پرش به محتوا

إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء/مقصد اول/فصل هفتم

از ویکی‌نبشته

فصل هفتم در اقامت دلیل عقلی بر خلافت خلفاء

و چون وجود اشخاص معینه و صفات ایشان به مجرد عقل ثابت نمی شود بلکه به نقل متواتر یا مشهور یا خبر واحد صحیح، لابد مراد از دلیل عقلی اینجا آن است که یک مقدمه از مقدمات آن عقلی باشد و دیگری متواتر یا مشهور.

و آن مقدمه که عقلی باشد دو قسم تواند بود:

قسم اول عقلی محض که بغیر استناد به شرع ثابت شود لیکن می باید که شرع تصدیق آن فرماید تا اعتداد را شاید.

قسم دوم عقلی مأخوذ از استقراء دلائل شرعیه یا مأخوذ از آنکه نقیض او مستلزم محال شرعی باشد؛ مثلاً صدور چیزی از پیغامبر که صدور آن جائز نیست و آنچه به آن ماند و لهذا این فصل را منقسم می سازیم به دو مقصد.

مقصد اول حاصل آن تنقیح معنی خلافت خاصه است؛ زیرا که لفظ خلافت حقیقت شرعی است و مدعیان تشرّع آراء مختلفه دارند هر یکی از لفظ خلافت معنی ادراک می نماید و صفات لازمه خلیفه به نوعی تقریر می کند مثلاً فرقهء خلافت پیغامبر را به معنی امامت می گیرند در صفات خلیفه هاشمیت و فاطمیت و عصمت و مانند آن اعتبار می کنند و شکی نیست که هیچ عاقلی این معنی را برای خلفای ثلاثه رضی الله عنهم اثبات نمی تواند کرد.

و ما در خلافت مفهوم سلطنت و فرمانروائی مسلمین اخذ می نمائیم و در خلافت خاصه هجرت و سوابق اسلامیه معتبر می دانیم و هیچ عاقلی این معنی را برای ائمه اثنا عشر غیر مرتضی رضي الله عنه اثبات نخواهد کرد پس شغبی که در میان فریقین واقع است منشأ آن عدم تنقیح معنای مراد بوده است، اختلاف اصطلاحات حق را مختفی ساخت.

پس معنی خلافت به اعتبار لغت جانشینی است که یکی به جای دیگری بنشیند و به نیابت او کار کند و در شرع مراد از وی بادشاهی است برای تصدی اقامت دین محمدی علی صاحبه الصلوات والتسلیمات به نیابت آن حضرت ، پس اگر کسی بادشاه نباشد و حکم او نافذ نبود خلیفه نیست هر چند فرض کنیم که افضل امت باشد و معصوم و مفترض الطاعت وفاطمی، و اگر کافری بادشاه باشد یا تحکیم کند سیف را نه شرع را و کار او اخذ خراج و باج باشد و به اقامت دین مثل جهاد و اقامت حدود و فصل قضایا اصلاً نه پردازد خلیفه نخواهد بود مانند أکثر متغلبه در زمان ما و پیش از ما.

نکته: اینجا نکتهء باید فهمید که گفتگوی امامیه در این مبحث نزاع لفظی است بلکه شغب محض است نزاع لفظی هم نیست؛ زیرا که خلافت غیر امامت است عند الامامیه و مرادف آنست عند اهل السنة.

یکی از خلافت به معنی بادشاهی و صفات خلیفه به معنی صفاتی که نزدیک وجود آنها بادشاهی معصیت نباشد یا حکم او نافذ شود افضل امت باشد یا نه سخن می گوید، دیگری از افضل امت که در حکم الله منقاد شدن به او بر تمام امت فرض است بادشاه باشد یا نباشد ذکر می کند و امامت به این معنی سخنی است که هیچ فرقه از فرَق اسلامیه به آن نطق نه کرده است و نه از کتاب و سنت این معنی مفهوم شده و نه اولاد حضرت مرتضی رضي الله عنه در عصری از اعصار بر آن اتفاق کرده اند و به حکم عادت مستحیل است که در شرع دلالت بر این معنی باشد و کسی آن را نداند و به گوش کسی نه رسد بهمان می ماند که شخصی گوید امروز در بازار سیلی آمد که چند هزار کس را غرق ساخت و غیر او هیچکس این را نمی داند و اثری از باران هم دیده نشد سبحانک هذا بهتانٌ عظیمٌ و اگر باور کنیم این را سوفسطائی باشیم.

وامامیه به امامت زین العابدین و محمد باقر و جعفر صادق رضوان الله تعالی علیهم قائل اند حالانکه ایشان به اتفاق بادشاه نبودند.

آری خلافت را ضمیمهء امامت می دانند به معنای آنکه چون امام موجود باشد خلافت حق اوست دیگری را نمی سزد که اقدام بر آن کند و ظاهر آن است که این مسئله از فروع فرضیت انقیاد است مر او را پس اگر معصومی مفترض الطاعت بادشاهی را بر امر سلطنت قائم گرداند بادشاهی او صحیح باشد خودش امام باشد وآن منصوب خلیفه مانند آنکه حضرت شمویل طالوت را خلیفه ساخت و خود ایشان نبی بودند و طالوت ملِک، و اگر عصیان امام در حکم نکاح یا غیر آن بوجود آید آن نیز معصیت باشد پس خصوصیت خلافت تاثیری ندارد. پس در مسئله خلافت رایت خلاف افراشتن و از هر دو جانب بُرد و مات در میان آوردن معنی ندارد فتأمل هذه النکتة حق التامل.

چون این نکته مذکور شد بر اصل سخن رویم.

خلافت را چون به وصف راشده مقید کنیم معنیش آن باشد که نیابت پیغامبر در کارهای که پیغامبر بنا بر وصف پیغامبری میکردند از اقامت دین و جهاد اعداء الله و امضای حدود الله و احیاء علوم دینیه و اقامت ارکان اسلام و قیام به قضاء و افتاء و آنچه به این قبیل تعلق دارد به وجهی که از عهدهء ماوَجَب بر آید و عاصی نباشد. و مقابل آن خلافت جابره است که در بسیاری از احوال مخالف شرع به عمل آرد و از عهدهء واجب بر نیاید و معطل گذارد بسیاری از آنچه می باید تا آنکه عاصی باشد در خلافت خود مثلاً اقامت حدود می کند و احیاء علوم دین نمی نماید یا اقامت به وضعی می کند که شرع به آن ححکم نه فرمود به جای رجم می سوزد و به جای قصاص رجم می نماید و این خلافت راشده لوازمی چند دارد که بدون آن لوازم قیام شخصی به خلافت راشده متصور نیست مانند عقل و بلوغ و ذکورت و سلامت سمع و بصر و حریت و علم و عدالت و شجاعت و رأی و کفایت در حرب و سلم و غیر آن، و این صفات به بداهت عقل معلوم می شود که تحقق مقصود از خلافت بغیر آنها ممکن نیست و سنت سنیه وصفی دیگر بر این صفات مرید کرده است و آن قریشیت است تا تشبّه واقع شود با فعلُ الله در بنی إسرائیل که انبیاء نمی بودند الا از بنی إسرائیل از سبط لاوی باشند یا یهودا یا غیر آن.

همچنان آن حضرت لازم گردانید که خلیفه از قریش باشد از بنی هاشم باشد یا غیر بنی هاشم و در اشتراط قریشیت حکمتها است که این موضع تفصیل آن را بر نمی تابد.

سوال اگر صبی را یا زنی یا جاهلی یا غیر مجرب غیر کافی را بعد موت پدر او خلیفه سازیم و علماء را برای احیاء علوم دین و برای قضاء و افتاء منصوب گردانیم و امیری حاذق را در فوج کشی و مجرب را در شکست دادن اعداء امیر غزاة گردانیم و حکیمی را که طریق اخذ زکاة و خراج می داند و نصب عمال بر شرط می شناسد و تقسیم بیت المال در مستحقین می تواند وزیر الوزراء سازیم امور سلطنت منتظم شود به غیر وجود این صفات در خلیفه؟

جواب گوئیم به نقض، اولاً: اگر این صبی را یا این زن را از میان بر اندازیم و این علماء و امراء و وزراء با هم متفق شوند و با یک دیگر مخالفت ننمایند و عهود مؤکده در میان آرند امور سلطنت به غیر خلیفه منتظم می تواند شد پس نصب خلیفه چه ضرور؟

و به حلّ، ثانیاً: اجتماع نفوس به غیر جامعی که به شوکت خود همه را در یک سلک منسلک گرداند پا بر هوا است نزدیک است که اندک خشونتی در میان ایشان افتد و آن مخالفت بر هم خورد لهذا حکماء گفته اند سبب تألیف ناس وجوه متعدده می باشد رهبت و رغبت و حاجت و اتفاق طبائع و اتفاق بر صفات کسبیه و رسم و عقل و اجتماعی که به یک وجه یا دو وجه پیدا شود پا بر هوا دارد و برآن بنا کرده جنگها و کارهای عمده صورت نمی بندد و این مبحثی است از اجلی مباحث حکمت سیاست مُدن. چون مدار این امور بر احتمالات عقلیه نیست بلکه بر آنچه در عادت موجب رفع مفسده با وجود مصلحت باشد باید دانست که این عزیز ناقص یا این زن به هیچ کار نمی آید وجود وعدم او مساوی است او خود نمی داند که شریعت و مصلحت چیست تا در آنچه موافق شریعت و مصلحت است و مخالف آن است تمیّز نماید یکی را ترجیح دهد و از دیگری نهی فرماید و اعتماد در هر فن بر اهل آن فن کردن و خود مقلد محض بودن هرگز راست نمی آید و کاری نمی کشاید أکثر مفاسد در عالم از همین جهت ناشی شده و اگر تسلیم این شخص ضرور افتد الضرورات تبیح المحظورات.

بالجمله شک نیست که خلیفه چون متصف به این صفات فاضله باشد نوعی از تشبّه با پیغامبر پیدا کرده است هم در ملکات و هم در افعال چون بر خلافت راشده وصفی دیگر زیاده کنیم و گوئیم خلافت راشده خاصه مرجع آن تشبه خلیفه است به پیغامبر زیاده از آنچه در خلافت راشده شرط کردیم در تفصیل آن زیاده می باید افتاد.

سرّ سخن این است که آن خلیفه عین پیغامبر نخواهد بود تا نزول وحی و افتراض طاعت صفت او باشد بلکه از صفات امّتیان وصفی که اقرب است به صفات پیغامبر از جهت پیغامبری و نمونه او و ظل اوست اخذ باید کرد. باز تشبّه معتبر اینا تشبه در اوصافی است که پیغامبر را به اعتبار پیغامبری باشد مثلاً آن حضرت اجمل ناس بودند و پیغامبران دیگر در جمال متفاوت پس اجملیت وصف آن حضرت به اعتبار پیغامبری نباشد، و هاشمی بودند و سائر انبیاء از اسباط بنی إسرائیل پس هاشمیت به اعتبار پیغامبری نخواهد بود و قول ما به اعتبار پیغامبری شامل است جهاد را مثلاً حالانکه أکثر پیغامبران به جهاد مأمور نبودند؛ زیرا که جهاد ناشی است از جهت وحی و پیغامبری آن حضرت آن حضرت را به جهاد آورد.

باز تشبّه به جمیع آنچه از لوازم پیغامبر است مطلوب است یا اکثر آن نه تشبه به اعتبار بعضی اوصاف قلیله؛ زیرا که هر مسلمانی که هست با پیغمبر تشبهی درست کرده اگر چه در نماز پنجگانه و تلاوت قرآن و مانند آن باشد و افاضل امت تشبه درستی داشتند در بعض اوصاف کما قال حذیفة فی عبدالله بن مسعود و این خلافت در شیئ واحد است دون آخر. مقصود از خلافت خاصه خلافت مطلقه است به اعتبار جمیع آنچه از پیغامبر صادر می شد از جهت پیغامبری. باز تشبه با پیغامبر به این صفت که تقریر کردیم نمی تواند شد الا آنکه آن شخص از طبقه ی علیای امت باشد نه از طبقه سفلی و وسطی و از طبقه علیا بودن به دو وجه تواند بود.

یکی به اعتبار تشبّه نفس با پیغمبر در عبادات و مقامات سنیه و اخلاق حمیده.

دیگر به اعتبار سوابق اسلامیه مثل هجرت و جهاد و نمی تواند شد مگر آنکه این شخص در دو قوت نفس خود اعنی قوت عاقله و عامله جبلةً و کسباً با پیغامبر مناسبت داشته باشد و ثمرات هر دو جدا جدا و مجموعاً از وی دیده شود و نمی تواند شد مگر آنکه داعیهء الهی برای اتمام مواعید الهی در قلب او ریزند و به واسطهء نفس پیغمبر و برکت صحبت او وآثار برکات داعیهء الهیه در افعال و اطوار او دیده شود و نمی تواند شد مگر آنکه واسطه باشد در میان پیغامبر و امت او در افاضه علوم. و معنی حقیقت خلافت خاصه وقتی واضح گردد که حقیقت تشریع اولاً دانسته شود بعد از آن حقیقت نبوة؛ زیرا که خلافت خاصه نمونه نبوت است و تشبه است به آن پس لابد نکته چند می باید که بنویسیم.

نکتهء اولی: تشریع تتمهء تقدیر است معنی تقدیر اندازه نهادن، خدای تعالی برای هر نوع اندازه نهاده است هر نوع را خلقتی است خاص و صورتی است خاص و افعالی و اخلاقی است و الهامات جبلیه که در میان صورت نوعیه و حاجت طاریه متولد می شود و این قصه بس دراز است و آدمی افضل انواع حیوان است عقل و ذکاء و اهتدا به انواع غریبه از اتفاقات مقتضی نوع اوست و در نفس آدمی دو قوت نهاده اند قوت ملَکیه و قوت بهیمیه اگر آدمی خود را به قوت ملکیه دهد و همه آن کند که سبب زیادت قوت ملکیه است در عِداد ملائکه داخل شود گویا ملکی است از ملائکه و اگر خود را به قوت بهیمیه دهد در عداد بهائم داخل گردد گویا بهیمه ایست از بهائم و حالتی هست که اعتدال نوع آدمی آنرا اقتضا می کند و آن امتزاج است در هر دو قوت از افعال بهیمیه آن کند که با ملَکیت مضادت نداشته باشد و از افعال ملکیه آن کند که با بهیمیه به تزاحم بر نه خیزد پس هر دو قوت صلح کنند و اصل صورت نوعیه انسان همین هیئت اعتدالیه را تقاضا می کند اگر عصیانِ ماده مانع آن نباشد {فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا} اشاره به همان هیئت است و برای این هیئت اعتدالیه ملکات است و احوال است و افعال و آن را کاسبات است و آن را منقّصات است (که در هیئت اعتدالیه نقص پیدا می کند) و کفارات آن منقصات است، و این قصه به همان می ماند که صاحب طب می شناسد که برای هیئت اعتدالیه که مسمی به صحت است اسباب است و منقصات است پس امر می کند و نهی می نماید چون در ازل الآزال خدای تعالی جمیع مقتضیات نوعیه را تقدیر نمود در ذیل آن به مقتضای حکمت واجب شد که هیئت اعتدالیه نفسانیه که در شرع مسمی به فطرت است و ملکات و احوال که از آن می خیزد و کواسب و منقصات او معین فرماید و آن را شریعت بنی آدم گویند بعضی اشیاء را و ساخت و بعضی آخر را مندوب و مباح و مکروه و حرام، و تعلیم آن بشر را نمی باشد مگر شبیه به الها مات جبلیه و قابل تعلیم بی واسطه نمی باشد الا اعدل انسان به اعتبار قوای نفسانیه و آن شرع واحد است تغیّر و تبدیل را راه به آن نیست و لیکن قابل آن است که به موضع خاص مقید کنند مانند آنکه طبیب برای صحت آدمی نسخه خاص بعد ملاحظه سن و فصل و بلد معین می نماید از میان چندین محتملات و این را شرعة و منهاج گویند {لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا}.

نکتهء دوم: گمان مکن که ارسال رسول فرستادن پیغامبر است از بالا به پَست (پائین) یا از مشرق به مغرب یا از بلدی به بلدی بکه معنی ارسال رسول از جانب حق جل وعلا آن است که ارادهء الهیه متعلق شود به آنکه شریعت را جمهور بنی آدم بدانند تا صلاح ایشان باشد و از مشهورات ذائعه گردد و عقل و قوای ایشان به آن علم حق ممتلی شود تا سبب حدوث ارادهء افعال خیر و کف از منهیات گردد در حق بسیاری، یا در میان بنی آدم انواع شرک و مظالم شائع گردد و رفع شرک و مظالم از میان ایشان بدون پیغامبری مؤید از جانب قدس میسر نباشد، یا قومی از مبغوضین را وقت عقوبت و اجل آن در رسد و مصلحت نباشد که سنگ از آسمان اندازند یا به صحیه اهلاک نمایند بلکه مصلحت ارسال رسولی باشد صاحب شوکت که آن عزیز به منزلهء جبریل واسطه ی تعذیب آن جماعه ملعونه گردد و این علم و این داعیه را همه افراد انسان قابل نیستند بلکه قابل آن اعدل افراد و اشبه آن به ملأ اعلی می تواند شد و همه اوقات قابل ظهور امر حق نیست بلکه حکمت الهیه پیش از وجود افراد معین می کند فردی را و مشخص می سازد زمانی را چون آن زمان در رسد و آن مرد به وجود آید نفس قدسیه آن فرد معتدل را برای خود اصطناع فرماید که {وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی} و آن شرع در دل او ریزد و جمیع قوای عقلیه و قلبیه آن فرد معتدل را مسخّر خود نماید و أمتی گرد وی جمع کند و او را منصب ارشاد و تعلیم کرامت فرماید و ایشان را توفیق تعلّم و استرشاد بخشد و این داعیه را در میان ایشان شائع گردانند بدان ماند که چراغی در خانه افروزند و عکس آن چراغ در آئینه ها که حوالی چراغ منصوب ساخته اند بیفتد پس به وجود این ارشاد و استرشاد هر دو معنی موجود شوند هم کمال نفس پیغامبر و نفوس أمت اخرجت للناس و هم آن شریعت الهیه که در ازل الآزال صورت بسته بود هر دو حقیقت یکجا به نحوی از انحاء تحقق موجود گشت چنانکه کتاب طب را مثلاً وجود خطی است و وجود لفظی و وجود ذهنی پس وجود خطی رنگی است سیاه بر صفحهء کاغذ به وضعی خاص ریخته لیکن دال بر حروف چند، و حروف صوتی است خاص غیر قارّ (قرار گیرنده) دال بر صوَر ذهنیهء چند و آن صور ذهنیه تفصیل مسائل طب و حل معضلات اوست به سبب نوشتن این کتاب راهی به قواعد طب پیدا شد و در میان مردم رواجی پدید آمد به این اسلوب آن شریعت ممثله در ملکوت به این تعلّم و تعلیم متحقق شد پس این است معنی ارسال رسل وانزال کتب فتدبر.

و این وجودی است در ضمن وجودی، آن یک روح است و آن دیگر جسد و صورت نبی گاهی صورت بادشاه و خلیفه می باشد و گاهی صورت حبر و عالم و گاهی صورت زاهد و مرشد و هر صورت را اسباب است از بخت و حظ و قوا و هر صورت را افعال است و آثار چنانکه مادهء بدن عناصر اربعه است و نفس ناطقه روح مدبره اوست و سبب بدن نطفه است و اغذیه. ظاهر بینان نبوت آن حضرت را بادشاهی دانستند و به روح این فتح که {إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا} پی نبردند و در شقاء ابد ماندند، و افضل الشرائع که بر افضل بشر نازل شد صورت او مرکب بود از چند چیز هم صورت خلافت و هم صورت حِبر معلم و هم صورت زاهد مرشد.

نکتهء سوم: خلافت ظهری دارد و بطنی ظهر خلافت سلطنت و فرمانروائی است برای اقامت دین و بطن آن تشبه است با پیغامبر در اوصافی که به پیغامبری تعلق دارد پس نبوت آن است که ارادهء الهیه متعلق شود به صلاح عالَم و کبت مفسدین و کفار و ترویج شریعت در ضمن افعال و اقوال پیغامبر و خلافت آن است که متعلق شود ارادهء الهیه به تکمیل افعال پیغامبر و ضبط اقوال و اشاعت نور او و غلبهء دین او در ضمن قیام شخصی از امت به خلافت پیغامبر و داعیه اعلای دین پیغامبر در خاطر شخصی ریزند و از آنجا منعکس شود به سائر امت و این عزیز در قوت عاقله و قوت عامله نسبتی دارد با نفس پیغامبر پس محدَّث باشد و فراست او موافق وحی افتد و انواع کرامات و مقامات که به آن کمال نفس او به اعتبار قوت عامله شناخته شود در این عزیز موجود باشد لابد صورت خلیفه می باید که موافق باشد با صورت پیغامبر اگر پیغمبر بادشاه است خلیفه لا محاله بادشاه خواهد بود اگر حبر است و زاهد لابد خلیفه به همان صفت خواهد بود در پیغامبر خصوصِ صورت از پیغامبری خارج است و در خلیفه خصوصِ صورت داخل خلافت است که به مشابهت صورت و معنی هر دو استحاق نام خلیفه پیدا کرده است چنانکه فصل از عوارض جنس است و داخل در نوع و چنانکه خاص از عوارض ماهیت نوعیه است و از صفات نفسیه صنف و دوران حکم هر علتی که مظنه مصلحتی باشد مقتضی حکمت است که به عموم مصلحت تعلق دارد و خصوص آن علت مقتضی شریعت است که به خصوص مظنات

تعلق دارد و شبهه نیست که پیغامبر چون داعیه الهیه در نفس قدسیه او ریختند و وی تنها بود و برای او اعوان و انصار مطلوب شد تا در حیات پیغامبر اعانت او کنند و بعد از وفات او واسطه باشند در میان پیغامبر و امت چون در ازل الآزال در مرتبه قدر پیغامبر و امت او ممثّل گشت جمعی کالواسطه بودند در تأثیر پیغامبر در امت خود به اعتبار مناسبت جبلیه و افعال صادره از ایشان چنانکه پیغامبر به وصف پیغامبری در آن جا معین شد این جماعه به وصف خلافت ممثل شدند.

این معنی در ازل الآزال برای ایشان نوشته اند و در خارج همان معنی بر روی کار آمد و بعد انتقال همان امور در صحیفه نفس ایشان منتقش ماند وما أحسن ما قیل فی هذا المعنی:

دردت ز ازل آمد تا روز ابد پاید

چون شکر گزارد کس این دولت سرمد را

چون خلافت ظاهره و باطنه مجتمع شود آن را خلیفه خاص گوئیم و خلافت خاصه مرتبه ایست از ولایت آن مرتبه اشبه مراتب ولایت است به نبوت و علمای امت که حکمتِ الهیه ایشان را در ترویج دین محمدی علی صاحبه الصلوات والتسلیمات و تجدید شریعت او قائم فرموده صاحب مراتب اند و خلافت خاصه جامع این همه مراتب است این است حقیقت خلافت خاصه. چون مفهوم خلافت خاصه منقح شد حالا استقراء احوال و اقوال خلفاء باید کرد و از صوَر قصه ها به ارواح آن انتقال باید نمود و از قصص کثیره پی به معنی مشترک باید برد تا واضح شود که این جماعه به آن متصف اند و آیات قرآن را و أحادیث پیغامبر و آثار سلف صالح را تتبع باید فرمود تا در تنقیح معنی خلافت و اثبات لوازم آن در اشخاص معینه مدد فرماید.

نکتهء چهارم: آنچه تقریر کردیم معنی خلیفه خاص پیغامبر بود مطلقاً الحال می خواهیم که بیان کنیم خلیفه خاص پیغامبر ما به حسب صورت به چه اوصاف می باید که متصف باشد؟

بدانکه پیغامبر ما افضل انبیاء بود و شریعت او افضل شرائع الهیه و کتاب نازل بر وی افضل کتب سماویه و پیغامبران گاهی به صورت بادشاهان بروز می کردند مانند حضرت داود و سلیمان علیهما السلام و گاهی به صورت احبار مانند حضرت زکریا علیه السلام و گاهی بصورت زهاد مانند حضرت یونس و حضرت یحیی علیهما السلام و در هر صورتی خدای تعالی ایشان را جاهی و غلبه و عزتی کرامت می فرمود و امت را توفیق انقیاد عطا می نمود آن غلبه و آن انقیاد بمنزله ی بدن لحمی انسان می بود و عنایت الهی در میان به منزله نفس ناطقه چنانکه بدن آشیانه نفس می باشد صورت این غلبه و عزت و جاه و آن انقیاد قوم و نیایش ایشان بدن نبوت است و عنایت الهی و فتح غیبی که {إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ} روح نبوت گویا حقیقت نبوت در پس پرده حرکت می فرماید مانند ظهور حرکت باد در ضمن حرکت شیر و ماهی که از اثواب می سازند

ما همه شیران ولی شیر علَم * جنبشش از باد باشد دمبدم

ظهور نبوت بهترین پیغمبران جمع بود در بادشاهی و حبرت و زهد پس صورت نبوت آن حضرت بهم آمدن مسلمین بود گرد وی این معنی در مکه متزاید شدن گرفت تا آنکه صورت اقبال بهم رسید مانند رئیس مدینهء از مدن یا قریه ی از قری بعد از آن مأمور شدند به هجرت و مسلمین از هر جانب موفق گشتند به هجرت و تهیأ برای جهاد پدید آمد و معنی ریاست و جمع فوج و فرمان روائی افزون شدن گرفت تا آنکه فتح مکه به وقوع آمد و وفود عرب از هر طرف به خدمت آن حضرت شتافتند وسورهء {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا} نزول یافت و در غزوه تبوک چهل هزار کس و به روایتی هفتاد هزار کس در رکاب آن جناب حاضر بودند و در حجة الوداع صد هزار و بیست و پنج هزار کس به ملازمت آن حضرت حاضر شدند یمن و تهامه و نجد و بعض نواحی شام در تصرف وی صلی الله تعالی علیه وسلم داخل شد و جزیه و زکاة از آن بلدان می گرفتند و عاملان آنجناب در هر مکان نشستند تا آنکه صورت سلطان ناحیه از نواحی پدید آمد چنانکه جسد طفل در جمیع اقطار در ضمن نمو متزاید می گردد و هر لمحه قوای نفس ناطقه متکامل می شود همچنان برکات نبوت و فیوض رسالت متضاعف می شد و در این صورت یک پایه از ترقی باقی مانده بود که آن حضرت به رفیق اعلی انتقال فرمود آن هیئت ذو القرنین است که جمیع بادشاهان را مطیع خود ساخت و لوای فرمانروائی بر همه افراخت و این پایه را به عرف بادشاهان پیشین شاهنشاه می گفتند و خدای تعالی آن حضرت را به این ترقی به بشارات متواتره نواخت و وی صلی الله تعالی علیه وسلم مرات بسیار و کرات بیشمار آن را افاده فرمود و چون ندای {یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً} در رسید و آن حضرت صلی الله تعالی علیه وسلم لبیک اجابت گفتند خدای تعالی آن موعود را بر دست خلفاء منجز گردانید و فارس و روم را که تمام ارض باجگزارِ ایشان بودند بر دست ایشان مفتوح ساخت و خزائن این جموع به مسلمانان داد و آن همه در پله حسنات آن حضرت نهاد و نعمت متکامل شد و در ضمن این ترقیات معنی نبوت متوفر گشت و مضمون {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ} به ظهور پیوست والحمدلله رب العالمین.

و اما صورت حبریت آن بود که آن حضرت در وقتی پیدا شدند که عرب کلهم شعار بت پرستی داشتند راه و رسم انبیاء سابقین بالکلیه فراموش نموده نه از معاد ایشان را خبری و نه از مبدأ در میان ایشان ذکری ظلم بر یک دیگر آئین ایشان بود حلال و حرام نمی دانستند پس حق سبحانه و تعالی آن حضرت مبعوث فرمود و بهترین کتب الهیه بر وی نازل نمود و به انواع احکام و حِکم انطاق فرمود که {وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی} و جماعه را موفق گردانید به حفظ علم و رشد آن حضرت .

امیین کتاب الله را خواندند و أحادیث حِکم و احکام را یاد گرفتند تا حدی که بادیه نشینان احبار ملت گشتند باز در میان امت آن حضرت حفظ این سِرّ فرمود و در هر عصری جمعی را به قراءت قرآن توفیق بخشید و برخی را به تفسیر قرآن میسر ساخت و طائفه ی را به روایت حدیث ممتاز گردانید و قومی را به فتوا و قضاء قائم نمود و در هر زمانی خلف را توفیق اخذ از سلف داد اگر کسی دل دانا داشته باشد بداند که ماء الحیاة از منبع قلب آن حضرت منفجر شده است و آن را جداول و انهار پدید آمد مسلمین شرقاً و غرباً از آن جداول و انهار حصه یافته اند و همین معنی در روز حشر ممثَّل به کوثر خواهد شد ماؤه ابیض من اللبن وأحلی من العسل أوانیه کعدد نجوم السماء پیش از بعثت آن حضرت هیچ چیز از این قبیل موجود نبودند و بعد بعثت از میان قلب مبارک چشمه جوشید و به تمام آفاق رسید در ضمن این تعلیم و تعلم و حفظ آن شریعت حقه که در عنایت اولی ثابت بود و در صدور ملأ اعلی ممثل گشته نزول فرمود و منتشر شد این را قیاس عقل نتوان گفت از شدت ظهور بلکه رأی العین می باید شمرد.

و ترقی در صورت حبریت نیز مراتب دارد تا هنگامیکه آن حضرت در مکه تشریف داشتند أکثر علوم الهیه که روز و شب بر قلب مبارک او باران صفت نزول می فرمود همه توحید عبادت بود و دانستن معاد و قصص انبیاء سالفه صلوات الله علیه وعلیهم أجمعین، چون به مدینه رسیدند و امان علم کشاده تر شد پس بر آن حضرت احکام و حِکم مفصل تر نازل گردید و آن جناب طریقه ادای صلاة و زکاة و صوم و حج و واجبات و منهیات نکاح و بیع و طریقه سیاست مدن و آداب معیشت علی اکمل الوجه بیان فرمودند بعد این دو مرتبه مرتبهء سوم که آخر مرتبه حبریت است باقیماند و این مرتبهء سوم دو قسم است.

قسمی آن است که به حضور پیغامبر می توانست بوجود آمد به نوعی از عُسر لیکن مشیت الهیه آن را مؤخر داشت تا خلفاء را معنی خلافت در حبریت تمام شود و آن جمع قرآن است از عُسب (برگهای درخت خرما) و لخاف (تخته سنگها) و صدور رجال تا آنکه بین الدِّفتین مجموع شد و بهمان هیئت اجتماعیه در آفاق شیوع یافت و دروازهء حفظ قرآن بر کافهء مسلمین مفتوح گردید.

و قمسی آنست که به حضور حضرت پیغامبر ممکن نبود که بوجود آید لا بد بعد وی متحقق شود و آن تقتیش احکام آن حضرت است که هنوز در میان مردم شائع نگشته بود خلفاء آن را تفتیش نمودند و از صدور رجال بر آوردند و حکم بر آن فرمودند و به سبب حکم ایشان فاش شد و نیز بعضی نصوص محتمل معنی شتی بود تشخیص معنی مراد مشکل می شد خلفاء تشخیص معنی مراد کردند یا استنباطی خفی که خلفاء تشخیص معنی مراد کردند یا استنباطی خفی که خلفاء اجماع اهل حل و عقد بران گردانیدند و طرق روایت حدیث و احتیاط در آن آموختند و این مرتبه آخر بر دست خلفاء تمام شد و این قسم بی واسطه از پیغامبر نمی توان نمود؛ زیرا که هر چه استفاده کرده شود آن داخل سنت خواهد بود یا کتاب پس پیغامبر ما را خلیفه می باید که جمع کند قرآن را و تعلیم نماید استنباط شرائع. و افضل انواع فقه بعد کتاب و سنت اجماعیات خلفاء است که به مشورهء فقهای صحابه حکم کردند و آن حکم نافذ شد در امت و همه امت آن را قبول کردند و این نوع در زمان پیغامبر نمی تواند شد.

أما صورت آن حضرت که زاهد و عابد و راه نماینده مسلمین باشد به انواع اکتساب احسان از تلبس به وظائف طاعات و این راه نمودن به چند نوع متصور است.

به تمهید قوانین احسان مثل وظائف صلاة و ذِکر، و بیان کردن حفظ لسان و اشاره نمودن به مقامات و احوال، دیگر نمودن آن مقامات و احوال به تأثیر صحبت و به همین معنی اشاره واقع شد در کلمهء {وَیُزَکِّیهِمْ} و بعد آن حضرت در هر عصری افاضل امت بعد اتصاف به احسان و کمال انصباغ نفوس ایشان به مقامات و احوال دلالت نمودند سائر ناس را و از افادهء اینان و استفادهء آنان خانواده ها ملتئم شد و این نیز سری است از اسرار الهی که در بعثت حضرت نبوی منطوی بود و اول و أقدم این سلسه خلفاء بودند که عالم را به این معانی دلالت می فرمودند قولاً وفعلاً و تعلیم مسائل احسان قولاً وفعلاً مراتب بسیار دارد مرتبه آخرینش دو قسم است.

قسمی آنست که مردم بی واسطه از آن حضرت می توانستند گرفت به نوعی از عُسر، عنایت الهی خلفاء را قائم مقام آن حضرت برای این تعلیم ساخت تا به یسر بدست آید.

تفصیل این اجمال آنکه آن حضرت جامع بودند در کمالات شتی مثل عصمت و وحی و احسان و بعضی امور از ایشان صادر می شد از جهت احسان و بعضی از جهت نبوت مستفیدان آن حضرت به حیرت درماندند که این فعل مثلاً مخصوص به آنجناب است از جهت نبوت صادر شده پس راه اتباع در آن مسدود است و جیب تمنا از آن تهی یا از جهت احسان است پس محسنین امت را به آن اقتداء میباید کرد و سعی در تحصیل آن می باید نمود هر دو باب مشتبه می شد و حیرت مانع کمال امتیاز می گردید چون خلفاء این طریقه را از آنجناب اخذ نمودند و مردمان از خلفاء مشاهدهء آن امور کردند واضح شد که این همه باب احسان است همه محسنین امت را اقتداء به آن باید کرد. و معجزه مخصوص انبیاء است و کرامت عام برای اولیاء. وحی مخصوص انبیاء است و محدَّثیت عام. کشفی که دلیل قطعی تواند بود مخصوص به انبیاء است و کشف مبشرات و فراسات عام.

و قسمی آن است که مردم آن را بی واسطه از آن حضرت نمی توانستند اخذ نمود الا به طریق رمز و اشاره دون الفعل والحال مانند محبت رسول که بالفعل آن را فنا فی الرسول گویند یا نسبتِ اویسیه به انقیاد شرائع و در مقام شبهات به ورع پی بردن وعلی هذا القیاس پیغامبر را محبت رسول چه معنی دارد و نسبت اویسیه آنجا چه صورت بندد و این همه مباحث بدون توسط خلفاء راست نمی آید پس جمیع افراد امت به اعتبار این امور محتاج شدند به واسطه.

بالجمله سخن کوتاه تشبه به آن حضرت در صورت نبوت بغیر قیامِ خلیفه به بادشاهی عالم بشکل قیامِ ذوالقرنین به بادشاهی هر دو جانب زمین که فارس و روم و ماحول آن باشد میسّر نیست و همچنین بغیر جمع قرآن و صرف همت بلیغه در اشاعت آن و حمل ناس بر تلاوت آن و بدون اجماعیات در هر بابی از أبواب فقه میسر نیست و همچنین بدون افادهء جمله صالحه از مسائل احسان میسر نیست.

نکتهء پنجم: در بیان آنکه تشبه با پیغامبر ما به اعتبار استعدادات و ملکات که مصدر افعال و احوال آن حضرت بوده است به چه صفت می باید که باشد؟ و اینجا دو دقیقه است که فهم آن از ضروریات این مبحث است بلکه از مهمات أکثر مباحث کلامیه.

دقیقه اولی: خلق اشیاء بی واسطه از حضرت حق است جل شأنه به اراده و اختیار نزدیک اهل حق پس ایجاب و تولید غلط توقفی که بعض اشیاء را بر بعض دیده می شود بر سبیل جری عادت است. عادت الله چنین جاری شده که عقیب وجود بعض اشیاء مخلوق کذا و کذا خلق فرماید.

اینجا قدم قومی لغزیده است در هر استدلالی که به اسباب بر سبب خاص کنند یا به مسبب بر اسباب خاص این شبهه بهم رسانند که افاضه اشیاء با ارادهء فاعل مختار است نه بطریق ایجاب و تولید پس استدلال به اسباب خاصه بر مسبب خاص و بالعکس نتوان کرد و این شبهه سفسطهء صِرفست مصالح دنیا و آخرت همه موقوف بر استدلال است از اسباب بر مسببات و بالعکس تخم در زمین چرا می ریزند و آن را چرا آب می دهند و استعمال دوا چرا می کنند و جهاد با اعداء چرا بعمل می آرند آن حضرت در حروب و در جمیع امور چرا اسباب خاصه را ملاحظه می فرمودند و پی به مسبب خاص می بردند و اگر این استدلال از میان بر خیزد عقل بیکار افتد و عاقل و سفیه یکسان شوند و تحرّی خلفاء د رامور ملکی و اصابت ایشان در آن باب فضیلتی ندهد و مکلف بآن نشوند سبحانک هذا بهتانٌ عظیمٌ. حق است که توقف مسببات بر اسباب امر حق است و خلقِ بی واسطه به ارادهء فاعل مختار نیز امر حق هر که تطبیق در هر دو امر تواند داد و عقل او گنجایش آن کند جائز است او را که در این مسئله سخن راند و الا هر دو مسلک را حق داند و از تفصیل باز ماند.

دقیقه ثانیه: آنکه در بادی رأی دانسته می شود ادله که از اسباب و مسببات سازند پیش قائلان به مختار مرید قطع را فائده ندهد چه خرق عادت ممکن است همچنان پیش قائلان به ایجاب نیز أکثر آن فائده قطع ندهد؛ زیرا که در عالم کون و فساد یقین به آنکه همین اشیاء اسباب باشند لا غیر و به آنکه وجود مانع و انتفاء شروط منتفی است علی کثرتها و انتشارها میسر نیست مع هذا فی نفس الأمر اعتقاد جازم در بعض امور حاصل می شود بلکه در بعض مواد یقین نیز بهم می رسد و این سخن به همان می ماند که اغلاط حس بسیار است مع هذا در بعض مواد به احساس یقین حاصل می گردد و سلامت مواد و صور در أکثر انظار غیر متیقن به، مع هذا یقین در بعض امور پیدا می شود و احتمال مجاز و اشتراک و تخصیص عام و مانند آن در کلام مخبر صادق قائم مع هذا یقین به مضمون خطاب شارع حاصل می گردد و انکار این معانی مکابره است و سر در اینجا آن است که حدس خفی نفس را در بعضی جاها حاصل می شود و یقین به آن محدوس متشبح می گردد من حیث یدری أو لا یدری.

چون این دو دقیقه مذکور شد بر اصل سخن رویم افعال متّسقه متقاربه از نفس ناطقه پیدا نمی شود تا آنکه آن نفس را ملکه راسخه باشد مناسب آن افعال و احوال و این به همان می ماند که متکلمین گفته اند که بناء عالم بر وجه اتقان دلالت می کند بر آنکه موجد آن عالِم است و مرید است و حکیم است و قادر است پس خلیفه پیغامبر ما که مصدر این سه قسم افعال که به صورت پیغامبری او تعلق دارند لابد است از آنکه در نفس ناطقه او کمال هر دو قوت ودیعت نهاده باشند قوت عاقله و قوت عامله و در اجتماع این دو قوت و اصطلاح هر یکی با دیگری نیز براعتی داشته باشد تا شائسته خلافت آن حضرت شود.

از ثمرات کمال قوت عاقله در پیغامبر وحی است و در خلیفه محدَّثیت و صدیقیت و فراست صادقه که به سبب آن اصابت کند در ظنون خود لا یظن بشیئٍ إلا کان کما قال ورأی یا موافق افتد با وحی الهی در واقعات بسیار و از ثمرات کمال قوت عامله در پیغامبر عصمت است از معاصی و سمت صالح، و در خلیفه صلاح و عفت و محفوظ بودن از معاصی تا آنکه پیغامبر در حق او گواهی دهد که إن الشیطان یفرّ من ظل فلان، و از ثمرات براعت هیئت امتزاجیه هر دو قوت در پیغامبر معجزات است و وارداتِ غریبه و واقعات عجیبه مثل معراج و در خلیفه مقامات و احوال عالیه است و کرامات خارقه و تأثیر دعوات و تأثیر مواعظ او در مردم. چون این سه صفت در خلیفه یافته شود خلیفه سه نوع از تشبه با پیغامبر درست کند.

یکی آنکه مرشد خلائق باشد بعد پیغامبر.

دیگر آنکه داعیه الهیه را نفس او قبول کند از سَرِ تحقیق نه از سر تقلید و چون در این داعیه محقق باشد برکات عجبیه در کارهای او ظاهر شود.

سوم آنکه در شریعت محمدیه علی صاحبها الصلوات والتسلیمات چه در احکام و چه در حِکم مهارتی پیدا کند و نسبت او با پیغامبر مانند نسبت مُخرِّج باشد با مجتهد.

و اینجا دقیقه ای می باید یاد گرفت در شرائع مقرر شده است که معجزه مثبِت نبوت انبیاء است و حجة الله بر خلائق لازم می شود به معجزه. عقول اهل معقول در این کلمه شذر و مذر افتاد و امثل آنها قیاس غائب بر شاهد درست کرده بر آن فرود آوردند که چنانکه بادشاه را ایلچی می گوید که مخالف عادت خود کن به التماس من تا مردم صدق مرا معلوم کنند همچنان معامله پیغامبر با خدای تبارک وتعالی است دیگران به انواع مناقضات پیش آمدند سخن ناتمام ماند و حق در این باب آن است که صدق پیغامبر را مکلفان نمی دانند الا از جهت آنکه علوم فطریه که مقتضی نوع انسان است در صدور ایشان قائم است به شهادت دل قبول می کنند و به آن مقتضی نوع حجت تمام میشود اگر چه تعنّت کنند در انکار {وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا} و اما آنکه این کلام صادق از تقلید علمای پیشین اخذ نموده است و یا به نوعی از فکر دریافته و ادعای رسالت نموده است یا تلقی نه کرده است الا به وحی الهی وداعیه نازله از فوق سبع سماوات اگر چه موافق شده باشد در أکثر آن به انبیای سابقین این قدر شبه باقی ماند چون معجزات خارقه دیدند و برکات صحبت ایشان معلوم کردند حقانیت از هر طرف جوش زد و حق از باطل ممتاز گشت و این نیز در اصل جبلت انسان نهاده اند.

چون این دقیقه گفته شد به اصل سخن برویم خلیفه را این قسم برکات می باید که ظاهر شود تا همگان بدانند که خدای ما به ما ارادهء خیر فرموده که این چنین خلیفه راشدی بر ما منصوب ساخته {إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَی وَآلُ هَارُونَ}.

أما افعالی که تعلق به بادشاهی دارد بر وجه اتقان صادر نشود مگر آنکه نفس ناطقه خلیفه متصف باشد به چند صفت.

یکی حزم و مرتبه شناسی هر شخص و شناختن حوصله هر یکی تا در تفویض امور خطا نکند و سدّ خلل مملکت پیش از وقوع آن تواند نمود.

دیگر فراست المعیه یظنُّ بک الظنَّ کأن قد رأی وقد سمعا؛ زیرا که بسیار است که امور متعارضه بهم می آید که اگر تأنی کند خلل واقع شود و اگر عجلت را کار فرماید خلل عظیم به ظهور آید.

إذا کنت ذا رأی فکن ذا عزیمة * فإن فساد الرأی أن تترددا

إذا کنت ذا رأی فکن ذا رویة * فإن فساد الرأی أن تتعجلا

و مخلص از این اشتباه غیرِ فراست المعیه چیزی نیست و این معنی بر کسیکه به صحبت ملوک رسیده باشد یا تاریخ ایشان را دیده مخفی نخواهد بود.

دیگر بخت کار کشا نه بختِ منکوس که چون کاری پیش آید در گل باز ماند. فردوسی در قصهء رأی زدن در تعیّن بادشاه بعد کشته شدن نوذر از زبان زال دستان می گوید:

نزیبد بهر پهلوی تاج و تخت * بباید یکی شاه بیدار بخت

که باشد برو فرهء ایزدی * بتابد ز گفتار او بخردی

و معرفت این معنی جز در پردهء غیب نیست و جز مخبر صادق آن را تعبیر نتواند کرد و غلط بینان مجوس بر تسئیرات (رفتار) کواکب و زائچه ولادت اعتماد می نمودند، و این همه علوم وهمیه است که شارع از آن نهی فرموده لهذا غیر آنچه از اشارات شارع آن را بفهمند اوجه نیست.

دیگر شجاعت که توسط است در میان تهوّر و جُبن داشته باشد.

و حلم که توسط است در جرأت و خمود.

و حکمت که حد وسط است در جربزه (عیّاری) و غفلت.

و عدالت که به سبب آن در هر حالت مناسب آن حالت بر نفس فائض شود.

والکلام فی هذه المباحث یطول اما افعالیکه تعلق بحبریت دارد بر وجه اتقان صادر نشود مگر که خلیفه عالم به کتاب وسنت باشد و تلقی آن به فهم خدا داد نموده باشد و مصلحت هر حکمی دانسته نسبت او با پیغامبر مانند نسبت مخرجین با مجتهد مستقل، فن فقه را خوب ورزیده و فن حکمت از دل او جوشیده و آنکه خود این علوم نداند دیگران را چه افاده فرماید؟

خشک ابری که بود زآب تهی * ناید از وی صفت آب دهی

و معهذا لطف او با قوم و اهتمام او در تعلیم علوم دیده شود و سد أبواب تحریف منظور نظر او بود.

و اینجا دقیقه ایست آن را نیز باید فهمید حبر ملت محمدیه علی صاحبها الصلوات والتسلیمات شخصی است که در آنچه شارع خوض نه فرمود مجمل گذارد و چیزی که تعمق در آن نکرده تعمق در آن نکند چنانکه قصد فی العمل مطلوب شده است قصد فی العلم نیز از اهم مهمات آمده بسا دقت نظر و شقشقه ی بیان که حبر را از حبریت ملت مصطفویه در انداخت

هر که دور انداز تر او دور تر * از چنین صید است او مهجورتر

أما افعالی که به ارشاد امت تعلق دارد بر وجه اتقان صادر نشود مگر آنکه راه متوسط را که {فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا} عبارت از آن است شناخته باشد و کرامات خارقه و مقامات عالیه داشته باشد و اینجا نیز دقیقه ایست مثل دقیقه ی سابقه قصد فی العمل مطلوب است در میان بهیمیت و ملَکیت صلح می باید نه ملکیت را مطلقاً بیکار گذاشتن و نه از بهیمیت مطلقاً منسلخ گشتن و آن حد وسط همان است مطمح نظر انبیاء صلوات الله تعالی وسلامه علیهم. اینجا غلط نکنی و بشقشقهء کلام مغرور نه گردی وحدت وجود و معرفت تنزلات خمس و خروج به سوی فلسفه در تقریر لِمّیات اشیاء همه از حد وسط بیرون است.

کج مج مرو به تهمت هستی که در طریق

ما را نشانهاست از آن یار بی نشان

چون این مبحث گفته شد مبحثی دیگر غامض تر از این مبحث بشنو تهذیب نفوس که نجات اخروی به آن منوط است بلکه سعادت دارین به آن مربوط دو نوع تواند بود.

یکی استعدادات نفوس که شرح آن گذشت.

دیگر برکات نازله از نزدیک خدای تبارک و تعالی بنا بر سوابق اسلامیه بیشتر از کسب بندگان واستعدادات ایشان إن لربکم فی أیام دهرکم نفحات ألا فتعرّضوا لها و این نوع در هر ملت علی حده می باشد در ملت ما جالب اعظم آن برکات اعانت پیغامبر است در وقت غربت دین خدای تعالی چون آن حضرت را محض به رحمت خود بسوی عالم فرستاد آن جناب علیه الصلوة والسلام تن تنها بود هر که به اعانت او برخاست مشمول برکات الهیه گشت و هر که متأخر شد از مراتب قرب متأخر شد لهذا در شریعت ما مصمم گشت که هر که هجرت او سابق تر در مراتب قرب بلند تر و هر که در جهاد اعداء مقدم تر در صف سعداء پیش قدم تر.

قال الله تعالی: {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا}.

وقال تبارک وتعالی: {لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا * دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا} و سرّ در اینجا آن است که مراد حق جل و علا اعلاء کلمة الله بود موافقت با مراد وی سبحانه در یک ساعت بهتر از عبادت صد ساله خواهد بود لهذا مؤمنین اولین که قبل از هجرت در مکه به زیور ایمان مُحلی شدند سر آمد عالم آمدند به اعتبار ثواب و آنانکه در مشهد بدر واحد و حدیبیة حاضر بودند گوی مسابقت ربودند و چون به اهتمام آن حضرت صورت عالم متشکل شد به شکل معنوی که عند الله متحقق است این جماعه در دنیا نیز سرآمد عالم آمدند به این اعتبار واجب شد که خلیفه خاص آن حضرت از مهاجرین اولین باشد و از حاضرین بدر و أحد و حدیبیة، این سرّی است که ظاهر بینان به فهم آن نمی رسند لیکن وقتی که کتاب و سنت می خوانند علی کُرهٍ آن را قبول می کنند چون این قسم خلیفه که متشبه با پیغامبر باشد بوجوه بسیار صدر عالم شود و لطف ایزد کردگار زمان اختیار بدست او دهد رحمت تمام شود.

حکمتِ محض است اگر لطف جهان آفرین * خاص کند بندهء مصلحتِ عام را

نبوت و خلافتِ نبوت محض تهذیب نفوس این جماعه خاصه نیست بلکه برکتی است عام برای تمام عالم که در ضمن تهذیب نفوس این جماعه پدید آمده و از میان نفوس ایشان جوشیده، از باب تکوین است نه مطلق باب تشریع به منزله هوای معتدل است که امراض مرضی عالم را اصلاح فرماید یا بارانی عظیم که قحطِ قحط زدگان را ازاله نماید.

نکتهء ششم: در طریق شناختن مستعدان خلافت خاصه از میان مردمان، چنانکه شناختن پیغامبر بر حق از میان مدعیان نبوت به غایت عسیر است وانه لیسیرٌ علی من یسره الله علیه همچنان معرفت مستعد خلافت خاصه نبوت نیز عسیر است مَخلص از این حیرت مظلمه دو چیز تواند بود چنانکه معرفت پیغامبر نیز به دو وجه باشد.

یکی سابق از نبوت این نبی و دیگر لاحق بعد از نبوت.

أما وجه سابق آن است که پیغامبران پیشین به وجود پیغامبر متأخر بشارت دهند و آن بشارت در امت ایشان شائع شود {وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ} {أَوَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ}.

و این سرّی است عجیب و از اسرار تکوین چون خواهند که پیغامبری صاحب شوکت را در آخر زمان مبعوث فرمایند بر زبان پیغامبران سابق به آن معنی اخبار نمایند و بعد از آن منامات مردم و انذارات کهنه و مانند آن همه ردیف اخبار آن پیغامبران سازند.

أما وجه لاحق آن است که شریعت پیغامبر لاحق مصدّق شریعت سابقه باشد و معجزات باهره بر دست این پیغامبر ظاهر سازند و شریعت او را سمحه بیضاء گردانند تا هلاک نشود هر که هلاک شود إلا علی بینة من ربه همچنان در خلافت خلفاء حیرت واقع است و مَخلص از این حیرت دو وجه می باشد.

یکی سابق که اخبار پیغامبر است به انواع بسیار نخست بیان فرماید که فلان کس بهشتی است.

دوم اعلام نماید که فلان شخص از صدیقین و شهداء و صالحین است.

سوم امارات استحقاق او خلافت را قولاً و عملاً ارشاد کند چون سخن تا اینجا رسید حجة الله بخلافت او قائم گردید و مردمان به اطاعت او مکلف شوند بعد از آن در وقت وفات پیغامبر طائفهء را ملهم گردانند که برای خلیفه خلافت را منعقد نمایند و بعد از آن به مدد غیب دست تصرف او در عالم مبسوط فرمایند {لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ}.

أما وجه لاحق آن است که معانی خلافت خاصه در خلیفه نمایان کنند و آیات و امارات خلافت او مثل فلق الصبح متواتر افاضه فرمایند به همان می ماند که شخصی گوید من طبیبم و مهارت او در طب اول مرتبه خفی باشد بعد از آن مریضها به او رجوع کنند و هر مریضی را به اسباب و علامات حکم کند که فلان مرض دارد و اصابت نماید در آن بعد از آن برای هر مرض دوای وصف کند و آن ادویه مؤثر افتد و عالَم عالَم به معالجهء او از امراض مهلکه خلاص شوند و طبابت او بمنزلة الشمس فی رابعة النهار واضح گردد حالا در معانی خلافت که ما بیان آن کردیم تأمل وافی کن و مقصد اول از کتاب ما برخوان تا دلائل خلافت خاصه از بیان حضرت شارع ادراک نمائی بعد از آن مقصد ثانی بر خوان و دلائل قسم ثانی مشاهده فرما از این جهت واجب شد که خلیفه خاص مبشَّر به بهشت باشد و مشهور به مقامات عالیه و پیغامبر با او معاملهء نماید که امیر با منتظر الامارة کند.

نکتهء هفتم: در فروع و لواحق مسأله خلافت خاصه.

فرع اول: آنچه بیان کردیم نوعی است از مراتب ولایت که اشبه انواع ولایت است به نبوت و ورای او مراتب بسیار است که خدای تعالی خواص عباد خود را به آن می نوازد اما چون تعلق به عموم ناس ندارد بحث ما در آن نیست و شریعت ظاهره چندان در اثبات آن نطق نفرموده اگر این قسم ولایت را در اشخاص معین حصر نمائیم غلط نه کنی و انکار ولایت دیگران ننمائی و اگر فضیلت یکی بر دیگری تقرر نمائیم مراد ما افضلیت در همین مرتبه خواهد بود نه به اعتبار سائر مراتب. اسرار الهی بسیار است و مقصود بالبیان همان است که شرائع الهیه تعلق به آن داشته باشد.

فرع ثانی: آنچه بیان کردیم صورت کامله خلافت خاصه است چنانکه افراد هر نوع در مقتضی آن نوع مختلف می افتد به اعتبار موادی که مطیّه آن نوع بوده است همچنان لازم نیست که همه خلفاء در این خواص متساوی الاقدام باشند ممکن است که شخصی به اعتبار یک وصف اقوی و اقدم باشد و شخص دیگر به اعتبار وصف دیگر اثبت و اولی بعد اشتراک همه در اصل این امور پس چنانکه انبیاء در اصل نبوت مشترک اند و در اصول لوازم نبوت متوافق و در زیادت و قلت بعض اوصاف متفاوت همچنان بعض خلفاء سوابق اسلامیه بیشتر دارند و بعضی سلیقه بادشاهی زیاده تر بعد اتفاق در اصول لوازم خلافت خاصه و لهذا حضرت فاروق رضی الله تعالی عنه در مستعدانِ خلافت سخن داشت به اعتبار بعض اوصاف جبلیه که به سیاست مُلک تعلق دارد.

فرع ثالث: اگر جماعه از کمل مؤمنین در اصل لوازم خلافت خاصه هم عنان باشند و در زیادت و قلت اوصاف متفاوت مقتضی خلافت خاصه حضرت پیغامبر ما آن است که صاحب زیادت اوصاف متعلقه به بادشاهی مقدم باشد بر صاحب زیادت اوصاف متعلقه به حبریت و زهد به چند وجه:

یکی آنکه بادشاه ضابط به شوکت خود می تواند که احبار و زها را در پایگاه ایشان نگاه داشته از ایشان امور متعلقه به حبریت و زهد بگیرد و در عالم بعد نصب ایشان فائده های مطلوبه شائع گردد چون به مناسبات ملکات جبلیه و کسبیه خود آن همه را می شناسد

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

به خلاف احبار و زهاد که نمیتوانند تغیّر دادن ملوک و اعوان ملوک را.

دوم آنکه چون در اوصاف ظاهره که رو پوش نبوت پیغامبر ما است تأمل کنیم خلافت آن حضرت ظاهر تر بود از حبریت و زهد وی پس رعایت جزء اظهر و اقوی احق و اولی است.

سوم آنکه آن حضرت در بسیاری از اوقات رعایت ملکه سیاست لشکر اسلام و ملک داری مقدم داشته اند مانند تأمیر عتاب بن أسید رضي الله عنه بر مکه با وجود بودن مهاجرین و انصار.

و لا بد چون این هفت نکته گفته شد باید دانست که مفهوم خلافت خاصه بر نهجی که بیان کردیم علمی است شریف که نور توفیق آن را در خاطر بنده ضعیف ریخته یستعظمه من یعرفه وینکره من لا یعرفه وذلک من فضل الله علینا وعلی الناس ولکن أکثر الناس لا یشکرون.

مقصد ثانی در دلائل عقلیه بر خلافت خلفاء که مأخوذ باشند از استقراء احوال و افعال پیغامبر یا مأخوذ باشند از مقدمات مسلّمه عند المسلمین از آن جهت که نقیض آن مقدمات مستلزم محال شرعی است مثلاً خلف وعدهء الهی لازم آید یا قادحی در عصمت پیغامبر بهم رسد یا اجماع امت مرحومه بر ضلال ظاهر گردد و این مبحث منحصر است در دو مقدمه.

مقدمهء نخستین: آنکه به دلائل عقلیه یقین می کنیم که آن حضرت لا بد خلیفه برای امت خود معیّن فرموده است و انقیاد آن عزیز در آنچه به خلافت تعلق دارد لازم نموده.

دوم آنکه به دلائل عقلیه یقین می نمائیم که اگر آن حضرت برای امت خود خلیفه معین ساخته است آن خلیفه صدیق أکبر رضي الله عنه است لا غیر ثم الفاروق بعده ثم ذی النورین بعد الفاروق.

وهذا أوان الشروع فی المقدمة الأولی و پیش از شروع در تقریر آن نکته ایست مهمه که ترتیب دلائل و تقریب آن به مسائل بر معرفت او موقوف است و آن نکته آن است که مراد ما از تعیین خلیفه که به وجوب و لزوم آن زبان می کشائیم نه آن است که آن حضرت نزدیک به وفات خود مسلمانان را جمع فرماید و به بیعت آن خلیفه امر نماید یا فعلی از افعال مُفهمه استخلاف در این حالت بعمل آرد چنانچه الحال بر تخت نشاندن و چتر بر سر نهادن مفهم استخلاف می باشد بلکه مراد ما ایجاب شرعی است مثل سائر شرعیات چنانکه به وضوء و غسل و نماز و زکاة و سائر عبادات و مناکحات و مبایعات و اقضیه و جراحات در عمر شریف خود امت را مکلف ساخت به نص قرآن و اشارهء آن تارةً و به نص حدیث و اشارهء آن اخری و به تشریع اجماع و قیاس صحیح جلی مرةً ثالثةً همچنین واجب است که به خلیفه خاص مکلف سازد به آن انواع تکلیف که تقریر کردیم و با فهم این نکته شغبی عظیم مندفع می گردد.

طائفه ای از اهل سنت در صدد آنکه خلافت خلفاء به نص ثابت شده و حدیثی چند در این باب روایت کنند و أکثر از متکلمین و محدثین در پی آنکه آن حضرت استخلاف نکرده و نقلی چند در این باب روایت می کنند چون به نظر انصاف می بینیم این نقول محمول است بر نفی هیئت خاصه که در وقت عقد ولایتِ عهد می باشد و آن أحادیث دال بر خلافت مثل دلالت سائر ادله شرعیه بر ثبوت موجب آن.

قال محمد بن إسحاق حدثنی محمد بن إبراهیم عن القاسم بن محمد أن رسول الله قال حین سمع تکبیر عمر رضی الله تعالی عنه فی الصلوة: أین أبا بکر یأبی الله ذلک والمسلمون، فلولا مقالةٌ قالها عمر عند وفاته لم یشک المسلمون أن رسول الله قد استخلف أبابکر ولکنه قال عند وفاته إن استَخْلِف فقد استخلف من هو خیر منی وإن أترکهم فقد ترکهم من هو خیر منی، فعرف الناس أن رسول الله لم یستخلف أحداً فکان عمر رضي الله عنه غیر متهم علی أبی بکر رضي الله عنه.

و مراد ما از نص جلی نه آن است که یک آیه صریح در این باب نازل شده باشد یا حدیثی صریح به تواتر رسیده باشد بلکه می تواند بود که آیات و أحادیث بسیار از اخبار در قدر مشترک استخلاف متحد باشند در بعضی نام این خلفاء به طریق رمز و ابهام برده باشند و به اسم خلافت تصریح کرده باشند کما قال عزّ مَن قائل: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ} یا نام خلفاء به طریق تعیین و تصریح برده باشند و معنی خلافت به کنایه ادا کرده باشند کما قال النبی : اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر وعمر. و در بعضی هر دو به طریق رمز وابهام بیان نموده باشند کما قال عزّ من قائل: {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ} و در بعضی لوازم خلافت به این عزیزان صریح اثبات کرده باشند و در بعضی به طریق ایماء و اشاره و اقتضا به آن معنی کنایت نموده باشند چون همه به هیئت اجتماعیه بهم آید در مدعای خود دلیل قاطع گردد و حجت تکلیف به آن قائم شود و با این نکته شغبی دیگر نیز مندفع می گردد.

طائفهء در صدد آنکه خلافت این بزرگواران به نص ثابت است لیکن به نص خفی و جمعی در بیان آنکه اینجا نص جلی است چون به نظر انصاف می بینیم اگر یک حدیث یا یک دلیل از میان بر داریم آن خود جلی نیست لیکن آنچه از شارع به ما رسیده است قاطع و جلی است. دانندگان فن استنباط می دانند که أکثر احکام قطعیه مسلّمه بین المسلمین مانند جمعه و عیدین بغیر این طریق که گفتیم نص جلی ندارند چون این نکته ممهَّد شد بر سر اصل سخن رویم.

دلیل اول استقراء أحادیث که در باب فتن روایت می کنند دلالت ظاهره دارد بر آنکه آن حضرت أکثر وقائع آتیه تقریر فرموده است و هر واقعه را به لفظی ادا کرده که رضای خدای تعالی یا سخط به آن از آن مفهوم شود چون این مقدمه را بشناسیم به حدس قوی یقین می نمائیم که آن حضرت خلیفه اول و ثانی و ثالث که پر نزدیک بودند و در اختلاف قوم در استخلاف ایشان فتنه بر می خاست و کارهای عظیم مثلاً فتح فارس و روم بر هم می خورد البته تعیّن فرموده اند عاقل می تواند تجویز کرد که اهم مهمات را بگذارند و در بیان امور جزئیه اهتمام نمایند سبحانک هذا بهتانٌ عظیمٌ.

در این مبحث جواد قلم اگر شرَفاً و شرفین استنان نماید چه ضرور که کج عنان او کرده شود!

بدان اسعدک الله تعالی که آن حضرت خاتم النبیین است بعد آن حضرت پیغامبری نخواهد بود پس حکمت الهیه تقاضا کرد که حکم وقایعی که بعد آن حضرت تا روز قیامت بودنی است بر زبان وی جاری شود و آن حضرت رضای حق جل و علا به نسبت بعض آن وقائع و سخط او تعالی به نسبت بعض بیان فرماید تا نعمت تمام شود و حجت قائم گردد پس بر آن حضرت همه آن وقائع منکشف گشت و رضا و سخط به نسبت هر یکی از آنها نمودار گردید و وی به همه آن در بعض اوقات خبر دادند مانند کسیکه به چشم ظاهر می بیند باز به حسب تقریبات واحدةً بعد واحدةٍ بیان فرمودند و حکمت مقتضی آن است که همه آن وقائع مبین شده بالاستیعاب اجمالاً وتفصیلاً. اگر امروز خفای واقع شده باشد به سبب نسیان رواة یا به سبب صعوبت تطبیق وصف کل بر صورت خاصه واقع شده است.

أما بیان اجمال پس از حدیث حذیفة رضي الله عنه قال قام فینا رسول الله مقاماً ما ترک شیئاً یکون فی مقامه ذلک إلی قیام الساعة إلا حدّث به حفظه من حفظه ونسیه من نسیه قد علمه أصحابی هؤلاء وإنه لیکون منه الشئ قد نسیته فأراه فأذکره کما یذکر الرجل وجه الرجل إذا غاب عنه ثم إذا رآه عرفه.

و اما بیان آن وقائع تفصیلاً آن حضرت از خلافت صدیق أکبر رضي الله عنه خبر دادند در أحادیث بسیار از منامات و غیر آن من ذلک قوله لامرأةٍ: إن لم تجدینی فأتی أبابکر. و این حدیث دلالت می کند بر صحت خلافت حضرت صدیق أکبر رضي الله عنه؛ زیرا که آن حضرت این ماجرا را به طریق وحی معلوم فرمودند و تقریر نمودند و اظهار کراهیت نکردند، و اگر اصولی در این استدلال با ما مناقشه کند گوئیم:

بیهقی روایت می کند عن الحسن أن عمر أتی بسِواری کسری فألبسهما سُراقة بن مالک فبلغا منکبیه فقال: الحمد لله سواری کسری بن هرمز فی یدی سراقة بن مالک أعرابی من بنی مدلج. قال الشافعی: إنما ألبسهما سراقة لأن النبی قال لسراقة ونظر إلی ذراعیه کأنی بک قد لبستَ سواری کسری ومنطقته وتاجه. و معلوم است که این سوار از ذهب بود و لباس ذهب مردان را حرام است و شافعی که رأس و رئیس اصولیان است خبر دادنِ آن حضرت با عدم انکار بر آن مخصِّص آن عموم داشته است.

و بخاری از جابر رضي الله عنه نقل می کند که زن خود را می گفت أخِّری عنا أنماطک. و وی استدلال می گیرد به خبر دادن آن حضرت به وجود انماط و سکوت فرمودن از انکار بر آن پس این اصولی نه استدلالات صحابه را یاد گرفته است و نه مذهب شیخ خود والله أعلم. و این سخن بنا بر تبرع است و ألا اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر وعمر صریح است در ایجاب اقتداء به شیخین و نظائر آن بسیار یافته می شود. بعد از آن خبر دادند به آنکه در انعقاد خلافت صدیق أکبر رضي الله عنه خلاف گونه واقع خواهد شد ویأبی الله والمسلمون إلا أبابکر بعد از خبر دادند به قصه ردت به تبلیغ آیت {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ} و اظهار کمال رضا به این قتال فرمودند، بعد از آن خبر دادند به قتال فارس و روم در حدیث شیخین رضی الله عنهما: إذا هلک کسری فلا کسری بعده وإذا هلک قیصر فلا قیصر بعده والذی نفسی بیده لتنفقن کنوزهما فی سبیل الله و خبر دادند به جمع قرآن در مصاحف به تبلیغ آیت {إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ} و خبر دادند به خلافت فاروق اعظم رضي الله عنه در أحادیث بسیار در حدیث نزع ذنوب و نوط بعض با بعض و امر کردند به اقتداء او در حدیث اِقتدُوا و خبر دادند به خلافت حضرت عثمان رضي الله عنه و به آنکه در آخر ایام او بلای خواهد آمد و خبر دادند به آنکه از او نزع قمیص خلافت خواهند خواست و وی آن روز بر حق خواهد بود و اعدای او ظالم و فاسق و فرمودند آن قمیص را نزع مکن و خبر دادند که مرتضی را با قریش مناقشات خواهد افتاد و با ناکثین و مارقین و قاسطین جنگ واقع خواهد شد و خبر دادند که یکی از أمهات المؤمنین را فلان جا کلاب نباح خواهند کرد و وی در بلای خواهد افتاد و در آخر خلاص خواهد شد و عمار بن یاسر را فئة باغیه خواهند کشت و بر دست أولی الناس بالحق جماعه مارقه هلاک خواهند شد.

و به قتل حضرت مرتضی رضي الله عنه نیز خبر دادند در حق قاتل او فرمود: أشقی الناس و معاویة را فرمود: إن ملکت فأحسن و فرمود: کیف بک لو قد قمّصک الله قمیصاً یعنی الخلافة قالت أم حبیبة: أوَإن الله مقمصٌ أخی قال نعم ولکن فیه هنات وهنات وهنات و این کلمه اشعار است به آنکه خلافت او منعقد خواهد شد به جهت تسلط نه حسب بیعت، و سیرت او موافق سیرت شیخین رضی الله عنهما نباشد و آن خلافت بعد بغی بر امام وقت باشد و لهذا سه بار لفظ هنات فرمود و نیز به معاویة فرمود: إن ولّیتَ أمراً فاتق الله واعدل و آن اشاره به امارت شام و خلافت است جمیعاً.

وعن الحسن بن علی قال سمعت علیا یقول: سمعت رسول الله یقول: لا تذهب الأیام واللیالی حتی یملک معاویة. عزاه فی الخصائص للدیلمی و فرمود: لن یُغلب معاویة أبداً و به صلح امام حسن رضي الله عنه خبر دادند: ولدی هذا سیّدٌ وسیصلح الله به بین فئتین عظمیمتین من المسلمین و به قتل حسین بن علی خبر دادند و فرمودند جبرئیل تربت آن زمین نمود و در حدیث حضرت مرتضی در باب عاشورا مذکور است: وسیتوب الله علی قومٍ آخرین و به وقعه حرَّه خبر دادند و امر کردند اهل مدینه را به کف از قتال، قال: کیف بک أباذرٍ اِذا کان بالمدینة قتل تغمر الدماء. و به خروج عبدالله بن الزبیر خبر دادند و آن در مسند حضرت فاروق و ذی النورین و مرتضی هر سه یافته می شود و آن را به لفظی تعبیر کردند که مشعر باشد به آنکه خروج او سبب سفک دماء و هتک حرمات حرم گردد و منتج مصالح نشود پس اشاره شد به سخط و از خروج بنی مروان خبر دادند که: رأیت فی النوم بنی الحکم ینزون علی منبری کما تنزو القردة و این تعبیر اشاره به سخط است.

وعن الحسن بن علی قال إن رسول الله رأی ملک بنی أمیة فساءه ذلک فانزل الله تعالی: {إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ * لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ} یملکها بنو أمیة.

قال بعضهم: حسبنا مدّةَ ملک بنی أمیّة فإذا هی ألف شهر لا یزید ولا ینقص.

و در اخبار بسیار آمده است که آن حضرت بنو العباس را بشارت خلافت دادند و در تواریخ مشهور است که علی بن عبدالله بن عباس این معنی بر ملا می گفت و بادشاه بنی امیه او را به این سبب ایذا داد و اهانت کرد.

وفی حدیث ابن عباس عن أمه لما وُلد عبد الله قال : اذهبی بأبی الخلفاء فأُخبر بذلک العباس فأتاه فذکر له، فقال هو ما أخبرت هذا أبو الخلفاء حتی یکون منهم من یصلی بعیسی علیه السلام، عزاه فی الخصائص لأبی نعیم.

و خبر دادند از خروج أبی مسلم الخراسانی قال: تخرج رایات سود من خراسان لا یردها شیء حتی تُنصب بإیلیا.

وعن ابن عباس عن النبی قال: منا السفاح والمنصور والمهدی.

وأخرج الزبیر بن بکار عن علی بن أبی طالب أنه أوصی حین ضربه ابن ملجم فقال فی وصیته إن رسول الله أخبرنی بما یکون من اختلاف بعده وأمرنی بقتال الناکثین والمارقین والقاسطین وأخبرنی أنه یملک معاویة وابنه یزید ثم یصیر إلی بنی مروان یتوارثونها وإن هذا الأمر صائر إلی بنی أمیة ثم إلی بنی العباس وأرانی التربة التی یقتل بها الحسین. وذلک فی الخصائص.

و آنحضرت خبر دادند از اهل خروج که بر پادشاهان اسلام خروج کنند، قال حذیفة: والله ما ترک رسول الله من قائد فتنة إلی أن تنقضی الدنیا یبلغ من معه ثلاثمائة فصاعدا إلا قد سماه لنا باسمه واسم أبیه واسم قبیلته. رواه أبو داود.

وخبر دادند از پادشاهی ترکان؛ عن ابن مسعود قال: قال رسول الله : اترکوا الترک ما ترکوکم، قال: أول من یسلب أمتی وما خولهم الله بنو قنطوراء. عزاه فی الخصائص إلی الطبرانی وأبی نعیم.

و از واقعه هولاکو خان و کشتن معتصم خبر دادند؛ عن أبی بکرة قال: قال رسول الله : إن أرضا تسمی بالبصرة أو البصیرة ینزلها ناس من المسلمین عندهم نهر یقال له دجلة یکون لهم علیها جسر ویکثر أهلها فإذا کان فی آخر الزمان جاء بنو قنطوراء عِراض الوجوه صغار الأعین حتی نزلوا شاطئ النهر فتفرق الناس عند ذلک ثلاث فرق فرقة تلحق بأصلها فکفروا وفرقة تأخذ علی أنفسها فکفروا وفرقة تقاتلهم قتالا شدیداً فیفتح الله علی بقیتهم. عزاه فی الخصائص إلی أبی نعیم. والمراد بالبصرة بغداد لأن بغداد أرض ذات بصرة أی حجارة کزّان وبالفتح الظفر فی تلک المقتلة فقط.

وعن بریدة سمعت النبی یقول: إن أمتی یسوقها قوم عراض الوجوه صغار الأعین کأن وجوههم الجَحَف ثلاث مرات حتی یلحقوهم بجزیرة العرب أما الأولی فینجو من هرب منهم وأما الثانیة فینجو بعض ویهلک بعض وأما الثالثة فیصطلحون من بقی منهم قالوا یا رسول الله من هم؟ قال: الترک، والذی نفسی بیده لیربطن خیولهم إلی سواری مساجد المسلمین. عزاه فی الخصائص لأحمد والبزار والحاکم.

و ظاهر آن است که مراد از مرهء اولی فتنه سلاجقه است که حکم خلیفه عباسی به سبب ایشان مغلوب شد و در بلاد ما وراء النهر و خوارزم و خراسان به جز نامی از خلافت ایشان نه ماند واز مرهء ثانیه فتنه چنگیزیه که خلیفه عباسی را کشتند و بعضی عباسیه به مصر رفتند و خلافت خواستند و هنوز در دیار عرب خلافت ایشان باقی مانده بود و از مرهء ثالثه غلبهء عثمانیه بر بلاد عرب و تیموریه بر بلاد فارس تا آنکه ریاست قریش کأن لم یکن گشت واصطلام کلی روی داد.

وعن معاویة قال سمعت رسول الله یقول: لیظهرنّ الترک علی العرب حتی تلحقها بمنابت الشیح والقیصوم (نام دو منطقه سرسبز در شبه جزیره). عزاه إلی أبی یعلی.

بعد از آن خبر دادند به خلافت مهدی و خروج دجال و نزول حضرت عیسی علیه السلام و بر آمدن یأجوج و مأجوج إلی آخر ما ذکر وشرحه یطول.

و چنانکه آن حضرت از احوال ملوک و خلفاء خبر دادند فرمودند که اصل و منشأ نوعی از اختلاف خوارج خواهند بود و واقع شد این حادثه؛ زیرا که چون خوارج به سعی حضرت مرتضی بر هم خوردند مذهب ایشان در میان سه قوم ظهور نمود معتزله و أصحاب الرأی و غلاة متصوفة، و فرمودند که در باب مرتضی افراط و تفریط خواهند کرد و این اختلاف سبب شیوع مذاهب باطله خواهد شد و همچنین واقع شد؛ زیرا که امامیه و زیدیه و اسماعیلیه از میان ایشان پیدا شدند و شغب ایشان بسیار پیدا و عروق خفیه از ایشان در جمیع طوائف ناس در آمد إلا ما شاء الله.

و از ائمه اهل سنت خبر دادند فرمودند: یوشک الناس أن یضربوا أکباد الإبل فلا یجدوا عالماً أعلم من عالم المدینة. قال سفیان: نری هذا العالم مالک بن أنس. رواه الحاکم وصححه.

وعن ابن مسعود قال قال رسول الله : لا تسبوا قریشاً فإن عالمها یملأ الأرض علماً. قال الإمام أحمد وغیره هذا العالم هو الشافعی لأنه لم ینتشر فی طباق الأرض من عِلم عالمٍ قریشی من الصحابة وغیرهم ما انتشر من الشافعی. معزوٌ إلی البیهقی فی کتاب المعرفة.

و خبر دادند که از فارس رجال علماء پیدا خواهند شد کبار محدثین بخاری و مسلم و ترمذی و أبوداود و نسائی و ابن ماجه و دارمی و دارقطنی و حاکم و بیهقی غیر ایشان همه از فارس پیدا شدند و از فقهاء ابوالطیب وشیخ ابوحامد وشیخ ابواسحق شیرازی و جوینی و امام الحرمین و امام غزالی و غیر ایشان از فارس پیدا شدند بلکه امام أبوحنیفة ویاران ماوراء النهر و خراسانی او نیز از اهل فارس اند و در میان این بشارت داخل، و خبر دادند از آنکه بر رأس هر مائة مجددی پیدا خواهد شد و همچنان واقع شد و بر سر هر مائة مجددی که از سر نو احیای دین نمود پدید آمد بر مائة اول عمر بن عبدالعزیز جور ملوک را بر انداخت و رسوم صالحه بنیاد نهاد و بر مائة ثانیه شافعی تأسیس اصول و تفریع فقه کرد و بر مائة ثالثه ابوالحسن اشعری احکام قواعد اهل سنت نمود و با مبتدعان مناظره ها کرد و بر مائة رابعه حاکم و بیهقی و غیر ایشان احکام علم حدیث نمودند و ابوحامد (اسفرائینی) و غیر ایشان تفریعات فقهیه آوردند و در مائة خامسه غزالی راهی جدید پیدا کرد و فقه و تصوف و کلام را بر هم آمیخت و از میان حقائق این فنون نزاع بر خاست، و در مائة سادسه امام رازی اشاعت علم کلام کرد و امام نووی احکام علم فقه، و همچنان تا حال بر سر هر مائة مجددی پیدا شده آمده است بالجمله نصیب متفطن فقیه از این أحادیث آن است که از فحوا و ایمای این أحادیث تعلق رضا به بعض وقائع و سخط به بعض دیگر ادراک نماید و این أحادیث را بر مجرد قصه خوانی حمل نکند، و من تعجب می کنم از کسیکه استدلال حضرت فاروق از حدیث کَیف بِک إذ تعدُو قلوصُک بر مشروعیت اجلاء یهود از جزیرة عرب و بر آنکه اقرار یهود در سر زمین خیبر علی التأبید نه بود ملاحظه کرده باشد بعد از آن در صحت تمسک به اخبارات مستقبله به اظهار استحسان و بشاشت در مشروعیت آن واقعات و تقریر آنها توقف نماید فإنه العجب العجاب عند أولی الألباب.

عن ابن عمر قال: قام عمر خطیبا فقال: إن رسول الله کان عامل یهود خیبر علی أموالهم وقال: نقرّکم ما أقرکم الله، قد رأیت إجلائهم، فلما أجمع عمر علی ذلک أتاه أحد بنی الحقیق فقال: یا أمیر المؤمنین أتُخرجنا وقد أقرنا محمد وعاملَنا علی الأموال؟ فقال عمر: أظننت أنی نسیت قول رسول الله کیف بک إذا أخرجت من خیبر وتعدو بک قلوصُک لیلة بعد لیلة، فقال: هذه کانت هزیلة من أبی القاسم، فقال: کذبت یا عدو الله، فأجلاهم عمر وأعطاهم قیمة ما کان لهم من الثمر مالا وإبلا وعروضا من أقتاب وحبال وغیر ذلک. رواه البخاری.

دلیل ثانی: هر که کتاب فضائل الصحابه از اصول خوانده باشد وفن معرفة الصحابه را تتبع نموده باشد البته میداند که آن حضرت در حق هر یکی از أصحاب خود که نشست و خاست با آن حضرت داشتند نفس رانی (ارشاد) فرموده است و کلمه که مرآت حاصل عمر او تواند بود بر زبان شریف جاری شده و این قصص بیرون از شمار است، هر گاه برای هر کسی کلمه روان ساخته است بر کبار أصحاب خود در زمان حیات آن حضرت که وزیر و مشیر او بودند و بعد وی تحمل اعباء خلافت نمودند چرا نفس رانی نفرموده باشد؟

و خلافت ایشان از دو حالت بیرون نیست یا خیر است یا شر اگر خیر است بهترین جمیع خیرات است که مَن سَنّ سُنة حسنة فی الإسلام کان له أجرها وأجر من عمل بها و این بزرگوارن را مثل اجور جمیع مجاهدین و جمیع آنانی که به سعی ایشان مهتدی شده اند حاصل است و اگر شر است بدترین شرها است؛ زیرا که دین محمدی را بر هم زدند و امام معصوم را ترساندند.

به هر تقدیر آن حضرت امور جزئیه أصحاب خود را که بعد آن حضرت به آن متصف شدند بیان می فرماید چرا امر عظیم را إما إلی الخیر وإما إلی الشر بیان نه فرماید اگر خیر است لطف خدای تعالی و رأفت حضرت پیغامبر تقاضا می نماید که بر آن خیریت مطلع سازند تا مردم آن خیر را خیر دانند و به آن اهتمام نمایند و اگر شر است لطف الهی و رأفت حضرت رسالت پناهی تقاضا می فرماید که بر شریت آن مطلع سازند تا مردم آن را شر بدانند و حجت الله بر ایشان قائم شود و اگر نوع ثانی می بود آن نیز بیان امر خلافت است و نوعی از تعیین خلفاء است که فلان و فلان به خلافت حقیق نیستند و حقیق غیر ایشان است بالجمله استقراء سیرت آن حضرت در تکلم بر احوال صحابه دلالت ظاهره دارد که خلفاء را بیان فرموده است و تعیین خلفاء به وجه اتم کرده واین نکته را نیز تفصیلی دهیم.

باید دانست که آن حضرت ترجمان غیب بود در آنچه از مناقب هر یکی از صحابه بیان فرمود وهر کسی را به فضیلتی که در وی بود و عاقبة الأمر همان فضیلت بر وی کار آمد اختصاص داد أبی بن کعب را سید القراء گفت و فرمود که: خدای تعالی مرا فرموده است که سوره {لَمْ یَکُنِ} را تعلیم تو کنم، أبی گفت: أوَسمّانی الله؟ قال: نعم، فذرفت عینا أبی.

و سرّ در تخصیص سوره {لَمْ یَکُنِ} آن است که در آن سوره تلاوت آن حضرت قرآن را و اشتغال آن حضرت به این امر جلیل الشان به طریق مدح و الزام حجت بر اهل کتاب مذکور فرموده اند {رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً * فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ} والله أعلم.

هیچ میدانی که نکته در تخصیص أبی رضي الله عنه چیست؟ آن است که سلسله جماعهء عظیمه از قراء امت مرحومه را به واسطه او به جانب رسالت رسیدن مقدر بود.

و عبدالله بن مسعود رضي الله عنه را چرا فرمود که: ما أمرکم ابن أمّ عبد فخذوه وما أقرأکم فاقرؤُه؟ برای آنکه سلسله فقه و قراءت جمّ غفیر از امت به جناب رسالت پیوستن مقدر بود.

در حق خالد رضي الله عنه چرا فرمود سیفٌ من سیوف الله؟ برای آنکه فتوح بسیار بر دست او بهم آمدنی بود.

و در حق سعد رضي الله عنه چرا فرمود: عسی أن تبقی حتی ینتفع بک أقوامٌ ویضُرّ بک آخرون؟ برای آنکه فتح عراق و حکومت آن بر دست او شدنی بود.

و در حق أبوعبیدة رضي الله عنه چرا گفت: أمین هذه الأمّة؟ برای آن گفت که حل و عقد شام بر دست او افتادن بود.

در حق عمرو ابن العاص گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح برای آنکه ایالت مصر بطور او بودنی بود.

در حق معاویة رضي الله عنه گفت: إن وَلیت أمر الناس فأحسن إلیهم برای آن گفت که خلافت آخر به او رسیدنی بود.

در حق ابن عباس رضي الله عنه دعا کرد: اللهم علّمه الکتاب برای آنکه تفسیر قرآن بر دست او شائع شدنی بود.

و در حق انس رضي الله عنه گفت: اللهم أکثر ماله وولده همچنان ظهور نمود که فرموده بود.

و در حق ابوذر رضي الله عنه فرمود: شبه عیسی فی الزهد؛ زیرا که این صفت در وی کامل بود.

و أبو هریرة رضي الله عنه را حثیات علم در دامان ریخت که در بخت او اکثار روایت حدیث مشاهده نموده بود.

و در حق شیخین رضی الله عنهما چرا گفت: اقتدُوا بالذَین من بعدی أبی بکر وعمر؛ زیرا که خلافت ایشان مقدر بود.

دلیل ثالث: هر که فن مغازی را تتبع نموده باشد البته میداند که آن حضرت هر گاه برای غزوه از مدینه شریفه سفر می فرمودند شخصی را حاکم مدینه می نمودند امر مسلمین را گاهی مهمل نگذاشته اند پس چون کوس رحلت از دنیا نواختند و غیبت کبری پیش آمد آن سیرت مرضیه خود را چرا مراعات نه فرمایند اگر تأمل کنی در رأفت تامهء آن حضرت شذر و مذرگذاشتن امت بغیر نسق محال دانی و اگر اصلاح عالم که سبب بعثت آن حضرت بوده است پیش نظر داری شاغر گذاشتن (رها نمودن) بنی آدم بعد سعی بلیغ در تربیت و اصلاح آنها تهافت و تناقض انکاری، و اگر بر سیرت علیّه آن حضرت در نصب حکام و قضاة و تفویض هر امری به مستحق آن نظر بر گماری به غیر استخلاف پدرود کردن دنیا مستنکر و مستبعد شماری، استقراء أکثر افراد و احوال و حکم کردن به موجب آن در افراد و احوال باقیه مکی از ادله خطابیه است که در معرفت احکام به آن اکتفاء می توان کرد، و قصص نصب نواب بعد برآمدن در غزوات از آن واضح تر است که به نقل شمهء از آن احتیاج افتد.

دلیل رابع اگر شریعتی را که آن حضرت برای دفع مفاسد عالم و اصلاح جهانیان به ما آورده به چشم عبرت تتبع کنی شک نداری در آنکه آن حضرت آن مقربات که افراد بنی آدم را از حضیض بهیمیت به اوج ملَکیت رساند بیان فرموده بعد از آن هر چه حاجت به آن ماسّ است از آداب معیشت و مکاسب و معاملات و تدبیر منازل و سیاست مدن همه را مشروح ساخته و هر نا بایستی که در آنجا بود از آن منع و زجر نموده و از آن همه گذشته تحسینیات و سد ذرائع مفاسد و دوای اثم را به وجه اتم مبین گردانید و هرچیزی بیان کرده ارکان و شروط و آداب مفصل ساخته مثل این حکیم دانا و مشفق مهربان عقل تجویز می کند که امتِ خود را در عین مهلکه سپارد و تدبیر خلاص ایشان نه فرماید؟ در غزوه تبوک متوجه شام شود و اثارة قوت غضبیه رومیان کند و ایشان را تخویف نماید و نامه به کسری نویسد که آتش غیرت به سبب آن به دماغ او رسد و وی از کمال رعونت خود قاصدی پیش آن حضرت فرستد و قصد اهانت کند و متنبّیان مانند مسیلمه کذاب و أسود عنسی از زمین عرب بر خاسته باشند و مردم ضعیف الإسلام در پی ترویج کفر افتاده باشند و سور قرآن مانند عصافیر در دست مردم پراگنده باشد به حکمت این حکیم دانا و رأفت این مشفق مهربان مناسبت دارد که تدبیر اصلاح عالم ناکرده و امت خود را زیر نسق خلیفه نه سپرده از عالم بگذرد؟

سوال: اگر گوئی همه احکام در شرع مبین نشده است بلکه بسیار از احکام به قیاس مجتهدین حواله گذاشته اند نصب خلیفه هم از احکام غیر مبینه باشد.

جواب: گوئیم چیزیکه در زمان آن حضرت واقع بود خبر آن به آن حضرت رسیده لا بد اصلاح آن آن حضرت فرموده است اگر خیر است تقریر نموده و اگر شر است منع فرمود و الا تقریر بر معصیت لازم آید و آن محال است و مصادم عصمت. و چیزی که قریب الوجود و قریب الحصول بود آن را بیان فرمود آری آنچه بعید الوقوع است اثارت شبهات به آن نکرد و آن عین رحمت است احکامی که به قیاس مجتهدین حواله کرده اند آن وقائع بعید الوقوع است نه قریب الوقوع و واقعهء که تقریر آن کردیم قریب الوقوع است پیش پا افتاده که هر عاقلی وقوع آن را غداً او بعد غدٍ میداند شتّانَ بین القبیلتین باز بر قیاس مجتهدین آن را حواله کرد که عقل به تحقیق آن مستقل باشد نه آنچه تعبدی محض باشد، و تعیین خلیفه که در زمان آینده تغیّر و تبدیل نکند و سعی او مفید مطالب مقصوده باشد امری موکول به ترجمان لسان غیب (است) که عقل را مدخل نتوان بود.

دلیل خامس: غلبه بر جمیع ادیان در رسالت آن حضرت منطوی بود کما قال عز من قائل: {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ} و کما روی عن النبی بالتواتر أنه بشّر بفتح فارس والروم فی أوّل مبعثه بمکة وفی أول قدومه بالمدینة وعند وفاته و اگر آن حضرت تقریب عباد به آن فریضه محتومه نکنند ادای ما وجب نکرده باشند حاشاه من ذلک؛ زیرا که فتوح فارس و روم از آن قبیل نیست که بدون نصب خلیفه راشد میسر شود و مطلق ایجاب خلیفه أیّ خلیفةٍ کانَ کفایت نمی کند؛ زیرا که برای (این) امر قوت هر نفسی مساعد نیست مستحق با غیر مستحق مشتبه است و قرعه اختیار برای کسی زدن که برای آن موفق باشد و آن امر بر وی میسر گردد از علوم امتیان بیرون است ومقدّمة الواجب واجبةٌ، و فتنهء ردت معلوم آن حضرت بود که پیدا شدنی است به نزول {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ} و اوائل این فتنه در زمان شریف ظهور کرد که مسیلمه ی کذاب و اسود عنسی سر بر داشتند و بالقطع معلوم بود که آن متنبیان و مرتدان اگر دست یابند ملت اسلام را بر هم زنند و مسلمانان را مستأصل سازند و دفع این فتنه سوای نصب خلیفه راشد ممکن نیست و نه هر خلیفه که باشد بلکه شخصی عزیز القدری که به تدبیر غیب برای این امر عظیم معین فرماید و دفع ضرر واجب است.

و حقیقت {حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ} بغیر تقریب به خیر و تبعید از شر متحقق نمی شود قال الله تعالی: {إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ} اگر در این آیه فهم خود را کار فرما شوی بدانی که مقاتله با کفار ابتدءاً و دفعاً بغیر نصب خلیفه امکان نیست و هر خلیفه به آن قائم نمیتواند شد بل واحدٌ بعد واحدٍ، و تمیّز این واحد از عقول عامه خارج است پیغامبری باید که از تلقی غیب تعیین آن فرماید و فتنه اختلاف ظاهر بینان در تعیین خلافت فرو نشاند و آتش شغب قدح کنندگان به بعض معائب عرفیه و مثالب رسمیه با آب زلال معارف حقه اطفاء نماید و اگر تاریخ ملوک را بخوانی البته بدانی که در مثل این حالات مضطر شده اند به نصب بادشاهی عزیز الوجود و در تعیین آن بادشاه گاهی به ذیل نجوم متمسک می شدند و گاهی به رؤیا و استخاره و گاهی به فراست حکیمی که بر کهابنت او اعتماد داشته باشند، و جزئیات این قصص از حد شمار بیرون است و اگر یاد نداری مگر قصه رأی زدن زال دستان بعد قتل نوذر وگفتن او:

نزیبد بهر پهلوی تاج وتخت

بباید یکی شاه فرخنده بخت

که باشد برو فرهء ایزدی

بتابد ز گفتار او بخردی

و در آخر کار برزَو و طهماسپ اتفاق نمودن و قصهء ضعف سلطنت کاؤس در وقت پیری او و خواب دیدن گودرز که اصلاح سلطنت فارس به خلافت کیخسرو خواهد بود و گیو را فرستادن برای آوردن کیخسرو از اقصی توران این نیز کفایت می کند.

و اینجا دقیقه ایست که اگر فهم کنی أکثر معضلات آسان شود سنة الله جاری است بر آنکه چون أکثر خلق به شدتی در مانند مدبّر السموات والأرض الهامی یا تقریبی می فرستد تا اصلاح عالم با آن تدبیر و رفع شدت صورت گیرد بعث رسل و نصب مجددین بر سر هر مائة و چیزهای بسیار متفرع بر همین اصل است. سرّی که بعثت آن حضرت در وقت خلیفه کفر در آفاق تقاضا کرده است کما جاء فی الحدیث القدسی: إن الله مقَت عربهم وعجمهم إلا بقایا من أهل الکتاب وإنی أردتُ أن أبتلیَک بهم وأبتلیهم بک. همان سر چون آن حضرت از عالم ادنی به عالم اعلی انتقال فرموده و هنوز ظهور دین حق چنانکه می بایست نشده و اسباب اختلال دین حق بهم رسیده بار دیگر برقع از روی خود گشاده و تعیین خلیفه ثم خلیفةٍ نمود تا آنکه مراد حق تمام شد و موعود او منجز گشت و چنانکه معرفت شخصی که متحمل اعباء نبوت می شود از علوم بشر خارج است و لهذا جاهلان گفتند {لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ} همچنان معرفت شخصی که اعباء خلافت حمل نماید و آن مراد حق را به کمال رساند مقدور بشر نیست این همه تدبیر غیب است که از پس پرده کار ها می کند و لا بد است که پیغامبر به آن شخص معین ارشاد فرماید و اگر فرض کنیم که بعض انواع تعیین بگذارد و آن نخواهد بود الا از جهت اعتماد بر تکفل الهی که یأبی الله والمؤمنون إلا أبابکر، ظاهر بینان معنی خلافت را تصدر شخصی بر ابناء نوع خود به فرمانروائی فهم می کنند و از این معنی می کاهند و برین تصدر حسد می ورزند {وَیَأْبَی اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ} و حقیقت شناسان تدبیر غیب برای اصلاح عالم و انجاز موعود می بینند و این استخلاف را یکی از نعم عظیمه می شمارند

حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین

خاص کند بندهء مصلحتِ عام را

مقدمه ثانیه: آنکه اگر آن حضرت تنصیص به خلیفه فرموده است آن خلیفه صدیق أکبر است لا غیر ثم عمر بعده ثم عثمان بعد عمر. دلیلش آنکه به تواتر معلوم شد که صدیق رضي الله عنه و فاروق رضي الله عنه و ذوالنورین رضي الله عنه بادشاهان زمین بودند و فرمان روائی می کردند و مردمان همه با ایشان معاملهء رعیت با خلیفه بجا می آوردند و به لفظ یا خلیفة رسول الله و یا امیر المؤمنین ندا می کردند این قدر را خود موافق و مخالف همه میدانند پس یک جزو خلافت که فرمانروائی است ایشان را ثابت می شد نه غیر ایشان را. پس از غیر این مسمئین اسم خلافت منتفی شد گفتگوی سنی و شیعی در آن است که ایشان در این فرمانروائی مطیع بودند یا عاصی؟ شارع به خلافت ایشان نص کرده بود یا به خلافت دیگری یا بر خلافت هیچ کس نص نه فرمود؟

پس می گوئیم: اگر نص شارع بر همین عزیزان بود و ایشان موافق آن نص خلیفه شدند فبها و اگر نص برای دیگری بود و ایشان به سینه زوری خلیفه شدند و عاصی گشتند در تصدی خلافت قباحتهای بسیار لازم می آید؛ تدلیس در کلام رب العزت جل و علا و کلام افضل الصلوات والتسلیمات، و کذب متواترات مرویه از صادق مصدوق، و اجماع امت مرحومه بر ضلالت، و ارتفاع امن از احکام شرع، و عدم قیام حجت تکلیف به چیزی از احکام بر هیچ یک از امت، و مخالفت حکم عقل صراح، و تناقض در مقصود شارع.

أما تدلیس در کلام رب العزت بر تقدیری که ایشان عاصی باشند در خلافت از آن جهت لازم می آید که در قرآن عظیم بشارت بهشت و مدح ثنا و اخبار به رضای اهل بیعت شجره و سابقین اولین از مهاجرین و انصار آمده است: {لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا * وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا} و شیخین از آن جمله اند پس اگر ایشان غاصب و جابر می بودند تدلیس عظیم باشد و خدای تعالی از تدلیس منزه است و غیر شیخین رضی الله عنهما از دو حالت بیرون نیستند یا اعانت نمودند یا سکوت ورزیدند اگر اعانت کردند همه ظالم و فاسق باشند؛ زیرا که اعانت ظالم ظلم است قال الله تعالی: {احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ} و اگر سکوت کردند سکوت بنا بر خوف بود یا بغیر خوف اگر به غیر خوف بود همه عاصی شدند و اگر خوف بود آن خوف در جمیع مهاجرین و انصار و اهل بیعت رضوان یا أکثر ایشان بود یا قلیلی را از ایشان؟ اگر جمیع را بود یا أکثر را این مقدمه باطل است بالبداهت؛ زیرا که چون مهاجرین یا أکثر ایشان بر صَرفِ خلافت از شیخین کمر می بستند استخلاف ایشان صورت نمی بست و شیخین را بجز مهاجرین و انصار ناصری نبود و اگر أقل را خوف لاحق شده بود أکثر عاصی شدند به اِخافتِ آن أقل پس این بشارات به صیغه جمع هزل صرف باشد. و از آن جهت که اگر صدیق در خلافت خود جابر و غاصب می بود در حق او آیات داله بر کمال مدح و ثنا و مبشره به دخول جنت نازل نمی شد لیکن آیات بسیار به این صفت نازل شده پس خلافت او حق است اما ملازمت پس از آن جهت که مدح و ثنای شخصی که مبدأ فساد عام شود تدلیس است و خدای تعالی از تدلیس منزه است و بشارت کسیکه مرتکب کبیره باشد و به غیر توبه بمیرد نزدیک اشاعره قلیل الوقوع است و نزدیک معتزله ممتنع الوقوع و به هر تقدیر در تنویه امر وی بغیر بیان جلیة الحال تلبیس عظیم است.

و اگر شارع قصه از قصص بنی إسرائیل ذکر فرماید و انکار بر آن نکند دلیل باشد بر جواز آن کار از جهت آنکه تقریر او تدلیس است فکیف ثنا و مدح و بشارت بهشت شخصی را که در آخر عمر چنین کارهای شنیعه از وی به ظهور آید سبحانک هذا بهتانٌ عظیمٌ.

أما بطلان لازم پس از آن جهت که جمعی غفیر از مفسرین در آیات بسیار ذکر کرده اند که در حق صدیق نازل شده اند و این روایات طرق بسیار دارد به حیثیتی که نزدیک اجتماع یقین به امر مشترک حاصل شود و چون در حق صدیق وارد باشند دخول صدیق در آن قطعی باشد در بعض آیات بجز روایات سلف قرائن بسیار یافته می شود که سبب نزول آن حضرت صدیق رضي الله عنه بوده است.

اول: قوله تعالی: {إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا} و صاحب در غار به اتفاق موافق و مخالف غیر صدیق نبود.

دوم: {وَلَا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ} اشارت است به صدیق رضي الله عنه به اتفاق.

سوم: {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ}.

قال الواحدی قال الکلبی فی روایة محمد بن الفضل نزلت فی أبی بکر تدل علی هذا أنه کان أول من أنفق المال علی رسول الله وأول من قاتل أعداء الإسلام.

وقال ابن مسعود: أول من أظهر إسلامه بسیفه النبی وأبو بکر وقد شهد له النبی بإنفاق ماله قبل الفتح فی أحادیث کثیرة.

چهارم: {فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ}.

قال الواحدی قال عطاء عن ابن عباس یرید أبا بکر وعمر والیانِ للنبی علی من عاداه وینصرانه.

وعن ابن مسعود عن النبی فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: صالح المؤمنین أبو بکر وعمر.

پنجم: {وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَی وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ}.

قال الواحدی قال مقاتل وعطاء الکلبی عن ابن عباس: هذه الآیة نازلة فی الصدیق رضي الله عنه وکان حمله وفصاله هذا القدر، ویدل علی صحة هذا قوله {حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ} إلی آخر الآیة، وقد علمنا أن کثیرا من الناس ممن بلغ هذا المبلغ لم یکن منه هذا القول وهو ما ذکره الله عنه. قال: {رَبِّ أَوْزِعْنِی} الآیة، فدلت أنها فی إنسان بعینه وهو أبو بکر رضی الله تعالی عنه، ومعنی قوله {بَلَغَ أَشُدَّهُ} قال عطاء: ثمانی عشرة سنة وذلک أنه صحب النبی وهو ابن ثمانی عشرة سنة والنبی عشرین سنة فی تجارته إلی الشام فکان لا یفارقه فی أسفاره وحضوره فلما بلغ أربعین سنة ونُبِّئ رسولُ الله دعا ربه فقال: رب أوزعنی - ألهمنی - أن أشکر نعمتک علیّ - بالهدایة والإیمان حتی لم أشرک بک {وَعَلَی وَالِدَیَّ} أبی قحافة عثمان بن عمرو وأم الخیر بنت صخر بن عمرو. قال علی بن أبی طالب فی هذه الآیة: فی أبی بکر، أسلم أبواه جمیعا ولم یجتمع لأحد من الصحابة المهاجرین أبواه غیره، أوصاه الله بهما ولزم ذلک من بعده.} وأن أعمل صالحا ترضاه} قال ابن عباس أجابه الله تعالی فاعتق تسعة من المؤمنین یعذَّبون فی الله ولم یُرد سببا من الخیر إلا أعانه الله سبحانه واستجاب له فی ذریته إذ قال: {وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی} ولم یبق له ولد ولا والد ولا والدة إلا آمنوا بالله وحده.

ششم: {وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ} محمد {وَصَدَّقَ بِهِ} أبو بکر وأصحابه، وهم المؤمنون الذین صدقوا محمدا بما جاء به من الإسلام {أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ}.

هفتم: {الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ}.

فی الکشاف قیل نزلت فی أبی بکر الصدیق رضی الله تعالی عنه حین تصدق بأربعین ألف دینار عشرة باللیل وعشرة بالنهار وعشرة فی السر وعشرة فی العلانیة.

وقد قال تعالی: {وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی * الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّی}.

مفسران متفق اند بر آنکه مراد از این اتْقی صدیق أکبر است؛ چون اربعین الف در راه اسلام صرف نمود وآیت مکیه است به اتفاق مفسرین و در مکه غیر صدیق کسی انفاق به این اسلوب نکرده است و وجوه بسیار دلالت می کند بر آنکه حضرت مرتضی رضي الله عنه مورد آیت نبود؛ زیرا که مرتضی صغیر بود در کفالت آن حضرت و مال نداشت تا انفاق کند و آن حضرت بر مرتضی رضي الله عنه منت تربیت داشت به خلاف صدیق أکبر رضي الله عنه که آن حضرت بر وی نعمت تعلیم اسلام داشت لا غیر و آن نعمت را جزای نیست کما قال الأنبیاء علیهم السلام {وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ}.

و چون مراد از آن صدیق باشد معلوم شد که عاقبت او محمود است لقوله تعالی: {وَلَسَوْفَ یَرْضَی}.

واتقی ومرضی من عند الله فی الحال والاستقبال اکرم است و اکرم بهترین امت است و بهترین امت احق بالخلافت است.

و اگر کسی گوید که مراد اینجا جنس اتقی است؟! گوئیم: دخول مورد نص در عموم آیت قطعی است، بر تقدیر تنزّل می گوئیم که صدیق را خلافت به اعتبار ظاهر حاصل بود بالاتفاق بحث در آن است که این خلافت حقه بود یا نه و به شهادت قصه های بسیار صدیق رضي الله عنه متصف به این صفات بود پس بشارت بر وی صادق باشد و باید که آخر کار وی محمود بود و آخر کار خلیفه بود غاصب و جائر نباشد در این خلافت.

و از آن جهت که دو آیت استخلاف اعنی آیه: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ} و آیه {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ} هر دو در یک واقعه فرود آمده اند مطلق یکی را دیگری تقیید می نماید و آنچه از هر دو حاصل شد استخلاف مهاجرین اولین است و مدح خلافت ایشان و بیان آنکه اگر تمکین فی الأرض نصیب ایشان گردد لا بد جزء دیگر که با آن خلافت راشده شود به آن منضم خواهد بود و تقریر این مباحث گذشت و از آن جهت که خدای تعالی می فرماید: {قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا}

قال الواحدی: أکثر المفسرین علی أن هؤلاء بنو حنیفة أتباع مسیلمة. قال رافع بن خدیج: کنّا نقرأ هذه الآیة ولا نعلم من هُم حتی دعا أبوبکر رضي الله عنه إلی قتال بنی حنیفة فعلمنا أنهم هم. قال ابن جریج: سیدعوکم عمر إلی قتال فارس {تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ} أو یکون منهم الإسلام {فَإِنْ تُطِیعُوا} أبابکر وعمر {یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا} یعنی الجنة {وَإِنْ تَتَوَلَّوْا} تعرضوا عن طاعتهما {کَمَا تَوَلَّیْتُمْ} أعرضتم عن طاعة محمد فی المسیر إلی حدیبیة {یُعَذِّبْکُمْ} فی الآخرة {عَذَابًا أَلِیمًا} والآیة تدل علی خلافة الشیخین فإن الله تعالی وعَد علی طاعتهما الجنة وعلی مخالفتهما العذاب الألیم انتهی.

وعده فرمود که در زمان مستقبل البته داعی خواهد بود اعراب را به سوی جهاد کفار و دعوت این داعی سبب وجوب قبول دعوت خواهد بود پس اگر قبول نکنند معاقَب شوند و این لازم بیِّن استخلاف حق است و دعوت به جهاد اشهر و اعظم صفات خلیفه است و خالی نیست از آنکه این داعی یا آن حضرت یا خلفای ثلاثة یا مرتضی یا بنی أمیة یا بنی عباس.

و آن حضرت البته داعی نبود؛ زیرا که خدای تعالی می فرماید: {فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا} و این آیه در قصهء حدیبیة نازل شده است و غزوات آن حضرت بعد حدیبیة محصور و معلوم است بعد از آن به غزوه خیبر بر آمدند و کسی از اعراب را دعوت نه نمودند و به غزوه ی فتح مکه و حنین این قتال با قوم أولی بأس نبود؛ زیرا که این کلمه دلالت می کند بر مغایرت این قوم باقوم اول که قریش و حوالی ایشان باشند و ظاهر از {أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ} آن است که به نسبت قریش شدت بأس داشته باشند و این معنی در غیر روم و عجم یافته نشد و نه (این داعی) مرتضی رضي الله عنه (بود)؛ زیرا که مقاتلات وی رضي الله عنه برای طلب خلافت بود نه بجهت اسلام و {تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ} دلالت می کند بر آنکه آن دعوت کفار است بجهت اسلام، و بنو أمیة و بنو عباس دعوت نکردند أعراب حجاز را به قتال کفار کما هو معلوم من التاریخ قطعاً.

و دعوت صدیق أکبر رضي الله عنه بسوی قتال أهل شام و عراق بود و دعوت فاروق رضي الله عنه نیز بقتال عراق و شام و مصر بود و دعوت ذی النورین رضي الله عنه به قتال أهل خراسان و افریقیه و مغرب واقع شد کما هو مبسوط فی التاریخ پس دعوت ایشان واجب الامتثال بود و این صفت خلیفه حق است و چون حقیقت ایشان در دعوت به جهاد روم و عجم ظاهر شد جمیع احکام ایشان واجب الامتثال باشند؛ زیرا که متکلمان به کلمهء اسلام مجمع اند بر دو قول جمعی اثبات وجوب انقیاد ایشان کرده اند در جمیع احکام و جماعه ی نفی وجوب انقیاد ایشان می کنند در جمیع احکام فلما بطل الثانی تعیّن الأول.

و از آن جهت که خدای تعالی می فرماید: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ}

و این آیت دلالت می کند بر آنکه جماعه محبوبین کاملین مرضیین جهاد خواهند کرد با مرتدین و این معنی در زمان شریف آن حضرت ظاهر نشد؛ زیرا که اسود عنسی خروج نکرده بود و آن جناب بسوی وی لشکری روان نکرده و نه در ایام حضرت مرتضی رضي الله عنه؛ زیرا که قتال ایشان با بغات یا خوارج اتفاق افتاد نه مرتدین، و خلفای بنی عباس و بنی امیه نیز با هیچ یکی از مرتدین به طریق فوج کشی قتال نکردند، و مفهوم از فحوای آیت جمع رجال و نصب قتال است پس متعین شد که آن موصوفین صدیق و فاروق و جیوش ایشان بودند و در عرف عام قتال منسوب می شود به خلیفه هر چند وی خود حاضر واقعه نباشد و اگر صدیق و فاروق خلیفه نباشند جمعی که به امرایشان جهاد کردند یا بیعت نمودند و به استخلاف ایشان راضی شدند محبّین و محبوبین نمی بودند.

و باز این آیت دلالت می کند بر آنکه این جماعه محبین و محبوبین اند و بر مؤمنین رحماء اند و بر کافرین اشدّاء و مجاهد باشند و از کسی نترسند و این همه اوصاف کمال است باز فرمود {ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ} و این دلالت می کند بر کمال فضل و تناهی در ثناء پس ثابت شد که شیخین در ایام خلافت خود با جماعه که اتباع ایشان بودند موصوف بودند به صفات کامله که در شریعت بهتر از آن وصفی نیست و ممدوح و مشمول فضل الهی بودند و این معنی لازم استخلاف حق و دال بر افضلیت ایشان است.

و اما لزوم تدلیس در کلام أفضل أنبیاء علیه الصلاة والسلام بر تقدیری که خلافت شیخین رضی الله عنهما بل مشائخ ثلاثة رضی الله عنهم جور باشد از آن جهت است که بشارت آن حضرت به بهشت برای این بزرگواران در أحادیث بیمشار که روایت کرده شد از جماعهء عظیمة فی کل طبقة و همه آن أحادیث علی کثرة طرقها وتشعّب أسانیدها دلالت می کند بر یک معنی که بشارت است به بهشت پس این معنی بالقطع ثابت شد و اگر ایشان فاسق و جائر باشند لائق بشارت نباشند و بشارت تدلیس بود و بشارت ایشان مبیّن می شود در ده فصل که تقریر آن سابقاً گذشت.

و اما کذب متواترات مرویة از صادق مصدوق از آن جهت که آن حضرت در أحادیث بسیار خلافت این بزرگواران اثبات فرموده نصاً تارةً وإشارة أخری مجملاً تارةً ومفصّلاً أخری پس این أحادیث اگر چه هر یکی خبر واحد است اما چون آن همه را ملاحظه کنیم غیر محصور باشد متفق در یک معنی و آن صحت خلافت ایشان است در وقت خلافت خویش.

بیان این مجمل آنکه آن حضرت رؤیا قلیب ذکر نمود بعد از آن فرمود لا أدری ما بقائی فیکم فاقتدُوا بالّذَین من بعدی أبی بکر وعمر مراد آن است که بالذَین یقومان من بعدی فی مقامی؛ زیرا که صله مخصِّص و معیِّن موصول باشد و وجود ایشان بغیر قیام به مقام آن حضرت مخصص و معین این هر دو نمی تواند شد و صله باید که مخاطبین موصول را با آن شناخته باشند پس دانسته شد که ذکر رؤیا قلیب و مانند آن مخاطبان شنیده بودند. و مراد از اقتداء اقتداء در امور خلافت است؛ زیرا که تعلیق اقتداء به لفظی که مشعر به خلافت باشد ایماء است به آنکه اقتداء رعیت به خلیفه مراد داشته اند در همین حدیث تعلیم قرآن و غیر آن بدیگران حواله کرده شد پس مراد از اقتداء غیر فتوای تعلیم است و آن نیست الا استخلاف پس حدیث دال است بر ایجاب انقیاد قوم ایشان را من جهة الخلافة و همین است معنی تشریع استخلاف.

و آن حضرت در خطبهء تودیع که امت را به آن تودیع کردند فرمودند: علیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین من بعدی عضّوا علیها بالنواجذ بعد از آنکه رؤیاء چند مذکور کردند که دال باشد بر آنکه ولاة امر بعد آن حضرت خلفای ثلاثة خواهند بود پس گویا فرمودند علیکم بسنتی وسنة أبی بکر وعمر وعثمان رضی الله عنهم.

پس این قول ایجاب انقیاد قوم است در آنچه به خلافت متعلق شد به ایشان وهو المطلوب و آن حضرت در أحادیث مستفیضه خبر دادند که بعد وفات وی خلافت نبوت و خلافت رحمت خواهد بودو بعد از آن ملک عضوض.

و آنچه متصل وفات آن حضرت واقع شد خلافت خلفای اربعة بود پس خلافت ایشان خلافت نبوت و رحمت باشد و اگر سیرت این خلفاء مشابه سیرت انبیاء نمی بود یا ایشان به غصب خلافت را گرفته بودند خلافت نبوت و رحمت نمی بود و آن حضرت در أحادیث مستفیضه اعلام فرمودند به آنکه خلافت تا سی سال است و سفینة تفسیر کرد آن را به خلافت خلفای اربعه و عقل نیز بر آن دلالت می کند؛ زیرا که مطلق ریاست موقت به سی سال نیست پس این خلفاء متصف به خلافتی بودند که غیر ملک عضوض باشد پس این خلافت ممدوح بود و خلافتی که به غصب و جور باشد ممدوح نمی شود و در أحادیث مستفیضه وارد شده است که آن حضرت رؤیا قلیب دیدند و جماعه ی از صحابه نیز به انواع مختلفه رؤیاها دیدند از آن جمله حدیث تنوّط بعض ایشان به بعض و حدیث آشامیدن آب به ترتیب و تشویش یافتن عثمان رضي الله عنه و باز جمع شدن اسباب برای او و حدیث وزن به ترتیب إلی غیر ذلک.

و این همه معبِّر است به خلافت و این تفسیر در بعضی به تصریح وارد شده و در بعضی به اشارت و در بعضی از آن سکوت کردند از اظهار سخط بلکه به آن مبتهج شدند.

پس از اینجا دانستیم که خلافت ایشان ظلم و جور نبود و آن حضرت در مرض آخر صدیق رضي الله عنه را امام نماز ساختند و به امامت دیگری راضی نشدند و این دلالت می کند بر استخلاف صدیق عقلاً ونقلاً. اما عقلاً از آن جهت که عادت جاری است به آنکه بر تخت نشاندن نزدیک موت دلالت بر استخلاف می کند و عقد لواء دلالت بر تأمیر مینماید و دوات و قلم دادن دلیل منصب وزارت است و این اشارات حکم عبارات دارند مثل اشاره به دست و سر بجای لا و نَعم و امامت در نماز منصب آن حضرت بود و بهترین امور دین و دنیا پس تسلیم آن به صدیق رضي الله عنه دلیل باشد بر اقامت او مقام خلافت را.

و اما نقلاً پس از آن جهت که جمعی در وقت عقد خلافت به آن تمسک کردند مثل فاروق و مرتضی و أبوعبیدة و ابن مسعود رضی الله عنهم و ازسائر حاضرین ردّی و انکاری بر این استدلال ظاهر نشد پس گویا همه استصواب آن استدلال نمودند و اگر امروز در دلالت این فعل خفائی خیال کرده شود در عصر صحابه رضی الله عنهم خفائی نبود و مثل این اشارات مختلف می شود دلالت او به اختلاف عادات و عصور.

و آن حضرت سائله را فرمودند: إن لم تجدینی فأتی أبابکر و این نیز صریح است در آنکه خلافت بعد آن حضرت به صدیق رضي الله عنه راجع شود؛ زیرا که تصرف در بیت المال و ادای وعده های پیغامبر یکی از خواص خلیفه است و آن حضرت فرمودند: لا یبقینّ فی المسجد خوخة إلا خوخة أبی بکر و این حدیث دلالت می کند بر خلافت صدیق و علماء در این دلالت دو وجه نقل می کنند قیل لأنّ الخلیفة یحتاج إلی الإکثار من دخول المسجد لشدّة احتیاجه إلی ملازمة المسجد کی یصلی بهم ویأمرهم وینهاهم ویقضی لهم وکان الناس فی الزمن الأول لا یقضون إلا فی المسجد وقیل لإنه إشارة إلی سدّ رغبات الناس فی الخلافة وحضرت عائشة صدیقة رضی الله عنها ذکر کرده است که آن حضرت قریب مرض موت فرمودند: لقد هممتُ أن أدعو أباکِ وأخاکِ.. و این حدیث صریح است در آنکه مقصود آن حضرت استخلاف صدیق رضي الله عنه بود و مکروه میداشتند که غیر صدیق به آن رغبت کند لیکن ترک کردند کتابت خلافت به نام او و اخذ بیعت برای او بنا بر توکل بر وعده الهی.

و آن حضرت در جواب بنی مصطلق فرمودند که صدقات را بعد من به أبو بکر دهند و بعد از وی به عمر و بعد از وی به عثمان و بعد از عثمان ساکت شدند، و اخذ صدقات یکی از خواص خلافت است و امر بایتاء صدقات امر است به انقیاد ایشان در امور خلافت.

و آن حضرت خطبه خواندند و بعد از آن امر فرمودند صدیق و فاروق را به خواندن خطبه به ترتیب این معنی دلالت می نماید بر خلافت ایشان به ترتیب؛ زیرا که خطبه یکی از لوازم خلافت است.

نهادن احجار مسجد به ترتیب و فرمودن آن حضرت هم الخلفاء دلالت می کند بر آنکه خلافت ایشان منعقد است و مسلمین مأمورند به انقیاد ایشان از جهت خلافت.

و عجب است از کسیکه بقوله تعالی: {لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ} استدلال می کند به انتقال املاک ایشان به کفار و به قول آن حضرت هم الخلفاء استدلال نکند بر ایجاب انقیاد ایشان در امور خلافت؟ و گویا مسجد از شعائر اسلام است و صورت دین است و اساس نهادن آن کنایه است از قیام به امر دین و این صورت را خدای تعالی ظاهر فرمود تا پیغامبر بر حقیقت امر مطلع شود چنانکه از نشستن ناقه مطلع شدند بر آنکه صلح باید کرد والله أعلم.

در رکن خامس در قسمِ دوم او در شواهد النبوة مذکور است قصه شخصی که آن حضرت چند شتر بار خرما به او داد و فرمود بعد از من أبوبکر و بعد از أبوبکر عمر و بعد از عمر عثمان ترا خواهند داد. قصة أعرابی که چند شتر بدست آن حضرت بفروخت و آن حضرت به وی فرمودند اگر مرا حادثه افتد أبوبکر ثمن آن دهد و اگر أبوبکر را حادثه افتد عمر بدهد.

روز حنین جندب رضي الله عنه پرسید که گرامی ترین أصحاب تو کیست که قائم مقام تو باشد؟ فرمود أبوبکر قائم مقام من باشد و عمر دوست من است به راستی سخن می گوید و عثمان از من است و علی برادر من است.

در شواهد النبوة در کرامات حضرت عثمان رضي الله عنه مذکور است ابوذر رضي الله عنه گفت که آن حضرت چند سنگریزه در دست خود گرفتند آن سنگریزه ها تسبیح گفتند بعد از آن در دست أبوبکر نهادند تسبیح گفتند بعد از آن در دست عمر نهادند تسبیح گفتند بعد از آن در دست عثمان نهادند تسبیح کردند.

و هم در این محل مذکور است که شهیدی از شهدای یمامه بعد مردن تکلم کرد و گفت محمد رسول الله أبوبکر الصدیق رضي الله عنه عمر الشهید عثمان ذوالنورین.

شیخین را نزدیک خدای تعالی منزلت عظیمه بود زیاده از منزلت سائر صحابه پس احق بالخلافة باشند.

أما مقدمه اولی پس به أحادیث مستفیضه حدیث مرتضی و انس وغیرهما هذان سیدا کهول أهل الجنة من الأولین والآخرین إلا النبیین والمرسلین و حدیث تجلی خاص به جهت أبوبکر و مصافحة و معانقة با فاروق و حدیث منزله شیخین فوق أهل درجاتِ عُلی باشد.

و اما مقدمه ثانیه پس از آن جهت که از ضروریات دین است که مقصود از عبادات و طاعات و اشغال صوفیه و غیر آن نیست الا حصول منزلت نزدیک خدای تعالی، و انبیاء فاضل نشدند بر غیر خود و اولیاء بهتر نشدند از غیر خود الا از جهت منزلت عند الله. شیخین بودند از سائر صحابه نزدیک آن حضرت پس احق بالخلافة باشند.

أما مقدمه اولی پس به حدیث مستفیض از عائشة قیل لها أیُّ أصحاب النبی کان أحب إلیه؟ قالت: أبوبکر ثم عمر.

و از عمرو بن العاص سُئل النبی أیّ الناس أحبّ إلیه؟ قال: عائشة، ومِن الرجال أبوها ثم عمر.

و مراد از حُب اینجا حب مقاربت است در منزلت به دلیل قول عائشة: لو کان مستخلفاً لاستخلف أبابکر ثم عمر.

مقدمهء ثانیه از آن جهت که آن حضرت نطق به هوا نمی کند حب او خصوصاً از جهت کمال به هوا نیست پس احبّیت دلالت می کند بر افضلیت.

شیخین وزیران آن حضرت بودند و ایشان را به سمع و بصر خود تشبیه داد و معلوم است که احذق به امر ملت کسی است که در زمان آن حضرت پست و بلند سیاست را شناخته باشد و آنکه عزیز ترین به مردم باشد احق است بالخلافة. آن حضرت با شیخین معاملهء که امیر با منتظر الإمارة (ولی عهد) می کند می فرمودند و این معاملات اشارت است به استخلاف ایشان.

از آن جمله است مشاورت با ایشان در تبلیغ رسالت و تقدیم ایشان در جمیع امور و تبسّم با ایشان و امر کردن به امامت در قصه بنی عمرو بن عوف و مانند آن.

صدیق رضي الله عنه وفاروق رضي الله عنه صلاحیت خلافت داشتند و خلافت ایشان حق بود به حدیث حذیفة إن تستخلفوا أبابکر.

آن حضرت گواهی دادند صدیق رضي الله عنه را به آنکه اول کسی است که در جنت داخل شود و به آنکه صاحب آن حضرت باشد بر حوض و ندا کرده شود او را از جمیع دروازه های بهشت و به آنکه وی جِد کننده تر است در انواع بِّر و جبرئیل با میکائیل در غزوه بدر با او بودند و کسی که متصف به این صفات باشد اقرب است به آن حضرت در منزلت و هر که اقرب باشد به آن حضرت احق بالخلافه است.

آن حضرت خبر دادند که فاروق رضي الله عنه استعداد نبوت دارد در قوت علمیه و عملیه اما عملیه جای که گفتند شیطان از وی میگریزد و رؤیاء قمیص و مانند آن و این تلو عصمت است و نائب او است و اما علمیه جای که گفتند: الحق ینطق علی لسان عمر، و گفتند وی محدَّث امت است و رؤیا لبن و موافقت رأی او با وحی و این خصلت تلو وحی و نائب اوست.

پس وقتی که نبوت منقطع شد احق بالخلافة شخصی است که استعداد او شبیه به استعداد انبیاء است. آن حضرت فرموده است: ما طلعت الشمس علی رجلٍ خیرٍ من عمر پس لابد است که خیریت او بر همه در وقتی از اوقات عُمْر او باشد و در آخر عمر خلیفه بود پس خلافت او حق باشد.

آن حضرت دعاء کردند در حق فاروق: عِش حمیداً ومت شهیداً پس اگر غصب و جور کرده باشد عیش حمید کجا میسرش شود؟.

آن حضرت در أحادیث مستفیضه تصریح فرموده است: خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ثم یظهر الکذب، پس اگر صدیق و فاروق و ذوالنورین غاصب و جائر می بودند و أکثر ناس اعانت می نمودند ایشان را بر ظلم و جور، اهل حق نمی بودند و قرن ایشان بد ترین قرنها می بود. و اما اجتماع امت مرحومه بر ضلالت از آن جهت که اجماع واقع شد بر خلافت صدیق و فاروق و همه امت با ایشان بیعت کردند معامله رعیت خلیفه با ایشان بجا آوردند و به لفظ خلیفه و امیرالمؤمنین نداء کردند پس اگر ایشان حقیق بالخلافة بودند فهو المطلوب و اگر نبودند همه عاصی و فاسق و کاذب و ضال شدند و بدترین خلق الله باشند و لازم باطل است؛ زیرا که خدای تعالی فرموده است: {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ} وقال رسول الله : لا تجتمع أمتی علی الضلالة، وقال: خیر القرون قرنی.

و از آن جهت که متکلمان به کلمهء اسلام متفق اند بر آنکه امام به حق بعد آن حضرت صدیق بود یا مرتضی؟ پس حق خارج نیست از این دو قول و مرتضی ترک کرد منازعت با صدیق پس متعین شد که حق صدیق است؛ زیرا که ترک منازعت خالی از دو حال نیست یا این است که بنا بر تقیه بود یا بغیر تقیه؟ تقیه باطل است؛ زیرا که حضرت مرتضی رضي الله عنه بعد آن حضرت عاجز نبود به وجهی که امکان مقاومت صدیق رضي الله عنه نداشته باشد از این جهت که شجاع بود بالاتفاق و بنو هاشم با او بودند و أبوسفیان رئیس بنی عبدالشمس با او موافق شده بود و زبیر با او بود و حضرت فاطمة رضی الله عنها با علو منصب و قرابت خود زوجه ی او بود و این أدعی دواعی است قبول ریاست او را، و نفوس عوام مطمئن اند به آنکه خلافت در اقارب خلیفه اول باشد.

و اگر به غیر تقیه ترک منازعت نمود عصیان پیغامبر و خیانت در حق امت کرده باشد و عاصی و خائن لائق امامت نبود.

و اگر شیعه گویند که هفتاد هزار از عرب با صدیق بیعت کرده بودند و عرب از بیعت خود رجوع نمی کنند باطل است؛ زیرا که هفتاد هزار با مرتضی رضي الله عنه در ایام خلافت او بیعت نموده بودند باز رجوع کردند باز بیعت هفتاد هزار در یک دفعه نبود در بیعت اول بجز چند تن بیعت نکرده بودند پس عاصی شد بترک منازعت قبل بیعت اول و بعد از آن قبل تمام امر.

و اگر گویند مشغول بود به ماتم پیغمبر! گوئیم: عاصی شد به ترک مصلحت عامه برای کارهای که فائده آن مترتب نشد.

و از آن جهت که امت متفق است بر آنکه امام حق بعد آن حضرت یکی از این دو کس بود پس می گوئیم که مرتضی رضي الله عنه امام نبود؛ زیرا که متواتر شد که در ایام خلافت خود مکرّر گفت: خیرُ هذه الأمة أبوبکر ثم عمر، و این قول او خالی از سه احتمال نیست:

قلب او با زبان موافق بود در این قول، وهو الحق وبه یثبت المطلوب. یا می دانست خلاف او لیکن بغیر ضرورت و بغیر تقیه با جمعی این سخن می گفت و با جمعی خلاف این پس او مدلّس و خائن وإمَّعَة (دو رو) باشد، و مدلس و خائن و اِمعه لائق امامت نباشد. یا تقیه بود و تقیه در خلافت وجهی ندارد.

ومع هذا اگر اکراهی بوده است می بایست که بر قدر اکراه اکتفا می کرد و چندین مبالغه نمی نمود و اگر تقیه با وجود خلافت و شجاعت و شوکت و قیام به قتال جمیع اهل ارض جائز باشد می توان گفت که با جمعی که با شیخین رضی الله عنهما بد می بودند در خفیه بناء بر تقیه انکار شیخین رضی الله عنهما می نمود پس کلام خیر الأمة متحقق است (که آن حضرت فرمودند: بهترین این امت أبوبکر است و پس از او عمر) و خلافِ او، او تقیه.

و می توان گفت که اظهار اسلام و نماز پنجگانه خواندن و از دوزخ ترسیدن همه بنا بر تقیه مسلمین بود و شک نیست تنفّر قوم به ترک اسلام اشد بود از تنفر به سبب انکار شیخین پس امن از اسلام او بر خاست چه جای امامت و این همه به قَباحاتی می کشد که هیچ مسلمانی خیال آن نمی تواند کرد پس ثابت شد که خلافت حق صدیق بود و بعد از آن حق فاروق بهمین دلیل بعینه.

و از آن جهت که خلافت خارج نیست از دو شخص صدیق رضي الله عنه و مرتضی رضي الله عنه لیکن مرتضی بعد آن حضرت خلیفه نبود پس متعیّن شد صدیق برای خلافت.

دلیل بر آنکه حضرت مرتضی بعد آن حضرت خلیفه نبود آن است که انعقاد خلافت به نص شارع می باشد یا به بیعت یا به تسلط. اقوال امت از این سه بیرون نیست و هر سه در مرتضی مفقود بود و در صدیق موجود. اما بیعت و تسلط خود ظاهر است و اما نص پس از آن جهت که اگر نصی در خلافت حضرت مرتضی رضي الله عنه می بود نزدیک او یا نزدیک کسی از صحابه چون دیدند که خلافت از مرتضی صرف کردند و برای غیر او منعقد ساختند البته اظهار آن نص می کردند و ساعی خلافت را در این کار الزام می نمودند و الا عاصی می شدند و عادت قاضیه است به آنکه صورت آن الزام نقل کرده می شد خصوصاً بعد موت شیخین و قیام مرتضی رضي الله عنه به خلافت و وقوع مشاجرات عریضة و در این صورت البته مرتضی به آن نص مطلع میشد و انکار نص نمی کرد لیکن حضرت مرتضی انکار نص برای خود کرده است.

و اما ارتفاع امن از احکام شرع از آن جهت که اگر خلافت صدیق و فاروق حق نباشد و به غصب و جور آن را گرفته باشند ایشان و معاونان ایشان فاسق و ضالّ باشند و اگر چنین باشد از قرآن و سنن امن بر خیزد؛ زیرا که قرآن جمع کرده شیخین است بر دست اعوان ایشان و سنن أکثر از شیخین و اعوان ایشان مروی است و غیر ایشان چون سکوت کردند از نهی منکر، آن سکوت بناء بر تقیه بود یا به غیر تقیه اگر بغیر تقیه بود افسق خلق الله بودند و اگر بنا بر تقیه سکوت کردند هر چه ایشان بر آن موافقت کردند در آن نیز متهم به تقیه اند و هر چه در آن مخالفت کردند و پوشیدند آن غیر مرضی است لقوله تعالی: {وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا}.

و معهذا در این صورت تعارض من غیر ترجیح عارض می شود پس حجتی به دست امت باقی نماند پس ایشان مهمل ماندند و تبلیغی به ایشان واقع نشد.

پس اگر شیعه گویند حقیقت قرآن را دانستیم از تلاوت ائمه آن را. گوئیم: یحتمل که بنا بر تقیه باشد و اگر گویند بنا بر حفظ الهی کما قال: {وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}. گوئیم: از اینجا معلوم شد که بر حفظ الهی اعتماد می توان نمود پس امام معصوم چرا لازم شود.

اگر گویند حقیت ائمه دانستیم به معجزه. گوئیم: نقل هیچ معجزه به طریق تواتر یا شهرت یا استفاضه ثابت نشد و اگر چیزی از کرامت ثابت است به طریق واحد بغیر تحدّی است و مثل آن از شیخین منقول است.

این سخن را اندکی کشاده تر باید دانست قیام حجت تکلیف بغیر معرفت مُکلَّف بِه صحیح نیست و آن معرفت بدون نقل از صاحب شرع صورت نه بندد و چون عقل را در پی تفصیل نقل فرستیم بالضروره حکم کند به آن که نقل بر دو نوع می تواند بود نوعی که در شرع آن را برهان می توان گفت عندکم فیه من الله برهان. و یقینی که مأخوذ در شرائع است نه یقینی که متکلمان زبان به آن می کشایند به این نوع از نقل مربوط است و تسنن و ابتداع بر موافقت و مخالفت آن نوع منوط، و تفرّق محرم و اختلاف قبیح اختلاف امت است در این نوع {وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا} (وحدیث) مَن أحدث فی دیننا ما لیس منه فهو ردٌ محمول است بر این نوع و این نوع عبارت است از نص صریح کتاب الله، و حدیث مشهور حضرت سرور انبیاء علیه الصلاة والسلام که به طریق متعدده به روایت رجال عن رجال فی کل طبقة به هم رسد.

و در حکم حدیث مشهور است خبر واحد که قرائن آن را به مرتبهء یقین رساند و این قرائن مفهوم مخالف و موافق کتاب الله باشد یا حکم صریح عقل بر حسب مضمون خبر یا قیاس بر اصول شتی و مانند آن و اجماع امت مرحومه خصوصاً اجماع طبقة اولی از امت و قیاس جلی بر این امور مذکور و نوع دیگر در اخبار آحاد که در دار و گیر اختلاف علماء در تصحیح وتضعیف افتاده واقیسه ی متعارضه و اخبار متخالفه که امت در تطبیق آنها شذر و مذر رفته اند و استدلالات ضعیفه که عقول در رد و قبول آن گفتگو کرده و حکم این نوع آن است که در این مسائل همت خود را به موافقت صاحب شریعت صرف باید نمود هر چه بعد استفراغ جهد مظنون ما باشد بر آن عمل باید کرد این حکم کلی نیز به اجماع امت در یافته ایم مختلفان در این نوع همه مصیب اند یا یکی مصیب و دیگر ی مخطی معذور. بناءً علی اختلافهم فی ذلک علی قولین تفسیق را در اینجا مجال نیست و اختلاف امت در این نوع رحمت است وسعت است و این نیز به ضرورت حکم عقل معلوم است که متأصل در تکلیف نوع اول است. و قسم رابع از نوع اول که قیاس جلی است متفرعست بر سه قسم:

اول کسیکه خلافت شیخین بلکه مشائخ ثلاثه را منکر است و این بزرگواران را به فسق و کفر مطعون می سازد -خاک در دهن او- در حقیقت تیشه بر پای دین زده است و خلع ربقه دین از رقبه خواسته است؛ زیرا که کتاب الله جمع شیخین است و سبب اتفاق عالم بر آن ذوالنورین است. اگر ایشان خلافت را به غصب و جور گرفته بودند و منصوص علیه بالخلافة را ترسانیده بودند و فریضه ی از فرائض الله ترک کردند افسق خلق الله باشند و بد ترین ناس و همچنان معاونان ایشان پس نقل هر واحد از ایشان قابل اعتماد نماند.

و اگر تواتر را اعتبار کنیم مطلب ما حاصل است؛ زیرا که ثبوت خلافت این عزیزان به نقل متواتر متحقق است. و اگر نقل چند کس که به زعم این ملحدانِ منکرِ خلافت خلفاء بودند بشنویم از آن نام برده ها نقل قرآن و احکام ثابت نشد و نه به طریق خبر واحد و اگر بالفرض مروی باشد به ضعیف ترین نقل خواهد بود که هیچکس از مَهَره علم آن را نمی داند و به این قدر نوع اول از نقل به هم نمی رسد و أحادیث مشهوره نقل مشائخ ثلاثة و اعوان ایشان و قائلان به خلافت ایشان است پس نقل هر واحد از ایشان قابل اعتماد نباشد و اگر تواتر را معتمد سازیم تیر ایشان هم در سینه ایشان باز گشته باشد وکفی الله المؤمنین القتال.

و اجماع امت کلمه ایست مجمل چون آن را بر شگافیم در غیر زمان خلفای ثلاثه متحقق نشده و به غیر حکم ایشان منعقد نگشته پس آن را هیچ اعتبار نباشد.

بالجمله در دست ما هیچ چیز از شریعت آن حضرت از نوع اول نباشد و امت به ظنون خود ها عمل کنند ثبوت عمل به مظنون در جزئیات شریعت ثابت نیست الا به اجماع طبقهء اولی پس آن نیز متحقق نباشد پس هیچکس الیوم مکلف به حکم شرعی نیست لعنة الله والملائکة والناس أجمعین علی هذه العقیدة الباطلة. اما مخالفت حکم عقل صراح از آن جهت که بعثت آن حضرت به شریعت غرا نعمت عظیمه و لطف جسیم است و قتال بنی آدم که لذاته قبیح بود برای همین مصلحت تجویز کرده شد پس اگر تمام امت آن حضرت بعد وی از ایمان برآمده باشند و راه ضلالت پیموده مگر جمعی اندک در غایتِ قلّت این نعمت نعمت عظیمه نباشد و قتال برای همین فائده که در زمان آن حضرت مسلمان شوند و عنقریب از ایمان بر آیند یا برای صورت اسلام بدون آنکه در آخرت نفعی دهد غِبن عظیم بود و قبح فاحش و اگر ایشان یا أکثر ایشان بر حق بودند چرا انکار منکر نکردند و چرا تسلیم جائر و غاصب نمودند؟.

در این مقام عقل خود را اند کی حکَم باید ساخت آن مجاهده ها که جناب نبوی در پی اعلاء کلمه ی اسلام کشیدند برای همین قدر بود که جماعه مسلمین از یک درِ اسلام در آیند واز درِ دیگر بدر روند و این قدر آدمیان را که کشتند و غارت کردند و نساء و ذریه ی ایشان را اسیر گرفتند برای همین بود که تلفظ به لفظ اسلام کنند و در آخرت بهره نیابند؟

و اگر شیعه گویند که آن حضرت به استخلاف مرتضی رضي الله عنه و اولاد او خیریت جمیع مسلمین اراده فرموده در دنیا و آخرت و ایشان به اختیار خود به اخافة امام بر خود ستم کرده اند جواب می گوئیم: مقتضای صراح عقل آن است که ترتیب موجودات و تسلط بادشاهان و مانند آن بر حسب عنایت اولی اصل است به منزلهء طعام و الهام علوم حقه و سنن راشده برای اصلاح عالم در دل ازکی خلق الله و از آنجا اجرای آن علوم در دل حواریین و از آنجا در دل عوام ناس طبقةً بعد طبقةٍ اصلاح است به منزلهء نمک در طعام پس شرائع همه به اندازهء استعدادات کائنات خارجی واقع است هرگز در حکمت حکیم اعلی جلّ مجده گنجائش ندارد که مدار تحقق لطف الهی که مقتضی ارسال حضرت پیغامبر ما بوده است بعد خلافت مرتضی و اولاد او تا دامان قیامت منصور نشوند و هیچ گاه خلافت ایشان علی وجهها صورت نگیرد بلکه از میان ایشان هر که دعوت بخود کند و سر بقتال بر آرد مخذول بلکه مقتول گردد خدای تعالی می فرماید: {وَلَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ}.

وللخلفاء الذین هم خلفاء الأنبیاء حقاً أسوة المرسلین فهم المنصورون وهم الغالبون.

ممکن است که به نماز امر فرمایند و هزاران هزار توفیق یابند و نماز خوانند و به این سبب به مراتب عالیه رسند و بعضی اشقیاء که شقوت او در عنایت اولی محتوم شده امتثال آن امر نکند و از فیض عام محروم ماند. و ممکن نیست که چیزی فرمایند که هیچ گاه هیچکس آن را عمل نکند. و از آن جهت که جریان افعال خدای تعالی در عالم بر نسق واحد دلالت بر بعضی معانی دقیقه می فرماید اگر آن را بر سنة الله حواله نمائیم بجا است و اگر لزوم عقلی نیز تقریر کنیم روا است و لهذا متکلمان در الهیات از نظام احسن که در عالم مراعات ثباتِ واجب الوجود قادر مختار علیم قدیر کرده اند و در نبوات ظهور معجزه بر طبق دعوای پیغامبر مثبت نبوت قرار داده اند نظیر آن از محسوسات دلالت شیر پستان بر سبق ولادت و دلالت خصب و رَیع اراضی بر سبق غیث و دلالت نقاهت است بر مرض و دلالت جراحت است بر جرح إلی غیر ذلک پس لطف خدای تعالی که سبب بعث پیغامبر ما شده است در اول حال کاری کرد که اتفاق طائفه بر قبول دعوت توحید و انکار شرک و مشرکان به ظهور آمد پیش از هجرت، بعد از آن کاری فرمود متفرع بر این کار و آن جهاد اعداء الله است اولاً و دخول افواج بنی آدم فی دین الله آخراً، بعد از آن کاری دیگر نمود متفرع بر این کار و آن ازالهء دولت کسری و قیصر است بر دست شیخین رضی الله عنهما.

پس دین حق از امت مرحومه بر جمیع ادیان ظاهر شد بعد از آنکه آن حضرت به آن همه در هر حال بشارت می دادند و ترغیب می فرمودند پس این نسَقی است واحد مانند نهال نشانیدن و بر آمدن اغصان و اوراق اولاً و بر آمدن ازهار ثانیاً و خروج ثمار ثالثاً، و مانند طفلی و جوانی و کهولت آدمی و ترتیب هر یکی بر دیگری چون این نسق واحد دیدیم دانستیم همان لطف است که ساعت به ساعت آثار او ظاهر می شود پس حقیقت خلافت خلفاء از این نسق واحد عقل به طریق حدس ادراک کرد چنانکه از ترتیب ازهار و ثمار می شناسیم که قصد باغبان ثمر بود و آن لطف باغبان که نشاندن نهال را تقاضا کرده بود همان لطف بعینه متقاضی ازهار و ثمار گشته همچنان نزول قرآن آیات آیات بعد از آن سوره سوره مرتب شدن بعد از آن همه در مصاحف جمع گشتن نسقی است واحد همچنان اصل علوم احکام از سینهء مبارک آن حضرت بروز فرمودن بعد از آن به لحوق قیاس و اجماع مورّق و مثمر شدن و همچنان علم احسان از صدر شریف آنجناب علیه الصلاة والسلام جلوه نمودن و بعد از آن در خلفاء آن علوم احسانیه گُل کردن همه ترتیب واحد متناسق یبشِّر اوله بآخره ویدل آخره علی اوله.

و از آن جهت که مسلمین همه باخلفاء بیعت نمودند و متفق شدند بر خلافت ایشان بعد از آن بر دست ایشان قتال مرتدین اولاً و جهاد فارس و روم ثانیاً متحقق شد قرآن به اهتمام ایشان مجموع و متفق علیه گشت و کفر از بلاد شام و عراق و یمن برخاست و حدود جاری شد، نماز و روزه و تلاوت قرآن و اتفاق مسلمین هر یک دیگر پدید آمد و آنچه که پیش از بعثت آن حضرت نامی و نشانی از وی نشنیده بودیم به محض تسبب وی ظاهر شده بود و در جمیع اقطار ارض فاش گشت در این قدر خود اتفاق واقع است پس عقل صراح که به کدورت تعصب مکدر نشده باشد حکم می نماید که این خلافت حق است و عصیان پیغامبر در عقد آن واقع نشد و در مقاصد خلافت قصوری روی نداد؛ زیرا که اصل در اتفاق سواد اعظم از امت مرحومه موافقت امر پیغامبر است و عدم عصیان او و پیغامبر ایشان مکی است و قرآن که امام ایشان است مکی اگر اختلافی در میان امت واقع شود به عارض هوا است یا به علت جهل. و عقل صراح می شناسد که پدید آمدن عارض هوا به مجرد وفات آن حضرت بدون وقوع امری که اثارت قوت غضبیه ایشان کند به غایت بعید است و حقد متقدم که سبب این انحراف باشد غیر معلوم و جهل نص از سواد اعظم به غایت دور. و اگر ایشان از نص غافل بودند صاحب حق چرا اظهار حق نکرد و کدام خوف موجب ستر آن گشت سبحانک هذا بهتانٌ عظیم.

و خیریت افعال ایشان معلوم کردیم از موافقت آنها به قرآن. عقل حکم می کند که این همه خیر است و حق است قطعاً و مصلحت شرع در تأثیم این هزاران هزار در امری که رشد آن معلوم است به موافقت قرآن بسبب آنکه متصدی آن شخصی شد غیر شخصی هیچ نیست و ایجاب استخلاف شخصی که خلافت آن بودنی نیست کدام مصلحت است؟ اقارب و اعوان شخصی که خلافت از دست او رفت به هر حشیش متعلق می شوند و هر تیری که در ترکش ایشان است می اندازند دور نیست که حبّ جاه بر ادعاء غیر واقع حمل کند و بر اقدام خلاف جمهور دلالت فرماید.

قاعده عقل صراح آن است که بر ظاهر اعتماد کنند مگر آنکه قرائن قویه از آن ظاهر اعتماد کنند مگر آنکه قرائن قویه از آن ظاهر باز دارد مثلاً دیدیم که آتش شعله می زند تا آنکه بر غلط حس خود مطلع نشویم با وجود جوهری که شبیه به نار می نماید به یقین بدانیم بمجرد احتمال قصد آن نه کردن و پختن طعام را بر آن موقوف نه گذاشتن محض دیوانگی است.

أما تناقض در مصلحت شرع از آن جهت که شیعه می گویند لطف واجب است بر خدای تعالی و لطف او تعالی تقاضا می فرماید که ملت را حافظی باشد و آن حافظ ملت لا بد است از آنکه عالم و معصوم باشد و معصوم غیر مرتضی نبود پس او امام باشد و ما مساعدت می کنیم در مقدمه اولی و ثانیه به تغیّر.

ما می گوئیم که خدای تعالی متصف است به لطف کما قال: {اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ} و وعده فرمود حفظ قرآن را {وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} و وعده او واجب الوقوع است و می گوئیم که لطف تقاضا می کند که ملت را حافظی باشد اما این حافظ سه چیز می تواند شد.

یکی آنکه خود متکفل حفظ باشد پس همیشه دفعةً بعد دفعة تقریبی احداث فرماید از غیب به القاء در قلب مردی که امر کند به معروف و نهی از منکر، و القاء در قلب قوم انقیاد او را قال الله تعالی: {وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} وقال رسول الله : یُبعث فی کل مائة فی هذه الأمة من یجدد دینها.

دوم آنکه امت مرحومه را مِن حیث المجموع خاصیتی باشد که بر ضلالت مجتمع نشود کما قال رسول الله : لا تجتمع أمتی علی الضلالة.

سوم شخصی را معین کنند که اقامت دین فرماید. و چنانکه شیعه می گویند که لطف گاهی ظهور امام معصوم است و آن اکمل انواع لطف است و گاهی وجود او به اخفاء و آن نیز از اصل لطف خالی نیست ما می گوئیم که: گاهی خدای تعالی هر سه نوع حفظ را جمع می فرماید و آن اکمل انواع لطف است و آن در ایام خلافت رحمت و خلافت نبوت است، و گاهی بر دو نوع اول اکتفا می نماید؛ زیرا که اصل لطف به آن مؤدّی می شود و در مقدمه ثالثه نیز مساعده می کنیم به نوعی از تغیّر پس می گوئیم که اگر لطف الهی تعینِ شخصی را که حافظ ملت باشد تقاضا فرماید لا بد است از آن که مبشَّر به کثرت علوم و به علو درجه در آخرت باشد تا لطف تحقق گردد و عصمت به معنی که شیعه اثبات می کنند ضرور نیست ممکن است که در اول عمر کافر و فاسق باشد بعد از آن خدای تعالی توبه نصیب کند و به زبان پیغامبر اطلاع دهد که آخر حال او خیر است و تصریحاً و تلویحاً حُسن حال و مآل او تعلیم فرماید لیکن اینجا شرطی دیگر مطلوب است و آن آن است که امام ظاهر و منصور بود؛ زیرا که اگر مختفی باشد تکلیف به اتباع شخصی مجهول که نه امر می نماید و نه نهی می کند لازم آید، و اگر مخذول بود و تقریب به خیر نباشد از نصب او بلکه تقریب به شر باشد و ترک نصب او اقرب باشد به لطف از نصب او؛ زیرا که در صورت اولی مواخذه نباشد به ترک واجب و فعل محرّم و در این صورت مؤاخذه خواهد بود.

بعد تمهید مقدمات می گوئیم که لا بد امام حق بعد وفات آن حضرت موجود بود اتفق علیه الموافق والمخالف و آن امام صدیق أکبر رضي الله عنه بعد از آن فاروق اعظم رضي الله عنه؛ زیرا که هر دو مبشر به علم و فلاح و صلاح بوده اند و ظاهر و منصور بودند نه حضرت مرتضی رضي الله عنه؛ زیرا که اگر چه عالم بود و مبشر به بهشت بود ظاهر و منصور نبود.

و تحقیق این مسئله موقوف است بر تمهید نکته بدان اسعدک الله تعالی اشاعره گفته اند که احکام الله تعالی معلّل به اغراض نیست و این مسئله را به روشی سر داده اند که موسم آن باشد که در ارسال رسل و انزال کتب و نسخ شرائع سابقه و بر هم زدن عادات جاهلیت مصلحتی منظور نیست اراده که ترجیح احد المقدورین است کار خود کرده است و این قول به این صورت و هیئت مسلّم نیست آری غرضی که تکمیل ذات واجب کند فی نفسه منتفی است و مصلحتی که مرجع آن لطف عباد باشد مربوط ساختن بعضی مسببات به اسباب واقع است. اصل مذهب فقهاء چه صحابه و تابعین و چه من بعد ایشان معرفت علل احکام است به اعتبار مناسب و شناختن معانی مناسبه مثلاً حفظ نفس و مال و عقل و عرض و ملت ضروری دانسته اند و قصاص و حدود سرقت و شرب و قذف و ارتداد بر آن دائر ساخته اند و مشروعیت صلاة و صوم و زکاة و حج برای تهذیب نفس و خروج او از اسر بهیمیت و انبساط او در فضای ملکیت امری است مقرر و مفاسد کبائر ذنوب معقول. امام غزالی (رحمه الله) در باب توبه چه قدر تصریح به آن کرده است.

از این همه گذشتیم استقراء احکام و اعمال فطانت در آن بالجزم به معرفت مصلحت مطلوبه و مفسده ی مطروده مضطر می گرداند چنانکه در حجت بالغه أکثر آن مطالب تقریر نمودیم از این هم گذشتیم در قرآن و أحادیث خبر بسیاری از مصالح و مفاسد مبین شد در باب ارسال رسل گفته اند.

{وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَی}.

و در حدیث قدسی آمده: إنّ الله خلق بنی آدم حنفاء وإن الشیاطین اجتالتهم. (و در حدیث دیگری آمده است:) وإن الله مقَت عربهم وعجمهم. (و آن حضرت فرموده اند:) وانی بعثتک لأبتلیک بهم وأبتلیهم بک. و در حدیث وارد شده که مثَل آن حضرت مثل منذِر جیش است و این مقدمات به وجهی شهرت یافته که سُنی بر قاعده خود که التزام مدلول حدیث مشهور است به اثبات آن مضطر می شود به حقیقت مذهب سنت نه قول اشعری است و نه قول ماتریدی هر چه حکم نص کتاب و حدیث مشهور و اجماع امت و قیاس جلی باشد همان سنت است و قائل به آن سنی، اشعری باشد یا غیر آن.

ظنّ غالب فقیر آن است که غرض اشعری در این مسائل منوّع چند است که سورتِ مذاهب مخالف را به سبب آن منوع می شکند نه جزم به آنکه در شریعت چنین و چنین است چون این نکته به وجه اجمال مذکور شد باید دانست که سبب ارسال رسل و انزال کتب و تکلیف به احکام شرع لطف الهی است یعنی رسیدن افراد بنی آدم به کمال نوعی خود بدون این چیزها میسّر نمی آمد همان رحمت که باعث خلق نوع انسان شده بار دیگر بُرقع از روی خود کشاد و افاضه شریعتی فرمود که تکمیل افراد بشر نماید و ایشان را به کمال و جمال خویش رساند به همان می ماند که باغبان نهال می نشاند و تربیت او میکند در اول مرتبه اثر تربیت او نشستن تخم است در زمین و جذب کردن او آب و هوا را از اطراف و جوانب خود، و ثانیاً همان تربیت سبب ظهور شاخ و برگ درخت می شود، و ثالثاً بعینه همان تربیت موجب وجود ازهار و ثمار می گردد. و نیز آن تربیت اولاً سبب زیادت اجزاء درخت است و ثانیاً بعینه همان تربیت باعث تازگی اجزاء درخت و ظهور تخاطیط عجبیه در اوراق و ازهار او می گردد همچنان غذای که مدبر السموات والأرض اولاً سبب زیادت اجزاء طفل ساخته است همان غذا ثانیاً موجب ظهور جمال و حسن او و پدید آمدن حرکات و سکنات خاصه به نوع او گشته است پس تشریع تتمه تقدیر است و تکلیف شرع تتمه تکوین نوع است.

چون این نکته به خاطر نشست به اصل غرض پردازیم حق جلّ وعلا در کتاب عظیم می فرماید: {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ}

وقال تعالی: {وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا}.

وقال النبی فی حدیث عدی بن حاتم وأبوذر والمقداد وغیرهم حتی صار مشهوراً: ولیُتمنّ الله هذا الأمر حتی یدخل فی کل بیت من مَدر أو وبر بعزّ عزیز أو ذلّ ذلیل. ألفاظهم شتی والمعنی المشترک واحد.

دین حق همان است که ممکن شد و همان است که تمام شد و همان است که شرقاً و غرباً در بیوت وبَر و مدر در آمد و شک نیست که صدیق أکبر رضي الله عنه و فاروق اعظم رضي الله عنه و ذی النورین رضي الله عنه مسلّط شدند بر روی ارض، و روم و فارس را فتح کردند و قرآن را جمع نمودند همان قرآن در تمام عالم شائع شده است و مسائل اجماعیه ایشان در جمیع آفاق منتشر گشته و أکثر اهل اسلام به مذهب سنت متمذهب شده اند چه محدثین و چه فقهاء و قراء و چه مفسرین و چه بادشاهان روی زمین. و بر سادات اهل بیت گاهی خلافت منتظم نه شد الا خلافت حضرت مرتضی رضي الله عنه فقط، و معلوم است که حضرت مرتضی رضي الله عنه در ایام خلافت خود چه دیده و چه کشیده و ایام خلافت حضرت مرتضی رضي الله عنه به مذهب شیعه ایام ابتلاء و ایام تقیه و خوف بوده است و بعد از چهار سال که وی رضي الله عنه به دار بقاء انتقال فرمود بنو امیه در اخفاء و استیصال امر او چه کوششها نموده اند و بعد از حضرت مرتضی رضي الله عنه هیچگاه خلافت بر سیّدی مستقر نشد خروج می کردند و در اول جمع رجال و نصب قتال کشته میشدند إلی أن آذنت الدنیا بِصرم. قائل به این مذهب همیشه مخذول و مطرود بوده است کما هو مصرّحٌ فی کلامه.

حالا انصاف باید داد که دین ما ممکّن است یا دین شیعه و متمّم طریقه ما است یا طریقه شیعه؟ لطف الهی به بعث پیغامبر علیه الصلاة والسلام و اشاعت دین او مطلوب بود مذهب اهل سنت را نتیجه داده است یا مذهب شیعه را افاده فرموده؟ نصب امامی مختفی خائف که اصلاً بر عرض مذهب خود علی رؤوس الاشهاد قادر نشد لطف الهی است یا تسلیط بادشاهی که مانند شمس فی رابعة النهار ظهور فرماید و دین خود را به اعلان تقریر کند و شرق و غرب عالم را مسخّر حکم خود گرداند؟! مدار این لطف جسیم شیوع دین است در اقطار ارض یا نصب امام مختفی مخذول که سبب تأثیم جمیع عالم شود؟ اگر به فرض مدار این بشارات متواتره صورت اسلام باشد به غیر حقیقت آن لطف نباشد بلکه تدلیس باشد و ارادهء شر به طوائف بنی آدم.

سوال: اگر گوئی به این دلیل که تقریر کردی مدعا وقتی ثابت شود که مخالف در معارضهء آن دلیلهای دیگر تقریر نکند لیکن شیعه گفته اند قال الله تعالی: {وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ} و حضرت مرتضی رضي الله عنه از أولوا الارحام آن حضرت بود نه صدیق أکبر، وقال تعالی: {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ}

و ائمه ی تفسیر صریح تصریح به آن کرده اند که اشارت به مرتضی رضي الله عنه است وقال النبی یوم الغدیر: من کنت مولاه فعلیٌ مولاه.

وقال یوم خرج إلی تبوک: أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبیّ بعدی.

وقال : إنی تارکٌ فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا من بعدی..

این همه دلالت بر خلافت حضرت مرتضی رضي الله عنه می نماید وزاد صاحب الأساس من الزیدیة حدیث: الحسن والحسین إمامان قاما أو قعدا وأبوهما خیرٌ منهما.

جواب گوئیم: ظاهر به جانب ما است؛ زیرا که متصل وفات آن حضرت این عزیزان متصدی امر خلافت شدند و جمهور أصحاب احکام خلافت ایشان را قبول نمودند و آثار جمیله بر خلافت آن بزرگواران مترتب گشت و مخالفی رایت خلاف نصب نکرد اتفاق سواد اعظم البته بر حق می باشد و عدول از حق نیست الا به عارض هوا یا به علت جهل، و وجود این هر دو در سواد اعظم به غایت بعید است و آنچه ایشان کردند همه خیر بود به دلالت قرآن و موافقت آن.

محمل اول سکوت قوم رضا و تسلیم است و خصم مدعی خلاف ظاهر است؛ زیرا که حاصل مذهب خصم تفسیق یا تکفیر جمیع امت مرحومه است خصوصاً طبقه اولی از ایشان و هیچ چیز شنیع تر از آن نتواند بود. و دعوای نص است برای حضرت مرتضی رضي الله عنه و هیچکس از صحابه آن را روایت نکرد و نه خود مرتضی رضي الله عنه در خُطب و محاورات خود ایراد آن نمود و نه از اولاد او اثبات آن ظاهر گردید. و حاصل مذهب ایشان امامت است به معنای حجت معصومه مفترض الطاعت و اگر به این معنا ثابت می بود لا محاله فرقهء از فرَق اسلامیه اعتراف به آن می کرد.

باز می گوئیم علامت نوأیّت (نو پیدائی) برین مذهب هویدا است که در اول ملت نبود بعد از آن شیئاً فشیئاً ظاهر شدن گرفت بر صفت خوف و تقیه و هر چند زمان فترت پیش آمد آن عقیده محکم شدن گرفت تا آنکه کتب و دفاتر پرداختند.

باز می گوئیم سخافت ادله ایشان پیدا است که متشابهات قرآن و سنت را تتبّع کرده تأویل دور از کار اختراع نمودند که سیاق و سباق از آن اباء می نماید.

باز نکته بیان کنیم اگر آن حضرت به فرض اول امر فرموده باشند کلمهء که بر خلافت حضرت مرتضی دلالت دارد بعد از آن متصل وفات خطبه خواندند در مناقب صدیق و امامت صلاة به صدیق تفویض فرمودند پس این متأخر ناسخ حکم پیشین بوده است یا صَرف آن کلام از ظاهر خودش بمعنی دیگر نموده اند، و اگر از این مقام نیز تنزل نمائیم گوئیم که آن حضرت اعقل است از آنکه نداند که ذکر مناقب صدیق أکبر رضي الله عنه قریب به وفات وی و تفویض منصب امامت صلاة به صدیق رضي الله عنه در آخر حال متمسک خلاف مدعا می تواند شد پس می بایست که امساک فرماید از آن و الا تدلیس و تلبیس باشد چون امساک نفرمود دانستیم که غرض آن حضرت استخلاف مرتضی رضي الله عنه نبود.

باز نکتهء دیگر می گوئیم در قرآن عظیم ذکر استخلاف مرتضی رضي الله عنه به صریح لفظ واقع نشده است و نه در حدیث مشهور وارد شده به اعتراف موافق و مخالف، باقی ماند اشارهء خفیه کتاب و حدیث مشهور یا صریح خبر واحد که مخالف به روایت آن متفرّد است.

هر چه اشاره خفیه است قول سواد اعظم به صفتی که ذکر کردیم منع آن اشاره و صرف کلام بغیر آن می تواند کرد به اجماع منا ومن مخالفینا.

و خبر واحد که در مقابله اتفاق کذا و کذا واقع شود غیر مسموع است بإجماع منا ومن مخالفینا.

باز نکته دیگر می گوئیم بسیاری از ادله صریح نص نیست در استخلاف بلکه بیان استحقاق شخص کند استخلاف را، و حاصل آن ادله آن است که شخص فی نفسه کامل است و شروط خلافت در وی متوفر اگر اتفاق برآن واقع شود آن خلافت راشده خواهد بود و این نه عین استخلاف است و این ادله پیش ما موجود است برای هر یکی از صدیق و مرتضی.

و در مقدمهء معامله ی آن حضرت با خلفاء آنچه امراء با منتظر الامارة می کنند قولاً و فعلاً ذکر کردیم چون فرمانروائی در خارج برای شخصی متحقق شد این ادله اثبات خلاف راشدهء او خواهند کرد؛ زیرا که خلافت راشده دو جزو دارد یکی فرمانروائی و آن بالحس معلوم خواهد بود دیگر اهلیت فرمان روائی به اوصافیکه خدای تعالی در استعداد این شخص ودیعت نهاده است و آن بهمین نصوص معلوم خواهد شد و چون فرمانروائی در شخص متحقق نشد این ادله بر کمال شخص فی نفسه دلالت خواهند کرد نه بر ایجاب خلافت او پس این ادله خالی از غرض مستدل خواهد بود بالجمله این مقاله به منزله نقض اجمالی است ادله مخالف را و تنبیه جُملی است بر طریق تفصّی از اشکالات ایشان.

الحال متوجه جواب تفصیلی می شویم قوله تعالی: {وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ} اگر انصاف را کار فرمائیم و نظر به سیاق و سباق آیه بر گماریم کالشمس فی رابعة النهار معلوم خواهد شد که خدای تعالی در این آیات فضائل مهاجرین و انصار بیان می فرماید و چون همه در مرتبه علیا از امت واقع اند امر می نماید به تواصل بایک دیگر مانند آنکه یک قبیله با یک دیگر می کنند در تأکد عیادت مریض و شهود جنازه و غیر آن و این منزله را از غیر ایشان به آن سلب می فرماید {وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا}.

الا در یک حکم که اگر استنصار کنند از عامه مسلمین بر کفار لازم است نصر ایشان اگر این نصر در میان نیاید فتنه ی عظیم بر خیزد که غلبه کفار بر مسلمین است و استیصال مسلمین رأساً.

بعد از این می فرماید: {وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ} یعنی وجوب تواصل بین المهاجرین والانصار ناسخ تواصل ارحام نیست نگفتیم که تواصل ارحام بگذارید و تواصل مهاجرین و انصار پیش گیرید بلکه لزوم وصل ارحام بر طور خود است محکم غیر منسوخ و تواصل بین المهاجرین والانصار مزاحمت آن ندارد هر دو واجب اند و هر دو مطلوب پس سیاق و سباق دلالت می کند که مراد از أولی ببعض صلة رحم است نه توارث و جمعی که توارث فهمیده اند آیه را از سیاق و سباق منقطع ساخته اند پس در این آیت مخالف را اصلاً جای ناخن زدن نیست لیکن زیغ و هوا ایشان را بر تأویل باطل حمل کرد گفتند الآیة عامةٌ فی الأمور کلها لصحة الاستثناء ومنها الامامةُ وعلی من أولی الارحام دون أبی بکر فهو أولی بخلافة رسول الله وعجب است که از اهل عقل این کلام صادر شود؛

زیرا که غایت الأمر آن است که مطلق باشد پرسیده شود افی کذا ام فی کذا؟ چنانکه گوئیم زید مقدم است بر عمرو سوال متوجه شود که در علم یا در نسب یا در شجاعت إلی غیر ذلک پس یا با علامت اطلاق است یا نه اول مطلق است و ثانی مقید مطلق را حواله بر قرائن می کنند یا قید را صریحاً ذکر می نمایند و صحت استثناء بر آن دلالت نمی کند؛ زیرا که اگر استثناء باشد مثلاً گوئیم اولی إلا فی کذا آنجا تقدیر مستثنی منه خواهیم کرد به قرینة مستثنی مانند قرأت إلا یوم الجمعة معناها قرأت کل یوم إلا یوم الجمعة ولو قلت قرأت کان إخباراً عن قراءةٍ ما کذلک هذا و اگر این کلام صحیح باشد لازم آید که چون امامی بمیرد امامت را اولوا الارحام در میان خودها قسمت نمایند بمنزله مال ولا قائل به.

و اینجا نکته ایست به غایت ثمین در عالم دو سنت مسلوک بود:

یکی طریقه ی انبیاء صلوات الله تعالی علیهم که توارث در نبوت نیست حضرت موسی و هارون علیهما السلام از سبط لاوی مبعوث شدند و حضرت یوشع علیه السلام از سبط بنیامین باز حضرت داود و سلیمان علیهما السلام از سبط یهودا هکذا و هکذا.

و یکی طریقه ملوک چنانکه در تواریخ سلاطین به تواتر معلوم کرده باشی که بادشاهی می میرد و شخصی از اولاد او بر سلطنت می نشست و اگر دیگری بادشاهی میخواست وارثِ ملک اولاد را دانسته به جنگ بر می خاستند و او را دفع می ساختند مگر آنکه غالب آید وحینئذٍ دولت از خاندان بادشاه اول بیرون می رفت.

و خلافت نبوت دو احتمال دارد: یکی آنکه به نبوت ملحق شود و توارث در آن جاری نگردد. دوم آنکه به بادشاهی راجع شود به مقتضای طبیعت بشر توارث در آن جاری کنند اگر به نبوت ملحق سازند کسی را خلیفه باید کرد که متمّم کارهای نبوت باشد و اگر از قبیل بادشاهی گیرند نفوس و طبائع ایشان به اقامت وارث میل کند چون دیدیم که همه بر خلاف سنت مستمره در ملوک عمل کردند دانستیم که مراد ایشان اقامت سنت صالحه انبیاء بود به این نکته عبد الرحمن بن أبی بکر ارشاد فرموده است در قصه استخلاف معاویة پسر خود را حیث قال: سنة کسری وقیصر لا سنة أبی بکرٍ وعمر.

و اگر از این مقام تنزیل نمائیم گوئیم که ترک عادت مستمره نمودن دلیل است بر آنکه اینجا دلیلی قوی تر یافتند بر خلاف عادت مستمره با وجود رغبت طبائع در آن، قوله تعالی: {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ} سیاق آیت ذکر مرتدین است و جهاد با ایشان و این معنی به اتفاق مفسرین در حق صدیق أکبر رضي الله عنه است قاله قتادة والضحاک والحسن البصری.

و حوادثی که در عالم پیدا شد اول دلیل است بر آن از میان مؤرخین کیست که یاد دارد که کسی در این مدد متطاوله به وصف جمع رجال نصب قتال با مرتدین نموده باشد سوای صدیق أکبر؟ و لفظ انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه و تحقیق و تثبیت او می آید یعنی ای مسلمانان از ارتداد عرب و جموع متجمعه ایشان چرا می ترسید غیر از این نیست که کار ساز شما در حقیقت خدا است که الهام می کند و تدبیر امور با آن الهام می فرماید و رسول او که سر رشته ترغیب بر جهاد او در عالم آورده است و به دعای خیر دستگیر امت خود است و در ظاهر محققین اهل ایمان که به اقامت صلاة و ایتاء زکاة به وصف نیایش و خشوع متصف اند و اهلیت تحمل داعیه الهیه دارند و خدای تعالی بر دست ایشان اتمام اصلاح عالم می فرماید پس إنما ولیکم بشهادت سیاق و سباق نازل است در باب صدیق أکبر و تعریض است به او و متابعان او و اگر به عموم صیغه متمسک شویم جمیع محققین را شامل است ولهذا قال أبو جعفر محمد بن علی الباقر حین قیل له: إنها نزلت فی علی قال: هو من المؤمنین. أخرجه البغوی.

وقال جابر بن عبدالله: نزلت فی عبد الله بن سلام لما هجره قومه.

حالا زیغ این مبتدعان را تماشا کن که این سیاق و سباق را گذاشته در پی ترویج هوای باطل خود افتاده اند قال الزیدی فی الأساس: المعنی بقوله والذین آمنوا علیٌّ وحده لوقوع التواتر بذلک من المفسرین وأهل التواریخ ورد بلفظ الجمع من باب إطلاق العام علی الخاص ونظیره قوله تعالی: {هم الذین یقولون لا تُنفقوا علی من عند رسول الله} والمعنی بها ابن أُبی وحده.

أما تواتری که به آن تفوّه می کند ممنوع است معنای تواتر آن است که جماعه عظیمه که تواطؤ ایشان عادةً بر کذب ممتنع باشد به حس ادراک کرده باشند چیزی را و خبر دهند از آن ادراک خویش اینجا حس غیر سمع از صادق مصدوق نمی تواند بود هیچ حدیث مرفوع ثابت نیست چه جای تواتر؟ و اگر به مسامحه از لفظ تواتر اتفاق اراده کرده شود آن در حیز منع است لما مرّ عن جابر والباقر بلکه این تأویل امریست مختلف فیه تأمل می باید کرد در آن اگر بر قاعده باشد اخذ کنیم و اگر خلاف قاعده است رد نمائیم باز می گوئیم کدام ضرورت پیش آمده که از لفظ عام معنای خاص اراده می باید کرد به تخصیص آنکه از لفظ جمع مفرد را مراد باید گرفت این قسم تأویل بعید را قرینه قویه می باید و آن قرینه کجا است؟ آنچه ظن فقیر کار می کند آن است که بعضی مردم به طریق تعریض حضرت مرتضی رضي الله عنه را از این لفظ فهمیده باشند و تعریض امر جدای است غیر تخصیص عام. اینجا عام بر معنای عموم خود باقی است مع هذا قرائن دلالت می نمایند بر دخول فرد واحد در عام بلکه بر آنکه سوق کلام برای او بوده است چنانکه در فصل تعریضات بسط نمودیم لیکن این شخص به سبب قلت معلومات خود به آن معنی آشنا نیست بر تخصیص فرود می آرد.

باز می گوئیم که اینجا تعریض وقتی راست بیاید که {وَهُمْ رَاکِعُونَ} حال واقع شود از {وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ} تنها و آن قصه مخترعه مکرر از مرتضی واقع شده وکلاهما ممنوعان به سه وجه:

یکی آنکه {وَهُمْ رَاکِعُونَ} حال واقع شده بعد دو جمله متناسقه داخله در حیز صله و مبتنی بر ضمیر جمع که فاعل آن هر دو است پس ظاهر آن است که از هر دو جمله حال واقع شده باشد وحینئذ معنی مربوط نه گردد که یقیمون الصلوة وهم راکعون بخلاف آنکه گوئیم وهم خاشعون لله فی اقامة الصلاة وایتاء الزکاة یا گوئیم یقیمون الصلاة المفروضة ویؤتون الزکاة المکتوبة وهم راکعون مواظبون علی النوافل.

دوم آنکه یؤتون صیغه مضارع است دلالت می کند بر استمرار تجددی پس اگر مقید شود به حال می باید که چندین دفعه ایتاء زکاة در حین رکوع به عمل آمده باشد و یک بار کفایت نمی کند ولا قائل به.

سوم آنکه توجیهی که ما اختیار کردیم ادخل است در تهذیب نفس و اوفق است به کتاب و سنت؛ زیرا که خشوع در وقت صلاة و صدقه مطلوب شرعی است و هزاران دلیل شرعی بر طلب آن دلالت می نماید و همچنان اقامت بر فرائض با مواظبت بر نوافل ممدوح است در شریعت و مدار افضلیت و اکملیت افراد بشر واقع شده بخلاف صدقه دادن در وقت رکوع که هیچ مناسبت با مقاصد شرعیه پیدا نمی کند الا آنکه فی الجمله دلالت دارد بر مسارعت در صدقات وحینئذٍ حُسن عبارت آن باشد که گویند وهم یسارعون فی الصدقة خصوصیت رکوع را دخلی نیست که مدح دائر گردد بر آن.

باز اگر تسلیم نمائیم که آیت نازل شده است در شأن حضرت مرتضی رضي الله عنه غایت دلالت آن است که حضرت مرتضی رضي الله عنه ناصرمسلمین است والامر کذلک؛ زیرا که خدای تعالی مرتضی رضي الله عنه را در مشاهد آن حضرت توفیق عظیم کرامت فرمود تا امور عجیبه از وی به ظهور آمد مثل مبارزت در روز بدر و جنگ احد و قتل عمرو بن عبدود در غزوة خندق و فتح حصن در وقعة خیبر إلی غیر ذلک و این نصر مسلمین بود خلافت از کجا مفهوم شد؟ و اگر شیعه گویند ولی به معنای متصرف است در امور مانند ولی مرأة در نکاح و ولی صبی در معاملاتِ او، و ضمیر خطاب برای امت است و ولی امت نمی باشد مگر امام. جواب گوئیم:

اولاً به نقض اجمالی اگر این آیت دال است بر امامت او فی الحال پس در حال حیات آن حضرت امام باشد ولا قائل به و اگر معنی ولو بعد حین بفهمیم بر ما ناهض گردد (تأئید ما باشد)؛ زیرا که در وقتی از اوقات وهو وقت قیامه بالخلافة امام بحق بود.

و ثانیاً بحَلّ هر جا در قرآن ولایت آمده معنی آن نصرت است فی الانفال: {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ}.

وفی المائدة: {لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ} إلی غیر ذلک خصوصاً در این آیت سیاق و سباق جهرةً بر معنای نصرت دلالت می نماید؛ زیرا که در اول می فرماید: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ} و این اشارت به نصرت است بعد از آن می فرماید: {وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ}.

و این صریح است در نصرت. انصاف بده که این دلیل فی نفسه دلالت بر وجوب خلافت حضرت مرتضی رضي الله عنه می نماید یا به عارض هوا دفعاً بالصدر بر مدعاء دور و درازی فرود آورده اند.

(زیدی می گوید:) قوله تعالی: {لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} یعنی الخلافة، وأبوبکرٍ کان ظالماً لأنه کان کافراً فی أول عمره حتی بُعث النبی ودعاه إلی الإسلام.

اصل قصه آن است که خدای تعالی خطاب فرمود به حضرت إبراهیم علیه صلوات الله وسلامه: {قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} اگر چه معنای امام پیشوا است نبی باشد یا خلیفه یا عالم مقتدا لیکن مراد در اینجا نبی است بلا شک پس معنی کلام این است که خدای تبارک وتعالی حضرت إبراهیم علیه السلام را نبی ساخت برای مردمان و مبعوث گردانید او را به سوی مردمان، وی صلوات الله علیه سوال نمود که بار خدایا از ذریت من جمعی از انبیاء گردان حق سبحانه فرمودند: نرسد وحی من یا نبوت من ظالمان را و در حکایت این ماجرا رد است بر مشرکان عرب به ابلغ وجوه که می گفتند: {لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ} چون معنای آیت دانسته شد می گوئیم: اینجا اصلاً ذکر خلافت نیست و مدلول آیت با مسئله ما مساسی ندارد و ذکر نبوت و وحی است وعلی التسلیم لفظ ظالم حقیقةً بر شخصی منطلق است که در وقت وقوع مضمون جمله ظالم باشد نه بر شخصی که در زمانی که قبل اوست یا بعد اوست ظالم بود.

اطلاق عصیر بر خمر یا خمر بر عصیر مجاز است بالاتفاق و أبوبکر صدیق رضي الله عنه در وقت نیل خلافت ظالم نبود.

قوله : ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی. اصل قصه آن است که آن حضرت متوجه شد به غزوه تبوک و حضرت مرتضی رضي الله عنه را در خانه گذاشت به جهت مصلحت خانهء خود از این وجه گونه ملالی بخاطر حضرت مرتضی بهم رسید که وقت جنگ چرا همراه آن حضرت نباشد آن حضرت فرمود: ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی، أخرج الترمذی والحاکم من حدیث سعد سمعت رسول الله یقول لعلیٍّ وخلّفه فی بعض مغازیه فقال له علی: یا رسول الله تخلِّفُنی مع النساء والصبیان؟ فقال له رسول الله : ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبوة بعدی. حاصل آن است که حضرت موسی علیه السلام در وقت غیبت خود از بنی إسرائیل بسوی طور حضرت هارون علیه السلام را خلیفه ساخت پس حضرت هارون علیه السلام جمع کرد در میان سه خصلت:

از اهل بیت حضرت موسی علیه السلام بود، و خلیفه او بود بعد غیبت ونبی بود. آن حضرت چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبّه پیدا کرد به حضرت هارون علیه السلام در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهل بیت نه در خصلت ثالثه که نبوت است این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت باشد هیچ ربطی ندارد؛ زیرا که آن حضرت در هر غزوه شخصی را امیر مدینه مقرر می ساخت خلافت کبری دیگر است و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه (دیگر)، و اگر دلالت کند بر آنکه مرتضی حقیق است به آنکه تفویض امور به او فرمایند این معنی با مذهب ما خلاف ندارد و اگر مراد آن حضرت خلافت کبری می بود تشبیه می داد به یوشع که خلیفه حضرت موسی علیه السلام بعد وفات او بود نه به حضرت هارون علیه السلام؛ زیرا که حضرت هارون علیه السلام در وقت غیبت حضرت موسی علیه السلام به جانب طور خلیفه او بود نه بعد وفات او، موت حضرت هارون علیه السلام قبل حضرت موسی است به چند سال.

حالا تعنّت شیعه باید دید که برای تصحیح این دلیل گفته اند هذا یدل علی أن جمیع المنازل الثابتة لهارون من موسی ثابتةٌ لعلیٍ من النبی وإلا لما صح الاستثناء ومن المنازل الثابتة لهارون من موسی استحقاقه للقیام مقامه بعد وفاته لو عاش لأنه لو عزله کان منفِّراً وذلک غیر جائز علی الأنبیاء و نیز گفته اند من جملة منازل هارون من موسی أنه کان شریکاً له فی الرسالة ومن لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسی لو بقی فوجب أن یثبت ذلک لعلی إلا أنه امتنع الشرکة فی الرسالة فوجب أن یبقی مفترض الطاعة علی الأمة من غیر رسالة وهذا معنی الإمامة.

جواب می گوئیم: بمنزلة هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الألسنة است نه اوصاف دور و دراز؛ به همان می ماند که شخصی از زیدٌ بمنزلة الأسد انیاب و وبَر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهو از خصال حضرت هارون علیه السلام همان خصال ثلاث است هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق خلافت بعد وفات نمی تواند فهمید خصوصاً به این علاقه که از عدم استحقاق خلافت عزل لازم می آید و از عزل تنفر خلائق متحقق می شود بلکه می توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می بود خلیفه نمی شد به خلافت اصطلاحی؛ زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغامبر را لائق است نه پیغامبر را و می توان گفت که انقطاع کاری که به شرط غیبت تفویض نموده باشند عزل نیست بلکه تمامی آن کار است مثل آنکه اگر گویند فلان کار کرده بیا و وی کرده آمد و می توان گفت استحقاق طاعت در انبیاء به جهت نبوت است چون نبوت را از میان مستثنی ساختند هر چه به جهت نبوت باشد آن هم مستثنی شد و أکثر امت مرتبهء که امامت است بمعنی معصوم مفترض الطاعة اثبات نمی کنند بل مفهوم آن محصل نمی شود بنای کلام بر آن نهادن چه قدر از انصاف دور است؟.

قوله یوم غدیر خُم: من کنت مولاه فعلی مولاه، اصل قصه آن است که آن حضرت حضرت مرتضی رضی الله وعنه را به جانب یمن فرستاد وآنجا در میان حضرت مرتضی و لشکریان او خشونتی واقع شد چون در حجة الوداع بخدمت آن حضرت وی و أصحاب او مشرف شدند لشکریان او پیش آن حضرت شکایت عرض نمودند و آن حضرت چند روز توقف فرمود و از حضرت مرتضی رضي الله عنه حقیقت حال استفسار نمود چون اصل قصه بخاطر منقّح شد و تعنّت لشکریان معلوم گردید در اثنای رجوع از حجة الوداع خطبه بر خواند در امر به رعایت صله اهل بیت و در آخر خطبه در بعض روایات مروی است که زجر فرمود از خشونت با مرتضی وامر نمود به دوستی او.

أخرج مسلم من طریق إسماعیل بن إبراهیم عن أبی حبان عن یزید بن حبان قال انطلقتُ أنا وحصین بن سبرة وعمر بن مسلم إلی زید بن أرقم فلمّا جلسنا إلیه قال له حصین لقد لقیت یا زید خیراً کثیراً رأیتَ رسول الله وسمعت حدیثه وغزوت معه وصلّیت خلفه لقد لقیت یا زید خیراً کثیراً حدِّثنا یا زید ما سمعت من رسول الله قال: یا ابن أخی والله لقد کبُرت سنّی وقدم عهدی ونسیت بعض الذی کنت أعِی من رسول الله فما حدّثتکم فاقبلوا وما لا فلا تکلّفونیه، ثمّ قال قام رسول الله یوماً فینا خطیباً بماءٍ یُدعی خماً بین مکة والمدینة فحمد الله وأثنی علیه ووعظ وذکر ثم قال: أما بعد ألا یا أیها الناس فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسولُ ربی فأجیب وأنا تارکٌ فیکم ثقلین أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحث علی کتاب الله ورغّب فیه ثم قال وأهل بیتی أذکّرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی. فقال له حصین: ومَن أهل بیته یا زید ألیس نساءه من أهل بیته؟ قال: نساءه من أهل بیته ولکن أهل بیته من حُرِّم الصدقة بعده، قال: ومن هُم؟ قال: هم آل علی وآل عقیل وآل جعفر وآل عباسٍ، قال: کل هؤلاء حرم الصدقة؟ قال: نعم.

این قدر خود صحیح است مذکور در صحیح مسلم در زیادت قصه امرِ ناس به موالاة مرتضی رضي الله عنه اینجا مذکور نیست و اهل حدیث در آن زیادت مختلف اند طائفه ای صحیح دانند وطائفه ی غریب مطلق و میل بندهء ضعیف به آن است که این زیادت نیز صحیح است لیکن نه به درجهء حدیث مسلم.

أخرج الحاکم من طریق سلیمان الأعمش عن حبیب بن أبی ثابت عن أبی الطفیل عن زید بن أرقم قال لمّا رجع رسول الله من حجة الوداع ونزل غدیر خم أمر بدرجاتٍ فقُمِمن قال: کأنی قد دُعیت فأجبت إنی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله تعالی وعترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنهما لن یتفرقا حتر یردا علیَّ الحوض، ثم قال: إن الله عز وجل مولای وانا ولی کل مؤمن ثم أخذ بید علیٍ رضي الله عنه فقال من کنت ولیه فهذا ولیه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. وذکر الحدیث.

وأخرج الحاکم من طریق سلمة بن کهیل عن أبیه عن أبی الطفیل أنه سمع زید بن أرقم یقول: نزل رسول الله بین مکة والمدینة عند شجرات خمس دوحاتٍ عظامٍ فکنس الناس ما تحت الشجرات ثم راح رسول الله عشیةً فصلی ثم قام خطیباً فحمد الله وأثنی علیه وذکر ووعظ فقال ما شاء الله أن یقول ثم قال: أیها الناس إنی تارکٌ فیکم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما وهما کتاب الله وأهل بیتی عترتی ثم قال أتعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم ثلاث مراتٍ قالوا: نعم فقال رسول الله : من کنت مولاه فعلیٌ مولاه.

وأخرج الحاکم عن بریدة الأسلمی قال غزوتُ مع علیٍ إلی الیمن فرأیت منه جفوةً فقدمت علی رسول الله فذکرت علیاً فتنقّصْته فرأیت وجه رسول الله یتغیر فقال یا بریدة: ألستُ أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ قلت: بلی یا رسول الله فقال: من کنت مولاه فعلیٌ مولاه.

وأخرج الحاکم والترمذی نحوه عن عمران بن حصین قال بَعث رسول الله سریةً واستعمل علیهم علی بن أبی طالب رضي الله عنه فمضی علیٌ فی السریة فأصاب جاریةً فأنکروا ذلک علیه فتعاقدا أربعة من أصحاب رسول الله إذا لقینا النبی أخبرناه بما صنع علیٌ قال عمران وکان المسلمون إذا قدموا من سفرٍ بدأوا برسول الله فنظروا إلیه وسلّموا علیه ثم ینصرفون إلی رحالهم فلما قدمت السریة سلموا علی رسول الله فقام أحد الأربعة فقال یا رسول الله ألم تر أن علیاً صنع کذا فأعرض عنه ثم قام الثانی فقال مثل ذلک فأعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل ذلک فأعرض عنه ثم قام الرابع فقال یا رسول الله ألم تر أن علیاً صنع کذا وکذا فأقبل علیه رسول الله والغضب فی وجهه فقال: ما تریدون من علی إن علیاً منی وأنا منه وأنا ولیُّ کل مؤمن.

وأخرج الحاکم عن عمرو بن شاس الأسلمی وکان من أصحاب الحدیبیة قال: خرجنا مع علیٍ رضي الله عنه إلی الیمن فجفانی فی سفره ذلک حتی وجدتُ فی نفسی فلما قدمت أظهرت شکایته فی المسجد حتی بلغ ذلک رسول الله قال فدخلت المسجد ذات غداةٍ ورسول الله فی ناسٍ من أصحابه فلما رآنی أبّدنی عینیه قال یقول حدّد إلیّ النظر حتی إذا جلست قال یا عمرو أما والله لقد آذیتنی فقلت أعوذ بالله أن أوذیک یا رسول الله قال بلی من آذی علیاً فقد آذانی.

وأخرج الحاکم عن أبی سعید الخدری شکی الناسُ علیَّ بن أبی طالب إلی رسول الله فقام فینا خطیباً فسمعته یقول: أیها الناس لا تشکوا علیاً فوالله إنه لأُخَیشنُ فی ذات الله أو فی سبیل الله.

وأخرج الترمذی عن البراء قال: بعث النبی جیشین وأمّر علی أحدهما علی بن أبی طالب وعلی الآخر خالد بن الولید وقال إذا کان القتال فعلی، قال فافتتح علی حصنا فأخذ منه جاریةً فکتب معی خالدٌ کتاباً إلی النبی یشی به فقرأ الکتاب فتغیر لونه ثم قال ما تری فی رجلٍ یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله؟ قال قلت أعوذ بالله من غضب الله وغضب رسوله وإنما أنا رسولٌ، فسکت.

و آن حضرت برای معالجه این داء عضال مبالغه ها بکار برد و تهدیدات شدیده فرمود از آنجمله فرمود: من سبّ علیاً فقد سبّنی. أخرجه الحاکم من حدیث أم سلمة.

و از آن جمله خطاب فرمود به حضرت مرتضی: من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن أطاعک فقد أطاعنی ومن عصاک فقد عصانی. أخرجه الحاکم من حدیث أبی ذر.

و از آن جمله: حُبّ علی آیة الإیمان وبغض علی آیة النفاق. أخرجه البخاری.

و فرمود: یا علی طوبی لمن أحبک وصدق فیک وویلٌ لمن أبغضک وکذب فیک.

و این همه الفاظ متقارب المعنی است و اوقات ورود آن نیز متقارب بوده است چون این حدیث و سبب ورود آن منقح شد حالاً به اصل سخن متوجه شویم. اما حق اهل بیت، آن حضرت فرموده اند: إن أبرّ البرّ صلةُ الرجل أهل وُدّ ابیه. أخرجه مسلم من حدیث ابن عمر.

شک نیست چون صله اهل ود پدر مطلوب شد صله ی اقارب حضرت پیغامبر بالاولی مطلوب است و معقول المعنی است که آن حضرت البته به آن فرماید و عباس رضي الله عنه و اولاد او و ازواج طاهرات آن جناب همه در این امر داخل اند عن عبدالمطلب بن ربیعة أن العباس دخل علی رسول الله مغضباً وأنا عنده فقال: ما أغضبک؟ قال: یا رسول الله ما لنا ولقریش إذا تلاقوا بینهم تلاقوا بوجوه مبشّرةٍ وإذا لقونا لقونا بغیر ذلک، فعضب رسول الله حتی احمرّ وجهه ثم قال: والذی نفسی بیده لا یدخل قلب رجل الإیمان حتی یحبکم لله ولرسوله، ثم قال أیها الناس من آذی عمی فقد آذانی فإنما عم الرجل صِنو أبیه. أخرجه الترمذی.

وعن عائشة أن رسول الله کان یقول لنسائه إن امرکنّ مما یهمّنی من بعدی ولن یصبر علیکنّ إلا الصابرون الصدیقون، قالت عائشة یعنی المتصدقین، ثم قالت عائشة لأبی سلمة بن عبدالرحمن: سقی الله أباک من سلسبیل الجنة، وکان ابن عوف قد تصدق علی أمهات المؤمنین بحدیقة بیعت بأربعین ألفاً. أخرجه الترمذی.

وعن أم سلمة قالت: سمعت رسول الله یقول لأزواجه: إن الذی یحنو علیکن بعدی هو الصادق البار، اللهم اسق عبدالرحمن بن عوف من سلسبیل الجنة. رواه احمد.

و معنی جمع در کتاب و غیره آن است تا وقتی که ایمان به کتاب الله واجب است صله ی ازواج و اقارب آن حضرت نیز واجب است وسیاق این کلمه قریب به سیاق این حدیث است: من کان یؤمن بالله والیوم الآخر فلیکرم ضیفه. و این معنی از لفظ مسلم در حدیث زید بن أرقم که اصح الفاظ اوست ظاهر است لا خفاء له. و اما غضب برای مرتضی رضي الله عنه و تأکید در نهی ایذاء او نیز معقول المعنی است؛ چون حق مرتضی ظاهر شد و تعنت بد گویان در حق او واضح گردید از متتبع حق بغیر این تأکیدات چه آید و از جارحهء عدل الهی بغیر این تشدید چه بروز نماید جوشیدن ملکوت هنگام افک حضرت عائشة رضی الله عنها دانسته و قول آن حضرت وقتی که ملالی در میان صدیق أکبر رضي الله عنه و فاروق أعظم رضي الله عنه رفت: هل أنتم تارکون لی صاحبی؟ خوانده وصیت دوستی مرتضی را به این کلمه نمود: ألست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی قال فمن کنت مولاه فعلیٌ مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

و معنی ابتداء این کلمه (ألستُ أولی بکم) آن است که حق پیغامبر صلوات الله وسلامه علیه بر امت آن است که جمیع مصالح خود را تفویض به حساب وی نمایند و ایشان را با پیغامبر خیرتی و استقلالی نباشد مانند طفل در دست دایه یا مانند اعمی در دست قائد بی اختیار باید بود پس آنانکه با مرتضی رضي الله عنه عداوت داشته باشند و وجوه شکایت او تقریر کنند بر نفس و عقل خود اعتماد ننمایند و تابع حکم پیغامبر باشند.

و معنای مولی دوست است به قرینه ی "اللهم وال من والاه وعاد من عاداه" و به قرینه أحادیث بسیار که مذکور کردیم: حُبّ علی آیة الإیمان، من سَبّ علیاً فقد سبّنی، إلی غیر ذلک.

چون این معنی واضح شد باید دانست که این حدیث با مسئله ی ایجاب استخلاف مساسی ندارد اینجا تعظیم صله اهل بیت مراد است و امر به دوستی حضرت مرتضی رضي الله عنه و نهی از دشمنی او است و این نوع در حق مرتضی تنها نفرموده اند بلکه در حق عباس رضي الله عنه و اولاد او و در حق ازواج طاهرات نیز وارد شده و در حق صدیق أکبر رضي الله عنه نیز: هل أنتم تارکون لی أبابکر.

تعنت شیعه را تماشا کن چون در این حدیث هم جای ناخن زدن ندیدند گفتند مولی به معنی أولی است و اولی متصرف در حق تمام امت می گیریم و اولی به تصرف در حق جمیع امت امام است پس مرتضی رضي الله عنه امام باشد گوئیم: مولی به معنای محبوب است از جهت قرینه اسباب متقدمة و از جهت أحادیثی که قریب به مضمون این حدیث و نزدیک به زمان او وارد شده و از جهت قرینة اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. باز می گوئیم مولی به معنای مُعتِق ومعتَق مشهور است و به معنای ناصر و مالک نیز آمده و لیکن به معنای ولی امر نیامده هیچ افعل به معنای فعیل نخوانده ایم.

باز می گوئیم اگر مولی به معنای اولی باشد یا در لفظ ذکر اولی آمده باشد هنوز دار و گیر جاری است از کجا که ولایت در تصرف امور مُلکیه مراد است؟