إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء/مقصد اول/فصل ششم

از ویکی‌نبشته
إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء مقصد اول از شاه ولی‌الله دهلوی

فصل ششم در عمومات قرآن و تعریضات آن که دلالت می کنند بر صفات خلافت خاصه و بر خلافت خلفاء و فضائل و سوابق ایشان و آیاتی که موافقات خلفاء اند و آیاتی که سبب نزول آنها خلفاء رضی الله عنهم بوده اند

فصل ششم در عمومات قرآن و تعریضات آن که دلالت می کنند بر صفات خلافت خاصه و بر خلافت خلفاء و فضائل و سوابق ایشان و آیاتی که موافقات خلفاء اند و آیاتی که سبب نزول آنها خلفاء رضی الله عنهم بوده اند.

علم حدیث به طبیعت خود منقسم می شود به پنج فن:

اقوی همه به اعتبار اسناد فن سنن است مثل موطأ و جامع سفیان، بعد از آن فن سیرت مثل کتاب محمد بن إسحاق و کتاب موسی بن عقبة و أبواب شمائل نیز داخل در آنست، و فن تفسیر مانند تفسیر عبدالرزاق و تفسیر بخاری و ترمذی و ابن ماجه و حاکم و غیر ایشان، و فن زهد و رقائق مانند کتاب الزهد لابن المبارک در متقدمین و کتاب قوّت القلوب وفروع آن در متأخرین و أبواب فتن و اشراط قیامت و بعث و بهشت و دوزخ نیز در رقائق داخل است، و فن معرفة الصحابة مثل استیعاب و مناقب صحابه نیز در آن فن داخل است أکثر أحادیث مناسبت به دو فن یا سه فن دارد از این فنون در هر فنی میتوان تخریج کرد و بعض کتب مصنَّف اند برای یک فن تنها و بعضی برای دو فن یا سه فن.

غرض اصلی از وضع آنست که دلائل صفات خلافت خاصه و دلائل خلافت خلفاء و سوابق ایشان از أحادیث و آثار مخرجه در علم تفسیر بیان کرده شود و آنچه از خلفاء در تفسیر قرآن و در مواعظ و غیر آن منقول شد در ذیل عمومات قرآن و تعریضات آن ذکر کرده آمد شرط استدلال به تعریض آن است که قرائن بسیار قالیه و حالیه جمع شود که مضطر گرداند تالی را به جزم بر آنکه اینجا شخصی هست کذا وکذا که اشاره سخن به جانب اوست اگر سخن بحسب عموم خود تمام باشد و قرائن حال شخص واحد به این مشابه مجتمع نشود استدلال از آن نتوان کرد لیکن گاهی با این همه مذکور می کنیم بقصد آنکه صاحب آن از صحابه یا تابعین بفضل خلفاء قائل است و اثر او منسلک است در سلک اجماع کل بر تعظیم و تبجیل خلفاء.

(آیه ی سوره فاتحه)

قال أبوالعالیة والحسن فی تفسیر قوله تعالی {اهدنا الصراط المستقیم}: رسول الله وصاحباه.

فقیر گوید عفی عنه: توجیه این کلام آن است که خدای تعالی در بیان صراط مستقیم می فرماید: {صراط الذین أنعمت علیهم} باز الذین أنعم علیهم را جائی دیگر بیان می کند که: {من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن أولئک رفیقا} باز آنحضرت صلى الله عليه وسلم در حدیث مستفیض بیان فرمودند که أبوبکر صدیق است و عمر شهید باز آنجناب صلى الله عليه وسلم اصل غرض را بیان فرمود که: اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر وعمر. از این آیه می توان استدلال کرد که خدای تعالی عباد خود را تعلیم می فرماید که وقت مناجات از من طلب کنید هدایت بسوی صراط مستقیم. چون بعد اللتیا واللتی منقح شد که صراط مستقیم طریقه شیخین است لازم آمد که شیخین خلیفه خاص باشند؛ زیرا که خلیفه خاص اوست که صراط مستقیم طریقه او باشد و مطلوب بود در شریعت توجه بسوی او.

(آیات سوره ی بقره)

قال الله تعالی: {وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ}.

فقیر می گوید عفی عنه: خدای تعالی قصص پیشینیان بیان نه فرموده است الا برای آنکه عبرت باشد برای آیندگان، پس از این آیه مسئله چند از مسائل خلافت خاصه مفهوم می شود:

یکی آنکه چون غلبهء کفار بر مسلمین پدید آمد در صورت وجوب جهاد دفعاً یا اجل موعود فتح در رسد در صورت وجوب جهاد ابتداءً و آنچه حاصل است از رئیس و مرءوس وعُدة و عِدة کفایت نمی کند در اتمام امر مقصود در قضای الهی لازم می شود حکم به ملک شخصی که در غیب فتح بنام او نوشته اند و چون نوبت تا آنجا رسد فرض باشد من عندالله وفی قضائه وحکمه چنانکه بنی إسرائیل چون مغلوب شدند در دست عمالقه و اولاد ایشان و دیار ایشان منهوب گشت حالتی که در آن وقت داشتند کفایت نمی کرد برای فتح، خدای تعالی مستخلف ساخت طالوت را و به نبی زمان فرمود که به علامت کذا و کذا او را بشناسد وخلافت را بنام او کند.

دیگر آنکه بعد استقرار خلافت او به نص شارع سرباز زدن از قبول خلافتِ او و شکوک واهیه پیدا کردن در استحسان تقدیم او معصیت است؛ چنانکه بنی إسرائیل چون گفتند: {أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا} یعنی طالوت هر چند از نسب بنی إسرائیل بود لیکن سابقه در ملک نداشت دباغی بود یا سقائی خدای تعالی این سخن را از ایشان نه پسندید و به آن التفات نه فرمود.

سوم آنکه اصل در باب استخلاف مصمم شدن قدر است در غیب که فتح به تدبیر او و بنام او واقع شود و استخلاف خدای تعالی مستلزم اصطفا است ومدار این اصطفا نه بر صفاتی است که مدار مدح باشد نزدیک عامه مانند کثرت مال و زیادت حسب بلکه مدار آن بر صفات مقربه به مصلحت استخلاف است مع هذا سنت الله آنست که فضیلت جزئی برای او معین فرمایند تا نفوس قوم مطمئن شود؛ چنانکه در استخلاف طالوت به قلت مال التفات نه کردند و به سقائی او ازدراء نه نمودند بلکه بسط اور در علم وجسم بر منصه اعتبار آوردند تا نفوس قوم بر تقدم او مطمئن گردد والله أعلم، قال الله تعالی: {وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * ربنا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ * رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آَیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الحکیم}.

وقال تعالی: {وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا}. وقال تعالی: {کنتم خیر أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ}.

وأخرج البغوی عن أبی سعید الخدری أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال إن هذه الأمة تُوْفی سبعین أمة هی خیرها وأکرمها علی الله عز وجل.

وأخرج الدارمی عن کعب: فی السطر الأول محمد رسول الله عبدی المختار؛ لا فظّ ولا غلیظ ولا سخاب فی الأسواق ولا یجزی السیئة بالسیئة ولکن یعفو ویغفر مولده بمکة وهجرته بطیبة وملکه بالشام وفی السطر الثانی محمد رسول الله أمته الحمادون؛ یحمدون الله فی السراء والضراء یحمدون الله فی کل منزلة ویکبرونه علی کل شرف رُعاة الشمس یصلون الصلاة إذا جاء وقتها ولو کانوا علی رأس کناسة ویأتزرون علی أوساطهم ویوضئون أطرافهم وأصواتهم باللیل فی جو السماء کأصوات النحل.

وأخرج الدارمی عن ابن عباس أنه سأل کعب الأحبار کیف تجد نعت رسول الله صلى الله عليه وسلم فی التوراة؟ قال کعب: نجده محمد بن عبد الله یولد بمکة ویهاجر إلی طابة ویکون ملکه بالشام ولیس بفحاش ولا سخاب فی الأسواق ولا یکافئ السیئة بالسیئة ولکن یعفو ویغفر، أمته الحمادون یحمدون الله فی کل السراء والضراء ویکبرون الله علی کل نجد، یوضئون أطرافهم ویأتزرون فی أوساطهم یصفون فی صلواتهم کما یصفون فی قتالهم، دویهم فی مساجدهم کدوی النحل، یسمع منادیهم فی جو السماء.

قوله تعالی: {لتکونوا شهداء} خدای تعالی خواست که پاک کند بر دست پیغامبر صلى الله عليه وسلم مهاجرین وانصار را و پاک گرداند بر دست مهاجرین و انصار سائر امم را، قال الله تعالی: {آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ}

أخرج البغوی عن النعمان بن بشیر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: إن الله کتب کتابا قبل أن یخلق السموات والأرض بألفی عام فأنزل منه آیتین ختم بها سورة البقرة، فلا تُقرءان فی دار ثلاث لیال فیقربها شیطان.

وأخرج البغوی عن عبد الله بن مسعود قال: لما أسری برسول الله صلى الله عليه وسلم انتهی به إلی السدرة المنتهی وهی فی السماء السادسة إلیها ینتهی ما یعرج به من الأرض فیقبض منها وإلیها ینتهی ما یهبط به من فوقها فیقبض منها، قال: {إذ یغشی السدرة ما یغشی}، قال: فراش من ذهب، قال: فأعطی رسول الله صلى الله عليه وسلم ثلاثا: الصلوات الخمس وأعطی خواتیم سورة البقرة وغفر لمن لا یشرک بالله من أمته شیئا المقحماتُ.

فقیر گوید عفی عنه: چون صورت محمدیه علی صاحبها الصلوات والتسلیمات در ازل الآزل برای نبوت معین شد پیرامون او امت نیز ظاهر شدند؛ زیرا که نبوت امری است اضافی تا امت نباشد نبوت صورت نگیرد

تشریف دست سلطان چوگان بزد و لیکن

بی گوی روز میدان چوگان چه کار دارد؟

آنانکه وسائط بودند در میان آنحضرت صلى الله عليه وسلم وامت او به صورت واسطگی ظاهر شدند وهم الشهداء علی الناس، و نشو و نما باز انحطاط و نقصان دین به ظهور رسید به مثل آنکه اگر کره ی متحرکه تصور کنی و محور و قطبین و دائرهء عظیمه از صلب این تصور لازم آید من حیث تدری أو لا تدری؛ لهذا در کتب الهیه جائی که ذکر آنحضرت آمده است ذکر امت او نیز آمده و این نیز در همان موطن مشخص شد که آخر کار ایشان مغفرت باشد و به شریعت سهله سمحه ایشان را مکلف سازند و این همه در صورت دعاء و اجابت ممثل گشت خدای عز وجل این دو آیه را از همان موطن فرود آورده آنحضرت صلى الله عليه وسلم از این سر خبر دادند.

بالجمله آنچه در ازل الآزال مقصود بود به همان صورت ظهور نمود و آنچه ظاهر نشد مقصود نبود بلکه وهمی بیش نیست کانیاب الغول و انسان ذی عشرة رءوس. وای بر کسی که گمان می کند که مقرر در شرع خلافت شخصی بود و واقع در اشخاص دیگر شد. اگر گوئی فتن در قضائی الهی داخل اند آنجا حکم الهی دیگر میباشد و واقع در خارج دیگر؟ جواب گوئیم صورتیکه ما در تقریر آنیم صورت تشریع است که از محض رحمت امتنانیه برآمده و صورت رسالت آنحضرت صلى الله عليه وسلم و قیام امت مرحومه به اقتدای او نه فِتَن و معاصی و خلاف مرضی شتّان ما بینهما قال الله تعالی: {ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رئوف بالعباد}

وقال الله تعالی: {إنَّ الّذینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ}.

وقال سبحانه: {الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ}.

فقیر گوید عفی عنه: فضائل اعمالی که مقرِّب است بشر را به جناب قدس دو قسم است:

قسمی آنست که جمیع ملل در آن متساوی الاقدام اند افراد بشر در جمیع اعصار تقرب إلی الله به آن می نمایند و آن برّ حقیقی است قال الله تعالی: {لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ}.

و قسمی آنست که در بعض ملل مدار فضل و مناط قرب می شود دون بعضها و از آنجمله است هجرت و جهاد، قرآن عظیم این نوع فضائل را خصوصاً شرح و تفصیل تمام داده و علو مراتب در دنیا و آخرت بر آن دائر ساخته، و این مدعا از بسیاری دلائل مستغنی است از آنکه به ذکر ادله احتیاج داشته باشد لیکن چون علوم اجنبیه در مسلمین داخل شد و حق مختفی گشت لازم آمد تذکر آن دلائل قوله تعالی: {وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی}. خدای تعالی دو فرقه متضاده را ذکر می فرماید یکی را می ستاید و دیگری را می نکوهد و و صف ستودگان می نماید که بذل میکنند نفوس خود را در طلب مرضاة رب جل شانه یعنی در مهالک می اندازند قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ نص صریح است در فضیلت مهاجران و مجاهدان، قوله {الذین ینفقون} مفهوم بحسب عرف کثرةِ انفاق است در مصارف خیر مرةً بعد اخری وکرةً بعد اولی شک نیست که خلفاء رضوان الله علیهم بذل نفوس خودها کردند بطلب مرضاة الله صدیق أکبر رضي الله عنه در مکه دعوت اسلام نمود تا آنکه او را زدند و کوفتند و ایذاها رسانیدند و همراه آنحضرت صلى الله عليه وسلم اختیار هجرت کرد حالانکه کفار در طلب ایشان مردم فرستادند و دیتی برای یابندهء ایشان مقرر نمودند. و عمر فاروق رضي الله عنه قبل از هجرت اظهار توحید نمود تا آنکه او را زدند و کوفتند و در هجرت جانبازی عظیم از وی ظاهر شد.

و علی مرتضی رضي الله عنه وقت هجرت بر فراش آنحضرت خواب کرد به وجهی که اگر کفار حملهء می کردند بروی می افتاد. و ذی النورین رضي الله عنه از عمّ خود وقوم خود ایذاها کشید و عقد ایمان او در آن میان نه گسست و دوبار هجرت نمود هجرت حبشه و هجرت مدینه بعد از آن همه این عزیزان با قلت احباء وکثرت اعداء در معارک و ملاحم تحت رأیت آنحضرت داد قتال دادند بعد از آن همه این بزرگان در مشاهد خیر بذل اموال فرمودند پس ایشان همه از اهل این آیات باشند بلکه سر دفتر آنها وهو المقصود.

و اگر متعصبی گوید که این همه کلمات عموم است یحتمل که مراد بعض افراد دیگر باشد گوئیم قصر عام بر بعض افراد حدی دارد اما آنانکه در آن وصف ابلغ و اشهر باشند و از همه پیشقدم و در اول سماع کلام نظر مخاطبان بر آنان افتد عزل این جماعه از میان عموم لغت عرب نیست و نمی گوید آن را مگر غیر بلیغ و نه فهمد آن را مگر همج سبحانک هذا بهتانٌ عظیم! و اگر متعصب عود کند و گوید اول این همه فضائل ثابت بود بعد از آن حبط گشت به سبب بعض سیآت، گوئیم این بدتر است از اول از ابتدای نشو و نمای اسلام تا قیام قیامت این آیات در صلوات و محافل و محاضر تلاوت می کنند و خواهند کرد اگر ظاهر متبادر او مراد نباشد تدلیس عظیم در هر زمان و هر طبقه پیدا می شود تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. وروی عن ابن عباس فی قوله تعالی: {آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ} قال أبوبکر وعمر وعثمان وعلی، فقیر می گوید این اثر ضعیف است از جهت سند قوی است از جهت معنی و در معنی {اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ} مفصل بیان کردیم.

قوله تعالی {قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ} هذه الآیة من موافقات عمر رضي الله عنه روی ذلک عن الشعبی وعکرمة وقتادة وعبدالرحمن بن أبی لیلی والسدی وذلک من المراسیل الصحیحة لاستفاضة طرقها عن عکرمة وقال کان عمر یأتی یهود ویکلمهم فقالوا: إنه لیس من أصحابک أحد أکثر إتیانا إلینا منک، فأخبر من صاحب صاحبک الذی یأتیه بالوحی؟ فقال: جبریل. قالوا: ذلک عدونا من الملائکة ولو أن صاحبه صاحب صاحبنا لاتبعناه. فقال عمر: من صاحب صاحبکم؟ قالوا: میکائیل. قال: وما هما؟ قالوا: أما جبریل فینزل بالعذاب والنقمة وأما میکائیل فینزل بالغیث والرحمة وأحدهما عدو لصاحبه. فقال عمر رضي الله عنه: وما منزلتهما؟ - أی عند الله - قالوا: هما من أقرب الملائکة منه، أحدهما عن یمینه - وکلتا یدیه یمین - والآخر عن الشق الآخر. قال عمر رضي الله عنه: لئن کانا کما تقولون ما هما بعدوّین، ثم خرج من عندهم فمرّ بالنبی صلى الله عليه وسلم فدعاه فقرأ علیهم {قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ} الآیة. فقال عمر رضي الله عنه والذی بعثک بالحق إنه الذی خاصمتهم به آنفا.

وأخرج الحاکم عن أبی سعید قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: وزیرای من أهل السماء جبریل ومیکائیل ومن أهل الأرض أبو بکر وعمر.

وأخرج الطبرانی بسند حسن عن أم سلمة أن النبی صلى الله عليه وسلم قال: إن فی السماء ملکین أحدهما یأمر بالشدة والآخر باللین وکل مصیب، ذکر جبریل ومیکائیل، ونبیان أحدهما یأمر بالشدة والآخر باللین وکل مصیب وذکر إبراهیم ونوحا، ولی صاحبان أحدهما یأمر باللین والآخر بالشدة وکل مصیب وذکر أبابکر وعمر.

وأخرج البزار والطبرانی فی الأوسط والبیهقی فی الأسماء والصفات عن عبد الله بن عمرو قال: جاء فئام من الناس إلی النبی صلى الله عليه وسلم، فقالوا: یا رسول الله زعم أبوبکر أن الحسنات من الله والسیئات من العباد، وقال عمر: الحسنات والسیئات من الله، فتابع هذا قوم وتابع هذا قوم، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لأقضین بینکما بقضاء إسرافیل بین جبریل ومیکائیل، إن میکائیل قال بقول أبی بکر وقال جبریل لمیکائیل: إنا متی یختلف أهل السماء یختلف أهل الأرض فلنتحاکم إلی إسرافیل، فتحاکما إلیه فقضی بینهما بحقیقة القدر وخیره وشره وحلوه ومره کله من الله، ثم قال: یا أبابکر إن الله لو أراد أن لا یعصی لم یخلق إبلیس، فقال أبو بکر: صدق الله ورسوله.

وقوله تعالی: {وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی}.

هذه الآیة کذلک من موافقات عمر رضي الله عنه، فقد أخرج البخاری والترمذی وغیرهما عن عمر رضي الله عنه قال: وافقت ربی فی ثلاث؛ قلت: یا رسول الله لو اتخذتَ من مقام إبراهیم مصلی، فنزلت {وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی}.

ومن قیام عمر بحفظ شعائر الله عزّ وجل إعادته المقام إلی مکانه بعد ما دحرجته السیول، عن سفیان بن عیینة عن حبیب بن أبی الإشراف قال: کان سیل أم نهشل قبل أن یعمل عمر الردم بأعلی مکة، فاحتمل المقام عن مکانه، فلم یدر أین موضعه فلما قدم عمر سأل من یعلم موضعه، فقال عبد المطلب بن أبی وداعة: أنا یا أمیر المؤمنین قد کنت قدرته وذرعته بمِقاط وتخوّفت علیه هذا من الحجر والرکن إلیه ومن وجه الکعبة. فقال: ائت به، فجاء به فوضعه فی موضعه هذا وعمل عمر الردم عند ذلک، قال سفیان: فذلک الذی حدثنا هشام بن عروة عن أبیه أن المقام کان علی شفع البیت، فأما موضعه الذی هو موضعه الآن وأما ما یقول الناس أنه کان هناک موضعه فلا. قلت: المِقاط بالکسر حبل صغیر شدید الفتل والجمع مقط.

عن عمر فی قوله تعالی: {یتلونه حق تلاوته} قال: إذا مرّ بذکر الجنة سأل الله الجنة وإذا مر بذکر النار تعوذ بالله من النار. وروی من طرق متعددة أن المصریین لما دخلوا علی عثمان کان المصحف بین یدیه فضربوه بالسیف علی یدیه فجری الدم علی {فسیکفیکهم الله وهو السمیع العلیم}، فقال عثمان: والله إنها لأولی ید خطَّت المفصّل. قیل: فما مات منهم رجل سویّا.

وروی أحمد وأبو داود من حدیث معاذ بن جبل کان عمر رضي الله عنه أصاب من النساء بعد ما نام فأتی النبی صلى الله عليه وسلم فذکر ذلک له، فأنزل الله - سبحانه وتعالی -: {أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَائِکُمْ} إلی قوله تعالی {ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَی اللَّیْلِ}.

وأخرج الطبرانی فی الأوسط عن عمر بن الخطاب قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: ذاکر الله تعالی فی رمضان مغفور له وسائل الله لا یُخیَّب.

وعن عمر فی قوله تعالی: {الحج أشهرٌ معلوماتٌ} قال شوال وذوالقعدة وذوالحجة.

وعن عمر رضي الله عنه: أفصلوا بین حجکم وعمرتکم، اجعلوا الحج فی أشهر الحج واجعلوا العمرة فی غیر أشهر الحج، أتم لحجک وعمرتک.

وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه أنه قال فی خطبته: الصدق أمانة والکذب خیانة، والکَیس التُّقی والعجز الفجور.

وعن عمر رضي الله عنه أنه کتب إلی ابنه عبد الله رضي الله عنه: أما بعد، فإنی أوصیک بتقوی الله فإنه من اتقاه وقاه، ومن أقرضه جزاه، ومن شکره زاده، واجعل التقوی نصب عینک وجلاء قلبک، واعلم أنه لا عمل لمن لا نیة له، ولا أجر لمن لا حسنة له، ولا مال لمن لا رفق له، ولا جدید لمن لا خلق له.

وأخرج الشافعی فی الأم عن عروة بن الزبیر أن عمر بن الخطاب حین رفع من عرفة قال:

إلیک تعدوا قلقا وضینها * مخالفا لدین النصاری دینها

أخرج البیهقی عن أبی هریرة أن رجلا مرّ بعمر بن الخطاب وقد قضی نُسکَه فقال له عمر: أحججت؟ قال: نعم، فقال له: اجتنبتَ ما نُهیت؟ قال: ما ألوتُ. قال عمر: استقبل عملک.

قیل لعطاء بن أبی رباح: أبَلغک أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: یستأنفون العمل، یعنی الحجاج؟ قال: لا، ولکن بلغنی عن عثمان بن عفان وأبی ذر الغفاری - رضی الله عنهم - ما لا یستقبلون العمل.

وعن سالم عن أبیه عن عمر سمعت النبی صلى الله عليه وسلم قال: یقول الله تبارک وتعالی: من شغله ذکری عن مسألتی أعطیه أفضل ما أُعطی السائلین.

وعن ابن أبی نجیح سُئل ابن عمر رضي الله عنه عن صوم عرفة فقال: حججت مع النبی صلى الله عليه وسلم فلم یصمه ومع عمر رضي الله عنه فلم یصمه ومع عثمان رضي الله عنه فلم یصمه، وأنا لا أصومه ولا آمر ولا أنهی عنه.

وروی صهیب رضي الله عنه أن المشرکین لما أطافوا برسول الله صلى الله عليه وسلم وجدته یصلی فکرهت أن أقطع علیه صلاته، فقال: أصَبتَ. وخرجا من لیلتهما فلما أصبح خرج حتی أتی أم رومان زوجة أبی بکر فقالت: ألا أراک ها هنا وقد خرج أخوک ووضع لک شیئا من زاده، قال صهیب فخرجت حتی دخلت علی زوجتی أم عمرو، فأخذت سیفی وجعبتی وقوسی حتی أقدم علی رسول الله صلى الله عليه وسلم المدینة فأجده وأبوبکر جالسین فلما رآنی أبو بکر قام إلیّ فبشرنی بالآیة التی نزلت فیّ فأخذ بیدی فلمته بعض اللائمة فاعتذر وربحنی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ربح البیع أبا یحیی.

عن عکرمة أن عمر بن الخطاب رضي الله عنه کان إذا تلا هذه الآیة {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ} إلی قوله {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ} قال: اقتتل الرجلان.

غرض از این کلام آن است که حضرت عمر رضي الله عنه به فراست دریافت که در میان امت مرحومه شهر سیف خواهد شد به این نوع که خلیفه جابر باشد و مؤمنی که {یَشْرِی نَفْسَهُ} صفت اوست به انکار برخیزد و از انکار او آن جماعه حساب نه گیرند و به مقاتله انجامد، این نوع از مقاتله به وقوع خواهد آمد اگر چه أکثر صور به مقاتلات آنست که از هر دو جانب اتباع هوا پیش آید وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه أن النبی صلى الله عليه وسلم قال: من اغبرّت قدماه فی سبیل الله حرم الله علیه النار.

وعن عثمان سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: حرس لیلة فی سبیل الله أفضل من ألف لیلة یقام لیلها ویصام نهارها.

وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما ترک قوم الجهاد إلا عمهم الله تعالی بالعذاب.

وعن عمر بن الخطاب إن الله لا یستحی من الحق؛ لا تأتوا النساء فی أدبارهن.

وعن زید بن أسلم قال: بلغنی أنه جاءت امرأة إلی عمر بن الخطاب فقالت إن زوجها لا یصیبها، فأرسل إلیه فسأله فقال: کبرتُ وذهبت قوّتی، فقال عمر: فی کم تصیبها، قال: فی کل طهر مرة. فقال عمر: اذهبی فإن فیه ما یکفی المرأة.

وعن الحسن قال: سأل عمر ابنته حفصة کم تصبر المرأة عن الرجل، فقالت: ستة أشهر. فقال: لا جرم لا أجمّر رجلا أکثر من ستة أشهر.

وعن عمر قال: والله إنی لأُکره نفسی فی الجماع رجاء أن یخرج منی نسمة تسبّح.

وعن أشعث بن أسلم البصری قال: بینا عمر یصلی ویهودیان خلفه قال أحدهما لصاحبه: أهو هو؟ قالا: إنا نجده فی کتابنا قرنا من حدید یعطی ما یعطی حزقیل الذی أحیا الموتی بإذن الله. فقال عمر: ما نجد فی کتاب الله حزقیل، ولا أحیا الموتی بإذن الله إلا عیسی. قالا: إنا نجد فی کتاب الله رسلا لم نقصصهم علیک. فقال عمر رضي الله عنه: بلی. قالا: أما إحیاء الموتی فنحدثک أن بنی إسرائیل وقع علیهم الوباء فخرج منهم قوم حتی أن کانوا علی رأس میل أماتهم الله فبنوا علیهم حائطا حتی إذا بلیت عظامهم بعث الله حزقیل، فقام علیهم فقال ما شاء الله فبعثهم الله، فأنزل الله فی ذلک {أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ}.

وعن ابن عمر أن عمر بن الخطاب خرج ذات یوم إلی الناس فقال: أیکم یخبرنی بأعظم آیة فی القرآن وأعدلها وأخوفها وأرجاها. فسکت القوم، فقال ابن مسعود: علی الخبیر سقطتَ، سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: أعظم آیة فی القرآن {اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ} وأعدل آیة فی القرآن {إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ} إلی آخرها، وأخوف آیة فی القرآن {فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ}، وأرجا آیة فی القرآن {یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ}.

وعن أبی الدرداء قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر وعمر فإنهما حبل الله الممدود فمن تمسک بهما فقد تمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها.

عن ابن عباس قال: قال عمر یوما لأصحاب النبی صلى الله عليه وسلم: فیم ترون هذه الآیة نزلت {أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ}؟ قالوا: الله أعلم، فغضب عمر رضي الله عنه فقال: قولوا نعلم أو لا نعلم. فقال ابن عباس: ضُربت مثل العمل. قال عمر: أیّ عمل؟ قال ابن عباس: لعمل. قال عمر: لرجل غنی یعمل بطاعة الله ثم بعث له الشیطان فعمل بالمعاصی حتی أغرق الأعمال.

وعن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطاب: قرأت اللیلة آیة أسهرتنی {أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ} فقرأها کلها، ما عُنی بها؟ فقال بعض القوم: الله أعلم. فقال: إنی أعلم أن الله أعلم ولکن إنما سألت إن کان عند أحد منکم علم فیها وسمع فیها شیئا أن یخبر بما سمع، فسکتوا فرآنی وأنا أهمس، قال: قل یا ابن أخی ولا تحقر نفسک. قلت: عنی بها العمل. قال: وما عنی بها العمل. قلت: شیء ألقی فی روعی فقلته، فترکنی وأقبل هو یفسرها؛ صدقت یا ابن أخی عنی بها العمل، ابن آدم أفقر ما یکون إلی جنة إذا کبرت سنه وکثر عیاله وابن آدم أفقر ما یکون إلی عمله یوم القیامة، صدقت یا ابن أخی.

أخرج الدارقطنی عن عمر بن الخطاب قال: إنما سن رسول الله صلى الله عليه وسلم الزکاة فی هذه الأربعة: الحنطة والشعیر والزبیب والتمر.

وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم علی أعواد المنبر یقول: اتقوا النار ولو بشق تمرة فإنها تقوم العوج وتدفع میتة السوء وتقع من الجائع موقعها من الشبعان.

وأخرج أبو داود والترمذی عن عمر قال: أمرنا رسول الله صلى الله عليه وسلم أن نتصدق فوافق ذلک مالا عندی فقلت الیوم أسبق أبا بکر إن سبقته یوما، فجئت بنصف مالی، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما أبقیت لأهلک؟ قلت: مثله. وأتی أبو بکر بکل ما عنده، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما أبقیت لأهلک؟ قال: أبقیت لهم الله ورسوله. فقلت: لا أسابقک إلی شیء أبدا.

وعن الشعبی قال: نزلت هذه الآیة {إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ}، فی أبی بکر وعمر، جاء عمر بنصف ماله یحمله إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم علی رؤوس الناس، وجاء أبو بکر بماله أجمع یکاد أن یخفیه من نفسه، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما ترکت لأهلک؟ قال: عدة الله وعدة رسوله. فقال عمر لأبی بکر: ما استبقنا إلی باب خیر قط إلا سبقتنا إلیه.

وأخرج أحمد عن ابن أبی ملیکة قال: ربما سقط الخطام من ید أبی بکر الصدیق فیضرب بذراع ناقته فینیخها فیأخذه، فقالوا له: أفلا أمرتنا نتناولکه. فقال: إن حِبی صلى الله عليه وسلم أمرنی أن لا أسأل الناس شیئا.

وأخرج أحمد وأبو یعلی عن أبی سعید الخدری قال: قال عمر: یا رسول الله لقد سمعت فلانا ما هو کذلک، لقد أعطیته ما بین عشرة إلی مائة فما یقول ذلک. قال: أما والله إن أحدکم لیخرج بمسألة من عندی یتأبَّطها نارا. قال عمر: یا رسول الله لم تعطیها إیاهم، قال: فما أصنع؟ یأبون إلا مسألتی ویأبی الله لی البخل.

وأخرج البخاری ومسلم عن ابن عمر قال: کان رسول الله صلى الله عليه وسلم یعطینی العطاء فأقول أعطه من هو أفقر إلیه منی، فقال: خذه إذ جاءک من هذه المال شیء وأنت غیر مشرف ولا سائل فخذه فتموّله إن شئت کله وإن شئت تصدق به وما لا فلا تتبعه نفسک. قال سالم بن عبد الله: فلأجل ذلک کان عبد الله لا یسأل أحدا شیئا ولا یرد شیئا أعطیه.

وعن ابن اسحاق قال: لما قبض أبو بکر واستخلف عمر خطب الناس فحمد الله وأثنی علیه بما هو أهله، ثم قال: أیها الناس إن بعض الطمع فقر وإن بعض الیأس غنی وإنکم تجمعون ما لا تأکلون وتأملون ما لا تدرکون، واعلموا إن بعض الشحّ شعبة من النفاق، فأنفقوا خیرا لأنفسکم، فأین أصحاب هذه الآیة {الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ}.

وعن عمر قال: من آخر ما أنزل الله آیة الربا، وإن رسول الله صلى الله عليه وسلم قُبض قبل أن یفسرها لنا، فدعوا الربا والرِّیبة.

وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من أحب أن یسمع الله دعوته ویفرج کربته فی الدنیا والآخرة فلینظر معسرا ولیدع له، ومن سرّه أن یظله الله من فور جهنم یوم القیامة ویجعله فی ظله فلا یکونن علی المؤمنین غلیظا ولیکن بهم رحیما.

وعن عثمان سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: أظل الله عبدا فی ظله یوم القیامة یوم لا ظل إلا ظله أنظر معسرا أو ترک لغارم.

(آیات سورة آل عمران)

قال الله سبحانه وتعالی: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ * وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ * وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَکَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ * وَأَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ * تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِینَ * وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ}

فقیر گوید عفی عنه: خدای عز وجل در این آیات بیان فرموده است حقیقت خلافت خاصه و حقیقت فتنه را که بعد از ایام خلافت خاصه به ظهور آید و رضای حضرت خود به آن یک حالت و سخط جناب خود از آن حالت دیگر ارشاد نموده اولاً امر می فرماید به اجتماع در اعتصام به حبل الله و نهی میکند از تفرق در آن، باز اشارت میفرماید که مراد از اجتماع دو امر است:

یکی آنکه در فهم شرائع الهیه از کتاب الله مختلف نشوند یعنی یکی مذهب خود این را گیرد و دیگری چیز دیگر را و این مضمون در آیت {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا} به طریق اجمال مبین شد و در آیه {وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا} به وجه تفصیل، پس اگر اذهان ایشان در فهم معانی شذر ومذر افتد باید که با یکدیگر مشاوره کنند و اختلاف را از میان خودها بر اندازند و در فضاء اتفاق و اجماع داخل شوند و عادت الله آنست که اجماع و رفع اختلاف واقع نمی شود الا به تصدی خلیفه راشد عالم مسلم الفضل فیما بینهم دیگر آنکه همه بر اعلای کلمة الله می باید که مهم خود را متفق سازند و احقاد دیرینه که در جاهلیت میان ایشان بود همه را فراموش گردانند و برین مضمون اشاره نموده شد در آیه {وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً}

بعد از آن ارشاد می فرماید که سبب این اجتماع به حسب جری سنة الله آنست که جماعهء ازایشان به احیاء علوم دین و قیام به جهاد و اقامت حدود و امر به معروف و نهی از منکر قائم شوند و دیگران امتثال امر ایشان کنند و این یکی از واجبات بالکفایه اسلام است و عادت الله آن است که امر این امت مفلحه بدون تصدی شخصی مسلّم الفضل فیما بینهم برین اقامت صورت نگیرد و بعد از آن تشدید میفرماید در تفرق فی الدین تا مانند اهل کتاب نباشند که بعد وضوح حق و ثبوت حجة الله و لزوم تکلیف مختلف شدند و بعد از وقوع اختلاف حال ایشان روز قیامت آنست که {تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ} بعد از آن فضیلت این جماعه که در میان امت محمدیه قائم به احیاء دین باشند بر جماعاتی که در امم سابقه به این امر قیام مینمودند ارشاد می فرماید و سبب مؤخر داشتن یهود و نصاری از این منزلت بیان می نماید که {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ}.

بالجمله خلافت خاصه آنست که اجتماع مسلمین به هر دو معنی متحقق گردد و اتفاق در مذاهب داشته باشند و احقاد که به سبب شورش نفس سبعی و بهیمی سینه های ایشان را مشحون سازد از میان خودها دفع کنند و آن قرن خیر القرون باشد قال النبی صلى الله عليه وسلم: خیر القرون قرنی و ایام فتنه آن که اختلاف در مذاهب پدید آید و جماعات مسلمین از جهت احقاد جموع مجتمعه شوند و جنود مجنده گردند شرح و بسط این معانی و آنچه آنحضرت صلى الله عليه وسلم باب در اخبار مشهوره بیان فرموده اند سابق تقریر نمودیم فراجع.

باز میگوئیم که در این آیت ثابت شد که جماعهء عظیمه از أصحاب آنحضرت صلى الله عليه وسلم خیر امةٍ اخرجت للناس بودند و متواتر شد که این جماعه در تصدی اقامت دین شخصی را رئیس خود ساختند ثم وثم و بر وفق حکم ایشان دعوت إلی الخیر کردند و همین است معنی خلافت پس اگر اتفاق ایشان بر باطل باشد و غیر مستحق ریاست را رئیس کردند خیر امت نباشند، و اگر جمعی غیر مستحقق ریاست را رئیس کردند و جمعی دیگر سکوت نمودند و به انکار منکر بر نه خاستند هر دو از خیریت معزول باشند سبحانک هذا بهتانٌ عظیمٌ.

قال سبحانه وتعالی: {الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ * الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ * فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیم}.

فقیر گوید عفی عنه: مفسرین در تفسیر این آیات مختلف اند اکثری میل به آن دارند که {الَّذِینَ اسْتَجَابُوا} و {الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ} در بدر صغری نازل شد بالجمله خلفاء از حاضران بدر صغری بودند {فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ} در شان ایشان متحقق بود وناهیک به من الشرف.

قال الله سبحانه وتعالی: {إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ * رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ * رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَی رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ * فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ}.

فقیر گوید عفی عنه: این آیات در فضائل مهاجرین اولین نازل شده هر چند در اول آیات عنوان مهاجرین مذکور نشده است اما چون در آخر مذکور شد {أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ} {فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا} معلوم شد که این جماعه مهاجرین اولین است که از دیار خود برآورده شد و ایشان اند که لله فی الله ایذا داده شد ایشان را و قتال کردند و بعض ایشان مقتول شدند و بعض دیگر در صدد مقتولیت آمده و بذل نفوس نمودند و حفظ الهی ایشان را از مهلکه محفوظ داشت کما قال: {فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ} و به دعاهای خاص و به اخلاص تمام متصف اند و اگر از این جمعه سیئه صادر شده باشد بحکم: لعل الله اطلع علی أهل بدرٍ فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم.

مغفور است ومآل وحال ایشان دخول جنت است وما أعظمه من بشارة!

وعن عمر بن الخطاب قال: من قرأ البقرة والنساء وآل عمران کتب عند الله من الحکماء.

و أخرج الدارمی عن سلیمان بن یسار أن رجلا یقال له صبیغ قدم المدینة فجعل یسأل من متشابه القرآن، فأرسل إلیه عمر وقد أعد له عراجین النخل، فقال له: مَن أنت؟ قال: أنا عبد الله صبیغ. فقال: وأنا عبد الله عمر. فأخذ عمر عرجونا من تلک العراجین فضرب به حتی دمی رأسه. فقال: یا أمیر المؤمنین حسبک قد ذهب الذی کنت أجد فی رأسی.

وعن أبی عثمان النهدی أن عمر کتب إلی أهل البصرة ألا تجالسوا صبیغا. قال: فلو جاء ونحن مائة لتفرقنا.

وعن محمد بن سیرین قال: کتب عمر بن الخطاب إلی أبی موسی الأشعری بأن لا یجالس صبیغ وأن یحرم عطاؤه ورزقه.

قال الشافعی: حکمی فی أهل الکلام حکم عمر فی صبیغ، أن یُضربوا بالجرید ویحملوا علی الإبل ویطاف بهم فی العشائر والقبائل وینادی علیهم: هذا جزاء من ترک الکتاب والسنة وأقبل علی علم الکلام.

وأخرج الدارمی عن عمر بن الخطاب قال: إنه سیأتیکم ناس یجادلونکم بشبهات القرآن فخذوهم بالسنن، فإن أصحاب السنن أعلم بکتاب الله.

وعن أبی هریرة قال: کنا عند عمر بن الخطاب إذ جاءه رجل یسأل عن القرآن مخلوق هو أم غیر مخلوق، فقام عمر فأخذ بمجامع ثوبه حتی قاده إلی علی بن أبی طالب فقال: یا أبا الحسن أما تسمع ما یقول هذا؟ قال: وما یقول؟ قال: جاء یسألنی عن القرآن أمخلوق هو أو غیر مخلوق. فقال علی: هذه کلمة وستکون لها ثمرة ولو ولیت من الأمر ضربت عنقه.

عن قتادة فی هذه الآیة {قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذَلِکُمْ} ذکر لنا أن عمر بن الخطاب کان یقول: اللهم زینت الدنیا وأنبأتنا أن ما بعدها خیر منها فاجعل حظنا فی الذی هو خیر وأبقی.

وعن عمر قال: لو ترک الناس الحج لقاتلتهم علیه کما نقاتل علی الصلاة والزکاة.

وعن عثمان أنه قرأ {وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ}.

فقیر گوید: معنی این حدیث نه آن است که حضرت عثمان این کلمه را از قرآن می دانست؛ زیرا که متواتر شد در ملت که این کلمه در مصاحف عثمانیه نبود بلکه معنی این سخن آنست که این کلمه از فحوای این آیت مفهوم می شود مانند آنکه مفسر می گوید واسأل القریة یقول واسأل أهل القریة و توجیه این کلمه آنست که منصب خلیفه راشد نه دعوت ظاهره است به زبان فقط بلکه همت بستن در دفع بلاهای امت و در پیش حق عز وجل نالیدن حاصل آنکه از متممات خلافت راشده است که دفع بلای امت بدعای او شود.

وعن عمر قال: لو شاء الله لقال أنتم، فقلنا کلنا، ولکن قال: کُنْتُمْ فی خاصة أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم ومن صنع مثل صنیعهم کانوا خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ.

وعن عمر فی قوله - سبحانه وتعالی -: {کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ} قال: تکون لأولنا ولا تکون لآخرنا.

عن قتادة قال: ذکر لنا أن عمر بن الخطاب تلا هذه الآیة {خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ} ثم قال: أیها الناس من سرّه أن یکون من الأمة التی أخرجت للناس فلیؤد شرط الله.

وعن عیاض الأشعری قال: شهدت الیرموک وعلینا خمسة أمراء؛ أبو عبیدة ویزید بن أبی سفیان وابن حسنة وخالد بن الولید وعیاض، ولیس عیاض هذا، قال وقال عمر رضي الله عنه: إذا کان قتال فعلیکم أبو عبیدة رضي الله عنه. فکتبنا إلیه أنه قد جاش إلینا الموت واستمددناه، فکتب إلینا أنه قد جاءنی کتابکم تستمدونی وإنی أدلکم علی من هو أعز نصرا وأجفر جندا؛ الله عز وجل، فاستنصروه فإن محمدا صلى الله عليه وسلم قد نصر یوم بدر فی أقل من عدتکم فإذا جاءکم کتابی هذا فقاتلوهم ولا تراجعونی، فقاتلناهم فهزمناهم أربع فراسخ.

أخرج أبوداود والترمذی عن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما أصرّ من استغفر وإن عاد فی الیوم سبعین مرة.

ومن موافقات عمر رضي الله عنه قوله تعالی {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ}.

عن کلیب قال: خطبَنا عمر فکان یقرأ علی المنبر آل عمران ثم قال: تفرقنا عن رسول الله صلى الله عليه وسلم یوم أحد فصعدت الجبل فسمعت یهودیا یقول: قتل محمد، فقلت: لا أسمع أحدا یقول قتل محمد صلى الله عليه وسلم إلا ضربت عنقه، فنظرت فإذا فیه رسول الله صلى الله عليه وسلم والناس یتراجعون إلیه، فنزلت هذه الآیة {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ}.

أخرج البخاری عن أبی سلمة عن ابن عباس أن أبابکر خرج وعمر یکلم الناس فقال: اجلس یا عمر، وقال أبوبکر: أما بعد، من کان یعبد محمدا فإن محمدا قد مات، ومن کان یعبد الله فإن الله حیّ، قال الله تعالی: {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ} إلی قوله {الشَّاکِرِینَ}، قال: فوالله لکأنهم لم یعلموا أن الله أنزل هذه الآیة حتی تلاها أبو بکر، فتلاها منه الناس کلهم، فما أسمع بشرا من الناس إلا یتلوها.

وروی عن أبی هریرة وعروة وغیرهما نحو ذلک، وقال إبراهیم قال أبو بکر: لو منعونی عقالا أعطوا رسول الله صلى الله عليه وسلم لجاهدتهم، ثم تلا {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ}.

وعن علی بن أبی طالب فی قوله {وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ} قال: الثابتین علی دینهم أبا بکر وأصحابه، فکان علی یقول: أبو بکر أمیر الشاکرین.

روی عن ابن عباس {وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ} أی؛ أبوبکر وعمر.

وفی روایة عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآیة فی أبی بکر وعمر، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: لو اجتمعتما فی مشورة ما خالفتکما.

در این موضع اشکالی بهم می رسد؛ زیرا که سوق آیات برای جماعتی است که در غزوه أحد از ایشان تقصیری روی داده و آنحضرت صلى الله عليه وسلم می باید که از سر تقصیر ایشان در گزرند و به انواع ملاطفات غبار ندامت از چهره حال ایشان ازاله فرمایند از آنجمله است مشاوره در امور حرب و از شیخین تقصیری در آن واقعه ظاهر نشده تا مصداق این آیت توانند بود جواب آن است که ذکر کردن عبدالله بن عباس شیخین را در این موضع مذهبی دارد غیر مذاهب مشهوره در تفسیر و آن آنست که عرب گویند إنما یذکر الشئ بالشئ، و این نکته را یاد گیر که در بسیاری از مواضع کافل حل مشکلات تفسیر خواهد بود.

وعن ابن عمرو قال: کتب أبو بکر الصدیق إلی عمرو أن رسول الله صلى الله عليه وسلم کان یشاور فی الحرب فعلیک به.

وعن الضحاک قال: کان عمر بن الخطاب یشاور حتی المرأة.

قوله تعالی {وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ}.

أخرج البخاری من حدیث ابن عمر، أما فراره (فرار عثمان) من أحد فأنا أشهد أن الله قد عفی عنه.

وعن الحسن فی قصة البدر الصغری فقام النبی صلى الله عليه وسلم وأبو بکر وعمر وعثمان وعلی وناس من أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم فتبعوهم..

وقالت عائشة فی قصة حمراء الأسد: فانتدب منهم سبعون رجلا فیهم أبو بکر والزبیر.

ومن موافقات أبی بکر الصدیق رضي الله عنه، قوله تعالی: {لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ}.

روی ذلک من طرق متعددة منها ما یدل علی موافقته ومنها ما یدل علی تصدیق مقالته.

روی عن عکرمة أن النبی صلى الله عليه وسلم بعث أبا بکر إلی فنحاص الیهودی یستمده وکتب إلیه وقال لأبی بکر: لا تَفُت علیَّ بشیء حتی ترجع إلیّ، فلما قرأ فنحاص الکتاب قال: قد احتاج ربکم. قال أبو بکر: فهممت أن أقرّه بالسیف ثم ذکرت قول النبی صلى الله عليه وسلم لا تفت علی بشیء، فنزلت: {لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ}.

وقوله {لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ} وما بین ذلک فی یهود بنی قینقاع.

وفی روایة فغضب أبو بکر فضرب وجه فنحاص ضربة شدیدة وقال: والذی نفسی بیده لولا العهد الذی بیننا وبینک لضربت عنقک یا عدو الله، فذهب فنحاص إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: یا محمد انظر ما صنع صاحبک بی؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأبی بکر: ما حملک علی ما صنعت؟ قال: یا رسول الله قال قولا عظیما یزعم أن الله فقیر وأنهم عنه أغنیاء، فلما قال ذلک غضبت لله مما قال فضربت وجهه، فجحد فنحاص فقال: ما قلت ذلک. فأنزل فیما قال فنحاص تصدیقا لأبی بکر {لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ} الآیة. ونزل فیما بلغه فی ذلک من الغضب {وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذًی کَثِیرًا}

وعن السدی فی قوله: {لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ}، قالها فنحاص الیهودی من بنی مرثد، لقیه أبو بکر فکلّمه فقال له: یا فنحاص اتق الله وآمن وصدّق وأقرض لله قرضا حسنا، فقال فنحاص: یا أبابکر تزعم أن ربنا فقیر یستقرضنا أموالنا وما یستقرض إلا الفقیر من الغنی، إن کان ما تقول حقا فإن الله إذا لفقیر، فأنزل الله تعالی هذا. فقال أبوبکر: فلو لا هدنة کانت بین النبی صلى الله عليه وسلم وبین بنی مرثد لقتلته.

وعن مجاهد قال: صکّ أبو بکر رجلا من {الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ}، لِمَ یستقرضنا وهو غنی. وهم یهود.

أخرج الترمذی عن عثمان بن عفان قال: سمعت رسو الله صلى الله عليه وسلم یقول: موقف ساعة فی سبیل الله خیر من ألف یوم فیما سواه من المنازل.

ولفظ ابن ماجه: من رابط فی سبیل الله کانت کألف لیلة صیامها وقیامها.

فقیر گوید عفی عنه: سابق بیان کردیم فضائلی که به آن عباد الله نزدیک شوند به پروردگار خویش دو قسم است:

یکی آنکه خلاص کردن آنها افراد بشر را از سجن طبیعت و نزدیک ساختن آنها ایشان را بحظیرة القدس به منزله مذهب طبیعی است لاجرم در جمیع ادیان و ملل به آن قسم امر فرموده اند مثل توکل و یقین و صبر و صلوة و صوم و صدقه و ذکر باری جل مجده.

و قسم ثانی آنکه تاثیر آنها در افراد بشر به اعتبار عنایت الهی مخصوص به زمان خاص است مانند هجرت و جهاد و حج و این قسم در بعض ملل مقرِّب میباشد افراد بشر را بخطیرة القدس ودر بعض ملل نه، مثلاً در شریعت ما ارادهء الهیه متعلق شد بکبت ملل ضاله مثل مشرکین و یهود و نصاری و مجوس و صورت ایشان در خطیره القدس باین صفت ممثل گشت که: {لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ}.

در این حالت جماعه از افراد بشر در داعیه الهیه به واسطه صحبت پیغامبر صلى الله عليه وسلم فانی شدند مانند جبرئیل در وقت صیحه ثمود و متعرض نفحات الهیه گشتند.

و در میان ایشان و در میان ملأ اعلی مشابهتی و مناسبتی واقع شد و آن حالت فتح کرد بابی عظیم را از قرب که اگر صد سال ریاضت بدنیه نفسانیه میکشیدند به عشر عشیر آن مشابهت فائز نمی گشتند و در ملل دیگر این داعیه و اراده متعلق نگشت و امم را به این معرض در میان نیاوردند پس هجرت و جهاد در ملل ایشان از اعمال مقربه نبود، در قرآن عظیم و سنت سنیه هر دو فضل را مبین فرموده اند و فضل ثانی را به مزید اهتمام افاده نموده اند و مناط تفاضل مراتب گردانیده تا مرد به هر دو فضل متصف نباشد تقدم بر افراد بشر و استحقاق ریاست عامه مسلمین میسرش نیست خدای عز وجل در سورهء نساء هر دو فضل را بیان می فرماید و آنحضرت صلى الله عليه وسلم صحابه را به آن هر دو می ستایند تا حجت باشد امت را و تکلیف به تقدم ایشان بی پرده ظاهر شود.

(آیات سوره ی نساء)

قال الله تعالی: {وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا}.

در اول افاده می فرماید که ایمان متکلمان به کلمهء توحید درست نمی شود تا آنکه وقت مشاجرات که حالت ظهور نفس سبعی است تسلیم تمام از ایشان ظاهر گردد بعد از آن می فرماید که این مطیعان با پیغامبران و صدیقان و شهیدان خواهند بود وحسن أولئک رفیقا و این آیه شبیه است به آیت دیگر که: {کِتَابٌ مَرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ} {وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ * عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ}

کمال این جماعه ابرار آنست که با این چهار فرقه محشور شوند و در ذیل ایشان معدود گردند و این چهار طائفه سر دفتر اهل نجات اند و طبقه علیاء از طبقات امت مرحومه و از این جماعه در مواضع دیگر به مقربین و سابقین تعبیر رفته اینقدر از آیت کریمه واضح گشت وضوحاً لا یبقی معه خفاء باز آنحضرت صلى الله عليه وسلم در أحادیث مشهوره که تکلیف به آنها قطعی است عملاً واعتقاداً خبر دادند که أبوبکر رضي الله عنه صدیق است و عمر و عثمان و علی رضی الله عنهم شهید پس ریاست معنوی ایشان بر سائر طبقات مبرهن گشت و در ملت اسلامیه خفای در این معنی نماند قال الله تعالی: {لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا * دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا}.

خدای تعالی در این آیت افاده می فرماید که صحابه بر یک طبقه نیستند بلکه بعض ایشان افضل اند از بعض و مناط فضل جهاد است فی سبیل الله با نفس خویش یعنی مباشرت قتال کفار، و به اموال خویش یعنی به انفاق فی سبیل الله از این آیت واضح گشت که مجاهدان با نفس خویش و با اموال خویش سر دفتر امت اند و از طبقه علیای امت و ایشان افضل اند از غیر خود باز در أحادیث مشهوره که تکلیف به آن قائم است و عذری بعد ثبوت آنها باقی نمی ماند ثابت شد که همه این بندگان در جمیع مشاهد خیر در رکاب سعادت آنحضرت صلى الله عليه وسلم حاضر بودند إلا لعذر فی بعض الاوقات و از جمعی مباشرت قتال بیشتر به وقوع آمد و از بعض دیگر انفاق زیاده تر به ظهور انجامید و از جمعی هر دو به وجه کمال متحقق گشت قال الله تعالی: {وَمَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا}

خدای عز وجل در اول مبحث فرض میگرداند هجرت را از دیار کفر و بیان میفرماید عقوبت تارکان هجرت و مستثنی میسازد ضعیفان را که حیله هجرت نمیدانند و از خانه خود بر آمدن نمیتوانند، بعد از آن فضیلت هجرت بیان می کند و اجر آن در دینا و آخرت ارشاد مینماید و کسی را که به قصد هجرت از خانه خود برآیدو به مقصد نا رسیده از عالم میگذرد ثواب جزیل وعده میدهد از این آیة فضیلت مهاجران باید شناخت والله أعلم.

وعن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال: إنی أنزلت نفسی من مال الله بمنزلة والی الیتیم إن استغنیت استعففت وإن احتجت أخذت منه بالمعروف فإذا أیسرت قضیت.

وعن ابن مسعود قال: کان عمر بن الخطاب رضي الله عنه إذا سلک بنا طریقا فاتبعناه وجدناه سهلا.

وعن ابن عباس أنه دخل علی عثمان فقال: إن الأخوین لا یردان الأم عن الثلث، قال الله سبحانه وتعالی: {فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ} وإن الأخوین لیسا بلسان قومک إخوة، فقال عثمان: لا أستطیع أن أردّ ما کان قبلی ومضی فی الأمصار وتوارث به الناس.

وأجاب زید بن ثابت بجواب آخر، قالوا: یا أبا سعید إن الله یقول: {فَإِنْ کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ} وأنت تحجبها بأخوین، قال: إن العرب تسمی الأخوین إخوة.

فقیر گوید: این اختلاف نیست بلکه حضرت عثمان رضي الله عنه تمسک نمود به آن اصل که حکم خلیفه راشد چون متبع شود و سبیل المسلمین گردد حجت است در دین، و زید بن ثابت معنی را که صحابه در وقت مشاوره فهمیده بودند تقریر نمود.

وعن ابن شهاب قال: قضی عمر بن الخطاب أن میراث الاخوة من الأم للذکر مثل الأنثی ولا أری عمر بن الخطاب قضی بذلک إلا أن یکون قد علمه من رسول الله صلى الله عليه وسلم ولهذه الآیة، قال الله تعالی {فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ}.

وکتب عمر إلی أبی موسی إذا لهوتم فالهوا بالرمی وإذا تحدثتم فتحدثوا بالفرائض.

وعن عمر قال: تعلموا الفرائض واللحن والسنة کما تعلمون القرآن.

فقیر گوید: در این حدیث معجزه ایست عظیمه و افاده اصلی است از اصول مسائل تا خلاف ابن عباس و غیر او از میان بر انداخته شود.

وعن زید بن ثابت أن عمر لما استشارهم فی میراث الجد والاخوة، قال زید: کان رأیی أن الاخوة أولی بالمیراث، وکان عمر یری یومئذ أن الجد أولی من الاخوة، فحاورته وضربت له مثلا وضرب علی وابن عباس له مثلا یومئذ السبیل یضربانه ویصرفانه علی نحو تصریف زید.

فقیر گوید بعد از آن از حضرت فاروق وحضرت مرتضی کلماتی نقل کرده شد که از این رای رجوع کردند ودر این مسئله قولی ثابت تر از قول حضرت صدیق نیست أنزله أباً أخرجه البخاری.

وعن ابن عباس قال: أول من أعال الفرائض عمر، تدافقت علیه ورکب بعضها بعضا، قال: ما أدری کیف أصنع بکم والله ما أدری أیکم قدّم اللهُ ولا أیکم أخّر وما أجد فی هذا المال شیئا أحسن من أن أقسمه علیکم بالحصص، ثم قال ابن عباس: وایم الله لو قدم من قدم الله وأخر من أخر الله ما عالت فریضة. فقیل له: وأیها قدم الله؟ قال: کل فریضة لم یهبطها الله عن فریضة إلا إلی فریضة، فهذا ما قدم الله وکل فریضة إذا زالت عن فرضها لم یکن لها إلا ما بقی فتلک التی أخر الله، فالذی قدم کالزوجین والأم والذی أخر کالأخوات والبنات فإذا اجتمع من قدم الله وأخر بدی بمن قدم فأعطی حقه کاملا فإن بقی شیء کان لهم وإن لم یبق شیء فلا شیء لهن.

وذکر عند عمر الثلث فی الوصیة فقال: الثلث وسط لا بخس ولا شطط.

وعن أبی عبد الرحمن السلمی قال: قال عمر بن الخطاب: لا تغالوا فی مهور النساء فقالت امرأة: لیس لک ذلک یا عمر إن الله یقول} وآتیتم إحداهن قنطارا} (من ذهب) قال: وکذلک فی قراءة ابن مسعود، فقال عمر: إن امرأة خاصمت عمر فخصمتْه.

وعن بکر بن عبد الله المزنی قال: قال عمر: خرجت وأنا أرید أنهاکم عن کثرة الصداق، فعرضت لی آیة من کتاب الله {وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا}.

وروی أن رجلا تزوج امرأة ولم یدخل بها، ثم رأی أمها فأعجبته، فاستفتی ابن مسعود فأمره أن یفارقها ثم یتزوج أمها، ففعل وولدت له أولادا ثم أتی ابن مسعود المدینة فسأل عمر وفی لفظ فسأل أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم فقالوا لا یصلح، فلما رجع إلی الکوفة قال للرجل إنها علیک حرام، ففارقها.

وسُئل عمر عن جاریتین أختین توطأ إحداهما بعد الأخری فقال عمر: ما أحب أن أجیزهما جمیعا ونهاه.

وأخرج مالک والشافعی عن قبیصة بن ذویب أن رجلا سأل عثمان بن عفان عن الأختین فی ملک الیمین هل یجمع بینهما، فقال أحلتهما آیة وحرمتها آیة وما کنت لأصنع ذلک، فخرج من عنده فلقی رجلا من أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم أراه علی بن أبی طالب فسأله عن ذلک، فقال: لو کان لی من الأمر شیء ثم وجدت أحدا فعل ذلک لجعلته نکالا.

وروی هذا الشک عن علی أیضا عن طریق أبی صالح عن علی قال فی الأختین المملوکتین: أحلتهما آیة وحرمتها آیة ولا آمر ولا أنهی ولا أحل ولا أحرم ولا أفعل أنا ولا أهل بیتی.

وعن عمر أنه خطب فقال: ما بال رجال ینکحون هذه المتعة وقد نهی رسول الله صلى الله عليه وسلم عنها لا أوتی بأحد نکحها إلا رجمته.

سُئل ابن عمر عن المتعة فقال: حرام. فقیل له: ابن عباس یفتی بها. قال: فهلّا تزمزم بها فی زمان عمر.

وعن عاصم ابن بهدلة أن مسروقا أتی صِفین فقام بین الصَفین. فقال: یا أیها الناس أنصتوا أرأیتم لو أن منادیا ناداکم من السماء فرأیتموه وسمعتم کلامه فقال: إن الله ینهاکم عما أنتم فیه أکنتم منتهین؟ قالوا: سبحان الله. قال: فوالله نزل بذلک جبریل علی محمد صلى الله عليه وسلم وما ذاک بأبین عندی منه، إن الله قال {وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا}، ثم رجع إلی الکوفة.

وعن داود بن الحصین قال: کنت أقرأ علی أم سعد ابنة الربیع وکانت یتیمة فی حجر أبی بکر فقرأتُ علیها: "والذین عاقدت أیمانکم"، فقالت: لا، ولکن {وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ} إنها نزلت فی أبی بکر وابنه عبد الرحمن حین أبی أن یُسلم فحلف أبوبکر لا یورثه، فلما أسلم أمره الله أن یورثه نصیبه.

وعن عمر قال: ما استفاد رجل بعد الإیمان بالله خیرا من امرأة حسنة الخلق ودود ولود، وما استفاد رجل بعد الکفر بالله شرا من امرأة سیئة الخلق حدیدة اللسان.

وعن عمر بن الخطاب قال: النساء ثلاث؛ امرأة عفیفة مسلمة هنیّة لینة ودود ولود تعین أهلها علی الدهر ولا تعین الدهر علی أهلها قلیل ما تجدها، وامرأة لم تزد علی أن تلد الولد، والثالثة غل قمل یجعلها الله فی عنق من یشاء وإذا أراد أن ینزعه نزعه.

وعن ابن عباس بُعثتُ أنا ومعاویة حکمین فقیل لنا: إذا رأیتما أن تجمعا جمعتما وإن رأیتما أن تفرقا فرقتما، والذی بعثهما عثمان.

وعن أبی بکر الصدیق قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: لا یدخل الجنة سیئ الملکة.

وقال عمر: إن القبلة من اللمس فتوضئوا منها.

وقال عثمان: اللمس بالید.

وعن عمر قال: الجبت الساحر والطاغوت الشیطان.

قرئ عند عمر {کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا}، فقال معاذ: عندی تفسیرها؛ تبدل فی ساعة مائة مرة. فقال عمر: هکذا سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم.

قال عمر: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم أول ما یرفع من الناس الأمانة وآخر ما یبقی الصلاة ورُب مصل لا خیر فیه.

وعن عکرمة فی قوله تعالی {وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ}، قال: أبوبکر وعمر. وعن الکلبی: {وَأُولِی الْأَمْرِ} قال: أبوبکر وعمر وعثمان وعلی وابن مسعود.

وعن عکرمة أنه سئل عن أمهات الأولاد فقال: هن أحرار، قیل: بأی شیء تقول؟ قال: بالقرآن. قالوا: بماذا عن القرآن؟ قال: قول الله {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ}، وکان عمر من أولی الأمر. قال: أعتقَت وإن کان سقطا.

عن عمران بن الحصین قال: کان عمر إذا استعمل رجلا کتب فی عهده اسمعوا له وأطیعوا ما عدل فیکم.

وعن عمر قال: اسمع وأطع وإن أمّر علیک عبد حبشی مجدّع إن ضربک فاصبر وإن حرمک فاصبر وإن أراد أمرا ینتقص دینک فقل: دمی دون دِینی.

وأخرج الثعلبی عن ابن عباس فی قوله {أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ} قال: نزلت فی رجل من المنافقین یقال له بشر خاصم یهودیا فدعا الیهودی إلی النبی صلى الله عليه وسلم ودعاه المنافق إلی کعب الأشرف، ثم إنهما احتکما إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقضی للیهودی فلم یرض المنافق، وقال تعال نتحاکم إلی عمر بن الخطاب، فقال الیهودی لعمر قضی لنا رسول الله صلى الله عليه وسلم، فلم یرض بقضائه، فقال للمنافق: کذلک؟ قال: نعم. فقال عمر: مکانکما حتی أخرج إلیکما، فدخل عمر فاشتمل علی سیفه ثم خرج فضرب عنق المنافق حتی برد، ثم قال: هکذا أقضی لمن لم یرض بقضاء الله ورسوله. فنزلت. وللحدیث طرق متعددة یتماسک بها؛ عن أبی لهیعة عن أبی الأسود وعن عتبة بن ضمرة عن أبیه وعن مکحول وغیر ذلک.

وأخرج مسلم فی حدیث ابن عباس عن عمر بن الخطاب قال: لما اعتزل النبی صلى الله عليه وسلم نساءه دخلت المسجد فنادیت بأعلی صوتی لم یطلق نساءه ونزلت هذه الآیة: {وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ}، فکنت أنا استنبطت ذلک الأمر.

وعن یعلی بن أمیة قال: سألت عمر بن الخطاب فقلت: {فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا}، قد أمن الناس، فقال لی عمر: عجبتُ مما عجبتَ منه فسألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عن ذلک قال: صدقة تصدق الله بها علیکم فاقبلوا صدقته.

وعن عمرو بن دینار أن رجلا قال لعمر: احکم بیننا بما أراک الله. قال: مه، إنما هذه للنبی صلى الله عليه وسلم خاصة. یعنی أن اجتهاد النبی معصوم عن الخطأ قطعا دون غیره.

وعن ابن وهب قال: قال لی مالک: الحکم الذی یحکم به بین الناس علی وجهین فالذی حکم بالقرآن والسنة الماضیة فذلک الحکم الواجب والصواب، والحکم الذی یجتهد فیه العالم نفسه فیما لم یأت فیه شیء فلعله أن یوافق، قال: وثالث المتکلف لما لا یعلم فما أحسبه ذلک أن لا یوافق.

وروی من طرق متعددة عن علی قال: سمعت أبابکر یقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: ما من عبد أذنب ذنبا فقام فتوضأ فأحسن وضوءه ثم قام فصلی واستغفر من ذنبه إلا کان حقا علی الله أن یغفر له لأنه یقول: {وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِیمًا}.

وعن زید بن أسلم عن أبیه أن عمر بن الخطاب اطلع علی أبی بکر وهو یمد لسانه، قال: ما تصنع یا خلیفة رسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: إن هذا الذی أوردنی الموارد، إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: لیس شیء من الجسد إلا یشکو ذَرَب اللسان علی حدته.

عن مالک قال: کان عمر بن عبد العزیز یقول: سن رسو الله صلى الله عليه وسلم وولاته الأمر من بعده سننا الأخذ بها تصدیق لکتاب الله واستکمال لطاعته وقوة علی دین الله لیس لأحد تغییرها ولا تبدیلها ولا النظر فیما خالفها، من اقتدی بها مهتد ومن استنصر بها منصور ومن یخالفها اتبع غیر سبیل المؤمنین وولاه الله ما تولی وأصلاه جهنم وساءت مصیرا.

وعن ابن عمر أن عمر بن الخطاب کان ینهی عن اختصاء البهائم ویقول: هل النماء إلا فی الذکور.

وقد صح من طرق متعددة عن أبی بکر الصدیق أنه قال: کیف الفلاح یا رسول الله بعد هذه الآیة: {لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلَا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ}، فکل سوء جزینا به، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: غفر الله لک یا أبا بکر ألست تنصب، ألست تحزن، ألست تصیبک اللأواء؟ قال: بلی. قال: فهو ما تجزون به.

وفی روایة عن أبی بکر الصدیق قال: کنت عند النبی صلى الله عليه وسلم فنزلت هذه الآیة: {لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلَا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلَا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا}، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: یا أبا بکر ألا أقرئک آیة نزلت علیَّ؟ قلت: بلی یا رسول الله فأقرأنیها فلا أعلم إلا أنی وجدت انقساما فی ظهری حتی تمَطّأتُ لها، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما لک یا أبابکر؟ قلت: بأبی أنت وأمی یا رسول الله وأیّنا لم یعمل السوء؟ إنا لمجزیّون بکل سوء فعلناه. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما أنت وأصحابک یا أبا بکر المؤمنون فتجزون بذلک فی الدنیا حتی تلقوا الله لیس لکم ذنوب وأما الآخرون فیجمع لهم ذلک حتی یجزون یوم القیامة.

وعن محمد بن المنتشر قال: قال رجل لعمر بن الخطاب إنی أعرف أشد آیة فی کتاب الله فأهوی عمر رضي الله عنه فضربه بالدرة، وقال: ما لک نقیت عنها حتی تعلمها، فانصرف حتی إذا کان الغد قال له عمر: الآیة التی ذکرت بالأمس؟ فقال: {مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ}، فما منا أحد یعمل سوءا إلا جوزی به، فقال عمر: لبثنا حین نزلت، ما ینفعنا طعام ولا شراب حتی أنزل الله بعد ذلک ورخص وقال: {وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِیمًا}.

وأخرج مالک ومسلم عن عمر قال: ما سألت النبی صلى الله عليه وسلم عن شیء أکثر مما سألته عن الکلالة، فقال: یکفیک آیة الصیف التی فی آخر النساء.

وأخرج البخاری ومسلم عن عمر قال: ثلاث وددت أن رسول الله صلى الله عليه وسلم کان عهد إلینا فیهن عهدا انتهی إلیه: الجد والکلالة وأبواب من أبواب الربا.

وعن سعید بن جبیر أن عمر کتب فی الجد والکلالة کتابا فمکث یسخیر الله یقول: اللهم إن علمت أن فیه خیرا فأمضه، حتی إذا طعن دعا بالکتاب فمحی، فلم یدر أحد ما کتب فیه، فقال: إنی کتبت فی الجد والکلالة کتابا وکنت أستخیر الله فیه، فرأیت أن أترککم علی ما کنتم علیه.

وعن الشعبی قال: سئل أبوبکر عن الکلالة فقال: إنی سأقول فیه برأی أراه؛ ما خلا الوالد والولد، فلما استخلف عمر قال: الکلالة ما عدا الولد، فلما طعن عمر قال: إنی لأستحی الله أن أخالف أبابکر رضي الله عنه.

وعن أبی بکر الصدیق أنه قال: من مات ولیس له ولد ولا والد وورثته کلالة، فضج منه علی ثم رجع إلی قوله.

وعن قتادة قال: ذکر لنا أن أبا بکر الصدیق قال فی خطبته: ألا إن الآیة التی أنزلت فی أول سورة النساء فی شأن الفرائض، أنزلها الله فی الولد والوالد، والآیة الثانیة أنزلها فی الزوج والزوجة والإخوة من الأم والآیة التی ختم بها سورة الأنفال أنزلها فی أولی الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله مما حبره به الرحم من العصبة.

(آیات سوره ی مائده)

قال الله تعالی: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ * إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ * وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ}.

فقیر گوید عفی عنه: این آیات ادل دلیل است بر خلافت خاصه أبوبکر صدیق رضي الله عنه و بر فضائل و مناقب او و تابعان او به وجهی که جاهل آن معذور نباشد و منکر آن منقطع الحجة باشد در اسلام.

تفصیل این اجمال آنکه خدای تعالی در این آیات خبر داد که جماعه از محبین و محبوبین و کذا و کذا را خواهیم آورد و معنی آوردن آنست که از میان قبائل عرب گروه گروه برآمده به محض توفیق الهی مجتمع شوند و در برابر مرتدین داد قتال دهند و این وعده به هیئتها و صورتها در زمان صدیق أکبر واقع شد و گروه گروه از قبائل عرب برآمده زیر رأیت حضرت صدیق جمع شدند و به امر او مقاتله نمودند تا آنکه نار فتنه فرو نشست و عالم به شکل اول باز گشت و بعد از آن حادثه إلی یومنا هذا که مدد متطاوله گذشته به این صفت قتال مرتدین واقع نشد پس صدیق أکبر و اتباع او به این فضائل عظیمه که در اسلام فضیلتی بالاتر از آن نمی باشد متصف بودند و همین است معنی خلافت خاصه وهو المقصود.

وأخرج البخاری ومسلم عن طارق بن شهاب قال: قالت الیهود لعمر: إنکم تقرءون آیة فی کتابکم لو نزلت علینا معشر الیهود لاتخذنا ذلک الیوم عیدا. قال: وأیّ آیة؟ قالوا: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا} قال عمر: والله إنی لأعلم الیوم الذی نزلت علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فیه والساعة التی نزلت علی رسول الله صلى الله عليه وسلم، عشیة عرفة فی یوم الجمعة.

وعن میسرة قال: لما نزلت {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} وذلک یوم الحج الأکبر بکی عمر، فقال له النبی صلى الله عليه وسلم: ما یبکیک؟ قال: أبکانی أنا کنا فی زیادة من دیننا، فأما إذا کمل فإنه لم یکمل شیء قط إلا نقص، قال: صدقت.

وعن علقمة بن عبد الله المزنی قال: کنت فی مجلس عمر بن الخطاب فقال عمر لرجل مِن القوم: کیف سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول؟ قال: إن الإسلام بدأ جذعا ثم ثنیا ثم رباعیا ثم سدیسا ثم بازلا، قال عمر: ما بعد البزول إلا النقصان!

وعن عمر بن الخطاب قال: المسلم یتزوج النصرانیة ولا تتزوج المسلمة النصرانی.

أخرج مسلم عن بریدة قال: کان النبی صلى الله عليه وسلم یتوضأ عند کل صلاة فلما کان یوم الفتح توضأ ومسح علی خفیه وصلی الصلوات بوضوء واحد، فقال عمر: یا رسول الله إنک فعلت شیئا لم تکن تفعله، قال: إنی عمدا فعلته یا عمر.

وعن علیّ أنه قرأ {وَأَرْجُلَکُمْ}، قال: عاد إلی الغَسل.

وعن ابن مسعود أنه قرأ {وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ} بالنصب. وعن عکرمة أنه کان یقرأ {وَأَرْجُلَکُمْ}، یقول: رجع الأمر إلی الغسل.

وعن أبی عبد الرحمن السلمی قال: قرأ الحسن والحسین {وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ} فسمع علی رضی الله عنهم ذلک وکان یقضی بین الناس فقال: {وَأَرْجُلَکُمْ} هذا من المقدم والمؤخر من الکلام.

وعن الأعمش قال: کانوا یقرؤونها {برؤوسکم وأرجلکم} بالخفض وکانوا یغسلون.

وعن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال: اجتمع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فی غسل القدمین.

وعن الحکم قال: مضت السنة من رسول الله صلى الله عليه وسلم والمسلمین بغسل القدمین.

وعن أنس قال: نزل القرآن بالمسح والسنة بالغسل. قلت: خالفهم ابن عباس فقال بالمسح. وکان عمله علی الغسل، ولا أجد فی کتاب الله إلا المسح.

وعن ابن عباس قال: الوضوء غسلتان ومسحتان.

وعن ابن عباس قال: افترض الله غسلتین ومسحتین، ألا تری أنه ذکر التیمم فجعل مکان الغسلتین مسحتین وترک المسحتین.

وأخرج البخاری عن عائشة قالت: سقطت قلادة لی بالبیداء ونحن داخلون المدینة فأناخ رسول الله صلى الله عليه وسلم ونزل فثنی رأسه فی حجری راقدا وأقبل أبوبکر فلکزنی لکزة شدیدة وقال حبست الناس فی قلادة فبی الموت لمکان رسول الله صلى الله عليه وسلم وأن النبی صلى الله عليه وسلم استیقظ وحضرت الصبح فالتمس الماء فلم یجد فنزلت هذه الآیة {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ} فقال أسید بن الحضیر: لقد بارک الله للناس فیکم یا آل أبی بکر.

ذکر عکرمة فی حدیث طویل أن رجلین من المسلمین قتلا رجلین کان بین قومهما وبین النبی صلى الله عليه وسلم مواعدة فقدم قومهما علی النبی صلى الله عليه وسلم یطلبون عقلهما فانطلق النبی صلى الله عليه وسلم ومعه أبوبکر وعمر وعثمان وعلی وطلحة والزبیر وعبد الرحمن بن عوف حتی دخلوا علی بنی النضیر یستعینونهم فی عقلهما فقالوا: نعم. فاجتمعت یهود لقتل النبی صلى الله عليه وسلم وأصحابه فاعتلوا له بصنعة الطعام فأتاه جبریل بالذی اجتمعت له یهود من الغدر، وخرج ثم دعا علیا فقال: لا تبرح مکانک هذا فمن مرّ بک من أصحابی فسألک عنی فقل وجّه إلی المدینة فأدرکوه، فجعلوا یمرون علی علیٍّ فیقول لهم الذی أمره النبی صلى الله عليه وسلم حتی أتی علیه آخرهم، ثم تبعهم، ففی ذلک نزلت: {إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ}، إلی {وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ}.

وعن مسروق قال: قلت لعمر بن الخطاب أرأیت الرشوة فی الحکم من السحت هی؟ قال: لا ولکن کفر، إنما السحت أن یکون للرجل عند السلطان جاه ومنزلة ویکون للآخر إلی السلطان حاجة فلا یقضی حاجته حتی یهدی إلیه هدیة.

وعن عمر قال: بابان من السحت یأکلهما الناس الرشا فی الحکم ومهر الزانیة.

عن لیث قال: تقدم إلی عمر بن الخطاب خصمان فأقامهما ثم عادا فأقامها ثم عادا ففصل بینهما، فقیل له فی ذلک، فقال: تقدما إلیّ فوجدتُ لأحدهما ما لم أجد لصاحبه فکرهت أن أفصل بینهما علی ذلک ثم عادا فوجدت بعض ذلک فکرهت ثم عادا وقد ذهب ذلک ففصلت بینهما.

عن عیاض أن عمر أمر أبا موسی الأشعری أن یرفع إلیه ما أخذ وما أعطی فی أدیم واحد وکان له کاتب نصرانی فرفع إلیه ذلک فعجب عمر وقال: إن هذا لحفیظ! هل أنت قارئ لنا کتابا فی المسجد، جاء من الشام؟ فقال: إنه لا یستطیع أن یدخل المسجد. قال عمر: أجنب؟ قال: لا، بل نصرانی. قال: فنهرنی وصرف فخذی ثم قال: أخرجه. ثم قرأ {لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ}.

عن قتادة قال: أنزل الله هذه الآیة وقد علم أنه سیرتد مرتدون من الناس فلما قبض الله نبیه ارتد عامة العرب عن الإسلام إلا ثلاثة مساجد، أهل المدینة وأهل مکة وأهل الجُواثا من عبد القیس، وقال الذین ارتدوا نصلی الصلاة ولا نزکی والله لا نُغصب أموالنا. فتکلم أبوبکر فی ذلک یتجاوز عنهم وقیل أما إنهم لو قد فقهوا أدوا الزکاة فقال: والله لا أفرّق بین شیء جمعه الله ولو منعونی عقالا مما فرض الله ورسوله لقاتلتهم علیه، فبعث الله بعصاب مع أبی بکر فقاتلوا حتی قتلوا وأقروا بالماعون وهو الزکاة.

قال قتادة فکنا نتحدث أن هذه الآیة فی أبی بکر وأصحابه {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ}.

وعن الضحاک قال: أبوبکر وأصحابه لما ارتد من ارتد من العرب عن الإسلام جاهدهم أبوبکر بأصحابه حتی ردهم إلی الإسلام.

عن الحسن فی قوله {فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ} قال: هم الذین قاتلوا أهل الردة من العرب بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أبوبکر وأصحابه.

عن القاسم بن مخیمرة قال: أتیت عمر فرحب بی ثم تلا {مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ}، ثم ضرب علی منکبی وقال: أحلف بالله أنهم لمنکم أهل الیمن، ثلاثا.

عن أبی موسی الأشعری قال: تلیت عند النبی صلى الله عليه وسلم {فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ} قال: هؤلاء قوم من أهل الیمن ثم من کندة ثم من السکون ثم من نجیب.

فقیر گوید: این امر واقع شد و قتال مرتدین به امداد اهل یمن متحقق گشت.

عن عمر بن الخطاب قال: إنی أحلف لا أعطی أقواما ثم یبدو لی أن أعطیهم فأطعم عشرة مساکین صاعا من شعیر أو صاعا من تمر أو نصف صاع من قمح.

وعن عائشة کان أبوبکر إذا حلف لم یحنث حتی نزلت آیة الکفارة، وکان بعد ذلک یقول: لا أحلف علی یمین فأری غیرها خیرا منها إلا أتیت الذی هو خیر وقبلت رخصة الله.

وأخرج الترمذی عن عمر بن الخطاب أنه قال: اللهم بین لنا فی الخمر بیان شفاء فنزلت التی فی البقرة: {یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ} فدُعی عمر فقُرئت علیه ثم قال: اللهم بین لنا فی الخمر بیانَ شفاءٍ، فنزلت التی فی النساء {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی} فدُعی عمر فقُرئت علیه، ثم قال: اللهم بین لنا فی الخمر بیانَ شفاء فنزلت التی فی المائدة {إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ} إلی قوله {فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ} فدعی عمر فقرئت علیه فقال: انتهینا انتهینا.

وأخرج النسائی عن عبد الرحمن بن الحارث قال: سمعت عثمان رضي الله عنه یقول: اجتنبوا الخمر فإنها أم الخبائث، إنه کان رجل ممن خلا قبلکم یتعبد فعلقته امرأة غویة فأرسلت إلیه جاریتها فقالت له: إنا ندعوک للشهادة، فانطلق مع جاریتها فطفقت کلما دخل بابا أغلقته دونه حتی أفضی إلی امرأة وضیئة عندها غلام وباطیة خمر فقالت: إنی والله ما دعوتک للشهادة ولکن دعوتک لتقع علیّ أو تشرب الخمر کأسا أو تقتل هذا الغلام قال: فاسقینی من هذا الخمر فسقته کأسا، قال: زیدونی، فلم یزل حتی وقع علیها وقتل النفس، فاجتنبوا الخمر فإنها والله لا یجتمع الإیمان وإدمان الخمر إلا لیوشک أن یخرج أحدهما صاحبه.

عن ابن عباس أن الشُرّاب کانوا یضربون علی عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم بالأیدی والنعال والعصی حتی توفی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أبوبکر: لو فرضنا لهم حدا فتوخّی نحو ما کانوا یضربون فی عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم فکان أبوبکر جلدهم أربعین حتی توُفی ثم کان عمر من بعده فجلدهم کذلک أربعین حتی أتی برجل من المهاجرین الأولین وقد شرب فأمر به أن یُجلد. فقال: لمَ تجلدنی بینی وبینک کتاب الله، قال: وفی أیّ کتاب الله تجد أن لا أجلدک، فقال: إن الله یقول فی کتابه {لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا} فأنا من الذین آمنوا وعملوا الصالحات {ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا} شهدتُ مع رسول الله صلى الله عليه وسلم بدرا وأحدا والخندق و المشاهد، فقال عمر: ألا تردون علیه، فقال ابن عباس: هؤلاء الآیات نزلت عذرا للماضین وحجة علی الباقین، عذرا للماضین لأنهم لقوا الله قبل أن تحرم علیه الخمر وحجة علی الباقین لأن الله یقول: {إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ} حتی بلغ الآیة الأخری {آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ} {ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا} فإن الله قد نهی أن یشرب الخمر. فقال عمر: فماذا ترون؟ فقال علی بن أبی طالب: نری أنه إذا شرب سکر وإذا سکر هذی وإذا هذی افتری وعلی المفتری ثمانون جلدة، فأمر عمر فجلد ثمانین.

وعن الحکم فی آیة جزاء الصید إن عمر کتب أن یُحکم علیه فی الخطأ والعمد.

عن میمون ابن مهران أن أعرابیا أتی أبابکر قال: قتلت صیدا وأنا محرم فما تری علیَّ من الجزاء؟ فقال أبوبکر لأبی بن کعب وهو جالس عنده: ما تری فیها؟ فقال الأعرابی: أتیتک وأنت خلیفة رسول الله صلى الله عليه وسلم أسألک فإذا أنت تسأل غیرک. قال أبوبکر: وما تنکر، یقول الله {یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ} فشاورت صاحبی حتی إذا اتفق علی شیء أمرناک به.

عن بکر بن عبد الله المزنی قال: کان رجلان محرمین فحاش أحدهما ظبیا فقتله الآخر، فأتیا عمر وعنده عبد الرحمن بن عوف فقال له عمر: وما تری؟ قال: شاة. قال: وأنا أری ذلک، اذهبا فاهدیا شاة. فما مضیا قال أحدهما لصاحبه: ما أدری أمیر المؤمنین ما یقول حتی یسأل صاحبه، فسمعها عمر فردهما وأقبل علی القائل ضربا بالدرة، قال: تقتلون الصید وأنتم حرم وتغمصون الفتیا، إن الله تعالی یقول {یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ} ثم قال: إن الله لم یرض لعمر وحده فاستعنتُ بصاحبی هذا.

عن ابن عباس قال: خطب أبوبکر الناس وقال: {أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ} قال: وطعامه ما قذف به.

وعن أنس عن أبی بکر الصدیق فی الآیة قال: صیده ما حویت علیه وطعامه ما لفظ إلیک.

عن أبی هریرة قال: قدمت البحرین فسألنی أهل البحرین عما یقذف البحر من السمک فقلت لهم: کلوا. فلما رجعت سألت عمر بن الخطاب عن ذلک فقال: بم أفتیتهم؟ قلت: أفتیتهم أن یأکلوا. قال: لو أفتیتهم بغیر ذلک لعلوتک بالدرة، ثم قال: {أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ} فصیده ما صید منه، وطعامه ما قذف.

وعن الحارث بن نوفل قال: حج عثمان بن عفان فأتی بلحم صید صاده حلال فأکل منه عثمان ولم یأکل علی، فقال عثمان: والله ما صدنا ولا أمرنا ولا أشرنا فقال علی: {وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا}.

فقیر گوید عفی عنه: صید گاهی اطلاق کرده می شود به معنی مصدر صاد یصید و گاهی اطلاق کرده میشود به معنی حیوانی که صید کرده شد ولکل وجهة هو مولیها.

عن الحسن أن عمر بن الخطاب لم یکن یری بأسا بلحم الصید للمحرم إذا صید بغیره وکرهه علی بن أبی طالب.

عن الحسن أن أبابکر الصدیق حین حضرته الوفاة قال: ألم تر أن الله ذکر آیة الرجاء عند آیة الشدة وآیة الشدة عند آیة الرجاء لیکون المؤمن راغبا راهبا لا یتمنی علی الله غیر الحق ولا یلقی بیده إلی التهلکة.

وعن أبی هریرة قال: خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو غضبان محمار وجهه حتی جلس علی المنبر فقام إلیه رجل فقال: أین آبائی؟ قال: فی النار. فقام آخر فقال: من أبی؟ قال: أبوک فلان. فقام عمر بن الخطاب فقال: رضینا بالله ربا وبالإسلام دینا وبمحمد نبیا وبالقرآن إماما، إنا یا رسول الله حدیث عهد بالجاهلیة والشرک والله أعلم مَن آباؤنا، فسکن غضبه ونزلت هذه الآیة {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ}.

عن قیس قال: قام أبو بکر فحمد الله وأثنی علیه وقال: یا أیها الناس إنکم تقرءون هذه الآیة {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ} وإنکم تضعونها علی غیر موضعها وإنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: إن الناس إذا رأوا منکرا ولم یغیروه أوشک أن یعمهم الله بعقاب.

عن أبی ذر قال: قلت للنبی صلى الله عليه وسلم بأبی أنت وأمی یا رسول الله قمت اللیلة بآیة من القرآن ومعک قرآن لو فعل هذا بعضنا وجدنا علیه، قال: دعوت لأمتی. قال: فماذا أجبت؟ قال: أجبت بالذی لو اطلع کثیر منهم لترکوا الصلاة. قال: أفلا أبشر الناس؟ قال عمر: یا رسول الله إنک إن تبعث إلی الناس بهذا اتکلوا عن العبادة، فناداه أن ارجع فرجع وتلا الآیة التی یتلوها {إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ}.

آیات سوره ی انعام

قال الله تعالی: {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ}

وقال سبحانه: {أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ * وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ * وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ * فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ * وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ * لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ}

خدای عز وجل در سورهء انعام سه آیت نازل فرمود متضمن فضیلت سه فرقه از مهاجرین اولین؛ فرقهء اولی جماعه اذکیاء صحابه که در اول مبعث آنحضرت صلى الله عليه وسلم ایمان آوردند و به شهادت علوم اجمالیه که در صدور ایشان موجود بود تصدیق نمودند و از آن جماعه است عثمان بن عفان و سردفتر ایشان صدیق أکبر است که ترک عبادت اصنام و اثبات توحید و اجتناب از زناء و نفرت از خمر و سائر قبائح در جبلت او مفطور بود و خوابهای بسیاری که دلالت بر رسالت آنحضرت صلى الله عليه وسلم می نمود دیده لاجرم به مجرد دعوت ایمان آورد و محتاج به تکرار دعوت یا اظهار معجزات با انواع مخاصمات نشد خدای تعالی تعریض به حال ایشان بلکه به حال سر دفتر ایشان می فرماید و مقابله می نهد در میان ایشان و در میان جماعه از کفار که در طرف مقابل ایشان افتاده اند مانند مقابله نور با ظلمت و روز با شب قال الله تعالی {فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ}.

فرقهء ثانیه جماعه که عمری در کفر و عداوت آنحضرت صلى الله عليه وسلم بسر بردند و زمان درازی در موت معنوی که عبارت از انکار پیغامبر است صلى الله عليه وسلم بعد بعثت او گرفتار بودند باز توفیق الهی دستگیری ایشان نمودند و ایشانرا حیات معنوی عطا فرمود و عمدهء زمره مسلمانان ساخت مثل حمزة بن عبدالمطلب و عمر بن الخطاب و سر دفتر ایشان عمر بن الخطاب است خدای تعالی به حال ایشان تعریض میفرماید بلکه به حال سر دفتر ایشان، و مقابله می نهد در میان ایشان و در میان مصرین که بر کفر بودند و بر کفر گذشتند مانند ابوجهل و اضراب او، فرقه ثالثه ضعفای مسلمین از موالی قریش و امثال ایشان که رؤسای قریش را از مجالست ایشان استنکاف تمام بود و در باب ایشان نازل شد {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ} باید دانست که حقیقت تعریض تمام نمی شود تا آنکه قرائن بسیاری قالیه و حالیه بر شخص واحد منطبق شود لا غیر در این صورت از عام یا مطلق پی به آن خاص توان برد.

پس اول قرینه آن است که سورهء انعام دفعةً نازل شد در مکه به اجماع مفسرین قریب به اسلام حضرت عمر رضي الله عنه، و صدیق أکبر رضي الله عنه پیش از آن به مدت دراز مسلمان شده بود پس لفظ {أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا} {فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ} متناول نیست متأخرین مهاجرین را و نه انصار را و نه من تبعهم باحسان را، همان پنجاه شست کس که در وقت نزول آیات مسلمان بودند مراد توانند شد لاغیر.

وثانیاً: آنکه مَنْ کَانَ مَیْتًا دلالت می کند بر آنکه زمانی دراز از بعثت پیغامبر گذشته باشد و آن عزیز مشار إلیه ایمان نیاورد بعد از آن ایمان آورد و قدم راسخ زد در اسلام و وی شکیمتی وقوتی داشته است تا او را در اکابر مجرمیها توان سنجید {فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ} بر وجه اتم در آن صورت متحقق تواند بود که شخص از ته دل خود به غیر تکرار دعوت و به غیر مخاصمت ایمان آورده باشد و شکوک و شبهات {لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ} و امثال آن گرد خاطر او نه گردد و سرّ شرائع به اکمل وجوه از خود بخود بفهمد به این قرینه تقلیل شرکاء لازم آمد.

ثالثاً: خدای تعالی می فرماید: {وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ} و این دلالت بر آن می کند که هم مهتدی است و هم هادی و به سبب او نفع عظیم به مسلمانان عائد شود و آن منحصر است از این فریق در ذات عمر بن الخطاب رضي الله عنه کما لا یخفی.

رابعاً: عدیل می سازد این مرد مشار إلیه را به اکابر مجرمیها و قد قال النبی صلى الله عليه وسلم لأبی جهل حین قتل: مات الیوم فرعون هذه الامة.

و آنحضرتصلى الله عليه وسلم دعاء کرده بودند که: اللهم أیّدنی بأحبّ هذین الرجلین إلیک عمر بن الخطاب أو عمرو بن هشام. پس دعاء آنجناب در حق عمر بن الخطاب مستجاب شد چون این همه قرائن جمع آمد ذهن سبقت نمود به شیخین رضی الله عنهما در اول نظر.

باز باید دانست که خدای تعالی یکی را به شرح صدر للاسلام که حقیقت صدیقیت است می ستاید و دیگری را به حیات معنوی و نوری که در میان مردمان اثر آن افتد که حقیقت خلافت خاصه و حقیقت محدثیت است وصف می کند باز ایشان را جمیعاً وعده ء دارالسلام میدهد و صراط مستقیم برای ایشان اثبات میفرماید وهو ولیهم میگوید و ناهیک به من الشرف، و اینها صفات خلافت خاصه است.

و فرقهء سوم را می ستاید و می گوید: {یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ} بعد از آن تنصیص می فرماید بر اخلاص ایشان که {یُرِیدُونَ وَجْهَهُ} و وعدهء مغفرت میدهد، کدام فضیلت بهتر از این فضائل خواهد بود؟.

عن عمر بن الخطاب قال: الأنعام من نواجب القرآن. قلت: فی الدر النثیر، الأنعام من نجائب القرآن أو نواجبه، أی أفاضل سوره، جمع نجیبة، والنواجب هی عتاقه.

وأخرج الترمذی عن سعد بن أبی وقاص عن النبی صلى الله عليه وسلم فی هذه الآیة: {قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَابًا مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ}، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: أما أنها کائنة ولم یأت تأویلها بعد.

فقیر گوید: یعنی {وَیُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ} در قتال مسلمین وارد شده و آن بودنی است بعد انقضای خمس وثلاثین، و در حدیث متواتر ظاهر شد که عَذَابًا مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ به دعای آنحضرت صلى الله عليه وسلم مرتفع شد {وَیُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ} باقی است. قوله {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ} أخرج مسلم عن سعد بن أبی وقاص قال کنا مع النبی صلى الله عليه وسلم ستة نفر فقال المشرکون للنبی صلى الله عليه وسلم؟ اطْرُد هؤلاء لا یجترءون علینا، قال کنت أنا وابن مسعود ورجل من هذیل وبلال ورجلان لست اسمیهما فوقع فی نفس رسول الله صلى الله عليه وسلم ما شاء الله أن یقع فحدّث نفسه فأنزل الله عز وجل {وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ}.

عن أبی بکر الصدیق أنه سُئل عن هذه الآیة: {الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ} قال ما تقولون؟ قالوا: لم یظلموا، قال حمَلتم الأمر علی الشدة. بظلم بشرک، ألم تسمع إلی قول الله: {إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ}.

وعن عمر بن الخطاب {وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ} قال بشرک.

عن عکرمة قال: لما تزوج عمر أم کلثوم بنت علی اجتمع أصحابه فبرّکوا له ودعوا له، فقال: تزوجتها وما لی حاجة إلی النساء ولکنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: إن کل نسب وسبب ینقطع یوم القیامة إلا سببی ونسبی، فأحببت أن یکون بینی وبین رسول الله صلى الله عليه وسلم سبب.

عن ابن عباس فی قوله {أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ}، قال: کان کافرا ضالا فهدیناه وجعلنا له نوراً، هو القرآن، {کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ} فی الکفر والضلالة.

وعن زید بن أسلم فی قوله: {أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ} قال: نزلت فی عمر بن الخطاب وأبی جهل بن هشام کانا میتین فی ضلالتهما فأحیا الله عمر بالإسلام وأعزه وأقرّ أبا جهل فی ضلالته وموته، وذلک أن رسول الله صلى الله عليه وسلم دعا فقال: اللهم أعز الإسلام بأبی جهل بن هشام أو بعمر بن الخطاب.

فقیر گوید: این آیت تعریض است به حال عمر بن الخطاب و أبوجهل نزدیک جمهور مفسرین، عن ابن مسعود قال: إن الله نظر فی قلوب العباد فوجد قلب محمد صلى الله عليه وسلم خیر القلوب فاصطفاه لنفسه فانبعثه برسالته، ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد صلى الله عليه وسلم فوجد قلوب أصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه یقاتلون علی دینه، فما رأی المسلمون حسنا فهو عند الله حسن وما رأوه سیئاً فهو عند الله سیئ.

عن أبی الصلت الثقفی أن عمر بن الخطاب قرأ هذه الآیة: {وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا} بنصب الراء، وقرأها بعض من عنده من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم حرِجا بالخفض، فقال عمر: ابغونی رجلا من کنانة واجعلوه راعیا فأتوا به، فقال له عمر: یا فتی ما الحرَجة فیکم، قال: الحرجة فینا الشجرة التی تکون بین الأشجار التی لا تصل إلیها راعیة ولا وحشیة ولا شیء، فقال عمر: کذلک قلب المنافق، لا یصل إلیه شیء من الخیر.

وعن علی بن أبی طالب قال: لما أمر الله نبیه صلى الله عليه وسلم أن یعرض نفسه علی قبائل العرب خرج إلی منی وأنا معه وأبو بکر، وکان أبو بکر رجلا نسابة فوقف علی منازلهم ومضاربهم بمنی فسلّم علیهم وردّوا السلام، وکان فی القوم مفروق بن عمر وهانی بن قبصة والمثنی بن حارثة والنعمان بن شریک، وکان أقرب القوم إلی أبی بکر مفروق قد غلب علیهم بیانا ولسانا فالتفت إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فجلس وقام أبو بکر یظله بثوبه فقال النبی صلى الله عليه وسلم: أدعوکم إلی شهادة أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأنی رسول الله ولا تؤذونی وتضربونی وتمنعونی حتی أؤدّی عن الله الذی أمرنی به فإن قریشا قد تظاهرت علی أمر الله وکذّبت رسوله وأعانت الباطل علی الحق والله هو الغنی الحمید، قال له: وإلی ما تدعونی أیضاً یا أخا قریش، فتلا رسول الله صلى الله عليه وسلم: {قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا} إلی قوله تعالی {تَتَّقُونَ} قال له مفروق: إلی ما تدعونی أیضاً یا أخا قریش فوالله ما هذا من کلام أهل الأرض ولو کان من کلامهم فعرفناه، فتلا رسول الله صلى الله عليه وسلم: {إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ}.. فقال له مفروق: دعوت والله یا قریشی فی مکارم الأخلاق ومحاسن الأعمال ولقد أفک قوم کذبوک وظاهروا علیک. وقال هانی بن قبیصة: قد سمعت مقالتک واستحسنت قولک یا أخا قریش وأعجبنی ما تکلمت به، ثم قال لهم رسول الله صلى الله عليه وسلم: لن تلبثوا إلا یسیرا حتی یمنحکم الله بلادهم وأولادهم، یعنی أرض فارس وأنهار کسری، ویعرسکم بناتهم تسبحون الله وتقدسونه، قال له النعمان بن شریک: اللهم وأنی ذلک لک یا أخا قریش، فتلا له رسول الله صلى الله عليه وسلم: {یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا * وَدَاعِیًا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا} ثم نهض رسول الله صلى الله عليه وسلم قابضا علی ید أبی بکر.

عن ابن عباس قال خطبنا عمر فقال: أیها الناس سیکون قوم من هذه الأمة یکذّبون بالرجم ویکذبون بالدجال ویکذبون بطلوع الشمس من مغربها ویکذبون بعذاب القبر ویکذبون بالشفاعة ویکذبون بقوم یخرجون من الناس بعد ما امتحشوا.

آیات سوره اعراف

قال الله تعالی: {وَاکْتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ}.

مضمون این آیات آنست که حضرت موسی علیه السلام به درگاه مجیب الدعوات مناجات نمود که {وَاکْتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ} خداوندا بنویس یعنی مقدر کن و در ملکوت قضای ثبوت حسنه نازل گردان و صورت مثالیه ثبوت حسنه در دنیا و آخرت برای امت من مخلوق فرما از جناب رب الارباب خطابش در رسید که یهود را یک حال نخواهد بود {عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ}.

از ایشان جمعی باشند که عقوبت دنیا بدیشان رسد که قال عز وجل: {وَقَضَیْنَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ}

و جمعی باشند که رحمت الهی بایشان رسد کما قال عزّ من قائل: {اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ}

{فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ} خواهم نوشت حسنه دنیا و آخرت را در زمان آینده برای جمعی که صفت ایشان اینست که متقیان باشند و ادای زکوة مینمایند و به آیات ما ایمان می آرند. از اینجا مفهوم گشت که در زمان آینده أمتی پیدا خواهد شد متصف به این صفات و خدای تعالی حسنه دنیا که عبارت از فتح و نصرت است و اتساع ارزاق و آنکه ریاست عالم میان ایشان باشد و دیگران همه باج ده و خراج گزار ایشان یا اسیر و بنده در دست ایشان باشند، و حسنه آخرت که عبارت از مغفرت است و نجات و رفع درجات هر دو ایشان را بخشد. باز خدای تعالی ارشاد میفرماید که امت موعوده تابعان نبی امی اند آن موعود بر ایشان راست آمد و آن حسنهء دنیا و آخرت برای ایشان نوشتیم یعنی در ملکوت قضای آن مصمم نمودیم آنانکه پیروی نبی امی صلى الله عليه وسلم می کنند ایمان آوردند به او و تقویت دادند او را و یاری نمودند و پیروی نوری که همراه او نازل شد یعنی پیروی قرآن کردند ایشان اند رستگار، وصف نبی امی آنست که می یابند نعت او در تورات و انجیل.

یهود در تورات خواندند و نصاری در انجیل و بر سائر امم نیز حجت ثابت شد از جهت ظهور معجزات موسی و عیسی علیهما السلام و ثبوت نبوت ایشان و شهرت آن پس چون در دنیا نعت آنحضرت صلى الله عليه وسلم در کتب الهیه موجود است وانبیاء ثابت الصدق به آن خبر دادند حجت بر کافه ناس متحقق گشت اگر آن را معترف نشوند عندالله معذور نباشند، و این نعت آنست که می فرماید به کار پسندیده و نهی میکند از نا پسندیده و حلال میگرداند برای ایشان چیزهای پاکیزه را و از سر ایشان فرو می آرد بار گران ایشان را و طوق گردنها را که سابق بر ایشان بود یعنی شرائع شاقه نسخ میفرماید و به ملت حنیفیه سهله سمحه ارشاد میکند و نبوت که به این صفت باشد کمال رحمت الهی است و تمام رافت او. در این آیات خدای تعالی یاران پیغامبر را منطوقاً اثبات فلاح می فرماید و مفهوماً حسنهء دنیا و آخرت را ثابت میکند و شک نیست که خلفاء ایمان آوردند و تقویت نمودند چه در ایام حیات آنحضرت صلى الله عليه وسلم و چه بعد وفات او پس به این فضل که بالاتر از آن فضلی متصور نیست متصف باشند وهو المقصود.

وعن عمر بن الخطاب قال: أعطیتُ ناقةً فی سبیل الله فأردت أن أشتری من نسلها فسألت النبی صلى الله عليه وسلم فقال: دعها تأتی یوم القیامة هی وأولادها جمیعا فی میزانک.

عن الحسن قال: رأیت عثمان علی المنبر قال: یا أیها الناس اتقوا الله فی هذه السرائر فإنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: والذی نفس محمد صلى الله عليه وسلم بیده ما عمل أحدٌ عملا قط سرا إلا ألبسه الله رداء علانیة إن خیرا فخیر وإن شرا فشر، ثم تلا هذه الآیة: {وریاشا} -ولم یقل وَرِیشًا – {وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ}

عن الحسن قال: دخل عمر علی ابنه عبد الله وإذا عندهم لحم، فقال ما هذا اللحم؟ قال: اشتهیته، قال: وکلما اشتهیت شیئاً أکلته، کفی بالمرء إسرافا أن یأکل کلما اشتهی.

وعن عمر بن الخطاب قال: إیاکم والبطنة فی الطعام والشراب فإنها مفسدة للجسد ومورثة للسقم مکلة من الصلوات وعلیکم بالقصد فیهما فإنه أصلح للجسد وأبعد من السرف، وإن الله لیبغض الحبر السمین وإن الرجل لن یهلک حتی یؤثر شهوته علی دینه.

وعن ابن المسیب قال: لما طُعن عمر قال کعب: لو دعا اللهَ عمرُ لأخر فی أجله. فقیل له: ألیس قد قال الله: {فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ} فقال کعب: وقد قال الله: {وَمَا یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلَا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتَابٍ} فإن الله یؤخر ما یشاء وینقص فإذا جاء أجله فلا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون.

عن أبی ملیکة قال: لما طعن عمر رضي الله عنه جاء کعب فجعل یبکی بالباب ویقول: والله لو أن أمیر المؤمنین یقسم علی الله أن یؤخر لأخره، فدخل ابن عباس فقال: یا أمیر المؤمنین، هذا کعب یقول کذا وکذا، قال: إذا والله لا أسأله.

عن سالم بن عبد الله وأبان بن عثمان وزید بن حسن أن عثمان بن عفان أتی برجل قد فجر بغلام من قریش فقال عثمان: أحصن؟ قالوا: قد تزوج بامرأة ولم یدخل بها بعد، فقال علی لعثمان: لو دخل بها لحل علیه الرجم. فأما إذا لم یدخل بأهله فاجلده الحد، فقال أبو أیوب: أشهد أنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول الذی ذکر أبو الحسن: فأمر به عثمان فجلد مائة.

عن أبی بکر الصدیق قال: قال موسی علیه السلام: یا رب ما لمن عزّی الثکلی؟ قال: أظله بظلی یوم لا ظل إلا ظلی.

عن خالد الربعی قال: قرأت فی کتاب الله المنزل أن عثمان یأتی رافعا یدیه إلی الله یقول: یا رب قتلنی عبادک المؤمنون.

عن مسلم بن یسار الجهنی أن عمر بن الخطاب سُئل عن هذه الآیة: {وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ} فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم سئل عنها. قال: إن الله خلق آدم ثم مسح ظهره بیمینه فاستخرج منه ذریة فقال: خلقت هؤلاء للجنة وبعمل أهل الجنة یعملون، ثم مسح ظهره فاستخرج منه ذریة فقال: خلقت هؤلاء للنار وبعمل أهل النار یعملون، فقال رجل یا رسول الله ففیم العمل؟ فقال: إن الله إذا خلق العبد للجنة استعمله بعمل أهل الجنة حتی یموت علی عمل من أعمال أهل الجنة، وإذا خلق العبد للنار استعمله بعمل أهل النار حتی یموت علی عمل من أعمال أهل النار فیدخله به النار.

عن عمر بن الخطاب أنه خطب بالجابیة فحمد الله وأثنی علیه ثم قال: من یهده الله فلا مضل له ومن یضلل الله فلا هادی له، فقال له قسّ بین یدیه کلمة بالفارسیة. فقال عمر لمترجم له: ما یقول؟ قال: یزعم أن الله لا یضل أحداً، فقال عمر: کذبت یا عدو الله، بل الله خلقک وهو أضلک وهو یدخلک النار إن شاء الله تعالی، ولولا أن بیننا عقد لضربت عنقک، فتفرق الناس وما یختلفون فی القدر.

وأخرج البخاری عن ابن عباس قال قدم عیینة بن حصن بن حذیفة بن بدر فنزل علی ابن أخیه الحر بن القیس وکان من النفر الذین یدنیهم عمر وکان القراء أصحاب مجالس عمر ومشاوریه کهولا کانوا أو شبانا، فقال عیینة لابن أخیه: یا ابن أخی هل لک وجه عند الأمیر فتستأذن لی، فاستأذن لعیینة فأذن له عمر، فلما دخل قال: یا ابن الخطاب والله ما تعطینا الجزل ولا تحکم بیننا بالعدل، فغضب عمر حتی هم أن یوقع به، فقال له الحر: یا أمیر المؤمنین إن الله عز وجل قال لنبیه صلى الله عليه وسلم {خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ} وإن هذا من الجاهلین، والله ما جاوزها عمر حین تلاها علیه، وکان وقافا عند کتاب الله عز وجل.

آیات سوره انفال

قال الله تعالی: {وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ * وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ}

فقیر گوید: مفسران در معنی این فتنه اختلاف دارند جمعی گویند این فتنه آنست که طائفه از مسلمانان مرتکب معاصی شوند و دیگران از نهی منکر توقف نمایند پس عذاب خدا همه را در گیرد، عاصیان به عصیان خود مأخوذ شوند و تارکان نهی از منکر به ترک نهی منکر معذب گردند وفیه بحث؛ زیرا که حینئذٍ هر یکی مأخوذ شد به ظلم خود از فعل یا کف.

معنی صحیح آنست که این فتنه فتنهء خلافت است وهی الفتنة التی تموج کموج البحر چون مسلمین جنود مجنده شوند و هر یکی برای طلب خلافت بر خیزد افناء نفوس و نهب اموال و غلبهء کفار که همیشه در انتهاز این فرصت میباشند به ظهور آید و این فتنه شاخها بر کشد که هر مسلمانی را رسد از اهل حضر و اهل بوادی چه خامل چه مشهور چه معتزل چه مختلط، خدای تعالی از همین قسم فتنه تهویل و تهدید می فرماید و عقب آن ارشاد میکند {وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ} یعنی شما مغلوب کفار بودید گرسنه و تشنه خدای تبارک وتعالی از آن حالت به حالت تأئید و نصر و اتساع رزق فرمود.

شکر این نعمت آنست که کاری نکنید که موجب غلبه کفار شود و سبب بر هم خوردن مکاسب و ارزاق شما گردد وقال الله تعالی: {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ * وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ * وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ * وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ}.

فقیر گوید: خدای عز وجل در این آیات فضیلت مهاجرین اولین بیان می فرماید در دنیا و آخرت و می گوید که مهاجرین اولین و انصار با هم اکفاء اند و ناصر یکدیگر چون یکی از ایشان به شدتی گرفتار آید بر دیگری لازم است قیام به نصرت او، و این معامله با مسلمین غیر مهاجرین لازم نیست الا چون میان ایشان و میان حربیان تائره حرب مرتفع شود اگر چه به سبب عداوت دنیاوی باشد آنجا لازم است نصرت ایشان؛ زیرا که کفار با هم رفیق یکدیگر اند اگر مسلمین به نصرت آنها قیام ننمایند غلبه کفر لازم آید و مردمان از اسلام نکول کنند وذلک قوله {إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ}.

بعد از آن فضیلت مهاجرین اولین و انصار بیان می فرماید: {وَالَّذِینَ آمَنُوا} و کدام فضیلت بالاتر از این فضیلت تواند بود؟

بعد از آن مهاجرین متأخر الهجرة را به ذیل ایشان در می آرد و متشبه به ایشان میگرداند قوله {وَأُولُو الْأَرْحَامِ}.

در اینجا اثبات وجوب تناصر مینماید به قرابت رحم و آن با آیات سابق منافات ندارد، بر این توجیه در این آیات منسوخی نیست و این اصح توجیهات است نزدیک فقیر عفی عنه.

عن عمر بن الخطاب قال: لو وزن إیمان أبی بکرٍ بإیمان أهل الأرض لرجح إیمان أبی بکرٍ.

فقیر گوید: روز بدر موافقات عظیمه و فراسات صادقه از شیخین رضی الله عنهما ظاهر گردید.

ذکر موسی بن عقبة قصة بدر مفصلاً، فذکر من فراستهما أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: أشیروا علینا فی أمرنا وسیرنا، فقال أبو بکر: أنا أعلم الناس بمسافة الأرض، أخبرنا عدی أن العیر کانت تعادی کذا وکذا فکفانا وإیاهم فرسی رهان إلی بدر. ثم قال رسول الله صلى الله عليه وسلم أشیروا علیّ، فقال عمر بن الخطاب إنها قریش وعزها والله ما ذلت منذ عزت ولا آمنت منذ کفرت، والله لتقاتلنک فتأهب لذلک أهبة وأعدد له عدته، وذکر من فراسة أبی بکر الصدیق فقال: لما طلع المشرکون قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اللهم هذه قریش قد جاءت بخُیَلائها وفخرها تحارب وتکذب رسولک اللهم إنی أسألک ما وعدتنی، ورسول الله صلى الله عليه وسلم ممسک بعضد أبی بکر یقول: اللهم إنی أسألک ما وعدتنی، فقال أبو بکر: أبشر فوالذی نفسی بیده لینجزن الله ما وعدک، فاستنصر المسلمون واستغاثوه، فاستجاب الله لنبیه صلى الله عليه وسلم وللمسلمین، ثم ذکر أنه عجّ المسلمون إلی الله یسألونه النصر حین رأوا القتال قد نشب ورفع رسول الله صلى الله عليه وسلم یدیه إلی الله یسأله النصر ویقول: اللهم إن ظهروا علی هذه العصابة ظهر الشرک ولم یقم لک دین وأبو بکر یقول: یا رسول الله والذین نفسی بیده لینصرنک الله ولیبیضن وجهک، فأنزل الله من الملائکة جندا فی أکناف العدو.

فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: قد أنزل الله نصره ونزلت الملائکة، أبشر یا أبا بکر فإنی قد رأیت جبریل معتجرا یقود فرسا بین السماء والأرض، فلما هبط إلی الأرض جلس علیها فتغیب علی ساعة ثم رأیت علی شفتیه غباراً.

وعن علی قال نزل جبریل فی ألف من الملائکة عن میمنة النبی صلى الله عليه وسلم وفیها أبو بکر ونزل مکائیل عن میسرة النبی صلى الله عليه وسلم وأنا فی المیسرة.

وعن عمر بن الخطاب فی قوله تعالی: {وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ} قال: لا تغرنکم هذه الآیة فإنما کانت یوم بدر، وأنا فئة لکل مسلم.

أخرج مسلم وأبو داود والترمذی عن عبد الله بن عباس قال: حدثنی عمر بن الخطاب قال: لما کان یوم بدر نظر النبی صلى الله عليه وسلم إلی أصحابه وهم ثلاثمائة وبضعة عشر رجلا ونظر إلی المشرکین فإذا هم ألف وزیادة فاستقبل نبی الله القبلة ثم مدّ یدیه وجعل یهتف لربه مادّا یدیه مستقبل القبلة حتی سقط ردائه فأتاه أبو بکر فأخذ رداءه وألقاه علی منکبیه ثم التزمه من ورائه، قال: یا نبی الله کفاک مناشدتک ربک، فإنه سینجز لک ما وعدک، فأنزل الله {إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُرْدِفِینَ} فلما کان یومئذ والتقوا هزّم اللهُ المشرکین فقتل منهم سبعون رجلاً وأسر منهم سبعون رجلا واستشار رسول الله صلى الله عليه وسلم أبا بکر وعمر وعلیا، فقال أبو بکر: یا رسول الله هؤلاء بنو العم والعشیرة والإخوان إنی أری أن تأخذ منهم الفدیة فیکون ما أخذنا منهم قوة لنا علی الکفار وعسی الله أن یهدیهم لیکونوا لنا عضدا، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما تری یا ابن الخطاب؟ قلت: والله ما أری ما رأی أبو بکر، ولکنی أری أن تمکننی من فلان (قریب عمر) فأضرب عنقه، وتمکن علیاً من عقیل فیضرب عنقه، وتمکن حمزة من فلان أخیه فیضرب عنقه حتی یعلم الله أن لیست فی قلوبنا مودة للمشرکین، هؤلاء صنادیدهم وأئمتهم وقادتهم. فهوی رسول الله صلى الله عليه وسلم ما قال أبو بکر ولم یهو ما قلت وأخذ منهم الفداء، فلما کان من الغد قال عمر: فغدوت إلی النبی صلى الله عليه وسلم، فإذا رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بکر قاعدان یبکیان، فقلت: یا رسول الله أخبرنی ماذا یبکیک أنت وصاحبک فإن وجدت بکاء بکیت وإن لم أجد بکاء تباکیت لبکائکما. قال النبی صلى الله عليه وسلم أبکی للذی عرض علیَّ أصحابک من أخذ الفداء، ثم قال: عُرض علیَّ عذابهم أدنی من هذه الشجرة، لشجرة قریبة، وأنزل الله {مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَی حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ} إلی قوله {لَوْلَا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ} (من الفداء). ثم أحل لهم الغنائم، فلما کان یوم أحد من العام المقبل عوقبوا بما صنعوا یوم بدر من أخذهم الوزراء، فقتل منهم سبعون وفروا أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم من النبی صلى الله عليه وسلم وکسرت رباعیته وهشمت البیضة علی رأسه، وسال الدم علی وجهه، فأنزل الله {أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ} بأخذکم الفداء.

قال ابن عباس رضي الله عنه بینما رجل من المسلمین یشتد فی أثر رجل من المشرکین أمامه إذ سمع ضربة بالسوط فوقه وصوت الفارس فوقه یقول: أقدم حیزوم إذ نظر إلی المشرک أمامه فخر مستلقیا، فنظر إلیه فإذا هو قد خطم أنفه وشق وجهه بضربة السوط فاخضر ذلک أجمع، فجاء الأنصاری فحدث ذلک رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: صدقت وذلک من مدد السماء الثالثة، فقتلوا یومئذ سبعین وأسروا سبعین.

وعن عمر بن الخطاب أنه سمع غلاما یدعو: اللهم إنک تحول بین المرء وقلبه فحل بینی وبین الخطایا فلا أعمل بسوء منها، فقال: رحمک الله ودعا له بخیر.

عن مطرف قال: قلنا للزبیر یا أبا عبد الله ضیعتم الخلیفة حتی قتل ثم جئتم تطلبون بدمه، قال الزبیر: إنا قرأنا علی عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبی بکر وعمر وعثمان {وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً} ولم نکن نحسب أنا أهلها حتی وقعت فینا حیث وقعت.

وعن قتادة فی الآیة قال: علم والله ذو الألباب من أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم حین نزلت هذه الآیة أنه ستکون فتن.

وعن الحسن فی الآیة: نزلت فی علی وعثمان وطلحة والزبیر.

وعن الضحاک نزلت فی أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم خاصة.

وعن السدی أخبرتُ أنهم أصحاب الجمل.

وعن رفاعة بن رافع أن النبی صلى الله عليه وسلم قال لعمر رضي الله عنه: اجمع لی قومک فجمعهم، فلما حضروا باب النبی صلى الله عليه وسلم، دخل عمر رضي الله عنه علیه فقال قد جمعت الآن قومی، فسمع ذلک الأنصار فقالوا: قد نزل فی قریش الوحی فجاء المستمع والناظر ما یقال لهم، فخرج النبی صلى الله عليه وسلم فقام بین أظهرهم فقال: هل فیکم من غیرکم؟ قالوا: نعم فینا حلیفنا وابن أختنا وموالینا. قال النبی صلى الله عليه وسلم: حلیفنا منا وابن أختنا منا وموالینا منا، أنتم تسمعون أنْ أولیائی منکم إلا المتقون، فإن کنتم أولئک فذاک وإلا فانظروا لیأتی الناس بالأعمال یوم القیامة وتأتون بالأثقال فیعرض عنکم.

وعن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال: سألت علیاً فقلت: یا أمیر المؤمنین أخبرنی کیف کان صنیع أبی بکر وعمر فی الخمس نصیبکم، فقال: أما أبو بکر رحمه الله فلم تکن فی ولایته أخماس، وأما عمر فلم یزل یدفعه إلی فی کل خمس حتی کان خمس السوس وجندیسابور فقال وأنا عنده: هذا نصیبکم أهل البیت من الخمس وقد أحل ببعض المسلمین واشتدت حاجتهم. فقلت: نعم. فوثب العباس بن عبد المطلب فقال: لا تفرض فی الذی لنا، فقلت ألسنا أحق من أرفق المسلمین؟ وشفّع أمیر المؤمنین فقبضه، فوالله ما قضانا ولا قدرت علیه فی ولایة عثمان ثم أنشأ علی یحدث فقال: إن الله حرم الصدقة علی رسوله فعوضه سهماً من الخمس عوضا مما حرم وحرمها علی أهل بیته خاصة دون أمته فضرب لهم مع رسول الله صلى الله عليه وسلم سهما عوضا مما حرم ورغب لکم عن غسالة الأیدی لأن لکم فی خمس الخمس ما یغنیکم أو یکفیکم.

وعن علی قال: ولانی رسول الله صلى الله عليه وسلم فی خمس الخمس فوضعته مواضعه حیاة رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبی بکر وعمر رضی الله عنهما.

وعن قتادة أن أبا بکر أوصی بالخمس وقال: أرضی بما رضی الله لنفسه ثم تلا {وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ}.

وعن حبان بن واسع بن حبان عن أشیاخ من قومه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم عدل صفوف أصحابه یوم بدر ورجع إلی العریش فدخل أبو بکر وقد خفق رسول الله صلى الله عليه وسلم خفقة وهو فی العریش ثم انتبه فقال: أبشر یا أبا بکر أتاک نصر الله، هذا جبریل أخذ بعنان فرسه یقوده علی ثنایاه المنتقع.

وعن أبی هریرة قال: أنزل الله علی نبیه بمکة {سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ}. فقال عمر بن الخطاب: یا رسول الله أیّ جمع ذلک؟ قبل بدر، فلما کان یوم بدر وانهزمت قریش نظرت إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فی آثارهم مصلتا بالسیف یقول: {سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ}.

وعن حرام بن معاویة قال: کتب إلینا عمر بن الخطاب أن لا یجاورنکم خنزیر ولا یرفع فیکم صلیب ولا تأکلوا علی مائدة یشرب علیها الخمر وأدّبوا الخیل وامشوا بین الغرضین.

آیات سوره توبه

قال الله تعالی: {أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لَا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ * الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ * یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ * خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ}.

فقیر گوید عفی عنه: سبب نزول این آیات آنست که کفار قریش با مهاجران خصوصاً با علی مرتضی مفاخرت نمودند که ما با آباد می داریم مسجد حرام را و آشامیدنی میدهیم حاجیان را پس ما بهتر باشیم. و مهاجران جواب دادند که ما ایمان آوردیم به پیغامبر و به روز آخر و هجرت و جهاد نمودیم پس ما بهتریم خدای عز وجل حکم فصل در میان مشاجره نازل فرمود: {مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ * إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَی أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ}.

یعنی عمارت مسجد حرام عملی است از اعمال صالحه و شرط قبول عمل صالح ایمان است به خدا و به روز آخر و اقامت صلوة و ایتاء زکوة و یک جهت و یک روی بودن در خشیت حق جل وعلا، و چون در کفار قریش این صفات مفقود است اعمال ایشان حبط شد وکأن لم یکن ماند پس این جماعه را به صورت آن اعمال فضیلتی حاصل نشد تا چه رسد به مهاجران؟ باز می فرماید که اگر به فرض آن اعمال را تحققی میبود و نابود نمی گشت سنجیدن آن به مقابلهء هجرت و جهاد خطا است {لَا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ} بعد از آن تسجیل و تأکید این مینماید که {الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا} آنانکه ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد فی سبیل الله به اموال و انفس خویش بجا آوردند و بزرگتر اند به اعتبار درجه نزدیک خدای تعالی یعنی از عمارت مسجد حرام و سقایت حاج و سائر اعمال ایشان اند به مطلب رسندگان بشارت می دهد ایشان را پروردگار ایشان به بخشایشی از جانب خود به خشنودی و به بهشتها که ایشان را باشد آنجا نعیم دایم جاویدان آنجا همیشه هر آینه خدای تعالی نزدیک اوست اجر بزرگ یعنی به دست اوست هر کرا خواهد عطا فرماید و بر هر عملی که خواهد میدهد. از این آیت فضیلت مهاجران و مجاهدان معلوم شد و زیادت آن عمل از سائر اعمال خیر و مآل حال این جماعه اصرح ما یکون به ظهور پیوست وهو المقصود.

{إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ}

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی توبیخ می کند مسلمانان را که اگر شما نصرت ندهید پیغامبر را زیان نه کرده باشید مگر نفس خود را و هیچ ضرر به پیغامبر نخواهد بود هر آئینه نصرت داد او را خدای تعالی وقتیکه برآوردند او را کافران حالانکه دوم دو کس بود.

وقتیکه آن دو کس در غار بودند وقتی که می گفت آن یار خود را اندوه مخور هر آئینه خدای تعالی با ماست پس فرود آورد خدای تعالی آرام دل را بر وی و تأئید داد او را به آن لشکرها که ندیدید شما آنرا یعنی ملائکه را در غزوه بدر وغیر آن نازل فرمود و ساخت خدای تعالی سخن کافران را پست تر و سخن خدای تعالی همان است بلند تر و خدا غالب با حکمت است اخبار متواتره و اتفاق امت مرحومه حتی اهل هوا نیز متفق اند دال ست بر آنکه آن یار دیگر أبوبکر صدیق بود واین فضیلت عظیمه است او را وتنویه است بحال او واشارهء جلیه است بسوی قبول آن عمل از وجه آن عمل اگر در اعلی مرتبه عزو قبول نمی بود واین تشریف واین قدر تعظیم نمی فرمود وهو المقصود.

{وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در این آیات حال و مآل منافقان و مؤمنان بیان می فرماید صفت منافقان امر است به منکر و نهی از معروف و بخل در حقوق مالیه واجبه و مآل ایشان آنکه به موافقت کفار همیشه در نار باشند و باشد ایشان را لعنت و عذاب دائمی، بعد از آن تشبیه میدهد ایشان را با کفار پیشین و انذار مینماید به همان پاداش که آنجماعه را بوده است و صفت مؤمنان نصرت یکدیگر دادن در حق و امر به معروف و نهی از منکر و بر پا داشتن نماز و دادن زکاة و فرمانبرداری خدا و رسول او و مآل ایشان آنست که وعده داده است خدای تعالی بهشتها می رود زیر آن جویها جاویدان آنجا و خانه های پاکیزه در باغهای جاوید و از اینهمه نعمتها بزرگتر خوشنودی خدای تبارک وتعالی است و آن ایشان را باشد. شک نیست که خلفاء متصف بودند به این اوصاف از جهت اخبار متواتره که هیچ شبهه در آن نتوان نمود پس به این بشارت فخیمه مبشر باشند وهو المقصود.

قال الله تعالی: {وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای عز وجل بیان می فرماید در این آیت حسن حال و مآل أصحاب آنحضرت صلى الله عليه وسلم و می گوید: پیشینیان نخستینان از مهاجرین و انصار که قبل بدر یا قبل از بر گشتن قبله از بیت المقدس به جانب کعبه و هر دو نزدیک یک دیگر بوده است و آنانکه تابع ایشان شدند به نیکو کاری که هجرت کردند و نصرت دادند راضی شد خدای تعالی از ایشان و راضی شدند ایشان از وی جل شأنه و مهیا کرد خدای تعالی بر ایشان بهشتها میرود زیر آن جویها جاویدان آنجا همیشه، این است کامیابی بزرگ. در این آیت تشریف عظیم است صحابه رضی الله عنهم را و ار است به آنکه خدای تعالی از ایشان راضی شد و ایشان از وی جَلّ شانه راضی شدند وناهیک به من فضیلة.

قال الله تعالی: {لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ}

فقیر گوید: این آیت در غزوه تبوک نازل شد که خدای تعالی به رحمت باز گشت یعنی تعطف و مهربانی زیاده از آنچه سابق بود انعام فرمود به پیغامبر صلى الله عليه وسلم و مهاجران و انصار که پیروی او کردند در وقت تنگدستی بعد از آنکه نزدیک بود که کج شود دل جماعه از ایشان از جهت کمال شدت حال یعنی با وجود آنکه یک طائفه از ایشان ضعف صبر داشتند رحمت نمود بر همهء ایشان هر آئینه خدای در حق ایشان مهربان است. در این آیت فضیلت عظیمه است حاضران تبوک را به چند وجه:

یکی آنکه ایشان را با پیغامبر در یک نسق جمع فرمود.

دوم آنکه نص نمود به رجوع خود به رحمت بر ایشان.

سوم آنکه صبور و ناصبور از آنجماعه همه صاحب فضل اند والله أعلم بالصواب.

قال الله تعالی: {مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ * وَلَا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً وَلَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ}.

خدای عز وجل لوم میکند متخلفان را از سفر تبوک که لائق نبود ایشان را که تخلف نمایند این به سبب آنست که نمیرسد به غازیان لشکر آنحضرت صلى الله عليه وسلم تشنگی و نه رنجی و نه گرسنگی در راه خدا و نمی سپرند موضعی را که بخشم می آرد کفار را سپردن آن و به دست نمی آرند از کفار هیچ دست بردی را یعنی قتل کنند کفار را یا نهب نمایند اموال ایشان را یا جرح رسانند به یکی از کفار یا اسیر گیرند بعض ایشانرا هر قسمی که باشند مگر نوشته میشود برای غازیان به عوض آن عمل نیک هر آئینه خدای تعالی ضائع نمیگرداند مزد نیکوکاران را، و انفاق نمی کنند هیچ نفقه خورد یا بزرگ و قطع نمی نمایند هیچ وادی را مگر نوشته میشود عمل خیر برای ایشان آخر کار آنکه جزا دهد ایشان را خدای تعالی بر بهترین آنچه به عمل می آوردند.

در این آیت فضائل جهاد تبوک خصوصاً و سائر مجاهدات عموماً به صریح ترین وجهی معلوم شد و بالقطع معلوم است که خلفای کرام از حاضران این واقعه و سائر مشاهد خیر بودند پس این جزاء ایشان را باشد وهو المقصود.

أخرج الترمذی عن ابن عباس قال قلت لعثمان بن عفان: ما حملکم علی أن عمدتم إلی الأنفال وهی من المثانی وإلی براءةَ وهی من المئین فقرنتم بینهما ولم تکتبوا سطر بسم الله الرحمن الرحیم ووضعتموها فی السبع الطوال، ما حملکم علی ذلک؟ فقال عثمان: کان رسول الله صلى الله عليه وسلم مما یأتی علیه الزمان وهو ینزل علیه السور ذوات العدد فکان إذا نزل علیه الشیء دعا من کان یکتب فیقول ضعوا هؤلاء الآیات فی السورة التی یذکر فیها کذا وکذا وکانت الأنفال من أوائل ما نزل بالمدینة وکانت براءة من آخر القرآن نزولاً وکانت قصتها شبیها بقصتها فظننت أنها منها، فقبض رسول الله صلى الله عليه وسلم ولم یبین لنا فمن أجل ذلک قرنت بینهما ولم أکتب بینهما سطر بسم الله الرحمن الرحیم وضعتها فی السبع الطوال.

وعن عثمان بن عفان قال: کانت الأنفال وبراءة یدعیان فی زمن رسول الله صلى الله عليه وسلم القرینتین فلذلک جعلتهما فی السبع الطوال.

وعن أبی عطیة الهمدانی قال: کتب عمر بن الخطاب تعلموا سورة براءة وعلّموا نساءکم سورة النور.

عن الشعبی أن أباذر والزبیر بن العوام سمع أحدهما من النبی صلى الله عليه وسلم أنه یقرأها وهو علی المنبر یوم الجمعة فقال لصاحبه: متی أنزلت هذه الآیة؟ فلما قضی صلاته قال عمر بن الخطاب: لا جمعة لک، فأتی النبی صلى الله عليه وسلم فذکر ذلک له، فقال صدق عمر.

وعن ابن عمر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم استعمل أبا بکر علی الحج ثم أرسل علیا ببراءة علی إثره ثم حج النبی صلى الله عليه وسلم العام المقبل ثم رجع فتوفی فوُلِّیَ أبو بکر فاستعمل عمر علی الحج ثم حج أبو بکر عام قابل ثم مات ثم ولی عمر بن الخطاب فاستعمل عبد الرحمن بن عوف علی الحج ثم کان یحج بعد ذلک هو حتی مات ثم ولی عثمان فاستعمل عبد الرحمن بن عوف علی الحج ثم کان هو یحج حتی قتل.

أخرج الدارمی والنسائی عن جابر أن النبی صلى الله عليه وسلم بعث أبا بکر علی الحج ثم أرسل علیا ببراءة فقرأ علی الناس فی مواقف الحج حتی ختمها.

وعن عروة قال بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم أبا بکر أمیرا علی الناس سنة تسع وکتب سنن الحج وبعث معه علی بن أبی طالب بآیات من براءة فأمره أن یؤذّن بمکة وبمنی وبعرفة وبالمشاعر کلها بأنه برئت ذمةُ الله وذمة رسوله من کل مشرک حج بعد العام أو طاف بالبیت عریانا، وأجّلَ مَن کان بینه وبین رسول الله صلى الله عليه وسلم عهدُ أربعة أشهر وسار علی راحلته والناس کلهم یقرأ علیهم القرآن {بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ} وقرأ علیهم {یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ}.

فقیر گوید: در این قصه بعض روات را خطا واقع شده است که میگویند أبوبکر صدیق را باز گردانید. اصل قصه آنست که أبوبکر صدیق رضي الله عنه بلا نزاع امیر الحج بود و سورهء براءة اول به دست أبوبکر صدیق داده بودند بعد از آن جبرئیل فرود آمد و امر کرد که آن را به دست حضرت مرتضی باید فرستاد.

أخرج الترمذی عن أنس قال بعث النبی صلى الله عليه وسلم ببراءة مع أبی بکر ثم دعاه فقال: لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلا رجل من أهلی، فدعا علیا وأعطاه إیاها.

وعن سعد بن أبی وقاص أن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ثم بعث علیا علی إثره فأخذها منه وقال أبو بکر وجد فی نفسه. فقال النبی صلى الله عليه وسلم: یا أبا بکر لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی.

أخرج البخاری ومسلم عن أبی هریرة قال: بعثنی أبو بکر فی تلک الحجة فی مؤذنین بعثهم یوم النحر یؤذنون بمنی أن لا یحج بعد هذا العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان، ثم أردف النبی صلى الله عليه وسلم علی بن أبی طالب فأمره أن یؤذن ببراءة فأذّن معنا علیٌّ فی أهل منی یوم النحر ببراءة أن لا یحج بعد هذا العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان.

وأخرج الترمذی وحسنه والحاکم وصححه عن ابن عباس أن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث أبا بکر وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ثم أتبعه علیا وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات فانطلقا فحجا فقام علیٌ فی أیام التشریق فنادی {أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ} {فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ} ولا یحجن بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان ولا یدخل الجنة إلا مؤمن، فکان علی ینادی فإذا عَیِیَ قام أبو بکر فنادی بها.

عن الحسن أنه سُئل عن یوم الحج الأکبر فقال: ذاک عام حج فیه أبو بکر استخلفه رسول الله صلى الله عليه وسلم فحج بالناس واجتمع فیه المسلمون والمشرکون فلذلک سمی الحج الأکبر ووافق عید الیهود والنصاری.

وعن عمر بن الخطاب قال: الحج الأکبر یوم عرفة.

عن ابن أبی ملیکة قال: قدم أعرابی فی زمان عمر بن الخطاب فقال: من یقرئنی مما أنزل الله علی محمد صلى الله عليه وسلم، فأقرأه رجل براءة. فقال: {أن الله بریء من المشرکین ورسوله} بالجر فقال الأعرابی: لقد برئ الله من رسوله إن یکن اللهُ برئَ من رسوله فأنا أبرأ منه. فبلغ عمر مقالة الأعرابی فدعاه، فقال: یا أعرابی أتبرأ من رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قال: یا أمیر المؤمنین إنی قدمت المدینة ولا علم لی بالقرآن فسألت من یُقرئنی فأقرأنی هذه السورة براءة فقال أن الله بریء من المشرکین ورسوله. وقال الأعرابی: وأنا والله أبرء مما برئ الله منه، فأمر عمر بن الخطاب أن لا یقرئ الناس إلا عالم باللغة وأمر الأسود فوضع النحو.

وعن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: من بنی مسجدا یذکر فیه اسم الله بنی الله له بیتا فی الجنة.

وعن عبد الله بن هشام قال: کنا مع النبی صلى الله عليه وسلم وهو آخذ بید عمر بن الخطاب فقال: والله لأنت یا رسول الله أحبّ إلی من کل شیء إلا نفسی، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: لا یؤمن أحدکم حتی أکون أحب إلیه من نفسه.

وعن جابر قال: رسول الله صلى الله عليه وسلم: لئن بقیت لِقابل لأخرجن المشرکین من جزیرة العرب، فلما ولی عمر أخرجهم.

عن جعفر عن أبیه أن عمر بن الخطاب استشار الناس فی المجوس فقال عبد الرحمن بن عوف: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: سُنّوا بهم سنة أهل الکتاب.

عن سعید بن أبی سعید أن رجلا باع دارا له علی عهد عمر فقال له عمر: أخذت ثمنها احفر تحت فراش امرأتک. فقال: یا أمیر المؤمنین أولیس بکنز، قال: لیس بکنز ما أدی زکاته.

عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآیة: {وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ} کبُر ذلک علی المسلمین قالوا: ما یصنع أحد منا لولده ما لا یبقی بعده، فقال عمر: أنا أفرج عنکم. فانطلق عمر واتبعه ثوبان فأتی النبی صلى الله عليه وسلم فقال: یا نبی الله قد کبر علی أصحابک هذه الآیة. فقال: إن الله لم یفرض الزکاة إلا لیطیّب بها ما بقی من أموالکم وإنما فرض المواریث من مال یبقی بعدکم، فکبّر عمر ثم قال له النبی صلى الله عليه وسلم: ألا أخبرک بخیر ما یکنز المرء المرأة الصالحة التی إذا نظر إلیها سرته وإذا أمرها أطاعته وإذا غاب عنها حفظته.

وعن بریدة قال: لما نزلت {وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ} قال أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم: نزل الیوم فی الکنز ما نزل فقال أبو بکر: یا رسول الله ماذا نکنز الیوم؟ قال: لسانا ذاکرا وقلبا شاکرا وزوجة صالحة تعین أحدکم علی إیمانه.

وأخرج البخاری ومسلم عن البراء بن عازب قال: اشتری أبو بکر من عازب رحلا بثلاثة عشر درهما فقال لعازب مر البراء فلیحمله إلی منزلی فقال: لا حتی تُحدّثَنا کیف صنعت حین خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنت معه، فقال أبو بکر خرجنا فأدلجنا فأحیینا یومنا ولیلتنا حتی أظهرنا وقام قائم الظهیرة وضربتُ ببصری هل أری ظلا فآوی إلیه، فإذا أنا بصخرة فأهویت إلیها فإذا بقیة ظلها فسویته لرسول الله صلى الله عليه وسلم وفرشت له فروة وقلت اضطجع یا رسول الله فاضطجع ثم خرجت أنظر هل أری أحدا من الطلب فإذا أنا براعی غنم فقلت: لمن أنت یا غلام؟ فقال لرجل من قریش فسماه فعرفته، فقلت: هل فی غنمک من لبن؟ قال: نعم، قلت: وهل أنت حالب لی، قال: نعم، قال: فأمرته فاعتقل شاة منها ثم أمرته فنفض ضرعها فحلب کثبة، ثم صببت الماء علی القدح حتی برد أسفله ثم أتیت رسول الله صلى الله عليه وسلم فوافیته قد استیقظ فقلت: اشرب یا رسول الله فشرب حتی رضیت ثم قلت: ألم یأن للرحیل؟ فارتحلنا والقوم یطلبونا فلم یدرکنا منهم إلا سراقة بیننا وبینه قدر رمح أو رمحین أو ثلاثة، قلت: یا رسول الله هذا الطلب قد لحقنا فقال: لا تحزن إن الله معنا، حتی إذا دنا فکان بیننا وبینه فرس له فقلت: یا رسول الله هذا الطلب قد لحقنا وبکیت، قال: لم تبکی، قال: قلت أما والله لا أبکی علی نفسی ولکن أبکی علیک، فدعا علیه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: اللهم اکفناه بما شئت. فساخت فرسه إلی بطنها فی أرض صلد ووثب عنها فقال: یا محمد إن هذا عملک فادع الله أن ینجینی مما أنا فیه فوالله لأعمّین علی من ورائی من الطلب وهذه کنانتی فخذ منها سهما فإنک ستمر بإبلی وغنمی فی موضع کذا وکذا فخذ منها حاجتک. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا حاجة لی به فانطلق. فرجع إلی أصحابه ومضی رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنا معه حتی قدمنا المدینة فتلقاه الناس فخرجوا فی الطریق وعلی الأحاجیر واشتدّ الخدم والصبیان فی الطریق الله أکبر جاء رسول الله صلى الله عليه وسلم فنزل اللیلة علی بنی النجار أخوال عبد المطلب لإکرامهم بذلک فلما أصبح غدا حیث أمر.

وعن ضبة بن محصن قال: قلت لعمر بن الخطاب أنت خیر من أبی بکر، فبکی وقال: والله لیلة من أبی بکر ویوم خیر من عمْر عمر، هل لک أن أحدثک عن لیلته ویومه؟ قال: قلت: نعم یا أمیر المؤمنین. قال: أما لیلته فلما خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم هاربا من أهل مکة خرج لیلا فتبعه أبو بکر فجعل یمشی مرة أمامه ومرة خلفه ومرة عن یمینه ومرة عن یساره فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما هذا یا أبا بکر من فعلک؟ قال: یا رسول الله أذکر الرصد فأکون أمامک وأذکر الطلب فأکون خلفک ومرة عن یمینک ومرة عن یسارک لا آمن علیک. قال فمشی رسول الله صلى الله عليه وسلم لیلته أطراف أصابعه حتی حفیت رجلاه فلما رآها أبو بکر رضي الله عنه إنهما قد حفیت حمله علی کاهله جعل یشتد به حتی أتی به فم الغار فأنزله ثم قال له: والذی بعثک بالحق لا تدخله حتی أدخله فإن کان فیه شیء نزل بی قبلک فدخل فلم یر شیئا فحمله فأدخله وکان فی الغار فرَقٌ فیه حیات وأفاعی فخشی أبو بکر أن یخرج منهن شیء فیؤذی رسول الله صلى الله عليه وسلم فأنقمه قدمه فجعلن یضربنه وتلسعه الحیات والأفاعی وجعلت دموعه تنحدر ورسول الله صلى الله عليه وسلم یقول له: یا أبابکر لا تحزن إن الله معنا، فأنزل الله سکینته طمأنینة لأبی بکر، فهذه لیلته، وأما یومه فلما توفی رسول الله صلى الله عليه وسلم وارتدت العرب فقال بعضهم نصلی ولا نزکی وقال بعضهم لا نصلی ولا نزکی فأتیته ولا آلوه نصحا فقلت: یا خلیفة رسول الله صلى الله عليه وسلم تألف الناس وارفق بهم، فقال: جبار فی الجاهلیة خوّار فی الإسلام! فیماذا أتألفهم بشعر مفتعل أو بشعر مفتری؟ قبض النبی صلى الله عليه وسلم وارتفع الوحی فوالله لو منعونی عقالا مما کانوا یعطون رسول الله صلى الله عليه وسلم لقاتلتهم علیه، قال: فقاتلنا معه فکان والله رشید الأمر، فهذا یومه.

وعن علی بن أبی طالب قال: إن الله ذم الناس کلهم ومدح أبا بکر فقال: {إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}.

وعن أبی بکر قال: ما دخلنی إشفاق من الشیء ولا دخلنی فی الدین وحشة إلی أحد بعد لیلة الغار فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم حین رأی إشفاقی علیه وعلی الدین قال لی: هوّن علیک فإن الله قد قضی لهذا الأمر بالنصر والتمام.

وعن أنس بن مالک قال لما کانت لیلة الغار قال أبو بکر رضي الله عنه: یا رسول الله دعنی فلأدخل قبلک فإن کانت حیة أو شیء کانت بی قبلک قال: أدخل فدخل أبو بکر فجعل یلمس بیدیه فکلما رأی جحرا قال بثوبه فشقه ثم ألقمه الجحر حتی فعل ذلک بثوبه أجمع وبقی جحر فوضع علیه عقبه وقال ادخُل فلما أصبح قال له النبی صلى الله عليه وسلم فأین ثوبک یا أبابکر فأخبره بالذی صنع فرفع النبی صلى الله عليه وسلم یدیه وقال: اللهم اجعل أبابکر معی فی درجتی یوم القیامة، فأوحی الله إلیه أن الله استجاب لک.

وعن جندب بن سفیان قال: لما انطلق أبوبکر مع رسول الله صلى الله عليه وسلم إلی الغار قال له أبوبکر رضي الله عنه: لا تدخل یا رسول الله حتی أدخل أستبرئه فدخل أبو بکر الغار فأصاب یده شیء فجعل یمسح الدم عن أصبعه وهو یقول:

هل أنتِ إلا إصبعٌ دمیت * وفی سبیل الله ما لقیت

عن عمرو بن الحارث عن أبیه أن أبابکر الصدیق قال: أیّکم یقرأ سورة التوبة، قال رجل: أنا، قال: اقرأ، فلما بلغ {إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ} بکی وقال: والله أنا صاحبه.

عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أبو بکر أخی وصاحبی فی الغار فاعرفوا ذلک له فلو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا سدوا کل خوخة فی هذا المسجد غیر خوخة أبی بکر.

وعن عبد الله بن الزبیر أن النبی صلى الله عليه وسلم قال: لو اتخذت خلیلاً غیر ربی لاتخذت أبابکر خلیلا ولکن أخی وصاحبی فی الغار.

وأخرج البخاری عن أنس قال: أقبل رسول الله صلى الله عليه وسلم إلی المدینة وهو مردف أبا بکر وهو شیخ یُعرف والنبی صلى الله عليه وسلم لا یعرف فکانوا یقولون: یا أبا بکر من هذا الغلام بین یدیک؟ قال: هذا یهدینی إلی السبیل. قال: فلما دنا من المدینة نزل فی الحَرّة وبعث إلی الأنصار فجاءوا قال فشهدته یوم دخل المدینة فما رأیت یوما کان أحسن ولا أضوأ من یوم دخل علینا فیه، وشهدته یوم مات فما رأیت یوما کان أقبح ولا أظلم من یوم مات فیه صلى الله عليه وسلم.

وعن ابن عباس فی قوله تعالی: {فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ} قال: علی أبی بکر لأن النبی صلى الله عليه وسلم لم تزل السکینة معه.

وعن حبیب ابن أبی ثابت فأنزل الله سکینته علیه، قال: علی أبی بکر فأما النبی صلى الله عليه وسلم فقد کانت علیه سکینته.

ومن موافقات عمر رضي الله عنه آیة {وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ} أخرج البخاری والنسائی عن أبی سعید الخدری قال: بینما النبی صلى الله عليه وسلم یقسم قَسْما إذ جاءه ذو الخویصرة التمیمی فقال: اعدل یا رسول الله. فقال له: ویلک من یعدل إذا لم أعدل؟ فقال عمر بن الخطاب: یا رسول الله ائذن لی فأضرب عنقه، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: دعه فإن له أصحابا یحقر أحدکم صلاته مع صلواتهم وصیامه مع صیامهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، فینظر فی قذذه فلا یوجد فیه شیء ثم ینظر فی نصله فلا یوجد قد سبق الفرث والدم آیتهم رجل أسود إحدی یدیه أو قال: ثدییه مثل ثدی المرأة أو مثل البضعة تدردر یخرجون علی حین فترة من الناس، قال فنزلت فیهم {وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ}.

قال أبو سعید رضي الله عنه: أشهد أنی سمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وسلم وأشهد أن علیا حین قتلهم وأنا معه جیء بالرجل علی النعت الذی نعَت رسول الله صلى الله عليه وسلم.

عن عمر بن الخطاب أنه مر برجل من أهل الکتاب مطروح علی باب فقد استکدونی وأخذوا منی الجزیة حتی کف بصری فلیس أحد یعود علی بشیء. فقال عمر: ما أنصفنا إذا، ثم قال هذا من الذین قال الله {إنما الصدقات للفقراء والمساکین} ثم أمر له برزق یجری علیه.

وعن عمر فی قوله تعالی: {إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ} قال هم زمناء أهل الکتاب.

عن الشعبی قال: لیست الیوم یعنی قوله {وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ} إنما کان رجال یتألفهم النبی صلى الله عليه وسلم علی الإسلام فلما إن کان أبو بکر قطع الرُّشی فی الإسلام.

وعن عبیدة السلمانی قال: جاء عیینة بن حصن والأقرع بن حابس إلی أبی بکر فقالا: یا خلیفة رسول الله صلى الله عليه وسلم عندنا أرض سبخة لیس فیها کلاء ولا منفعة فإن رأیت أن تُقطعناها لعلّنا نحرثها ونزرعها ولعل الله أن ینفع بها فأقطعَها إیاهما وکتب لهما بذلک کتابا وأشهد لهما. فانطلقا إلی عمر لیشهداه علی ما فیه فلما قرئ علی عمر ما فی الکتاب تناوله من أیدیهما فتفل فیه فمحاه، فتذامّوا وقالوا له مقالة سیئة، فقال عمر: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم کان یتألفهما والإسلام یومئذ قلیل وإن الله قد أعز الإسلام فاذهبا فاجهدا جهدکما لا أرعی الله علیکما إن رعیتما.

عن یزید بن هارون قال: خطب أبو بکر الصدیق فقال فی خطبته یؤتی بعبد قد أنعم الله علیه وبسط له فی رزقه وأصح بدنه وقد کفر نعمة ربه فوهن بین یدی الله تعالی فیقال له: ماذا عملت لیومک هذا؟ وما قدّمت لنفسک؟ فلا یجده قدّم خیراً فیبکی حتی تنفد الدموع ثم یعیر ویخزی ما ضیع من طاعة الله فینتحب حتی تسقط حدقاته علی وجنتیه وکل واحد منهما فرسخ فی فرسخ ثم یعیر ویخزی حتی یقول: یا رب ابعثنی إلی النار وأرحنی من مقامی هذا، وذلک قوله {أَنَّهُ مَنْ یُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ} إلی قوله {الْعَظِیمُ}.

ومن موافقات عمر رضي الله عنه: عن شریح بن عبید أن رجلا قال لأبی الدرداء: یا معشر القرّاء ما بالکم أجبَن منا وأبخل إذا سُئلتم وأعظم لقما إذا أکلتم. فأعرض عنه أبو الدرداء ولم یرد علیه شیئا. فأخبر بذلک عمر بن الخطاب فانطلق عمر إلی الرجل الذی قال ذلک فقال بثوبه وخنقه وقاده إلی النبی صلى الله عليه وسلم قال الرجل: إنما کنا نخوض ونلعب. فأوحی الله إلی نبیه صلى الله عليه وسلم {وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ}.

ومن موافقات عمر: {اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ}.

أخرج البخاری عن ابن عباس قال: سمعت عمر رضي الله عنه یقول: لما توفی عبد الله بن أبی دُعی رسول الله صلى الله عليه وسلم للصلاة علیه فقام علیه، فلما وقف قلت: أعلی عدو الله عبد الله بن أبی القائل کذا وکذا، أعَدّدُ أیامه ورسول الله صلى الله عليه وسلم یتبسم حتی إذا أکثرت قال: یا عمر أخّر عنی إنی خُیرت قد قیل لی: {اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً} فلو أعلم أنی إن زدت علی السبعین غفر له لزدت علیها، ثم صلی علیه رسول الله صلى الله عليه وسلم ومشی معه حتی قام علی قبره حتی فرغ منه، فعجبت لی ولجرأتی علی رسول الله صلى الله عليه وسلم، والله ورسوله أعلم فوالله ما کان إلا یسیرا حتی نزلت هاتان الآیتان {وَلَا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ} فما صلی رسول الله صلى الله عليه وسلم علی منافق بعد حتی قبضه الله عز وجل.

أخرج البخاری ومسلم عن ابن عمر قال: لما توُفی عبد الله بن أبی بن سلول أتی ابنه عبد الله رسول الله صلى الله عليه وسلم فسأله أن یعطیه قمیصه لیکفنه فیه، فأعطاه ثم سأله أن یصلی علیه فقام عمر بن الخطاب فأخذ ثوبه، فقال: یا رسول الله، أتصلی علیه وقد نهاک الله أن تصلی علی المنافقین؟ قال: إن ربی خیرنی وقال: {اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ} وسأزید علی السبعین. وقال: إنه منافق فصلی علیه، فأنزل الله: {وَلَا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ} فترک الصلاة علیهم.

وعن حبیب بن الشهید عن عمرو بن عامر الأنصاری أن عمر بن الخطاب قرأ {وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ} فرفع {الأنصار} ولم یلحق الواو فی {الذین} فقال له زید بن ثابت: {والذین}. فقال عمر: {الذین}. فقال زید: أمیر المؤمنین أعلم، فقال: ایتونی بأبی بن کعب، فأتاه فسأله عن ذلک، فقال أبی: {وَالَّذِینَ} فقال: فنِعْم إذا، فتابع أبیا.

عن أبی صخر حمید بن زیاد قال: قلت لمحمد بن کعب القرظی أخبِرنی عن أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وإنما أرید الفتن، فقال: إن الله قد غفر لجمیع أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم وأوجب لهم الجنة فی کتابه محسنهم ومسیئهم، قلت له: وفی أیّ موضع أوجب الله لهم الجنة فی کتابه؟ قال: ألا تقرأ {وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ} أوجب لجمیع أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم الجنة والرضوان وشرَط علی التابعین شرطا لم یشرط فیهم، قلت: وما اشترط علیهم؟ قال: اشترط علیهم أن یتبعوهم بإحسان، یقول: یقتدوا بهم فی أعمالهم الحسنة ولم یقتدوا بهم فی غیر ذلک، قال أبو صخرة: فوالله لکأنی لم أقرأها قبل ذلک وما عرفت تفسیرها حتی قرأها علیَّ محمد بن کعب.

وعن ابن عمر فی قوله تعالی: {کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ} مع محمد وأصحابه.

وقال سعید بن جبیر: مع أبی بکر وعمر.

وقال الضحاک: أمروا أن یکونوا مع أبی بکر وعمر وأصحابهما.

وقال ابن عباس: مع علی بن أبی طالب.

وقال أبو جعفر: مع علی بن أبی طالب.

وعن سفیان قال: لیس فی تفسیر القرآن اختلاف إنما هو کلام جامع یراد به هذا وهذا.

وعن یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب قال: أراد عمر بن الخطاب أن یجمع القرآن فقام فی الناس فقال: من کان تَلقّی فی زمن رسول الله صلى الله عليه وسلم شیئا من القرآن فلیأتنا به وکانوا کتبوا ذلک فی الصحف والألواح والعُسب وکان لا یقبل من أحد شیئاً حتی یشهد به شاهدان فقتل وهو یجمع ذلک إلیه فقام عثمان بن عفان فقال: من کان عنده شیء من کتاب الله فلیأتنا به وکان لا یقبل من ذلک حتی یشهد به شاهدان، فجاء خزیمة بن ثابت فقال: إنی رأیتکم ترکتم آیتین لم تکتبوها. فقالوا: ما هما؟ قال: تلقیت من رسول الله صلى الله عليه وسلم {لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ} فقال عثمان: وأنا أشهد أنهما من عند الله، فأین تری أن نجعلهما، قال: اختم بهما آخر ما نزل من القرآن فختمت بها براءة.

آیات سوره یونس

قال الله تعالی: {أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَی فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ}.

فقیر گوید عفی عنه: که این آیت نص است در فضیلت اولیاء الله اولاً بیان حال ایشان می فرماید که {لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ} در آخرت بر ایشان ترسی نباشد از هیچ مخوف و مکروه و اندوهگین نشوند بر هیچ فائت. ثانیاً حقیقت ولایة با ما صدَق آن مذکور می نماید که {الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ}.

پس حقیقت ولایت د رآن جماعه متحقق شود که به وصف ایمان حقیقی که شرح آن در سورهء انفال مذکور است {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ} وبه وصف تقوی متصف اند.

ثالثاً بعض لوازم ولایت ارشاد می فرماید: {لَهُمُ الْبُشْرَی}

و این بشارت است به جنت بر ألْسنهء رُسل صلوات الله وسلامه علیهم و این اعظم انواع بشارت است یا به رؤیا و فراست صادقه و آن دون اوست این قدر به وجه عموم از آیت مفهوم شد باقیماند آنکه اعیانی که در زمان آنحضرت صلى الله عليه وسلم به این اوصاف سنیه متصف بودند کیانند؟ اندکی تأمل را کار فرما باید شد.

"ولی" به دو معنی مستعمل میشود:

یکی از ولایت بمعنی دوستی و محبت پس معنی ولی دوست ودوست داشته شده باشد.

و دیگر معنی ولایت کار سازی کردن، پس معنی ولی کار سازنده و کار ساخته شده باشد مانند لفظ حار که بر هر دو شخص اطلاق کرده میشود فاعل و مفعول و اگر معنی اول مراد است خدای تعالی میفرماید در حق صدیق رضي الله عنه و تابعان او که: {یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ} و اگر معنی ثانی مراد است حق تعالی میفرماید: {وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ} بعد از آن آنحضرت صلى الله عليه وسلم در أحادیث متواتره که شبهه را در آن مدخل نباشد این جماعه را به وصف صدیق و شهید ستودند و بر ایمان و تقوی ایشان گواهی دادند و بشارات عظیمه به بهشت بلکه به اعلی درجات بهشت دادند وهو المقصود.

عن الأحنف قال: صلیت خلف عمر الغداة فقرأ بیونس وهود وغیرهما.

وعن قتادة فی قوله تعالی: {ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ} قال ذکر لنا أن عمر بن الخطاب قرأ هذه الآیة فقال: صدق ربنا ما جعلَنا خلائف فی الأرض إلا لینظر إلی أعمالنا فأروا الله خیر أعمالکم باللیل والنهار والسر والعلانیة.

عن ابن عمر أن تمیما الدارمی سأل عمر بن الخطاب عن رکوب البحر فأمر بتقصیر الصلاة، قال: یقول الله تعالی: {هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ}.

وعن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن من عباد الله ناسا یغبطهم الأنبیاء والشهداء، قیل: من هم یا رسول الله؟ قال: قوم تحابوا فی الله من غیر أموال ولا أنساب لا یفزعون إذا فزع الناس ولا یحزنون إذا حزنوا، ثم تلا رسول الله صلى الله عليه وسلم {أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ}.

آیات سوره هود

قال الله تعالی: {أَفَمَنْ کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلَا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ}

خدای عز وجل در اول کلام تهدید کفار و تغلیظ بر ایشان مینماید {مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا}

بعد از آن بیان می کند حال جماعه از مؤمنین محققین تا فرق در میان ظلمت کفر و نور ایمان روشن شود مانند فرق لیل به نسبت نهار و تباعد مشرق به نسبت مغرب و این سنة الله است در تمام قرآن عظیم غالباً تفاوت درجتین و تباین مرتبتین در هر سورتی بیان می فرماید وإنما یعرف الشئ بضدّه چون نوبت مؤمنین محققین رسید فرمود: {أَفَمَنْ کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ}.

مفسرین در معنی این کلمه اختلاف دارند اما آنچه محققین اصول شرائع را پیش از بعثت آنحضرت صلى الله عليه وسلم به شهادت دل خود تلقی نموده بودند لهذا عبادت اصنام مکروه میدانستند و قبح خمر و زنا از خود در دل خود می یافتند و تعیّن پیغامبری که در آن زمان مبعوث شد به طریق رؤیا و فراست ادراک می نمودند و نفوس ایشان به آن همه مطمئن گشت و عقل ایشان همه را باور داشت و این علم اجمالی منفوخ در صدور ایشان بیّنه است از جانب پروردگار تبارک وتعالی و بعد از آن قرآن نازل شد و شهادت بر آن علم اجمالی داد و آن مجمل را مفصّل ساخت و آن مظنون را کالمشاهد نمود پس شاهدی که از طرف حق جل وعلا اظهار حق بر وجه اکمل نمود قرآن است و پیش از قرآن کتاب حضرت موسی علیه السلام بود مقتدای اهل دین و رحمتی از جانب خدای تعالی که مثل این شهادت ادا می فرمود جماعه از عظمای صحابه به این وصف متصف بودند از آنجمله صدیق أکبر و ابوذر غفاری رضی الله عنهما و غیر ایشان و حضرت صدیق رضي الله عنه اکمل آن همه است و اسبق ایشان و از جهت همین مناسبت باطنی توقف نکرد در ایمان آوردن و معجزه نه طلبید پس وی سر دفتر اهل این آیت است بلکه اغلب رای آنکه تعریض است به او و اشاره است به جانب او والله أعلم.

أخرج الترمذی عن ابن عباس قال: قال أبو بکر: یا رسول الله قد شبت، قال: شیّبتنی هود والواقعة والمرسلات وعم یتساءلون وإذا الشمس کورت.

وعن أبی سعید الخدری قال عمر بن الخطاب: یا رسول الله أسرع إلیک الشیب، قال: شیبتنی هود وأخواتها الواقعة وعم یتساءلون وإذا الشمس کورت.

عن عمر بن الخطاب قال: لما استقرت السفینة علی الجودی لبث ما شاء الله ثم أنه أذن له، فهبط علی الجبل فدعا الغراب فقال: ائتنی بخبر الأرض، فانحدر الغراب علی الأرض وفیها الغرقی من قوم نوح فأبطأ علیه، فلعنه ودعا الحمامة فوقع علی کف نوح فقال: اهبطی فلتأتینی بخبر الأرض، فلم یلبث إلا قلیلاً حتی جاء بنفض وریشة فی منقاره فقال: اهبط فقد أثبتت الأرض، قال نوح علیه السلام: بارک الله فیک وفی بیت یؤویک وحببک إلی الناس لولا أن یغلبک الناس علی نفسک لدعوت الله أن یجعل رأسک من ذهب.

وعن محمد بن المنکدر ویزید بن خصیفة وصفوان بن سلیم أن خالد بن الولید کتب إلی أبی بکر الصدیق أنه قد وجد رجلا فی بعض نواحی العرب یُنکح کما تنکح المرأة وقامت علیه بذلک البینة. فاستشار أبو بکر أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال علی بن أبی طالب: إن هذا ذنب لم یعص الله به أمة من الأمم إلا أمة واحدة فصنع الله بها ما قد علمتم، أری أن تحرقه بالنار، فاجتمع أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم علی أن یحرقوه بالنار، فکتب أبو بکر إلی خالد أن أحرقه بالنار، ثم حرقهم ابن الزبیر فی إمارته ثم حرقهم هشام بن عبد الملک.

عن عمر بن الخطاب قال: لما نزلت {فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ} قلت: یا رسول الله فعلی ما نعمل علی شیء قد فرغ منه أو علی شیء لم یفرغ منه؟ قال: علی شیء قد فرغ منه جرت به الأقلام یا عمر، ولکن کل مُیسَّر لما خُلق له.

عن أبی بکر الصدیق قال: قام فینا رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: سلوا الله العافیة فإنه لم یعط أحد أفضل من معافاة بعد الیقین وإیاک والریبة فإن لم یؤت أحد أشد من ریبة بعد کفر.

عن أبی الیسر: أتتنی امرأة تبتاع تمرا فقلت: إن فی البیت تمرا أطیب منه فدخَلتْ معی البیت فأهویت فقبلتها فأتیت أبا بکر فذکرت ذلک له، قال: استر علی نفسک وتب ولا تخبر أحداً، فلم أصبر فأتیت رسول الله صلى الله عليه وسلم فذکرت ذلک له، فقال: أخلَفت غازیا فی سبیل الله فی أهله بمثل هذا؟ حتی تمنی أنه لم یکن أسلم إلا تلک الساعة حتی ظن أنه من أهل النار وأطرق رسول الله صلى الله عليه وسلم طویلاً حتی أوحی الله إلیه {وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ} إلی قوله {لِلذَّاکِرِینَ}. قال أبو الیسر فأتیته فقرأها علیَّ فقال أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم ألهذا خاصة أم للناس کافة؟ قال: بل للناس کافة.

وعن سلیمان التیمی قال: ضرب رجل علی کفَل امرأة ثم أتی أبا بکر وعمر رضی الله عنهما فسألها عن کفارة ذلک، فقال کل منهما: لا أدری، ثم أتی النبی صلى الله عليه وسلم فسأله فقال: لا أدری، حتی أنزل الله {وَأَقِمِ الصَّلَاةَ}.

عن عثمان قال: رأیت رسول الله صلى الله عليه وسلم یتوضأ ثم قال: من توضأ وضوئی هذا ثم قام فصلّی صلاة الظهر غفر له ما کان بینه وبین صلاة الصبح، ثم صلی العصر غفر له ما کان بینه وبین صلاة الظهر ثم صلی المغرب غفر له ما کان بینه وبین صلاة العصر ثم صلی العشاء غفر له ما کان بینه وبین صلاة المغرب ثم لعله یبیت لیتمرّغ لیلته ثم إن قام فتوضأ وصلی الصبح غفر له ما بینها وبین صلاة العشاء وهُنّ الحسنات یذهبن السیئات، قالوا: هذه الحسنات فما الباقیات یا عثمان؟ قال: هی لا إله إلا الله وسبحان الله والله أکبر ولا حول ولا قوة إلا بالله.

وأخرج مالک عن عثمان بن عفان قال: لأحدّثنکم حدیثا لولا أنه فی کتاب الله ما حدثتکموه ثم قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: ما من امرء یتوضأ فیحسن الوضوء ثم یصلی الصلاة إلا غفر الله له ما بینه وبین الصلاة الأخری حتی یصلیها، قال مالک أراه یرید هذه الآیة {وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ}.

آیات سوره یوسف

قال الله تعالی: {وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ * قَالَ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ}.

فقیر گوید عفی عنه: که حضرت یوسف علی نبینا وعلیه الصلوة والسلام طلب کرد از ملک مصر امارت بیت المال را و بیان نمود استحقاق خود را به آن امارت که {إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ}.

پس از اینجا معلوم شد که شرط تصرف در بیت المال حفظ است از ضیاع و از خیانت خائنین و علم است به آنکه از کجا باید گرفت و به کجا باید صرف نمود چون تصرف در بیت المال کار خلیفه است لازم آمد که خلافت خاصه مرضیه وقتی متحقق گردد که خلیفه حافظ و علیم باشد و آن در لوازم خلافت خاصه داخل است چنانکه سابق تحریر نمودیم.

عن خالد بن عرفطة قال: کنت جالسا عند عمر إذا أتی برجل من عبد القیس فقال له عمر: أنت فلان العبدی. قال: نعم، فضربه بفناة معه، فقال الرجل: مالی یا أمیر المؤمنین؟ قال: إجلس، فجلس فقرأ علیه بسم الله الرحمن الرحیم {الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ} {لَمِنَ الْغَافِلِینَ}. فقرأها علیه ثلاثا وضربه ثلاثا، فقال له الرجل: ما لی یا أمیر المؤمنین؟ فقال: أنت الذی نسخت کتاب دانیال، قال مرنی بأمرک أتبعه، قال: انطلق فامحه بالحمیم والصوف ثم لا تقرأه ولا تُقرئْه أحدا من الناس فلئن بلغنی عنک أنک قرأته أو أقرأته أحداً من الناس لأنهکنک عقوبة، ثم قال له: اجلس فجلس بین یدیه فقال: انطلقتُ أنا فانتسخت کتابا من أهل الکتاب ثم جئت به فی أدیم فقال لی رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما هذا فی یدک یا عمر؟ قلت: یا رسول الله کتابا نسخته لنزداد به علماً إلی علمنا. فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم حتی احمرت وجنتاه ثم نودی بالصلاة جامعة فقالت الأنصار: أغضب نبیکم السلاح السلاح، فجاءوا حتی أحدقوا بمنبر رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: یا أیها الناس إنی أعطیت جوامع الکلم وخواتیمه واختصر لی اختصارا ولقد أتیتکم بها بیضاء نقیة فلا تتهوّکوا ولا یغرنکم المتهوکون، قال: عمر، فقمت وقلت: رضیت بالله ربا وبالإسلام دینا وبک رسولا ثم نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم.

وعن إبراهیم النخعی قال: کان بالکوفة رجل یطلب کتب دانیال وذلک الضرب فجاء فیه کتاب من عمر بن الخطاب أن یرفع إلیه فلما قدم علی عمر علاه بالدرة ثم جعل یقرأ علیه: {الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ} (حتی بلغ) {الْغَافِلِینَ} قال فعرفت ما یرید فقلت: یا أمیر المؤمنین دعنی فوالله لا أدع عندی شیئا من تلک الکتب إلا حرقته، قال: فترکه.

عن عبد الرحمن بن کعب بن مالک عن أبیه سمع عمر رجلا یقرأ هذا الحرف {لیسجُنّه حتی حین} فقال له عمر: من أقرأک هذا؟ قال: ابن مسعود، فقال عمر: {لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ} ثم کتب إلی ابن مسعود: سلام علیک، أما بعد؛ فإن الله أنزل القرآن فجعله قرآنا عربیا مبینا وأنزله بلغة هذا الحی من قریش فإذا أتاک کتابی هذا فأقرِئ الناس بلغة قریش ولا تُقرئهم بلغة هذیل.

عن عمر أنه استأذن علیه رجل فقال: استأذنوا لابن الأخیار. فقال عمر: ائذنوا له، فلما دخل قال: من أنت؟ قال: فلان بن فلان بن فلان فعدّ رجالا من أشراف الجاهلیة. فقال عمر: أنت یوسف بن یعقوب بن إسحاق بن إبراهیم؟ قال: لا، قال: ذاک ابن الأخیار وأنت ابن الأشرار، إنما تعد علیَّ خبال أهل النار.

عن أبی هریرة قال: استعملنی عمر علی البحرین ثم نزعنی وغرّمنی اثنی عشر ألفا ثم دعانی بعدُ إلی العمل فأبیت، فقال: لمَ وقد سأل یوسف العمل وکان خیرا منک؟ فقلت: إن یوسف نبی بن نبی بن نبی وأنا ابن أمیمة وأنا أخاف أن أقول بغیر حلم وأن أفتی بغیر علم وأن یضرب ظهری ویشتم عرضی ویؤخذ مالی.

عن عبد الله بن شداد قال: سمعت نشیج عمر بن الخطاب وإنی لفی آخر الصفوف فی صلاة الصبح وهو یقرأ {إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ}.

وعن علقمة ابن وقاص قال: صلیت خلف عمر بن الخطاب فقرأ سورة یوسف فلما أتی علی ذکر یوسف نشَج حتی سمعت نشیجه وأنا فی مؤخر الصفوف.

آیات سوره رعد

قال الله تعالی: {وَإِنْ مَا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَاغُ وَعَلَیْنَا الْحِسَابُ * أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ یَحْکُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ}.

فقیر گوید ترجمه آیت آنست که اگر بنمائیم به تو بعض آنچه وعده میدهیم ترا از فتوح و غلبهء اسلام یا قبض روح تو کنیم -یعنی پیش از وقوع بعضی آنچه وعده می دهیم از باب فتوح وغلبهء اسلام در هر دو شق هیچ باک نیست -جز این نیست که لازم بر تو پیغام رسانیدن است و لازم بر ما حساب است.

بعد از آن تسجیل میفرماید که مراد وعدهء فتوحات اسلامیه است آیا ندیدند که ما می آئیم بسوی زمین مشرکان ناقص می گردانیم آن را از اطراف آن یعنی در مدینه و در قبائل أسلم و غفار و جهینه و مزینه و غیر ایشان اسلام در آمد و جمعی مسلمان شدند و در شوکت کفر رخنه عظیمه پدید آمد و این از مقدمات و ارهاصات اوست.

فقیر گوید: در این آیت اشارهء جلیه است به سوی آنکه بعض فتوح اسلام که وعده به آن رفته است در زمان آنحضرت صلى الله عليه وسلم به ظهور خواهد آمد و بعض از آن بعد وفات آنحضرت صلى الله عليه وسلم و لابد آن مواعید بر دست شخصی از نواب آنحضرت صلى الله عليه وسلم ظهور نمود و آن یکی از لوازم خلافت خاصه است والله أعلم.

قال الله تعالی: {لِلَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَی وَالَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ * أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَی إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ * الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ * وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ * وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولَئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدَّارِ * جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ * سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ * وَالَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ}.

فقیر گوید عفی عنه: حق سبحانه تعالی تباین مراتب سعداء و اشقیاء بیان می فرماید چنانکه سنت مستمرهء اوست تعالی در جمیع قرآن برای جمعی که قبول کردند دعوت حق را حسنی که کلمه جامعهء جمیع خیرات است اثبات می نماید و برای فرقهء که قبول نه نمودند دعوت او را عقوبت عظیم ایعاد می کند که {لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا}

باز فرق دیگر بین الفریقین تقریر می فرماید که آن یک گروه اهل علم است به حقیقت کتاب منزل و آن دیگر اعمی، باز اشاره می کند که اینجا مراد از علم علمی است که مقرون به اصلاح قوت عامله باشد از آنجهت که تذکر به معنی پند پذیرفتن و به علم حق متأدب شدن است و آن بدون صحت عمل میسر نیست.

از جمله تصحیح عمل چند خصلت را به ذکر تخصیص می فرماید وفا به عهد خدای تعالی و رسول او و صلهء ارحام و وصل جیران و غیر آن و اعظم آن همه وصل پیغامبر است صلى الله عليه وسلم و ترسیدن از خدای عز وجل و باور داشتن حساب آخرت و صبر بر مشاقّ طاعات و تحمل بر شدت مصائب محض به طلب مرضاة پروردگار تعالی و اقامت صلوات و انفاق مال فی سبیل الله و علم نمودن و به مقابله سیئه مُسئ حسنه به جا آوردن باز مآل حال این سعداء بیان می فرماید: {أُولَئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدَّارِ * جَنَّاتُ عَدْنٍ}

بعد از آن ذمائم افعال اشقیاء ارشاد می نماید. از آنجمله است نقض عهدی که با خدای تعالی بسته اند و قطع ارحام و عقوق آباء و امهات و اشد از آن همه عقوق پیغامبر است صلى الله عليه وسلم که مبعوث من عند الله است و منصوب برای هدایت خلق، و خدای تعالی طاعت خود را به طاعت او باز بسته. و از آنجمله افساد فی الأرض است باز مآل حال آن اشقیاء تقریر می فرماید: {أُولَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ}

باز فقیر می گوید: که در عدّ این صفات بخصوصها از میان صفات سعداء تعریض است به حال جماعه از سُباق مهاجرین که اتصاف ایشان به این صفات مشهور گشته مثل صدیق أکبر رضي الله عنه و عمر فاروق رضي الله عنه و اضراب (امثال) ایشان که چون ایمان آوردند به آنحضرت صلى الله عليه وسلم و میثاق نصرت و قیام به اعلاء کلمة الله بستند بر همان بودند و ذره ی از آن کوتاهی ننمودند و صله آنحضرت صلى الله عليه وسلم و أصحاب او بجا آوردند به وجهی که لسان نبوت به این کلمه نطق فرمود که: أمَنّ الناس علیَّ فی صحبته وماله أبوبکرٍ.

و خشیت خدای تعالی و صبر بر ایذای قوم و اکثار صلاة و انفاق بر آنحضرت صلى الله عليه وسلم و بر فقرای صحابه رضی الله عنهم و حلم در برابر جهل جاهلان علی اکمل الوجه از ایشان ظهور نمود چنانکه دفتر دفتر از احوال آن بزرگواران شاهد عدل است بر آن وهو المقصود.

عن کنانة العدوی قال: دخل عثمان بن عفان علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: یا رسول الله أخبرنی عن العبد کم معه من مَلک، فقال: ملک علی یمینک علی حسناتک وهو أمیر علی الذی علی الشمال إذا عملت حسنة کُتبت عشرا فإذا عملت سیئة قال الذی علی الشمال للذی علی الیمین اکتب. قال: لعله یستغفر الله ویتوب، فإذا ثلاثاً قال: نعم اکتبه أراحنا الله منه، فبئس القرین ما أقل مراقبته لله وأقل استحیاؤه منه، یقول الله: {مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ} وملکان من بین یدیک من خلفک یقول الله: {لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ} وملک قابض علی ناصیتک فإذا تواضعت لله رفعک وإذا تجبرت علی الله قصمک وملکان علی شفتیک لیس یحفظان علیک إلا الصلاة علی النبی صلى الله عليه وسلم وملک قائم علی فیک لا یدع أن تدخل الجنة فی فیک وملکان علی عینیک فهؤلاء عشرة أملاک علی کل بنی آدم ینزلون ملائکة اللیل علی ملائکة النهار لأن ملائکة اللیل یسوی ملائکة النهار فهؤلاء عشرون ملکاً علی کل آدمی وإبلیس بالنهار وولده باللیل.

عن ابن جریج فی قوله {أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ} قال: أخبرنی لیث بن أبی سلیمان عن أبی محمد عن حذیفة بن الیمان عن أبی بکر إما حضر ذلک حذیفة من النبی صلى الله عليه وسلم مع أبی بکر وإما حدثه إیاه أبو بکر عن النبی صلى الله عليه وسلم قال: الشرک فیکم أخفی من دبیب النحل، قال أبو بکر: یا رسول الله وهل الشرک إلا ما عُبد من دون الله أو ما دعی مع الله، قال: ثکلتْک أمّک، الشرک فیکم أخفی من دبیب النمل، ألا أخبرک بقول یذهب صغاره وکباره، أو قال: صغیره وکبیره. قال: بلی قال: تقول کل یوم ثلاث مرات: اللهم إنی أعوذ بک أن أشرک بک وأنا أعلم وأستغفرک لما لا أعلم، والشرک أن تقول: أعطانی الله وفلان، والند أن تقول: لولا فلان قتلنی فلان.

وعن معقل بن یسار قال: انطلقت مع أبی بکر الصدیق إلی النبی صلى الله عليه وسلم فقال: یا أبا بکر لَلشرک فیکم أخفی من دبیب النمل، فقال أبو بکر: وهل الشرک إلا من جعل مع الله إلها آخر، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: والذی نفسی بیده للشرک أخفی من دبیب النمل، ألا أدلک علی شیء إذا فعلته ذهب عنک قلیله وکثیره، قال: قل اللهم إنی أعوذ بک أن أشرک بک وأنا أعلم وأستغفرک لما لا أعلم.

عن مجاهد قال: قرأ عمر علی المنبر {جَنَّاتُ عَدْنٍ} فقال: أیها الناس هل تدرون ما جنات عدن؟ قصر فی الجنة له عشرة آلاف باب، علی کل باب خمسة وعشرون ألفا من الحور العین لا یدخله إلا نبی أو صدیق أو شهید. وروی نحو ذلک عن عبد الله بن عمر ورفعه.

و این شاهد عدل است برانچه تقریر کردیم والله أعلم.

عن ابن عمر قال: ذکر عند النبی صلى الله عليه وسلم طوبی، قال: شجرة فی الجنة لا یعلم طولها إلا الله فیسیر الراکب تحت غصن من أغصانها سبعین خریفاً ورقها الحلل یقع علیها الطیر کأمثال البخت، قال أبو بکر: إن ذلک الطیر ناعم، فقال: أنعم منه من أکله وأنت منهم یا أبا بکر إن شاء الله.

عن عمر بن الخطاب أنه قال وهو یطوف بالبیت: اللهم إن کنت کتبت علیَّ شقوة أو ذنباً فامحه فإنک تمحو ما تشاء وتُثبت وعندک أم الکتاب فاجعله سعادة ومغفرة.

وعن السائب بن لمحان من أهل الشام وکان قد أدرک الصحابة قال: لما دخل عمر رضي الله عنه الشام حمد الله وأثنی علیه ووعظ وذکر وأمر بالمعروف ونهی عن المنکر، ثم قال: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قام فینا خطیبا کقیامی فیکم فأمر بتقوی الله وصلة الرحم وصلاح ذات البین وقال: علیکم بالجماعة فإن ید الله علی الجماعة وإن الشیطان مع الواحد وهو من الاثنین أبعد، لا یخلونّ رجل بامرأة فإن الشیطان ثالثها ومن ساءته سیئته وسرته حسنته فهو أمارة المسلم المؤمن وأمارة المنافق الذی لا تسوءه سیئته ولا تسره حسنته، إن خیراً لم یرجُ من الله فی ذلک ثوابا وإن علم شرا لم یخَف من الله فی ذلک الشر عقوبة، وأجملوا فی طلب الدنیا فإن الله قد تکفل بأرزاقکم وکلٌّ سیُتَمّ له عمله الذی کان عاملاً، استعینوا الله علی أعمالکم فإنه یمحو ما یشاء ویثبت وعنده أم الکتاب، صلی الله علی نبینا محمد وآله وعلیه السلام ورحمة الله السلام علیکم.

عن الزهری قال کان عمر بن الخطاب شدیدا علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فانطلق یوما حتی دنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو یصلی فسمعه وهو یقرأ {وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ} حتی بلغ {الظَّالِمُونَ} وسمعه وهو یقرأ {وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا} إلی قوله: {عِلْمُ الْکِتَابِ} فانتظره حتی سلّم فأسرع فی إثره فأسلم.

آیات سوره ابراهیم

قال الله تعالی: {أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ * وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ * یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ * أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی تباین ظلمت کفر و نور ایمان به اسالیب متنوعه بیان می فرماید:

از آنجمله می گوید صفت کلمهء حق و دین اسلام که به حکم الهی از فوق سبع سموات مستصحب الهامات و تقریبات ملکوت در ارض نازل شد و آنجا شیوع تمام پیدا نمود و أکثر اقالیم صالحه معتدله را در گرفت مانند صفت درخت پاک نافع میوه دار است که بیخش در زمین محکم است و شاخهایش به جانب آسمان سر بالا کشیده و صفت کلمهء نا پاک که عبارت از شرک و یهودیت و نصرانیت و مجوسیت محرَّفه مغیره است به حکم الهی و وحی ربانی محکم الاساس نگشته و ملکوت در تائید آن کوشش نه نمودند بلکه به سبب شبهات واهیه ناشیه از صدور بنی آدم و مساعی ایشان به حسب آن شبهات صورت گرفت و در اندک زمانی به عنایت الهی به بعث رسل و اشاعت دین ایشان بر هم خورد مانند درخت ناپاک غیر نافع که بر کنده شد از بالای زمین به غیر آنکه محتاج به کافتن زمین شوند و از زیر زمین آن بیخ را بر آرند.

بعد از آن او سبحانه بیان می فرماید حال جماعه از رؤسای مسلمین دائمه ایشان که به کلمه حق آخذند و به نصرت آن کمر بسته اند و بر دست ایشان اشاعت آن واقع شود و حال گروهی از رؤساء کفار که در ترویج کلمه باطل سعی می نمایند و فرقه اولی را تثبیت به سبب آن قول ثابت و آن کلمه حق اثبات می فرماید در حیات دنیا به نصر و تائید و غلبه بر سائر امم، و در آخرت به نجات و رفع درجات و سابقیت در دخول جنت، و رؤساء کفار را به مقابلهء نعمت ایزدی به کفران و سوق قوم خویش به دار بوار می نکوهد.

فقیر می گوید: این کلمه ایست مجمله چون مهاجرین اولین به سبب اخذ به قول ثابت در دنیا و آخرت سر آمد اهل نجات گشتند و ملت حقه به سبب ایشان رواج کلی یافت و عاتبان قریش در مقابل ایشان گرفتار نکال وبال گشتند آن مجمل مفصل گشت و آن معنی صورت گرفت و فضیلت آن جمع کالشمس فی رابعة النهار هویدا گردید وهو المقصود.

و باقی ماند آنکه در حدیث صحیح تفسیر این آیت واقع شده که مراد از آن تثبیت توفیق الهی است که مؤمن را عطا می فرماید تا منکَر ونکیر را جواب درست گوید و آن با مبحث ما به تضاد نمی آویزد بلکه بیان بعض انواع تثبیت است که اهم انواع تواند بود مانند تفسیر {وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ} به رمی حالانکه دوانیدن اسپ و گردانیدن نیزه همه در قوت داخل است و لیکن اینجا فرد اکمل را به مزید اهتمام تخصیص فرمودند.

وعن عدی بن حاتم قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله قلّب العباد ظهرا وبطنا فکان خیر عباده العرب وقلب العرب ظهرا وبطنا فکان خیر العرب قریشا، وهی الشجرة المبارکة التی قال الله فی کتابه مثل کلمة طیبة یعنی القرآن {کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ} یعنی بها قریشا {أَصْلُهَا ثَابِتٌ} یقول أصلها کبیر {وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ} یقول الشرف الذی شرفهم الله بالإسلام الذی هداهم الله له وجعلهم من أهله.

عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: کیف أنت یا عمر إذا انتهی بک إلی الأرض فحفر لک ثلاثة أذرع وشبر فی ذراع وشبر ثم أتاک منکر ونکیر أسودان یجران أشعارهما کأنّ أصواتهما الرعد القاصف وکأن أعینهما البرق الخاطف یحفران الأرض بأنیابهما فأجلساک فزعا فتلْتلاک وتوهّلاک. قال: یا رسول الله وأنا یومئذ علی ما أنا علیه؟ قال: نعم، قال: أکفیکهما بإذن الله یا رسول الله صلى الله عليه وسلم.

وعن عثمان بن عفان قال: مرّ رسول الله صلى الله عليه وسلم بجنازة عند قبره وصاحبه یدفن فقال: استغفروا لأخیکم واسألوا له التثبیت فإنه الآن یسأل.

عن عمر بن الخطاب فی قوله تعالی: {أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا} قال: هما الأفجران من قریش بنوا المغیرة وبنو أمیة، فأما بنو المغیرة فکفیتموهم یوم بدر وأما بنو أمیة فمتعوا إلی حین.

وعن ابن عباس أنه قال لعمر: یا أمیر المؤمنین هذه الآیة {الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا} قال: هما الأفجران من قریش أخوالی وأعمامک، فأما أخوالی فاستأصلهم الله یوم بدر وأما أعمامک فأملی الله لهم إلی حین.

عن عمر بن الخطاب أنه قال: اللهم اغفر لی ظلمی وکفری، قال قائل: یا أمیر المؤمنین هذا الظلم فما بال الکفر، قال: إن الإنسان لظلوم کفار.

آیات سوره حجر

قال الله تعالی: {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}.

فقیر گوید: خدای تعالی وعده فرموده است که قرآن را از تغیّر و تبدیل و نسیان محفوظ دارد و معنی حفظ الهی آنست که سبب پیدا فرماید که در خارج حفظ قرآن منوط به آن سبب گردد در خارج.

اول سبب برای حفظ آن سعی مشایخ ثلاثه بود که در آن باب مساعی جمیله بکار بردند و تمام ایام خلافت خویش در همان اهتمام صرف نمودند تا این مجموع بین الدفتین مضبوط شد و همه عالم بر آن متفق گشت چنانکه نقل متواتر شاهد است بر آن از اینجا معلوم گردید که وعدهء حفظ بر دست ایشان به انجاز رسید و آن یکی از خصال خلافت راشده است.

عن الحسن البصری قال: قال علی بن أبی طالب: فینا والله أهل بدر نزلت: {وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ}.

وعن کثیر النواء قال: قلت لأبی جعفر إن فلانا حدثنی عن علی بن الحسین أن هذه الآیة نزلت فی أبی بکر وعمر وعلی: {وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ} قال: والله إنها لفیهم أنزلت وفیمن تنزل إلا فیهم؟ قلت: وأیّ غلّ هو؟ قال: غل الجاهلیة إن بنی تمیم وبنی عدی وبنی هاشم کان بینهم فی الجاهلیة فلما أسلم هؤلاء القوم تحابوا فأخذت أبا بکر الخاصرة فجعل علیٌّ یسَخّن یده فیکمد بها خاصرة أبی بکر، فنزلت هذه الآیة.

وروی من طرق کثیرة عن علی أنه قال لأبن طلحة إنی أرجو أن أکون أنا وأبوک من الذین قال الله: {وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ} فقال رجل من همدان: الله أعدل من ذلک، فصاح علیٌ علیه صیحة تدعی لها القصر وقال: فمن إذا إن لم نکن نحن أولئک؟

وعن علی قال: إنی لأرجو أن أکون أنا وعثمان والزبیر وطلحة ممن قال الله: {وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ}.

وعن عمر بن الخطاب فی قوله: {وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی} قال: السبع الطوال.

وروی ذلک أیضا عن ابن عمر وابن عباس ومجاهد وسفیان وغیرهم وتوجیهه فی قول الضحاک المثانی القرآن یذکر الله القصة الواحدة مراراً.

آیات سوره نحل

قال الله تعالی: {إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ * لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ * وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ * لِیَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ کَامِلَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلَا سَاءَ مَا یَزِرُونَ * قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَی اللَّهُ بُنْیَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیْثُ لَا یَشْعُرُونَ * ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یُخْزِیهِمْ وَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَی الْکَافِرِینَ * الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلَی إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ * وَقِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا خَیْرًا لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِینَ * جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ کَذَلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ}

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی تباین مراتب کفر و ایمان بیان می کند در قال و حال و مآل آن یک فریق را وصف می فرماید که قرآن را اساطیر الأولین گفتند و تشبیه میدهد به اقوام انبیاء ماضین علیهم السلام که به سبب کفر به انواع عقوبات مبتلا شدند و خزی آخرت اثبات مینماید و آن مخاطبات عنیفه که در وقت قبض ارواح از ملائکه شنوند ذکر می فرماید و آن فریق دیگررا می ستاید که در حق قرآن انزل الله خیراً گفتند و ایشان را حسنه دنیا که عبارت از نصر و غلبه بر امم عالم است و خلافت و تسلط بر همه و حسنه آخرت که عبارت از ثواب عظیم و جنات عدن است اثبات می کند و مخاطبات لطف که در وقت قبض ارواح از ملائکه شنوند ذکر می فرماید:

{وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ * الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ}

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی می فرماید آنانکه هجرت کردند در راه خدا به طلب مرضاة او بعد از آنکه مظلوم شدند البته جای خواهیم داد ایشان را به دنیا در حالت حسنه که عبارت از غلبه بر سائر امم است و بدست آوردن غنائم کثیره و بودن به فراغ خاطر هر جا که خواهند هر آئینه اجر آخرت بزرگتر است اگر میدنستند به کشادگی پیشانی می کردند.

باز فقیر گوید: این آیت نص است در وعد مهاجرین به حسنهء دنیا و اجر عظیم خواهند یافت و آنحضرت صلى الله عليه وسلم در حدیث مستفیض تعین أسماء آنجماعه نمودند وهو الصادق المصدوق فیما قال وهو المبین بکلام الملک المتعال.

عن عمر بن الخطاب رفعه إلی النبی صلى الله عليه وسلم قال: یقول الله: من تواضع لی هکذا، وأشار بباطن کفه إلی الأرض وأدناها من الأرض، رفعته هکذا، وأشار بباطن کفه إلی السماء ورفعها نحو السماء.

وعن عمر أنه قال علی المنبر: یا أیها الناس تواضعوا فإنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: من تواضع لله رفعه الله وقال: انتعش رفعک الله، فهو فی نفسه صغیر وفی أعین الناس عظیم ومن تکبر وضعه الله وقال: اخسأ خفضک الله فهو فی أعین الناس صغیر وفی نفسه کبیر حتی لهو أهون علیهم من کلب أو خنزیر.

عن عمر بن الخطاب أنه کان إذا أعطی الرجل من المهاجرین عطاءه یقول: خذ بارک الله لک هذا ما وعدک الله فی الدنیا وما ذخر لک فی الآخرة أفضل ثم قرأ هذه الآیة: {لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ}.

عن عمر أنه سألهم عن هذه الآیة: {أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلَی تَخَوُّفٍ} فقالوا: ما نری إلا عند تنقص ما یرده من الآیات فقال عمر: ما أری إلا أنه علی ما تنقصون من معاص الله فخرج رجل ممن کان عند عمر فلقی أعرابیا فقال: یا فلان ما فعل ربک؟ قال: قد تخَیّفته یعنی: انتقصته، فرجع إلی عمر فأخبره، فقال: قد رأیته ذلک.

فقیر گوید این تفسیر ملازم کلمه است معنی تخوّف آنست که معاقب پیش از وقوع عقوبت قرائن عقوبت بیند و از آن اندیشه تمام بر دل او مستولی گردد چون عبد عاصی بعد رسیدن وعید خدای تعالی عصیان می کند اندیشه عقوبت بخاطرش می گزرد پیش از رسیدن عقوبت.

عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أربع قبل الظهر بعد الزوال یُحسب بمثلهن من صلاة السحر قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ولیس من شیء إلا وهو یسبح الله تلک الساعة ثم قرأ: {یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ}.

عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآیة {وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ} فی رجلین عثمان بن عفان ومولی له کافر وهو أسید بن أبی العیص کان یکره الإسلام وکان عثمان ینفق علیه ویکفله ویکفیه المئونة وکان الآخر ینهاه عن الصدقة والمعروف فنزلت فیهما.

عن سلیم بن عمر قال صحبت حفصة زوج النبی صلى الله عليه وسلم وهی خارجة من مکة إلی المدینة فأخبرت أن عثمان قد قتل، فرجعت وقالت ارجعوا بی فوالذی نفسی بیده إنها للقریة التی قال الله {قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً}.

عن أبی بصیرة قال: قرأت هذه الآیة فی سورة النحل: {وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَهَذَا حَرَامٌ} فلم أزل أخاف الفتیا إلی یومی هذا.

عن ابن مسعود قال عسی رجل أن یقول: إن الله أمر بکذا ونهی عن کذا فیقول الله عز وجل: کذبت، أو یقول: إن الله حرم کذا وأحل کذا، فیقول الله له: کذبت.

آیات سوره بنی اسرائیل

قال الله تعالی: {وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا * رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا}

فقیر گوید عفی عنه: مؤمنین اولین کفار را هدف لعن و طعن می ساختند و از این جهت فتنه دو بالا می شد و عداوتها مستحکم میگشت و در اسلام توقف بسیاری بظهور می آمد خدای تعالی این آیت نازل فرمود {وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ}

بگو بندگان مرا که بگویند آن کلمه که نیک تر است و به حلم نزدیک تر و به مصلحت دعوت آینده تر هر آئینه شیطان تحریک مینماید در میان ایشان یعنی تهیّج غضب می کند هر آئینه شیطان دشمن ظاهر است آدمی را آن کلمه که نیکتر است اینست {رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ} پروردگار شما داناتر است به احوال شما اگر خواهد ببخشاید بر شما و اگر خواهد عقوبت کند شما را و نفرستادیم ترا بر ایشان گماشته.

باز فقیر می گوید: که سورهء بنی إسرائیل از قدیم آنچه در مکه نازل شده است پس مراد بکلمهء {عِبَادِی} نیستند مگر جماعتی از سباق مؤمنین مهاجرین که به مذاکرهء کفار مشهور بودند و با عصاة قریش جدال می کردند و در کلمهء عبادی، اضافت تشریف محلی دارد.

عظیم از لطف و رحمت و اختصاص و لطف پس این بزرگواران متصف اند به این اختصاص و لطف وهو المقصود.

أخرج أبو یعلی وابن عساکر عن أم هانئ قالت: دخل علیَّ النبی صلى الله عليه وسلم بغلس وأنا علی فراش فقال: شعرتِ أنی نمت اللیلة فی المسجد الحرام فأتانی جبریل فذهب بی إلی باب المسجد فإذا دابة أبیض فوق الحمار ودون البغل مضطرب الأذنین فرکبته فکان یضع حافره مُدّ بصره إذا أخذ بی فی هبوط طالت یداه وقصرت رجلاه وإذا أخذ بی فی صعود طالت رجلاه وقصرت یداه وجبریل لا یفوتنی حتی انتهینا إلی بیت المقدس فأوثقته بالحلقة التی کانت الأنبیاء توثق بها فنشر لی رهط من الأنبیاء منهم إبراهیم وموسی وعیسی فصلیت بهم وکلمتهم وأُتیت بإناءین أحمر وأبیض فشربت الأبیض وقال لی جبریل شربت اللبن وترکت الخمر لو شربت الخمر لارتدت أمتک، ثم رکبته فأتیت المسجد الحرام فصلیت به الغداة. فتعلقت بردائه وقلت: أنشدک الله یا ابن عم أن تحدث بهذا قریشاً فیکذبک من صدقک، فضرب بیده علی ردائه فانتزعه من یدی فارتفع عن بطنه فنظرت إلی عُکنِه فوق إزاره کأنها طیّ القراطیس وإذا نور ساطع عند فؤاده کاد یختطف بصری فخررت ساجدة فلما رفعت رأسی إذا هو قد خرج فقلت لجاریتی: ویحک اتبعیه فانظری ماذا یقول وماذا یقال له، فلما رجعت أخبرتنی أنه انتهی إلی نفر من قریش فیهم المطعم بن عدی وعمرو بن هشام والولید بن المغیرة، فقال: إنی صلیت اللیلة العشاء فی هذا المسجد وصلیت به الغداة وأتیت فیما بین ذلک بیت المقدس فنشر لی رهط من الأنبیاء فیهم إبراهیم وموسی وعیسی فصلیت بهم وکلمتهم. فقال عمرو بن هشام کالمستهزئ: صفهم لی فقال: أما عیسی ففوق الربعة ودون الطویل عریض الصدر ظاهر الدم جعد الشعر تعلوه صهبة کأنه عروة بن مسعود الثقفی، وأما موسی فضخم آدم طوال کأنه من رجال شنوءة کثیر الشعر غائر العینین متراکب الأسنان مقلّص الشفة خارج اللثة عابس وأما إبراهیم فوالله لأشبه الناس بی خَلقا وخُلقا، فضجوا وعظموا ذاک، فقال المطعم کل أمرک قبل الیوم کان أمَما غیر قولک الیوم أنا أشهد أنک کاذب نحن نضرب أکباد الإبل إلی بیت المقدس مصعدا شهرا ومنحدرا شهراً تزعم أنک أتیته فی لیلة واللات والعزی لا أصدقک. فقال أبو بکر: یا مطعم بئس ما قلت لابن أخیک جبَهته وکذبته أنا أشهد أنه صادق، فقالوا: یا محمد صف لنا بیت المقدس، قال: دخلته لیلاً وخرجت منه لیلاً، فأتاه جبریل فصوره فی جناحه فجعل یقول: باب منه کذا فی موضع کذا وباب منه کذا فی موضع کذا، وأبو بکر یقول: صدقت، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم یومئذ: یا أبا بکر إن الله قد سماک الصدیق، قالوا: یا محمد أخبرنا عن عیرنا، فقال: أتیت علی عیر بنی فلان بالروحاء قد أضلوا ناقة لهم فانطلقوا فی طلبها، فانتهیت إلی رحالهم لیس بها منهم أحد وإذا قدح ماء فشربت منه ثم انتهیت إلی عیر بنی فلان فنفرتْ منی الإبل وبرک منها جمل أحمر علیه جوالق مخطّط ببیاض لا أدری أکسر البعیر أم لا، ثم انتهیت إلی عیر بنی فلان فی التنعیم یقدمها جمل أورق وها هی هذه تطلع علیکم من الثنیة. فقال الولید بن المغیرة: ساحر، فانطلقوا فنظروا فوجدوا کما قال فرموه بالسحر وقالوا: صدق الولید، فأنزل الله {وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ}.

وفی روایة أخری قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لجبریل: إنّ قومی لا یصدّقونی، قال: یصدّقک أبوبکر وهو الصدیق.

وعن عمر قال: لما أُسری برسول الله صلى الله عليه وسلم رأی مالکا خازن النار، فإذا رجل عابس یعرف الغضب فی وجهه.

وعن عبید بن آدم أن عمر بن الخطاب کان بالجابیة فذکر فتح بیت المقدس، فقال لکعب: أین تری أن أصلی، قال: خلف الصخرة، قال: لا ولکن أصلی حیث صلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فتقدم إلی القبلة فصلی.

وعن علی قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لیلة أسری بی رأیت علی العرش مکتوباً: لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق عمر الفاروق عثمان ذو النورین.

وعن أبی الدرداء عن النبی صلى الله عليه وسلم قال: رأیت لیلة أسری بی فی العرش فرندة خضراء فیها مکتوب بنور أبیض لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق عمر الفاروق.

وعن أنس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لما عرج بی رأیت علی ساق العرش مکتوباً: لا إله إلا الله محمد رسول الله أیدته بعلی.

وعن أبی هریرة قال: لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم: لیلة أُسری به فکان بذی طوی قال: یا جبریل إن قومی لا یصدقونی، قال: یصدقک أبو بکر وهو الصدیق.

وأخرج الحاکم عن عائشة قالت: لما أسری بالنبی صلى الله عليه وسلم إلی المسجد الأقصی أصبح یحدث الناس بذلک فارتد ناس ممن کانوا آمنوا به وصدقوه وسعوا بذلک إلی أبی بکر قالوا: هل لک فی صاحبک یزعم أنه أسری به اللیلة إلی بیت المقدس. قال: أوقال ذلک؟ قالوا: نعم، قال: لئن قال ذلک لقد صدق. قالوا: فتصدقه إنه ذهب اللیلة إلی بیت المقدس وجاء قبل أن یصبح؟ قال: نعم، إنی لأصدقه بما هو أبعد من ذلک، أصدقه بخبر السماء فی غدوة وروحة، فلذلک سمی أبو بکر الصدیق.

وعن زید بن أسلم قال: کان للعباس بن عبد المطلب دار إلی جنب مسجد المدینة فقال له عمر بعنیها وأراد أن یزیدها فی المسجد فأبی العباس أن یبیعها إیاه، فقال عمر فهبها لی فأبی، فقال عمر: فوَسِّعْها أنت فی المسجد فأبی، فقال عمر: لابد من إحداهن فأبی علیه، قال: فخذ بینی وبینک رجلاً، فأخذ أبی بن کعب فاختصما إلیه، فقال أبی لعمر: ما أری أن تخرجه من داره حتی ترضیه، فقال له عمر: أرأیت قضائک هذا فی کتاب الله وجدته أم سنة محمد رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قال: أبی: بل سنة من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال عمر وما ذاک؟ فقال إنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم أن سلیمان بن داود لما بنی بیت المقدس جعل کلما بنی حائطا أصبح منهدما فأوحی الله إلیه أن لا تبن فی حق رجل حتی ترضیه، فترکه عمر، فوسّعها العباس بعد ذلک فی المسجد.

وعن کعب قال: أوحی الله إلی داود، ابن لی بیتَ المقدس فعارضه بیتاً له فأوحی الله إلیه یا داود أمرتک أن تبنیَ بیتا لی فعارضته بیتا لک لیس لک أن تبنیَه. قال: یا رب ففی عقبی قال عقبک. فلما وُلّی سلیمان أوحی الله إلیه أن ابن بیت المقدس فبناه، فلما دخله خرّ ساجداً شکرا لله، قال: یا رب من دخله من خائف فآمنه أو من داع فاستجب له أو مستغفر فاغفر له، فأوحی الله إلیه أنی قد خصصت لآل داود الدعاء فذبح أربعة آلاف بقرة وسبعة آلاف شاة وصنع طعاما ودعا بنی إسرائیل إلیه.

وفی روایة رافع بن عمیر: ثم أخذ فی بناء المسجد فلما تم السور سقط ثلاثا فشکی ذلک إلی الله، فأوحی الله إلیه إنک لا تصلح أن تبنی لی بیتاً، قال: ولِمَ یا رب؟ قال: لما جری علی یدیک من الدماء. قال: یا رب، أولم یکن ذلک فی هواک ومحبتک قال: بلی ولکنهم عبادی وأنا أرحمهم، فشق ذلک علیه فأوحی الله إلیه: لا تحزن فإنی سأقضی بناءه علی یدی ابنک سلیمان، فلما مات داود أخذ سلیمان فی بنائه فلما تم قرّب القرابین وذبح الذبائح وجمع بین بنی إسرائیل فأوحی الله إلیه قد أری سرورک ببنیان بیتی فسلنی أعطک، قال: أسألک ثلاث خصال؛ حکما یصادف حکمک وملکا لا ینبغی لأحد من بعدی ومن أتی هذا البیت لا یرید إلا الصلاة فیه خرج من ذنوبه کیوم ولدته أمه. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما الاثنین فقد أعطیهما وأنا أرجو أن یکون قد أعطی الثالثة.

أخرج الترمذی عن عمر بن الخطاب أنه لبس ثوباً جدیداً فقال: الحمد لله الذی کسانی ما أواری به عورتی وأتجمل به فی حیاتی، ثم قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: من لبس ثوبا جدیداً فقال: الحمد لله الذی کسانی ما أواری به عورتی وأتجمل به حیاتی ثم عمد إلی الثوب الذی خلق فتصدق به کان فی کتف الله وفی حفظ الله وفی ستر الله حیا ومیتا، قالهما ثلاثاً.

عن عطاء بن السائب قال: أخبرنی غیر واحد إن قاضیاً من قضاة الشام أتی عمر فقال: یا أمیر المؤمنین رأیت رؤیا أفظعتنی، قال: وما رأیت؟ قال: رأیت الشمس والقمر یقتتلان والنجوم معهما نصفین. قال: فمع أیهما کنت؟ قال: مع القمر علی الشمس، فقال عمر: {وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً} فانطلقْ فوالله لا تعمل لی عملاً أبداً. قال عطاء: فبلغنی أنه قُتل مع معاویة یوم صفین.

عن ابن عباس رضي الله عنه قال: إنه لما کان من أمر هذا الرجل ما کان، یعنی عثمان، قلت لعلی: اعتزل فلو کنت فی جحر طُلبت حتی تستخرج، فعصانی، وایم الله لیتأمّرنّ علیکم معاویةُ وذلک أن الله یقول: {وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلَا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا}.

وعن عمر قال: لا تلطموا وجوه الدواب فإن کل شیء یسبح بحمده.

وعن میمون بن مهران قال: أتی أبو بکر الصدیق بغراب وافر الجناحین فجعل ینشر جناحه ویقول: ما صید من صید ولا عضدت من شجرة إلا بما ضیعت من التسبیح.

عن ابن عباس قال: لما نزلت {تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ} جاءت امرأة أبی لهب، فقال أبو بکر: یا رسول الله لو تنحّیت عنها فإنها امرأة بذیة قال: یحال بینی وبینها، فلم تره، فقالت: یا أبا بکر هجانا صاحبک، قال: والله ما ینطق بالشعر ولا یقوله، فقالت: إنک لمصدَّق، فاندفعت راجعة، فقال أبو بکر: یا رسول الله ما رأتک، قال: کان بینی وبینها ملک یسترنی بجناحه حتی ذهبت.

وعن ابن عمر أن النبی صلى الله عليه وسلم قال: رأیت ولد الحکم بن أبی العاص علی المنابر کأنهم القردة وأنزل الله فی ذلک {وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ} یعنی الحکم وولده.

وعن عمر بن الخطاب عن النبی صلى الله عليه وسلم فی قوله: {أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ} قال: لزوال الشمس.

عن قتادة فی قوله: {رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ} أخرجه الله من مکة مخرج صدق وأدخله المدینة مدخل صدق قال: وعلم نبیُ الله صلى الله عليه وسلم أنه لا طاقة له بهذا الأمر إلا بسلطان فسأل سلطانا نصیرا لکتاب الله وحدوده وفرائضه ولإقامة کتاب الله فإن السلطان عزة من الله جعلها بین أظهر عباده، لولا ذلک لأغار بعضهم علی بعض وأکل شدیدهم ضعیفهم.

وعن عمر بن الخطاب قال: والله لمّا نزع الله بالسلطان أعظم مما ینزع بالقرآن.

عن محمد بن سیرین قال: نُبئت أن أبا بکر کان إذا قرأ خفض وکان عمر إذا قرأ جهر فقیل لأبی بکر لم تصنع هذا؟ قال: أناجی ربی قد عرف حاجتی، وقیل لعمر لم تصنع هذا؟ قال: أطرد الشیطان وأوقظ الوسنان، فلما نزلت {وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِکَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا} قیل لأبی بکر: ارفع شیئا وقیل لعمر: اخفض شیئاً.

(آیات سوره کهف)

قال الله تعالی: {وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا * وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا}

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی پیغامبر خود را صلى الله عليه وسلم آداب زهد تعلیم می فرماید هر چند وی صلى الله عليه وسلم به خلق عظیم متصف بود لیکن تا دستور باشد امت را.

اولاً: ارشاد میکند تلاوة کتاب الله.

ثانیاً: می فرماید حبس کن نفس خود را با آن جماعه که می خوانند پروردگار خود را طلب کنان مرضاة او را و باید که تجاوز نکنند چشمان تو از ایشان طلب کنان زینت زندگانی دنیا را و فرمان مبر کسی را که غافل ساختیم دل او را از ذکر خود و پس روی کرد خواهش نفس خود را پس شد کار او از حد گذشته.

حاصل کلام آن است که با جماعه ی از فقرای مؤمنین که به طاعت الهی صبح و شام مشغول اند صحبت دار و با اهل تنعّم مجالست مکن الا به قدر ضرورت، دعوت و تنعمات دنیویه ایشان را نیک مپندار و آن تنعمات را به نظر استسحان مبین.

و ثالثاً: خدای تعالی عذاب متنعمین کفار و ثواب فقرای مؤمنین بیان می فرماید: {إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا} و {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا}

رابعاً: مثلی ضرب می کند که قصهء کافر متنعم و مؤمن فقیر است {وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ}.

وخامساً: تشبیه میدهد تنعمات حیات دنیا را به سبزه زمین که عنقریب خشک شود و از هم ریزد و همچنین مال و بنون عنقریب زوال پذیرد و باقیات صالحات را که عبارت از ذکر خدای تعالی است بقای سرمد اثبات می فرماید.

باز فقیر می گوید: این سوره مکیه است پس جمعی که خدای تعالی پیغامبر خود را صلى الله عليه وسلم به مجالست ایشان امر می نماید و به ذکر صبح و شام می ستاید و وعدهء نعیم مقیم میدهد نیستند الا مهاجرین اولین که به کثرت ذکر موصوف بودند و از اول فقیر بودند یا بر فقراء الله فی الله صرفِ اموال نموده فقیر گشتند پس این اعظم انواع تشریف است آنجماعه را وهو المقصود.

عن زید بن وهب أن عمر قرأ فی الفجر بالکهف.

وعن عثمان بن عفان أنه سئل: ما الباقیات الصالحات؟ قال: هن لا إله إلا الله وسبحان الله والحمد لله والله أکبر ولا حول ولا قوة إلا بالله.

وروی عن خالد بن معدان مرسلا عن النبی صلى الله عليه وسلم أنه سئل عن ذی القرنین فقال: ملک یمسح الأرض من تحتها بالأسباب.

عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من قرأ فی لیلة {فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ} کان له نور من عدن أبیَن إلی مکة حشْوُه الملائکة.

(آیات سوره مریم)

قال الله تعالی: {أُولَئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْرَائِیلَ وَمِمَّنْ هَدَیْنَا وَاجْتَبَیْنَا إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُکِیًّا * فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا * إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئًا * جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا * لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَعَشِیًّا * تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیًّا}.

فقیر گوید: خدای تعالی مآثر انبیاء صلوات الله علیهم بیان می فرماید بعد از آن می گوید: {أُولَئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ}.

ایشان اند آن گروه که انعام کرد خدا بر ایشان از جمله پیغامبران چون خوانده می شد بر ایشان آیات خدای تعالی بر روی می افتادند سجده کنان و گریان {فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ} پس از پی در آمدند ایشان را جا نشینان بد که ضائع ساختند نماز را یعنی حقوق صلوة را ادا نکردند و پیروی نمودند خواهش نفس را پس نزدیک است که برخورند به جزای گمراهی {إِلَّا مَنْ تَابَ} لیکن کسی که توبه کرد از اعمال زشت خود و به عمل آورد کار شائسته پس ایشان در آیند به بهشت کم کرده نشود از اجور عمل ایشان چیزی، آن بهشت چیست باغهای همیشه ماندن آن باغهای که وعده داده است خدای تعالی بندگان خود را نا دیده هر آئینه هست وعده او البته آینده، نشنوند آنجا سخن بیهوده لیکن بشنوند سلام بر یک دیگر و ایشان راست روزی ایشان گاه و بیگاه اینست آن بهشت که وارث آن می سازیم از بندگان خود کسی را که باشد پرهیزگار.

حاصل کلام آن است که بعد انقراض عصر انبیاء جماعتی پیدا شدند که بر خلاف سیرت ایشان رفتند و این اشارت است به یهود و نصاری که در دین خود تحریف و تبدیل کردند و معانی تدیّن را از دست دادند و تنها به اسم یهودیت و نصرانیت اکتفا کرده طمع لحوق به انبیاء صلوات الله علیهم نمودند و جزای ایشان این است که برخورند روز قیامت به جزای گمراهی خود بعد از آن می ستاید مؤمنان امت مرحومه محمدیه را و ایشان را جنات عدن وعده میدهد، و در ضمن کلام اشاره می فرماید که دعوی یهود و نصاری که ما تابع انبیاء ماضیین هستیم باطل است تابعان انبیاء ماضیین مؤمنین این امت مرحومه اند.

باز فقیر می گوید: که ظاهر حال دال بر آن است که جمعی در وقت نزول سورهء مریم به این صفات متصف بودند تا مدار سخن بر آنان باشد نه فرض محض و شک نیست که در وقت نزول سورهء غیرِ سُبّاق مؤمنین از مهاجرین اولین موجود نبودند پس ایشان اند مشرف باین تشریف و متوقع به این مواعید جمیله وهو المقصود.

قال الله تعالی: {وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِیًّا * وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْیًا * قُلْ مَنْ کَانَ فِی الضَّلَالَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَنُ مَدًّا حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضْعَفُ جُنْدًا * وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًی وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ مَرَدًّا * أَفَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَیَنَّ مَالًا وَوَلَدًا}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی شبهه ای از شبهات کافران را ذکر می فرماید و آنرا ازاحه (رد) مینماید و به حقیقت این شبهه ی همه أصحاب جهل است در هر طبقه و در هر زمان یعنی چون تلاوت کرده میشود بر کافران آیات واضح آمده میگویند کافران و خطاب میکنند مسلمانان را کدام یک از این دو فریق بهتر است به اعتبار منزلت و نیکوتر است به اعتبار مجلس؟

حاصل کلام این است که براعة حسب و زیادة جاه و کثرت اعوان و انصار را مدار فضل و خیرة میگیرند و خود را احسن و اخیر میشمارند و مستحق بشارات عظیمه و فوز به درجات اخرویه می انگارند. خدای عز وجل رد این شبهه مینماید اول به ذکر قصه قرون پیشین که احسن بودند به اعتبار متاع خانه و به اعتبار دیدار، خدای تعالی ایشان را به جزای کردار زشت ایشان هلاک نمود.

ثانیاً می فرماید: {قُلْ مَنْ کَانَ فِی الضَّلَالَةِ} یعنی سنت الهی چنین جاری شده که اهل ضلالت را در ضلالت می گذارند زمان دراز و ایشان در جهل و گمراهی خود می افزایند تا آنکه میدیدند آنچه بیم کرده می شدند عقوبت دنیا یا عذاب آخرت آنگاه با فاقه می آیند و بدانند کسی را که وی بدتر است در منزلت و ناتوان تر است به اعتبار لشکر و زیاده دهد خدای تعالی آنان را که راه یافتند راه یابی و اذکار شائسته که باقی است در نامهء اعمال ایشان بهتر است نزدیک خدای تعالی به اعتبار ثواب و بهتر است به اعتبار مرجع کار.

حاصل کلام آنکه نزدیک خدای تعالی تفاضل بنی آدم به اعتبار حسب زیادت جاه و به اعتبار کثرت اعوان و انصار نیست بلکه به اعتبار اعمال خیر است.

باز فقیر می گوید: اسقاط تفاضل به حیثیت سوابق اسلامیه اصل عظیم است در باب تفاضل صحابه فیما بینهم فتدبّر.

عن الشعبی قال: کتب قیصر إلی عمر بن الخطاب أن رسلی أتتنی من قبلک فزعمت أن فیکم شجرة لیست بخلیقة لشیء من الخیر تخرج مثل آذان الحمیر ثم تشقق عن مثل اللؤلؤ الأبیض ثم تصیر مثل الزمرد الأخضر ثم تصیر مثل الیاقوت الأحمر ثم تینع وتنضج فتکون کأطیب فالوذج أکل ثم قبس فتکون عصمة للمقیم زادا للمسافر فإن تکن رسلی صدقتنی فلا أری هذه الشجرة إلا من شجر الجنة، فکتب إلیه عمر: إن رسلک قد صدقتک، هذه الشجرة عندنا هی الشجرة التی أنبتها الله علی مریم حین نفَست بعیسی.

وعن عمر بن الخطاب أنه قرأ مریم فسجد ثم قال: هذا السجود فأین البکاء.

وعن عبد الله بن عامر بن ربیعة قال: اغتسلت أنا وآخر، فرآنا عمر بن الخطاب رضي الله عنه وأحدنا ینظر إلی صاحبه فقال: إنی أخشی أن تکونا من الخلف الذین قال الله: {فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا}.

عن أبی بکر الصدیق قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من قال فی دبر الصلاة بعدما سلّم هؤلاء الکلمات کتبه ملک فی رق فختم بخاتم ثم رفعه إلی یوم القیامة فإذا بعث الله العبد من قبره جاءه الملک ومعه الکتاب ینادی أین أهل العهود حتی یدفع إلیهم، والکلمات أن یقول: اللهم فاطر السموات والأرض وعالم الغیب والشهادة، الرحمن الرحیم إنی أعهد إلیک فی هذه الحیاة الدنیا بأنک أنت الله الذی لا إلا أنت وحدک لا شریک لک وأن محمداً عبدک ورسولک فلا تکلنی إلی نفسی فإنک إن تکلنی إلی نفسی تُقرّبنی من الشر وتُباعدنی من الخیر وإنی لا أثق إلا برحمتک فاجعل رحمتک عهدا لی عندک تؤدّیه إلیَّ یوم القیامة إنک لا تخلف المیعاد.

(آیات سوره طه)

قال الله تعالی: {قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی * کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا * وَنَذْکُرَکَ کَثِیرًا * إِنَّکَ کُنْتَ بِنَا بَصِیرًا}.

فقیر گوید: رب العزة تبارک و تعالی حضرت موسی را به جانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سوالات ضروریه که به غیر آن تحمل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید.

از جمله سوالات سوالی هست که به نفس حضرت موسی تعلق دارد {رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی} واین از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالت است تا شرح صدر نباشد هر سوال را جواب با صواب میسر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحه اعداء که بادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد تبلیغ رسالت رب العزة بأبْلغ وجوه صورت نگیرد.

و از جمله آنها سوالی هست که به اعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به {رِدْءًا یُصَدِّقُنِی} تقریر کرده شد.

باز اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی {مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی} و این وصف از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضر هارون در آن وقت کسی به این نصرت قیام نمی توانست نمود نه شرط وزارت مطلقاً به قرینه آنکه حضرت موسی حضرت یوشع را که نه از سبط موسی بود خلیفه خود ساخت و خلافت ابلغ است از وزارت آنچه در وزارت مطلوب میشود مردِ صاحب قوت و مروت است که قوم از حل و عقد وی حساب می گرفته باشند و در خلافت زیاده از آن اشتراک با پیغمبر در جد اعلی که قبیله به وی منسوب باشد مطلوب است تا مردمان در خلیفه به چشم حقارت نه نگرند؛ لهذا خدای تعالی در بنی إسرائیل پیغامبری نفرستاد مگر از بنی إسرائیل از سبط حضرت موسی باشد یا غیر آن و همین معنی را آن حضرت صلى الله عليه وسلم در خلفای خود جاری ساختند که الأئمة من قریش تا موافقت سنة الله فی انبیاء بنی إسرائیل واقع شود. دیگر {اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی} و این حقیقت وزارت است که در کارهای مطلوب از بعثت پیغامبر مثل مخاصمه و جهاد با اعداء و فتح بلدان و جمع قرآن اعانتی نمایان داشته باشد و این مضمون را جای دیگر به این عبارت ادا کرده شد که {رِدْءًا یُصَدِّقُنِی}.

سوم: که {نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا} یعنی فائده مترتب بر وزارت وزیر آن است که چون تحمل اعباء دعوت بر دو شخص افتاد هذا مرةً وذاک مرةً هر دو متضرع باشند در تسبیح و ذکر.

باز فقیر می گوید: چون حقیقت وزارت شناخته شد باید دانست که حضرات شیخین بالیقین شرف وزارت حضرت خیر الرسل صلى الله عليه وسلم دریافته اند به موجب حدیث: أما وزیرای من أهل الأرض فأبوبکر وعمر.

و از جهت حدیث: الحمد لله الذی أیدنی بهما. و از جهت نقل متواتر که معانی مطلوبه وزارت از ایشان متحقق گشت وناهیک به من فضیلة.

عن أنس قال: خرج عمر متقلدا بالسیف فلقیه رجل من بنی زهرة فقال له: أین تعمد یا عمر؟ قال: أرید أن أقتل محمدا. قال: وکیف تأمن من بنی هاشم وبنی زهرة؟ فقال له عمر: ما أراک إلا قد صبوت وترکت دینک؟ قال: أفلا أدلک علی العجب، إن أختک وختَنک قد صبوا وترکا دینک. فمشی عمر ذامرا حتی أتاهما وعندهما خباب، فلما سمع خباب بحس عمر تواری فی البیت، فدخل علیهما، فقال: ما هذه الهُینمة التی سمعتها عندکم؟ - وکانوا یقرأون {طه} - فقالوا: ما عدا حدیثا تحدثنا به، قال: فلعلکما قد صبوتما؟ فقال له ختنه: یا عمر، إن کان الحق فی غیر دینک، فوثب عمر علی ختنه فوطئه وطأ شدیدا، فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بیده فدمی وجهها، فقال عمر: أعطونی الکتاب الذی هو عندکم فأقرأه، فقالت أخته: إنک رجس وإنه لا یمسه إلا المطهرون فقم فتوضأ، فقام فتوضأ ثم أخذ الکتاب فقرأ: {طه} حتی انتهی إلی {إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی} فقال عمر: دلونی علی محمد. فلما سمع خباب قول عمر خرج من البیت فقال: أبشر یا عمر، فإنی أرجو أن تکون دعوة رسول الله صلى الله عليه وسلم لک لیلة الخمیس "اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام" فخرج عمر حتی أتی رسول الله صلى الله عليه وسلم فأسلم.

وعن ابن عباس أنه قال لعمر بن الخطاب: یا أمیر المؤمنین ممّ یذکر الرجل ومم ینسی؟ فقال: إنّ علی القلب طخاءة کطخاءة القمر فإذا تغشت القلب نسی ابن آدم ما کان یذکر، فإذا انجلت ذکر ما نسی.

(سوره انبیاء)

قال الله تعالی: {وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ}.

فقیر گوید: در معنی این آیت جمعی زمین جنت را مراد داشته اند و هیچ جا شاهد آن نخواهی یافت که در قرآن یا سنت لفظ ارض گفته باشند و جنت عدن اراده کرده بلکه معنی صحیح آن است که از ارض اراضی معتدله صالحه برای نشاء اشخاص معتدلة الاخلاق اراده کرداند یا ارض شام تنها به سبب آنکه انبیاء بنی إسرائیل در شام بودند و ذکر وقائع ارض شام پیش ایشان مهم بود و این سخن بدان میماند که تاجر از لفظ مال سرمایه خود را می خواهد و راعی مواشی و زارع زراعت خود مراد می گیرد و چندین آثار بر این معنی دلالت می کند.

عن ابن عباس فی قصة بُخت نصر قال: إنه رأی رؤیا قد أفظعه فأصبح قد نسیها قال: علیَّ السحرة والکهنة. قال: أخبرونی عن رؤیا رأیتها اللیلة، والله لتخبرنّی بها أو لأقتلنکم، قالوا: ما هی؟ قال: قد نسیتها. قالوا: ما عندنا من هذا علم إلا أن ترسل إلی أبناء الأنبیاء فأرسل إلی أبناء الأنبیاء قال: أخبرونی عن رؤیا رأیتها قالوا: وما هی؟ قال: نسیتها، قالوا: غیب ولا یعلم الغیب إلا الله، قال: والله لتخبرنی بها أو لأضربن أعناقکم، قالوا: فدعنا حتی نتوضأ ونصلی وندعوا إلی الله قال: فافعلوا فانطلقوا فاحسنوا لوضوء وأتوا صعیدا طیبا فدعوا الله فأخبروا بها، ثم رجعوا فقالوا: رأیت کأن رأسک من ذهب وصدرک من فخار ووسطک من نحاس ورجلیک من حدید، قال: نعم أخبرونی بعبارتها أو لأقتلنکم، قالوا: فدعنا ندعوا ربنا، قال: رأیت کأن رأسک من ذهب ملکک هذا یذهب عند رأس الحول من هذه اللیلة، قال: ثم مه، قالوا: ثم یکون بعدک مَلِک یفخر علی الناس، ثم یکون ملک یخشی علی الناس شدته ثم یکون ملک لا یقله شیء إنما هو مثل الحدید یعنی الإسلام.

درین صورت این بشارت بر شیخین رضی الله عنهما صایق آمد که فتح شام به تدبیر ایشان واقع شد و در حوزه تصرف ایشان در آمد پس صلاح، صفت ایشان باشد و انجاز وعد انبیاء بر دست خلیفه یکی از خصال خلیفه خاص است.

عن ابن عمر رضي الله عنه قال: لما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم کان أبوبکر فی ناحیة المدینة فجاء فدخل علی رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو مُسَجًّی فوضع فاه علی جبین رسول الله صلى الله عليه وسلم فجعل یقبّله ویبکی ویقول: بأبی وأمی طبت حیا وطبت میتا، فلما خرج مرّ بعمر بن الخطاب وهو یقول: ما مات رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا یموت حتی یقتل الله المنافقین وحتی یخزی الله المنافقین، قال: وکانوا قد استبشروا بموت النبی صلى الله عليه وسلم فرفعوا رؤوسهم، فقال: أیها الرجل أربع علی نفسک فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد مات، ألم تسمع الله یقول: {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ} وقال: {وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ} وقال: ثم أتی المنبر فصعده فحمد الله وأثنی علیه ثم قال: یا أیها الناس إن کان محمدٌ صلى الله عليه وسلم إلهکم الذی تعبدون فإن محمدا قد مات، وإن کان إلهکم الذی فی السماء فإن إلهکم لم یمت ثم تلا {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ} حتی ختم الآیة ثم نزل وقد استبشر المسلمون بذلک واشتدّ فرحهم وأخذت المنافقین الکآبة. قال عبد الله بن عمر: فوالذی نفسی بیده لکأنما کانت علی وجوههم أغطیة فکشفت.

عن محمد بن حاطب قال: سئل علی عن هذه الآیة {إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَی} قال: هو عثمان وأصحابه.

(آیات سوره حج)

قال الله تعالی: {إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ * أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ * الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ}

فقیر گوید عفی عنه: این آیات ادل دلیل است بر خلافت خلفاء؛ زیرا که ممکَّن شدند در ارض به اتفاق موافق و مخالف و از مهاجرین بودند بلا شک پس اقامت صلاة و ایتاء زکاة و امر معروف و نهی از منکر از ایشان متحقق گشت و همین است معنی خلافت خاصه و در فصل سوم در تفسیر این آیت بسط نمودیم فراجع.

{قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ * فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ * وَالَّذِینَ سَعَوْا فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ}.

فقیر گوید: یعنی ای مردمان جز این نیست که من برای شما ترسانندهء آشکار ام پس آنانکه ایمان آوردند و عملهای شائسته کردند ایشان را است آمرزش و رزق گرامی و آنانکه سعی کردند در آیات ما غلبه طلب کنان ایشان اند اهل دوزخ مقابله کرده شد در میان دو فریق که بعد انذار مختلف شدند و آیه مکیه است پس مراد از فریق مؤمنین همان سُبّاق مؤمنین اند از مهاجرین اولین فتدبر.

{الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ * وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ * وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ * لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ * ذَلِکَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ}

فقیر گوید: یعنی بادشاهی آن روز خاص برای خدا است حکم خواهد کرد در میان ایشان پس آنانکه ایمان آوردند و کارهای شائسته کردند در بهشتهای نعیم باشند، و آنانکه کافر شدند و دروغ شمردند آیات ما را ایشان راست عذاب خوار کننده، و آنانکه هجرت کردند در راه خدا بعد از آن کشته شدند یا به موت طبیعی مردند البته روزی خواهد داد خدای تعالی ایشان را رزق نیک و هر آئینه خدا است بهترین روزی دهندگان البته در آرَد ایشان را به جای که پسند کنند آن را و هر آئینه خدا دانای برد بار است این است حال و هر که پاداش دهد به مثل آنچه معامله کرده شد با او باز تعدی کرده شود بر وی البته یاری خواهد داد او را خدای تعالی هر آئینه خدا تعالی در گذرندهء آمرزنده است. یعنی مهاجرین اولین از دست کفار ایذای بسیار چشیدند اگر به مقابلهء آن ایذائی بکفار رسانند عین عدل است و اگر کفار باز مجتمع شوند و انتقام این کشند نصرت الهی شامل حال مهاجرین اولین خواهد بود و این آیت هم معنی همان آیت است که {أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ} بعد از آن خدای تعالی تقویت می کند وعد نصر را به بیان قدرت خویش در آفاق و انفس و به ذکر تصرف خود در عالم بر حسب ارادهء خود.

باز فقیر می گوید: این آیت نص است در بشارت مهاجرین به بهشت در آخرت و به نصر در دنیا وهو المقصود.

عن عمر أنه کان یسجد سجدتین فی الحج وقال: إن هذه السورة فُضِّلت علی سائر القرآن بسجدتین.

عن أبی بکر الصدیق قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول إذا صلی الصبحَ: مرحبا بالنهار الجدید والکاتب والشهید اکتبا بسم الله الرحمن الرحیم، أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله وأشهد أن الدین کما وُصف والکتاب کما أنزل وأشهد أن الساعة آتیة لا ریب فیها وأن الله یبعث من فی القبور.

عن عمر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من لبس الحریر فی الدنیا لم یلبسه فی الآخرة.

عن ابن عمر أن عمر نهی أن تُغلق أبواب دور مکة فإن الناس کانوا ینزلون منها حیث وجدوا حتی کانوا یضربون فساطیطهم فی الدور.

وعن عمر بن الخطاب أن رجلا قال له عند المروة: یا أمیر المؤمنین أقطعنی مکانا لی ولعقبی، فأعرض عنه عمر وقال: هو حرم الله سواء العاکف فیه والباد.

وعن عمر بن الخطاب قال: احتکار الطعام بمکة إلحاد بظلم.

عن عبید ابن عمیر قال: لقی عمر بن الخطاب رکبا یریدون البیت فقال: من أنتم؟ فأجابه أحدثهم سنا فقال: عباد الله المسلمون. قال: من أین جئتم؟ قال: من الفج العمیق، قال: أین تریدون؟ قال: البیت العتیق، فقال عمر: تأوّلها لعمر والله، فقال عمر: من أمیرکم؟ فأشار إلی شیخ منهم، فقال عمر: بل أنت أمیرهم، لأحدثهم سنا الذی أجابه.

وعن ابن عباس قال: رأیت عمر بن الخطاب قبّل الحجر وسجد علیه ثم قال: رأیت رسول الله صلى الله عليه وسلم فعل هذا.

عن محمد بن سیرین قال: أشرف علیهم عثمان من القصر فقال: ائتونی برجل تالی کتاب الله، فأتوه بصعصعة بن صوحان فتکلم بکلام فقال: {أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ}. فقال له عثمان: کذبت لیست لک ولا لأصحابک ولکنها لی ولأصحابی.

عن ابن عباس: {الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ} أی من مکة إلی المدینة {بِغَیْرِ حَقٍّ} یعنی محمدا صلى الله عليه وسلم وأصحابه.

وعن عثمان ابن عفان قال: فینا نزلت هذه الآیة {الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ} بعدما أخرجنا من دیارنا بغیر حق ثم مکنا فی الأرض فأقمنا الصلاة وآتینا الزکاة وأمرنا بالمعروف ونهینا عن المنکر فهی لی ولأصحابی.

وعن ثابت بن عرفجة الحضرمی قال: حدثنی سبعة وعشرون من أصحاب علی وعبد الله منهم لاحق بن الأقمر والعیزار بن جرول وعطیة القرظی أن علیا قال: إنما أنزلت هذه الآیة فی أصحاب محمد {وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ} الآیة قال: لولا دفع الله بأصحاب محمد صلى الله عليه وسلم والتابعین لهدمت صوامع.

عن ابن أبی أوفی قال: دخلت علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فی مسجد المدینة فجعل یقول: أین فلان، أین فلان؟ فلم یزل یفقدهم وینصت إلیهم حتی اجتمعوا عنده، فقال: إنی محدثکم بحدیث فاحفظوه وعوه وحدثوا به من بعدکم: إن الله اصطفی من خلقه خلقا، ثم تلا هذه الآیة: {اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ} خلقا یدخلهم الجنة وإنی مصطفی منکم من أحب أن أصطفیه من مؤاخی بینکم کما آخی الله بین الملائکة، قم یا أبابکر فقام فجثی بین یدیه، فقال: إن لک عندی یدا إن الله یجزیک بها فلو کنت متخذا خلیلا لاتخذتک خلیلا وأنت منی بمنزلة قمیصی من جسدی وحرک قمیصه بیده ثم قال: ادن یا عمر، فدنا فقال: قد کنت شدید الشغب علینا أبا حفص فدعوت الله أن یعز الدین بک أو بأبی جهل ففعل الله ذلک بک وکنتَ أحبهما إلیّ فأنت معی فی الجنة ثالث ثلاثة من هذه الأمة، ثم تنحی وآخا بینه وبین أبی بکر ثم دعا عثمان بن عفان فقال: ادن یا عثمان، أدن یا عثمان، فلم یزل یدنو منه حتی ألصق رکبته برکبة رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم نظر إلیه ثم نظر إلی السماء فقال: سبحان الله العظیم، ثلاث مرات، ثم نظر إلی عثمان فإذا أزراره محلولة فزرّها رسول الله صلى الله عليه وسلم بیده ثم قال: اجمع عطفَی ردائک علی نحرک فإن لک شأنا فی أهل السماء، أنت ممن یرد علی الحوض وأوداجه تشخب دما، فأقول لک: من فعل هذا بک؟ فتقول: فلان وفلان وذلک کلام جبریل وذلک إذ هتف من السماء ألا إن عثمان أمیر علی کل خاذل. ثم دعا عبد الرحمن بن عوف ثم قال: ادن یا أمین الله والأمین فی السماء یسلط الله علی مالک بالحق، أما إن لک عندی دعوة وقد أخرتها، قال: خرها لی یا رسول الله، قال: حملتنی یا عبد الرحمن أمانة أکثر الله مالک وجعل یحرک یده ثم تنحی وآخی بینه وبین عثمان. ثم دخل طلحة والزبیر فقال: ادنوا منی، فدنوا منه، فقال: أنتما حواریّ کحواری عیسی بن مریم ثم آخی بینهما. ثم دعا سعد بن أبی وقاص وعمار بن یاسر فقال: یا عمار تقتلک الفئة الباغیة ثم آخی بینهما. ثم دعا أبا الدرداء وسلمان الفارسی فقال: یا سلمان أنت منا أهل البیت وقد أتاک الله العلم الأول والعلم الآخر والکتاب الأول والکتاب الآخر، ثم قال: ألا أرشدک یا أبا الدرداء؟ قال: بلی یا رسول الله. قال: إن تنفذهم ینفذون وإن تترکهم لا یترکون، وإن تهرب منهم یدرکون فأقرضهم عرضک لیوم فقرک، فآخی بینهما ثم نظر فی وجوه أصحابه فقال: أبشروا وقرّوا عینا فأنتم أول من یرد علی الحوض وأنتم فی أعلی الغرف ثم نظر إلی عبد الله بن عمر فقال: الحمد لله الذی یهدی من الضلالة. فقال علی: یا رسول الله ذهب روحی وانقطع ظهری حین رأیتک فعلت ما فعلت بأصحابک غیری فإن کان من سخط علیّ فلک العتبی والکرامة. فقال: والذی بعثنی بالحق ما أخرتک إلا لنفسی فأنت عندی بمنزلة هارون من موسی ووارثی. فقال: یا رسول الله ما أرث منک؟ قال: ما أورثت الأنبیاء. قال: وما أورثت الأنبیاء قبلک؟ قال: کتاب الله وسنة نبیهم، وأنت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمة بنتی وأنت أخی ورفیقی، ثم تلا رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآیة {إِخْوَانًا عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ} الأخلاء فی الله ینظر بعضهم إلی بعض.

عن عبد الرحمن بن عوف قال: قال لی عمر: ألسنا کنا نقرأ فیما نقرأ {وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ} فی آخر الزمان کما جاهدتم فی أوله، قلت: بلی، فمتی هذا یا أمیر المؤمنین؟ قال: إذا کانت بنو أمیة الأمراء وبنو المغیرة الوزراء.

وعن محمد ابن زید بن عبد الله بن عمر قال: قرأ عمر بن الخطاب هذه الآیة {وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ} ثم قال: ادعوا لی رجلا من بنی مدلج قال: ما الحرج فیکم؟ قال: الضیق.

(آیات سوره المؤمنون)

قال الله تعالی: {قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ * أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ}

وقال تعالی: {أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِینَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لَا یَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لَا یُشْرِکُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَی رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ * أُولَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ}

فقیر گوید عفی عنه: سورهء مؤمنون مکیه است چون وصف مؤمنین به صفات کذا و کذا نموده آمد که در سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین بود بلکه ایشان به آن صفات مشهور بودند و آن جماعه را وصف صلاح و وعدهء جنت و مسارعت در خیر اثبات کرده شد تعریض ظاهر آمد بر فضائل جماعهء خاص که خلفاء در آن جماعه داخل اند وهو المقصود.

أخرج الترمذی عن عمر بن الخطاب قال: کان إذا نزل علی رسول الله صلى الله عليه وسلم الوحی یُسمع عند وجهه کدویّ النحل، فأنزل علیه یوما فمکثنا ساعة فسُرّی عنه فاستقبل القبلة فرفع یدیه فقال: اللهم زدنا ولا تنقصنا وأکرمنا ولا تُهنّا وأعطنا ولا تحرمنا وآثرنا ولا تؤثر علینا وارض عنا وأرضنا. ثم قال: لقد أنزلت علیَّ عشر آیات مَن أقامهن دخل الجنة ثم قرأ {قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ} حتی ختم العشر.

عن أبی بکر الصدیق قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: تعوذوا بالله من خشوع النفاق، قالوا یا رسول الله وما خشوع النفاق؟ قال: خشوع البدن ونفاق القلب.

وعن مجاهد عن عبد الله بن الزبیر أنه کان یقوم فی الصلاة کأنه عود، وکان أبوبکر یفعل ذلک، وقال مجاهد: هو الخشوع فی الصلاة.

وعن أسماء بنت أبی بکر عن أم رومان والدة عائشة، قالت: رآنی أبوبکر الصدیق أتمیّل فی صلاتی فزجرنی زجرة کدت أنصرف من صلاتی، ثم قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: إذا قام أحدکم فی الصلاة فلیکن أطرافه لا یتمیل تمیُّل الیهود، فإن سکون الأطراف فی الصلاة من تمام الصلاة.

عن قتادة قال: تسرت امرأة غلاما لها فذکرت لعمر فسألها ما حملک علی هذا؟ فقالت: کنت أری أنه یحل لی ما یحل للرجل من ملک الیمین. فاستشار عمر فیها أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم، فقالوا: تأوّلتْ کتاب الله علی غیر تأویله، فقال عمر: لا جرم والله لا أحلک لحر بعده أبدا. کأنه عاقبها بذلک، ودرأ الحد عنها وأمر العبد أن لا یقربها.

وعن صالح أبی الخلیل قال: لما نزلت هذه الآیة علی النبی صلى الله عليه وسلم {وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ} إلی قوله {ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ}، قال عمر: فتبارک الله أحسن الخالقین. قال: والذی نفسی بیده إنها خُتمت بالذی تکلمتَ به یا عمر.

عن الحسن أن عمر بن الخطاب أتی بفروة کسری بن هرمز فوضعت بین یدیه وفی القوم سراقة بن مالک، فأخذ عمر سوارَیه فرمی بهما إلی سراقة فأخذهما فجعلهما فی یدیه فبلغتا منکبیه، فقال: الحمد لله سوارَی کسری بن هرمز فی یدی سراقة بن مالک بن جشعم أعرابی من بنی مدلج، ثم قال: اللهم إنی قد علمت أن رسولک قد کان حریصا علی أن یصیب مالا ینفعه فی سبیلک وعلی عبادک فزویتَ عنه ذلک، اللهم إنی أعوذ بک أن یکون هذا مکراً منک بعمر ثم تلا {أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِینَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لَا یَشْعُرُونَ}.

وعن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: کل سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلا سببی ونسبی.

عن أبی بکر الصدیق أنه قال: یا رسول الله علمنی دعاء أدعو به فی صلواتی، قال: قل اللهم إنی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً وإنه لا یغفر الذنوب إلا أنت فاغفر لی مغفرة من عندک وارحمنی إنک أنت الغفور الرحیم.

(آیات سوره نور)

قال الله تعال فی قصة براءة عائشة رضی الله عنها: {وَلَا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبَی وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ * یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ * الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ}

فقیر گوید عفی عنه: که در کلمهء {أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ} تعریض ظاهر است به صدیق أکبر رضي الله عنه به شهادت سیاق و سباق و سبب نزول و ظاهر آن است که از فضل، فضل فی الدین مراد باشد تا تکرار لازم نیاید بلکه فی الحقیقت نهی خاص برای محسنین است اگر شخصی شخصی را رنجانیده باشد بغیر حق و او بر رنجانندهء خود بذل مال خود نکند آثم نباشد به اتفاق پس مراد اینجا نهی به اعتبار منزلت محسنین است و در کلمهء {أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ} آن حضرت صلى الله عليه وسلم و صدیق أکبر و حضرت عائشة و صفوان بن معطل همه داخل اند و دخول عائشة و صفوان خود ظاهر است اما آنحضرت صلى الله عليه وسلم و صدیق أکبر رضي الله عنه از آن سبب که اگر خدا نکرده تحققی در آن افک می بود لوثی از آن به دامن پاک آن حضرت صلى الله عليه وسلم می رسید به جهت نسبت فراش و لوثی به صدیق أکبر عائد می شد به جهت نسبت ولادت.

{وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ}

فقیر گوید: این آیت نص است در اثبات خلافت خلفاء و تاویلات بعیده که اهل اهوا می کنند ایشان را از وادی عصیان بر نمی آرد چنانکه در فصل سوم بسط نمودیم.

عن حارثة بن مضرب قال: کتب إلینا عمر بن الخطاب أن تعلموا سورة النساء و الأحزاب والنور.

عن عمر عن النبی صلى الله عليه وسلم: {إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا} قال: توبتهم إکذابهم أنفسهم فإن کذبوا أنفسهم قُبلت شهادتهم.

عن سعید بن المسیب قال شهدت عمر بن الخطاب حین جلد قذفَة المغیرة بن شعبة منهم أبو بکرة فقال: إن تکذّب نفسک نجز شهادتک، فأبی أن یکذب نفسه ولم یکن عمر یجیز شهادتهما حتی هلکا، فذلک قوله: {إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا} وتوبتهم إکذابهم أنفسهم.

وعن عمر بن الخطاب قال: لا یجتمع المتلاعنان أبداً.

عن عائشة قالت: أنزل الله عذری وکادت الأمة تهلک فی سببی فلما سُرّی عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وعَرج الملک قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأبی: اذهب إلی ابنتک فأخبرها أن الله قد أنزل عذرها من السماء. قالت: فأتانی أبی وهو یعدو یکاد أن یعثر فقال: أبشری یا بنیة بأبی وأمی فإن الله قد أنزل عذرک، قلت: بحمد الله لا بحمدک ولا بحمد صاحبک الذی أرسلک. ثم دخل رسول الله صلى الله عليه وسلم فتناول ذراعی فقلت بیده هکذا، فأخذ أبو بکر النعل یعلونی به، فمنعتُه فضحک رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: أقسمت لا تفعل.

وعن عائشة لما نزل عذرها قبّل أبو بکر رأسها فقالت: ألا عذرتنی؟ قال: أیُّ سماء تظلنی وأی أرض تقلنی إن قلت ما لا أعلم.

عن قتادة فی قوله {وَلَا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ}. قال: نزلت هذه الآیة فی رجل من قریش یقال له مِسطح کان بینه وبین أبی بکر قرابة وکان یتیماً فی حجره وکان فیمن أذاع علی عائشة ما أذاع، فلما أنزل الله براءتها وعذرها تألّی أبو بکر لا یرزؤه خیراً، وأنزل الله هذه الآیة فذکر لنا أن نبی الله صلى الله عليه وسلم دعا أبا بکر فتلاها علیه فقال: أما تحب أن یغفر الله لک، قال: بلی، قال: فاعف عنه وتجاوز، فقال أبو بکر: لا جرم والله لا أمنعه معروفا کنت أوَلِّیه قبل الیوم.

عن أبی بکر الصدیق قال: أطیعوا الله فیما أمر کم به من النکاح ینجز لک ما وعدکم من الغنی، قال تعالی: {إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ}.

وعن قتادة قال: ذُکر لنا أن عمر بن الخطاب قال: ما رأیت کرجل لم یلتمس الغناء فی الباءة وقد وعد الله فیها ما وعد، فقال: {إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ}.

عن عمر بن الخطاب قال: ابتغوا الغناء فی الباءة، وفی لفظ اطلبوا الفضل فی الباءة وتلا {إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ}.

عن أنس بن مالک قال: سألنی سیرین المکاتبة فأبیت علیه، فأتی عمر بن الخطاب فأقبل علیَّ بالدرّة وقال: کاتبْه، وتلا {فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا} فکاتبته.

عن عمر أنه کاتب عبدا له یکنی أبا أمیة فجاء بنجمه حین حلَّ قال یا أبا أمیة اذهب فاستعن به مکاتبتک قال: یا أمیر المؤمنین لو ترکته حتی یکون من آخر نجم قال: أخاف أن لا أدرک ذلک. ثم قرأ {وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ}.

عن السدی قال: کان لعبد الله بن أُبی جاریة تُدعی معاذة فکان إذا نزل ضیف أرسلها إلیه لیواقعها إرادة الثواب منه والکرامة له، فأقبلت الجاریة إلی أبی بکر فشکت ذلک إلیه، فذکره أبو بکر للنبی صلى الله عليه وسلم فأمره بقبضها، فصاح عبد الله بن أبی: من یعذرنا من محمد یغلبنا علی ممالیکنا؟ فنزلت الآیة یعنی {وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَی الْبِغَاءِ}.

أخرج الترمذی عن عمر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ائتدموا بالزیت وادهنوا به فإنه یخرج من شجرة مبارکة.

عن شریک بن غلة قال: ضفتُ عمر بن الخطاب لیلة فأطعمنی کسورا من رأس بعیر بارد وأطعمنا زیتا وقال: هذا الزیت المبارک الذی قال الله لنبیه.

عن أبی العالیة قال: کان النبی صلى الله عليه وسلم وأصحابه بمکة نحواً من عشرین سنة یدعون إلی الله وحده وعبادته وحده لا شریک له سرّا وهم خائفون لا یؤمرون بالقتال حتی أمروا بالهجرة إلی المدینة فقدموا المدینة فأمرهم الله بالقتال وکانوا بها خائفین یُمسُون فی السلاح ویصبحون فی السلاح فغیروا بذلک ما شاء الله ثم إن رجلاً من أصحابه قال: یا رسول الله أبد الدهر نحن خائفون هکذا، أما یأتی علینا یوم نأمن فیه ونضع السلاح؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لن تغیروا إلا یسیراً حتی یجلس الرجل فی الملأ العظیم محتبیاً لیست فیهم حدیدة فأنزل الله {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ} فأظهر الله نبیه علی جزیرة العرب فآمِنوا ووضعوا السلاح ثم إن الله قبض نبیه فکانوا کذلک آمنین فی زمان أبی بکر وعمر وعثمان حتی وقعوا فیما وقعوا وکفروا النعمة فأدخل الله علیهم الخوف الذی کان رفع عنهم واتخذوا الحُجر والشُرط وغیروا فغُیِّر ما بهم.

(آیات سوره فرقان)

قال الله تعالی: {وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا * وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا * وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا * إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا * وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا * وَالَّذِینَ لَا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا یَزْنُونَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ یَلْقَ أَثَامًا * یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا * إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا * وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَابًا * وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا * وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا * وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا * أُولَئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا تَحِیَّةً وَسَلَامًا * خَالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا}.

فقیر گوید عفی عنه: سنة الله در قرآن عظیم چنان جاری شده که اهل نجات را با اهل ضلال هر جا در میزان اعتبار می سنجند و اوصاف هر فریق را بیان می کنند آن یکی را به عذاب الیم ایعاد می نمایند و آن دیگر را به نعیم مقیم وعده میدهند و در عدّ اوصاف فریقین به فرض و احتمال اکتفا نمی نمایند مانند آنکه از شبهات کفار غیر آنچه بر زبان ایشان گذشت در مجالس و محافل به آن نطق می نمودند مذکور نمی شود و به سوالات مقدره و احتمالات بعیده متوجه نمی شوند و مانند آنکه در باب احکام نکاح و طلاق و غیر آن به صور محتمله غیر واقعه نمی پردازند. چون این اصل را فهمیدی بدانکه خدای تعالی در سورهء فرقان شبهات کفار و جهلیات ایشان نیز می شمارد و پاداش هر یکی و قطع ماده هر اشکالی بیان می نماید بعد از آن صفات عباد الله المقربین ذکر می فرماید و آنجا بر صفات ثابته مشهوره در اشخاص موجودین یومئذٍ اکتفا می کند تا با دلالت عامه خود تعریض باشد به حاضرین {وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ} و آن صفات وقار است.

و حلم به نسبت جاهلان، مواظبت بر نماز تهجد و خشیت از عذاب آخرت و پناهیدن از آن به رب العزت تبارک وتعالی و اقتصاد در صرف اموال و توحید عبادت و ترک قتل نفس و اجتناب از زنا و احتراز از حضور مجالس زور و بصیرت و نیایش در وقت استماع آیات الله و دعاء به جناب الهی به قرة عین در اولاد و ازواج، و ایشان را غرفه که اعلی موضع است در بهشت وعده می دهد و حاضرین آن وقت نبودند الا سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین وناهیک به من فضیلة.

أخرج مالک والشیخان عن عمر بن الخطاب قال: سمعت هشام بن حکیم یقرأ سورة الفرقان فی حیاة رسول الله صلى الله عليه وسلم فاستمعت لقراءته فإذا هو یقرأ علی حروف کثیرة لم یقرءنیها رسول الله صلى الله عليه وسلم فکدت أساوره فی الصلاة فتصبرت حتی سلم فلبیته بردائه فقلت: من أقرأک هذه السورة التی سمعتک تقرأ؟ قال: أقرأنیها رسول الله صلى الله عليه وسلم فقلت: کذبت فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد أقرأنیها علی غیر ما قرأت، فانطلقت به أقوده إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت: إنی سمعت هذا یقرأ سورة الفرقان علی حروف لم تقرأنیها، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اقرأ یا هشام. فقرأ علیه القراءة التی سمعته یقرأ. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: کذلک أنزلت، ثم قال: اقرأ یا عمر. فقرأت القراءة التی أقرأنی. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: کذلک أنزلت. إن هذا القرآن أنزل علی سبعة أحرف فاقرءوا ما تیسر.

عن عبد الله بن المغیرة قال: سئل عمر بن الخطاب عن نسب وصهر، فقال: ما أراکم إلا وقد عرفتم النسب فأما الصهر فالأَختان والصحابة.

عن الحسن أن عمر أطال صلاة الضحی فقیل له صنعت الیوم شیئاً لم تکن تصنعه، فقال: إنه بقی علیَّ من وردی شیء فأحببت أن أتمه، أو قال: أقضیه، وتلا هذه الآیة: {وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً}.

وعن عمر أنه رأی غلاما یتبختر فی مشیته فقال له: إن التبختریة مشیة تکره إلا فی سبیل الله وقد مدح الله أقواما فقال: {وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا} فاقصد فی مشیتک.

(آیات سوره شعراء)

قال الله تعالی: {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ * وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ * فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ * وَتَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ * الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ * وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ * إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در سورهء شعراء قصهء هفت پیغامبر علیهم الصلوة والسلام بیان می فرماید بعد از آن اثبات نزول قرآن بر دل مبارک آن حضرت صلى الله عليه وسلم از جانب حق به واسطه جبرئیل می نماید و دلیل حقیقت آن می آرد که علمای اهل کتاب به سبب مذکور بودن آن در زبُر اولین حقّیت آن را می شناسند.

باز فائده نزول قرآن بر مرد عربی به لسان عرب نه بر شخص عجمی به زبان عجم ارشاد می کند {وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ} باز مستحکم بودن انکار در قلوب اهل شقاق افاده می فرماید {کَذَلِکَ سَلَکْنَاهُ} بعد از آن تقویت میدهد حقیقت قرآن را به آنکه قرآن از باب القای شیاطین نیست به دو وجه:

یکی آنکه شیاطین از وصول به ملأ اعلی که محل انعقاد احکام الهیه است برای مصالح جمهور بنی آدم محروم اند.

دوم آنکه سنت الله چنان جاری شده که القای شیاطین نمی باشد مگر بر نفوس دنیه خبیثه؛ زیرا که مناسبت در میان مفید و مستفید شرط است و نفس مبارک آن حضرت صلى الله عليه وسلم از نفوس عالیه قدسیه است در غایت طهارت اعمال و اخلاق.

و نیز از باب شِعر نیست که کار شعراء غالباً افراط است در مدح و هجو و تشبیب و امثال آن و به اصلاح اخلاق و اعمال و هدایت خلق الله مناسبتی ندارند و اینجا در هر مسئله مراد اصلاح اخلاق و اعمال است کما لا یخفی.

در ضمن این تقریر شریف می فرماید: {فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ} یعنی بر توحید عبادت مستمر باش و نزدیک ترین قبیله خود را به تخصیص انذار کن و با جمعی که پیروی تو کرده اند به تواضع پیش آئی و اگر آن امت دعوت فرمان تو بجای نیارند توکل کن بر خدای عز وجل و غبار تشویش از انکار ایشان باید که بر خاطر تو نه نشیند.

باز فقیر می گوید: که خدای تعالی پیغامبر خود را صلى الله عليه وسلم به خفض جناح به نسبت طائفه که به ایمان مشرف شده اند ارشاد می فرماید و این سوره بی شبه مکیه است و آنانکه در آن وقت مؤمن بودند و اتباع آن حضرت صلى الله عليه وسلم کرده اند نیستند مگر سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین وناهیک به من فضیلة.

عن ابن عباس: {إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا}.

قال: أبو بکر وعمر وعلی وعبد الله بن رواحة.

وروی من طرق متعددة أن حسان بن ثابت لما استأذن النبی صلى الله عليه وسلم فی هجاء قریش قال: اذهب إلی أبی بکر فلیحدثک حدیث القوم وأیامهم وأحسابهم.

عن عائشة قالت: کتب أبی فی وصیته سطرین: بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصی أبوبکر بن أبی قحافة عند خروجه من الدنیا حین یؤمن الکافر ویتقی الفاجر ویصدق الکاذب إنی استخلفت علیکم عمر بن الخطاب فإن یعدل فذلک ظنی به ورجائی فیه وإن یجُر ویبدّل فلا أعلم الغیب {وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ}.

(آیات سوره نمل)

قال الله تعالی: {قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَی آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در سوره نحل اهلاک ثمود و قوم لوط به سبب طغیان و کفر ایشان ذکر می فرماید بعد از آن ارشاد می کند {قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ} بگو همه ستایش مر خدای را است بر نصرت انبیاء و اهلاک اشقیاء و سلامت است از آفات دنیا و آخرت برای بندگان او که بر گزید ایشان را و برگزیدن او سبحانه بندگان خود را درجات دارد مرتبه اعلی آن علی الاطلاق اصطفاء انبیاء است علیهم السلام بر سائر خلق بعد از آن جماعاتیکه از میان مسلمین برای اعلای کلمة الله و نصر رسل الله ایشان را برگزید سُباق مؤمنین اند و به یک معنی اصطفا تمام امت مرحومه را شامل است قال تعالی: {ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا} ظاهر آیت آن است که در مقابله اشقیاء که ساعی در اعلاء کلمهء کفر بودند سباق مؤمنین را که مساعی جمیله در اعلای کلمه حق صرف نموده اند مراد داشته اند و لهذا أکثر مفسرین به أصحاب آن حضرت صلى الله عليه وسلم تفسیر کرده اند بر این تقدیر منقبت عظیمه است سُباق مؤمنین را از مهاجرین اولین.

عن ابن عباس فی قوله {وَسَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَی} قال: هم أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم اصطفاهم الله لنبیه.

عن سفیان الثوری فی قوله: {وَسَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَی} قال: نزلت فی أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم خاصة.

(آیات سوره قصص)

عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال: إن موسی {وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ} فلما فرغوا أعادوا الصخرة علی البئر ولا یطیق رفعها إلا عشرة رجال، فإذا هو بامرأتین قال: ما خطبکما؟ فحدثتاه، فأتی الحجر فرفعه وحده ثم استسقی فلم یستق إلا ذنوبا واحدا حتی رویت الغنم فرجعت المرأتان إلی أبیهما، فحدثتاه {ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ} قال: {فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیَاءٍ} واضعة ثوبها علی وجهها لیست بسَلفع من النساء خرّاجة ولّاجة قالت: {إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا} فقام معها موسی فقال لها: امشی خلفی وانعتی لی الطریق فإنی أکره أن تصیب الریح ثیابک فتصف لی جسدک، فلما انتهی إلی أبیها قص علیه {قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ} قال: بُنَیّة ما علّمکِ بأمانته وقوته؟ قالت: أما قوته فرفعه الحجر ولا یطیقه إلا عشرة رجال، وأما أمانته فقال: امشی خلفی وانعتی لی الطریق فإنی أکره أن تصیب الریح ثیابک فتصف لی جسدک، فزاده ذلک رغبة فیه فقال: {إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ} إلی قوله: {سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ} أی فی حسن الصحبة والوفاء بما قلت، قال موسی: {ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ} قال: نعم. قال: {وَاللَّهُ عَلَی مَا نَقُولُ وَکِیلٌ} فزوجه وأقام معه یکفیه ویعمل له فی رعایة غنمه وما یحتاج إلیه وزوجه صفورة أو أختها شرفاء وهما اللتان کانتا تذودان.

وعن عمر بن الخطاب فی قوله {تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیَاءٍ} قال: جاءت مستترة بکُمِّ درعها علی وجهها.

(آیات سوره عنکبوت)

قال الله تعالی: {یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ * کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ * وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ * الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ}

یعنی ای بندگان من که ایمان آورده اید هر آئینه زمین من فراخ است پس خاص مرا عبادت کنید یعنی اگر قوم شما از اخلاص در عبادت مانع می شوند هجرت کنید تا اخلاص عبادت میسر آید هر نفس چشنده مرگ است باز به سوی ما گردانیده شوید و آنانکه ایمان آورده اند و کردند کار های شائسته البته جای دهیم ایشان را از بهشت به محلهای مرتفع که میرود زیر آن جویها جاودان آنجا نیکو، مزد کار نیک کنندگان است آن محلها آن کار نیک کنندگان که صبر کردند یعنی بر مشاق هجرت، و توکل می کنند بر پروردگار خویش و بسا جانور که بر نمی دارد روزی خود را خدا روزی میدهد او را و نیز شما را و اوست شنوا دانا.

فقیر گوید: این آیت امر است به هجرت از دار کفر و وعد است به بهشت آنان را که شکیبائی ورزیدند بر مشاق هجرت و جهاد و غیرهما بر خدا توکل کردند و تشجیع است مؤمنان را بر هجرت و ترک اسباب معاش که هر یکی در وطن خود مهیا داشت به تذکر حال دواب که ذخیره نهادن و زراعت کردن و تجارت نمودن شأن ایشان نیست معهذا خدای تعالی هر یکی را روزی می رساند.

باز فقیر گوید: به نقل متواتر ثابت شد به وجهیکه شک را در آن مدخل نیست که جماعه از سُباق مؤمنین هجرت کردند و بر مشاق هجرت و جهاد صبر نمودند و اسباب معاش که در مکه میسر داشتند به طلب رضای الهی ترک نمودند و انواع اعمال خیر از ایشان به ظهور انجامید پس وعد غرف که اعلی درجات است در بهشت برای ایشان مقرر باشد وهو المقصود.

وعن الشعبی فی قوله: {الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا}. قال أنزلت فی أناس کانوا بمکة قد أقروا بالإسلام فکتب إلیهم أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم من المدینة لما نزلت آیة الهجرة: أنه لا یقبل منکم إقرار ولا إسلام حتی تهاجروا، قال: فخرجوا عائدین إلی المدینة فاتبعهم المشرکون فردوهم، فنزلت فیهم هذه الآیة، فکتبوا إلیهم أنه قد أنزل فیکم آیة کذا وکذا، فقالوا: نخرج فإن اتبعنا أحد قاتلناه، فخرجوا فأتبعهم المشرکون فقاتلوهم فمنهم من قتل ومنهم من نجا، فأنزل الله فیهم {ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ}.

وعن ابن مسعود قال: أول من أظهر إسلامه سبعة: رسول الله و أبو بکر وسمیة أم عمار وعمار وصهیب وبلال والمقداد، فأما رسول الله صلى الله عليه وسلم فمنعه الله بعمه أبی طالب وأما أبوبکر فمنعه الله بقومه وأما سائرهم فأخذهم المشرکون فألبسوهم أدراع الحدید وصهروهم فی الشمس فما منهم أحد إلا قد داناهم علی ما أرادوا إلا بلال فإنه هانت علیه نفسه فی الله وهان علی قومه فأخذوه فأعطوه الولدان فجعلوا یطوفون به فی شعاب مکة وهو یقول: أحد، أحد.

عن أنس قال: أول من هاجر من المسلمین إلی الحبشة بأهله عثمان بن عفان، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: صحبهما الله إن عثمان لأول من هاجر إلی الله بأهله بعد لوط.

عن أسماء بنت أبی بکر قالت: هاجر عثمان إلی الحبشة فقال النبی صلى الله عليه وسلم: إنه لأول من هاجر بعد إبراهیم ولوط.

وعن زید بن ثابت قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما کان بین عثمان وبین رقیة وبین لوط مِن مهاجر.

عن ابن عباس قال: أول من هاجر إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم عثمان بن عفان کما هاجر لوط إلی إبراهیم.

عن علی قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: دخلت أنا وأبو بکر الغار فاجتمعت العنکبوت فنسجت بالباب فلا تقتلوهن.

عن أبی قلابة أن عمر بن الخطاب مر برجل یقرأ کتابا فاستمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب لی من هذا الکتاب؟ قال: نعم فاشتری أدیما فهیأه ثم جاء به إلیه فنسخ له فی ظهره وبطنه ثم أتی به النبی صلى الله عليه وسلم: فجعل یقرأه علیه وجعل وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم یتلوّن، فضرب رجل من الأنصار بیده الکتاب وقال: ثکلتک أمک یا ابن الخطاب ألا تری وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم منذ الیوم وأنت تقرأ علیه هذا الکتاب؟ فقال النبی صلى الله عليه وسلم عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتما وأعطیت جوامع الکلم وفواتحه واختصر لی الحدیث اختصارا فلا یهلکنکم المتهوکون.

(آیات سوره روم)

قال الله تعالی: {الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ}

اینجا قراء مختلف اند جمعی غَلبت به صیغه معلوم وسیُغلبون به صیغه مجهول خوانند و جمعی غُلبت به صیغه مجهول وسیَغلبون به صیغه معلوم تلاوت کنند در وجه اول بشارت است به فتح مسلمین روم را و آن در زمان آن حضرت صلى الله عليه وسلم واقع نشد بلکه در زمان شیخین صورت گرفته و انجاز مواعید الهی بر دست خلیفه یکی از خواص خلافت خاصه است.

أخرج الترمذی والحاکم وصححه عن ابن عباس رضي الله عنه فی قوله: {الم * غُلِبَتِ الرُّومُ} قال: غَلبت وغُلبت، قال: کان المشرکون یحبون أن تظهر فارسُ علی الروم لأنهم أصحاب أوثان، وکان المسلمون یحبون أن تظهر الروم علی فارس لأنهم أصحاب کتاب، فذکروه لأبی بکر فذکره أبو بکر لرسول الله صلى الله عليه وسلم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما أنهم سیغلبون، فذکره أبو بکر لهم فقالوا: اجعل بیننا وبینک أجلا فإن ظهرنا کان لنا کذا وکذا وإن ظهرتم ثم کان لکم کذا وکذا، فجعل بینهم أجلاً خمس سنین فلم یظهروا، فذکر ذلک أبو بکر لرسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ألّا جعلته أراه قال: دون العشرة، فظهرت الروم بعد ذلک فذلک قوله: {الم * غُلِبَتِ الرُّومُ} فغُلبت ثم غَلبت بعد لقول الله: {لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ}.

عن ابن مسعود والبراء بن عازب ونیار بن مکرم الأسلمی ورواه أیضاً مرسلا الزهری وقتادة وعکرمة عن ابن عباس قال: قال عمر رضي الله عنه: أما الحمد فقد عرفناه فقد یحمد الخلائق بعضهم بعضا وأما لا إله إلا الله فقد عرفناها فقد عُبدت الآلهة من دون الله وأما الله أکبر فقد یکبر المصلی وأما سبحان الله فما هو؟ فقال رجل من القوم: الله أعلم، فقال عمر: قد شقی عمر إن لم یکن یعلم أن الله أعلم، فقال علی: یا أمیر المؤمنین اسم ممنوع أن ینتحله أحد من الخلائق وإلیه مفزع الخلق وأحب أن یقال له، فقال هو کذاک.

أخرج مسلم عن أنس بن مالک أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ترک قتلی بدر ثلاثة أیام حتی جیّفوا ثم أتاهم فقام ینادیهم فقال: یا أمیة بن خلف، یا أبا جهل بن هشام، یا عتبة بن ربیعة، هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقا؟ فسمع صوته عمر فجاء فقال: یا رسول الله تنادیهم بعد ثلاث وهل یسمعون؟ یقول الله {إنک لا تسمع الموتی} فقال: والذی نفسی بیده ما أنتم بأسمع منهم ولکنهم لا یطیقون أن یجیبوا.

(سوره لقمان)

قال الله تعالی: {الم * تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ * هُدًی وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُولَئِکَ عَلَی هُدًی مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ}.

فقیر گوید: خدای تعالی در سوره لقمان تباین مراتب سعداء و اشقیاء بیان می فرماید و لابد هر دو فریق در وقت نزول سورهء لقمان موجود بودند و این سوره مکیه است جمعی را احسان که صفت کاشفه آن اقامت صلاة است و ایتاء زکاة و یقین کردن است به آخرت اثبات می فرماید و قرآن را هدایت و رحمت برای ایشان می سازد و فلاح و وعدهء جنت ایشان را می دهد و جمعی دیگر را اشتراء لهو الحدیث واضلال واستهزاء به آیات الله و استکبار از قبول قرآن بر دامن می بندد.

باز فقیر می گوید: که این آیات تشریف عظیم است برای سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین که در وقت نزول سورهء لقمان به شرف اسلام و معارضه با کفار موصوف و مشهور بودند وناهیک به من فضیلة.

(آیات سوره السجدة)

قال تعالی: {وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ فَلَا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ * وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ}

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی می فرماید و هر آئینه دادیم موسی را کتاب پس مباش در شبهه از بر خوردنِ کتاب.

مراد از کتاب اول تورات است و از کتاب ثانی قرآن عظیم اینجا (صنعت) استخدام که فنی است از بدیع بکار برده شد {وَجَعَلْنَاهُ هُدًی} و ساختیم تورات را هدایت برای بنی إسرائیل و ساختیم از بنی إسرائیل پیشوایان که راه می نمودند به توفیق ما چون صبر کردند و به آیات ما یقین می آوردند.

باز فقیر می گوید: خدای تعالی در اول کلام ذکر مومنین کاملین فرمود {إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا} بعد از آن فرق در معاد این جماعه و معاد جماعه که طرف مقابل ایشان واقع شده اند ارشاد نمود {أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لَا یَسْتَوُونَ} بعد از آن تشبیه داد حالت آن حضرت را صلى الله عليه وسلم به حالت حضرت موسی که پیش از این به حضرت موسی تورات دادیم و آن را سبب هدایت بنی إسرائیل گردانیدیم پس اگر ترا قرآن دادیم و آن را هدایت امت مرحومه گردانیدیم محل استبعاد نیست و از بنی إسرائیل جمعی را ائمه ساختیم چون استحقاق امامت پیدا کردند و به صبر بر مشاق جهاد و مخاصمهء کفار و به قوت یقین پس اگر از مؤمنین کاملین جمعی را از امت تو امام سازیم و به دست ایشان عالمی را مهتدی گردانیم جای تعجب نیست و در این آیت به حسب سباق و سیاق اشارتیست خفی به آن که جماعه ی از امت مرحومه ائمه خواهند بود:

تدرو حسن دارد آشیان در هر بن خاری

ولی هر دیده که بیند شکار چشم باز است

(آیات سوره احزاب)

قال الله تعالی: {وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا * مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا * لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِنْ شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا}

فقیر گوید عفی عنه: این آیت در قصه احزاب نازل شده {وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ} و چون دیدند مسلمانان افواج مشرکین را گفتند این است آنچه وعده داد ما را خدا و رسول او و راست فرمود خدا و رسول او و زیاده نه کرد آمدن افواج مشرکین در حق ایشان مگر باور داشتن و گردن نهادن را یعنی آنحضرت صلى الله عليه وسلم خبر دادند که چند روز از دست کافران شدتی پیش خواهد آمد بعد از آن فتح و نصرت نصیب شما خواهد شد {وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ} چون مؤمنان اجتماع کفار دیدند دانستند که نصفی از موعود به انجاز رسید و توقع نصف ثانی در دلهای ایشان مستحکم شد {مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ} از مسلمانان جمعی هستند که راست کردند با خدا آنچه بر آن عهد بسته بودند با خدای عز وجل یعنی ثبات قدم در مواطن حرب اختیار نمودند پس از ایشان کسی هست که به تمام رسانید نذر خود را و از ایشان کسی هست که انتظار می کشد تمامی نذر خود را یعنی محقین مؤمنین با خدا عهد بستند که در اعلاء کلمة الله سعی جمیل بکار برند و در مواقع حرب ثابت قدم باشند پس گروهی از ایشان آنچه کردنی بود کردند و به انجام رسانیدند یعنی شهید شدند یا غیر از اعلاء کلمة الله که به وقوع آمد نصیب ایشان چیزی دیگر نبود اگر چه باقیماندند و گروهی هنوز بار دیگر در انتظار اعلای کلمة الله هستند یعنی باقیمانند بعد آن حضرت صلى الله عليه وسلم بعد از وفات وی صلى الله عليه وسلم در اعلای کلمة الله داد اسلام دادند.

باز فقیر گوید: در این آیات تشریف عظیم است برای جمعی که در غزوه احزاب ظاهراً و باطناً استقامت نمودند و بذل جهد در جهاد کردند و بیشک خلفاء از آن جماعه بودند و اشاره خفیه است به آنکه هنوز کارها در پیش است از جمعی سعی بلیغ در آن کار ها به ظهور خواهد رسید.

فقد أخرج البخاری ومسلم عن ابن عباس أن عمر قام فحمد الله وأثنی علیه ثم قال: یا أیها الناس لا تخدعنّ من آیات الرجم فإنها أنزلت فی کتاب وقرأناها وإنها ذهبت فی قرآن کثیرٍ ذهب مع محمد صلى الله عليه وسلم، وآیة ذلک أن النبی صلى الله عليه وسلم قد رَجم وأن أبا بکر قد رجم ورجمت بعدهما، وإنه سیجیء قوم من هذه الأمة یکذّبون بالرجم.

وروی ذلک عن عبد الرحمن بن عوف وسعید بن المسیب وزید بن أسلم عن کثیر بن عبد الله بن عمرو بن عوف المزنی عن أبیه عن جده قال: خط رسول الله صلى الله عليه وسلم الخندق عام الأحزاب فخرجت لنا من الخندق صخرة بیضاء مدوّرة فکُسرت حدیدنا وشقت علینا فشکونا إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم، فأخذ المِعْوَل من سلمان فضرب الصخرة ضربة صدعها وبرقت منها برقة أضاء ما بین لابتی المدینة حتی لکان مِصباحا فی جوف لیلٍ مظلم فکبّر رسول الله صلى الله عليه وسلم فکبر المسلمون، ثم ضربها الثانیة فصدعها وبرق منها برقة أضاء ما بین لابتیها فکبر وکبر المسلمون، ثم ضربها الثالثة فکسرها وبرق منها برقة أضاء ما بین لابتیها فکبر وکبر المسلمون، فسألناه فقال: أضاء لی فی الأولی قصور الحیرة ومدائن کسری کأنها أنیاب الکلاب فأخبرنی جبریل أن أمتی ظاهرة علیها وأضاء لی فی الثانیة القصور الحُمر من أرض الروم کأنها أنیاب الکلاب وأخبرنی جبریل أن أمتی ظاهرة علیها فأبشروا بالنصر فاستبشر المسلمون وقالوا: الحمد لله موعد صادق بأن وعدنا النصر بعد الحصر فطلعت الأعراب فقال المسلمون: {هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا} وقال المنافقون: ألا تعجبون یحدثکم ویعدکم ویمنّیکم الباطل إنه یُبصِر من یثرب قصور الحیرة ومدائن کسری وإنها تفتح لکم وأنتم تحفرون الخندق ولا تستطیعون أن تبرزوا وأنزل القرآن {وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا}.

عن قتادة قال: همّ عمر بن الخطاب أن ینهی عن الحِبَرة من صباغ البول فقال له رجل: ألیس قد رأیت رسول الله صلى الله عليه وسلم یلبسها، قال عمر: بلی قال الرجل: ألم یقل الله {لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ}.

وعن ابن عباس أن عمر أکبّ علی الرکن فقال: إنی لأعلم إنک حجر ولو لم أر حِبّی صلى الله عليه وسلم قبلک واستلمک ما استلمتک ولا قبلتک، {لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ}.

وعن یعلی بن أمیة قال: طُفتُ مع عمر فلما کنت عند الرکن الذی یلی الباب مما یلی الحجر أخذت بیده لیستلم فقال: ما طفت مع رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قلت: بلی، قال: فهل رأیته یستلمه، قلت: لا، قال: فابعد عنک فإن لک فی رسول الله صلى الله عليه وسلم أسوة حسنة.

عن عیسی بن طلحة قال: دخلتُ علی أم المؤمنین عائشة وعائشة بنت طلحة هی تقول لأمها أسماء: أنا خیر منکِ وأبی خیر من أبیک، فجعلت أسماء تشمتها وتقول: أنت خیر منی، فقالت عائشة: ألا أقضی بینکما، قالت: بلی، قالت: فإن أبا بکر دخل علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال له: أنت عتیق الله من النار، قالت: فمن یومئذ سمی عتیقاً، ثم دخل طلحة فقال: أنت یا طلحة ممن قضی نحبه.

عن جابر قال: أقبل أبو بکر یستأذن علی رسول الله صلى الله عليه وسلم والناس ببابه جلوس والنبی صلى الله عليه وسلم جالس فلم یؤذن له ثم أقبل عمر فاستأذن فلم یؤذن له ثم أذن لأبی بکر وعمر فدخلا والنبی صلى الله عليه وسلم جالس وحوله نساؤه وهو ساکت فقال عمر: لأکلمن النبی صلى الله عليه وسلم لعله یضحک، فقال عمر: یا رسول الله لو رأیت ابنة زید امرأة عمر سألتنی النفقة آنفاً فوَجأتُ عنقها، فضحک النبی صلى الله عليه وسلم حتی بدی ناجذه، وقال: هن حولی سألنی النفقة، فقام أبو بکر إلی عائشة لیضربها وقام عمر إلی حفصة کلاهما یقولان تسألان النبی صلى الله عليه وسلم ما لیس عنده، فنهاهما رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلن نساؤه: والله لا نسأل رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد هذا المجلس ما لیس عنده، وأنزل الله الخیار فبدأ بعائشة فقال: إنی ذاکر لکِ أمراً ما أحب أن تعجلی فیه حتی تستأمری أبویک، قالت: ما هو، فتلا علیها: {یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ} قالت عائشة: أفیک أستأمر أبویّ، بل اختار الله ورسوله وأسألک ألا تذکر إلی امرأة من نسائک ما اخترتُ، فقال: إن الله لم یبعثنی متعنتا ولکن بعثنی معلما مبشرا، لا تسألُنی امرأةٌ منهن عما اخترتِ إلا أخبرتها.

عن عمر قال: استعینوا علی النساء بالعری، إن إحداهن إذا کثرت ثیابها وحسنت زینتها أعجبها الخروج.

عن معاذ عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أن رجلا سأله فقال: أیّ المجاهدین أعظم أجراً؟ قال: أکثرهم لله ذکراً، قال: فأی الصائمین أعظم أجراً، قال: أکثرهم لله ذکراً، ثم ذکر الصلاة والزکاة والحج والصدقة کل ذلک ورسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: أکثرهم لله ذکراً، فقال أبو بکر لعمر: یا أبا حفص ذهب الذاکرون بکل خیر، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أجل.

عن مجاهد قال: لما نزلت {إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ} قال أبو بکر یا رسول الله ما أنزل الله علیک خیراً إلا أشرکنا فیه فنزلت {هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ}.

أخرج الترمذی وحسنه والحاکم وصححه عن أم هانئ بنت أبی طالب قالت: خطبنی رسول الله صلى الله عليه وسلم فاعتذرت فعذرنی، فأنزل الله {یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ} إلی قوله {هَاجَرْنَ مَعَکَ} قالت: فلم أکن أحَلُّ له لأنی لم أهاجر معه، کنت من الطلقاء.

وعن أبی صالح مولی أم هانئ قال: خطب رسول الله صلى الله عليه وسلم أم هانئ بنت أبی طالب فقالت: یا رسول الله إنی مؤتمَّةٌ وبَنیَّ صغار، فلما أدرک بنوها عرضت نفسها علیه، فقال: أما الآن فلا، إن الله أنزل علی: {یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ} إلی قوله {هَاجَرْنَ مَعَکَ} ولم تکن من المهاجرین.

عن أنس قال: قال عمر بن الخطاب یا رسول الله یدخل علیک البِرّ والفاجر فلو أمرت أمهات المؤمنین بالحجاب، فأنزل الله آیة الحجاب.

عن ابن عباس قال: دخل رجل علی النبی صلى الله عليه وسلم فأطال الجلوس فقام النبی صلى الله عليه وسلم مرارا کی یتبعه ویقوم، فلم یفعل، فدخل عمر فرأی الرجل وعرف الکراهیة فی وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم لمقعده فقال: لعلک آذیت النبی صلى الله عليه وسلم ففطن الرجل فقام، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: قد قمت مرارا کی یتبعنی فلم یفعل، فقال عمر: لو اتخذت حجابا فإن نساءک لسن کسائر النساء وهو أطهر لقلوبهن فأنزل الله: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ} فأرسل إلی عمر فأخبره بذلک.

وعن عائشة قالت: کنت آکل مع النبی صلى الله عليه وسلم فی قعب فمرّ عمر فدعاه فأکل فأصاب إصبعه إصبعی فقال عمر: أوه، لو أطاعُ فیکنّ ما رأتْکن عین، فنزلت آیة الحجاب.

وعن عائشة أن أزواج النبی صلى الله عليه وسلم کن یخرجن باللیل إذا تبرّزن إلی المناصع وهو صعید أفیح، وکان عمر بن الخطاب یقول لرسول الله صلى الله عليه وسلم: احجب نساءک، فلم یکن رسول الله صلى الله عليه وسلم یفعل، فخرجت سودة بنت زمعة لیلة العشاء وکانت امرأة طویلة فناداها عمر بصوته الأعلی: قد عرفناک یا سودة حرصا علی أن ینزل الحجاب فأنزل الله الحجاب، قال الله تعالی: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ}.

وعن ابن مسعود قال: فُضِّل الناسَ عمر بن الخطاب بأربع: بذکره الأساری یوم بدر وأمر بقتلهم فأنزل الله: {لَوْلَا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ} وبذکره الحجاب أمر نساء النبی صلى الله عليه وسلم أن یحتجبن فقالت له زینب: وإنک لتغار علینا یا ابن الخطاب والوحی ینزل فی بیوتنا، فأنزل الله: {وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ} وبدعوة النبی صلى الله عليه وسلم: اللهم أیّد الإسلام بعمر، وبرأیه فی أبی بکر کان أول الناس بایعه.

عن أبی بکر الصدیق قال: کنت عند النبی صلى الله عليه وسلم فجاء رجل فسلم فرد النبی صلى الله عليه وسلم وأطلق وجهه وأجلسه إلی جنبه فلما قضی الرجل حاجته نهض، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: یا أبا بکر هذا الرجل یرفع له کل یوم کعمل أهل الأرض، قلت: ولِم ذاک؟ قال: إنه کلما أصبح صلی علیَّ عشر مرات کصلاة الخلق أجمع، قلت: وما ذاک؟ قال: یقول: اللهم صل علی محمد النبی عدد من صلی علیه من خلقک وصل علی محمد النبی کما ینبغی لنا أن نصلی علیه وصل علی محمد النبی کما أمرتنا أن نصلی علیه.

وعن أبی بکر الصدیق قال: الصلاة علی النبی صلى الله عليه وسلم أمحق للخطایا من الماء للنار والسلام علی النبی صلى الله عليه وسلم أفضل من عتق الرقاب وحب رسول الله صلى الله عليه وسلم أفضل من مهج الأنفس أو قال: من ضرب السیف فی سبیل الله.

وعن قتادة فی الآیة {وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ} قال: إیاکم وأذی المؤمنین فإن الله یحوطه ویغضب له وقد زعموا أن عمر بن الخطاب قرأها ذات یوم فأفزعه ذلک حتی ذهب إلی أبیّ بن کعب فدخل علیه فقال: یا أبا المنذر إنی قرأت آیة من کتاب الله فوقعت منی کل موقع {وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ} والله إنی لأعاقبهم وأضربهم، فقال له: إنک لست منهم، إنما أنت مؤدب إنما أنت معلم.

وعن الشعبی أن عمر بن الخطاب قال: إنی لأبغض فلانا، فقیل للرجل ما شأن عمر یبغضک، فلما کثر القوم فی الدار جاء فقال: یا عمر أفتَقتُ فی الإسلام فتقا؟ قال: لا، قال: فجنیت جنایة؟ قال: لا، قال: أحدثت حدَثا؟ قال: لا، قال: فعلامَ تبغضنی وقال الله: {وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا} فقد آذیتنی فلا غفرها الله لک، فقال عمر: صدق والله ما فتق فتقا ولا ولا فاغفرها لی، فلم یزل به حتی غفر له.

عن أبی قلابة قال: کان عمر بن الخطاب لا یَدعُ فی خلافته أمَةً تتقنّع ویقول: إنما القناع للحرائر لکی لا یؤذین.

وعن أنس رأی عمر جاریة متقنعة فضربها بدرته وقال: ألقی القناع لا تُشبهین بالحرائر.

(آیات سوره سبأ)

قال الله تعالی: {وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ * وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ * قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ * وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِکَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ * وَالَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولَئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ}

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در این آیات بیان می فرماید شبهه از شبهات کفار که أکثر اهل دنیا در هر طبقه گرفتار آن شبهه اند یعنی نظر به اموال و اولاد خود کردن و فضیلت را به وجود آن دانستن و نجات آخرت با فضیلت نفسانی بر آن دائر ساختن، و جواب این شبهه ارشاد می نماید {قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ} بگو هر آئینه پروردگار من فراخ می سازد روزی را برای هر که خواهد و تنگ می کند بر هر که خواهد لیکن أکثر مردمان نمیدانند حقیقت حال را و نیست مالهای شما و نه اولاد شما به این مثابه که نزدیک گرداند شما را پیش ما به منزلت قرب لیکن هر که ایمان آورد و کار شائسته کرد این جماعه را باشد جزای دو چند به عوض آنچه عمل کردند و ایشان در کوشکهای بلند از جمیع مخوفات ایمن باشند و آنانکه سعی می کنند در آیات ما غلبه کنان این جماعه در عذاب حاضر کرده شدگانند.

باز فقیر می گوید: اسقاط اعتبار مال و اولاد و جاه و حسب و نسب در فضائل مسلمین فیما بینهم و اعتبار وصف ایمان قلب و اعمال جوارح در فضیلت مسلمانان اصلی عظیم است از اصول اسلام.

عن إبراهیم التمیمی قال: قال رجل عند عمر: اللهم اجعلنی من القلیل، فقال عمر: ما هذا الدعاء الذی تدعوه؟ قال: إنی سمعت الله یقول: {وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ} فأنا أدعو الله أن یجعلنی من ذلک القلیل. فقال عمر: کل الناس أعلم من عمر.

وعن مسعر قال: سمع عمر رجلا یقول: اللهم اجعلنی من القلیل، فقال: یا عبد الله ما هذا؟ قال: سمعت الله یقول: {وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ} {وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ} وذکر آیة أخری، فقال عمر: کل أحد أفقه من عمر.

(آیات سوره فاطر)

قال الله تعالی: {ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در اول کلام فضیلت جمعی که تلاوت کتاب الله می کنند و اقامت صلاة و انفاق در سِر و علانیه به عمل می آرند بیان می فرماید و اجر جزیل برای ایشان مقرر می نماید بعد از آن ارشاد می کند که قرآن عظیم حق است به سوی تو وحی فرستادیم آن را موافق کتابهای پیشین بعد از آن می فرماید: {ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ} یعنی بعد از آنکه قرآن را به تو وحی نمودیم وارث قرآن ساختیم امت برگزیدهء را از بندگان خود پس از ایشان کسی هست که ظلم کرده است بر نفس خود به ارتکاب بعضی معاصی و باز از آن ندامت می کشند و بعض از ایشان میانه رو است و بعض از ایشان پیشی گیرنده است به جانب بهترین حالتی یا خصلتی به توفیق خدای تعالی این است فضل بزرگ. بعد از آن ثواب امت مرحومه بیان می فرماید {جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا} و عقوبت اضداد ایشان که بر طرف مقابل افتاده اند ارشاد مینماید {وَالَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا یُقْضَی عَلَیْهِمْ}

باز فقیر می گوید: این آیت با آیات دیگر نص است در تقسیم امت مرحومه به سه قسم:

اعلی همه سابقین اند یعنی صدیقین وصالحین وایشان را مقربین نیز گویند.

وقسم اوسط مقتصد یعنی أصحاب الیمین و ابرار.

و فرو ترین همه ظالم است یعنی کسیکه اعتقاد ایمان درست کرده است و در اعمال تقصیری از وی واقع شد و به ندامت و بازگشت به جانب الهی تدارک آن مینماید. و سابقاً بیان کردیم که خلافت خاصه وقتی متحقق شود که خلیفه از سابقین مقربین باشد فیما یتعلق بنفسه و از سابقین اولین باشد در طبقات مؤمنین به اعتبار سوابق اسلامیه فتدبر.

عن الضحاک عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآیة: {أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا} حیث قال النبی صلى الله عليه وسلم: اللهم أعز دینک بعمر بن الخطاب أو بأبی جهل بن هشام، فهدی الله عمر وأضل أبا جهل، ففیهما أنزلت.

عن سعید بن المسیب قال: وضع عمر بن الخطاب للناس ثمانی عشر کلمة حکم کلها: ما عاقبت من عصی الله فیک بمثل أن تطیع الله فیه. ضع أمر أخیک علی أحسنه حتی یجیئک من ما یغلبک. لا تظنن بکلمة خرجت من مسلم شرا وأنت تجد لها فی الخیر محملا. من عرض نفسه للتهمة فلا یلومن من أساء به الظن. من کتم سرّه کانت الخیرة فی یده. علیک بأخوان الصدق تعش فی أکنافهم فإنهم زینة فی الرخاء عدة فی البلاء. علیک بالصدق وإن قتلک. لا تعرَّض فیما لا یعنی. لا تسأل عما لم یکن فإن فیما کان شغلا عما لم یکن. لا تطلبن حاجتک إلی من لا یحب نجاحها لک. لا تهاون بالحلف الکاذب فیُهلکک الله. لا تصحب الفجار لتعلم من فجورهم. اعتزل عدوک. احذر صدیقک إلا الأمین ولا أمین إلا من خشی الله. تخشّ عند القبور. ذلّ عند الطاعة. واستعصم عند المعصیة. واستشر فی أمرک الذین یخشون الله فإن الله تعالی یقول: {إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ}.

عن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: سابقُنا سابق ومقتصدنا ناج وظالمنا مغفور له. وقرأ عمر: {فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ}.

وعن عثمان بن عفان أنه أفزع بهذه الآیة، ثم قال: ألا إنَّ سابقنا أهل جهادنا ألا وإن مقتصدنا أهل حضرنا وظالمنا أهل بَدْونا.

وعن صهیب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول فی المهاجرین: هم السابقون الشافعون المدلون علی ربهم والذی نفس محمد بیده إنهم لیأتون یوم القیامة وعلی عواتقهم السلاح فیقرعون باب الجنة فیقول لهم الخزنة: من أنتم؟ فیقولون: نحن المهاجرون فیقول لهم الخزنة: هل حوسبتم فیجثون علی رکبهم ویرفعون أیدیهم إلی السماء فیقولون: أی رب أبهذه نحاسب قد خرجنا وترکنا الأهل والمال والولد فیمثل الله لهم أجنحة من ذهب مخوصة بالزبرجد والیاقوت فیطیرون حتی یدخلون الجنة فذلک قوله: {وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ} إلی قوله: {وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ} قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: فهم بمنازلهم فی الجنة أعرف بمنازلهم فی الدنیا.

(آیات سوره یس)

قال الله تعالی: {وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ * اتَّبِعُوا مَنْ لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ}.

فقیر گوید: خدای تعالی در این آیات ارشاد می کند که جمعی از غیر انبیاء کلمه حق را به شهادت قلب خود می شناسند و به متعابعت انبیاء جمهور بنی آدم را به آن کلمة الحق دعوت می نمایند و در آخرت اجر جزیل که تلو مراتب انبیاء میتوان گفت می یابند و این یکی از صفات خلافت خاصه است فتدبر.

عن أبی بکر الصدیق قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: سورة یس تدعی فی التوراة المُعِمَّة تعم صاحبها بخیر الدنیا والآخرة وتُکابِد عنه بلوی الدنیا والآخرة وتدفع عنه أهاویل الآخرة وتدعی الدافعة والقاضیة تدفع عن صاحبها کل سوء وتقضی له کل حاجة من قرأها عدلت عشرین حجة ومن سمعها عدلت له ألف دینار فی سبیل الله ومن کتبها ثم شربها أدخلت جوفه ألف دواء وألف نور وألف یقین وألف برکة وألف رحمة ونزعت عنه کل غل وداء.

وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم من زار قبر والدیه أو أحدهما فی کل جمعة فقرأ عندهما یس غفر الله تعالی له بعدد کل حرف منها.

عن عروة قال: قدم عروة بن مسعود الثقفی علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فأسلم ثم استأذن لیرجع إلی قومه فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: إنهم قاتلوک، قال: لو وجدونی نائما ما أیقظونی، فرجع إلیهم فدعاهم إلی الإسلام فعصوه وأسمعوه من الأذی فلما طلع الفجر قام علی غرفة فأذن بالصلاة وتشهد فرماه رجل من ثقیف بسهم فقتله، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم حین بلغه قتْله: مثَلُ عروة مثل صاحب یس دعا قومه إلی الله فقتلوه.

عن الحسن أن النبی صلى الله عليه وسلم کان یتمثل بهذا البیت: "کفی بالإسلام والشیب للمرء ناهیا" فقال أبو بکر: یا رسول الله إنما قال الشاعر: کفی الشیب والإسلام للمرء ناهیا. فأعاده کالأول، فقال أبو بکر: أشهد أنک رسول الله صلى الله عليه وسلم، ما علمک الشعر وما ینبغی لک.

وعن عبد الرحمن ابن أبی الزناد أن النبی صلى الله عليه وسلم قال للعباس بن مرداس: أرأیت قولک: أصبح نهبی ونهب العُبید: - بین الأقرع وعیینة. فقال أبو بکر: بأبی أنت وأمی یا رسول الله ما أنت بشاعر ولا راویة وما ینبغی لک إنما قال: بین عیینة والأقرع.

(آیات سوره الصافات)

قال الله تعالی: {وَلَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ}.

هر آئینه در ازل ثابت شده وعدهء ما برای بندگان فرستادهء خویش که هر آئینه ایشان اند یاری داه شده و هر آئینه لشکر ما همان است غالب. فقیر گوید: صحیح در تفسیر این آیه آنست که مراد از مرسلین در این آیت آن پیغامبران اند که به جهاد یا مخاصمهء کفار مأمور اند نه آن جماعه که محض برای الزام حجت ایشان را خدای تعالی فرستاده پس ایشان همه منصورند در دنیا و آخرت. مراد از لشکر تابعان رسل اند که داعیه نصرت پیغامبران و اعلاء کلمة الله در جذر قلوب ایشان منفوخ شده و این جماعه چه در حضور پیغامبر و چه بعد انتقال وی صلى الله عليه وسلم به رفیق اعلی پیوسته غالب و چیره دست اند بر مبعوث الهیم.

باز فقیر گوید: که بعد وجود این وعده چون دیدیم که در قلوب طائفه از أصحاب آن حضرت صلى الله عليه وسلم داعیهء اعلاء کلمة الله منفوخ شد و ایشان بر دوست ودشمن غالب آمدند بالبداهت دانسته شد که بشرف تخصیص جندنا مشرف اند وهو المقصود

عن النعمان بن بشیر عن عمر بن الخطاب فی قوله: {احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ} قال: أمثالهم الذین هم مثلهم، یجیء أصحاب الریاء مع أصحاب الریاء وأصحاب الزنا مع أصحاب الزنا وأصحاب الخمر مع أصحاب الخمر، أزواج فی الجنة وأزواج فی النار.

(آیات سوره ص)

قال الله تعالی: {أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ * کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ}

آیا میگردانیم آنان را که ایمان آوردند و کارهای شائسته کردند مانند تباهی کنندگان در زمین یا می سازیم پرهیزگاران را مانند بدکاران. قرآن کتابی است با برکت که فرود آوردیم آن را به سوی تو تا تأمل کنند مردمان آیات آن را و تا پند پذیرند خداوندان خرَد.

فقیر گوید: ظاهر آن است که مراد جمعی هستند که در زمان نزول سوره ایمان آوردند یا گوئیم این جماعه البته داخل اند در این عموم چنانکه گفتند سبب نزول مراد بالقطع است از عمومات قرآن وحینئذ تشریف عظیم است برای مهاجرین اولین.

عن السائب بن یزید قال: صلیت خلف عمر الفجر فقرأ بنا سورة ص فسجد فیها، فلما قضی الصلاة قال له رجل: یا أمیر المؤمنین ومن عزائم السجود هذه؟ فقال: کان رسول الله صلى الله عليه وسلم یسجد فیها.

عن أبی مریم قال: لما قدم عمر الشام أتی محراب داود فصلی فیه فقرأ سورة ص فلما انتهی إلی السجدة سجد.

عن عمر بن الخطاب أنه سأل طلحة والزبیر وکعبا وسلمان: ما الخلیفة من المَلِک؟ فقال طلحة والزبیر: ما ندری، فقال سلمان: الخلیفة الذی یعدل فی الرعیة ویقسم بینهم بالسویة ویشفق علیهم شفقة الرجل علی أهله ویقضی بکتاب الله، فقال کعب: ما کنت أحسب أن فی المجلس أحداً یعرف الخلیفة من الملک غیری.

وعن سلمان أن عمر قال له: أنا ملک أم خلیفة؟ فقال له سلمان: إن أنت جبیت من أرض المسلمین درهما أو أقل أو أکثر ثم وضعته فی غیر حقه فأنت ملک غیر خلیفة، فاستعبر (بکی) عمر.

وعن سلیمان بن أبی العوجاء قال: قال عمر بن الخطاب: والله ما أدری أخلیفة أنا أم ملک؟ قال قائل: یا أمیر المؤمنین إن بینهما فرقاً، قال: ما هو؟ قال: الخلیفة لا یأخذ إلا حقا ولا یضعه إلا فی حق وأنت بحمد الله کذلک، والمَلک یعسف (یظلم) الناس فیأخذ من هذا ویعطی هذا، فسکت عمر.

وعن معاویة أنه کان یقول إذا جلس علی المنبر: یا أیها الناس إن الخلافة لیست بجمع المال ولا بتفریقه ولکن الخلافة العمل بالحق والحکم بالعدل وأخذ الناس بأمر الله.

وأخرج البخاری عن عمر قال: نُهینا عن التکلّف.

(آیات سوره زمر)

قال الله تعالی: {قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ}

فقیر گوید: اگر کسی در نسق این آیات تأمل وافی بکار برد البته بفهمد که جملهء {لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ} اشاره به هجرت است وحث است بران و وعده است جمعی را که هجرت کردند و بر مشاق آن صبر نمودند به اجر جزیل و تشریف به اضافة عبادی وناهیک به من فضیلة للمهاجرین الأولین.

عن ابن عمر أنّه تلا هذه الآیة: {أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الْآخِرَةَ} قال: ذاک عثمان بن عفان، وفی لفظ نزلت فی عثمان بن عفان.

وعن ابن عباس فی قوله: {أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا} قال: نزلت فی عمار بن یاسر، وفی روایة: فی ابن مسعود وعمار بن یاسر وسالم مولی أبی حذیفة.

عن مجاهد فی قوله: {وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ} قال: أرضی واسعة فتهاجروا واعتزلوا الأوثان.

عن ابن عمر قال: عشنا برهة من دهرنا وما نری هذه الآیة نزلت فینا {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ} فقلت: لم نختصم؟ أما نحن فلا نعبد إلا الله وأما دیننا فالإسلام وأما کتابنا فالقرآن لا نغیره أبداً ولا نحرّف الکتاب، وأما قبلتنا فالکعبة وأما حرامنا أو حرمنا فواحد وأما نبینا فمحمد، فکیف نختصم؟ حتی کفح بعضنا وجه بعض بالسیف، فعرفت أنها نزلت فینا.

عن إبراهیم النخعی قال: أنزلت هذه الآیة {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ} قالوا: وما خصومتنا ونحن إخوان، فلما قتل عثمان بن عفان قالوا: هذه خصومة ما بیننا.

وعن أبی سعید الخدری قال: لما نزلت {ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ} کنا نقول: ربنا واحد ودیننا واحد ونبینا واحد، فما هذه الخصومة؟ فلما کان یوم صفین وشدّ بعضنا علی بعض بالسیوف قلنا: نعم هو هذا.

عن علی بن أبی طالب قال: "وَالَّذِی جَاءَ بِالْحَقِّ" محمد صلى الله عليه وسلم {وَصَدَّقَ بِهِ} أبو بکر قال ابن عساکر: هکذا الروایة "بالحق".

وعن أبی هریرة {وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ} قال: محمد صلى الله عليه وسلم {وَصَدَّقَ بِهِ} قال: أبو بکر.

عن سلیم بن عامر أن عمر بن الخطاب قال: للعجب من رؤیا الرجل إنه یبیت فیری الشیء لم یخطر له علی بال فتکون رؤیاه کالأخذ بالید ویری الرجل الرؤیا فلا تکون رؤیاه شیئاً، فقال علی بن أبی طالب: أفلا أخبرک بذلک یا أمیر المؤمنین: إن الله یقول: {اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی} فالله یتوفی الأنفس کلها فما رأت وهی عنده فی السماء فهی الرؤیا الصادقة وما أرِیَت إذا أرسلت إلی أجسادها تلقتها الشیاطین فی الهوی فکذبتها وأخبرتها بالأباطیل فکذبت فیها، فعجب عمر من قوله.

عن عمر بن الخطاب قال: اتّعَدتُّ أنا وعیاش بن أبی ربیعة وهشام بن العاص بن وائل أن نهاجر إلی المدینة فخرجت أنا وعیاش وفتن هشام فافتتن، فقدم علی عیاش أخواه أبو جهل والحارث بن هشام فقالا: إن أمّک قد نذرت أن لا یظلها ظل ولا یمس رأسها غسل حتی تراک، فقلت: والله إن یریدان إلا أن یفتناک عن دینک وأخرجاک به وفتنوا فافتنن، قال فنزلت: {یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ} قال: فکتب بها إلی هشام فقدم.

وأخرج ابن مردویه عن ابن عمر قال: خرج علینا رسول الله صلى الله عليه وسلم ذات غداة فقال: إنی رأیت فی غداتی هذه کأنی أتیت بالمقالید والموازین، فأما المقالید هی المفاتیح وأما الموازین فموازینکم هذه التی تزنون بها وجیء بالموازین فوضعت فیما بین السماء والأرض ثم وضعتُ فی کفة وجیء بالأمة فوضعتْ فی الکفة الأخری فرجحت بهم، ثم جیء بأبی بکر فوضع فی کفة والأمة فی کفة فوزنهم، ثم جیء بعمر فوضع فی کفة والأمة فی کفة فوزنهم ثم جیء بعثمان فوضع فی کفة والأمة فی کفة فوزنهم ثم رفعت المیزان.

عن ابن عباس أن عثمان بن عفان جاء إلی النبی صلى الله عليه وسلم فقال له: أخبرنی عن مقالید السماوات والأرض فقال: سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أکبر ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم الأول والآخر والظاهر والباطن بیده الخیر یحیی ویمیت وهو علی کل شیء قدیر، من قال لها إذا أصبح عشر مرات وإذا أمسی اعطاه الله ست خصال، أما أولاهن فیُحرس من إبلیس وجنوده وأما الثانیة فیعطی قنطارا فی الجنة وأما الثالثة فیزوَّج من الحور العین وأما الرابعة فیغفر له ذنوبه وأما الخامسة فیکون مع إبراهیم فی قبته وأما السادسة فیحضره اثنا عشر ملکا عند موته یبشرونه بالحق ویزفّونه من قبره إلی الموقف فإن أصابه شیء من أهاویل یوم القیامة قالوا لا تخف إنک من الآمنین، ثم یحاسبه الله حسابا یسیرا ثم یؤمر به إلی الجنة یزفونه إلی الجنة من موقفه کما یزف العروس حتی یدخلونه بإذن الله والناس فی شدة الحساب.

وعن أبی هریرة قال: سئل عثمان بن عفان عن مقالید السماوات والأرض فقال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أکبر مقالید السماوات والأرض، ولا حول ولا قوة إلا بالله من کنوز العرش.

وعن ابن عمر أن عثمان سأل النبی صلى الله عليه وسلم عن تفسیر مقالید السماوات والأرض فقال له النبی صلى الله عليه وسلم: ما سألنی عنها أحد، تفسیرها لا إله إلا الله والله أکبر سبحان الله وبحمده أستغفر الله لا حول ولا قوة إلا بالله الأول والآخر والظاهر والباطن بیده الخیر یحیی ویمیت وهو علی کل شیء قدیر.

أخرج البخاری ومسلم عن أبی هریرة عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: من أنفق زوجین من ماله فی سبیل الله دُعی من أبواب الجنة وللجنة أبواب فمن کان من أهل دعی من باب الصلاة ومن کان من أهل الصیام دعی من باب الریان ومن کان من أهل الصدقة دعی من باب الصدقة ومن کان من أهل الجهاد دعی من باب الجهاد، فقال أبو بکر: یا رسول الله فهل یدعی أحد منها کلها، قال: نعم وأرجو أن تکون منهم.

(آیات سوره مؤمن)

فقیر گوید: خدای تعالی در سورهء مؤمن ذکر می فرماید قصهء مؤمن آل فرعون که داعیه جدال برای حضرت موسی علیه الصلوة والسلام در قلب او ریختند و عزیمه اعلاء کلمة الله والزام حجة الله بر عقل او فرود آوردند تا دستور باشد صدیقین و محدَّثین امت مرحومه را و از اینجا دانندهء خبیر بشناسد که خدای تعالی در وقت هر پیغامبری کسی را مانند مؤمن آل فرعون داعیه جدال برای رسل الله و اعلاء کلمة الله در دل می ریزند و آن جماعه بهترین امت می باشند و آنچه در آیات سابقه گفته شد {الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا}.

و آنچه بعد این قصه گفته میشود {إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا} همه برین جماعه شریفه منطبق است.

باز فقیر گوید: جمعی از سباق مؤمنین از مهاجرین اولین بالقطع معلوم شد که به همین اسلوب جدال کفار میکردند و نصرت دین بر دست ایشان واقع شد پس مطمح این اشارات ایشان اند و مصداق این بشارات ایشان وهو المقصود.

عن یزید بن الأصم أن رجلا کان ذا بأس وکان یفد إلی عمر لبأسه وکان من أهل الشام وأن عمر فقده، فسأل عنه فقیل له: تتابع فی هذا الشراب، فدعا عمر کاتبه فقال: اکتب؛ من عمر بن الخطاب إلی فلان بن فلان سلام علیکم، فإنی أحمد إلیک الله الذی لا إله إلا الله هو {غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ}، ثم دعا وأمر من عنده فدعوا له أن یقبل الله علیه بقلبه وأن یتوب علیه، فلما أتت الصحیفة الرجل جعل یقرأها ویقول: غافر الذنب قد وعدنی الله أن یغفر لی، وقابل التوب شدید العقاب قد حذرنی الله عقابه، ذی الطول والطول الخیر الکثیر إلیه المصیر فلم یزل یرددها علی نفسه حتی بکی، ثم نزع فأحسن النزع، فبلغ عمر أمره قال: هکذا فاصنعوا إذا رأیتم أخاً لکم زلّ زلة فسددوه وقفوه وادعوا الله له أن یتوب علیه ولا تکونوا أعوانا للشیطان علیه.

وعن قتادة قال: کان شاب بالمدینة صاحب عبادة وکان عمر محبا له فانطلق إلی مصر ففسد فجعل لا یمتنع من شر فقدم علی عمر بعض أهله فسأله عن الشاب فقال: لا تسألنی عنه، قال: لم؟ قال: إنه فسد وخلع، فکتب إلیه عمر: من عمر إلی فلان: {حم * تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ} فجعل یقرئها علی نفسه فأقبل بخیر.

عن أبی إسحاق السبیعی قال: جاء رجل إلی عمر بن الخطاب فقال: یا أمیر المؤمنین إنی قتلت فهل لی من توبة، فقرأ علیه: {حم * تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ} وقال: اعمل ولا تیأس.

عن قتادة فی قوله: {وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ} قال: إن عمر بن الخطاب قال: یا کعب ما عدن؟ قال: قصور من ذهب فی الجنة یسکنها النبیون والصدیقون وأئمة العدل.

وأخرج البخاری عن عروة قال: قلت لعبد الله بن عمرو بن العاص: أخبرنی بأشد شیء صنعه المشرکون برسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قال: بینا رسول الله صلى الله عليه وسلم یصلی بفناء الکعبة إذا أقبل عقبة بن أبی معیط فأخذ بمنکب رسول الله صلى الله عليه وسلم ولوّی ثوبه فی عنقه فخنقه خنقا شدیدا، فأقبل أبو بکر فأخذ بمنکبیه ودفعه عن النبی صلى الله عليه وسلم ثم قال: {أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ}.

وعن عمرو بن العاص قال: ما تُنووِل من رسول الله صلى الله عليه وسلم بشیء کان أشد من أن طاف بالبیت ضحی فلقوه حین فرغ فأخذوا بمجامع ردائه وقالوا: أنت الذی تنهانا عما کان یعبد آباءنا؟ قال: أنا ذلک، فقام أبو بکر فالتزمه من ورائه ثم قال: {أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَإِنْ یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِنْ یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ} رافعا صوته بذلک وعیناه تسیحان حتی أرسلوه.

وعن أنس بن مالک قال: قد ضربوا رسول الله صلى الله عليه وسلم حتی غشی علیه فقام أبو بکر فجعل ینادی: ویلکم أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ، قالوا: من هذا؟ قالوا: هذا ابن أبی قحافة.

وعن علی أنه قال: أیها الناس أخبرونی بأشجع الناس، قالوا: لا نعلم فمن؟ قال: أبو بکر، لقد رأیت رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخذه قریش فهذا یُجَبّیه وهذا یتلتله وهم یقولون: أنت الذی جعلت الآلهة إلها واحدا، قال: فوالله ما دنا منا أحد إلا أبو بکر یضرب هذا ویجبی هذا ویقلقل هذا وهو یقول: ویلکم أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ ثم رفع علیٌّ بردة کانت علیه فبکی حتی ابتلت لحیته ثم قال: أنشدکم بالله أمؤمن آل فرعون خیر أم أبو بکر، فسکت القوم، فقال: ألا تجیبونی، فوالله لساعة من أبی بکر خیر من مثل مؤمن آل فرعون، ذاک رجل یکتم إیمانه وهذا رجل أعلن إیمانه.

عن أبی بکر الصدیق قال: حدثنا رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الدجال یخرج فی أرض بالمشرق یقال لها خراسان یتبعه أقوام کأن وجوههم المجان المطرقة.

(سوره فصلت)

قال الله تعالی: {إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ * نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ * وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ}.

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی ثواب جمعی را که اقرار به توحید کردند بعد از آن استقامت نمودند بر آن بیان می فرماید بعد از آن اثبات مینماید احسنیت جماعه که از جمله موحدین به دعوت إلی الحق و عمل صالح متصف اند و ظاهر و باطن ایشان انقیاد رب العزت است این کلیه از کتاب الله معلوم شد باز اگر شخصی را عقل ممیز باشد از احوال و اوصاف اشخاص معینه که به تواتر ثابت شده دخول آن اشخاص در این کلیه بلکه سر دفتر این جماعه بودن می تواند فهمید بعد از آن أحادیث مستفیضه و مشهوره در مناقب همان اشخاص شاهد آن فهم می گردد و در زمرهء {أَفَمَنْ کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ} داخل میتوان شد.

عن عمر بن الخطاب فی قوله {وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ} قال: أقبلت قریش إلی النبی صلى الله عليه وسلم فقال: ما یمنعکم من الإسلام فتسوروا العرب فقالوا: یا محمد ما نفقه ما تقول ولا نسمعه وإن علی قلوبنا لغلفا، وأخذ أبو جهل ثوبا فیما بینه وبین النبی صلى الله عليه وسلم فقال: یا محمد قلوبنا فی أکنة مما تدعونا إلیه وفی آذاننا وقر ومن بیننا وبینک حجاب، فقال لهم النبی صلى الله عليه وسلم: أدعوکم إلی خصلتین أن تشهدوا أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأنی رسول الله، فلما سمعوا شهادة أن لا إله إلا الله ولّوا علی أدبارهم نفورا وقالوا: {أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ}، وقال بعضهم لبعض {امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ * مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ * أَأُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنَا} وهبط جبریل فقال: یا محمد إن الله یقرءک السلام، ألیس یزعم هؤلاء أن علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه وفی آذانهم وقر أفلیس یسمعون قولک، کیف {وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا} لو کان کما زعموا لهم ینفروا ولکنهم کاذبون یسمعون ولا ینتفعون بذلک کراهیة له، فلما کان من الغد أقبل منهم سبعون رجلا إلی النبی صلى الله عليه وسلم فقالوا: یا محمد اعرض علینا الإسلام، فلما عرض علیهم الإسلام أسلموا من آخرهم، فتبسم النبی صلى الله عليه وسلم وقال: الحمد لله بالأمس تزعمون أن علی قلوبکم غلفا وقلوبکم فی أکنة مما ندعوکم إلیه وفی آذانکم وقرًا وأصبحتم الیوم مسلمین، فقالوا: یا رسول الله کذبنا بالأمس لو کان کذلک ما اهتدینا أبدا ولکن الله الصادق والعباد الکاذبون علیه وهو الغنی ونحن الفقراء إلیه.

عن أبی بکر الصدیق فی قوله: {إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا} قال: الاستقامة ألا یشرکوا بالله شیئاً.

وعن أبی بکر الصدیق أنه قال: ما تقولون فی هاتین الآیتین {إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا ا} و {الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ} فقالوا: {الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ} ثم عملوا بها و {اسْتَقَامُوا} علی أمره فلم یذنبوا {وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ} لم یذنبوا. قال: لقد حملتموها علی أمر شدید {الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ} یقول: بشرک و {الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا} فلم یرجعوا إلی عبادة الأوثان.

وعن عمر بن الخطاب {إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا} قال: استقاموا بطاعته ولم یروغوا روغان الثعلب.

عن عمر بن الخطاب قال: لو أطقت الأذان مع الخلافة لأذّنتُ.

عن عمر بن الخطاب قال: إن هذا القرآن کلام الله فضعوه علی مواضعه ولا تبتغوا فیه هواکم.

عن ابن عباس فی قوله {أ فمن یلقی فی النار خیر} قال: أبو جهل بن

هشام {أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِنًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ} أبو بکر الصدیق.

عن بشیر بن تمیم قال نزلت هذه الآیة فی أبی جهل وعمار بن یاسر {أَفَمَنْ یُلْقَی فِی النَّارِ خَیْرٌ} أبو جهل {أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِنًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ} عمار.

عن ابن عباس فی قوله {اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ} قال: هذا لأهل بدر خاصة.

وعن إبراهیم النخعی قال: ذکر أن السماء فرجت یوم بدر فقیل {اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ}.

(آیات سوره شوری)

قال الله تعالی: {فَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ * وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ * وَالَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ * وَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ * وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولَئِکَ مَا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ * إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}.

فقیر گوید عفی عنه: در این آیات تعریض است به حال صحابهء کرام خصوصاً خلفای ذوی الاحترام و این مسئله از دقائق فهم قرآن است. نخست این مقدمه را بخاطر مستحضر می باید ساخت که تعریض به افراد معینه حاصل میشود به آنکه لفظ نص عام باشد متضمن اوصاف عامه و شخصی از میان افراد آن مفهوم عام مشهور باشد به وصفی چندانکه اول نظر سامع به آن افراد افتاد بعد از آن باید دانست که وصف {آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ} از اوصاف مشهورهء مهاجرین اولین است؛ زیرا که در وقت غربت اسلام ایشان از مالوفات قوم خود گذشتند و از عشائر خود بریدند محض برای ایمان بعد از آن هجرت کردند و ترک مکاسبی که هر یک برای خود آماده داشت نمودند و در مهالک و مشاق تن در دادند به مجرد اعتماد بر وعده الهی و به صرف توکل بر خبر رب العزت تبارک وتعالی و وصف {وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ} از اوصاف صالحین مهتدین است از انصار {وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ}؛ زیرا که معنی تهذیب ان است که قوة بهیمیه زیر حکم عقل مطمئن شود و بغی نکند.

{یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ} اشارهء به آن است و قوه سبعیه تحت فرمان عقل رام گردد، {وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ} رمز است بدان، وکلمه {وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ} تعریض است به صدیق اکبر؛ زیرا که اشهر اوصاف او آن بود که دعوة الحق را اول مرتبه شنیده و به قوة تصدیق و کمال یقین تلقی نموده در اقامت صلاة پایه بلند پیدا کرد تا آنکه آن حضرت صلى الله عليه وسلم او را از میان صحابه به امامت صلوات برگزیده و کلمه {وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ} اشاره است به فاروق اعظم؛ زیرا که اشهر اوصاف او آن بود که در زمان خلافت او جمیع امور به مشوره علمای صحابه نافذ می شد و معظم اجماعیات در ملت اسلامیه همان است که اجماع و اتفاق بران به تدبیر فاروق اعظم و برای او واقع شد و کلمه {وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ} کنایه است به حال ذی النورین؛ زیرا که اشهر اوصاف او در اسلام کثرت انفاق است فی سبیل الله و به همین انفاقات به بشارات عظیمه فائز گشت و به درجات عالیات ترقی یافت وکلمهء {وَالَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ} منطبق است بر علی مرتضی؛ زیرا که در ایام خلافت او امری که واقع شد و وی به آن متفرد بود قتال بغاة است وقوله تعالی {وَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ} إلی {فَأُولَئِکَ مَا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ} حاصل معنی آن تجویز انتقام است و تفضیل عفو و اصلاح و صفتی که حَسن مجتبی مخصوص است به آن و لسان نبوت در استحسان آن وصف از او به این کلمه نطق فرموده ولدی هذا سیدٌ وسیصلح الله به بین فئتین عظیمتین من المسلمین.

امر صلح است و رفع نزاع و لفظ اصلحَ دلالت می کند بر وجود اتفاق مسلمین و ارتفاع تفرقه از میان ایشان و این اشاره است به خلافت معاویة ابن أبی سفیان {إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ} اشاره است به جوانان بنی امیه که آن حضرت صلى الله عليه وسلم در باب ایشان فرموده اند هلاک أمتی علی أیدی غلمة من قریش.

{وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ} اشاره است به جمعی از علمای احبار که رئیس ایشان امام علی ابن الحسن الملقب به زین العباد است رحمه الله که ادراک آن زمان کردند و به رعایت حدیث آن حضرت صلى الله عليه وسلم که از سلِّ سیف بر خلیفه وقت نهی فرموده ساکت شدند و تن زدند با وجود کراهیت آن افعال و اطوار والله أعلم بدقائق کتابه.

عن أبی هریرة أن رجلا شتم أبا بکر والنبی صلى الله عليه وسلم جالس فجعل النبی صلى الله عليه وسلم یتعجب ویتبسّم فلما أکثر رد علیه بعض قوله، فغضب النبی صلى الله عليه وسلم وقام، فلحقه أبو بکر فقال: یا رسول الله کان یشتمنی وأنت جالس فلما رددتُ علیه بعض قوله غضبتَ وقمتَ قال: إنه کان معک ملک یرد عنک فلما رددت علیه بعض قوله وقع الشیطان، فلم أکن لأقعد مع الشیطان ثم قال: یا أبا بکر ثلاثٌ هن حق، ما من عبد ظلم بمظلمة فیغضّ عنها لله إلا أعزَّه الله بها نصرة وما فتح رجل باب عطیة یرید بها صلة إلا زاده الله بها کثرة وما فتح رجل باب مسئلة یرید بها کثرة إلا زاده الله به قلة.

عن قیلان بن أنس قال: ابتاع أبو بکر جاریةً أعجمیة من رجل قد کان أصابها فحملت له، فأراد أبو بکر أن یطأها فأبت علیه وأخبرت أنها حامل، فرفع ذلک إلی النبی صلى الله عليه وسلم فقال النبی صلى الله عليه وسلم: إنها حفظت فحفظ الله لها، إن أحدکم إذا شجع ذلک المشجَع فلیس بالخیار علی الله فردّها إلی صاحبها الذی باعها.

(آیات سوره زخرف)

قال الله تعالی: {فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ * أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ * فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ * وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ}.

یعنی اگر نقل کنیم ترا از دنیا به رفیق اعلی قبل از انجاز وعدهء فتح چه باک پس هر آئینه ما انتقام کشنده ایم از اصناف کفار و اگر بنمائیم ترا آنچه وعده میدهیم دور نیست پس هر آئینه ما بر ایشان توانائیم پس چنگ محکم کن به آنچه وحی فرستادیم بسوی تو هر آئینه تو بر راه راستی و هر آئینه آن وحی فرستادن شرفست ترا و قوم ترا و نزدیک است که از آن سوال کرده خواهید شد یا گوئیم معنی چنین است و هر آئینه قرآن پند است ترا و قوم ترا.

باز فقیر گوید: به ظاهر تردید کرده شد در آنکه خدای تعالی پیغامبر خود را پیش از انجاز موعود از عالم دنیا بردارد و خود متصدی انتقام شود که مضمون وعده است یا به حضور او بنماید آنچه وعده میدهد و در هر دو صورت تشویش را بخاطر راه نباید داد؛ زیرا که تو بر راه راستی آنچه می فرمائی راست است و آنچه وعده می دهی بودنی است و در علم خدای تعالی تردید نیست پس مراد توزیع است که بعض موعود به حضور آن حضرت صلى الله عليه وسلم به انجاز رسد و بعض آن بعد آن حضرت صلى الله عليه وسلم به ظهور آید و از أحادیث متواتره که شک را در آن راه نیست ثابت شد که آن حضرت صلى الله عليه وسلم از ابتدای بعثت تا آخر حیات وعده فتح عجم و روم می داد و جهرةً می فرمود که خدای تعالی دین خود را بر اهل مدر (قریه نشینان) و وبر (باشندگان صحراء) غالب خواهد ساخت بِذلّ ذلیلٍ او عِزّ عزیز چون این صورت در عهد مبارک آن حضرت صلى الله عليه وسلم ظهور نیافت لازم شد که بعد انتقال وی صلى الله عليه وسلم به رفیق اعلی بر دست بعض نواب آن جناب واقع شود و وقوع آن متمم مراد حق باشد از بعثت آن حضرت صلى الله عليه وسلم و این یکی از لوازم خلافت خاصه است.

حالاً در فکر آن باید افتاد که آن معانی بر دست کدام یکی ظاهر شد و اوست خلیفه خاص و معنی {لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ} بر یک تأویل آنست که جماعهء از قریش این شرف ظاهر و باطن دریابند و به نیابت آن حضرت صلى الله عليه وسلم رؤساء عالم شوند و احراز فضیلت اعلاء کلمة الله نمایند.

عن محمد بن عثمان المخزومی أن قریشا قالت قیِّضوا لکل رجل من أصحاب محمد رجلا یأخذه، فقیضوا لأبی بکر طلحة بن عبید الله فأتاه وهو فی القوم فقال أبو بکر: إلی ما تدعونی؟ قال: أدعوک إلی عبادة اللات والعزی، قال أبو بکر: وما اللات؟ قال: ربنا، قال: والعزی؟ قال: بنات الله. فقال أبو بکر: فمن أمهن؟ فسکت طلحة فلم یجبه، فقال طلحة لأصحابه: أجیبوا الرجل، فسکت القوم، فقال طلحة: قم یا بابکر أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، فأنزل الله: {وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا}.

عن عبد الرحمن بن مسعود العبدی قال: قرأ علی بن أبی طالب هذه الآیة: {فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ} قال: قد ذهب نبیه علیه السلام وبقیت نقمته فی عدوه.

عن مجاهد فی قوله: {وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ} قال: یقال ممن هذا الرجل؟ فیقال: من العرب، فیقال: من أی العرب؟ فیقال: من قریش، فیقال: من أی قریش؟ فیقال: من بنی هاشم.

وعن علی وابن عباس قالا: کان رسول الله صلى الله عليه وسلم یعرض نفسه علی القبائل بمکة ویعدهم الظهور فإذا قالوا: لمن الملک بعدک؟ أمسک فلم یجبهم بشیء لأنه لم یؤمر فی ذلک بشیء حتی نزلت {وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ} فکان بعد إذا سئل قال لقریش، فلا یجیبوه، حتی قبلته الأنصار علی ذلک.

وعن عدی بن حاتم قال: کنت قاعدا عند رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ألا إن الله علم ما فی قلبی من حبی لقومی فشرفنی فیهم فقال: {وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ} فجعل الذکر والشرف لقومی فی کتابه ثم قال: {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ * وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ} یعنی قومی فالحمد لله الذی جعل الصدیق من قومی والشهید من قومی والأئمة من قومی، إن الله قلّب العباد ظهرا وبطنا فکان خیر العرب قریشا وهی الشجرة المبارکة التی قال الله فی کتابه ومثل {کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ} یعنی قریشا {أَصْلُهَا ثَابِتٌ} یقول أصلها بحرم {وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ} یقول: الشرف الذی شرفهم الله بالإسلام الذی هداهم له جعلهم أهله ثم أنزل فیهم سورة من کتاب الله بمکة {لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ}.

قال عدی بن حاتم: ما رأیت رسول الله صلى الله عليه وسلم ذکر عنده قریش بخیر قط إلا سره حتی یستبین ذلک السرور للناس کلهم فی وجهه، وکان کثیرا ما یتلو هذه الآیة {وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ}.

وعن القاسم بن محمد عن أبی بکر أو عن عمه عن جده أبی بکر الصدیق عن النبی صلى الله عليه وسلم قال: ینزل الله إلی السماء الدنیا لیلة النصف من شعبان فیغفر لکل شیء إلا رجل مشرک أو فی قلبه شحناء.

عن قتادة عن أبی حرب بن أبی الأسود الدوئلی قال: رفع إلی عمر امرأة ولدت لستة أشهر فسأل عنها أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم، فقال علی: لا رجم علیها، ألا تری أنه یقول: {وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا} وقال: {وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ} وکان الحمل هاهنا ستة أشهر، فترکها عمر، قال: ثم بلغنا أنها ولدت آخر لستة أشهر.

وعن نافع بن جبیر أن ابن عباس أخبره قال: إنی لصاحب المرأة التی أتی بها عمر، وضعتْ لستة أشهر فأنکر الناس ذلک، فقلت لعمر: کیف تظلم؟ قال: کیف؟ قلت: اقرأ {وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا} {وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ} قلت: کم الحول؟ قال: سنة، قلت: کم السنة؟ قال: اثنا عشر شهرا، قلت: فأربعة وعشرون شهرا حولان کاملان ویؤخر الله من الحمل ما شاء ویقدم، قال: فاستراح عمر إلی قولی.

وعن أبی عبیدة مولی عبد الرحمن بن عوف قال: رفعت امرأة إلی عثمان ولدت لستة أشهر فقال عثمان: قد رفعت إلی امرأة ما أراها إلا جاءت بشر. فقال ابن عباس: إذا أکملت الرضاعة کان الحمل ستة أشهر، وقرأ {وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا} فدرء عثمان عنها.

وعن ابن عباس أنه کان یقول إذا ولدت المرأة لتسعة أشهر کفاها من الرضاع أحد وعشرون شهرا وإذا ولدت لسبعة أشهر کفاها من الرضاع ثلاثة وعشرون شهرا وإذا وضعت لستة أشهر فحولین کاملین لأن الله یقول: {وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا}.

عن ابن عباس قال: أنزلت هذه الآیة فی أبی بکر الصدیق {حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی} فاستجاب الله له فأسلم والداه جمیعاً وإخوانه وولده کلهم ونزلت فیه: {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی} إلی آخر السورة.

عن مجاهد قال: دعا أبو بکر عمر رضی الله عنهما فقال له: إنی موصیک بوصیة أن تحفظها، إن لله فی اللیل حقا لا یقبله بالنهار وحقا بالنهار لا یقبله باللیل، إنه لیس لأحد نافلة حتی یؤدی الفریضة، إنه إنما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتباعهم الحق فی الدنیا وثقل ذلک، وحق لمیزان لا یوضع فیه إلا الحق أن یثقل، وخفت موازین من خفت موازینه یوم القیامة لاتباعه الباطل فی الدنیا وخفته علیهم، وحق لمیزان لا یوضع فیه إلا الباطل أن یخف، ألم تر أن الله ذکر أهل الجنة بأحسن أعمالهم فیقول القائل: أین یبلغ عملک من عمل هؤلاء، وذلک أن الله تعالی تجاوز عن أسوأ أعمالهم وأن الله تعالی ذکر أهل النار بأسوء أعمالهم حتی یقول القائل: أنا خیر عملا من هؤلاء، وذلک بأن الله رد علیهم أحسن أعمالهم، ألم تر أن الله أنزل آیة الشدة عند آیة الرجاء وآیة الرجاء عند آیة الشدة لیکون المؤمن راغبا راهبا لئلا یلقی بیده إلی التهلکة ولا یتمنی علی الله أمنیة یتمنی فیها غیر الحق.

عن ابن عمر أن عمر رأی فی ید جابر بن عبد الله درهما فقال: ما هذا الدرهم؟ فقال: أرید اشتری لأهلی به لحما قرموا إلیه، فقال: أکلما اشتهیتم شیئا اشتریتموه؟ أین تذهب عنکم هذه الآیة: {أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا}.

وعن سالم بن عبد الله بن عمر أن عمر کان یقول: ما نعنی بلذات العیش أن نأمر بصغار المعزی فتَسمُط ونأمر بلباب الحنطة فیخبز لنا ونأمر بالزبیب فینبذ لنا فی الأسعان حتی إذا صار مثل عین الیعقوب أکلنا هذا وشربنا هذا ولکنا نرید أن نستبقی طیباتنا لأنا سمعنا الله یقول: {أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا}.

وعن قتادة: {أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا} قال: تعلمون أن أقواما یشترون حسناتهم فی الدنیا استیفاء رجل طیباته إن استطاع ولا حول ولا قوة إلا بالله، قال: وذکر لنا أن عمر بن الخطاب کان یقول: لو شئتُ لکنت أطیبکم طعاما وألینکم لباسا ولکنی أستبقی طیباتی. وذکر لنا أن عمر الخطاب لما قدم الشام صنع له طعام لم یر قبله مثله، قال: هذا لنا فما لفقراء المسلمین الذین ماتوا وهم لا یشبعون من خبز الشعیر، فقال خالد بن الولید: لهم الجنة، فاغرورقَت عینا عمر فقال: لئن کان حظنا من هذا الحطام وذهبوا بالجنة لقد بانوا بونا بعیداً.

عن جابر بن عبد الله قال: رآنی عمر وأنا معَلِّق لحما فقال: یا جابر ما هذا؟ قلت: لحم اشتریته بدرهم لنسوة عندی قرمن إلیه، فقال: أما یشتهی أحدکم شیئا إلا صنعه، أما یجد أحدکم أن یطوی بطنه لجاره وابن عمه، أین تذهب هذه الآیة: {أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا} قال: فما انفلتُّ منه حتی کدت أن لا أنفلت.

عن حمید بن هلال قال: کان حفص یکثر غشیان أمیر المؤمنین عمر رضي الله عنه وکان إذا قرب طعامه اتقاه، فقال له عمر: ما لک ولطعامنا؟ فقال: یا أمیر المؤمنین إن اهلی یصنعون لی طعاما هو ألین من طعامک فأختار طعامهم علی طعامک، فقال: ثکلتک أمک أما تری أنی لو شئت أمرت بشاة فتیة سمینة فألقی عنها شعرها ثم أمرت بدقیق فینخل فی خرقة فجعل خبزا مرققا وأمرت بصاع من زبیب فجعل فی سمن حتی یکون کدم الغزال، فقال حفص: إنی أراک تعرف لین الطعام، فقال عمر: ثکلتک أمک والذی نفسی بیده لولا کراهیة أن ینقص من حسناتی یوم القیامة لأشرکنکم فی لین طعامکم.

وعن الحسن قال: قدم وفد أهل البصرة علی عمر مع أبی موسی فکان له کل یوم خبزٌ یلتّ فربما وافقناها مأدومة بلبن وربما وافقنا القدائد الیابسة قد دقت ثم أغلی بها وربما وافقنا اللحم الغریض وهو قلیل. قال: وقال عمر: إنی والله ولقد أری تقذیرکم وکراهیتکم طعامی، أما والله لو شئت لکنت أطیبکم طعامکم وأدقکم عیشا، أما والله ما أجهل عن کراکر وأسنمة وعن صلاء وصناب وصلائق ولکن وجدت الله عیَّر قوما بأمرٍ فعلوه فقال: {أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا}.

(آیات سوره محمد صلى الله عليه وسلم)

فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی سوره قتال نازل فرمود برای تمیّز مومنین حقا از کفار و منافقین. اینجا به اسالیب متنوعه در میان فریق سعدا و آن دو فریق اشقیا تباین منازل و تباعد مراتب ذکر میفرماید در اقوال و افعال و مآل و در ضمن این مبحث اشارات به لوازم خلافت خاصه و اضداد آن مذکور میشود و تلویح نموده می آید به آنکه این هر دو فریق در زمان مبارک آن حضرت صلى الله عليه وسلم موجود بودند و هر چند عموم آیات شامل هر مومن و منافق است تعریض کرده شد به حال حاضرین از فریقین قوله {الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ} وقوله {وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ} دلالت می کند بر وجود هر دو طائفه قوله {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ} چون وجود نصر و ثبات قدم در حق قومی دیدیم ظن قوی بهم رسید که تنصروا الله در ایشان متحقق بود و ثواب {إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ} برای ایشان مترتب چون در مقابلهء {قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ} و {زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ} گفته شد {أَفَمَنْ کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ} معلوم گشت که مهاجرین و انصار حاضرین مراد اند و {مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ} ثواب ایشان است و نیز در این آیات اشاره واقع است به آنکه ضد خلافت راشده که منافقین و فاسقین را می باشد آن است که {فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ} و به طریق مفهوم مخالف پی توان برد به آنکه خلافت راشده آن است که مفضی باشد به اصلاح فی الأرض و وصل ارحام و هر چیزی را در محل خود نگاهداشتن وهو المقصود.

عن أبی بکر الصدیق عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: علیکم بلا إله إلا الله والاستغفار فأکثروا منها فإن إبلیس قال: أهلکت الناس بالذنوب وأهلکونی بلا إله إلا الله والاستغفار، فلما رأیت ذلک أهلکتهم بالأهواء وهم یحسبون أنهم مهتدون.

وعن یحیی بن طلحة بن عبید الله قال: رأی عمر طلحة حزینا فقال له: ما لک؟ قال: إنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: إنی لأعلم کلمة لا یقولها عبد عند موته إلا نفّس الله عنه کربته وأشرق لونه وأتی ما یسره، وما منعنی أن أسأل عنها إلا القدرة علیه حتی مات، فقال عمر إنی أعلمها قال: لا تعلم کلمة هی أعظم من کلمة أمر بها عمّه: لا إله إلا الله، قال: فهی والله.

وعن عثمان بن عفان قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من مات وهو یعلم (یقین دارد) أن لا إله إلا الله دخل الجنة.

وعن بریدة قال: کنت جالسا عند عمر إذ سمع صائحا فقال: یا یرفا انظر ما هذا الصوت؟ فنظر ثم جاء فقال: جاریة من قریش تباع أمها، فقال عمر: ادع المهاجرین والأنصار، فلم یمکث إلا ساعة حتی امتلأت الدار والحجرة فحمد الله وأثنی علیه، قال: أما بعد، فهل تعلمونه کان فیما جاء به محمد صلى الله عليه وسلم القطیعة، قالوا: لا، قال: فإنها قد أصبحت فیکم فاشیة ثم قرأ {فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ} ثم قال: وأیّ قطیعة أقطع من ابتیاع أم امرءٍ فیکم وقد أوسع الله لکم، قالوا: فاصنع ما بدا لک، فکتب فی الآفاق أن لا یبتاع أمُّ حُرّ فإنها قطیعة رحم وأنه لا یحل.

عن عروة قال: تلا رسول الله صلى الله عليه وسلم یوماً {أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا} فقال شاب من أهل الیمن بل علیها أقفالها حتی یکون الله یفتحها أو یفرجها، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: صدقت، فما زال الشاب فی نفس عمر حتی ولی فاستعمله.

(آیات سوره فتح)

خدای تعالی در سوره فتح دلائل باهره بر فضل اهل حدیبیة که خلفاء از آن جماعه اند ذکر می فرماید از آن جمله:

{هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا * لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا}.

و از آن جمله {إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ}.

واز آن جمله {قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا}.

که دلالت می کند بر وجود داعی به سوی جهاد در زمان مستقبل و ترتب اجر جمیل بر اطاعت آن داعی و عذاب الیم بر عصیان و آن معنی از لوازم خلافت خاصه است و این مبحث مفصلاً در فصل سوم محرر گشت. و از آن جمله می فرماید: {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ} و این صفات مرضیه از لوازم خلافت خاصه است.

واز آن جمله می فرماید: {کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ} چون حالاتِ مِثل بر حالات ممثَّل له منطبق سازیم احوالی بر لوح خاطر منتقش میشود که در خلفاء آن معانی ظاهر و هویدا است.

عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال: کنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم فی سفر فسألته عن شیء ثلاث مرات فلم یرد علی، فقلت لنفسی: ثکلتک أمک یا ابن الخطاب نزرت رسول الله صلى الله عليه وسلم ثلاث مرّات فلم یرد علیک، فحرکتُ بعیری ثم تقدمتُ أمامَ الناس خشیة أن ینزل فیَّ القرآن، فما نشبت أن سمعت صارخا یصرخ بی فرجعت وأنا أظن أنه نزل فی شیء، فقال النبی صلى الله عليه وسلم لقد أنزلت علیَّ اللیلة سورة هی أحب إلی من الدنیا وما فیها، {إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ}.

عن إبراهیم بن محمد بن المنتشر عن أبیه عن جده قال: کانت بیعة النبی صلى الله عليه وسلم حین أنزل علیه {إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ} فکانت بیعة النبی صلى الله عليه وسلم التی بایع علیها الناس البیعة لله والطاعة للحق، وکانت بیعة أبی بکر: بایعونی ما أطعت الله فإذا عصیته فلا طاعة لی، وکانت بیعة عمر بن الخطاب: البیعة لله والطاعة للحق، وکانت بیعة عثمان: البیعة لله والطاعة للحق.

قوله {أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ} قال الحسن: هم فارس والروم.

عن ابن جریج فی قوله: {قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ} قال: إن عمر بن الخطاب دعا أعراب المدینة جهینة ومزینة الذین کان النبی صلى الله عليه وسلم، دعاهم إلی خروجه إلی مکة دعاهم عمر بن الخطاب إلی قتال فارس، قال: {فَإِنْ تُطِیعُوا} إذا دعاکم عمر تکن توبة لتخلفکم عن النبی صلى الله عليه وسلم {یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا ا} إذا دعاکم عمر {کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ} إذا دعاکم النبی صلى الله عليه وسلم {یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا}.

عن ابن عباس ستدعون إلی قوم أولی بأس شدید، قال: فارس والروم.

عن سلمة بن الأکوع قال: بینا نحن قائلون إذ نادی منادی رسول الله صلى الله عليه وسلم: أیها الناس البیعة نزل روح القدس، فثُرنا إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو تحت شجرة فبایعناه فذلک قول الله تعالی: {لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ} فبایع لعثمان إحدی یدیه علی الأخری، فقال الناس: هنیئا لابن عفان یطوف بالبیت ونحن ههنا، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو مکث کذا وکذا سنة ما طاف حتی أطوف.

عن نافع قال: بلغ عمر بن الخطاب أن ناسا یأتون الشجرة التی بویع تحتها فأمر بها فقطعت.

وعن جابر بن عبد الله قال: کنا یوم الحدیبیة ألفا وأربع مائة فقال لنا رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنتم خیر أهل الأرض.

عن عروة قال: لما نزل النبی صلى الله عليه وسلم الحدیبیة فزعت قریش لنزوله علیهم فأحب رسول الله صلى الله عليه وسلم أن یبعث إلیهم رجلاً من أصحابه فدعا عمر بن الخطاب لیبعثه إلیهم، فقال: یا رسول الله إنی لا آمن ولیس بمکة أحد من بنی کعب یغضب لی إن أوذیتُ فأرسِل عثمان بن عفان فإن عشیرته بها وإنه یبلغ لک ما أردت، فدعا رسول الله صلى الله عليه وسلم عثمان فأرسله إلی قریش وقال: أخبرهم أنا لم نأت لقتال وإنما جئنا عُمّارا وادعُهم إلی الإسلام، وأمره أن یأتی رجالاً بمکة مؤمنین ونساء مؤمنات فیدخل علیهم ویبشرهم بالفتح ویخبرهم أن الله وَشِیْکاً أن یظهر دینه بمکة حتی لا یستخفی فیها بالإیمان، فانطلق عثمان إلی قریش فأخبرهم فارتهنه المشرکون، ودعا رسول الله صلى الله عليه وسلم إلی البیعة ونادی منادی رسول الله صلى الله عليه وسلم: ألا إن روح القدس قد نزل علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فأمره بالبیعة فاخرُجوا علی اسم الله، فبایعوه فثار المسلمون إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو تحت الشجرة فبایعوه علی أن لا یفروا أبداً، فرعّبهم الله فأرسلوا من کانوا ارتهنوا من المسلمین ودعوا إلی الموادعة والصلح.

وعن جابر قال: کنا یوم الحدیبیة ألفا وأربع مائة فبایعناه وعمر آخذ بیده تحت الشجرة وهی سمرة وقال: بایعنا علی أن لا نفرّ، ولم نبایعه علی الموت.

وعن أنس قال: لما أمر رسول الله صلى الله عليه وسلم ببیعة الرضوان کان عثمانُ بن عفان رسولَ رسولِ الله صلى الله عليه وسلم إلی أهل مکة فبایع الناس فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اللهم إن عثمان فی حاجة الله وحاجة رسوله، فضرب بإحدی یدیه علی الأخری، فکانت ید رسول الله صلى الله عليه وسلم لعثمان خیرا من أیدیهم لأنفسهم.

عن جابر عن النبی صلى الله عليه وسلم قال: لا یدخل النار أحد ممن بایع تحت الشجرة.

عن أبی أمامة الباهلی قال: لما نزلت {لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ} قلت: یا رسول الله، أنا ممن بایعک تحت الشجرة، قال: یا أبا أمامة أنت منی وأنا منک.

عن عکرمة {وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا} قال: خیبر حیث رجعوا من صلح الحدیبیة.

عن مجاهد: {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا} قال: المغانم الکثیرة التی وُعدوا ما یأخذوا حتی الیوم فعجل لکم هذه، قال: عُجّلت له خیبر.

عن ابن عباس: {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا} فعجل لکم هذه، یعنی الفتح.

وعن ابن عباس: {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ} یعنی خیبر {وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ} یعنی أهل مکة أن یستحلوا حرم الله ویستحل بکم وأنتم حرم {وَلِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ} قال سنّةً لمَن بعدکم.

عن مروان والمسور بن مخرمة قال: انصرف رسول الله صلى الله عليه وسلم عام الحدیبیة فنزلت علیه سورة الفتح فیما بین مکة والمدینة فأعطاه الله فیها خیبر {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ} خیبر، فقدم النبی صلى الله عليه وسلم فی ذی الحجة فأقام بها حتی سار إلی خیبر فی المحرم فنزل رسول الله صلى الله عليه وسلم بالرجیع وادٍ بین غطفان وخیبر فتخوف أن یُمِدّهم غطفان فبات به حتی أصبح فغدوا علیهم.

وعن قتادة {فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ} قال: هی خیبر، {وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ} قال: عن بیضتهم وعن عیالهم بالمدینة حین ساروا من المدینة إلی خیبر.

وعن ابن جریج فی قوله {وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ} قال: اجتمع الحلیفان أسدٌ وغطفان علیهم عیینة بن حصن معه مالک بن عوف بن النضر أبو النضر وأهل خیبر إلی بئر معونة، فألقی الله فی قلوبهم الرعب فانهزموا ولم یلقوا النبی صلى الله عليه وسلم، وفی قوله: {وَلَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا} أسد وغطفان {لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا * سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا} یقول: سنة الله فی الذین خلوا من قبل أن لا یقاتل أحدٌ نبیه إلا أخذه الله فقتله أو رعّبه فانهزم ولم یسمع به عدو إلا انهزموا واستسلموا.

وعن ابن عباس رضي الله عنه {وَأُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا} قال: هذه الفتوح التی تفتح إلی الیوم.

عن أبی الأسود الدئلی أن الزبیر بن العوام لما قدم البصرة دخل بیت المال فإذا هو بصفراء وبیضاء فقال: یقول الله {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا * وَأُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا} فقال: هذا لنا.

عن علی وابن عباس قالا فی قوله تعالی {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً} فتوح من لدن خیبر تلونها وتغنمون ما فیها {فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ} من ذلک خیبر {وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ} قریش {عَنْکُمْ} بالصلح یوم الحدیبیة {وَلِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ} شاهدا علی ما بعدها، دلیلا علی انجازها {وَأُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا} علی علم وقتها أفتیها علیکم فارس والروم {قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا} قضی الله بها أنها لکم.

وعن عبد الرحمن بن أبی یعلی {وَأُخْرَی لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا} قال: فارس والروم.

عن سهل بن حنیف أنه قال یوم صفین: اتهموا أنفسکم فلقد رأیتُنا یوم الحدیبیة یعنی الصلح الذین کان بین النبی صلى الله عليه وسلم وبین المشرکین ولو نری قتالا لقاتلنا، فجاء عمر إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: یا رسول الله، ألسنا علی الحق وهم علی الباطل؟ قال: بلی قال: ألیس قتلانا فی الجنة وقتلاهم فی النار؟ قال: بلی، قال: ففیم نعطی الدنیة فی دیننا ونرجع ولما یحکم الله بیننا وبینهم، فقال: یا ابن الخطاب إنی رسول اله ولن یضیعنی الله أبداً، فرجع متغیظاً فلم یصبر حتی جاء أبا بکر فقال: یا أبا بکر ألسنا علی الحق وهم أهل الباطل، قال بلی، قال: ألیس قتلانا فی الجنة وقتلاهم فی النار، قال: بلی، قال: ففیم نعطی الدینة فی دیننا، قال: یا ابن الخطاب إنه رسول الله ولن یضیعه الله أبداً، فنزلت سورة الفتح فأرسل رسول الله صلى الله عليه وسلم إلی عمر فاقرأه إیاها، قال: یا رسول الله أفتح هو؟ قال: نعم.

عن أبی إدریس عن أبی بن کعب أنه کان یقرأ إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ ولو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ. فبلغ ذلک عمر فاشتدّ علیه فبعث إلیه فدخل فدعا ناسا من أصحابه فیهم زید بن ثابت، فقال: من یقرأ فیکم سورة الفتح، فقرأ زید علی قراءتنا الیوم، فغلّظ له عمر فقال أبی: أتکلم؟ قال: تکلم، فقال: لقد علمتَ أنی کنت أدخل علی النبی صلى الله عليه وسلم ویقرئنی وأنت بالباب فإن أحببت أن أقرئ الناس علی ما أقرأنی أقرأت وإلا لم أقرأ حرفا ما حییت، قال: بل أقرئ الناس.

عن حمران: أن عثمان قال سمعت النبی صلى الله عليه وسلم یقول: إنی لأعلم کلمة لا یقولها عبد حقا من قلبه إلا حُرِّم علیه النار، فقال عمر بن الخطاب: أنا أحدثکم ما هی، کلمة الإخلاص التی ألزمها الله محمداً وأصحابه وهی کلمة التقوی (التی) ألاص علیها نبی الله عمه أبا طالب عند الموت، شهادة أن لا إله إلا الله.

عن عائشة قالت: لما مات سعد بن معاذ حضره رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بکر وعمر فوالذی نفسی محمد بیده إنی لأعرف بکاء أبی بکر من بکاء عمر وأنا فی حجرتی وکانوا کما قال: {رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ} قیل: فکیف کان رسول الله صلى الله عليه وسلم یصنع؟ فقالت: کانت عینه لا تدمع علی أحد ولکنه کان إذا وجد فإنما هو آخذ بلحیته.

عن ابن عباس {ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ} یعنی نعتهم مکتوب فی التوراة والإنجیل قبل أن یخلق الله السماوات والأرض.

عن عمار مولی بنی هاشم قال: سألت أبا هریرة عن القدر قال: اکتَفِ منه بآخر سورة الفتح {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ} إلی آخرها یعنی أن الله نعتهم قبل أن یخلقهم.

عن ابن عباس فی قوله {کَزَرْعٍ} قال: أصل الزرع عبد المطلب {أَخْرَجَ شَطْأَهُ} محمد صلى الله عليه وسلم {فَآزَرَهُ} بأبی بکر {فَاسْتَغْلَظَ} بعمر {فَاسْتَوَی} بعثمان {عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ} بِعَلیٍّ.

وعن ابن عباس {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ} أبو بکر، {أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ} عمر، {رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ} عثمان، {تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا} علی رضی الله عنهم أجمعین، {یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا} طلحة والزبیر، {سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ} عبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبی وقاص وأبو عبیدة بن الجراح، {وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ} بأبی بکر {فَاسْتَغْلَظَ} بعمر، {فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ} بعثمان، {یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ} بعلی، {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ} جمیع أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم.

(آیات سوره حجرات)

خدای تعالی در سورهء حجرات دلائل باهره بر فضل خلفاء ذکر می فرماید از آنجمله: {إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ}

و شیخین رضی الله عنهما سبب ورود آیت و مصداق آن بوده اند به نقل مستفیض.

از آنجمله: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ} در مقابل اعراب وقول ایشان {آمَنَّا}.

عن عبدالله بن الزبیر قال: قدم رکب من بنی تمیم علی النبی صلى الله عليه وسلم فقال أبو بکر: أمِّر القعقاع بن معبد، وقال عمر: بل أمر الأقرع بن حابس. فقال أبو بکر: ما أردتَ إلا خلافی. فقال عمر: ما أردتُ خلافک. فتماریا حتی ارتفعت أصواتهما فأنزل الله: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ}.

عن ابن أبی ملیکة قال: کاد الخیران أن یهلکا؛ أبو بکر وعمر رفعا أصواتهما عند النبی صلى الله عليه وسلم حین قدم علیه رکب بنی تمیم فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس وأشار الآخر برجل. فقال أبو بکر لعمر: ما أردتَ إلا خلافی، قال: ما أردت خلافک فارتفعت أصواتهما فی ذلک، فأنزل الله {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ} قال ابن الزبیر: فما کان عمر یُسمع رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد هذه الآیة حتی یستفهمه.

عن أبی بکر الصدیق قال: لما نزلت هذه الآیة {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ} قلت: یا رسول الله والله لا أکلمک إلا کأخی السِرار.

عن أبی هریرة قال: لما نزلت {إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ} قال أبو بکر: والذی أنزل علیک الکتاب یا رسول الله لا أکلمک إلا کأخی السرار حتی ألقی الله.

عن عطاء الخراسانی قال: قدمت المدینة فلقیت رجلاً من الأنصار قلت حدّثنی حدیث ثابت بن قیس بن شماس قال: قم معی، فانطلقت معه حتی دخلنا علی امرأة فقال الرجل: هذه ابنة ثابت بن قیس بن شماس. فسلها عما بدا لک، فقلت: حدثینی، قالت: سمعت أبی یقول: لما أنزل الله علی رسوله صلى الله عليه وسلم {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ} دخل بیته وأغلق علیه بابه وطفق یبکی، فافتقده رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ما شأن ثابت؟ فقالوا: یا رسول الله ما ندری ما شأنه، غیر أنه أغلق باب بیته فهو یبکی فیه، فأرسل رسول الله صلى الله عليه وسلم فسأله: ما شأنک؟ قال یا رسول الله أنزل الله علیک هذه الآیة، وأنا شدید الصوت فأخاف أن أکون قد حبط عملی، فقال: لست منهم بل تعیش بخیر وتموت بخیر، قالت: ثم أنزل الله علی نبیه {إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ} فأغلق علیه بابه وطفق یبکی فیه فافتقده رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال: ما شأن ثابت؟ قالوا: یا رسول الله والله ما ندری ما شأنه غیر أنه أغلق علیه باب بیته وطفق یبکی فیه، فأرسل إلیه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ما شأنک؟ فقال یا رسول الله أنزل الله علیک {إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ} والله إنی لأحب الجمال وأن أسود قومی، قال: لست منهم بل تعیش حمیداً وتقتل شهیداً ویدخلک الله الجنة بسلام، قالت: فلما کان یوم الیمامة خرج مع خالد بن الولید إلی مسیلمة الکذاب فلما التقی أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فانکشفوا فقال ثابت لسالم مولی أبی حذیفة: ما هکذا کنا نقاتل مع رسول الله صلى الله عليه وسلم، ثم حفر کل واحد منهم لنفسه حفرة وحمل علیهم القوم فثبّتا حتی قتلا وکانت علی ثابت یومئذ درع له نفیسة فمرّ رجل من المسلمین فأخذها فبینا رجل من المسلمین نائم إذ أتاه ثابت بن قیس فی منامه فقال: إنی أوصیک بوصیة إیاک أن تقول هذا حلم فتضیعه، إنی لما قتلت أمس مر بی رجل من المسلمین فأخذ درعی ومنزله فی أقصی العسکر وعند خبائه فرس یستن فی طوله وقد کفا علی الدرع برمة وجعل فوق البرمة رحلا فأت خالد بن الولید فمره أن یبعث إلی درعی فیأخذها وإذا قدمت إلی خلیفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخبره أن علیَّ من الدین کذا وکذا ولی من الدین کذا وکذا وفلان من رقیقی عتیق وفلان، فإیاک أن تقول هذا حلم فتضیعه، فأتی الرجل خالد بن الولید فأخبره، فبعث إلی الدرع فنظر إلی خباء فی أقصی العسکر فإذا عنده فرس یستن فی طوله، فنظر فی الخباء فإذا لیس فیه أحد فدخلوا فرفعوا الرحل فإذا تحت برمة ثم رفعوا البرمة فإذا الدرع تحتها فأتوا به خالد بن الولید فلما قدموا المدینة حدث الرجل أبا بکر برؤیاه فأجاز وصیته بعد موته، فلم نعلم أحداً من المسلمین جُوِّز وصیته بعد موته غیر ثابت بن قیس شماس.

عن مجاهد قال: کتب إلی عمر یا أمیر المؤمنین رجل لا یشتهی المعصیة ولا یعمل بها أفضل أم رجل یشتهی المعصیة ولا یعمل بها؟ فکتب عمر: إن الذین یشتهون ولا یعملون بها {أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَی لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ}.

وعن عمر بن الخطاب قال: من تعرض للتهمة فلا یلومنّ من أساء به الظن، ومن کتم سرّه کان الخیار إلیه، ومن أفشاه کان الخیار علیه، وضع أمر أخیک علی أحسنه حتی یأتیک منه ما یغلبک، ولا تظنن بکلمة خرجت من أخیک سوءا وأنت تجد لها فی الخیر محملا وأکثِر فی اکتساب الإخوان فإنهم جُنّةٌ عند الرخاء وعُدة عند البلاء وآخِ الإخوان علی قدر التقوی وشاور فی أمرک الذین یخافون الله.

عن عبد الرحمن بن عوف أنه حرس مع عمر بن الخطاب لیلة بالمدینة فبینما یمشون بدا لهم سراج فی بیت فانطلقوا یؤمُّونه فلما دنوا منه إذا باب مجافٌ علی قوم لهم فیه أصوات مرتفعة ولغط، فقال عمر وأخذ بید عبد الرحمن بن عوف: أتدری بیت من هذا؟ قال: هذا بیت ربیعة بن أمیة بن خلف وهم الآن شرب. قال عمر: فما تری؟ قال: أری أن قد أتینا ما نهی الله عنه قال الله: {وَلَا تَجَسَّسُوا} فقد تجسسنا، فانصرف عمر عنهم وترکهم.

وعن الشعبی أن عمر بن الخطاب فقد رجلاً من أصحابه فقال لابن عوف: انطلق إلی منزل فلان فننظر، فأتیا منزله فوجدا بابه مفتوحا وهو جالس وامرأته تصبُّ له فی إناء فتناوله إیاه، فقال عمر لابن عوف: هذا الذی شغله عنا، فقال ابن عوف لعمر: وما یدریک ما فی الإناء؟ فقال عمر: أتخاف أن یکون هذا التجسس؟ قال: بل هو التجسس، قال: وما التوبة من هذا؟ قال: لا تُعلّمه بما اطلعت علیه من أمره ولا تظنن فی نفسک إلا خیراً، ثم انصرفا.

وعن الحسن قال: أتی عمرَ بن الخطاب رجلٌ فقال: إن فلانا لا یصحو، فدخل علیه عمر فقال: إنی لأجد ریح شراب یا فلان أنت بهذا؟ فقال الرجل: یا ابن الخطاب وأنت بهذا، لم ینهک الله أن تجسس، فعرفها عمر فانطلق وترکه.

وعن ثور الکندی أن عمرَ بن الخطاب کان یعس بالمدینة من اللیل فسمع صوت رجل فی بیت یتغنی فتسور علیه فوجد عنده امرأة وعنده خمر، فقال: یا عدو الله أظننت أن الله یسترک وأنت علی معصیته، فقال: وأنت یا أمیر المؤمنین لا تعجَل علی إن أکن عصیتُ الله واحدة فقد عصیت الله فی ثلاث، قال: {وَلَا تَجَسَّسُوا} فقد تجسّستَ وقال: {وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا} وقد تسوّرت علیَّ ودخلت علی بغیر إذن وقال الله تعالی: {لَا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا}. قال عمر: فهل عندکم من خیر إن عفوت عنک؟ قال: نعم، فعفا عنه وخرج وترکه.

عن أنس قال: کانت العرب تخدم بعضها بعضا فی الأسفار، وکان مع أبی بکر وعمر رجل یخدمهما فناما فاستیقظا ولم یهیئ لهما طعاماً، فقالا: إن هذا لنُوّمٌ، فأیقظاه فقالا: ائت رسول الله صلى الله عليه وسلم فقل له: إن أبا بکر وعمر یقرآنک السلام ویستأذنانک فقال: إنهما ائتدما فجاءا فقالا یا رسول الله بأیّ شیء ائتدمنا، قال: بلحم أخیکما، والذی نفسی بیده إنی لأری لحمه بین ثنایاکما، فقالا: استغفر لنا یا رسول الله. قال: مراه فلیستغفر لکما.

وعن یحیی بن أبی کثیر أن نبی الله صلى الله عليه وسلم کان فی سفر ومعه أبو بکر وعمر فأرسلوا إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم یسألونه لحما، قال: أولیس قد ظللتم من اللحم شباعا؟ قالوا: مِن أین، فوالله ما لنا باللحم عهد منذ أیام، فقال: من لحم صاحبکم الذی ذکرتم، قالوا: یا نبی الله إنما قلنا والله إنه لضعیف ما یعیننا علی شیء، قال: وذلک فلا تقولوا، فرجع إلیهم الرجل فأخبرهم بالذی قال. فجاء أبو بکر فقال: یا نبی الله طأ علی صماخی واستغفر لی ففعل. وجاء عمر فقال: یا نبی الله طأ علی صماخی واستغفر لی، ففعل.

(آیات سوره ق)

عن عائشة قالت: لما حضرت أبا بکر الوفاة قلت:

وأبیض یُستسقی الغمامُ بوجهه * ثِمال الیتامی عصمةٌ للأرامل

قال أبوبکر: جاءت سکرة الحق بالموت ذلک ما کنت منه تحید، قَدَّمَ الحق وأخّرَ الموت.

عن عبد الله بن البهی مولی الزبیر بن العوام قال: لما حضر أبو بکر رضي الله عنه تمثلت عائشة بهذا البیت:

أعاذلُ ما یغنی الحذار عن الفتی * إذا حُشرَجَتْ یوما وضاق به الصدر

فقال أبو بکر: لیس کذلک یا بنیة ولکن قولی {وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ}.

عن عثمان بن عفان أنه قرأ {وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ} یشهد علیها بما عملت.

عن عمر بن الخطاب فی قوله: {وَأَدْبَارَ السُّجُودِ} قال: رکعتان بعد المغرب، {وَإِدْبَارَ النُّجُومِ} قال: رکعتان قبل الفجر.

عن ابن عمر قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا أول من تنشق عنه الأرض ثم أبو بکر ثم عمر ثم آتی أهل البقیع فیحشرون معی ثم أنظر أهل مکة، وتلا ابن عمر {یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنَا یَسِیرٌ}.

(آیات سوره ذاریات)

عن سعید بن المسیب قال جاء صبیغ التیمی إلی عمر بن الخطاب فقال: أخبرنی عن الذَّارِیَاتِ ذَرْوًا قال: هی الریاح، ولولا أنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقوله ما قلته، قال: فأخبرنی عن الْحَامِلَاتِ وِقْرًا قال: هی السحاب ولولا أنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقوله ما قلته. قال: فأخبرنی عن الْجَارِیَاتِ یُسْرًا قال: هی السفن، ولولا أنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقوله ما قلته، قال: فأخبرنی عن الْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا قال: هن الملائکة ولولا أنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقوله ما قلته، ثم أمر به فضُرب مائة وجعل فی بیت فلمّا برأ دعاه فضربه مائة أخری وحمله علی قتب وکتب إلی أبی موسی الأشعری: امنع الناس من مجالسته، فلم یزالوا کذلک حتی أتی أبا موسی فحلف له بالأیمان المغلظة ما یجد فی نفسه مما کان یجد شیئاً، فکتب فی ذلک إلی عمر، فکتب عمر: ما إخاله إلا قد صدق، فخلی بینه وبین مجالسته الناس.

وعن الحسن قال: سأل صبیغ التمیمی عمر بن الخطاب عن الذَّارِیَاتِ ذَرْوًا وعن الْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا وعن النَّازِعَاتِ غَرْقًا فقال عمر: اکشف رأسک، فإذا له ضفیرتان، فقال: والله لو وجدتک محلوقاً لضربت عنقک، فکتب إلی أبی موسی الأشعری حتی أن لا یکلمه مسلم ولا یجالسه.

(آیات سوره طور)

عن الحسن أن عمر بن الخطاب قرأ {إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ لَوَاقِعٌ} فربا لها ربوة عِیدَ لها عشرین یوما.

وعن مالک بن مغول قال: قرأ عمر: {وَالطُّورِ * وَکِتَابٍ مَسْطُورٍ * فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ} قال: قسمٌ إلی قوله: {إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ لَوَاقِعٌ} فبکی ثم بکی حتی عید من وجعه ذلک.

(سوره نجم)

عن عمر بن الخطاب قال: اِحذروا هذا الرأی علی الدین فإنما کان الرأی من رسول الله صلى الله عليه وسلم مصیبا لأن الله کان یریه، وإنما هو منا تکلّفٌ وظن {وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا}.

عن سبرة قال صلی بنا عمر بن الخطاب الفجر فقرأ فی الرکعة الأولی بسورة یوسف ثم قرأ فی الثانیة النجم فسجد ثم قام فقرأ {إِذَا زُلْزِلَتِ} ثم رکع.

(سوره قمر)

عن أبی هریرة قال: أنزل الله علی نبیه بمکة قبل یوم البدر: {سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ} قال عمر بن الخطاب: قلتُ: یا رسول الله أیُّ جمع یهزم؟ فلمّا کان یوم بدر وانهزمت قریشٌ نظرت إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فی آثارهم مصلتاً بالسیف وهو یقول: {سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ} فکان لیوم بدر، فأنزل الله فیهم {حَتَّی إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ یَجْأَرُونَ} وأنزل الله: {أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ} ورماهم رسول الله صلى الله عليه وسلم فوسِعتهم الرمیة وملأت أعینهم وأفواههم حتی إن الرجل لیُقتل وهو یُقذّی عینیه وفاه فأنزل الله: {وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی}.

وعن عکرمة قال: لما نزلت {سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ} قال عمر: جعلت أقول أیُّ جمع یهزم، فلما کان یوم بدر رأیت النبی صلى الله عليه وسلم یثب فی الدرع وهو یقول: {سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ} فعرفت تأویلها یومئذ.

(سوره الرحمن)

عن ابن شوذب فی قوله {وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ} قال: نزلت فی أبی بکر الصدیق.

وعن عطاء أن أبا بکر الصدیق ذَکر ذات یوم وفکر فی القیامة والموازین والجنة والنار وصفوف الملائکة وطیّ السماوات ونسف الجبال وتکویر الشمس وانتشار الکواکب فقال: وددتُ أنی کنت خضِرا من هذه الخُضر تأتی علیَّ بهیمة فتأکلنی وأنی لم أخلق، فنزلت هذه الآیة {وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ}.

عن الحسن قال: کان شاب علی عهد عمر بن الخطاب ملازم المسجد والعبادة فعشقتْه جاریة فأتته فی خلوة فکلمته فحدّث نفسه بذلک فشهق شهقة فغشی علیه فجاء عمٌّ له فحمله إلی بیته فلمّا أفاق قال: یا عم انطلق إلی عمر فأقرئه منی السلام وقل له ما جزاء من خاف مقام ربه فانطلق عمه فاخبر عمر وقد شهق الفتی شهقة أخری فمات منها فوقف علیه عمر فقال: لک جنتان لک جنتان.

عن عمر بن الخطاب قال: جاء ناس من الیهود إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالوا: یا محمد، أفی الجنة فاکهة؟ قال: نعم {فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ} قالوا: فیأکلون کما یأکلون فی الدنیا. قال: نعم وأضعافه، قالوا: فیقضون الحوائج قال: لا ولکنهم یعرقون ویرشحون ویذهب الله ما فی بطونهم من أذی.

(سوره واقعه)

خدای تعالی در سورهء واقعه مکلفین را سه قسم میسازد: سابقین مقربین و أصحاب الیمین و أصحاب الشمال. باز أصحاب الشمال شامل دو فریق است: کفار و فاسقین.

اینجا ذکر کفار می نماید و ذکر فاسقین موقوف میگزارد بالجمله سابقین مقربین را اعلی مرتبه در مثوبة می نهد {ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ} می گوید و ثواب أصحاب الیمین را کمتر از ایشان بیان می کند و {ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ} {وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ} میگوید خلیفهء خاص پیغمبر صلى الله عليه وسلم می باید که از طبقه علیاء امت باشد هر چند ایشان را در میان خود ها مراتب شتی باشد.

عن ابن عباس قال: ألظّ رسول الله صلى الله عليه وسلم بالواقعة والحاقة وعمّ یتساءلون والنازعات وإذا الشمس کُوّرت وإذا السماء انفطرت فاستطار فیه القتیر، فقال له أبو بکر: قد أسرع فیک القتیر، قال: شیبتنی هود وصواحباتها هذه.

وعن جابر بن عبد الله قال: لما نزلت: {إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ} ذکر فیها {ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ} قال عمر: یا رسول الله ثلة من الأولین وقلیل منا؟ فأُمسک آخرُ السورة سنة ثم نزل: {ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ} فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: یا عمر تعال فاسمع ما قد أنزل الله {ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ} ألا وإن من آدم إلیَّ ثلة ومنی ثلة ولن نستکمل ثلتنا حتی نستعین بالسودان من رعاة الإبل ممن یشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له.

عن أبی سعید الخدری قال: ذکر رسول الله طیر الجنة فقال أبو بکر: إنها لناعمةٌ، قال: ومن یأکلُ أنعمُ منها وإنی لأرجو أن تأکل منها.

وعن أنس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن طیر الجنة کأمثال البخت ترعی فی شجر الجنة، فقال أبو بکر: یا رسول الله إن هذه الطیر لناعمة، فقال: آکلها أنعم منها وإنی لأرجو أن تکون ممن یأکل.

وعن حذیفة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن فی الجنة طیرا أمثال البخاتی، قال أبو بکر: إنها لناعمة یا رسول الله، قال: أنعم منها من یأکلها وأنت ممن یأکلها.

عن عمر بن الخطاب من طرق متعددة قال: احضروا موتاکم وذکّروهم فإنهم یرون ما لا ترون.

(سوره حدید)

خدای تعالی در سورهء حدید می فرماید: {وَمَا لَکُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ}

و چیست شما را در آن که انفاق نکنید در راه خدا و خدای راست پسماندهء اهل آسمانها و زمین، برابر نیست از جمله شما آنکه انفاق کرد و قتال نمود پیش از فتح ایشان بزرگتر اند در درجه از آنانکه انفاق کردند و قتال نمودند بعد از آن هر یکی را وعده داده است خدا حالت نیک وخدا به آنچه میکنید آگاه است.

ظاهر از فتح فتح مکه است پس آیت نص است در تفصیل جمعی که بعد فتح مکه این اعمال بجا آورده باشند و چون خلافت خاصه یا خلافت کامله هر چه گوئی با فضیلت خلیفه از دیگران به اعتبار اصناف و اوصاف عامه خواهد بود پس خلیفه خاص نمی باشد مگر از جماعه که پیش از فتح ایمان آورده اند و انفاق کرده و جهاد نموده.

عن عمر قال: کنت أشد الناس علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فبینا أنا فی یوم حار بالهاجرة فی بعض طریق مکة إذ لقیَنی رجل فقال: عجبا لک یا ابن الخطاب إنک تزعم وإنک قد دخل علیک الأمر فی بیتک، قلت: وما ذاک؟ قال: أختک قد أسلمت، فرجعت مغضبا حتی قرعت الباب، فقیل: من هذا؟ قلت: عمر، فتبادروا فاختفوا منی وقد کانوا یقرءون صحیفة فی أیدیهم ترکوها أو نسوها، فدخلتُ حتی جلست علی السریر فنظرت إلی الصحیفة فقلت: ما هذه؟ ناولنیها، قالت: إنک لست من أهلها إنک لا تغتسل من الجنابة ولا تطهر وهذا کتاب لا یمسه إلا المطهرون، فما زلت بها حتی نالونیها ففتحتها فإذا فیها: بسم الله الرحمن الرحیم فلما قرأت: "الرحمن" ذُعرت فألقیت الصحیفة من یدی ثم رجعت إلی نفسی فأخذتها فإذا فیها {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ} کلما مررت باسم من أسماء الله ذعرت ثم رجعت إلی نفسی حتی بلغت {آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ} فقلت: أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، فخرج القوم مستبشرین فکبروا.

عن مجاهد فی قوله {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ} یقول: من أسلم {وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ} یعنی: أسلموا، یقول: لیس من هاجر کمن لم یهاجر {وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی}.

وعن قتادة فی قوله {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ} قال: کان قتالان أحدهما أفضل من الآخر وکانت نفقتان إحداهما أفضل من الأخری، کانت النفقة والقتال قبل الفتح فتح مکة أفضل من النفقة والقتال بعد ذلک {وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی} قال: الجنة.

وعن زید بن أسلم قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: یأتیکم قوم من ههنا وأشار إلی الیمن تحقرون أعمالکم عند أعمالهم، قالوا: فنحن خیر أم هم؟ قال: بل أنتم، لو أن أحدهم أنفق مثل أحد ذهبا ما أدرک مُدّ أحدکم ولا نصیفه، وفَصَّلتْ هذه الآیة بیننا وبین الناس {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا}.

وعن زید بن أسلم عن عطاء بن یسار عن أبی سعید الخدری قال: خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم عام الحدیبیة حتی إذا کان بعسفان قال رسول الله صلى الله عليه وسلم یوشک أن یأتی قوم تحقرون أعمالکم مع أعمالهم، قلنا: یا رسول الله: أقریش؟ قال: لا ولکن هم أهل الیمن هم أرقّ أفئدة وألین قلوبا، فقلنا: أهم خیر منا یا رسول الله، قال: لو کان لأحدهم جبل من ذهب فأنفقه ما أدرک مد أحدکم ولا نصیفه، إلا إن هذا فصل ما بیننا وبین الناس {لَا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ}.

وقد استفاضت الأخبار فی تفضیل القدماء من أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم علی من بعدهم.

فعن أنس قال: کان بین خالد بن الولید وبین عبد الرحمن بن عوف کلام فقال خالد لعبد الرحمن بن عوف: تستطیلون علینا بأیام سبقتمونا بها؟ فبلغ النبی صلى الله عليه وسلم فقال: دعوا لی أصحابی فوالذی نفسی بیده لو أنفقتم مثل أحد -أو مثل الجبال- ذهبا ما بلغتم أعمالهم.

وعن یوسف بن عبد الله بن سلام قال: سئل رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنحن خیر أم من بعدنا؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو أنفق أحدهم أحدا ذهبا مع ما بلغ مد أحدکم ولا نصیفه.

وعن أبی سعید قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تسبوا أصحابی فوالذی نفسی بیده لو أن أحدکم أنفق مثل أحد ذهبا ما أدرک مد أحدهم ولا نصیفه.

وعن ابن عمر قال: لا تسبوا أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم فلمقام أحدهم ساعة خیر من عمل أحدکم عمره.

عن ابن مسعود قال: ما کان بین إسلامنا وبین أن عاقبنا الله بهذه الآیة {أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ} إلا أربع سنین.

وعن ابن مسعود قال: لما نزلت {أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ}، أقبل بعضنا علی بعض أیّ شیء أحدثْنا، أی شیء صنعنا.

عن ابن عباس قال: إن الله استبطأ قلوب المهاجرین فعاتبهم علی رأس ثلاثة عشر سنة من نزول القرآن، فقال: {أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا}.

عن الأعمش قال: لما قدم أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم المدینة فأصابوا من لین العیش ما أصابوا بعد ما کان بهم من الجهد فکأنهم فتروا عن بعض ما کانوا علیه فعوقبوا فنزلت {أَلَمْ یَأْنِ}.

عن أبی الدرداء قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من فرّ بدینه من الأرض إلی أرض مخافة الفتنة علی نفسه ودینه کتب عندا لله صدیقا فإذا مات قبضه الله شهیدا وتلا هذه الآیة {وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ} ثم قال: هذه فیهم ثم قال: والفرارون بدینهم من أرض إلی أرض یوم القیامة مع عیسی بن مریم فی درجته فی الجنة.

وعن البراء بن عازب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: مؤمنو أمتی شهداء، ثم تلا النبی صلى الله عليه وسلم: {وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ}.

وعن ابن مسعود رضي الله عنه قال: إن الرجل لیموت علی فراشه وهو شهید ثم تلا: {وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ}.

وعن ابن عباس {وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ} قال: هذه مفصولة {وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ}.

وعن الضحاک فی قوله {وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ} قال: هذه مفصولة، سماهم صدیقین، ثم قال: {وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ}.

عن الحسن فی الآیة {مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ} قال: إنه لیُقضی بالسیئة فی السماء وهو کل یوم فی شأن ثم یَضرب لها أجلا فیحبسها إلی أجلها إذا جاء أجلها أرسلها فلیس له مردٌّ ویقدّر إنه کائن فی یوم کذا من شهر کذا من سنة کذا فی بلد کذا من مصیبة فی القحط أو الرزق أو المصیبة فی الخاصة والعامة حتی إن الرجل یأخذ العصا یتعصّی بها وقد کان لها کارِهاً ثم یعتادها حتی ما یستطیع ترکها.

(سوره مجادله)

عن أبی یزید قال لقی امرأة عمر بن الخطاب یقال لها خولة وهو یسیر مع الناس فاستوقفته فوقف لها ودنا منها وأصغی إلیها رأسه ووضع یده علی منکبیها حتی قضت حاجتها وانصرفت. فقال له رجل: یا أمیر المؤمنین حبستَ رجال قریش علی هذه العجوزة؟ قال: ویحک وتدری من هذه؟ قال: لا، قال: امرأة سمع الله شکواها من فوق سبع سموات فهذه خولة بنت ثعلبة، والله لو لم تنصرف حتی إلی اللیل ما انصرفت حتی تقتضی حاجتها.

عن ثمامة بنت جریر قالت: بینما عمر بن الخطاب یسیر علی حماره لقیتْه امرأة فقالت: قف یا عمر. فوقف فاغلظت له القول. فقال رجل: یا أمیر المؤمنین ما رأیتُ کالیوم. فقال: وما یمنعنی أن أستمع إلیها وهی التی استمع الله لها وأنزل فیها ما أنزل: {قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا}.

عن مقاتل بن حبان قال: أنزلت هذه الآیة یوم جمعة ورسول الله صلى الله عليه وسلم یومئذ فی الصفة وفی المکان ضیقٌ وکان یکرم أهل بدر من المهاجرین والأنصار فجاء ناس من أهل بدر وقد سبق إلی المجالس غیرهم فقاموا حیال رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالوا: السلام علیک أیها النبی ورحمة الله تعالی وبرکاته، فردّ النبی صلى الله عليه وسلم ثم سلّموا علی القوم بعد ذلک فردوا علیهم فقاموا علی أرجلهم ینتظرون أن یوسَّع لهم فعرف النبی صلى الله عليه وسلم ما یحملهم علی القیام فلم یُفسَح لهم فشق ذلک علیه فقال لمن حوله من المهاجرین والأنصار من غیر أهل بدر: قم یا فلان وأنت یا فلان، فلم یزل یقمهم بعدد النفر الذین هم قیام من أهل بدر فشق ذلک علی من أقیم من مجلسه فنزلت هذه الآیة: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ}.

عن عبد الله بن شوذب قال: جعل ولد أبی عبیدة ابن الجراح یتصدی لأبی عبیدة یوم بدر وجعل أبی عبیدة یحید عنه، فلما أکثر قصده أبو عبیدة فقتله فنزلت: {لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ}.

عن عبد الله بن شوذب قال جعل ولد أبی عبیدة بن الجراح یتصدی لأبی عبیدة یوم بدر وجعل أبو عبیدة یحید عنه، فلما أکثر قصده أبو عبیدة فقتله، فنزلت {لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ}.

عن ابن جریج قال: حدثت أن أبا قحافة سبّ النبی صلى الله عليه وسلم فصکّه أبو بکر صکة فسقط فذُکر ذلک للنبی صلى الله عليه وسلم، قال: أفعلت یا أبا بکر؟ فقال: والله لو کان السیف قریبا منی لضربته فنزلت {لَا تَجِدُ قَوْمًا}.

(سوره حشر)

قال الله تعالی فی سورة الحشر: {مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ}.

خدای تعالی در نص قرآن چیزی را که به فیئ حاصل شد از اهل قری یعنی به غیر ایجاف خیل و رکاب و بدون مباشرت قتال معیّن می گرداند برای مصارف مذکوره که خدا و رسول و ذو قرابت رسول و یتامی و مساکین و ابن سبیل باشند بعد از آن می فرماید {لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ} یعنی آن فئ برای فقرای مهاجرین است و برای انصار و برای تابعان ایشان به احسان که به وصف نصیحت و خیر خواهی ودعاء خیر برای پیشینیان متصف اند چون فیئ برای جماعه غیر محصورین مقرر شد ملک یمین کسی نباشد بلکه هر یکی را قدر ما یحتاج او باید داد و معنی خلیفه نیست الا آنکه تصرف کند در بیت المال مسلمین به موافقت سنت آن حضرت صلى الله عليه وسلم به نیابت او علیه الصلاة والسلام، پس خلیفه متصرف در فیئ باشد و آن فیئ ملک آن حضرت صلى الله عليه وسلم نبود تا مبحثِ میراث در آن جاری باشد و نیز آن حضرت صلى الله عليه وسلم شخصی خاص را از اقارب خود هبه او نتوانند کرد وهو المقصود.

عن عمر بن الخطاب قال: کانت أموال بنی النضیر مما أفاء الله علی رسوله لم یوجف المسلمون علیه من خیل ولا رکاب وکانت لرسول الله صلى الله عليه وسلم خاصة وکان ینفق علی أهله منها نفقة سنة ثم یجعل ما بقی فی السلاح والکراع عُدّة فی سبیل الله.

عن مالک بن أوس بن الحدثان قال: قرأ عمر بن الخطاب {إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ} ثم قال: هذه لهؤلاء ثم قرأ {وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ} ثم قال: هذه لهؤلاء، ثم قرأ {مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی} حتی بلغ {لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ} ثم قال: هذه للمهاجرین، ثم تلا {وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} فقال: هذه للأنصار ثم قرأ {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ} ثم قال: استوعبَت هذه للمسلمین عامة، ولیس أحد إلا له فی هذا المال حق إلا ما تملکون من رقیقکم ثم قال: لئن عشتُ لیأتین الراعی وهو بِسر وحِمْیَر (نام مکان) نصیبه منها لم یعرق جبینه.

وعن زید بن أسلم عن أبیه قال: سمعت عمر بن الخطاب یقول: اجتمعوا لهذا المال فانظروا لمن ترونه ثم قال لهم: إنی أمرتکم أن تجتمعوا لهذا المال فتنظروا لمن ترونه وإنی قرأت آیات من کتاب الله فکفتنی سمعت الله یقول: {مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ} إلی قوله {أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ} والله ما هو لهؤلاء وحدهم {وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ} إلی قوله {الْمُفْلِحُونَ} والله ما هو لهؤلاء وحدهم {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا} إلی قوله {رَءُوفٌ رَحِیمٌ} والله ما أحد من المسلمین إلا له حق فی هذا المال أعطی منه أو منع منه حتی راعٍ بعدن.

عن سعید بن المسیب قال: قسم عمر ذات یوم قسما من المال فجعلوا یثنون علیه فقال: ما أحمقَکم، لو کان لی ما أعطیتکم منه درهماً.

عن سمرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: یوشک أن یملأ الله أیدیکم من العجم ثم یجعلهم أسْدا لا یفرون فیقتلون مقاتلتکم ویأکلون فیکم.

عن السائب بن یزید قال: سمعت عمر بن الخطاب یقول: والذی لا إله إلا هو -ثلاثاً- ما من الناس أحد إلا له فی هذا المال حق أعطیَه أو مُنعه وما أحد أحق من أحد إلا عبد مملوک وما أنا فیه إلا کأحدهم، ولکنا علی منازلنا من کتاب الله وقسْمنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم فالرجل وبلاءه فی الإسلام والرجل وقدمه فی الإسلام والرجل وغناءه فی الإسلام والرجل وحاجته، والله لئن بقیت لیأتین الراعی بجبل صنعاء حظه من هذا المال وهو بمکانه.

وعن الحسن قال: کتب عمر إلی حذیفة أن أعطی الناس أعطیتهم وأرزاقهم، فکتب إلیه: إنا قد فعلنا وبقی شیء کثیر، فکتب إلیه عمر: إنه فَیئهم الذی أفاء الله علیهم لیس هو لعمر ولا لآل عمر، اقسمه بینهم.

عن قتادة فی قوله {لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ} قال: هؤلاء المهاجرون ترکوا الدیار والأموال والأهلین والعشائر وخرجوا حُبّا لله ولرسوله واختاروا الإسلام علی ما کانت فیه من شدة حتی لقد ذُکر لنا أن الرجل کان یعصب الحجر علی بطنه لیقیم به صلبه من الجوع وکان الرجل یتخذ الحفرة فی الشتاء ما له دثار غیرها. وعن قتادة فی قوله: {وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ} قال: هم هذا الحی من الأنصار أسلموا فی دیارهم وابتنوا المساجد قبل قدوم النبی صلى الله عليه وسلم بسنتین وأحسن الله الثناء علیهم فی ذلک. وهاتان الطائفتان الأولیان من هذه الأمة أخذنا بفضلهما وأثبت الله حظهما فی هذا الفیء، ثم ذکر الطائفة الثالثة فقال: {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا} قال: إنما أمروا أن یستغفروا لأصحاب النبی صلى الله عليه وسلم ولم یؤمروا بسبهم.

عن الحسن قال: فضل الله المهاجرین علی الأنصار فلم یجدوا فی صدورهم حاجة، قال: الحسد.

عن عمر أنه قال: أوصی الخلیفة بعدی بالمهاجرین الأولین أن یعرف لهم حقهم ویحفظ لهم حرمتهم وأوصیه بالأنصار الذی تبوءوا الدار والإیمان من قبل أن یهاجر النبی صلى الله عليه وسلم أن یقبل من محسنهم ویعفو عن مسیئهم.

عن سعد بن أبی وقاص قال: الناس علی ثلاث منازل قد مضت منزلتان وبقیت منزلة، فأحسن ما أنتم کائنون علیه أن تکونوا بهذه المنزلة التی بقیت ثم قرأ {لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ} ثم قال: هؤلاء المهاجرین وهذه منزلة وقد مضت، ثم قرأ {وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ} ثم قال: هؤلاء الأنصار وهذه منزلة وقد مضت، ثم قرأ {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ} فقد مضت هاتان المنزلتان وبقیت هذه المنزلة، فأحسن ما أنتم کائنون علیه أن تکونوا بهذه المنزلة.

عن الضحاک {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ} قال: أمروا بالاستغفار لهم وقد علم ما أحدثوا.

عن عائشة قالت: أمروا أن یستغفروا لأصحاب النبی صلى الله عليه وسلم فسبوهم، ثم قرأت هذه الآیة {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ}.

عن ابن عمر رضي الله عنه أنه سمع رجلا وهو یتناول بعض المهاجرین فقرأ علیه {لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ} ثم قال: هؤلاء المهاجرین أفمنهم أنت؟ قال: لا، ثم قرأ علیه {وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ} قال: هؤلاء الأنصار أفمنهم أنت؟ قال: لا، ثم قرأ علیه {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ} قال: أفمن هؤلاء أنت؟ قال: أرجو! قال: لا لیس من هؤلاء من سبّ هؤلاء.

ومن وجه آخر عن ابن عمر أنه بلغه أن رجلا نال من عثمان فدعاه فأقعده بین یدیه فقرأ علیه {لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ} قال: من هؤلاء أنت؟ قال: لا، ثم قرأ {وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ} ثم قال: من هؤلاء أنت؟ قال: لا، ثم قرأ {وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ} قال: أمن هؤلاء أنت؟ قال: أرجو أن أکون منهم. قال: لا والله ما یکون منهم من تناولهم وکان فی قلبه الغل علیهم.

عن نعیم بن محمد الرحبی قال: کان فی خطبة أبی بکر الصدیق: واعلموا أنکم تغدون وتروحون فی أجل قد غِیب عنکم علمه فإن استطعتم أن ینقضی الأجل وأنتم علی حذر فافعلوا ولن تستطیعوا ذلک إلا بالله، وإن أقواما جعلوا أعمالهم لغیرهم فنهاکم الله أن تکونوا أمثالهم فقال: {وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ} أین من کنتم تعرفون من إخوانکم قد انتهت عنهم أعمالهم وردوا علی ما قدموا، أین الجبارون الأولون الذین بنوا المدائن وحصنوها بالحوائط وقد صاروا تحت الصخر والآکام، هذا کتاب الله لا تفنی عجائبه ولا یطفئ نوره استضیئوا منه لیوم الظلمة وانتصحوا کتابه وتبیانه، فإن الله قد أثنی علی قوم فقال: {کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ} لا خیر فی قول لا یبتغی به وجه الله ولا خیر فی مال لا یُنفق فی سبیل الله ولا خیر فیمن یغلب غضبه حلمه ولا خیر فی رجل یخاف فی الله لومة لائم.

(سوره ممتحنه)

عن علی قال: بعثنی رسول الله صلى الله عليه وسلم أنا والزبیر والمقداد فقال: انطلقوا حتی تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعینة بها کتاب فخذوه منها فأتونی به، فخرجنا حتی أتینا الروضة فإذا نحن بالظعینة فقلنا: أخرجی الکتاب، قالت: ما معی من کتاب. فقلنا: لتخرجنّ الکتاب أو لتلقین الثیاب، فأخرجته من عقاصها، فأَتینا به النبی صلى الله عليه وسلم فإذا فیه: من حاطب بن أبی بلتعة إلی أناس من المشرکین بمکة یخبرهم ببعض أمر النبی صلى الله عليه وسلم، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: ما هذا یا حاطب؟ قال: لا تعجل علی یا رسول الله إنی کنت امرءا ملصقا فی قریش ولم أکن من أنفسها وکان من معک من المهاجرین لهم قرابات یحمون بها أهلهم وأموالهم بمکة فأحببت إذ فاتنی ذلک من النسب فیهم أن أصطنع علیهم یدا یحمون بها قرابتی وما فعلت ذلک کفرا ولا ارتدادا عن دینی، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: صدق، فقال عمر: دعنی یا رسول الله فأضرب عنقه، فقال: إنه شهد بدرا وما یدریک لعل الله اطلع علی أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم. وأنزلت فیه {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ}.

عن عمر بن الخطاب قال: کتب حاطب بن أبی بلتعة إلی المشرکین بکتاب فجیء به إلی النبی صلى الله عليه وسلم فقال: یا حاطب ما دعاک إلی ما صنعت؟ قال: یا رسول الله کان أهلی فیهم فخشیت أن یصرموا علیهم فقلت أکتب کتابا لا یضر الله ولا رسوله، فقلت: أضرب عنقه یا رسول الله فقد کفر؟ فقال: وما یدریک یا ابن الخطاب أن یکون الله اطلع علی أهل هذه العصابة من أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم.

عن ابن شهاب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم استعمل أبا سفیان بن حرب علی بعض الیمن فلما قُبض رسول الله صلى الله عليه وسلم أقبل فلقی ذا الخمار مرتدا فقاتله فکان أول من قاتل فی الردة وجاهد عن الدین. قال ابن شهاب وهو فیمن أنزل الله فیه} عسی الله أن یجعل بینکم وبین الذین عادیتم منهم مودة}.

وعن أبی هریرة قال: وأول من قاتل أهل الردة علی إقامة دین الله أبو سفیان بن حرب وفیه نزلت هذه الآیة {عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً}.

عن ابن عباس فی قوله: {عَسَی اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً} قال: نزلت فی تزویج النبی صلى الله عليه وسلم أم حبیبة.

عن ابن عباس قال: أسلم عمر بن الخطاب وتأخرت امرأته فی المشرکین فأنزل الله {وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ}.

عن مقاتل قال: أنزلت هذه الآیة یوم الفتح فبایع رسول الله صلى الله عليه وسلم الرجال علی الصفا وعمر یبایع النساء تحتها عن رسول الله صلى الله عليه وسلم.

وعن إسماعیل بن عبد الرحمن بن عطیة عن جدته أم عطیة قالت: لما قدم رسول الله صلى الله عليه وسلم المدینة جمع نساء الأنصار فی بیت فأرسل إلیهن عمر بن الخطاب فقام علی الباب فسلم فقال: أنا رسول رسول الله صلى الله عليه وسلم إلیکن، تبایعن علی أن لا تشرکن بالله شیئا ولا تسرقن ولا تزنین.. قلنا: نعم. فمدّ یده من خارج البیت ومددنا أیدینا داخل البیت، قال إسماعیل: فسألت جدتی عن قوله: ولا یعصینک فی معروف، قالت: نهانا عن النیاحة.

عن ابن عباس أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أمر عمر بن الخطاب فقال: قل لهن إنّ رسول الله صلى الله عليه وسلم یبایعکنّ علی أن لا تشرکن بالله شیئاً، وکانت هند متنکّرة فی النساء، فقال لعمر: قل لهن ولا تسرقن، قالت هند: والله إنی لأصیب من أبی سفیان الهَنَة، فقال: ولا تزنینـ فقالت: وهل تزنی الحرة؟ فقال: ولا تقتلن أولادکن، قالت هند: أنت قتلتهم یوم بدر. وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ، قال: منعهن أن ینحن، وکان أهل الجاهلیة یمزّقن الثیاب ویخدشن الوجوه ویقطعن الشعور ویدعون بالویل والثبور.

(سوره صف)

خدای تعالی در سورهء صف می فرماید: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَی اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ}

امر می کند مؤمنا ن را که شوید یاری دهندگان خدا چنانکه از أصحاب عیسی علیه السلام به عمل آمد گفت عیسی پسر مریم حواریین را کیست یاری دهندهء من روی بخدا آورده؟ گفتند حواریان مائیم یاری دهندگان خدا پس ایمان آورد طائفه ی از بنی إسرائیل وکافر گشت طائفه ی، پس تقویت دادیم مسلمانان را بر دشمنان ایشان پس گشتند غالب.

در این سوره رمزی است به آنکه خدای تعالی غلبه دین حق بر جمیع ادیان خواسته است و این معنی به تمام در زمان آن حضرت صلى الله عليه وسلم ظاهر نخواهد شد بلکه بعد آنجناب صلى الله عليه وسلم مجاهدات خواهد بود و فتوح بسیار ظهور خواهد نمود چنانکه بعد حضرت عیسی حواریان به آن دین غالب شدند بر اعدای خویش والله أعلم.

وعن قتادة فی قوله تعالی: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ} قال: قد کان ذلک بحمد الله جاءه سبعون رجلا فبایعوه عند العقبة فنصروه وآووه حتی أظهر الله دینه ولم یُسَمّ حیّ من السماء قط باسم لم یکن لهم قبل ذلک غیرهم. وذکر لنا أن بعضهم قال: هل تدرون علی ما تبایعون هذا الرجل، إنکم تبایعونه علی محاربة العرب کلها ولتسلموا. وذکر لنا أن رجلا قال: یا نبی الله تشترط لربک ولنفسک ما شئت، قال: أشترط لربی أن تعبدوه ولا تشرکوا به شیئاً وأشترط لنفسی أن تمنعونی مما منعتم أنفسکم وأبناءکم، قالوا: فإذا فعلنا ذلک فما لنا یا نبی الله؟ قال: لکم النصر فی الدنیا والجنة فی الآخرة، ففعلوا وفعل الله.

قال (قتادة): والحواریون کلهم من قریش أبو بکر وعمر وعلی وحمزة وجعفر وأبو عبیدة بن الجراح وعثمان بن مظعون وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبی وقاص وعثمان بن عفان وطلحة بن عبید الله والزبیر بن العوام.

عن ابن عباس {فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا} محمداً صلى الله عليه وسلم وأمته {عَلَی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا} الیوم {ظَاهِرِینَ}.

(سوره جمعه)

عن السائب بن یزید قال: کان النداء الذی ذکر الله فی القرآن یوم الجمعة فی زمن رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبی بکر وعمر وعامة خلافة عثمان أن ینادی المنادی إذا جلس الإمام علی المنبر فلما تباعدت المساکن وکثر الناس أحدث النداء الأول، فلم یعب الناس ذلک علیه وقد عابوا علیه حین أتم الصلاة بمنی، قال: فکنا فی زمان عمر نصلی فإذا خرج عمر وجلس علی المنبر قطعنا الصلاة وتحدثنا وربما أقبل عمر علی بعض من یلیه فسألهم عن سوقهم ودراهمهم والمؤذن یؤذن فإذا سکت المؤذن قام عمر فتکلم ولم نتلکم حتی یفرغ من خطبته.

عن خرشة بن الحر قال: رأی معی عمر بن الخطاب لوحا مکتوبا فیه {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ} فقال: من أملی علیکم هذا؟ قلت: أبی بن کعب، قال: إن أبیا أقرأنا للمنسوخ، اقرأها فامضوا إلی ذکر الله.

عن الحسن أنه سئل عن قوله تعالی: {فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ} قال: ما هی بالسعی علی الأقدام ولقد نهوا أن یأتوا الصلاة إلا وعلیهم السکینة والوقار ولکن بالقلوب والنیة والخشوع.

عن جابر بن عبد الله قال: بینما النبی صلى الله عليه وسلم یخطب یوم الجمعة قائما إذ قدمت عیر المدینة فابتدرها أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم حتی لم یبق فیهم إلا اثنی عشر رجلا أنا فیهم وأبوبکر وعمر فأنزل الله {وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا}.

وعن الحسن بینما النبی صلى الله عليه وسلم یخطب یوم الجمعة إذ قدمت عیر المدینة فانفضّوا إلیها وترکوا النبی صلى الله عليه وسلم فلم یبق معه إلا رهط منهم أبو بکر وعمر فنزلت هذه الآیة، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: والذی نفسی بیده لو تتابعتم حتی لا یبقی معی أحد منکم لسال بکم الوادی ناراً.

عن طاوس قال: خطب رسول الله صلى الله عليه وسلم قائما وأبو بکر وعمر وعثمان، وإن أول من جلس علی المنبر معاویة بن أبی سفیان.

عن الشعبی قال: کان رسول الله صلى الله عليه وسلم إذا صعد المنبر یوم الجمعة استقبل الناس بوجهه فقال: السلام علیکم، ویحمد الله ویثنی ویقرأ سورة ثم یجلس ثم یقوم فیخطب ثم ینزل، فکان أبو بکر وعمر یفعلانه.

(سوره منافقون)

فی قصة زید بن أرقم فبینا أنا أسیرُ وقد خفضت رأسی من الهمّ إذ أتانی رسول الله صلى الله عليه وسلم فعرک أذنی وضحک فی وجهی، ثم إن أبا بکر لحقنی فقال: ما قال لک رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قلت: ما قال لی شیئاً إلا أنه عرک أذنی وضحک فی وجهی، فقال: أبشر، فلما أصبحنا قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم {إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ} حتی بلغ {لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ}.

عن جابر بن عبد الله قال: کنا مع النبی صلى الله عليه وسلم فی غزاة، قال سفیان: یرون أنها غزوة بنی المصطلق، فکسِع رجل من المهاجرین رجلاً من الأنصار، فقال المهاجر: یا للمهاجرین! وقال الأنصاری: یا للأنصار! فسمع ذلک النبی صلى الله عليه وسلم فقال: ما بال دعوی الجاهلیة؟ قالوا: رجل من المهاجرین کسع رجلا من الأنصار، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: دعوها فإنها منتنة، فسمع ذلک عبد الله بن أبی فقال: أوَقد فعلوها والله فلئن رجعنا إلی المدینة لیخرجن الأعز منها الأذل، فبلغ ذلک النبی صلى الله عليه وسلم فقام عمر فقال: یا رسول الله دعنی أضرب عنق هذا المنافق، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: دعه لا یتحدث الناس أن محمداً یقتل أصحابه.

زاد الترمذی: فقال له ابنه عبد الله: لا تنقلب حتی تُقِرّ أنک الذلیل ورسول الله العزیز، ففعل.

(سوره طلاق)

عن ابن عمر أنه طلق امرأته وهی حائض علی عهد النبی صلى الله عليه وسلم فانطلق عمر فذکر ذلک له فقال: مُرْه فلیراجعها ثم یمسکها حتی تطهر ثم یطلقها إن بدا له، فأنزل الله عند ذلک: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ فی قَبل عِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ، قال أبو الزبیر: هکذا سمعت ابن عمر یقرأها.

وفی روایة عن ابن عمر أنه طلق امرأته وهی حائض فذکر ذلک عمر لرسول الله صلى الله عليه وسلم ثم قال: لیراجعها ثم یمسکها حتی تحیض فتطهر فإن بدا له أن یطلقها فلیطلقها طاهرا قبل أن یمسها فتلک العدة التی أمر الله أن تطلّق لها النساء، وقرأ النبی صلى الله عليه وسلم: یا أیها النبی إذا طلقتم النساء فطلقوهن فی قبل عدتهن.

عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جده قال: اجتمع أبو بکر وعمر وأبو عبیدة بن الجراح رضی الله عنهم فتماروا فی شیء فقال لهم علی: انطلقوا بنا إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما وقفوا علیه قالوا: یا رسول الله جئنا نسألک عن شیء، فقال: إن شئتم فاسألوا وإن شئتم خبرتکم بما جئتم له، فقال لهم: جئتم تسألونی عن الرزق من أین یأتی وکیف یأتی؟ أبی الله أن یرزق عبده المؤمن إلا من حیث لا یعلم.

عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو أنکم تتوکلون علی الله حق توکله لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصا وتروح بطانا.

وعن قتادة قال: کان عمر یقول: لو وضعت ذا بطنها وهو موضوع علی سریره من قبل أن یقبر لحلّت.

عن سعید بن المسیب قال: قضی عمر فی المرأة التی یطلقها زوجها تطلیقة ثم تحیض حیضة أو حیضتین ثم ترفعها حیضتها لا یُدری ما الذی رفعها له أنها تربص بنفسها ما بینها وبین تسعة أشهر فإن استبان حمل فهی حامل وإن مرت تسعة أشهر ولا حمل بها اعتدت ثلاثة أشهر بعد ذلک ثم حلت.

وعن سعید بن المسیب أن عمر استشار علی بن أبی طالب وزید بن ثابت، قال زید: رأیت إن کانت نسیاً، قال علی: فآخر الأجلین، قال عمر: لو وضعتْ ذا بطنها وزوجها علی نعشه لم یدخل حفرته لکانت قد حلت.

عن أبی سنان قال: سأل عمر بن الخطاب عن أبی عبیدة فقیل له: إنه یلبس الغلیظ من الثیاب ویأکل أخشن الطعام، فبعث إلیه بألف دینار وقال للرسول: انظر ما یصنع بها إذا هو أخذها فما لبث أن لبس ألین الثیاب وأکل أطیب الطعام، فجاء الرسول فأخبره، فقال: رحمه الله تأول هذه الآیة: {لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ}.

(سوره تحریم)

عن ابن عباس قال: قلت لعمر بن الخطاب: من المرأتان اللتان تظاهرتا؟ قال: عائشة وحفصة، وکان ذلک الحدیث فی شأن ماریة أم إبراهیم القبطیة، أصابها النبی صلى الله عليه وسلم فی بیت حفصة فی یومها فوجدت حفصة فقالت: یا نبی الله لقد جئت إلیّ شیئاً ما جئته إلی أحد من أزواجک، فی یومی وفی دوری وعلی فراشی، قال: ألا ترضین أن أحرمها فلا أقربها، قالت: بلی، فحرمها وقال: لا تذکری ذلک لأحد، فذکرتْه لعائشة، فأنزل الله {یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ} فبلَغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم کفّر عن یمینه وأصاب جاریته.

عن ابن عباس فی قوله {وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا} قال: دخلت حفصة علی النبی صلى الله عليه وسلم فقال لها: لا تخبری عائشة حتی أبشرکِ ببشارة فإن أباک یلی الأمر بعد أبی بکر إذا أنا متُّ، فذهبت حفصة فأخبرت عائشة.

وعن عائشة فی قوله {وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا} قال: أسر إلیها أنّ أبا بکر خلیفتی من بعدی.

وعن علی وابن عباس قالا: والله إن إمارة أبی بکر وعمر لفی الکتاب {وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا} قال لحفصة: أبوکِ وأبو عائشة والیا الناس بعدی فإیاک أن تخبری أحداً.

وعن میمون بن مهران فی قوله: {وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا} قال: أسر إلیها أن أبا بکر خلیفتی من بعدی.

وعن مجاهد فی قوله: {عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ} قال: الذی عرف: أمر ماریة وأعرض قوله إن أباک وأباها یلیان الناس بعدی مخافة أن یفشوا.

أخرج مسلم عن عبد الله بن عباس قال: حدثنی عمر بن الخطاب قال: لما اعتزل رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه دخلت المسجد فإذا الناس ینکتون بالحصی ویقولون: طلق رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه، وذلک قبل أن یؤمر بالحجاب، فقلت: لأعلمنّ ذلک الیوم، فدخلت علی عائشة فقلت: یا بنت أبی بکر قد بلغ من شأنک أن تؤذی رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قالت: ما لی ولک یا ابن الخطاب. فدخلتُ علی حفصة فقلت لها: یا حفصة أقد بلغ من شأنک أن تؤذی رسول الله صلى الله عليه وسلم والله لقد علمت أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لا یحبک لولا أنا لطلقکِ رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ فبکتْ أشدّ البکاء فقلت لها: أین رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قالت: هو فی خزانته فی المشربة، فدخلت فإذا أنا برباح غلام رسول الله صلى الله عليه وسلم قاعداً علی أسکُفة المشربة مدلیا رجلیه علی نقیر من خشب وهو جِذع یرقی علیه رسول الله صلى الله عليه وسلم وینحدر فنادیته: یا رباح، استأذن لی عندک علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فنظر رباح إلی الغرفة ثم نظر إلیّ فلم یقل شیئاً، قلت: فإنی أظن أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ظن أنی جئت من أجل حفصة، والله لئن أمرنی رسول الله صلى الله عليه وسلم بضرب عنقها لأضربن عنقها، فرفعت صوتی، فأومأ إلیّ بیده أن أرقه، فدخلت علی رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو مضطجع علی حصیر فجلست فإذا علیه إزار ولیس علیه غیره، وإذا الحصیر قد أثّر فی جنبه، ونظرت فی خزانة رسول الله صلى الله عليه وسلم فإذا أنا بقبضة من شعیر نحو الصاع ومثلها من قرظ فی ناحیة الغرفة وإذا أفیق معلق فابتدرت عینای، فقال: ما یبکیک یا ابن الخطاب؟ قلت: یا نبی الله وما لی لا أبکی وهذه الحصیر قد أثر فی جنبک هذه خزانتک لا أری فیها إلا ما أری وذاک کسری وقیصر فی الثمار والأنهار، وأنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وصفوته وهذه خزانتک، قال: یا ابن الخطاب ألا ترضی أن تکون لنا الآخرة ولهم الدنیا؟ قلت: بلی، ودخلت علیه حین دخلت وأنا أری فی وجهه الغضب، فقلت: یا رسول الله ما یشق علیک من شأن النساء فإن کنت طلقتهن فإن الله معک وملائکته وجبریل ومیکائیل وأنا أبو بکر والمؤمنون معک، وقلّما تکلمت وأحمِد الله إلا رجوتُ أن یکون الله یصدق قولی الذی أقوله، ونزلت هذه الآیة {وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلَائِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ عَسَی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِنْکُنَّ} وکانت عائشة بنت أبی بکر وحفصة تظاهران علی سائر نساء النبی صلى الله عليه وسلم، فقلت: یا رسول الله أطلقتَهن؟ قال: لا، قلت: یا رسول الله إنی دخلت المسجد والمسلمون ینکتون بالحصا ویقولون طلق رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه، أفأنزل فأُخبرهم أنک لم تطلقهُنّ؟ قال: نعم إن شئت، ثم لم أزل أحدّثه حتی تحسر الغضب عن وجهه وحتی کشر وضحک، وکان من أحسن الناس ثغرا فنزل رسول الله صلى الله عليه وسلم ونزلتُ أتشبّث بالجذع ونزل نبی الله صلى الله عليه وسلم کأنما یمشی علی الأرض ما یمسه بیده، فقلت له: یا رسول الله إنما کنتَ فی الغرفة تسعا وعشرین، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن الشهر قد یکون تسعا وعشرین، فقمت علی باب المسجد فنادیت بأعلی صوتی: لم یطلق رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه. قال: ونزلت هذه الآیة {وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ} فکنت أنا استنبطت الأمر وأنزل الله آیة التخییر.

عن ابن عباس قال: کان أبی یقرؤها: وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ أبو بکر وعمر.

وعن عبد الرحمن بن بریدة عن أبیه فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: أبوبکر وعمر.

وعن عکرمة ومیمون بن مهران مثله.

وعن الحسن البصری فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: عمر بن الخطاب.

عن مقاتل بن سلیمان فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: أبو بکر وعمر وعلی.

عن ابن مسعود عن النبی صلى الله عليه وسلم فی قول الله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: صالح المؤمنین أبو بکر وعمر.

عن ابن مسعود عن النبی صلى الله عليه وسلم: من صالح المؤمنین أبو بکر وعمر.

عن ابن عمر وابن عباس فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قالا: نزلت فی أبی بکر وعمر.

وعن سعید بن جبیر فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: نزلت فی عمر بن الخطاب خاصة.

عن أبی أمامة عن النبی صلى الله عليه وسلم فی قوله {وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ} قال: أبو بکر وعمر.

عن النعمان بن بشیر أن عمر بن الخطاب سئل عن التوبة النصوح، قال: أن یتوب الرجل من العمل السیء ثم لا یعود إلیها أبدا.

(سوره ملک)

عن معاویة بن مرة قال: مرّ عمر بن الخطاب بقوم فقال: من أنتم؟ قالوا: المتوکلون، قال: أنتم المتأکّلون إنما المتوکل رجل ألقی حبه فی بطن الأرض وتوکل علی ربه.

(سوره قلم)

عن أبی عثمان النهدی قال: قال مروان بن الحکم لما بایع الناس لیزید: سُنّة أبی بکر وعمر. فقال عبد الرحمن بن أبی بکر: إنها لیست بسنة أبی بکر وعمر ولکنها سنة هرقل، فقال مروان: هذا الذی أنزلت فیه {وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا} فسمعت ذلک عائشة فقالت: إنها لم تنزل فی عبد الرحمن ولکن نزل فی أبیک {وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ * هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ}.

(سوره حاقه)

عن عمر بن الخطاب قال: خرجتُ أتعرضُ لرسول الله صلى الله عليه وسلم قبل أن أسلم فوجدته قد سبقنی إلی المسجد فقمت خلفه فاستفتح بسورة الحاقة فجعلت أعجب من تألیف القرآن فقلت: هذا والله شاعر کما قالت قریش، فقرأ {إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلًا مَا تُؤْمِنُونَ} قلت: کاهن، قال: {وَلَا بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ} إلی آخر السورة، فوقع الإسلام فی قلبی کل موقع.

عن عمر أنه قال: حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا فإنه أیسر لحسابکم وزنوا أنفسکم قبل أن توزنوا وتجهزوا للعرض الأکبر {یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَی مِنْکُمْ خَافِیَةٌ}.

(سوره جن)

عن السدی قال: قال عمر فی قوله تعالی: {وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا * لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ} قال: حیث ما کان الماء کان المال وحیثما کان المال کانت الفتنة.

(سوره مزمل)

عن عمر بن الخطاب قال: ما من حال یأتینی علیه الموت بعد الجهاد فی سبیل الله أحب إلی من أن یأتینی وأنا بین شعبتی جبل ألتمس من فضل الله ثم تلا هذه الآیة {وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ}.

(سوره دهر)

عن عمر بن الخطاب أنه سمع رجلا یقرأ {هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} فقال عمر: لیتها تَمّتْ.

وعن عمر بن الخطاب أنه تلا هذه الآیة: {هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} قال: إی وعزتک یا رب فجعلته سمیعاً بصیراً وحیاً ومیتاً.

عن مجاهد قال: لما صدر النبی صلى الله عليه وسلم بالأساری عن بدر أنفق سبعة من المهاجرین علی أساری مشرکی بدر منهم أبو بکر وعمر وعلی وعبد الرحمن وسعد وأبو عبیدة بن الجراح، فقالت الأنصار: قتلناهم فی الله وفی رسوله وتقوتونهم بالنفقة؟ فأنزل الله فیهم تسعة عشر آیة {إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا} إلی قوله {عَیْنًا فِیهَا تُسَمَّی سَلْسَبِیلًا}.

عن عکرمة قال: دخل عمر بن الخطاب علی النبی صلى الله عليه وسلم وهو راقد علی حصیر من جرید أثر فی جنبه فبکی عمر فقال: ما یبکیک؟ قال: ذکرت کسری وملکه وقیصر وملکه وصاحب الحبشة وملکه وأنت رسول الله صلى الله عليه وسلم علی حصیر من جرید، فقال: أما ترضی أن لهم الدنیا ولنا الآخرة، فأنزل الله {وَإِذَا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیمًا وَمُلْکًا کَبِیرًا}.

(سوره عبس)

عن إبراهیم التیمی قال: قرأ أبو بکر الصدیق {وَفَاکِهَةً وَأَبًّا} فقال: ما الأب؟ فقیل: کذا وکذا، فقال أبو بکر: إن هذا لهو التکلف.

وفی روایة عن إبراهیم التیمی قال: سئل أبو بکر الصدیق عن الأب ما هو، فقال: وأی سماء تظلنی وأی أرض تقلنی إذا قلت فی کتاب الله ما لا أعلم.

وعن أنس قال: قرأ عمر {وَفَاکِهَةً وَأَبًّا} فقال: هذه الفاکهة قد عرفناها، فما الأب؟ ثم قال: مه نُهینا عن التکلف.

عن أنس أن عمر قرأ علی المنبر {فَأَنْبَتْنَا فِیهَا حَبًّا * وَعِنَبًا} إلی قوله {وَأَبًّا} قال: کل هذا قد عرفنا، فما الأب؟ ثم رفض عصا کانت فی یده فقال هذا لَعمری هو التکلف فما علیک أن لا تدری ما الأب؟ اتبعوا ما بُین لکم من هذا الکتاب فاعملوا به وما لم تعرفوه فکِلوه إلی ربه.

(سوره تکویر)

عن عمر بن الخطاب فی قوله {وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ} قال جاء قیس بن عاصم التمیمی إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: إنی وأَدْتُ ثمان بنات لی فی الجاهلیة، فقال له النبی صلى الله عليه وسلم: أعتق عن کل واحدة رقبة، قال: إنی صاحب إبل قال: فاهد عن کل واحدة بدنة.

عن النعمان بن بشیر عن عمر بن الخطاب فی قوله {وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ} قال: هو الرجل یزوج نظیره من أهل الجنة والرجل یزوج نظیره من أهل النار یوم القیامة، ثم قرأ {احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ}.

وعن زید بن أسلم عن أبیه قال: لما نزلت {إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ} قال عمر: لما بلغ {عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ} قال: هذا آخر الحدیث.

عن أبی العدیس قال: کنا عند عمر بن الخطاب فأتاه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین ما الجوار الکنَّس؟ فطعن عمر محفرة معه فی عمامة الرجل فألقاه عن رأسه، فقال عمر: أحَروریٌّ والذی نفس عمر بن الخطاب بیده لو وجدتک محلوقا لأنحیت القُمّل عن رأسک.

(سوره انفطار)

عن عمر بن الخطاب أنه قرأ هذه الآیة {یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ} فقال: أغره والله جهلُه.

(سوره اعلی)

عن البراء بن عازب قال: أولُ من قدم علینا من أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم مصعب بن عمیر وابن أم مکتوم فجعلا یُقرآننا القرآن ثم جاء عمار وبلال وسعد ثم جاء عمر بن الخطاب فی عشرین ثم جاء النبی صلى الله عليه وسلم فما رأیت أهل المدینة فرحوا بشیء فرحَهم به حتی رأیت الولائد والصبیان یقولون: هذا رسول الله صلى الله عليه وسلم قد جاء، فما جاء حتی قرأت {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی} فی سور مثلها.

(سوره غاشیه)

عن أبی عمران الجونی قال: مر عمر بن الخطاب براهب فوقف ونودی الراهبُ فقیل له: هذا أمیر المؤمنین فاطلع فإذا إنسان مسّه من الضر والاجتهاد وترک الدنیا، فلما رآه عمر بکی، فقیل له: إنه نصرانی، فقال عمر: قد علمتُ ولکن رحِمْتُه ذکرت قول الله {عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَی نَارًا حَامِیَةً} فرحمتُ نصبه واجتهاده وهو فی النار.

(سوره فجر)

عن سعید بن جبیر قال: قُرِئَت عند النبی صلى الله عليه وسلم {یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً} فقال أبو بکر: إن هذا لحسن، قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما إن الملَک سیقولها لک عند الموت.

عن سلیم بن عامر قال: سمعت أبا بکر الصدیق یقول: قرئت عند رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآیة {یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً} فقال: ما أحسن هذا یا رسول الله، فقال: یا أبا بکر أما إن الملک سیقولها لک عند الموت.

عن الضحاک عن ابن عباس أن النبی صلى الله عليه وسلم قال: من یشتری بئر رومة نستعذب بها غفر الله له، فاشتراها عثمان بن عفان، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: هل لک أن تجعلها سقایة للناس؟ قال: نعم، فأنزل الله فی عثمان: {یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً}.

(سوره لیل)

عن ابن مسعود قال: إن أبا بکر الصدیق رضی الله تعالی عنه اشتری بلالا من أمیة بن خلف وأبی بن خلف ببردة وعشر أواق فأعتقه لله، فأنزل الله {وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی} إلی قوله {إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی} سعیُ أبی بکرٍ وأمیة وأُبی، إلی قوله {وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَی} قال: لا إله إلا الله، إلی قوله {فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی} قال: النار.

عن عروة أن أبا بکر الصدیق أعتق سبعة کلهم یعذَّب فی الله، بلالا وعامر بن فهیرة والنهدیة وابنتها وزِنیرة وأم عبس وأَمة بنی المؤمل وفیه نزلت {وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی} إلی آخر السورة.

عن عامر بن عبد الله بن الزبیر عن أبیه قال أبو قحافة لأبی بکر: أراک تعتق رقابا ضعافا فلو أنک إذ فعلت ما فعلت اعتقت رجالا جلدا یمنعونک ویقومون دونک، فقال: یا أبت إنما أرید وجه الله، فنزلت هذه الآیة فیه: {فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی} إلی قوله: {وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَی * إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَی * وَلَسَوْفَ یَرْضَی}.

عن سعید بن المسیب قال: نزلت {وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَی} فی أبی بکر أعتق ناسا لم یلتمس منهم جزاء ولا شکورا، ستة أو سبعة منهم بلال وعامر بن فهیرة.

عن ابن عباس فی قوله {وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی} قال: هو أبو بکر الصدیق.

(سوره علق)

عن ثوبان قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب، وقد ضرب أخته أول اللیل وهی تقرأ {اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ} حتی ظن أنه قتلها ثم قام من السحر فسمع صوتها تقرأ {اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ} فقال: والله ما هو بشعر ولا هَمهمةٍ، فذهب حتی أتی رسول الله صلى الله عليه وسلم فوجد بلالا علی الباب فدفع الباب، فقال بلال: من هذا؟ فقال: عمر بن الخطاب. فقال: حتی أستأذن لک علی رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال بلال: یا رسول الله عمر بالباب، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن یرد الله بعمر خیرا أدخله فی الدین، فقال لبلال: افتح، وأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم بضبعیه فهزّه فقال: ما الذی ترید وما الذی جئت له؟ فقال له عمر: اعرِض علی الذی تدعو إلیه، قال: تشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأنی محمد عبده ورسوله، فأسلم عمر مکانه وقال: أخرج.

عن عکرمة عن ابن عباس قال: دعا عمر أصحاب النبی صلى الله عليه وسلم فسألهم عن لیلة القدر فاجتمعوا أنها فی العشر الأواخر، فقلت لعمر رضي الله عنه: إنی لأعلم وإنی لأظن أیّ لیلة هی؟ قال: وأی لیلة هی؟ قال: هی سابعة تمضی أو سابعة تبقی من العشر الأواخر. قال عمر رضي الله عنه: ومن أین علمت، قلت: خلق الله سبع سموات وسبع أرضین وسبع أیام وإن الدهر یدور فی سبع وخُلق الإنسان من سبع ویأکل من سبع ویسجد علی سبعة أعضاء والطواف بالبیت سبع والجمار سبع، لأشیاء ذکرها، فقال عمر رضي الله عنه: لقد فطنتَ لأمر ما فطنّا له. وکان قتادة یزید عن ابن عباس فی قوله: ویأکل من سبع، قال: هو قول الله {فَأَنْبَتْنَا فِیهَا حَبًّا * وَعِنَبًا وَقَضْبًا}.

وعن علی بن أبی طالب رضي الله عنه قال: أنا والله حرّضت عمر علی القیام فی شهر رمضان، قیل: وکیف ذلک یا أمیر المؤمنین؟ قال: أخبرته أن فی السماء السابعة حظیرة یقال لها حظیرة القدس فیها ملائکة یقال لهم الروح، وفی لفظ الروحانیون، فإذا کان لیلة القدر استأذنوا ربهم فی النزول إلی الدنیا فیأذن لهم فلا یمرّن بمسجد یصلی فیه ولا یستقبلون أحداً فی طریق إلا دعوا له فأصابه منهم برکة، فقال له عمر: یا أبا الحسن فنحرض الناس علی الصلاة حتی تصیبهم البرکة فأمر الناس بالقیام.

وعن ابن عباس قال: جاء رجل إلی عمر رضی الله تعالی عنه یسأله فجعل عمر ینظر إلی رأسه مرة وإلی رجلیه أخری هل یری علیه من البؤس، ثم قال له عمر: کم مالک؟ قال: أربعون من الإبل، قال ابن عباس: قلت صدق الله ورسوله لو کان لابن آدم وادیان من ذهب لابتغی الثالث ولا یملأ جوف ابن آدم إلا التراب ویتوب الله علی من تاب، فقال عمر رضی الله تعالی عنه: ما هذا؟ فقلت: هکذا أقرأنی أبی. قال: فمُر بنا إلیه فجاء إلی أبی فقال: ما یقول هذا؟ قال أبی: هکذا أقرأنیها رسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: أفأثبتها فی المصحف؟ قال: نعم.

وعن ابن عباس قال: قلت یا أمیر المؤمنین إن أبیا یزعم إنک ترکت من کتاب الله آیة لم تکتبها. قال: والله لأسألن أبیا فإن أنکر لتکذبن، فلما صلی صلاة الغداة غدا علی أبی فأذن له وطرح له وسادة وقال: یزعم هذا أنک تزعم أنی ترکت آیة من کتاب الله لم أکتبها، فقال: إنی سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: لو أن لابن آدم وادیین من مال لابتغی إلیها وادیا ثالثا ولا یملأ جوف ابن آدم إلا التراب ویتوب الله علی من تاب، قال: فأکتبها؟ قال: لا أنهاک، قال: فکأن أبیا شک أقولٌ من رسول الله صلى الله عليه وسلم أو قرآنٌ منزّلٌ.

(سوره زلزال)

عن أنس قال: بینما أبو بکر الصدیق یأکل مع النبی صلى الله عليه وسلم إذ نزلت علیه {فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} فرفع أبو بکر رضي الله عنه یده وقال: یا رسول الله إنی لراءٍ ما علمتُ من مثقال ذرة من شر؟ فقال: یا أبا بکر ما تری فی الدنیا مما تکره فبمثاقیل ذر الشر ویدّخر لک مثاقیل ذر الخیر حتی تُوفاه یوم القیامة.

وروی عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: أنزلت {إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا} وأبو بکر الصدیق رضي الله عنه قاعد فبکی، فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما یبکیک یا أبا بکر؟ قال: تبکینی هذه السورة، فقال: لولا أنکم تُخطئون وتذنبون فیُغفر لکم لخلق الله أمّة یخطئون ویذنبون فیغفر لهم.

وعن أبی أیوب الأنصاری قال: بینما رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بکر یأکلان إذ نزلت علیه هذه السورة {فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ} فأمسک رسول الله صلى الله عليه وسلم یده عن الطعام ثم قال: من عمل منکم خیرا فجزاءه فی الآخرة ومن عمل منکم شرا یره فی الدنیا، مصیبات وأمراض ومن یکن فیه مثقال ذرة خیرا دخل الجنة.

وعن جعفر بن برقان قال: بلغنا أن عمر بن الخطاب أتاه مسکین وفی یده عنقود من عنب فناوله منه حبة ثم قال: فیه مثاقیل ذر کثیر.

(سوره تکاثر)

عن عمر بن الخطاب رضی الله تعالی عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من قرأ فی لیلة ألف آیة لقی الله وهو ضاحک فی وجهه، قیل: یا رسول الله ومن یقوی علی ألف آیة، فقرأ: بسم الله الرحمن الرحیم {أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ} إلی آخرها. ثم قال: والذی نفسی بیده إنها لتعدل ألف آیة.

عن علی بن أبی طالب رضی الله تعالی عنه أنه سُئل عن قوله {ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ} قال: من أکل خبز البر وشرب ماء الفرات مبردا، وکان له منزل یسکنه فذاک من النعیم الذی یسأل عنه.

وعن جابر بن عبد الله قال: جاءنا رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بکر وعمر رضی الله عنهما فأطعمناهم رطبا وسقیناهم ماء فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: هذا من النعیم الذی تُسألون عنه.

وعن أبی هریرة قال: خرج النبی صلى الله عليه وسلم ذات یوم فإذا هو بأبی بکر وعمر رضی الله تعالی عنهما فقال: ما أخرجکما من بیوتکما هذه الساعة؟ قالا: الجوع یا رسول الله، قال: والذی نفسی بیده لأخرجنی الذی أخرجکما فقوموا، فقاما معه فأتی رجلاً من الأنصار فإذا هو لیس فی بیته فلما رأته المرأة قالت: مرحبا، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: أین فلان؟ قالت: انطلق یستعذب لنا الماء، إذ جاء الأنصاری فنظر إلی النبی صلى الله عليه وسلم وصاحبیه، فقال: الحمد لله ما أحد الیوم أکرم أضیافا منی، فانطلق فجاء بعذق فیه بسر وتمر، فقال: کلوا من هذا وأخذ المدیة فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: إیاک والحلوب، فذبح لهم فأکلوا من الشاة ومن ذلک العذق وشربوا، فلما شبعوا ورووا قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأبی بکر و عمر: والذی نفسی بیده لتُسئلن عن هذا النعیم یوم القیامة.

عن ابن عباس أنه سمع عمر بن الخطاب یقول: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم خرج یوما عند الظهیرة فوجد أبا بکر فی المسجد جالساً، فقال: ما أخرجک هذه الساعة؟ قال: أخرجنی الذی أخرجک یا رسول الله، ثم إن عمر بن الخطاب جاء فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: یا ابن الخطاب ما أخرجک هذه الساعة؟ قال: أخرجنی الذی أخرجکما، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم هل بکما من قوة فتنطلقان إلی هذا النخل فتصیبان من طعام وشراب، فقلنا: نعم یا رسول الله فانطلقنا حتی أتینا منزل مالک بن التیهان أبی الهیثم الأنصاری.

وعن أبی بکر الصدیق رضي الله عنه قال: انطلقت مع النبی صلى الله عليه وسلم ومعنا عمر إلی رجل یقال له الواقفی فذبح لنا شاةً فقال النبی صلى الله عليه وسلم: إیاک ذات الدرِّ، فأکلنا ثریدا ولحما وشربنا ماءً، فقال النبی صلى الله عليه وسلم: هذا من النعیم الذی تُسئلون عنه.

عن عثمان بن عفان رضی الله تعالی عنه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: کلّ شیء سوی ظل بیت وجِلف الخبز وثوب یواری عورته والماء، فما فَضَل عن هذا فلیس لابن آدم فیهنّ حق.

عن عکرمة قال: مرّ عمر بن الخطاب برجل مبتلی أجذم أعمی أصم أبکم، فقال لمن معه: هل ترون فی هذا من نعم الله شیئاً؟ قالوا: لا، قال: بلی ألا ترونه یبول فلا یعتصر ولا یلتوی یخرج بوله سهلا فهذه نعمة من الله تعالی.

(سوره قریش)

عن قتادة بن النعمان أنه وقع بقریش فکأنه نال منهم، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: یا قتادة لا تسبنّ قریشا فإنه لعلک أن تری منهم رجالا تزدری عملک مع أعمالهم وفعلک مع أفعالهم وتغبطهم إذا رأیتهم، لولا أن تطغی قریش لأخبرتهم بالذی لهم عند الله.

وعن معاویة سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: الناس تبع لقریش فی هذا الأمر خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الإسلام إذا فقُهوا، والله لولا أن تبطَر قریش لأخبرتها بما لَها عند الله، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم یقول: خیر نسوة رکبن الإبل صالح قریش أرعاه علی زوج فی ذات یده أحناه علی ولده فی صغر.

وعن أنس قال: کنا فی بیت رجل من الأنصار فجاء رسول الله صلى الله عليه وسلم حتی وقف فأخذ بعُضادتَی الباب فقال: الأئمة من قریش ولهم علیکم حق ولکم مثل ذلک ما إن استُحکِموا عدَلوا وإن استُرحِموا رحموا وإذا عاهدوا وفَوا فمن لم یفعل ذلک منهم فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین لا یُقبل منهم صَرفٌ ولا عدل.

عن جبیر بن مطعم قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن للقرشی مثلی قوة الرجلین من غیر قریش، قیل للزهری: ما عُنی بذلک؟ قال: نبل الرأی.

وعن سهل بن أبی حثمة أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: تعلّموا من قریش ولا تُعلِّموها وقدّموا قریشا ولا تؤخروها فإن للقرشی قوة الرجلین من غیر قریش.

وعن أبی جعفر رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تَقدَّموا قریشا فتضلوا ولا تأخروا عنها فتَضلّوا، خیار قریش خیار الناس وشرار قریش شرار الناس، والذی نفس محمد بیده لولا أن تبطر قریش لأخبرتها بما لها عند الله.

وعن جابر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الناس تبع لقریش فی الخیر والشر إلی یوم القیامة.

وعن إسماعیل بن عبد الله بن رفاعة عن جده قال: جمع رسول الله صلى الله عليه وسلم قریشا فقال: هل فیکم من غیرکم؟ قالوا: لا إلا ابن اختنا ومولانا وحلیفنا. فقال: ابن أختکم منکم ومولاکم منکم، إن قریشا أهل صدق وأمانة فمن بغی لهم العواثر کبّه الله علی وجهه.

وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الناس تبع لقریش فی هذا الأمر خیارهم تبع لخیارهم وشرارهم تبع لشرارهم.

وعن أبی موسی قال: قام رسول الله صلى الله عليه وسلم علی باب فیه نفر من قریش فقال: إن هذا الأمر فی قریش.

وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لقریش: إن هذا الأمر فیکم وأنتم ولاته.

وعن ابن عمر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان، وحرک أصبعیه.

عن سعد قال: سمعت النبی صلى الله عليه وسلم یقول: من یردْ هوانَ قریش یهِنه الله.

وعن عبید بن عمیر قال: دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم لقریش فقال: اللهم کما أذقت أولهم عذابا فأذق آخرهم نوالا.

عن سعد بن أبی وقاص أن رجلا قُتل فقیل للنبی صلى الله عليه وسلم فقال: أبعده الله إنه کان یُبغض قریشاً.

(سوره کوثر)

عن أنس أن رجلا قال: یا رسول الله ما الکوثر؟ قال: نهر فی الجنة أعطانیه ربی أشدُّ بیاضا من اللبن وأحلی من العسل وطوله ما بین المشرق والمغرب لا یشرب منه أحد فیظمأ ولا یتوضأ منه أحد فیتشعّث أبدا، لا یشرب منه من أخفر ذمتی ولا من قتل أهل بیتی.

(سوره نصر)

عن ابن عباس قال: کان عمر یدخلنی مع أشیاخ بدر فقال له عبد الرحمن بن عوف: لِمَ تُدخِل هذا الفتی معنا ولنا أبناء مثله؟ فقال: إنه ممن قد علمتم، فدعاهم ذات یوم ودعانی معهم وما رأیته دعانی یومئذ إلا لیریهم منی، فقال: ما تقولون فی قوله: {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ} حتی ختم السورة فقال بعضهم: أمرنا الله أن نحمده ونستغفره إذا جاء نصر الله وفتح علینا، وقال بعضهم: لا ندری، وبعضهم لهم یقل شیئاً، فقال لی: یا ابن عباس أکذلک تقول؟ قلت: لا، قال: فما تقول؟ قلت: هو أجل رسول الله صلى الله عليه وسلم أعلمه الله {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ} فتح مکة فذاک علامة أجلک {فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا} فقال عمر: ما أعلم منها إلا ما تعلم.

وعن ابن عباس قال: لما نزلت {إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ} جاء العباس إلی علی رضی الله تعالی عنه فقال: انطلق بنا إلی رسول الله صلى الله عليه وسلم فإن کان هذا الأمر لنا من بعده لم تُشاحنا فیه قریش وإن کان لغیرنا سألناه الوصیة بنا، قال: لا، قال العباس: فجئت رسول الله صلى الله عليه وسلم سرّا فذکرت ذلک له فقال: إن الله جعل أبا بکر خلیفتی علی دین الله ووحیه وهو مستوص فاسمعوا له وأطیعوا تهتدوا وتفلحوا واقتدوا به ترشدوا، وقال ابن عباس فما وافق أبا بکر علی رأیه ولا آزره علی أمره ولا أعانه علی شأنه إذ خالفه أصحابه فی ارتداد العرب إلا العباس، قال: فوالله ما عدل رأیهما وحزمهما رأی أهل الأرض أجمعین.

(سوره اخلاص)

عن عمر بن الخطاب رضی الله تعالی عنه أنه قرأ الله الواحد الصمد.