شیدای گراشی (غزلیات)
ظاهر
- بخرام تو که سرو گلستانم آرزوست
- لعل تو بهتر ز جام ماء معین است
- چندیست که یادیت ز ما نیست
- امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است
- ای غمزهی چشمان سیاهت به تماشا
- سر چه باشد که ببازم آن را
- به وفای تو میدهم جان را
- سر و جان خود به رهت اگر فدا نکنم چه کنم هلا
- تو مده ز دست یارا سر ذرهپروری را
- چه کنم گر نکنم من به فدایت جان را
- «جهانی گشتهام جان جهانی کردهام پیدا»
- بیا ای سروقد بند قبای خویشتن بگشا
- ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکیننقابت را
- امام مسجد ار نگشود خود این عقدهی دلها
- به افسونها نمودم خواب دوشین پاسبانش را
- امام مسجد و شیخم به دل بستند مشکلها
- گفتم جفای ماست مرادت و یا وفا
- صنوبری نبود چون تو سرو بالا را
- برو تا نشنوی فریاد ما را
- ای نام تو زینت دل ما
- مرا بیگانگی وقتی است با یار
- صبا ز مهر بگو مهر عالمآرا را
- چه شد ز پرده هویدا جمال زیبا را
- بدین پیرانهسر دارم نگار نوجوانی را
- نوشتم نامهها سویش به مد آه دل شبها
- الا یا ایهاالساقی دوا کن درد این دلها
- چو نیمتاب کنم زلف عنبرآسا را
- عید آمد ای ساقی بیا در گردش آور جام را
- ای که روی قمرت گیسوی مانند سحاب
- به روشنی رخ تو روز و زلف تیرگی شب