پرش به محتوا

إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء/مقصد اول/فصل دوم

از ویکی‌نبشته

فصل دوم در لوازم خلافت خاصه

در حدیث وارد شده که آن حضرت خبر دادند که: چند گاه نبوت و رحمت خواهد شد بعد از آن خلافت و رحمت بعد از آن ملک عضوض بعد از آن جبریت و عتود و در بعض روایات خلافت بر منهاج نبوت واقع شده.

و نیز به ثبوت رسیده که آن حضرت خبر دادند "الْخِلاَفَةُ بَعْدِی ثَلاَثُونَ سَنَةً"

و خدای عز وجل در چندین آیت از قرآن عظیم باوصاف و علامات خلافتی که در کمال رضا و محبوبیت است تلویح و تصریح فرمود از آنجمله آیت: {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ} وآیة: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ} وآیة: {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ} وآیة {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ} إلی غیر ذلک من الآیات.

وصحابه در وقت مشاوره در تعیین خلیفه به بعض اوصاف نطق نموده اند چنانکه گفتند احق بهذا الأمر، وتوفی رسول الله وهو عنهم راضٍ.

از استقراء این ادله وصفی چند محصل می شود زیاده از اوصافی که در خلافت عامه گفته شد.

در این فصل می خواهیم که آن اوصاف را برشمریم و ثبوت آنها در خلفای اربعه رضوان الله علیهم بیان کنیم. باستجماع لوازم خلافت خاصه مقرون بقریشیت نسب تفسیر کرده است قتادة شیخ اهل بصره از تابعین حواریت را.

قال معمر قال قتادة: الحواریون کلهم من قریشٍ أبوبکر وعمر وعثمان وعلی وحمزة وجعفر وأبوعبیدة وعثمان بن مظعون وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن أبی وقاص وطلحة والزبیر. وفسّر قتادة فیما روی عنه روح بن القاسم الحواریین الذین تصلح لهم الخلافة، کذا فی استیعاب ابن عبدالبر.

واصل در اعتبار این اوصاف سه نکته است:

نکته نخستین: آنکه نفوس قدسیه انبیاء علیهم السلام در غایت صفا و علو فطرت آفریده شده اند ودر حکمت الهی بهمان صفا وعلو فطرت مستوجب وحی گشته اند وریاست عالم بایشان مفوض شده قال الله تعالی: {اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}

و از میان امت جمعی هستند که جوهر نفس ایشان قریب بجوهر نفوس انبیاء مخلوق شده و این جماعت در اصل فطرت خلفای انبیاء اند در امت بمثال آنکه آئینه از آفتاب اثری قبول می کند که خاک و چوب و سنگ را میسر نیست این فریق که خلاصه امت اند ار نفس قدسیه پیغامبر بوجهی متأثر میشوند که دیگران را میسر نمی آید و آنچه از آن حضرت فرا گرفته اند بشهادت دل فرا گرفته اند گویا دل ایشان آن چیزها را اجمالاً ادراک کرده بود و کلام آن حضرت شرح و تفصیل آن معانی اجمالی نمود، و بعد از ایشان جماعت دیگر اند پایه بپایه فرودتر تا آنکه نوبت عوام مسلمین آید پس خلافت خاصه آن است که این شخص چنانکه در ظاهر حال رئیس مسلمین شود بحسب وضع طبیعی که مراتب استعدادات افراد بنی آدم است در صفا و علو فطرت الأمثل فالأمثل نیز رئیس امت باشد تا ریاست ظاهر هم دوش ریاست باطن گردد واین جماعت که بوضع طبیعی خلفای انبیاء اند در شریعت مسمی اند بصدیقین و شهداء و صالحین و این مضمون استفاده میشود از این دو آیهء کریمه:

قال الله تعالی علی لسان عباده: {اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ}. وقال تبارک وتعالی: {أُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا}.

پس در این دو آیه افاده فرمود که مطلوب مسلمین و مسئول ایشان در صلوات خویش و مطمح مهم ایشان در سلوک مراتب قرب موافقت با جماعه منعَم علیهم است، و مراد از منعَم علیهم این چهار فریق اند.

ودر جائی دیگر: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ} {إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله} نیز اشاره بهمین معنی است یعنی ولی عوام مسلمین افاضل ایشان اند که به اقامت صلوة و وصف محبّیت و محبوبیت و غیر آن متصف اند و این معنی را عبدالله ابن مسعود رضي الله عنه بیان کرده. أخرج أبوعمر فی خطبة الاستیعاب عن ابن مسعود رضي الله عنه قال: إن الله تعالی نظر فی قلوب العباد فوجدَ قلبَ محمد خیرَ قلوبِ العبادِ فاصطفاهُ وَبعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمدٍ فوجد قلوب أصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وُزَرَاءَ نبیه یقاتلون عن دینه.

و بیهقی مثل آن ذکر کرده إلا أنه قال: فجعلهم أنصارَ دینه ووُزراءَ نبیه فما رآهُ المؤمنون حسَناً فهو عندَ اللهِ حَسَنٌ وما رآه قبیحاً فهو عندَ اللهِ قبیحٌ. و چنانکه اولویت این فریق در خلافت متحقق است اجتهاد این فریق اولی و احق است از اجتهاد دیگران و هر وصفی از اوصاف مذکوره علامات وخواص دارد، آن حضرت در میان مناقب صحابه گاهی نص فرموده اند باثبات این اوصاف در ایشان گاهی باثبات علامات و خواص، تلویح ابلغ من التصریح ادا کرده.

نکته دوم: آنکه خلیفه حقیقی پیغامبر مثل نَی است که نائی آن را بردهانِ خود نهد بجهت بلند گردانیدن آواز و مانند آن. و انشاء نغمه و تعین کیفیتِ آن راجع است بنائی همچنان از تقاسیم رحمت الهی نصیب پیغامبر گشته و پیغامبر قبل از مباشرت آن برفیق اعلی پیوسته بوجهی از وجوه بطور سببیت و نیابت آن معانی را بدست خلفاء اتمام ساخته اند، بحقیقت آن همه راجع است به پیغامبر و ایشان بمنزلهء جوارح پیغامبر شده اند لا غیر.

پس خلافت خاصه آن است که از خلیفه کارهای که نصیب آن حضرت و منسوب بایشان است در قرآن عظیم و حدیث قدسی بدست وی سرانجام شود و آنحضرت انابتِ او را تصریحاً وتلویحاً مراتِ کثیره اظهار فرموده باشند تا همه کارها در جرائد اعمال حضرت پیغامبر مرقوم گردد و ایشان شرف وساطت حاصل نموده باشند چنانکه آیه: {ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ}

و این حدیث قدسی نیز شاهد آنست: "َإِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَی أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلاَّ بَقَایَا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَقَالَ إِنَّمَا بَعَثْتُکَ لأَبْتَلِیَکَ وَأَبْتَلِیَ بِکَ".

و این قصه بهمان میماند که حضرت داود علیه السلام باقصی همت متوجه بنای مسجد اقصی گشتند و آن کار از دست ایشان سرانجام نیافت لابد فرزندی را طلب کردند که بر دست وی تمام شود و بعلاقه آنکه وی حسنه است از حسنات ایشان در جریده اعمال حضرت داود ثبت گردد که داود بانی مسجد اقصی است.

نکته سوم: آنکه خلافت امر خطیر است و نفوس آدم مجبول (بطور جبلی و فطری پیداشده) بر اتباع هوا، و شیطان در بنی آدم جاری است مجری الدم چون خلافت به رأی شخص مستقر شود احتمال دارد که جور پیش گیرد و در مقاصد خلافت تهاون صریح بعمل آرد و ضرر این خلیفه در أمت مرحومه اشدّ باشد از ضرر ترک استخلاف وی، و این احتمال کثیر الوقوع است نمی بینی که بادشاهان همه إلا ماشاء الله در این مهلکه گرفتار شده اند و می شوند تا وقتی که این احتمال بر انداخته نشود بوعده الهی یا باوصافی که نزدیک (هنگام) حصول آنها جور و تهاون ممتنع عادی گردد و ظن قوی بعدل و قیام خلیفه بامر ملت بظهور رسد استخلاف این چنین شخص خیر محض نباشد و نفوس آدم باقامت او اطمینان پیدا نه کنند. وکسیکه مرشد خلائق گردد و مربی ایشان در علم ظاهر و باطن یحتمل که در علم و حال خود غلط کرده باشد و دیگران ببعض قرائن متمسک شده همان غلط را رواج داده باشند وما احسن ماقیل:

ای بسا ابلیس آدم روی هست * پس بهر دستی نباید داد دست

تا اعتماد بر علم و حال شخصی بحدیث مستفیض صادق مصدوق و اشارات او حاصل نشود کار نا تمام است.

پس خلافت کامله همان است که وثوق بصاحب آن داشته باشیم بنص شارع و اشارات او، وخلافت عامه آنکه بمجرد عدالت خلیفه و علم او اکتفا کنیم چون این سه نکته مبین شد خوض در تفصیل نمائیم:

از جمله لوازم خلافت خاصه آنست که خلیفه از مهاجرین اولین باشد و از حاضران حدیبیة و از حاضران نزول سوره نور و از حاضران دیگر مشاهد عظیمه مثل بدر و أحد و تبوک که در شرع تنویه شأن آن مشاهد و وعده جنت برای حاضران آنها مستفیض شده.

أما آنکه از مهاجرین اولین باشد از آن جهت مطلوب شد که خدای تعالی درشان مهاجران اولین می فرماید: {أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا} بعد از آن فرمود {الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ} بعد از آن فرمود {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ}. حاصل معنی این آیات آنست که در باب مهاجرین اولین که اذن قتال برای ایشان داده شد تعلیق می فرماید که اگر ایشان را تمکین فی الأرض دهیم یعنی رئیس گردانیم اقامت صلوة کنند و ایتاء زکوة نمایند و امر به معروف ونهی از منکر بعمل آرند، و نهی از منکر متناول است اقامت جهاد را؛ زیرا که اشد منکرات کفرست و اشد نهی قتال، و متناول است اقامت حدود را و رفع مظالم را و امر بمعروف متناول است احیای علوم دینیه را.

پس بمقتضای این تعلیق لازم شد که هر شخصی از مهاجرین اولین که ممکَّن فی الأرض شود از دست او مقاصد خلافت سرانجام یابد و در وعده الهی خُلف نیست پس خلیفه اگر از مهاجرین اولین باشد امن حاصل شود بر وی و اطمینان قلب متحقق گردد از خلافت وی و این خصلت نمونه عصمتی است که برای انبیاء علیهم السلام ثابت است.

و نیز می فرماید: {فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ}

و نیز می فرماید: {وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ}

و نیز می فرماید: {الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ}

و اما آنکه از حاضران حدیبیة باشد از آن جهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید: {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ}

حاصل معنی این آیات آنست که بر دست جماعت که همراه آن حضرت در این واقعه مبارکه حاضر بودند اظهار دین واعلای کلمة الله واقع خواهد شد، پس چون این وصف در خلیفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود که مقاصد خلافت از وی سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظیم اثبات رضا برای این فریق مقرر شد قال الله تعالی: {لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}

و در حدیث آمده عن جابر قال رسول الله : "لَنْ یَلِجَ النَّارَ أَحَدٌ شَهِدَ بَدْراً وَالْحُدَیْبِیَةَ"

وعنه قال رسول الله : "لاَ یَدْخُلُ النَّارَ أَحَدٌ مِمَّنْ بَایَعَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ"

و اما آنکه از حاضران نزول سوره نور باشد از آنجهت مطلوب شد که خدای تعالی می فرماید: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ}

لفظ "مِنْکُمْ" راجع است بحاضرین نه بمسلمین قاطبةً؛ زیرا که اگر جمیع مسلمین مراد می بود بذکر لفظ منکم با کلمه "الذین امنوا وعملوا الصلحت" تکرار لازم می آمد.

پس حاصل معنی آن است که وعده برای جمعی است از شاهدان نزول آیه که تمکین دین بر وفق سعی ایشان و اجتهاد و کوشش ایشان بظهور خواهد رسید.

و اما آنکه از حاضران مشاهد خیر باشد از آن جهت که أهل بدر افضل صحابه اند. أخرج البخاری عن معاذ بن رفاعةَ بن رافعٍ الزُّرَقی عن أبیه وکان أبوه من أهل بدرٍ قال: جاء جبریل إلی النبی فقال: "مَا تَعُدُّونَ أَهْلَ بَدْرٍ فِیکُمْ فَقَالَ مِنْ أَفْضَلِ الْمُسْلِمِینَ - أَوْ کَلِمَةً نَحْوَهَا - قَالَ: وَکَذَلِکَ مَنْ شَهِدَ بَدْرًا مِنَ الْمَلاَئِکَةِ"

و در شان ایشان صحیح شده: "لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَی أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَکُمْ أَوْ فَقَدْ وَجَبَتْ لَکُمُ الْجَنَّةُ".

و در حاضران تبوک نازل شده: {لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ}

و مبتنی بر همین اصل است کلامی که ابن عمر مهیا کرده بود که برای معاویة بن أبی سفیان بگوید: "أَحَقُّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْکَ مَنْ قَاتَلَکَ وَأَبَاکَ عَلَی الإِسْلاَمِ" أخرجه البخاری.

و کلام عبدالرحمن بن غنم اشعری فقیه شام چون أبوهریرة و أبودرداء از نزدیک حضرت مرتضی برگشتند (و ایشان میانجی بودند میان امیر معاویة و حضرت مرتضی، و معاویة طلب می کرد که علی خلافت را بگذارد وشورائی گرداند در میان مسلمین) فکان مما قال لهما: عجباً منکما کیفَ جازَ علیکما ما جئتما به تدعُوانِ علیا أن یجعلها شوری وقد علمتما أنه قد بایعه المهاجرون والأنصار وأهل الحجاز والعراق وأنَّ من رضیه خیر ممن کرهه ومن بایعه خیر ممن لم یبایعه وأیُّ مدخلٍ لمعاویة فی الشوری وهو من الطُلَقاء الذین لا یجوز لهم الخلافة وهو وأبوه رؤوس الأحزاب، فندَما علی مسیرهما وتابا بین یدیه. أخرجه أبوعمر فی الاستیعاب.

و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه مبشَّر به بهشت باشد یعنی بر زبان مبارک آن حضرت گذشته باشد که فلان شخص (بخصوص اسم او بغیر تعلیق شرطی) از اهل بهشت است و عاقبت حال او نجات و سعادت است؛ زیرا که این بشارت افاده می فرماید قطعاً سعادت این شخص و ایمان او و تقوای او در آخر حال، و آخر حال خلفاء قیام بامر خلافت بود و ایشان در حالت خلافت از عالم گذشته اند، و افاده می فرماید ظناً قریباً من الیقین که افعال او در سائر عمر خیر باشد و ایشان مجتنب باشند از معاصی و عامل بطاعات، اگر چه مغفرت مرتکب کبیره پیش اهل سنت و جماعت جائز قلیل الوجود است لیکن اینجا تلبیس عظیم و تدلیس شدید لازم می آید و تلبیس و تدلیس از آن حضرت منفی است.

و بشارت خلفای اربعه به جنت بحد تواتر رسید بوجهی که احتمال خلاف آن نماند.

اولاً: اجمالاً در آیات مناقب مهاجرین و حضار حدیبیة و جیش العسرة و غیر آن، و در أحادیث مناقب مطلق صحابه و مناقب حاضران این مشاهد و ذکر آن أحادیث طولی دارد.

وثانیاً: در ضمن عشره مبشره عن سعید بن زید.

وثالثاً: برای خلفای ثلثه عن أبی موسی وجابر وغیرهما.

ورابعاً: برای شیخین در حدیث أبی سعید خدری وابن مسعود.

وخامساً: فرادی فرادی از جماعه کثیر از آنجمله:

حدیث: عثمانُ رفیقی فی الجنة، ولعلی بستانٌ فی الجنة.

و از لوازم خلافت خاصه آن است که آن حضرت نص فرمایند که وی از طبقه علیای امت است از صدیقین یا شهداء و صالحین، و محدَّث نیز شقیق صدیق است و بیک اعتبار داخل در حد وی. یا بیان علو درجه او در بهشت فرموده باشند و این معنی نیز لازم بودن شخص است از طبقه علیای امت.

یارأی او موافق باشد با وحی، و آیات کثیره بر وفق رأی او نازل شده باشد و این معنی نیز لازم بودن شخص است از طبقه علیا.

یا بتواتر ثابت شود که سیرت او در عبادات و تقرّب إلی الله اکمل است از سیرت سائر مسلمین و متحلی (آراسته شده) باشد بخصال مرضیه و مقامات علیه واحوال سنیه وکرامات قویه؛ یعنی چیزهای که امروز باسم طریقه صوفیه مسمی می گردد و صاحب "قوت القلوب" وغیر وی در کتب خویش بیان کرده اند و هر مسئله را بأحادیث و آثار محکم نموده واین نیز لازم صدیقیت وشهادت است، و این معنی در خلیفه برای آن مطلوب شد که ریاست ظاهر او مقرون باشد بریاست باطن، و تشبّه کامل به آن حضرت پیدا کند، و در عداد آیه کریمه: {وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ}، و در عداد: {یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ} داخل شود و ثبوت این معنی برای خلفای اربعه از ضروریات دین است و ثابت بأحادیث بیشمار.

از آنجمله: حدیث أبی هریره أن رسول الله کانَ علی حِراء هوَ وأبوبکرٍ وعمر وعثمان وعلیٌ وطلحة والزبیرُ فتحرَّکَتِ الصخرة فقال رسول الله : اهدأ فَمَا علیکِ إِلاَّ نَبیٌ أَو صدیقٌ أَو شهیدٌ. أخرج الحدیثَ المسلمُ والترمذی.

وحدیث أنس أن رسول الله صَعِدَ أحُداً وأبوبکرٍ وعُمر وعُثمانُ فَرَجَفَ بِهِم فقال اثبُت أُحد - أُراهُ ضَربه برجله - فإنما علیک نبیٌ وصدیق وشهیدانِ. أخرجه البخاری وأبوداود والترمذی.

و از آنجمله حدیث عثمان بمثل حدیث أنس وفی آخره: شهد معه رجالٌ. أخرجه النسائی.

و از آن جمله حدیث أبی هریرة: أَمَا إِنَّکَ یا أبابکرٍ أولُ مَن یدخل الجنة مِن أمَّتی. أخرجه أبوداود. وحدیث جابر رضي الله عنه: یا أبابکرٍ أعطاکَ اللهُ الرضوانَ الأکبر فقال بعض القوم ما الرضوانُ الأکبرُ یا رسول الله؟ قال یتجلی لَعبادِه فی الآخرةِ عامةً ویتجلی لأبی بکرٍ خاصةً. أخرجه الحاکم ونوزع فی صحَّته والحق مع الحاکم.

وحدیث عبدالله بن عمر أن رسول الله قال لأبی بکرٍ أَنتَ صَاحبی علی الحوض وصاحبی فی الغار. و از آنجمله حدیث: جعل الله الحقَّ علی لسان عمر وقلبه. بروایت ابن عمر وأبی ذر وعلی بن أبی طالب رضی الله عنهم.

وحدیث: لقد کانَ فیما کان قلبکم من الأُمَمِ ناسٌ مُحدَّثون فإن یکن فی أُمَّتی أَحَدٌ فإِنه عمر. بروایت أبی هریرة وعائشة.

و شبیه بآن است حدیث عقبه بن عامر رضي الله عنه: لو کان بعدی نبیٌ لکان عمر بن الخطاب.

وحدیث: والذی نفسی بیده ما لَقیَکَ الشیطانُ سالکا فجّاً إلا سلکَ فجّاً غیر فجّکَ. از حدیث سعد بن أبی وقاص و أبی هریرة و عائشة وبریدة أسلمی رضی الله عنهم.

وحدیث موافقت فاروق با وحی الهی از روایت عمر و ابن عمر وابن مسعود.

و از آنجمله حدیث: هذان سیدا کهولِ أهل الجنة من الأولین والآخرین إلا النبیین والمرسلین. از روایت علی بن أبی طالب و أنس و أبی جحیفة.

وحدیث: إنَّ أهلَ الدرجات العلی لیراهم مَن تحتهم کما تَرونَ النجم الطالعَ فی أفق السماء وإن أبابکر وعمر منهم وأَنعَمَا. أخرجه الترمذی وابن ماجه.

وحدیث ألا أَستحیی ممَّن یستحیی منه الملائکةُ، یعنی عثمان. أخرجه مسلم.

وحدیث لکل نبیٍ رفیقٌ ورفیقی فی الجنةِ عثمانُ. أخرجه الترمذی.

وحدیث: أما ترضی أَن تکونَ منّی بمنزلةِ هارونَ من موسی. بروایت سعد بن أبی وقاص وجابر وغیرهما

وحدیث: لأعطینّ الرایَةَ غدَاً رجلاً یُحب اللهَ ورسولهُ ویحبهُ الله ورسولُه. رواه جماعة من الصحابة.

و قال علیٌ عن النبی : إن لکل نبی سبعةَ نُجَبَاءَ رُقبَاءَ وأُعطیتُ أنا أربعةَ عشر قال أنا وأبنائی وجعفر وحمزة وأبوبکر وعمر ومصعب بن عمیر وبلال وسلمان وعمار وعبدالله بن مسعود وأبوذر والمقداد. رواه الترمذی.

وپارهء از سیرت مرضیه خلفای اربعه که بنقل مستفیض المعنی ثابت در فصل آینده نقل خواهیم کرد.

و از لوازم خلافت خاصه آنست که آنحضرت با خلیفه معامله فرماید مرّات بسیار کرّات بی شمار چنانکه امیر با منتظر الإماره معامله می کند قولاً وفعلاً واین معامله بچند وجه تواند بود:

یکی آنکه استحقاق خلافت او بیان فرماید و فضائل او باعتبار معامله با امت ذکر کند.

دوم آنکه اظهار فرماید قرائن بسیار چندانکه فقهاء صحابه بدانند که: لو کان مستخلفاً لاستخلفَ فلاناً و بدانند که أَحبّ الناس إلی رسول الله فلانً وبگویند: تُوُفی رسولُ الله وهو عنهم راضٍ و آنچه در این باب باشد.

سوم آنکه در حیات خود این شخص را بکارهای که متعلق بنفس مبارک آنحضرت من حیث النبوة است امر فرماید، و این معنی در خلافت خاصه از آنجهت مطلوب شد که وثوق بخلافت خلیفه از جهت شرع بهم رسد واز این رو حضرات شیخین چون می خواستند که شخصی را بکاری که تعلق بخلافت داشته باشد امر کنند تفحّص (جستجو) می نمودند که آنحضرت این شخص را گاهی متولی امری ساخته اند از امور مسلمین؟ اگر می یافتند امضای عزیمت می فرمودند وإلا موقوف می داشتند و این قصص بحد تواتر رسیده است انشاء الله تعالی پارهء از آن در فصل آینده بیان کنیم.

و نیز قیام این شخص بامور دین نسبت کرده شود بآنحضرت چنانکه منسوب می شود فعل بآمر در مثل بنی الأمیر المدینة. اما بیان کردن آن حضرت حال خلفاء را باوصافی که حس خلافت بآن حاصل گردد پس مستفیض شده است در بیان مناقب جماعه از افاضل صحابه و تنها تنها نیز، و این بیان آنحضرت بمنزلهء اجازت روایت حدیث و اجازت تدریس علم و فتاوی است چنانکه الیوم علما جمعی را بخلافت خود برمی گزینند و نص می نمایند باستحقاق آن اشخاص، آنحضرت این منزلت را بفضلای صحابه و کبرای ایشان تنویه فرموده اند.

از آن جمله حدیث أبی سعید خدری قال رسول الله : "أَرْحَمُ أُمَّتِی بِهَا أَبُو بَکْرٍ وَأَقْوَاهُمْ فِی دِینِ اللَّهِ عُمَرُ وَأَصْدَقُهُمْ حَیَاءً عُثْمَانُ وَأَقْضَاهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ" الخ أخرجه أبوعمر فی أولِ الاستیعاب.

وحدیث شیخٌ من الصحابة یقال له أبومحجن أو محجن بن فلان قال قال رسول الله : "إِنَّ أَرْأَفُ أُمَّتِی بِأُمَّتِی" فذکر الحدیثَ وحدیث أنس بن مالک: "أَرْحَمُ أُمَّتِی بِأُمَّتِی أَبُو بَکْرٍ" فذکر مثله أخرجهما أبوعمر فی الاستیعاب.

و از آنجمله حدیث ابن مسعود وحدیث حذیفة: "لاَ أَدْرِی مَا بَقَائِی فِیکُمْ فَاقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی".

و از آنجمله حدیث مرتضی و حذیفة: "إِنْ تُؤَمِّرُوا أَبَا بَکْرٍ تَجِدُوهُ أَمِیناً زَاهِداً فِی الدُّنْیَا رَاغِباً فِی الآخِرَةِ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عُمَرَ تَجِدُوهُ قَوِیًّا أَمِیناً لاَ یَخَافُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ وَإِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِیًّا وَلاَ أُرَاکُمْ فَاعِلِینَ تَجِدُوهُ هَادِیاً مَهْدِیًّا یَأْخُذُ بِکُمُ الطَّرِیقَ الْمُسْتَقِیمَ"

و سُئِلَت عائشةُ من کان رسولُ الله مُستخلفاً لو استخلفه؟ قالت: أبوبکر، فقیل: ثُمَّ مَن بعدَ أبی بکر؟ قالت: عمر، قیل: من بعد عمر؟ قالت: أبوعبیدة.

قال عمر: ما أحدٌ أحقُ بهذا الأمر من هؤلاء النفر الذین تُوفیَ رسول الله وهو عنهم راضٍ، فسمّی علیاً وعثمانَ والزبیر وطلحة وسعداً وعبدالرحمن.

و از آنجمله حدیث أبی سعید قال قال رسول الله : ما من نبیٍ إلا وله وزیرانِ من أهل الأرض أما وزیرای من أهل السماء فجبرائیل ومیکائیل وأما وزیرای من أهل الأرض فأبوبکر وعمر. أخرجه الترمذی، وللحدیث طرق عند الحاکم وغیره.

وقال: من کنت مولاه فعلیٌ مولاه. أخرجه جماعةٌ.

أما فعل آنحضرت با ایشان معامله منتظر الامارة پس شاهد آن تفویض امامت صلوة است در قصه رفتن بقبیله عمروبن عوف، و در تبوک چون افواج مسلمین بیرون شهر آمدند حضرت صدیق را برای عرضه لشکر و اقامت صلوة معین فرمود و در مرض آخر، و آن متواتر بالمعنی است.

و امیر الحج ساختن (حضرت صدیق رضي الله عنه) در سال نهم و بغزوات فرستادن چندین بار، وهمیشه مشاورت فرمودن با شیخین در امور مسلمین.

و امیر ساختن حضرت عمر رضي الله عنه را در بعض غزوات و عامل صدقات مدینه فرمودن او را، و فرستادن حضرت عثمان رضي الله عنه را بجانب أهل مکة در مصالحة حدیبیة، و والی یمن گردانیدن حضرت مرتضی رضي الله عنه را و دعاء نمودن برای وی که قضا بر وی آسان شود و این أحادیث برهیئت مجموعی متواتر بالمعنی شده است.

و از لوازم خلافت خاصه آن است که آنچه خدای عز وجل برای آنحضرت وعده فرموده است بعض آن بر دست این خلیفه ظاهر شود، و این علامت خلافت خاصه در وقت خلافت توان شناخت نه قبل از خلافت بخلاف علامات دیگر. و وجود این معنی در خلفا متحقق است در آیهء: {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ} اقامت صلوة وایتاء زکوة و امر بمعروف و نهی از منکر مذکور شده.

و در آیهء: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ} تمکین و تقویت دین بر دست ایشان و برحسب سعی ایشان و حصول اطمینان از کفار مذکور است.

و در آیهء: {ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ} اشاره بفتح بلدان و شیوع اسلام در اقالیم معمورة، و در آیه: {لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ} غلبه بر دین یهودیت و نصرانیت و مجوسیت مذکور است، و آن در زمان خلفای ثلاثه بوده است.

و در آیه: {مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ} قتال مرتدین مذکور است و آن در زمان صدیق أکبر بظهور پیوست.

و در آیه: {سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ} جمع عساکر بنفیر عام برای قتال فارس و روم مذکور است و آن در زمان مشائخ ثلاثه (أبوبکر وعمر وعثمان رضی الله عنهم) متحقق شد.

و در آیه: {إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ} جمع قرآن در مصاحف مذکور است و آن در عهد مشائخ ثلاثه ظهور یافت.

و در حدیث قدسی: إنَّ الله مقَتَ عَرَبهم وعجمهُم. قتال عجم مذکور است و آن در ایام خلفای ثلاثه ظاهر گشت.

و در حدیث: هلکَ کسری فلا کسری بعده وهلک قیصر فلا قیصر بعدهُ، و حدیث لتفتحنَّ کَنَوزَ کسری. فتح فارس و روم مذکور است و آن در زمان خلفای ثلاثه بظهور رسید.

و در حدیث قتال خوارج: لئِن أَدرکتُهُم لأقتلنهم قتلَ عاد. ودر حدیث دیگر لفظ یلی قتلهم أولی الفرقتین. و آن در زمان حضرت مرتضی واقع شد.

و از لوازم خلافت خاصه آنست که قول خلیفه حجت باشد در دین، نه بآن معنی که تقلید عوام مسلمین او را صحیح باشد؛ زیرا که این معنی از لوازم اجتهاد است و در خلافت عامه بیان آن گذشت. و نه بآن معنی که خلیفه فی نفسه بی اعتماد بر تنبیه آنحضرت واجب الطاعة باشد؛ زیرا که این معنی غیر نبی را میسر نیست بلکه مراد این جا منزلتی است بین المنزلتین.

تفصیل این صورت آنست که آنحضرت حواله فرموده باشند بعض امور را بشخصی بخصوص اسم او پس لازم شود متابعت او چنانکه لازم می شود متابعت أمراء جیوش آنحضرت بمقتضای امر آنحضرت ، و این خصلت در خلفای راشدین بهمان می ماند که قول زید بن ثابت را در فرائض مقدم باید ساخت بر اقوال مجتهدین دیگر، و قول عبدالله بن مسعود را در قراءت و فقه، و قول أبی بن کعب را در قراءت بر قول دیگران، و قول أهل مدینة نزدیک اختلاف امت بر قول دیگران.

آنحضرت بتعلیم الله عز وجل دانستند که بعد آنحضرت اختلاف ظاهر خواهد شد و امت در بعض مسائل بحیرت در مانند رأفت کاملهء آنحضرت بر امت اقتضاء فرمود که مَخلص آن حیرت برای ایشان تعیین فرمایند و در این باب حجتی برای امت قائم کنند و این معنی ثابت است برای خلفای اربعه؛ زیرا که قال الله تبارک وتعالی: {وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ} در این آیه افاده می فرماید آنچه بسعی ایشان ممکن و شائع و مشهور می شود دین مرتضی است پس آنچه بکوشش این جماعت شائع شد انتساب او بشرع معلوم گشت.

و می فرماید: {الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ} در این آیت افاده فرمود که هر نمازی و زکاتی و امر به معروفی و نهی از منکری که از ممکّنان ظاهر شود و محمود و محلّ رضا است.

و در حدیث عرباض بن ساریة: علیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین من بعدی. و در حدیث ابن مسعود وحذیفة: اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر وعمر. و این معنی از اکابر صحابه مروی است أخرج الدارمی عن عبدالله بن أبی یزید قال: کان ابن عباس إذا سئِلَ عن الأمر فکان فی القرآن أخبر به وإن لم یکن فی القرآن وکان عن رسول الله أخبر به فإن لم یکن فعن أبی بکر وعمر فإن لم یکن قال فیه برأیه.

و مجتهدان تابعین و تبع تابعین باین اصل قائل شده و اهل مذاهب اربعه بآن رفته اند کسیکه در موطا و آثار محمد بن الحسن تأمل نماید بیقین این را بداند اگر چه بعض اصولیان شافعیه در این باب تردد دارند و غالباً منشأ تردد عدم اخذ سلف ببعض آثار خلفاء بوده باشد.

و تحقیق در این باب آن است که نزدیک تعارض ادله، تقدیم بعض ادله شرعیه بر بعض نفی حجیت دیگر نمی کند چنانکه خبر واحد را نزدیک مخالفت حدیث مشهور یا اجماع امت ترک می کنیم، مأخذ فقه را طبقات است و هر طبقی را حکمی. اینجا کلام امام شافعی بعینه نقل کنیم قال البیهقی فی السنن الصغری أخبرنا أبوسعید بن أبی عمر وقال حدثنا ابوالعباس قال أخبرنا الرَّبیع قال قال الشافعی رحمه الله: ما کان الکتاب والسنة موجودین فالعذر عند من سمعها مقطوع إلا باتباعهما فإذا لم یکن ذلک صرنا إلی أقاویلِ أصحاب النبی أو واحدِهم، ثم قال قول الأئمة أبی بکرٍ وعمر وعثمان قال فی القدیم وعلیٍ رضی الله عنهم إذا صرنا إلی التقلید أحبُّ إلینا وذلک إذا لم نجد دلالة فی الاختلاف تدُل علی أقرب الاختلاف من الکتاب والسنة فنتبع القول الذی معه الدلالةُ.

ثم بسط الکلامَ فی ترجیح قول الأئمة إلی أن قال: فإذا لم یوجد عن الأئمة فأصحاب رسول الله فی الدین فی موضع الأمانة أخذنا بقولهم وکان اتباعهم أولی بنا من اتباع من بعدهم.

وقال: والعلم طبقاتٌ

الأولی: الکتاب والسنة إذا ثبتت السنة.

ثم الثانیة: الإجماع فیما لیس فیه کتابٌ ولا سنةٌ.

والثالثة: أن یقول بعض أصحاب النبی ولا نَعلَم له مخالفا منهم.

والرابعة: اختلاف أصحاب النبی .

والخامسة: القیاس علی بعض هذه الطبقات.

ولا یصار إلی شیء غیر الکتاب والسنة وهما موجودان وإنما یؤخذ العلم من أعلی.

و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلاً و نقلاً از آن جهت که در نکتهء اولی تقریر کردیم که چون خلافت ظاهره هم دوش خلافت حقیقیه باشد وضع شیء در محل خود ثابت گردد لیکن اینجا این نکته باید شناخت که غیر اخص خواص ریاست خواص را لائق نیست، پس خلافت او مطلق نه باشد و نصب غیر افضل رخصت دارد به نسبت عزیمت و ر خصت خالی از ضعف نیست و مورد مدح مطلق نمی تواند شد.

و از آن جهت که در خلافت خاصه تمکین دین مرضی من کل وجه مطلوب است و آن بغیر استخلاف افضل صورت نمی بندد؛ چنانکه حضرت مرتضی نزدیک استخلاف امام حسن فرمود: إن یُّردِ اللهُ بالناس خیراً فسیجمعهم بعدی علی خیرهم. رواه الحاکم.

بخلاف خلافت عامه که آنجا تمکین دین مرتضی (پسندیده) مِن وجهٍ دون وجهٍ مطلوب است لا من کل الوجوه، و از آنجهت که خلافت خاصه مقیس است بر نبوت؛ زیرا که در حدیث آمده: خلافة علی منهاج النبوة ونیز آمده تکون نبوة ورحمة ثم خلافة ورحمة.

و جامع هر دو ریاست عامه است در دین و دنیا ظاهراً و باطناً، پس چنانکه استنباء (پیامبر ساختن) شخص دلالت می کند برافضلیت وی بر امت تا قبح از مستنبی جلّ ذِکره مرتفع گردد همچنان استخلاف شخصی بر امت دلالت می نماید بر افضلیت وی، و از آن جهت که عامل ساختن شخص مفضول خیانت است.

عن ابن عباس قال قال رسول الله : من استعملَ رجلاً من عصابة وفی هذه العصابة من هو أرضی لله منه فقد خان الله وخان رسوله وخان المؤمنین.

وعن أبی بکر الصدیق قال قال رسول الله : من ولی من أمر المسلمین شیئاً فأمّر علیهم أحداً محاباةً فعلیه لعنة الله لا یقبل الله منه صرفاً ولا عدلاً حتی یدخله جهنم. أخرجهما الحاکم.

از اینجا می توان دانست که حال خلافت کبری چه خواهد بود.

آری! نزدیک تزاحم امور و اختلاط خیر و شر و عدم انتظام امر علی ما هوحقه می توان راه ترخّص پیش گرفت.

و از آن جهت که در وقت مشاورت صحابه مدار استخلاف افضلیت را نهادند و لفظ أحق بهذا الأمر گفتند، و جمعی که مناقشه داشتند در استخلاف صدیق أکبر چون خطائی رأی خود بر ایشان ظاهر شد قائل شدند به افضیلت او، و این مبتنی است بر آنکه استخلاف با افضلیت مساوق (همراه) بود و افضلیت خلفای اربعه ثابت است بترتیب خلافت بأدله بسیار. اینجا بر سه مسلک اکتفاء کنیم:

مسلک اول: آنکه استخلاف این بزرگواران به نص و اجماع ثابت شد و استخلاف کذا لازم است افضلیت را کمامرّ تقریره.

مسلک ثانی: أحادیث مرفوعه ادله بر افضلیت ایشان نصاً از آنجمله حدیث ابن عمر: کنا نخیّر فی زمان رسول الله فنقول أبوبکر خیر هذه الأمة ثم عمر ثم عثمان.

و از آنجمله حدیث: هذان سیدا کهول أهل الجنة.

و تلویحاً مثل حدیث أبی بکره و عرفجة در وزن میزان و رجحان ایشان به ترتیب.

وحدیث أبی هریرة: أما إنک یا أبا بکر أول من یدخل الجنة.

وحدیث جابر یتجلَّی الله تعالی فی الآخرة للناس عامةً ویتجلی لأبی بکر خاصةً. رواه الحاکم.

وحدیث: إن أهل الجنة لیتراءون أصحاب الغرف الخ

مسلک ثالث: اجماع صحابه اجمالاً و تفصیلاً و این قصه بس دراز است از هر صحابی فقیه لفظ خیر هذه الأمة و أحق بهذا الأمر و مانند آن مروی شد؛ چنانکه حضرت فاروق رضي الله عنه در وقت بیعت حضرت صدیق رضي الله عنه گفته است: أنت أفضل منّی.

و أبوعبیدة گفته است: تأتونی وفیکم ثالث ثلثةٍ اشاره می کرد بآیه کریمه ثانی اثنین.

و چنانکه حضرت صدیق رضي الله عنه وقت استخلاف فاروق أعظم رضي الله عنه و شکایت مردمان از وی لو قد وَلِیَنا کانَ افظَّ واغلظَ گفته است: أبِربّی تخوّفونّی؟ أقولُ: اللهم استخلفتُ علیهم خیر خلقکَ. أخرج أبوبکر بن أبی شیبة کل ذلک. لیکن مصرّح ترین همه (در مسأله ی افضلیت) حضرت مرتضی رضي الله عنه است از وی بطریق صحیح ثابت شد که بر منبر کوفه در وقت خلافت خود می فرمود: خیر هذه الأمّة أبوبکر ثمّ عمر این لفظ را محمد بن الحنفیة و ابوجحیفة و علقمة و نزال بن سبرة و عبدالخیر و حکم بن حجل و غیر ایشان روایت کرده اند واز هر یکی طرق متعدده منشعب شده.

و بطریق استفاضه از وی منقول است که می فرمود: سبق رسول الله وصلّی أبوبکر وثلث عمر ثم خبطتنا فتنهٌ رواه عبدالله بن أحمد فی زوائد المسند والحاکم وغیرهما.

و نیز بطریق استفاضه مروی شده که علی مرتضی رضي الله عنه بر جنازه حضرت عمر فاروق رضي الله عنه حاضر شد و گفت: ما من الناس أحدٌ أحبُّ إلیّ أن ألقی الله بما فی صحیفته من هذا المُسَجّی. أخرجه الحاکم من طریق سفیان بن عیینة عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جابر وأخرجه محمد بن الحسن عن أبی حنیفة عن أبی جعفرٍ الباقر عن علی مرسلاً.

و أیضاً روایت کرده شد از طریق أبی جحیفة و عبدالله بن عمر و غیر ایشان و بطریق استفاضه از وی به ثبوت رسید که روایت می کرد مرفوعاً: هذان سیدا کهول أهل الجنة. و اولاد امام حسن رضي الله عنه و امام حسین رضي الله عنه همه ایشان این حدیث را روایت کرده اند.

قال أبوداود: حدثنا محمد بن مسکین قال حدثنا محمد یعنی الفریابی قال سمعت سفیان یقول: مَن زعم أن علیاً کان أحق بالولایة منهما فقد خطّأ أبابکرٍ وعمر والمهاجرین والأنصار رضی الله عنهم وما أراه یرتفع مع هذا له عملٌ إلی السماء.

وأخرج البیهقی عن الشافعی بطریقٍ متعددةٍ أنه قال: اضطر الناس بعد رسول الله إلی أبی بکر فلم یجدوا تحتَ أَدیم السماء خیراً من أبی بکر فولَّوهُ رقابهم.

در ذیل این مسئله باید دانست که فضیلتی که در شرائع مدار افضلیت خلفاء شده امور عرفیه نیست که شعراء و مانند آنها بآن تطاول کنند مثل براعت نسب و قوت فصاحت و زیادت شجاعت و کمال صباحت (زیبائی) و تناهی در سخاوت اگر چه فی الجمله شرع استحسان این اخلاق فرموده است، و نه علوم غریبه از رمل و جفر وقیافه، و نه اموری که در شرع تصریح بآن نرفته مثل معرفت وحدتِ وجود و مراتب تنُّزلاتِ سته چون این امور در شرع مذکور نشود افضلیت را بر آن دائر ساختن چرا باشد؟ ثبِّت العرش أوّلاً ثم انقُش، بلکه مراد اینجا اوصافی است که در قرآن عظیم و سنت صحیحه صیغه اعظم درجهً و أکثرُ ثواباً و مانند آن بر آن دائر ساخته باشند کما قال الله تعالی: {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا}

وقال تعالی: {لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا}

وقال رسول الله : فضل العالمِ علی العابدِ کفضلی علی أدناکم.

وقال: مِن أَفضلِ المسلمین أهل بدرٍ، أو کما قال.

پس باین سباق می باید خاطر را راه داد باز از این صفات تفصیلیه می باید بکلیاتِ آن انتقال نمود و از مقدمات بمقاصد تا واضح شود که افضلیت خلفاء با یکدگر باعتبار زیادت تشبه بالأنبیاء است فیما للأنبیاء بحسب نبوتهم.

یا گوئیم باعتبار قوت اوصافی که در خلافت خاصه شرح داده شد أیّا ما شئتَ فَقُل.

باز مکملات و مقدمات قیام بخلافت خاصه بسیار است اصل مقصود مقاصد خلافت است نه طرق موصله بآن، چون مقاصد خلافت حاصل گشت بمقدمات و مکملات نتوان پرداخت این بهمان می ماند که مقصود قتل عدوّی باشد تا شر عام از عالم مرتفع گردد جوانمردی به هر صفت که توانست بآن قیام نمود ساده لوحی می گوید قتل بشمشیر أدَلّ است بر شجاعت از قتل به تیر، یا خشب رمح از فلان درخت بهتر باشد.

پس اقوی وجوه افضلیت کمال تمکین فی الأرض است و ظهور دین مرتضی بر دست خلیفه؛ زیرا که اصل الاصول در ثبوت خلافت عامه و خاصه همان است و مدار مسائل خلافت بر این آیات و این فضیلت در مشائخ ثلثه روشن تر است.

و نیز اقوای وجوه افضلیت در خلفاء نص شریعت است باستخلاف ایشان و این معنی در مشائخ ثلثه اجلی است؛ زیرا که در أکثر أحادیثِ خلافت ذکر مشائخ ثلثه آمده است فقط.

و نیز اقوی وجوه افضلیت قیام بامور موعوده برای پیغامبر است بمثال آنکه گَرد را گِرد باد بر میدارد و گنبدی اصطناع می فرماید، اراده الهی نفس پیغامبر را حرکت داد و بعض کارها بوجود آورد و کارهای دیگر هنوز ناتمام بود که حکمت الهی پیغامبر را از عالم ادنی به رفیق اعلی رسانید آنحضرت بنحوی از تسبّب اتمام آن را بخود منسوب گردانیدند و صورت آن کارها بخلفاء راجع گشت و ایام خلافت بحقیقت ایام نبوت بود لیکن وحی از آسمان فرود نمی آمد و این وجه در مشائخ ثلثه زیاده تر نمایان گشت.

و نیز اقوی وجوه افضلیت اعانت پیغامبر است در تحمل وی اعباء نبوت را مخاصمهً و جهاداً و انفاقاً قال الله تعالی: {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ} ظاهر است که پیغامبر تن تنها بود چون اراده الهی بظهور امر او منعقد گشت الهام در قلوب اذکیای حاضرین افتاد که او را اعانت کنند و در ضمن این اعانات رحمت الهی که پیغامبر را رسیده است شامل حال این اذکیاء شد و این وجه در شیخین خصوصاً قبل از هجرت ظاهر تر است.

و نیز اقوی وجوه افضلیت تشبه است به آنحضرت در تألیف قلوب ناس بر اسلام، و اتصاف شیخین بآن واضح تر است.

و اقوی وجوه افضلیت واسطه بودن است در میان پیغامبر و امت در ترویج علوم از قرآن و سنت، و این معنی در حضرات شیخین آشکار است.

و اقوی وجوه افضلیت جهاد عرب و عجم است و این معنی در مشائخ ثلثه روشن تر.

چون لوازم خلافت خاصه مبین شد الحال باید شناخت که جمعی کثیر از أصحاب بفیض صحبت آنحضرت قدر متیسّر از این اوصاف حاصل کرده بودند و ایشان بخلافت مقیده فائز گشته مانند: عبدالله بن مسعود در قرائت و فقه، و معاذ بن جبل در قضاء، و زید بن ثابت در فرائض.

از این جمله آنانکه قریشی بودند و اهلیت تحمل اعباء ریاست داشتند مستحقق خلافت مطلقه گشتند، باز مستحقان خلافت در بارگاه عزت منتظر ایستاده اند تا کدام یک را فضل الهی بمرتبه استخلاف مطلق بالفعل رساند ذلک فضلُ اللهِ یؤتیه من یشاءُ واللهُ ذُوالفضل العظیم.

و در آخر این فصل باید دانست که هر چند هر جمله از این فصل مأخذ است از کتاب و سنت و مؤید است بأقوال کبراء أمت و عظمای اهلسنت؛ اما تحریر و ترتیب آن و انتقال از جزئیات بکلیات آن از مستخرجات این بنده ضعیف است و اثری از نور توفیق که سابق بآن اشاره رفته، والحمدُ لله رب العالمین.