ملک الشعرا بهار (غزلیات)
ظاهر
- یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
- شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
- رخ تو دخلی به مه ندارد
- آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
- در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد
- اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
- دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند
- به گلگشت جنان گل میفرستم
- نوبهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم!
- خوشا فصل بهار و رود کارون