خواجوی کرمانی (غزلیات)/مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
ظاهر
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را | در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را | |||||
جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن | درکش می و خاموش کن فرهنگ بیفرهنگ را | |||||
عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده | الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را | |||||
ساقی می چون زنگ ده کایینهی جان منست | باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را | |||||
پر کن قدح تا رنگ زرق از خود فرو شویم به می | کز زهد ودلق نیلگون رنگی ندیدم رنگ را | |||||
آهنگ آن دارد دلم کز پرده بیرون اوفتد | مطرف گر این ره میزند گو پست گیر آهنگ را | |||||
فرهاد شورانگیز اگر در پای سنگی جان بداد | گفتار شیرین بی سخن در حالت آرد سنگ را | |||||
آهوی چشمت با من ار در عین روبه بازی است | سر پنجهی شیر ژیان طاقت نباشد رنگ را | |||||
خواجو چو نام عاشقان ننگست پیش اهل دل | گر نیکنامی بایدت در باز نام و ننگ را | |||||
خواجو چو این ایام را دیگر نخواهی یافتن | باری بهر نوعی چرا ضایع کنی ایام را | |||||
گر کامرانی بایدت کام از لب ساغر طلب | ور جان رسانیدی بلب از دل طلب کن کام را |