دیوان حافظ/سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

از ویکی‌نبشته
۱۹۴  سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند  ۱۳۶
  بفتراک جفا دلها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند  
  بعمری یکنفس با ما چو بنشینند برخیزند نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند  
  سرشک گوشه‌گیران را چو دریابند دُر یابند رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند  
  ز چشمم لعل رمّانی چو می‌خندند می‌بارند ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند میخوانند  
  دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند  
  چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند  
  درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند  
  که با این درد اگر در بند درمانند در مانند