رباعیات خیام (تصحیح وینفیلد)/رباعیات ۱۰۱ — ۲۰۰
ظاهر
۱۰۱
یکهفته شراب خورده باشی پیوست | ||||||
هان تا ندهی بروزِ آدینه ز دست | ||||||
در مذهبِ ما شنبه و آدینه یکیست | ||||||
جبّار پرست باش نه روز پرست |
101.L. N.In line 3 scan yăkīst.
۱۰۲
یا رب تو کریمی و کریمی کرم است | ||||||
عاصی ز چه رو برون ز باغِ ارم است | ||||||
با طاعتم ار ببخشی آن نیست کرم | ||||||
با معصیتم اگر ببخشی کرم است |
102.N. The tashdíd of rabb is dropped.Bl., Prosody, p. iv.
۱۰۳
هُش دار که روزگار شورانگیزست | ||||||
ایمن منشین که تیغِ دوران تیزست | ||||||
در گامِ تو گر زمانه لوزینه نهد | ||||||
زنهار فرو مبر که زهْر آمیزست |
103.C. L. A. B. I.Hŭsh contracted from hósh.
۱۰۴
هر جا که گلی و لاله زاری بودست | ||||||
از سرخیِ خونِ شهریاری بودست | ||||||
هر برگِ بنفشه کز زمین میروئید | ||||||
خالیست که بر رخِ نگاری بودست |
104.B. L.The MSS. have a variation of this, beginning Har khisht ki.
۱۰۵
می لعلِ مذاب ست و صراحی کانست | ||||||
جسمست پیاله و شرابش جانست | ||||||
آن جامِ بلورین که ز می خندانست | ||||||
اشکی ست که خونِ دل درو پنهانست |
105.L. B.
۱۰۶
می نوش که عمرِ جاودانی اینست | ||||||
خود حاصلت از دورِ جوانی اینست | ||||||
هنگامِ گل ست و مل و یاران سرِ مست | ||||||
خوش باش دمی که زندگانی اینست |
106.L. B. There being no izáfat after yárán, sar i mast must agree with hangám.
۱۰۷
می خور که بزیرِ گِل بسی خواهی خفت | ||||||
بی مؤنس و بی حریف و بی همدم و جفت | ||||||
زنهار بکس مگو تو این رازِ نهفت | ||||||
هر لالهٔ پژمرده نخواهد بشکفت |
۱۰۸
گویند مرا چو سور با حور خوش ست | ||||||
من میگویم که آبِ انگور خوش ست | ||||||
این نقد بگیر و دست ازان نسیه بدار | ||||||
کاوازِ دهل شنیدن از دور خوش ست |
108.C. L. A. B. I. J.Súr, 'nuptials.'
۱۰۹
دل گفت مرا علمِ لدنّی هوس است | ||||||
تعلیم بکن اگر ترا دست رس است | ||||||
گفتم که اَلِفْ کَفَتْ دگر هیچ مگو | ||||||
در خانه اگر کس است یک حرف بس است |
۱۱۰
چون آمدنم بمن نبُد روزِ نخست | ||||||
وین رفتن بیمرادِ عزمیست درست | ||||||
برخیز و میان به بند ای ساقیِ چست | ||||||
کاندوهِ جهان بمی فرو خواهم شست |
۱۱۱
تا چند زنمِ برویِ دریاها خشت | ||||||
بیزار شدم ز بت پرستانِ کنشت | ||||||
خیّام که گفت دوزخی خواهد بود | ||||||
گه رفت بدوزخ و گه اندر به بهشت |
111.C. L. A. B. I. J.Andar-ba, Bl., Prosody 12.
۱۱۲
بر چهرهٔ گل نسیمِ نوروز خوشست | ||||||
در صحْنِ چمن رویِ دلافروز خوشست | ||||||
از دی که گذشت هرچه گوئی خوش نیست | ||||||
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست |
112.C. L. A. B. I. J. Khúsh is pronounced khăsh or khŭsh.Bl., Prosody, p. 12.Gúyí is generally written with hamza and ya, but in some MSS. fatha is substituted for the hamza [?].
۱۱۳
برخیز و بده باده چه جایِ سخنست | ||||||
کامشب دهنِ تنگِ تو روزیِّ من است | ||||||
ما را چو رخِ خویش میِ گلگون ده | ||||||
کین نُوبتِ من چو زلفِ تو پر شکنست |
113.B.Rōzīyyĭ.See note to No. 28.
۱۱۴
برتر ز سپهْر خاطرم روزِ نخست | ||||||
لوح و قلم و بهشت و دوزخ میجست | ||||||
پس گفت مرا معلّم از رایِ درست | ||||||
لوح و قلم و بهشت و دوزخ با تُست |
114.Allah writes his decrees with the "pen" on the "tablet."Koran, lxviii. 1.See Gulshan i Ráz, 1, n.
۱۱۵
انرا که برِ نهالِ تحقیق نرُست | ||||||
زانست که او نیست درین راه درست | ||||||
هر کس زده است دستی در شاخی سست | ||||||
امروز چو دی شناس و فردا چو نسخت |
115.L. B.Lit. "Consider to-morrow your first day."
۱۱۶
اکنون که جهانرا بخوشی دسترسیست | ||||||
هر زنده دلی را سویِ صحْرا هَوَسیست | ||||||
بر هر شاخی طلوعِ موسیٰ دستیست | ||||||
در هر نفسی خروشِ عیسیٰ نفسیست |
116.B.Alluding to the life-giving breath of Jesus, and the white hand of Moses. (Exodus, iv. 6).Bahkŭshí dastrase (yá, i tankír), "an aid to joy," i.e. Spring.
۱۱۷
ای وای بران دل که درو سوزی نیست | ||||||
سودازدهٔ مهْرِ دلافروزی نیست | ||||||
روزی که تو بی عشق بسر خواهی برد | ||||||
ضایعتر از ان روز ترا روزی نیست |
117.Bl. L. B.Note wa omitted in line 2, Bl.
۱۱۸
از بادِ صبا دلم چو بویِ تو گرفت | ||||||
مارا بگذاشت جست و جویِ تو گرفت | ||||||
اکنون ز منش هیچ نمیآید یاد | ||||||
بویِ تو گرفته بود و خویِ تو گرفت |
118.Bl. C. L. A. I. J.Also ascribed to Abu Sa'id bin Abul Khair.C. writes buyí with two yás, and hamza on the first.The second yá seems to be ya i batní or tausífí, though that is usual only before adjectives.Bl., Prosody, P. 11.
۱۱۹
با باده نشین که ملکِ محمود این است | ||||||
وز چنگ شنو که لحْنِ داوْد این است | ||||||
از آمده و رفته دگر یاد مکن | ||||||
حالی خوش باش زانکه مقصود این است |
119.Bl. C. L. A. I. J.
۱۲۰
ده عقل وز نُه رواق وز هشت بهشت | ||||||
هفت اخترم از شش جهت این نامه نوشت | ||||||
کز پنج حواس و چار ارکان و سه روح | ||||||
ایزد بدو عالم چو تو یک کس نسرشت |
120.L.A summary of the Muhammadan doctrine of "Emanations."See Gulshan i Ráz, p. 21.Three souls, 'i.e. vegetive, animal and human, as in Aristotle's De Anima.Akhtaram (?) also in Cambridge MS.
۱۲۱
دیریست که صد هزار عیسیٰ دیدست | ||||||
طوریست که صد هزار موسیٰ دیدست | ||||||
قصّریست که صد هزار قیصر بگذشت | ||||||
طاقیست که صد هزار کسریٰ دیدست |
121.L. J.Time is long and life short.
۱۲۲
سیم ارچه نه مایهٔ خردمندانست | ||||||
بی سیمان را باغِ جهان زندانست | ||||||
از دستِ تهی بنفشه سر بر زانوست | ||||||
وز کیسهٔ زر دهانِ گل خندانست |
122.L.Alluding to the golden stamens of the rose.I supply tihi from the Cambridge MS.
۱۲۳
بس خونِ کسان که چرخِ بیباک بریخت | ||||||
بس گل که برآمد از گِل و پاک بریخت | ||||||
بر حسن و جوانی ای پسر غرّه مشو | ||||||
بس غنچهٔ ناسگفته بر خاک برپخت |
123.L.In line 3 scan jawánǐyāy.
۱۲۴
جز حق حَکَمی که حکْم را شاید نیست | ||||||
هستی که ز حکمِ او برون آید نیست | ||||||
هر چیز که هست آنچنان میباید | ||||||
آنچیز که آنچنان نمیباید نیست |
124.C. L. A. I."The Truth" is the Sufi name for the Deity. Note tashdíd on Hakk dropped.
۱۲۵
این گمبدِ لاجوردی و زرّین طشت | ||||||
بسیار بگشتست و دگر خواهد گشْت | ||||||
یکچند ز اقتضایِ دورانِ قضا | ||||||
ما نیز چو دیگران رسیدیم و گذشت |
125.Bl. L.Guzasht, "It is all over with us."Bl., "Golden tray," the Sun.In line 1 scan lájăwardǐyō.Bl., Prosody, p. 11.
۱۲۶
دارنده چو ترکیبِ طبائع آراست | ||||||
از بهْرِ چه او فگندش اندر کم و کاست | ||||||
گر نیک آمد شکستن از بهْرِ چه بود | ||||||
ور نیک نیامد این صُوَر عیب کراست |
126.C. L. A. I. J.In line 4 suwar is an Arabic plural used as a singular.Bl., Prosody, p. 5.
۱۲۷
با دشمن و دوست فعلِ نیکو نیکوست | ||||||
بد کی کند آنکه نیکِیَش عادت و خوست | ||||||
با دوست چو بد کنی شود دشمنِ تو | ||||||
با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست |
127.L.In line 2 scan nēykĭyāsh.
۱۲۸
در چشمِ محققان چه زیبا چه زشت | ||||||
منزلگهِ عاشقان چه دوزخ چه بهشت | ||||||
پوشیدنِ بیدلان چه اطلس چه پلاس | ||||||
زیرِ سرِ عاشقان چه بالین چه خشت |
128.L.Probably mystical.
۱۲۹
بسیار بگشتیم بگردِ در و دشت | ||||||
اندر همه آفاق بگشتیم بگشت | ||||||
از کس نشنیدیم که آمد زین راه | ||||||
راهی که برفت راهرو باز نگشت |
129.C. L. N. (in part) A. I. J.
۱۳۰
آبادِ خرابات ز می خوردنِ ماست | ||||||
خونِ دو هزار توبه در گردنِ ماست | ||||||
گر من نکنم گناه رحمت که کند | ||||||
رحمت همه موقوفِ گنه کردنِ ماست |
130.C. Bl. L. A. I. J.Bl. quotes similar sentiments from Nizámi and Háfiz.Mercy is God's highest attribute, and sin is required to call it forth.
۱۳۱
این هستیِ تو هستیِ هستی دگرست | ||||||
وین مستیِ تو مستیِ مستی دگرست | ||||||
رو سر بگریبانِ تفکّر در کش | ||||||
کین دستِ تو آستینِ دستی دگرست |
131.Bl.Meaning, God is the Fá'il i kakíkí, the only real agent.Hastí digár—another being—hast, with yá i batni.
۱۳۲
از فضل عنان بهپیچ و در ساغر پیچ | ||||||
از خلد و سقر بگْذر و در کوثر پیچ | ||||||
دستارِ قصب بباده بفْروش و مترس | ||||||
کم کن قصبی پس طرفی بر سر پیچ |
132.N.The metre shows we must pronounce tarafe "a portion," not tarfe, " a girdle."Kausar, the river of wine in Paradise.
۱۳۳
بنْگر ز جهان چه طرْف بر بستم هیچ | ||||||
وز حاصلِ عمر چیست در دستم هیچ | ||||||
شمْعِ طربم ولی چو بنْشستم هیچ | ||||||
من جامِ جمم ولی چو بشْکستم هیچ |
133.L. N.Tarf bar bastan, "to reap advantage."
۱۳۴
چون جان بلب آمد چه نشاپور و چه بلخ | ||||||
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ | ||||||
می نوش که بعد از من و تو ماهِ بسی | ||||||
از سلخ بغرَّه آید از غرّه بسلخ |
134.C. L. N. A. B. I. J.
۱۳۵
ای عارضِ تو نهاده بر نسرین طرْح | ||||||
رویِ تو فگنده بر بتانِ چین طرْح | ||||||
دی غمزهٔ تو داده شهِ بابل را | ||||||
اسپ و رخ و فیل و بیذق و فرزین طرْح |
135.L. B.For Bábil L. reads Máil.
۱۳۶
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد | ||||||
دریاب دمی که از طرب میگذرد | ||||||
ساقی غمِ فردایِ حریفان چه خوری | ||||||
پیش آر پیاله را که شب میگذرد |
136.C. L. N. A. B. I. J.The "rinds" loved a dark night. Bl.
۱۳۷
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد | ||||||
بس داغ که او بر دلِ غمناک نهاد | ||||||
بسیار لبِ چو لعل و زلفینِ چو مشک | ||||||
در طبلِ زمین و حقّهٔ خاک نهاد |
137.C. L. N. A. I. J.So Job, "Is it good unto thee that thou shouldest oppress, that thou shouldest despise the work of thine hands?"
۱۳۸
ای بیخبران عشوهٔ دنیا مخرید | ||||||
چون از همه حالهایِ او با خبرید | ||||||
وین عمرِ عزیزِ خویش مدْهید بباد | ||||||
هان یار طلب کنید و هین باده خورید |
138.N.
۱۳۹
ای همنفسان مرا ز می قوت کنید | ||||||
وین رویِ چو کهربا چو یاقوت کنید | ||||||
چون مرده شوم بمی بشوئید مرا | ||||||
وز چوبِ رزم تختهٔ تابوت کنید |
139.C. L. N. A. B. I.Kahrbá, "amber," literally "attractor of straw."Rúy ĭ—izáfat before the epithet.Lumsden, ii. 259.
۱۴۰
آنروز که توسنِ فلک زین کردند | ||||||
وارایشِ مشتریّ و پروین کردند | ||||||
این بود نصیبِ ما ز دیوانِ قضا | ||||||
مارا چه گنه قسمتِ ما این کردند |
140.C. L. N. A. I. J.Also ascribed to Afzul Káshí.Mushtărīyyŏ, see Bl., Prosody, p. 11.In line 3 some MSS. read mai for ín. See No. 144.
۱۴۱
افسوس که نانِ پخته خامان دارند | ||||||
اسبابِ تمام ناتمامان دارند | ||||||
چشمِ خوشِ ترکان بتماشایِ دلست | ||||||
ملکیست که شاگرد و غلامان دارند |
۱۴۲
اکنون که دم ز عمر محروم نشد | ||||||
کم بود ز اسرار که مفهوم نشد | ||||||
چون نیک همی بنْگرم از رویِ خرد | ||||||
عمْرم بگذشت و هیچ معلوم نشد |
142.N. [C. A. and I. give another version of this.]
۱۴۳
آنقوم که سجّاده پرستند خرند | ||||||
زیرا که بزیرِ بارِ سالوس درند | ||||||
وین از همه طرفهتر که در پردهٔ زهْد | ||||||
اسلام فروشند و ز کافر بترند |
143.C. L. N. A. I.In line 2, note the arrangement of the prepositions ba . . . . dar, Bl., Prosody 13.There is a proverb, "The Devil lives in Mecca and Medinah."
۱۴۴
آنکس که گنه بنزدِ او سهْل بود | ||||||
این نکته بگویَد انکه او اهْل بود | ||||||
علمِ ازلی علّتِ عصیان کردن | ||||||
نزدیکِ حکیم غایتِ جهْل بود |
144.L. N.Sahl, "of no account."
۱۴۵
آورد باضطرابم اوّل بوجود | ||||||
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود | ||||||
رفتیم باِکراه و ندانیم چه بود | ||||||
زین آمدن و رفتن و بودن مقصود |
145.C. L. N. A.
۱۴۶
اندیشهٔ جرمم چو بخاطر گذرد | ||||||
از آتشِ سینه آبم از سر گذرد | ||||||
لیکن شرطست بنده چون توبه کند | ||||||
مخدوم بلطفِ خویش از سر گذرد |
146.L. N.In line 2, az sar guzarad means "drops from the eyes," and in line 4, "remits the penalty."This change of meaning is called Tajnis.
۱۴۷
آنها که خلاصهٔ جهان ایشانند | ||||||
بر اوجِ فلک براقِ فکرت رانند | ||||||
در معرفتِ ذاتِ تو مانندِ فلک | ||||||
سرگشته و سرنگون و سرگردانند |
147.C. L. N. A.Borák, the steed on which Muhammad made his famous nocturnal ascent to heaven.
۱۴۸
ایزد ببهشت وعده با ما مَی کرد | ||||||
پس در دو جهان حرام میرا کی کرد | ||||||
شخصی ز عرب بافهٔ حمزه پی کرد | ||||||
پیغمبرِ ما حرام می بر وی کرد |
148.L. N.Nicolas says this refers to an event which occured to Hamzah, a relation of Muhammad.
۱۴۹
اکنون که ز خوشدِلی بجز نام نمانْد | ||||||
یک همدمِ پخته جز میِ خام نمانْد | ||||||
دستِ طرب از ساغرِ می باز مگیر | ||||||
امروز که در دست بجز جام نمانْد |
149.L. N. B.In line 2 scan măyī.
۱۵۰
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود | ||||||
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود | ||||||
زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل | ||||||
زین پس چو نباشیم و همان خواهد بود |
150.N.The contraction bŭd for búd is archaic, Bl., Prosody 13.
۱۵۱
آنها که جهان زیرِ قدم فرسودند | ||||||
واندر طلبش هر دو جهان پیمودند | ||||||
آگاه نمیشوم که ایشان هرگز | ||||||
زین حال چنانکه هست آگه بودند |
151.C. L. N. A. I.
۱۵۲
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد | ||||||
وز دستِ اجل بسی جگرها خون شد | ||||||
کس نامد از آنجهان که پرسم از وی | ||||||
کاحوالِ مسافرانِ عالم چون شد |
152.C. L. N. A. I.In line 3 the Alif in az wé is not treated as an Alif i wasl, hence sam, the syllable preceding it, is long.
۱۵۳
این جمْعِ اکابر که مناصب دارند | ||||||
از غصّه و غم ز جان خود بیزارند | ||||||
و آنکس که اسیرِ حرص چون ایشان نیست | ||||||
وین طرفه که آدمیش می نشْمارند |
153.C. L. N .A. I.In line 4 scan Ádămēshă.See Bl., Prosody, p. xii. Section xxix.
۱۵۴
این چرخِ جفابیشهٔ عالی بنیاد | ||||||
هرگز گرهِ کارِ کسی را نکشاد | ||||||
هرجا که دلی دید که داغی دارد | ||||||
داغِ دگری بر سرِ آن داغ نهاد |
154.C. L. N. A. I.—Note ra separated from its noun by intervening genitives.Vullers, Section 207.
۱۵۵
افسوس که نامهٔ جوانی طی شد | ||||||
وین تازه بهارِ شادمانی طی شد | ||||||
آنمرغِ طرب که نامِ او بود شباب | ||||||
فریاد ندانم که کی آمد کی شد |
155.C. L. N. A. I.In line 4 scan kăyámad, dissolving the diphthong.
۱۵۶
با این دو سه نادان که جهاندارانند | ||||||
از جهل که دانایِ جهان ایشانند | ||||||
خوشباش که از خرّمی ایشان بمثل | ||||||
هر کو نه خرست کافرش میدانند |
۱۵۷
پیوسته خرابات ز رندان خوشباد | ||||||
در دامنِ زهدِ زاهدان آتش باد | ||||||
آن دلق بصد پاره و آن صوفِ کبود | ||||||
افتاده بزیرِ پایِ دردی کش باد |
۱۵۸
تا چند اسیرِ رنگ و بو خواهی شد | ||||||
چند از پیِ هر زشت و نکو خواهی شد | ||||||
گر چشمه زمزمی و گر ز آبِ حیات | ||||||
آخر بدلِ خاک فرو خواهی شد |
158.C. L. N. A. I.
۱۵۹
تا یار شرابِ جانفزایم ندهد | ||||||
صد بوسه فلک بر سر و پایم ندهد | ||||||
گویند که توبه کن اگر وقت آید | ||||||
چون توبه کنم تا که خدایم ندهد |
159.C. L. N. A. I.Meaning, man is powerless to mend his ways without Divine grace.
۱۶۰
چون مرده شوم خاک مرا کم سازید | ||||||
واحول مرا عبرتِ مردم سازید | ||||||
خاکِ تنِ من بباده آغشته کنید | ||||||
وز کالبدم خشتِ سرِ خم سازید |
160.C. L. N. A. I. J.
۱۶۱
خیّام اگرچه خرگهِ چرخِ کبود | ||||||
زد خیمه و دربست درِ گفت و شنود | ||||||
چون شکلِ حبابِ باده در جامِ وجود | ||||||
ساقیِّ ازل هزار خیّام نمود |
161.N.For the tashdíd on sákīyyĭ in line 4, see Bl. Prosody, p. 11, and Lumsden, Grammar, vol. ii., p 247.
۱۶۲
خوشباش که غصّه بیکران خواهد بود | ||||||
بر چرخ قرانِ اختران خواهد بود | ||||||
خشتی که ز قالبِ تو خواهند زدن | ||||||
ایوانِ سرایِ دیگران خواهد بود |
162.L. N.C. A. and I. split this into two.In line 1 note izáfat dropped after silent he.
۱۶۳
خرّم دلِ آنکسی که معروف نشُد | ||||||
در جُبّه و درّاعه و در صوف نشد | ||||||
سیمرغ صفت بعرش پروازی کرد | ||||||
در کنجِ خرابهٔ جهان بوف نشُد |
163.C. L. N. A. I.
۱۶۴
حالِ گل و مل بادهپرستان دانند | ||||||
نه تنگدلان و تنگدستان دانند | ||||||
از بیخبری بیخبران معذورند | ||||||
ذوقیست درین شیوه که مستان دانند |
164.C. N. A. I. J.
۱۶۵
در میکده جز بمی وضو نتْوان کرد | ||||||
وان نام که زشت شد نکو نتْوان کرد | ||||||
می ده که کنون پردهٔ مستوریِ ما | ||||||
بدْریده چنان شد که رفو نتْوان کرد |
165.C. L. N. A. B. I.In line 3 scan mastúrĭyĭ dissolving the letter of prolongation yá.
۱۶۶
دادم بامید روزگاری بر باد | ||||||
نا بود ز روزگارِ خود روزی شاد | ||||||
زان میترسم که روزگارم ندهد | ||||||
چندانکه ز روزگار بسْتانم داد |
166.C. L. N. A. I.Rozgáré, "some time."In line 3, note the madd of Án dropped.Bl., Prosody, p. 11.
۱۶۷
در عالمِ جان بهوش میباید بُود | ||||||
در کارِ جهان خموش میباید بود | ||||||
تا چشم و زبان و گوش بر جا باشد | ||||||
بیچشم و زبان و گوش میباید بُود |
167.L. N.
۱۶۸
در دهر هر آن که نیمِ نانی دارد | ||||||
از بهْرِ نشست آشیانی دارد | ||||||
نه خادمِ کس بود نه مخدومِ کسی | ||||||
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد |
168.C. L. N. A. I.Note wa omitted.
۱۶۹
در مِلْکِ تو از طاعتِ من هیچ فزود | ||||||
وز معصیتی که رفت نقصانی بود | ||||||
بگذار و مگیر چونکه معلومم شد | ||||||
گیرندهٔ دیریّ و گذارندهٔ زود |
169.C. L. N. A. I.
۱۷۰
دست چو منی که جام و ساغر گیرد | ||||||
حیفست که او دفتر و منبر گیرد | ||||||
تو زاهدِ خشکیّ و منم فاسقِ تر | ||||||
آتش نشنیدهام که در تر گیرد |
170.L. N.I follow Nicolas in taking mani as a possessive pronoun, "mine," though such a word is not mentioned in any grammar or dictionary.It occurs again in No. 478.
۱۷۱
در دهر کسی بگلعذاری نرسید | ||||||
تا بر دلش از زمانه خاری نرسید | ||||||
در شانه نگر که تا بصد شاخ نشد | ||||||
دستش بسرِ زلفِ نگاری نرسید |
171.C. L. N. A. I.Lyttleton expresses a similar sentiment.
۱۷۲
در دست همیشه آبِ انگورم باد | ||||||
در سر هَوَسِ بتانِ چون حورم باد | ||||||
گوئید مرا که ایزدت توبه دهاد | ||||||
او خود بدهد من نکنم دُورم باد |
172.C. L. N. A. B. I. J.Note the conjunctive pronoun am separated from its noun, Bl., Prosody, p. xiii.
۱۷۳
رفتیم و ز ما زمانه آشفته بمانْد | ||||||
با آنکه ز صد گهر یکی سفته نمانْد | ||||||
افسوس که صد هزار معنیِّ دقیق | ||||||
از بیخَرَیِّ خلق ناگفته بمانْد |
173.C. L. N. A. I.For the tashdíds on maniyyi and bekhiradiyyi, see Bl., Prosody, p. 11.
۱۷۴
روزیست خوش و هوا نه گرمست و نه سرد | ||||||
ابر از رخِ گلزار همی شوید گرد | ||||||
بلبل بزبانِ حالِ ما با گلِ زرد | ||||||
فریاد همی زند که مَی باید خورْد |
174. L. N. B.Note khward rhyming with gard.Bl., Prosody, p. 12.The waw, of course, does not count.
۱۷۵
زان پیش که غمهات شبیخون آرند | ||||||
فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند | ||||||
تو زر نهٔ ای غافلِ نادان که ترا | ||||||
در خاک نهند و باز بیرون آرند |
175.C. L. N. A. B. 1. J.Note the old form of the imperative, farmáy.Bl., Prosody, p. 13.
۱۷۶
از آمدنم نبود گردونرا سُود | ||||||
وز رفتنِ من جاه و جلالش نفزود | ||||||
وز هیچکس نیز دو گوشم نشنود | ||||||
کین آمدن و رفتنم از بهْرِ چه بُود |
176.C. L. N. A. B. I. J.In line 4 read ámadan for ámadanam, which will not scan.Voltaire has some similar lines in his poem on the Lisbon earthquake.
۱۷۷
سرّت همه دانایِ فلک میداند | ||||||
کو موی بموی و رگ برگ میداند | ||||||
گیرم که بزرق خلقرا بفْریبی | ||||||
با او چه کنی که یک بیک میداند |
177.C. L. N. A. I. J.
۱۷۸
سودازده را باده پر و بال بُوَد | ||||||
می بر رخِ خاتون خرد و خال بُوَد | ||||||
ماه رمضان باده نخوردیم و برفت | ||||||
باری شبِ عیدِ ماهِ شوّال بُوَد |
178.C. L. N. A. I.Bairam, the feast on the 1st Shawwal, after Ramazan.In line 2, khirad seems wrong, the rhyme would suggest khar o?
۱۷۹
شب نیست که عقل در تحیّر نشود | ||||||
وز گریه کنارِ من پر از دُر نشود | ||||||
پر می نشود کاسهٔ سر از سودا | ||||||
هر کاسه که سرنگون بُوَد پر نشود |
179.C. L. N. A. I.Note tashdíd of durr dropped.
۱۸۰
طبعم بنماز و روزه چون مائل شد | ||||||
گفتم که مرادِ کلّیم حاصل شد | ||||||
افسوس که آن وضو ببادی بشکست | ||||||
وان روزه به نیمِ جرعه می باطل شد |
180.C. L. N. A. I.In line 2, scan kullĭyam.In line 4, note izáfat dropped after silent he.
۱۸۱
طبعم همه با رویِ چو گل پیوندد | ||||||
دستم همه با ساغرِ مل پیوندد | ||||||
از هر جزوی نصیبِ خود بر دارم | ||||||
زان پیش که جزویم بکل پیوندد |
181.C. L. N. A. I.Line 4 alludes to reabsorption in the Divine essence.Note juzwĭyam, and tashdíd of kull dropped.
۱۸۲
عشقی که مجازی بود آبش نبود | ||||||
چون آتشِ نیم مرده تابش نبود | ||||||
عاشق باید که ماه و سال و شب و روز | ||||||
آرام و قرار و خورْد و خوابش نبود |
182.L. N. B.Line 3 is in metre 17.
۱۸۳
عمرت تا کی بخود پرستی گذرد | ||||||
یا در پَیِ نیستیّ و هستی گذرد | ||||||
می نوش که عمری که اجل در پیِ اوست | ||||||
آن به که بخواب یا بمستی گذرد |
183.C. L. N. A. I. J.In line 2, scan păyĭ.Being, i.e. the Deity, the only real existence, and Not-being, the nonentity in which His attributes are reflected.See Gulshan i Ráz, p. 14.
۱۸۴
قومی ز گزاف در غرور افتادند | ||||||
واندر طلبِ حور و قصور افتادند | ||||||
معلوم شود چو پردها بر دارند | ||||||
کز کویِ تو دور و دور و دورز افتادند |
184.C. L. N. A. I.
۱۸۵
گویند بهشت و حور و عین خواهد بود | ||||||
وانجا میِ ناب و انگبین خواهد بود | ||||||
گر ما می و معشوقه پرستیم رواست | ||||||
چون عاقبتِ کار همین خواهد بود |
185.C. L. N. A. I. J.
۱۸۶
گر باده بکوه بر زنی رقص کند | ||||||
ناقص بود آنکه باده را نقص کند | ||||||
از باده مرا توبه چه میفرمائی | ||||||
روحیست که او تربیتِ شخص کند |
186.C. L. N. A. I.
۱۸۷
گه گه دلِ من درین قفس تنگ آید | ||||||
از همرهی آب و گلش ننگ آید | ||||||
گفتم که مگر بشْکنم این زندانرا | ||||||
پایم ز رکابِ شرع بر سنگ آید |
187.N.Meaning, 'I would make away with myself, were it not for "the Almighty's canon 'gainst self-slaughter."
۱۸۸
گویند که ماهِ رمضان گشت پدید | ||||||
مِن بعد بگردِ باده نتْوان گردید | ||||||
در آخرِ شعبان بخورم چندان می | ||||||
کاندر رمضان مست بیفتم تا عید |
188.C. L, N. A. I.Note wa omitted in line 2.Also ascribed to Jalal 'Asad Bardi.
۱۸۹
گه شربتِ عیش صاف باشد گه دُرد | ||||||
گه پوششِ ما پلاش باشد گه بُرد | ||||||
اینها همه سهل است بنزدِ عاقل | ||||||
این واقعه سهْلست که میباید مُرد |
189.N.
۱۹۰
کس مشکلِ اسرارِ ازلرا نکشاد | ||||||
کس یکقدم از نهاد بیرون ننهاد | ||||||
من مینگرم ز مبتدی تا استاد | ||||||
عجز است بدستِ هر که از مادر زاد |
190.C. L. N. A. B. I.In line 1, note rá put after the genitive following its noun.'Ijz.... "impotence is in the hand of each""Beyond his nature," i.e. beyond the limits of his own thought.
۱۹۱
کم کن طمعِ جهان که باشی خرسند | ||||||
از نیک و بدِ زمانه بگْسل پیوند | ||||||
خوشباش چنانکه هست این دورِ فلک | ||||||
هم بگْذرد و نماند این دوری چند |
191.C. L. N. A. B. I.The skies have their allotted term like you, yet do not distress themselves.
۱۹۲
کس را پسِ پردهٔ قضا راه نشد | ||||||
وز سرِّ قدر هیچ کس آگاه نشد | ||||||
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز | ||||||
معلوم نگشت و قصّه کوتاه نشد |
۱۹۳
گویند بحشر گفتگو خواهد بود | ||||||
وان یارِ عزیز تندخو خواهد بود | ||||||
از خیرِ محض جزِ نکوئی ناید | ||||||
خوشباش که عاقبت نکو خواهد بود |
193.C. L. N. A. I. J.Juzi, (?) juz az.
۱۹۴
می خور که ز دل کثرت و قلّت ببرد | ||||||
و اندیشهٔ هفتاد و دو ملّت ببرد | ||||||
پرهیز مکن ز کیمیائی که ازو | ||||||
یکمن بخوری هزار علّت ببرد |
۱۹۵
می گرچه حرامست ولی تا که خورد | ||||||
وآنگاه چه مقدار و دگر با که خورد | ||||||
هر گاه که این سه شرط شد راست بگو | ||||||
گر می نخورد مردمِ دانا که خورد |
195.C. L. N. A. B. I.A hit at the casuistry on the subject of wine.
۱۹۶
من باده بجامِ یکمنی خواهم کرد | ||||||
خودرا بدو جامِ می غنی خواهم کرد | ||||||
اوّل سه طلاقِ عقل و دین خواهم داد | ||||||
پس دخترِ رز را بزنی خواهم کرد |
۱۹۷
می میخورم و هر که چو من اهْل بود | ||||||
می خوردنِ او نزدِ خدا سهْل بود | ||||||
می خوردنِ من حقّ از ازل میدانست | ||||||
گر من نخورم علمِ خدا جهْل بود |
197.C. L. N. A. B. I.
۱۹۸
میخواره اگر غنی بود عُور شود | ||||||
وز عُربدهاش جهان پر از شُور شود | ||||||
در حقّهٔ لعل زان زمرّد ریزم | ||||||
تا دیدهٔ افْعیِ غمم کُور شود |
198.C. L. N. A. I.Scan af'ăyī.The emerald is supposed to have the virtue of blinding serpents.
۱۹۹
نا بُرده بصبح در طلب شامی چند | ||||||
ننْهاده ز خویشتن برون گامی چند | ||||||
در کسوتِ خاص آمده عامی چند | ||||||
بدنام کنندهٔ نکونامی چند |
199.C. L. N. A. I.Shámé chand: Vullers (p. 253) takes this ya to be yá i tankír; and Lumsden (ii. 269) says the presence of this letter, between a noun and its attribute, dispenses with the izáfat (?).But why not add the izáfat, and scan Shamĭyĭ?
۲۰۰
وقتی که طلوعِ صبحِ ازرق باشد | ||||||
باید بکفت جامِ مروّق باشد | ||||||
گویند که حق تلخ بود در افواه | ||||||
باید که بدین دلیل می حق باشد |
200.C. L. N. A. I. J.False dawn, the faint light before sunrise.