فخرالدین عراقی (ترجیعات)/در میکده با حریف قلاش
ظاهر
در میکده با حریف قلاش | بنشین و شراب نوش و خوش باش | |||||
از خط خوش نگار بر خوان | سر دو جهان، ولی مکن فاش | |||||
بر نقش و نگار فتنه گشتم | زان رو که نمیرسم به نقاش | |||||
تا با خودم، از خودم خبر نیست | با خود نفسی نبودمی کاش | |||||
مخمور میم، بیار ساقی | نقل و می از آن لب شکر پاش | |||||
در صومعهها چو مینگنجد | دردی کش و میپرست و قلاش | |||||
من نیز به ترک زهد گفتم | اینک شب و روز همچو اوباش | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ای روی تو شمع مجلس افروز | سودای تو آتش جگرسوز | |||||
رخسار خوش تو عاشقان را | خوشتر ز هزار عید نوروز | |||||
بگشای لبت به خنده، بنمای | از لعل، تو گوهر شب افروز | |||||
زنهار! از آن دو چشم مستت | فریاد! از آن دو زلف کین توز | |||||
چون زلف، تو کج مباز با ما | از قد تو راستی بیاموز | |||||
ساقی بده، آن می طرب را | بستان ز من این دل غم اندوز | |||||
آن رفت که رفتمی به مسجد | اکنون چو قلندران شب و روز | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ای مطرب عشق، ساز بنواز | کان یار نشد هنوز دمساز | |||||
دشنام دهد به جای بوسه | و آن نیز به صد کرشمه و ناز | |||||
پنهان چه زنم نوای عشقش؟ | کز پرده برون فتاده این راز | |||||
در پاش کسی که سر نیفکند | چون طرهی او نشد سرافراز | |||||
در بند خودم، بیار ساقی | آن می که رهاندم ز خود باز | |||||
عمری است کز آروزی آن می | چون جام بماندهام دهن باز | |||||
گفتی که: بجوی تا بیابی | اینک طلب تو کردم آغاز | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، بده آب زندگانی | اکسیر حیات جاودانی | |||||
می ده، که نمیشود میسر | بیآب حیات زندگانی | |||||
هم خضر خجل، هم آب حیوان | چون از خط و لب شکرفشانی | |||||
گوشم چو صدف شود گهر چین | زان دم که ز لعل در چکانی | |||||
شمشیر مکش به کشتن ما | کز ناز و کرشمه در نمانی | |||||
هر لحظه کرشمهای دگر کن | بفریب مرا، چنان که دانی | |||||
در آرزوی لب تو بودم | چون دست نداد کامرانی | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
وقت طرب است، ساقیا، خیز | در ده قدح نشاط انگیز | |||||
از جور تو رستخیز برخاست | بنشان شر و شور و فتنه، برخیز | |||||
بستان دل عاشقان شیدا | وز طرهی دلربا درآویز | |||||
خون دل ما بریز و آنگاه | با خاک درت بهم برآمیز | |||||
وآن خنجر غمزهی دلاور | هر لحظه به خون ما بکن تیز | |||||
کردم هوس لبت، ندیدم | کامی چو از آن لب شکرریز | |||||
نذری کردم که: تا توانم | توبه کنم از صلاح و پرهیز | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، چه کنم به ساغر و جام؟ | مستم کن از می غم انجام | |||||
با یاد لب تو عاشقان را | حاجت نبود به ساغر و جام | |||||
گوشم سخن لب تو بشنود | خشنود شد، از لبت، به دشنام | |||||
دل زلف تو دانه دید، ناگاه | افتاد به بوی دانه در دام | |||||
سودای دو زلف بیقرارت | برد از دل من قرار و آرام | |||||
باشد که رسم به کام روزی | در راه امید میزنم گام | |||||
ور زانکه نشد لب تو روزی | دانی چه کنم به کام و ناکام؟ | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
دست از دل بیقرار شستم | وندر سر زلف یار بستم | |||||
بیدل شدم وز جان به یکبار | چون طرهی یار برشکستم | |||||
گویند چگونهای؟ چه گویم؟ | هستم ز غمش چنان که هستم | |||||
خود را ز چه غمش برآرم | گر طرهی او فتد به دستم | |||||
در دام بلا فتاده بودم | هم طرهی او گرفت دستم | |||||
ساقی، قدحی، که از می عشق | چون چشم خوش تو نیم مستم | |||||
شد نوبت خویشتن پرستی | آمد گه آنکه میپرستم | |||||
فارغ شوم از غم عراقی | از زحمت او چو باز رستم | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، می مهر ریز در کام | بنما به شب آفتاب از جام | |||||
آن جام جهاننما به من ده | تا بنگرم اندرو سرانجام | |||||
بینم مگر آفتاب رویت | تابان سحری ز مشرق جام | |||||
جان پیش رخ تو برفشانم | گر بنگرم آن رخ غم انجام | |||||
خود ذره چو آفتاب بیند | در سایه دلش نگیرد آرام | |||||
در بند خودم، نمیتوانم | کازاد شوم ز بند ایام | |||||
کو دانهی می؟ که مرغ جانم | یک بار خلاص یابد از دام | |||||
کی باز رهم ز بیم و امید؟ | کی پاک شوم ز ننگ و از نام؟ | |||||
کی خانهی من خراب گردد؟ | تا مهر درآید از در و بام | |||||
در صومعه مدتی نشستم | بر بوی تو، چون نیافتم کام | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی بنما رخ نکویت | تا جام طرب کشم به بویت | |||||
ناخورده شراب مست گردد | نظارگی از رخ نکویت | |||||
گر صاف نمیدهی، که خاکم | یاد آر به دردی سبویت | |||||
مگذار ز تشنگی بمیرم | نایافته قطرهای ز جویت | |||||
آیا بود آنکه چشم تشنه | سیراب شود ز آب رویت؟ | |||||
یا هیچ بود که ناتوانی | یابد سحری نسیم کویت؟ | |||||
از توبه و زهد توبه کردم | تا بو که رسم دمی به سویت | |||||
دل جست و تو را نیافت، افسوس | واماند کنون ز جست و جویت | |||||
خوی تو نکوست با همه کس | با من ز چه بدفتاد خویت؟ | |||||
میگریم روز در فراقت | مینالم شب در آرزویت | |||||
بر بوی تو روزگار بگذشت | از بخت نیافتم چو بویت | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، بده آب زندگانی | پیش آر حیات جاودانی | |||||
می ده، که کسی نیافت هرگز | بی آب حیات زندگانی | |||||
در مجلس عشق مفلسی را | پر کن دو سه رطل رایگانی | |||||
شاید که دهی به دوستداری | آن ساغر مهر دوستگانی | |||||
برخیزم و ترک خویش گیرم | گر هیچ تو با خودم نشانی | |||||
ور از من غمت درآید | جان پیش کشم ز شادمانی | |||||
جان را ز دو دیده دوست دارم | زان رو که تو در میان آنی | |||||
از عاشق خود کران چه گیری؟ | چون با دل و جانش درمیانی | |||||
از بهر رخ تو میکند چشم | از دیده همیشه دیدهبانی | |||||
در آرزوی رخ تو بودم | عمری چو نیافتم امانی | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، ز شرابخانهی نوش | یک جام بیاور و ببر هوش | |||||
مستم کن، آنچنان که در حال | از هستی خود کنم فراموش | |||||
ور خود سوی من کنی نگاهی | بیباده شوم خراب و مدهوش | |||||
سرمست شوم چو چشم ساقی | گر هیچ بیابم از لبت نوش | |||||
کی بود که ز لطف دلنوازت | گیرم همه کام دل در آغوش؟ | |||||
دارد چو به لطف دلبرم چشم | میدار تو هم به حال او گوش | |||||
مگذار برهنهام ز لطفت | در من تو ز مهر جامهای پوش | |||||
چون نیست مرا کسی خریدار | مولای توام، تو نیز مفروش | |||||
دیگ دل من، که نیز خام است | بر آتش شوق سر زند جوش | |||||
در صومعه حشمتت ندیدم | اکنون شب و روز بر سر دوش | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، بده آب آتش افروز | چون سوختیم تمام تر سوز | |||||
این آتش من به آب بنشان | وز آب من آتشی برافروز | |||||
می ده، که ز بادهی شبانه | در سر بودم خمار امروز | |||||
در ساغر دل شراب افکن | کز پرتو آن شود شبم روز | |||||
گفتی که: بنال زار هر شب | ماتم زده را تو نوحه ماموز | |||||
چون با من خسته مینسازی | چه سود ز نالهی من و سوز؟ | |||||
دل را ز تو تا شکیب افتاد | بر لشکر غم نگشت پیروز | |||||
بخشای برین دل جگرخوار | رحم آر بدین تن غم اندوز | |||||
من میشکنم، تو باز میبند | من میدرم، از کرم تو میدوز | |||||
از توبه و زهد توبه کردم | اینک چو قلندران شب و روز | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، سر درد سر ندارم | بشکن به نسیم می خمارم | |||||
یک جرعه ز جام می به من ده | تا درد کشم، که خاکسارم | |||||
از جام تو قانعم به دردی | حاشا که به جرعه سر درآرم | |||||
یادآر مرا به دردی خم | کز خاک در تو یادگارم | |||||
بگذار که بر درت نشینم | آخر نه ز کوی تو غبارم؟ | |||||
از دست مده، که رفتم از دست | دستیم بده، که دوستدارم | |||||
زنده نفسی برای آنم | تا پیش رخ تو جان سپارم | |||||
این یک نفسم تو نیز خوش دار | چون با نفسی فتاد کارم | |||||
نایافته بوی گلشن وصل | در سینه شکست هجر خارم | |||||
در سر دارم که بعد از امروز | دست از همه کارها بدارم | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، دو سه دم که هست باقی | در ده مدد حیات باقی | |||||
قد فاتنی الصبوح فادرک | من قبل فوات الاعتباق | |||||
در کیسهی نقد نیست جز جان | بستان قدحی، بیار ساقی | |||||
کم اصبر قد صبرت حتی | روحی بلغت الی التراق | |||||
دردا! که به خیره عمر بگذشت | نابوده میان ما تلاقی | |||||
فاستعذب مسمعی حدیثا | مذتاب بذکر کم مذاق | |||||
من زان توام، تو هم مرا باش | خوش باش به عشق اتفاقی | |||||
اشتاق الی لقاک، فانظر | لی وجهک نظرةالا لاق | |||||
بگذار که بر در تو باشد | کمتر سگک درت عراقی | |||||
استوطن بابکم عسی ان | یحطی نظرا بکم حداق | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی | |||||
ساقی، قدحی، که نیم مستیم | مخمور صبوحی الستیم | |||||
از صومعه پا برون نهادیم | در میکده معتکف نشستیم | |||||
از جور تو خرقهها دریدیم | وز دست تو توبهها شکستیم | |||||
جز جان گروی دگر نداریم | بپذیر، که نیک تنگ دستیم | |||||
ما را برهان ز ما، که تا ما | با خویشتنیم بت پرستیم | |||||
ما هرچه که داشتیم پیوند | از بهر تو آن همه گسستیم | |||||
بر درگه لطف تو فتادیم | در رحمت تو امید بستیم | |||||
گر نیک و بدیم، ور بد و نیک | هم آن توایم، هر چه هستیم | |||||
در ده قدحی، که از عراقی | الا به شراب وا نرستیم | |||||
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی |