محتشم کاشانی (غزلیات)/با من بدی امروز زاطوار تو پیداست
ظاهر
با من بدی امروز زاطوار تو پیداست | بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست | |||||
همت آئینهی نیر دلان صورت خوبت | این صورت از آئینهی رخسار تو پیداست | |||||
آن نکته سربسته که مستی است بیانش | ز آشفتگی بستن دستار تو پیداست | |||||
از خون یکی کردهی امروز صبوحی | از سرخوشی نرگس خونخوار تو پیداست | |||||
ساغر زده میآئی و کیفیت مستی | از بی سر و سامانی رفتار تو پیداست | |||||
داری سر آزار که تهدید نهانی | از جنبش لبهای شکر بار تو پیداست | |||||
دزدیده بهم بر زدهای خاطر جمعی | از درهمی طره طرار تو پیداست | |||||
در حرف زدن محتشم از حیرت آن رو | رفته است شعور تو ز اشعار تو پیداست |