شیدای گراشی (غزلیات)/ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکین‌نقابت را

از ویکی‌نبشته
شیدای گراشی (غزلیات) از شیدای گراشی
(ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکین‌نقابت را)
  ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکین‌نقابت را که یک دم چشم تر بیند برابر آفتابت را  
  میان عاشق و معشوق نبود حاجب و حایل ز جا بردار شرم و از میان باری حجابت را  
  از آن در وادی هجران زمین‌گیرم به صد منزل که دایم عقربی در حلقه دارد ماهتابت را  
  شبی تشریف ده در کلبه‌ام کز سوز و غم دارم شراب از اشک چشم و مرغ دل بهر کبابت را  
  خدنگ غمزه‌ی دلدوز اما تن سپر دارم به جان منّت پذیرم زآن دو چشم نیم‌خوابت را  
  تو ای سرحلقه‌ی گیسو که هستی همنشین با مه دگر چون مار باشد از چه رو این پیچ و تابت را  
  درون آتش هجران سمندروار شیدایت گزیده آشیان تا زآن که سوزد ز التهابت را