رباعیات خیام (تصحیح وینفیلد)/رباعیات ۱ — ۱۰۰
ظاهر
رُباعیّات حکیم خیّام
۱
آمد سحری ندا ز میخانهٔ ما | ||||||
کای رندِ خراباتیِ دیوانهٔ ما | ||||||
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می | ||||||
زان پیش که پر کُنند پیمانهٔ ما |
1.Bl. C. L. N. A. I. J.Bl. considers this quatrain
mystical.
۲
امشب برِ ما مست که آورد ترا | ||||||
وز پرده بدین دست که آورد ترا | ||||||
نزدیکِ کسی که بیتُو در آتش بود | ||||||
چُون باد همی جست که آورد ترا |
2.Bl. C. L. N. A. I. J.Bl. says the omission of the copulative wa in line 4 is characteristic of Khayyam. In line 4 I follow Blochmann's rendering. It may mean, "when the wind blows."
۳
این دهر که بُود مُدّتی منزلِ ما | ||||||
نامد بجز از بلا و غم حاصلِ ما | ||||||
افسُوس که حل نگشت یک مشکلِ ما | ||||||
رفتیم و هزار حسرت اندر دلِ ما |
3.N.
۴
ای خواجه یکی کام روا کُن مارا | ||||||
دم در کش و در کارِ خُدا کُن مارا | ||||||
ما راست رویم ولیک تو کج بینی | ||||||
رو چارهٔ دیده کُن رها کُن مارا |
4.Bl. C. L. N. A. I. J.
۵
برخیز و بیا بیا برایِ دلِ ما | ||||||
حل کن بجمالِ خویشتن مُشکلِ ما | ||||||
یک کوزهٔ می بیار تا نوش کُنیم | ||||||
زان پیش که کوزها کُنند از گلِ ما |
5.Bl. C. L. N. A. I. J.The heart is supposed to be the seat of reason."Or ever" and "or ere" are both found in Elizabethan English.Abbot, Shakespearian Grammar, p. 89.
۶
چون فوت شوم بباده شوئید مرا | ||||||
تلقین ز شراب و جام گوئید مرا | ||||||
خواهید بروزِ حشر یابید مرا | ||||||
از خاکِ درِ میکده جُوئید مرا |
6.Bl. C. L. N. A. I. J.Faut shudan is Turani Persian.Bl.
۷
چُون عُهده نمیشود کسی فردا را | ||||||
حالی خوش کن این دلِ پر سودا را | ||||||
می نوش بنورِ ماه ای ماه که ماه | ||||||
بسیار بتابد و نیابد ما را |
7.Bl. C. L. N. A. I. J.Line 2 is in metre 14.
۸
عاشق همه ساله مست و شیدا بادا | ||||||
دیوانه و شوریده و رُسوا بادا | ||||||
در هُشیاری غُصّهٔ هر چیز خوریم | ||||||
ور مست شویم هرچه بادا بادا |
8.Bl. L. N.Line 3 is in metre 13.
۹
عاقل بچه اُمّید درین شُوم سرا | ||||||
بر دولتِ او نهد دل از بهرِ خدا | ||||||
هرگاه که خواهد بنشیند از پا | ||||||
گیرد اجلش دست که بالا بنما |
9.Bl. C. L. N. A. I.
۱۰
قرآن که بهین کلام خوانند اورا | ||||||
گه گاه نه بر دوام خوانند اورا | ||||||
در خطِّ پیاله آیتی روشن هست | ||||||
کاندر همه جا مدام خوانند اورا |
10.Bl. C. L. N. A. I. J.Lines were engraven on the bowl to measure out the draughts.Bl.
۱۱
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا | ||||||
گر توبه دَهد توبه کُنم یزدانرا | ||||||
تو فخر بدین کنی که من می نخُورم | ||||||
صد کار کنی که می غُلامست آنرا |
11.Bl. C. L. N. A. I.Yazdánrá, an oath.Ghulám, mere "children" compared to your sins.
۱۲
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا | ||||||
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا | ||||||
معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک | ||||||
نقّاشِ من از بهرِ چه آراست مرا |
12.Bl. C. L. N. A. I.Tarab here "grief."
۱۳
از آتشِ ما دود کجا بود اینجا | ||||||
وز مایهٔ ما سود کجا بود اینجا | ||||||
انکس که مرا نامِ خراباتی کرد | ||||||
در اصْل خرابات کجا بود اینجا |
13.Bl. C. L. N. A. I. J.The anacoluthon in line 3, and the missing rhyme before the radif, or burden, in line 4 are characteristics of Khayyam.Bl.
۱۴
بت گفت به بت پرست کای عابدِ ما | ||||||
دانی ز چه روی گشتهٔ ساجدِ ما | ||||||
بر ما بجمال خود تجلّی کردست | ||||||
آنکس که ز تُست ناظر ای شاهدِ ما |
14.L.Meaning, all is of God, even idols.See Gulshan i Raz, line 800.
۱۵
تا بتْوانی رنجه مگردان کسرا | ||||||
بر آتشِ خشمِ خویش منْشان کسرا | ||||||
گر راحتِ جاودان طمع میداری | ||||||
میرنج همیشه و مرنجان کسرا |
15.L. b.Line 1 is in metre 14.
۱۶
ای کرده بلطف و قهرِ تو صنع حدا | ||||||
در عهدِ ازل بهشت و دوزخ پیدا | ||||||
بزمِ تو بهشت است و مرا چیزی نیست | ||||||
چونست که در بهشت ره نیست مرا |
16.Bl. L.The person addressed is the prophet Muhammad.The Sufis were fond of dwelling on the opposition between the beautiful (jamál) and terrible (jalál) attributes of Deity.Gulshan i Raz, p. 27.
۱۷
چندان بخورم شراب کین بُویِ شراب | ||||||
آید ز تراب چُون روم زیرِ تراب | ||||||
تا بر سرِ خاکِ من رسد مخموری | ||||||
از بُویِ شرابِ من شود مست و خراب |
17.Bl. C. L. N. A. I. J.
۱۸
در راهِ نیاز هر دلی را دریاب | ||||||
در کُویِ حضور مُقبِلی را دریاب | ||||||
صد کعبهٔ آب و گل بیکدل نرسد | ||||||
کعبه چه روی برو دلی را دریاب |
18.Bl. C. L. N. A. I. J.Line 2, "In the presence seize the perfect heart."Niyáz, "lovers' entreaties."
۱۹
روزی که بدست بر نهم جامِ شراب | ||||||
وز غایتِ خرّمی شوم مست و خراب | ||||||
صد مُعجزه پیدا کنم اندر هر باب | ||||||
این طبعِ چو آتش و سخنهایِ چو آب |
19.L. N.Sukhanháyĭ: Kasra i tausfíí before the epithet, chu áb.Lumsden, ii. p. 259.
۲۰
روزی که دو مهلتست می خور میِ ناب | ||||||
کین عمرِ گذشته در نیابی دریاب | ||||||
دانی که جهان رو بخرابی دارد | ||||||
تو نیز شب و روز بمی باش خراب |
20.L. N.Do muhlat, "inhaling and exhaling."
۲۱
مائیم نهاده سر بفرمانِ شراب | ||||||
جان کرده فدایِ لبِ خندانِ شراب | ||||||
هم ساقیِ ما حلقِ صراحی در دست | ||||||
هم بر لبِ ساغر آمده جانِ شراب |
21.L. N.Line 3 is in metre 19.
۲۲
مائیم و می و مطرب و این کُنجِ خراب | ||||||
جان و دل و جام و جابه در رهنِ شراب | ||||||
فارغ ز امیدِ رحمت و بیمِ عذاب | ||||||
آزاد ز باد و خاک وز آتش و آب |
22.Bl. C. L. N. A. B. I. J.Note the diphthong in mái dissolved in scanning. Bl., Prosody 13.
۲۳
با بط میگفت ماهئی در تب و تاب | ||||||
باشد که بجوی رفته باز آید آب | ||||||
بط گفت چو من و تو بگشتیم کباب | ||||||
بود از پسِ مرگِ من چه دریا چه شراب |
23.L.Meaning Après nous le déluge.
۲۴
از منزلِ کفر تا بدین یکنفس ست | ||||||
وز عالمِ شک تا بیقین یکنفس ست | ||||||
این یکنفسِ عزیز را خوش میدار | ||||||
کز حاصلِ عُمرِ ما همین یکنفس ست |
24.Bl. C. L. N. A. I. J.
۲۵
ای چرخِ فلک خرابی از کینهٔ تست | ||||||
بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ تست | ||||||
ای خاک اگر سینهٔ تو بشْکافند | ||||||
بس گوهرِ قیمتی که در سینهٔ تست |
25.Bl. C. L. N. A. I. J."Wheel of heaven," i.e. destiny, fortune.Sir Thomas Browne talks of the "wheel of things."In line 1 scan khará bĭyaz.
۲۶
این یک دو سه روزه نوبتِ عمر گذشت | ||||||
چون آب بجویبار و چون باد بدشت | ||||||
هرگز غمِ دو روز مرا یاد نگشت | ||||||
روزی که نیامدست و روزی که گذشت |
26.Bl. C. L. N. A. B. I. J.Do sih roza is an adjective.Bl.
۲۷
آن لعلِ گران بها زکانی دگر ست | ||||||
وان درِّ یکانه را نشانی دگر ست | ||||||
اندیشهٔ این و آن خیالِ من و تست | ||||||
افسانهٔ عشق از زبانی دگر ست |
27.Bl. L. N.Káni, Yá i batní.Bl., Pros. 7. or, perhaps, yá i tankír.See note to No. 373.Meaning, real love of God differs from the popular idea of it. Bl.
۲۸
امروز که نوبتِ جوانیِّ من ست | ||||||
می نوشم از آنکه کامرانیِّ من ست | ||||||
عیبش مکنید اگرچه تلخ ست خوش ست | ||||||
تلخ ست از آنکه زندگانیِّ من ست |
28.Bl. C. L. N. A. B. I. J.Bl. notes "Regarding the tashdíd on jawání, see my Prosody, p. 11."
۲۹
ای دل چو نصیبِ تو همه خون شدنست | ||||||
احوالِ تو هر لحظه دگرگون شدنست | ||||||
ای جان تو درین تنم چه کار آمدهٔ | ||||||
چون عاقبتِ کارِ تو بیرون شدنست |
29.Bl. C. L. N. A. I. J.
۳۰
امروز ترا دست رسی فردا نیست | ||||||
واندیشهٔ فردات بجز سودا نیست | ||||||
ضایع مکن ایندم ار دلت شیدا نیست | ||||||
کین باقیِ عمر را بقا پیدا نیست |
30.Bl. C. N. A. B. I.In line 4, scan Kí bákĭyĭ 'umrărá.Bl., Prosody 11.
۳۱
از هرزه بهر دری نمیباید تاخت | ||||||
با نیک و بدِ زمانه میباید ساخت | ||||||
از طاسکِ چرخ و کعبتینِ تقدیر | ||||||
هر نقش که پیدا شود آن باید باخت |
31.Bl. C. L. N. A. I. J.Naksh, the dots on dice.
۳۲
این کوزه چو من عاشقِ زاری بودست | ||||||
در بندِ سرِ زلفِ نگاری بودست | ||||||
این دسته که در گردنِ او میبینی | ||||||
دستیست که بر گردنِ یاری بودست |
32.Bl. C. L. N. A. B. I. J.Budast, the perfect in astam, is archaic.Bl., Prosody 12.
۳۳
پیش از من و تو لیل و نهاری بودست | ||||||
گردنده فلک ز بهرِ کاری بودست | ||||||
زینهار قدم بخاک آهسته نهی | ||||||
کان مردمکِ چشمِ نگاری بودست |
33.C. L. N. A. I. J.Niháre, Yá i tankir.
۳۴
بتخانه و کعبه خانهٔ بندگیست | ||||||
ناقوس زدن ترانهٔ بندگیست | ||||||
زنّار و کلیسیا و تسبیح و صلیب | ||||||
حقّا که همه نشانهٔ بندگیست |
34.Bl. C. L. N. A. I. J.Scan bandăgĭyast.Bl.Meaning, forms of faith are indifferent.
۳۵
بر لوحِ نشانِ بودنیها بوده است | ||||||
پیوسته قلم ز نیک و بد آسوده است | ||||||
اندر تقدیر هرچه بایست بداد | ||||||
غم خوردن و کوشیدنِ ما بیهوده است |
35.C. L. N. A. B. I. J.Meaning, fate is heartless and resistless.Scan búd ast, dropping silent he, and Alif i wasl.
۳۶
با هر بد و نیک راز نتْوانم گفت | ||||||
کوته سخنم دراز نتْوانم گفت | ||||||
حالی دارم که شرح نتْوانم داد | ||||||
رازی دارم که باز نتْوانم گفت |
36.Bl. C. L. N. A. I. J.Hálé, a state of ecstacy.
۳۷
با ما درمِ قلب نمیگیرد جفت | ||||||
جاروب طربخانهٔ ما پاک برُفت | ||||||
پیری ز خرابات برون آمد و گفت | ||||||
می خور که بعمرهات میباید خفت |
37.Bl. L. N.Meaning, Mollas' fables will not go down with us.
۳۸
با حکمِ خدا بجز رضا در نگرفت | ||||||
با خلق بجز روی و ریا در نگرفت | ||||||
هر حیله که در تصوّرِ عقل آید | ||||||
کردیم ولیک با قضا در نگرفت |
38.L. N.Meaning, weakness of human rule compared to the strength of Divine decrees.
۳۹
بیگانه اگر وفا کند خویشِ من است | ||||||
ور خویش خطا کند بداندیشِ من است | ||||||
گر زهر موافقت کند تریاکست | ||||||
ور نوش مُخالفت کُند نیشِ من است |
39.L. N.These gnomical epigrams are not common in Khayyam
۴۰
پر خون ز فراقت جگری نیست که نیست | ||||||
شیدایِ تو صاحبنظری نیست که نیست | ||||||
با آنکه نداری سرِ سودایِ کسی | ||||||
سودایِ تو در هیچ سری نیست که نیست |
40.C. L. N. A. I. J.Jigar, the liver, was considered to be the seat of love.
۴۱
تا هشیارم طرب ز من پنهان است | ||||||
چون مست شدم در خردم نقصان است | ||||||
حالیست میانِ مستی و هشیاری | ||||||
من بندهٔ آن که زندگانی آنست |
۴۲
ترکیبِ پیالهٔ که در هم پیوست | ||||||
بشْکستنِ آن کجا روا دارد مست | ||||||
چندین سر و پایِ نازنین و کف و دست | ||||||
از مهرِ چه ساخت و بکینِ چه شکست |
۴۳
ترسِ اجل و وهمِ فنا مستی تست | ||||||
ورنه ز فنا شاخِ بقا خواهد رُست | ||||||
تا از دمِ عیسوی شدم زنده بجان | ||||||
مرگِ ابد از وجودِ من دست بشست |
43.L. N.Meaning, the Sufi doctrine of Baká ba'd ul faná.See Gulshan i Raz, p. 31.
۴۴
چون لاله بنوروز قدح گیر بدست | ||||||
با لاله رخی اگر ترا فرصت هست | ||||||
می نوش بخرّمی که این چرخِ کبود | ||||||
ناگاه ترا چو باد گرداند پست |
44.C. L. N. A. I. J.
۴۵
چون کار نه بر مرادِ ما خواهد رفت | ||||||
اندیشهٔ جهْدِ ما کجا خواهد رفت | ||||||
پیوسته نشستهایم از حسرتِ آنک | ||||||
دیر آمدهایم و زود میباید رفت |
45.C. L. N. A. I. J.Meaning, the futility of striving against predestination.Ánk, for ánki.Bl. Prosody 13.
۴۶
خیّام ز بهْرِ گنه این ماتم چیست | ||||||
وز خوردنِ غم فایده بیش و کم چیست | ||||||
آنرا که گنه نکرد غفران نبود | ||||||
غفران ز برایِ گنه آمد غم چیست |
۴۷
در پردهٔ اسرار کسی را ره نیست | ||||||
زین تعبیه جانِ هیچ کس اگه نیست | ||||||
جز در دلِ خاکِ تیره منزلگه نیست | ||||||
افسوس که این فسانها کوته نیست |
47.C. L. N. A. B. I. J.
۴۸
در عالمِ بیوفا که منزلگهِ ماست | ||||||
بسیار بجستم بقیاسی که مراست | ||||||
چون رویِ تو ماه نیست روشن گفتم | ||||||
چون قدِّ تو سرو نیست میگویم راست |
48.L. N.
۴۹
در صومعه و مدرسه و دیر و کنشت | ||||||
ترسنده ز دوزخند و جویایِ بهشت | ||||||
آنکس که ز اسرارِ خدا با خبر است | ||||||
زین تخم در اندرونِ خود هیچ نکِشت |
49.C. L. N. A. B. I. J.Meaning, souls re-absorbed in the Divine essence have no concern with the material heaven and hell.
۵۰
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است | ||||||
وان نیز که گفتی و شنیدی هیچست | ||||||
سر تا سرِ آفاق دویدی هیچ است | ||||||
وان نیز که در خانه خزیدی هیچ است |
50.L. N.Meaning, all is illusion (Maya).
۵۱
در خواب بُدم مرا خردمندی گفت | ||||||
کز خواب کسی را گلِ شادی نشکفت | ||||||
کاری چکنی که با اجل باشد جفت | ||||||
می خور که بزیرِ خاک میباید خفت |
۵۲
دل سرِّ حیات اگر کماهی دانست | ||||||
در موت هم اسرارِ الهی دانست | ||||||
اکنون که تو با خودی ندانستی هیچ | ||||||
فردا که ز خود روی چه خواهی دانست |
52.C. L. N. A. I.In line 2 scan Ĭláhí.Bl. Prosody, p. 7.
۵۳
روزیکه شود اذا السماء انفطَرَت | ||||||
واندم که شود اذا النجوم انکدرت | ||||||
من دامنِ تو بگیرم اندر عرصات | ||||||
گویم صنما بایّ ذنبٍ قتلت |
53.C. L. N. A. I. J.See Koran, lxxxii. 1.Note the alif i wasls in lines 1 and 2.In line 4 scan kata lat, transposing the last vowel.Bl. Prosody, p. ii.
۵۴
سرّ از همه ناکسان نهان باید داشت | ||||||
راز از همه ابلهان نهان باید داشت | ||||||
بنْگر که بجایِ مردمان خود چه کنی | ||||||
چشم از همه مردمان نهان باید داشت |
54.C. L. N. A. B. I.There is a variation of this, beginning Asrár i jahán.
۵۵
ساقی چو زمانه در شکستِ من و تست | ||||||
دنیا نه سراچهٔ نشستِ من و تست | ||||||
گر زانکه میانِ من و تو جامِ می است | ||||||
میدان بیقین که حق بدستِ من و تست |
55.C. L. N. A. I.In line 3 scan măyāst.Bl. Prosody, p. 13, and note tashdíd on Hakk dropped.Ibid, p. iv.
۵۶
عمری بگل و باده برفتیم بگشت | ||||||
یک کارِ من از دورِ جهان راست نگشت | ||||||
از می چو نشد هیچ مرادی حاصل | ||||||
از هرچه گذشتیم گذشتیم گذشت |
56.C. L. N. A. I. J.
۵۷
می در کفِ من نه که دلم در تابست | ||||||
وین عمرِ گریز پای چون سیمابست | ||||||
برخیز که بیداریِ دولت خوابست | ||||||
دریاب که آتشِ جوانی آب است |
57.C. L. N. A. I. J.In line 3 scan bedárĭyĭ.
۵۸
ما کافرِ عشقیم و مسلمان دگر است | ||||||
ما مورِ ضعیفیم و سلمان دگر است | ||||||
از ما رخِ زرد و جامهٔ کهنه طلب | ||||||
بازارچهٔ قَصَب فروشان دگر است |
۵۹
می خوردن و شاد بودن آئینِ منست | ||||||
فازغ بودن ز کفر و دین دینِ منست | ||||||
گفتم بعروسِ دهر کابینِ تو چیست | ||||||
گفتا دلِ خرّمِ تو کابینِ من است |
59.C. L. N. A. I. J.
۶۰
نی لایقِ مسجدم نه در خورْدِ کنشت | ||||||
ایزد داند گلِ مرا از چه سرشت | ||||||
چون کافرِ درویشم و چون قحبهٔ زشت | ||||||
نی دین و نه دنیا و نه امْیدِ بهشت |
60.C. L. N. A. I. J.Ummed has the tashdíd ob metrum.Bl., Prosody 9.Line 2 is in metre 17.Gil i mará for gil i man rá, Vullers, pp. 173 and 193.
۶۱
نفست بسگِ خانه همی ماند راست | ||||||
جز بانگِ میان تهی از او هیچ نخواست | ||||||
روبه صفتست و خوابِ خرگوش دهد | ||||||
آشوبِ پلنگ دارد و گرگ دغاست |
61.C. L. N. A. I. J."Sleep of hares," deceit
۶۲
هر سبزه که در کنارِ جوئی رستست | ||||||
گوئی ز لبِ فرشته خوئی رستست | ||||||
هان بر سرِ سبزه پا بخواری ننهی | ||||||
کان سبزه بخاکِ لاله روئی رستست |
62.C. L. N. A. I. J.Juyiy: the yá of júy is hamzated because followed by another yá.Vullers, p. 24.
۶۳
هر دل که در او نورِ محبّت بسرشت | ||||||
گر ساکن مسجد است و گر ز اهْلِ کنشت | ||||||
در دفترِ عشق هر که را نام نوشت | ||||||
آزاد ز دوزخ است و فارغ ز بهشت |
۶۴
یکجرعهٔ می ز ملکِ کاووس بهست | ||||||
وز تختِ قباد و ملکتِ طوس بهست | ||||||
هر ناله که عاشقی بر آرد بسحر | ||||||
از نعرهٔ زاهدانِ سالوس بهست |
64.C. L. N. A. I. J.Kawús is the old spelling.
۶۵
هر چند که از گناه بدبختم و زشت | ||||||
نومید نیم چو بت برستان ز کنشت | ||||||
امّا سحری که میرم از مخموری | ||||||
می خواهم و معشوقه چه دوزخ چه بهشت |
۶۶
می خوردنِ من نه از برایِ طربست | ||||||
نز بهْرِ فساد و ترکِ دین و ادبست | ||||||
خواهم که ز بیخودی برآرم نفسی | ||||||
می خوردن و مست بودنم زین سببست |
66.C. L. N. A. I. J.Perhaps a hit at the Sufis.
۶۷
گویند که دوزخی بود مردمِ مست | ||||||
قولیست خلاف دل در او نتْوان بست | ||||||
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود | ||||||
فردا باشد بهشت همچون کفِ دست |
67.C. L. N. A. I. J.Line 4 is in metre 17.
۶۸
گویند مخور باده که شعبان نه رواست | ||||||
نه نیز رجب که آنمهِ خاصِّ خداست | ||||||
شعبان و رجب ماهِ خدا هست و رسول | ||||||
ما در رمضان خوریم کان خاصهٔ ماست |
68.C. L. N. A. I. J.The point, of course, is that Ramazán is the Muhammadan Lent.
۶۹
آمد رمضان و موسمِ باده برفت | ||||||
دورِ میِ ناب و رائجِ ساده برفت | ||||||
هر باده که داشتیم ناخورده بمانْد | ||||||
هر قحبه که یافتیم ناگاده برفت |
69.L. N.Does Sáda mean the winter feast?
۷۰
این کهنه رباطرا که عالم نامست | ||||||
آرامگهِ ابلقِ صبح و شام است | ||||||
بزمیست که واماندهٔ صد جمشید است | ||||||
گوریست که تکیه گاهِ صد بهرامست |
70.Bl. C. L. N. A. I. J.Wámánda, "leavings."
۷۱
اکنون که گلِ سعادتت پر بار است | ||||||
دستِ تو ز جامِ می چرا بیکار است | ||||||
می خور که زمانه دشمنِ غدّار است | ||||||
دریافتنِ روزِ چنین دشوار است |
71.Bl. C. L. N. A. I. J.Bar bár, 'blooming, on the branch,' i.e. you are still young.Bl.
۷۲
آن قصر که بهرام درو جام گرفت | ||||||
آهُو بره کرد و شیر آرام گرفت | ||||||
بهرام که گور میگرفتی بکمند | ||||||
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
72.Bl. C. L. N. A. I. J.Daró: see Bl. Pros. 11.
۷۳
ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گریست | ||||||
بی باده ارغوان نمیباید زیست | ||||||
این سبزه که امروز تماشاگهِ ماست | ||||||
تا سبزهٔ خاکِ ما تماشاگهِ کیست |
73.Bl. C. L. N. A. I. J.In line 4 tá is the the "ta i tajáhul," meaning, 'I do not know whether,' 'perhaps.'Bl.
۷۴
امروز که آدینه مر او را نام است | ||||||
می نوش کن از قدح چه جایِ جامست | ||||||
هر روز اگر یکقدحِ می خوردی | ||||||
امروز دو خور که سیّد الأیّامست |
74.Bl. C. L. N. A. I. J.Friday is the day "of assembly," or Sabbath.
۷۵
آن باده که قابلِ صُوَرهاست بذات | ||||||
گاهی حَیَوان همی شود گاه نبات | ||||||
تا ظن نبری که هست گردد هیهات | ||||||
موصوف بذاتست اگر نیست صفات |
75.Bl. C. L. N. A. I. J.On this Bl. notes "The Arabic form hayawán is required by the metre."And suwar is the Arabic plural, used as a singular.Bl. Prosody 5.Wine means the divine "Noumenon.
۷۶
از آتشِ این طائفه جز دودی نیست | ||||||
وز هیچ کسم امیدِ بهبودی نیست | ||||||
دستی که ز دستِ چرخ بر سر دارم | ||||||
در دامنِ هر که میزنم سودی نیست |
76.Bl. C. L. N. A. I. J.Scan tayĭfa.
۷۷
آنکس که بجملکی ترا تکیه بروست | ||||||
گر چشمِ خرد باز کنی دشمنت اوست | ||||||
آن به که درین زمانه کم گیری دوست | ||||||
با اهلِ زمانه صحبت از دور نکُوست |
77.Bl. C. L. N. A. I. J.The MSS. transpose the lines.
۷۸
ای بیخبر این شکلِ مجسّم هیچ ست | ||||||
وین طارمِ نُه سپهرِ ارقم هیچ ست | ||||||
خوش باش که در نشیمنِ کون و فساد | ||||||
وابستهٔ یکدمیم و آنهم هیچ ست |
78.Bl. L. N.Shakl i mujassam, 'the earth.'Bl.
۷۹
با مطرب و می حور سرشتی گر هست | ||||||
با آبِ روان کنارِ کشتی گر هست | ||||||
به زین مطلب دوزَخِ فرسوده متاب | ||||||
حقّا که جز این نیست بهشتی گر هست |
79.Bl. C. L. N. A. I. J.Dozakh i farsúda, 'an old hell,' i.e. vain things which create a hell for you.Bl.
۸۰
پیری ز خرابات برون آمد و مست | ||||||
سجّاده بدوش و کاسهٔ باده بدست | ||||||
گفتم شیخا ترا چه حال آمد پیش | ||||||
گفتا می خور که کارِ عالم باد است |
80.N.
۸۱
چون بلبلِ مست راه در بستان یافت | ||||||
رویِ گل و جامِ باده را خندان یافت | ||||||
آمد بزبانِ حال در گوشم گفت | ||||||
دریاب که عمرِ رفته را نتْوان یافت |
81.N.The MSS. have a variation of this, beginning Bulbul chu. Jám . . . . rá.See Bl. Prosody, p. 12.
۸۲
خیّام تنت بخیمهٔ ماند راست | ||||||
سلطان روح است و مَنزِلش در افناست | ||||||
فرّاشِ اجل ز بهرِ دیکر منزِل | ||||||
ویران کند این خیمه چو سلطان برخاست |
82.C. L. N. A. I. J.Manzil, in line 2, 'lodging;' in line 3, 'stage.'Khímăyé, a 'tent'.
۸۳
خیّام که خیمهایِ حکمت میدوخت | ||||||
در کورهٔ غم فتاد و ناگاه بسوخت | ||||||
مقراضِ اجل طنابِ عمرش ببُرید | ||||||
دلّالِ قضا برایگانش بفروخت |
83.C. L. N. A. B. I. J.
۸۴
در فصلِ بهار با بتِ حور سرشت | ||||||
یک کوزهٔ می اگر بود بر لبِ کشت | ||||||
هر چند بنزدِ عام بد باشد این | ||||||
از سگ بترم اگر کنم یادِ بهشت |
84.C. L. N. A. B. I. J.Batar, a contraction.See Bl. Prosody, p. 10.
۸۵
در جامِ طرب بادهٔ گلرنگ خوشست | ||||||
با نغمهٔ عود و نالهٔ چنگ خوشست | ||||||
زاهد که خبر ندارد از جامِ شراب | ||||||
دور از برِ ما هزار فرسنگ خوشست |
85.N.The MSS. have a variation of this.Note Khŭsh.
۸۶
دورانِ جهان بی می و ساقی خوش نیست | ||||||
بی زمزمهٔ نایِ عراقی خوش نیست | ||||||
هر چند در احوالِ جهان مینگرم | ||||||
حاصل همه عشرتست و باقی خوش نیست |
۸۷
دریاب که از روح جدا خواهی رفت | ||||||
در پردهٔ اسرارِ خدا خواهی رفت | ||||||
می خور که ندانی از کجا آمدهٔ | ||||||
خوشباش ندانی که کجا خواهی رفت |
87.C. L. N. A. I.In line 3 scan nĭdánĭyaz.
۸۸
رفتن چو حقیقتست پس بودن چیست | ||||||
راهِ طمعِ محال پیمودن چیست | ||||||
جائیگه بمصلحت نخواهند گذاشت | ||||||
فارغ ز سفر بودن و آسودن چیست |
88.N.In line 3 scan jáyīgă.Bl., Prosody, p. 15.
۸۹
عمریست که مدّاحیِ می وردِ منست | ||||||
و اسبابِ میست هر چه در گردِ منست | ||||||
زاهد اگر استادِ تو عقلست اینجا | ||||||
خوشباش که استادِ تو شاگردِ منست |
89.C. L. N. A. I. J.In line 1 scan maddáhĭyĭ; and compare Horace, "Edocet artes;
Fecundi calices quem non fecere disertum."
Fecundi calices quem non fecere disertum."
۹۰
فاسق خوانند مردمانم پیوست | ||||||
من بیگنهم خیالِ شان بر من بست | ||||||
بر من بخلافِ شرْع ای اهلِ صلاح | ||||||
جز خمر و لواطه و زنا جرم نه است |
۹۱
گر در پیِ شهوت و هوا خواهی رفت | ||||||
از من خبرت که بینوا خواهی رفت | ||||||
بنْگر چه کسی و از کجا آمدهٔ | ||||||
میدان که چه میکنی کجا خواهی رفت |
91.C. L. N. A. I.Khabarat: see Bl. Prosody, p. v.
۹۲
گردون کمی ز عمرِ فرسودهٔ ماست | ||||||
جیحون اثری ز چشمِ پالودهٔ ماست | ||||||
دوزخ شرری ز رنجِ بیهودهٔ ماست | ||||||
فردوس دمی ز وقتِ آسودهٔ ماست |
۹۳
من بندهٔ عاصیم رضایِ تو کجاست | ||||||
تاریک دلم نور و صفایِ تو کجاست | ||||||
ما را تو بهشت اگر بطاعت بخشی | ||||||
این مزد بود لطف و عطایِ تو کجاست |
93.C. L. N. A. I. J.Arabic words like razá' drop the hamza in Persian, except with the izáfat: (Bl. Prosody 14).For this hamza, ya is often used, as here.
۹۴
من هیچ ندانم که مرا آن که سرشت | ||||||
کرد اهلِ بهشتِ خوب یا دوزخِ زشت | ||||||
جامی و بتی و بربطی بر لبِ کشت | ||||||
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت |
94.C. L. N. A. B. I.In line 4, the izáfat is dropped after silent he.Bl., Prosody, p. 15.
۹۵
من می خورم و مخالفان از چپ و راست | ||||||
گویند مخور باده که دینرا اعداست | ||||||
چون دانستم که می عدویِ دینست | ||||||
واللّه بخورم خونِ عدُو را که رواست |
۹۶
نیکی و بدی که در نهادِ بشر است | ||||||
شادی و غمی که در قضا و قدر است | ||||||
با چرخ مکن حواله کاندر رهِ عقْل | ||||||
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است |
96.C. L. N. A. I. J.Fate is merely the decree of Allah.For the distinction between kazá and kadar, see Pocock, Specimen Historiæ Arabum, p. 207.
۹۷
تیریکه اجل کشد سپرها هیچست | ||||||
وین محتشمی و سیم و زرها هیچ است | ||||||
چندانکه برویِ کارها در نگرم | ||||||
نیکست که نیکست دگرها هیچ است |
۹۸
هر دل که درو مایهٔ تجرید کم است | ||||||
بیچاره همه عمر ندیمِ ندم است | ||||||
جز خاطرِ فارغ که نشاطی دارد | ||||||
باقی همه هر چه هست اسبابِ غم است |
98.L. N.Tajríd, see Gulshan i Ráz, p. 8, n.
۹۹
هر کو طربی ز عقل در دل میکاشت | ||||||
یکروز ز عمرِ خویش ضایع نگذاشت | ||||||
یا در طلبِ رضایِ یزدان کوشید | ||||||
یا راحتِ خود گزید و ساغر برداشت |
99.C. L. N. A. B. I. J.Tarabe, query, takhme? giving a line in metre 23.
۱۰۰
یزدان چو گلِ وجودِ ما را آراست | ||||||
دانست ز فعلِ ما چه خواهد برخاست | ||||||
بی حکمش نیست هر گناهی که مراست | ||||||
پس سوختنِ قیامت از بهرِ چه خواست |
100.C. L. N. A. I.Of the Moslem theory of predestination, Khayyam might truly say, "Ten thousand mortals drowned in endless woe, For doing what they were compelled to do."