شیدای گراشی (غزلیات)/امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است
ظاهر
امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است | عیش و طرب به پای علیرغم دشمن است | |||||
از نکهت دهان تو ای یار کلبهام | انبار عطر و بوی روانبخش مخزن است | |||||
مژگان چو تیر و رخ سپر و ابرویت کمان | وآن گیسوان پر گرهات همچو جوشن است | |||||
بوی دهان تو چو شنیدم ز فرط وجد | گفتم نسیم دوست و یا بوی لادن است | |||||
امشب اگرچه تیره بود چشم ما، ولیک | از طلعت جمال تو چون روز روشن است | |||||
دیدم چو چشم جادوی تو دل ز راه رفت | گفتم که چشم تو به جهان دزد رهزن است | |||||
هر کس که حضرتت نشناسد به واجبی | هرگز نگوید او که مرا روح در تن است | |||||
هر کو به او رقیب بُد افعال زشتخوی | کاین خون ناگزیر تمامت به گردن است | |||||
این منصب ولایت و این شأن لافتی | مخصوص بر امیر جهان، مقصد من است | |||||
شاه دو کون، شیر خدا، واجب الوجود | زوج بتول، نفس نبی، نور ذوالمن است | |||||
واجب نه، لیک برتر از امکان بود بلی | زیر از خدا وجوب وجودش معین است | |||||
مردم حسد برند که روز جزا از او | شیدای او بهشت برینش نشیمن است |