رباعیات خیام (تصحیح وینفیلد)/رباعیات ۲۰۱ — ۳۰۰
ظاهر
۲۰۱
وقتست که از سبزه جهان آرایند | ||||||
موسیٰ صفتان ز شاخ کف بنْمایند | ||||||
عیسیٰ صفتان ز خاک بیرون آیند | ||||||
وز چشمِ سحاب چشمها بکْشایند |
201.C. L. N. A. B. I.Musa and 'Isa are often written without the alif i maksúr.Bl., Prosody 3.
۲۰۲
هان تا ننهی بر تنِ خود غصّه و درد | ||||||
تا جمع کنی سیمِ سفید و زرِ زرد | ||||||
زان پیش که گردد نفسِ گرمِ تو سرد | ||||||
با دوست بخور که دشمنت خواهد خورْد |
202.N.
۲۰۳
هر جُرعه که ساقیش بجام افشاند | ||||||
در دیدهٔ گرم آتشِ غم بنْشاند | ||||||
سبحان اللّه ز باده میپنداری | ||||||
آبی که ز صد درد دلت برْهاند |
203.C. L. N. A. B. I.In line 1 some MSS. read bahhák.Dídayi garm, 'eyes of anguish.'Scan garm átĭshĭ (Alif i wasl).
۲۰۴
زاهد بکرم ترا چو ما نشْناسد | ||||||
بیگانه ترا چو آشنا نشْناسد | ||||||
گفتی که گنه کنی بدوزخ برمت | ||||||
اینرا بکسی گو که ترا نشْناسد |
204.N.
۲۰۵
یاران چو باتّفاق میعاد کنید | ||||||
خود را بجمالِ یکدگر شاد کنید | ||||||
ساقی چو مئی مغانه بر کف گیرد | ||||||
بیچاره فلانرا بدعا یاد کنید |
205.L. N. B.Măyī.The second ya is the yá i batní.
۲۰۶
یکروز فلک کار مرا ساز نداد | ||||||
هرگز سویِ من دمی خوش آواز نداد | ||||||
یکروز دمی ز شادمانی نزدم | ||||||
کانروز بدستِ صد غمم باز نداد |
206.C. L. N. A. I.
۲۰۷
یکنان بدو روز اگر شود حاصلِ مرد | ||||||
وز کوزه شکستهٔ دمِ آبی سرد | ||||||
محکومِ کم از خودی چرا باید بود | ||||||
یا خدمتِ چون خودی چرا باید کرد |
207.C. L. N. A. I.In line 2, note izáfat dropped after silent he.Kam az khudé, "one less than yourself."Vullers, p. 254.
۲۰۸
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید | ||||||
بهتر ز مئی لعل کسی هیچ ندید | ||||||
من در عجبم ز میفروشان کایشان | ||||||
به زانچه فروشند چه خواهند خرید |
208.C. L. N. A. B. I.
۲۰۹
آنانکه محیطِ فضل و آداب شدند | ||||||
از جمعِ کمال شمعِ اصحاب شدند | ||||||
راه زین شبِ تاریک نبردند برون | ||||||
گفتند فسانهٔ و در خواب شدند |
209.C. L. N. A. I. J.Fisánayé, yá i tankír.
۲۱۰
هر صبح که رویِ لاله شبنم گیرد | ||||||
بالایِ بنفشه در چمن خم گیرد | ||||||
انصاف مرا ز غنچه خوش می آید | ||||||
گر دامنِ خویشتن فراهم گیرد |
210.L. B.
۲۱۱
گردون ز سحاب نسترن می ریزد | ||||||
گوئی که شگوفه در چمن می ریزد | ||||||
در جامِ چو سوسن میِ گلگون ریزم | ||||||
کز ابْرِ بنفشه گون سمن می ریزد |
211.B.Here read măyĭ, with one yá, and kasra, because the metre requires a word of only two consonants, and two short vowels, of the wazn măfá.
۲۱۲
پیرانه سرم عشقِ تو در دام کشید | ||||||
ورنه ز کجا دستِ من و جامِ نبید | ||||||
آن توبه که عقل داد جانان بشکست | ||||||
وان جامه که صبْر دوخت آیّام درید |
212.B.Nabíd is often written nabíz, probably a survivial from the time when the dals were dotted.Bl., Prosody 17.
۲۱۳
آن مرد نیَم کز عدمم بیم آید | ||||||
آن بیم مرا خوستر ازین بیم آید | ||||||
جانیست مرا بعاریة داده خدا | ||||||
تسلیم کنم چو وقتِ تسلیم آید |
213.C. L. A. B. I.B. reads ním for bím in line 2.
۲۱۴
اجرام که ساکنانِ این ایوانند | ||||||
اسبابِ تردّدِ خردمندانند | ||||||
هان تا سرِ رشتهٔ خرد گم نکنی | ||||||
کانان که مدبّرند سرگردانند |
214.L. B.A hit at the astrologers.
۲۱۵
آنها که فلک ریزهٔ دهْر آرایند | ||||||
آیند و روند و باز با دهْر آیند | ||||||
در دامنِ آسمان و در جیبِ زمین | ||||||
خلقیست که تا خدا نمیرد زایند |
215.L. B.Earth's pouch, i.e. "beneath the earth."Rezaye. L. Reads dídaye. Both readings are probably wrong.
۲۱۶
آنها که اسیرِ عقل و تمْییز شدند | ||||||
در حسرتِ هست و نیست ناچیز شدند | ||||||
رو باخبران و آبِ انگور گزین | ||||||
کاین بیخبران بغوره موّیز شدند |
216.B.The vanity of learning.
۲۱۷
آن عقل که در راهِ سعادت پوئید | ||||||
روزی صد بار خود ترا می گوئید | ||||||
دریاب تو این یکدمه وقتت که نهٔ | ||||||
آن ترّه که بدْروند و دیگر روئید |
۲۱۸
ماهِ رمضان برفت و شوّال آمد | ||||||
هنگامِ نشاط و عیش و قوّال آمد | ||||||
آمد گهِ آنکه خیکها اندر دوش | ||||||
گویند که پشت پشت حمّال آمد |
218.B.I incline to read pusht bast for pusht pusht, which I do not understand.
۲۱۹
یارانِ موافق همه از دست شدند | ||||||
در پایِ اجل یگان یگان پست شدند | ||||||
بودند بیک شراب در مجلسِ عمْر | ||||||
دَوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند |
۲۲۰
آنان که بکهنه و بنو موصوفند | ||||||
در ره بکفِ آب و دو نان موقوفند | ||||||
گویند که شبلی و جنیدیم همه | ||||||
شبلی نه ولی در کرخی معروفند |
220.C. L. A. I.L. reads bakahna namad, but the line will not scan with that reading.Line 4 is in metre 9.A saint called Ma'ruf i Karkhi, "the famed one of Karkh," is mentioned in the Nafahát ul Uns.Karkh was a suburb of Bagdad.
۲۲۱
تا خاک مرا بقالب امیختهاند | ||||||
بس فتنه که از خاک برانگیختهاند | ||||||
من بهتر ازین نمیتوانم بودن | ||||||
کز بوته مرا چنین برون ریختهاند |
221.C. L. A. I.
۲۲۲
آنها که کشندهٔ نبیدِ ناباند | ||||||
وانها که بشب مدام در محراباند | ||||||
بر خشک یکی نیست همه در آباند | ||||||
بیدار یکیست دیگران در خواباند |
222.L. B.One, i.e. the Deity.
۲۲۳
از آبِ عدم تخم مرا کاشتهاند | ||||||
از آتشِ غم روحِ من افراشتهاند | ||||||
سرگشته چو باد دمبدم گردِ جهان | ||||||
تا خاکِ من ز جای برداشتهاند |
223.L.This introduction of the four elements in one quatrain is called Mutazádd.Gladwin, p. 60,
۲۲۴
چون نیست درین زمانه سودی ز خرد | ||||||
جز بیخرد از زمانه بر می نخورد | ||||||
پیش آور زانکه او خرد را ببُرد | ||||||
تا بو که زمانه سویِ ما برنگرد |
224.C. L. A. I.Bú contracted from buwad, as bŭd from búd.
۲۲۵
چون شاهدِ روح خانه پرداز شود | ||||||
هر جنس باصْلِ خویشتن باز شود | ||||||
این سازِ وجودِ چار ابریشم طبْع | ||||||
از زخمهٔ روزگار بیساز شود |
225.C. L. A. I.Abésham tab', like Hátim tab'.
۲۲۶
انها که بفکر درِّ معنی سفتند | ||||||
در ذاتِ خداوند سخنها گفتند | ||||||
واقف چو نگشتند بر اسرارِ فلک | ||||||
اوّل زنخی زدند و آخر خفتند |
226.Possibly a hit at the Mutakallamín, or scholastic theologians.
۲۲۷
این خلق همه خرانِ با افسوساند | ||||||
پر مشعله و میان تهی چون کوساند | ||||||
خواهی که کفِ پای ترا میبوسند | ||||||
خوش نام بزی که بندهٔ ناموساند |
227.C. L. A. I.Bá afsós is an epithet, like bá khabar, and hence kharán the noun, qualified by it, takes the izáfat.Lumsden, ii. 259.Pur mash'ala 'full of glitter;' compare, pur mae in No 179.
۲۲۸
روزی که جزایِ هر صفت خواهد بود | ||||||
قدْرِ تو بقدْرِ معرفت خواهد بود | ||||||
در حسنِ صفت کوش که در روزِ جزا | ||||||
حشرِ تو بصورتِ صفت خواهد بود |
228.C. L. A. I.
۲۲۹
آن کانسه گری که کانسهٔ سرها کرد | ||||||
در کانسه گری صفاتِ خود پیدا کرد | ||||||
بر خوانِ وجودِ ما نگون کانسه نهاد | ||||||
وان کانسهٔ سرنگون پر از سودا کرد |
229.C. L. A. I."One upside down," i.e. the sky.Kánsa is also spelled kása.
۲۳۰
از واقعهٔ ترا خبر خواهم کرد | ||||||
وان را بدو حرف مختصر خواهم کرد | ||||||
با عشقِ تو در خاک فرو خواهم شد | ||||||
با مهْرِ تو سر ز خاک بر خواهم کرد |
230.C. L. A. I.Scan wákĭ'ăyī.Here hamza stands for ya i tankír.
۲۳۱
دل چراغیست که نور از رخِ دلبر گیرد | ||||||
ور بمیرد ز غمش زندگی از سر گیرد | ||||||
صفتِ شمع به پروانه دلی باید گفت | ||||||
کین حدیثست که با سوختگان در گیرد |
231.L.Metre Ramal, No. 50.In line 3 the first syllable is short.See Bl., Prosody, p. 43.In this form the metre is like Horace's "Miserarum est" etc.
۲۳۲
جانم بفدایِ آنکه او اهْل بود | ||||||
سر در قدمش اگر نهم سهْل بود | ||||||
خواهی که بدانی بیقین دوزخ را | ||||||
دوزخ بجهان صحبتِ نااهل بود |
۲۳۳
خورشید کمندِ صبح بر بام افگنْد | ||||||
کِی خسرَوِ روز باده در جام افگند | ||||||
می خور که منادیِّ سحرگه خیزان | ||||||
آوازهٔ اُشْرُبُوْا در ایّام افگند |
233.C. L. A. I. J.
۲۳۴
یاران بموافقت چو میعاد کنید | ||||||
باید که ز دوست یادِ بسیار کند | ||||||
چون بادهٔ خوشگوار نوشید بهم | ||||||
نوبت چو بما رسد نگونسار کنید |
۲۳۵
چندان کرم و لطف ز آغاز چه بود | ||||||
وان داشتنم در طرب و ناز چه بود | ||||||
اکنون همه در رنجِ دلم میکوشی | ||||||
آخر چه گناه کردهام باز چه بود |
۲۳۶
انها که اساسِ کار بر زرق نهند | ||||||
آیند و میانِ جان و تن فرق نهند | ||||||
بر فرق نهم خروسِ می را پس ازین | ||||||
گر همچو خروسم اژه بر فرق نهند |
236.L. B.B. reads arra, of which I can make no sense.Bar fark niham, 'I will put aside;' bar fark (line 4) 'on their mouths.'
۲۳۷
آنها که در آمدند در جوش شدند | ||||||
آشفتهٔ ناز و طرب و نوش شدند | ||||||
خوردند پیالهٔ و خاموش شدند | ||||||
در خاکِ ابد جمله هم آغوش شدند |
237.C. L. A. I.
۲۳۸
فردا که نصیبِ نیک بختان بخشند | ||||||
قسمی بمنِ رند پرسان بخشند | ||||||
گر نیک آیم مرا از ایشان شمرند | ||||||
ور بد باشم مرا بدیشان بخشند |
238.C. L. A. I.
۲۳۹
از گردشِ روزگار بهری برگیر | ||||||
بر تختِ طرب نشین بکف ساغر گیر | ||||||
از طاعت و معصیت خدا مستغنیست | ||||||
باری تو مرادِ خود ز عالم برگیر |
239.C. L. N. A. I. J.Alluding to the Hadís, "These are in heaven, and Allah regards not their sins, and these in hell, and Allah regards not their good works."See Gulshan i Ráz, p. 55.
۲۴۰
افلاک که جز غم نفزایند دگر | ||||||
ننْهند بجا تا نربایند دگر | ||||||
نا آمدگان اگر بدانند که ما | ||||||
از دهر چه میکشیم نایند دگر |
۲۴۱
از بودنی ای دوست چه داری تیمار | ||||||
وز فکرتِ بیهوده دل و جان افگار | ||||||
خرّم تو بزی جهان بشادی گذران | ||||||
تدبیر نه با تو کردهاند اوّل کار |
241.C. L. N. A. I. J.
۲۴۲
این اهل قبور خاک گشتند و غبار | ||||||
بیخود شده و بیخبرند از همه کار | ||||||
هر زرّه ز هر زرّه گرفتند کنار | ||||||
آه این چه سرابست که تا روزِ شمار |
242.C. L. N. A. I. J.In line 4 some MSS. read sharáb, and change the order of the lines.
۲۴۳
ایدل همه اسبابِ جهان خواسته گیر | ||||||
باغِ طربت بسبزه آرسته گیر | ||||||
وانگاه بران سبزه شبی چون شبنم | ||||||
بنْشسته و بامداد برخاسته گیر |
243.C. L. N. A. I. J.There are several variations of this.
۲۴۴
سنّت مکن و فریضهٔ حق بگذار | ||||||
وان لقمه که داری ز کسان باز مدار | ||||||
غیبت مکن و مجوی کسرا آزار | ||||||
هم وعدهٔ آن جهان منم باده بیار |
244.C. L. N. A. B. I. J.See Koran, ii. 172: "There is no piety in turning your faces to the east or west, but he is pious who believeth in God .... and
disburseth his wealth to the needy," etc.
۲۴۵
از گردشِ این زمانهٔ دون پرور | ||||||
با صد غم و درد میبرم عمر بسر | ||||||
چون غنچه بگلزارِ جهان با دلِ تنگ | ||||||
چون لاله ز باغِ دهر با خونِ جگر |
245.N.
۲۴۶
ایّام جوانیست شراب اولیتر | ||||||
با خوش پسران بادهٔ ناب اولیتر | ||||||
این عالمِ فانی چو خرابست باب | ||||||
از باده در او مست و خراب اولیتر |
246.C. N. A. I. J.
۲۴۷
ای در طلبِ تو عالمی در شر و شور | ||||||
در پیشِ تو درویش و توانگر همه عور | ||||||
ای با همه در حدیث و گوشِ همه کر | ||||||
وی با همه در حضور و چشمِ همه کور |
۲۴۸
با سفلهٔ تند خوی و بیعقل و وقار | ||||||
زینهار مخور باده که رنج آرد بار | ||||||
بدمستی و شور و عربده در شبِ عیش | ||||||
دردِ سر و عذر خواهیش روزِ خمار |
248.C. L. N. A. I. J.In line 3 scan badmastĭyŏ'in line 4 Khwáhĭyásh.
۲۴۹
چون نیست ز اختر آنکه رو داد قرار | ||||||
چندین ز پئی مرادِ دل رنج مدار | ||||||
هان تا ننهی بر دلِ خود چندین بار | ||||||
بگذاستن و گذشتن است اخر کار |
249.C. L. N. A. I. J.
۲۵۰
جانا میِ صافِ نا مشوّش میخور | ||||||
بر یادِ بتانِ نغزِ دلکش می خور | ||||||
می خونِ رز است و رز ترا میگوید | ||||||
خون بر تو حلال کردهام خوش می خور |
250.C. L. N. A. I. J.
۲۵۱
دلتنگ شوی یکجوَکی بنگ بخور | ||||||
یا یک منَکی بادهٔ گلرنگ بخور | ||||||
صوفی شدهٔ این نخوری آن نخوری | ||||||
در خورْدِ تو سنگست برو سنگ بخور |
251.N.In lines 1 and 2 scan yakjăwăkī and mănăkī, ak being the diminutive, and yá the ya i tankír, displacing the izáfat: Lumsden, ii. 269 (?).Bang a narcotic, made of hemp.
۲۵۲
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار | ||||||
بر تازه گلی لکد همی زد بسیار | ||||||
وان گل بزبانِ حال با وی میگفت | ||||||
من همچو تو بودهام مرا نیکو دار |
252.C. L. N. A. B. I. J.Hál, ecstacy.
۲۵۳
یکجرعه مَی از مملکتِ جم خوشتر | ||||||
بویِ قدح از غذایِ مریم خوشتر | ||||||
آهِ سحری ز سینهٔ خمّاری | ||||||
از نالهٔ بو سعید و ادهم خوشتر |
253.C. L. N. A. I. J.Abu Sa'íd Abu'l Khair and Ibrahím Bin Adham are both mentioned in the Nafahát ul-Uns.'Miriam's food.'See Koran, xix. 24.Note izáfat dropped after silent he.
۲۵۴
در دائرهٔ سپهْر ناپیدا غَور | ||||||
جامیست که جمله را چشانید بدَور | ||||||
نوبت چو بدورِ تو رسد آه مکن | ||||||
می نوش بخوشدلی که دورست بجَور |
254.C. L. A. I. J.Jawr, 'a bumper.'
۲۵۵
عمْرِ تو چه دو صد و چه سیصد چه هزار | ||||||
زین کهنه سرا برون برندت ناچار | ||||||
گر بادشهی و گر گدایِ بازار | ||||||
این هر دو بیک نرخ بُوَد آخر کار |
255.L.
۲۵۶
او را خواهی ز زن و فرزند ببُر | ||||||
مردانه در آز خویش و پیوند ببُر | ||||||
هر چیز که هست بندِ راهست ترا | ||||||
با بند چگونه ره روی بند ببُر |
256.L. B.So Gulshan i Ráz, l. 944.
۲۵۷
ایدل چو حقیقتِ جهانست مجاز | ||||||
چندین چه خوری تو غم ازین رنجِ دراز | ||||||
تن را بقضا سپار و با درد بساز | ||||||
کین رفته قلم ز بهرِ تو ناید باز |
257.L. N. B.The 'pen' is that with which Allah writes his decrees.
۲۵۸
از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز | ||||||
باز آمدهٔ کو که بما گوید راز | ||||||
زینهار درین سراچه از رویِ مجاز | ||||||
چیزی نگذاری که نمیآئی باز |
258.C. N. L. A. I. J.Ámădăyē, yá i tankír.
۲۵۹
این چرخ که با کسی نمیگوید راز | ||||||
کشته بستم هزار محمود و ایاز | ||||||
میخور که بکس عمر دوباره ندهد | ||||||
هر کس که شد از جهان نمیآید باز |
259.L. N.Mahmud, the celebrated king of Ghazni, and Ayáz his favourite.Scan wăyáz (alif i wasl).
۲۶۰
ای بر همه سرورانِ عالم فیروز | ||||||
دانی که چه وقت می بود روح افروز | ||||||
یکشنبه و دو شنبه و سه شنبه و چار | ||||||
پنجشنبه و آدینه و شنبه شب و روز |
260.C. L. N. A. I. J.The jim in panjshamba is dropped in scanning.See Bl., Prosody, p. 10.In line 4 note silent he in shauba scaned long as well as short.
۲۶۱
ای خوش پسرِ غمزهگرِ زنگ آمیز | ||||||
بنْشین و هزار فتنه بنْشان و مخیز | ||||||
تو حکم همیکنی که در من منگر | ||||||
این حکم چنان بود که کج دار و مریز |
261.N.Line 4, a proverb denoting an impossibility.
۲۶۲
با تو بخرابات اگر گویم راز | ||||||
به زانکه کنم بیتو بمحراب نماز | ||||||
ای اوّل و آخرِ همه خلقان تو | ||||||
خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز |
262.C. L. N. A. B. I. J.This is clearly an address to the Deity.
۲۶۳
با مردمِ پاکباز و عاقل آمیز | ||||||
از نا اهْلان هزار فرسنگ گریز | ||||||
گر زهر دهد ترا خردمند بنوش | ||||||
ور نوش دهد ز دست نا اهل بریز |
263.L. N.Line 2 is in metre 17.
۲۶۴
بازی بُوَدم پریده از عالمِ راز | ||||||
تا بو که رسم من از نشیبی بفراز | ||||||
اینجا چو نیافتم کسی محرمِ راز | ||||||
زان در که در آمدم برون رفتم باز |
264.C. L. N. A. I. J.
۲۶۵
حکمی که از او محال باشد پرهیز | ||||||
فرموده و امر کرده کزوی بگریز | ||||||
آنگاه میان امر و نهیش عاجز | ||||||
درمانده جهانیان که کج دار و مریز |
۲۶۶
رفتند و ز رفتنگان یکی نامد باز | ||||||
تا با تو بگوید سخن از پردهٔ راز | ||||||
کارت ز نیاز میکشاید نه نماز | ||||||
بازیچه بُوَد نماز بی صِدْق و نیاز |
266.C. L. N. A. I.The formal prayers of Moslems are rather ascriptions of praise, and repetitions of texts, than petitions.
۲۶۷
رو بر سرِ افلاک جهانِ خاک انداز | ||||||
می میخور و گردِ خوبرویان میتاز | ||||||
چه جایِ عبادتست و چه جایِ نماز | ||||||
کز جمله روندگان یکی نامد باز |
267.C. L. N. A. B. I. J.An answer to the last.
۲۶۸
گر گوهرِ طاعتست نسفتم هرگز | ||||||
گرِ گنه از چهره نرفتم هرگز | ||||||
نومید نیم ز بارگاهِ کرمت | ||||||
زیرا که یکی را دو نگفتم هرگز |
268.C. L. N. A. B. I. J.Tauhíd, or Unitarianism, is the central doctrine of Islám.So Hafiz, Ode 465.
۲۶۹
کردیم دگر شیوهٔ رندی آغاز | ||||||
تکبیر همی زنیم بر پنج نماز | ||||||
هر جا که صراحی است ما را بینی | ||||||
گردن چو صراحی سویِ آن کرده دراز |
269.C. L. N. A. B. I. J.Takbír, the formula "Allah akbar," in saying which the mind should be abstracted from worldly thoughts; hence "renunciation."Nicolas.
۲۷۰
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز | ||||||
از رویِ حقیقتی نه از رویِ مجاز | ||||||
بازیچه همکنیم بر نطعِ وجود | ||||||
رفتیم بصندوقِ عدم یک یک باز |
270.L. N. B.Hakíkatí, see Bl., Prosody 3.
۲۷۱
میپرسیدی که چیست این نفسِ مجاز | ||||||
گر بر گویم حقیقتش هست دراز | ||||||
نفسیست پدید آمده از دریائی | ||||||
وانگاه شده بقعرِ آن دریا باز |
271.C. L. N. A. I. J.Some MSS. read naksh.Deeps, i. e. the ocean of Not-being.
۲۷۲
ما عاشق و آشفته و مستیم امروز | ||||||
در کویِ مغان باده پرستیم امروز | ||||||
از هستیِ خویشتن بکلّی رسته | ||||||
پیوسته بمحرابِ ألَسْتیم امروز |
۲۷۳
معشوق که عمرش چو قمم باد دراز | ||||||
امروز بنو تلطّفی کرد آغاز | ||||||
بر چشمِ من انداخت دمی چشم و رفت | ||||||
یعنی که نکوئی کن و در آب انداز |
273.L. N.Meaning, hope not for a return to your love.Nĕkúyey, "a good act," ya conjunctive and yá i tankír.Vullers, p. 250.
۲۷۴
لب بر لبِ کوزه بردم از غایتِ آز | ||||||
تا زو طلبم واسطهٔ عمْرِ دراز | ||||||
لب بر لبِ من نهاد و می گفت براز | ||||||
مَی خور که بدین جهان نمیآئی باز |
274.
C. L. A. B. I. J.Some MSS. give line 4 differently.
۲۷۵
در کتْمِ عدم خفته بُدم گفتی خیز | ||||||
دارد بجهان دورِ جهان شورانگیز | ||||||
و اکنون که بفرمانِ توام حیرانم | ||||||
القصّه چنان دار که کج دار و مریز |
275.L.Naught, i.e. Not-being.See note to No. 183.
۲۷۶
ای واقفِ اسرارِ ضمیرِ همه کس | ||||||
در حالتِ عجز دستگیرِ همه کس | ||||||
یا رب تو مرا توبه ده و عُذر پذیر | ||||||
ای توبهده و عذرپذیرِ همه کس |
276.C. L. N. A. I. J.Note tashdid on rabb dropped.
۲۷۷
مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ طوس | ||||||
در پیش نهاده کلّهٔ کیکاوُس | ||||||
با کلّه همیگفت که افسوس افسوس | ||||||
کو بانگِ جرسها و کجا نالهٔ کوس |
277.C. L. N. A.Tús was near Nishapúr.
۲۷۸
از حادثهٔ زمانه آینده مپرس | ||||||
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مپرس | ||||||
این یکدمه نقد را غنیمت میدان | ||||||
از رفته میندیش وز آینده مپرس |
278.
C. L. N. A. I. J.In line 1 note izáfat dropped after silent he.Compare Horace's Ode to Leuconoe.
۲۷۹
آغازِ دوان گشتنِ آن زرّین طاس | ||||||
وانجامِ خرابیِّ چنین نیک آساس | ||||||
دانسته نمیشود بمعیارِ عفول | ||||||
سنجیده نمیسود بمقیاسِ قیاس |
279.L.The vanity of science.
۲۸۰
پندی دهمت اگر بمن داری گوش | ||||||
از بهرِ خدا جامهٔ تزویر مپوش | ||||||
عقبیٰ همه ساعتست و دنیا یکدم | ||||||
از بهرِ دمی ملکِ ابد را مفروش |
280.C. L. N. A. B. I.Note rá separated from its noun, as before.Vullers, p. 173.
۲۸۱
تا چند کنم عرضهٔ نادانیِ خویش | ||||||
بگْرفت دلِ من از پریشانیِ خویش | ||||||
زنّارِ مغانه بر میان خواهم بست | ||||||
دانی ز چه از ننگِ مسلمانیِ خویش |
281.C. L. N. A. I. J.In line 1 scan nádánĭyĭ, dissolving the long yá.
۲۸۲
خیّام اگر ز باده مستی خوش باش | ||||||
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش | ||||||
چون آخرِ کار نیست خواهی بودن | ||||||
انگار که نیستی چو هستی خوش باش |
282.C. L. N. A. B. I. J.
۲۸۲
در کارگهِ کوزهگری رفتم دوش | ||||||
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش | ||||||
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش | ||||||
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش |
283.C. L. N. A. B. I. J. Men's speculations.
۲۸۴
سرمست بمیخانه گذر کردم دوش | ||||||
پیری دیدم مست و سبوئی بر دوش | ||||||
گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر | ||||||
گفتا کرم از خداست رو باده بنوش |
284.C. L. N. A. I. J. Sar mast, a compound, hence izáfat omitted.Saboyey, hamza (for conjunctive yá) followed by yá i tankír.See Lumsden, ii. 269.
۲۸۵
می را که خِضْر خجسته دارد پاسش | ||||||
او آبِ حیاتست و منم الْیاسش | ||||||
من قوّتِ دل و قوتِ روحش خوانم | ||||||
چون گفت خدا مَنَافِعٌ لِلنَّاسش |
۲۸۶
می گرچه حرامست مدامش مینوش | ||||||
با نغمه و چنگ صبح و شامش مینوش | ||||||
جامی ز مئی لعل گرت دست دهد | ||||||
یکقطره رها کن و تمامش مینوش |
286.C. L. N. A. I. J.To spill a drop is a sign of liberality.Nicolas.
۲۸۷
هفتاد و دو ملّتند در دین کم و بیش | ||||||
از ملّتها عشقِ تو دارم در پیش | ||||||
چه کفر و چه اسلام چه طاعت چه گناه | ||||||
مقصود توئی بهانه بردار از پیش |
287.N.See note on Quatrain 194.Forms of faith are indifferent.See Gulshan i Ráz, p. 83.
۲۸۸
یک یک هنرم بین و گنه دده ده بخش | ||||||
هر جرم که رفت حسبةً للّه بخش | ||||||
از باد و هوا آتشِ کین را مفروز | ||||||
ما را بسرِ خاکِ رَسُولُ اللّه بخش |
288.L. N. B.Rasúl-ullah: the construction being Arabic, no izáfat is needed.Lumsden, ii., p. 251.Also ascribed to Zahír ud-din Faryábi.
۲۸۹
غم چند خوری ز کارِ نا آمده پیش | ||||||
رنجست نصیبِ مردمِ دوراندیش | ||||||
خوش باش و جهان تنگ مکن بر دلِ خویش | ||||||
کز خوردنِ غم قضا نگردد کم و بیش |
289.L.Line 2 is a question.
۲۹۰
جامیست که عقلِ آفرین میزندش | ||||||
صد بوسه ز مهْر بر جبین میزندش | ||||||
این کوزهگرِ دهْر چنین جامِ لطیف | ||||||
میسازد و باز بر زمین میزندش |
290.C. L. A. I. J.So Job: "Is it good unto Thee that Thou shouldest despise the labour of Thine hands?"
۲۹۱
می در قدح انصاف که جانیست لطیف | ||||||
در کالبدِ شیشه روانیست لطیف | ||||||
لایق نبُوَد هیچ گران همدم من | ||||||
جز ساغرِ باده کان گرانیست لطیف |
291.L. N. B.Láyik . . . . man: izáfat omitted because of the intervening words.Lumsden, ii., 250.
۲۹۲
ای چرخِ فلک نه نان شناسی نه نمک | ||||||
پیوسته مرا برهنه سازی چو سمک | ||||||
از چرخِ زنی دو شخص پوشیده شود | ||||||
پس چرخِ زنی به از تو ای چرخِ فلک |
292.C. L. N. A. I. J.
۲۹۳
گر گل نبُوَد نصیبِ ما خار اینک | ||||||
ور نور بما نمیرسد تار اینک | ||||||
ور سبحه و سجّاده و شیخی نبود | ||||||
ناقوس و کلیسیا و زنّار اینک |
293.C. L. N. A. I.(under Te).Line 2 is omitted in the translation. So Pope:
- "For forms and creeds let graceless zealots fight."
۲۹۴
گر صلح نیابم ز فلک جنگ اینک | ||||||
ور نامِ نکو نباشدم ننگ اینک | ||||||
جامِ میِ لعلِ ارغوان رنگ اینک | ||||||
آنکس که نمیخورد سر و سنگ اینک |
294.C. L. N. A. I. J.
۲۹۵
هین صبح دمید و دامنِ شب شد چاک | ||||||
برخیز و صبوح کن چرائی غمناک | ||||||
می نوش دلا که صبح بسیار دمد | ||||||
او روی بما کرده و ما روی بخاک |
295.C. L. N. A. I. J.Bisyár, 'frequently.'
۲۹۶
از اتشِ آخرت نمیداری باک | ||||||
در آبِ ندامت نشدی هرگز پاک | ||||||
چون بادِ اجل چراغِ عمرت بکُشد | ||||||
ترسم که ترا ز ننگ نپْذیرد خاک |
296.L.Possibly written by some pious reader as an answer to Khayyam's scoffs.See note on Quatrain 223.
۲۹۷
این صورتِ کونِ جمله نقشست و خیال | ||||||
عارف نبُوَد هر که ندارد این حال | ||||||
بنْشین قدحِ باده بنوش و خوشباش | ||||||
فارغ شو ازین نقش و خیالاتِ محال |
297.L. N.All earthly existence is "Maya."
۲۹۸
با سرو قدی تازهتر از خرمنِ گل | ||||||
از دست مده جامِ می و دامنِ گل | ||||||
زان پیش که ناگه شود از بادِ اجل | ||||||
پیراهنِ عمرِ تو چو پیراهنِ گل |
298.C. L. N. A. I. J.The Lucknow commentator says dáman i gul means the maid's cheek.
۲۹۹
در سر مگذار هیچ سودایِ محال | ||||||
می خور همه سال ساغرِ مالامال | ||||||
با دخترِ رز نشین و عیشی میکن | ||||||
دختر بحرام به که مادر بحلال |
299.N."Daughter of the grape," i.e. wine, a translation of an Arabic phrase.
۳۰۰
عشقی بکمال و دلربائی بجمال | ||||||
دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال | ||||||
زین نادرهتر که دید یا رب بجهان | ||||||
من تشنه و پیشِ من روان آبِ زلال |