شیدای گراشی (غزلیات)/چندیست که یادیت ز ما نیست
ظاهر
چندیست که یادیت ز ما نیست | در شهر شما مگر وفا نیست؟ | |||||
ای یار رسوم بیوفایی | زیبنده ز حضرت شما نیست | |||||
جور و ستم و جفا و آلام | لایق ز برای آشنا نیست | |||||
این شیوه ز حضرتت به هر حال | در حق رقیب هم سزا نیست | |||||
خاصه ز برای دوستانت | کز مهر تو جانشان غطا نیست | |||||
در کوی ولایت از سر جان | بگذشته و جانشان به جا نیست | |||||
در کوی فنای دوست غرقاند | گویند که لازم شنا نیست | |||||
انسان همگی فنای عشقت | که غیر فنایشان بقا نیست | |||||
از هستی خویش ورد لبشان | این جمله به جز که حرف لا نیست | |||||
در کوی منای قربت ای دوست | کِبوَد که مصمم بلا نیست | |||||
مهر تو و حال دل چه گویم | کاین شیوه به کاه و کهربا نیست | |||||
از بعد خدا برای عشاق | غیر از شه عشق، کس خدا نیست | |||||
در بارگه فتوت او | در هر دو جهان چو من گدا نیست | |||||
شاها ز خصام ظلم فرجام | آسودگیای برای ما نیست | |||||
از فرط تعدیات دشمن | از دل به جز آه بر سما نیست | |||||
خواهم ز تو رفع آن نمایی | کس غیر تو عقدهبرگشا نیست | |||||
خود واقفی از تمام حالم | لازم به بیان ماجرا نیست | |||||
ای آن که به غیر حضرت تو | صهری ز برای مصطفی نیست | |||||
ای آن که تویی و غیر تو کس | شایستهی شأن لافتی نیست | |||||
جز امر تو گردش قدر نه | جز حکم تو پرگر قضا نیست | |||||
شیدا که غریق بحر جور است | بر غیر تو بر کسش رجا نیست |