نتایج جستجو

خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی (خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی) 14819خواجوی کرمانی (غزلیات) — (خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی)خواجوی کرمانی...

نرگس ساقیا باده که دارد سر ساغر ، نرگس ! جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح ریخت در جام بلورین می اصفر نرگس سرش از ساغر می نیست زمانی خالی همه سیر وزر...

میشود باد صبا جیب سمن برگشاد کجا کسیکه مرا مژده‌ی چمانه دهد سپیده‌دم به صبوحی شراب خوش باشد جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد شرم دار ایدل از این دهر رهائی...

رخسارست به بوستان جمالت بهار بسیارست نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست سحر بگوش صبوحی کشان باده‌پرست ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست ای لبت میگون و جانم می...

لعل نگشود یکی می‌گفت: این سودای یارست دگر می‌گفت این رنج خمارست ز نو بزم صبوحی ساز دادند حریفان را به بزم آواز دادند نوای ارغنونی بر کشیدند شراب ارغوانی...

لوح آسمان عارفی کوتابه عینی این چنین بینا شود در بهار آمد صبوحی فرض اگر نه هر صباح لاله را ساغر چرا پر لاله گون صهبا شود گل چو درگیرد چراغ از شمع کافوری...

وز دو عالم فراغتی داریم جان به بازار دل تلف کردیم مفلس آن شکسته بازاریم ساغر می که نشوه‌اش عشق است ما به هر دو جهان خریداریم بار جانیم و عقل سر باری است...

را چند نهان داری آن خنده را باده ده آن یار قدح باره را خیز صبوحی کن و درده صلا داد دهی ساغر و پیمانه را لعل لبش داد کنون مر مرا گر بنخسبی شبی ای مه لقا...

ظن****می به ساغر ریز تا اکسیر من پیدا شود در خیال او بهار افسانه‌ای سر کرده‌ام****با‌ش تا خواب گل از تعبیر من پیدا شود عمرها شد بیدل احرام صبوحی بسته‌ام****کو...

حریفان بخواه بزم صبوحی بساز نزل دگرگون بیار     شاهد دل ناشتاست درد زبان گز بده مطرب جان خوش نواست نغمه‌ی موزون بیار     شرط صبوحی بود گاو زر و خون رز...

از دیوانه پرسید     حریفان گو بهنگام صبوحی نشانم از در میخانه پرسید     کنون چون شد به رندی نام ما فاش ز ما از ساغر و پیمانه پرسید     ز خواجو کو می و پیمانه...

آشفتگی بستن دستار تو پیداست     از خون یکی کرده‌ی امروز صبوحی از سرخوشی نرگس خون‌خوار تو پیداست     ساغر زده می‌آئی و کیفیت مستی از بی سر و سامانی رفتار تو...

  مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را     جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن درکش می و خاموش کن فرهنگ بی‌فرهنگ را  ...

که هر دم کند مستی ببادامش تنقل     منه عود ای بت خوش نغمه از چنگ که ساغر بانگ می‌دارد که غلغل     بزن مطرب که مستان صبوحی ز می مستند و خواجو از تامل  ...

شفق خواهی و صبح می‌بین و ساغر اگر در شفق صبح پنهان نماید     ز آهوی سیمین طلب گاو زرین که عیدی در او خون قربان نماید     صبوحی زناشوئی جام و می را صراحی...

بوی گل و مشکبید خام برآمد     در صف دریا کشان بزم صبوحی جام چو کشتی کش خرام بر آمد     خوان صبوحی به شیب مقرعه کن لاش کابرش روز آتشین ستام برآمد    ...

بگوییم گویند خسیسان که: « محالست و علالا »     خواهی که بگوییم، بده جام صبوحی تا چرخ برقص آید و صد زهره‌ی زهرا     هرجا ترشی باشد اندر غم دنیا می‌غرد...

بیابم از تو بویی     ساقی، چه کنم به ساغر و جام؟ مستم کن از می غم انجام     با یاد لب تو عاشقان را حاجت نبود به ساغر و جام     گوشم سخن لب تو بشنود خشنود...

سنگین کشیده‌ایم     ای ساقی‌الغیاث که بس ناشتا لبیم زان می بده که دی به صبوحی چشیده‌ایم     ای میزبان میکده ایثار کن به ما بیغوله‌ای که از پی غولان رمیده‌ایم...

عمر نوح نیست     جان من خیز و جام باده بیار که مرا برگ پارسایی نیست     ساغر و می به جان و دل بخرم پیش کس می بدین روایی نیست     برخیز و برافروز هلا قبله‌ی...