دیوان حافظ/گر میفروش حاجت رندان روا کند
ظاهر
۱۸۶ | گر می فروش حاجت رندان روا کند | ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند | ۱۲۱ | |||
ساقی بجام عدل بده باده تا گدا | غیرت نیاورد که جهان پربلا کند | |||||
حقّا کزین غمان برسد مژدهٔ امان | گر سالکی بعهد امانت وفا کند | |||||
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم | نسبت مکن بغیر که اینها خدا کند | |||||
در کارخانهٔ که ره عقل و فضل نیست | فهم ضعیف رای فضولی چرا کند | |||||
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد | وانکو نه این ترانه سراید خطا کند | |||||
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت | یا وصل دوست یا می صافی دوا کند | |||||
جان رفت در سر می و حافظ بعشق سوخت | ||||||
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند |