این برگ همسنجی شدهاست.
ی
سحر بلبل حکایت با صبا کرد | ۸۹ |
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد | ۱۰۴ |
سحرم دولت بیدار ببالین آمد | ۱۱۶ |
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند | ۱۲۹ |
سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند | ۱۳۱ |
شاهد آن نیست که موئی و میانی دارد | ۸۵ |
شاهدان گر دلبری زینسان کنند | ۱۳۳ |
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند | ۱۳۶ |
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد | ۶۹ |
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد | ۱۱۸ |
صبا وقت سحر بوئی ز زلف یار میآورد | ۹۹ |
صوفی ار باده باندازه خورد نوشش باد | ۷۲ |
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد | ۹۰ |
طایر دولت اگر باز گذاری بکند | ۱۷۷ |
عشق تو نهال حیرت آمد | ۱۱۷ |
عکس روی تو چو در آینهٔ جام افتاد | ۷۵ |
غلام نرگس مست تو تاجدارانند | ۱۳۳ |
قتل این خسته بشمشیر تو تقدیر نبود | ۱۴۲ |
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد | ۷۹ |
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند | ۱۲۷ |
کنون که در چمن آمد گل از عدم بوجود | ۱۴۸ |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد | ۱۰۹ |
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد | ۱۱۴ |
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود | ۱۵۴ |
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود | ۱۵۴ |
گر میفروش حاجت رندان روا کند | ۱۲۶ |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید | ۱۵۶ |
گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند | ۱۳۴ |