خواجوی کرمانی (غزلیات)/حدیث شمع از پروانه پرسید
ظاهر
حدیث شمع از پروانه پرسید | نشان گنج از ویرانه پرسید | |||||
فروغ طلعت از آئینه جوئید | پریشانی زلف از شانه پرسید | |||||
اگر آگه نید از صورت خویش | برون آئید و از بیگانه پرسید | |||||
مپرسید از لگن سوز دل شمع | وگر پرسید از پروانه پرسید | |||||
محبت دام و محبوبست دانه | بدام آئید و حال دانه پرسید | |||||
چو از جانانه جانم دردمندست | دوای جانم از جانانه پرسید | |||||
منم دیوانه و او سرو قامت | حدیث راست از دیوانه پرسید | |||||
حریفان گو بهنگام صبوحی | نشانم از در میخانه پرسید | |||||
کنون چون شد به رندی نام ما فاش | ز ما از ساغر و پیمانه پرسید | |||||
ز خواجو کو می و پیمانه داند | همان بهتر که از پیمانه پرسید |