شیدای گراشی (غزلیات)/ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکیننقابت را
ظاهر
ز رخ برگیر ای خورشیدرخ مشکیننقابت را | که یک دم چشم تر بیند برابر آفتابت را | |||||
میان عاشق و معشوق نبود حاجب و حایل | ز جا بردار شرم و از میان باری حجابت را | |||||
از آن در وادی هجران زمینگیرم به صد منزل | که دایم عقربی در حلقه دارد ماهتابت را | |||||
شبی تشریف ده در کلبهام کز سوز و غم دارم | شراب از اشک چشم و مرغ دل بهر کبابت را | |||||
خدنگ غمزهی دلدوز اما تن سپر دارم | به جان منّت پذیرم زآن دو چشم نیمخوابت را | |||||
تو ای سرحلقهی گیسو که هستی همنشین با مه | دگر چون مار باشد از چه رو این پیچ و تابت را | |||||
درون آتش هجران سمندروار شیدایت | گزیده آشیان تا زآن که سوزد ز التهابت را |