رباعیات خیام (تصحیح وینفیلد)/رباعیات ۴۰۱ — ۵۰۰
ظاهر
۴۰۱
ای رفته بچوگانِ قضا همچو گو | ||||||
چپ میخورد و راست برو هیچ مگو | ||||||
کانکس که ترا فگند اندر نک و پو | ||||||
او داند او داند او داند او |
401.C. L. A. I. J.Line 4 is in metre 22, consistiug of ten syllables, all long.The alifs after each dánad are treated as ordinary consonants.Bl., Prosody, p. 10.
۴۰۲
در دیدهٔ تنگِ مور نورست از تو | ||||||
در پایِ ضعیفِ پشه زورست از تو | ||||||
ذاتِ تو سزاست مر خداوندی را | ||||||
هر وصف که ناسزاست دورست از تو |
402.L.An echo of the Asharians' discussions on the Divine attributes.
۴۰۳
گر با خردی تو حرص را بنده مشو | ||||||
در پایِ طمع خوار و سرافگنده مشو | ||||||
چون اتش تیز باش چون آب روان | ||||||
چون خاک بهر باد پراگنده مشو |
403.L. C. A. I. J.
۴۰۴
از هرچه بجز مَیِست کوتاهی به | ||||||
می هم ز کفِ بتانِ خرگاهی به | ||||||
مستیّ و قلندری و گمراهی به | ||||||
یکجرعهٔ می ز ماه تا ماهی به |
404.C. L. N. A. B. I. J.For mai L. reads hakk, probably a Sufi gloss.In line 4 scan mastiyy-ŏ.Bl., Prosody, p. 11.Kalandars, bibulous Sufis.
۴۰۵
ای یار ز روزگار باش آسوده | ||||||
واندوهِ زمانه کم خور از بیهوده | ||||||
چون کسوتِ عمر بر تنت چاک شود | ||||||
چه کرده و چه گفته و چه آلوده |
405.L. N.
۴۰۶
ای نیک نکرده و بدیها کرده | ||||||
وانگاه بلطفِ حق تولّا کرده | ||||||
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود | ||||||
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده |
406.N. A. I.This quatrain is by Abu Sa'íd Abu Khair; and is an answer to No. 420, which is attributed to Avicenna.
۴۰۷
اندازهٔ عمر بیش از شصت منه | ||||||
هر جا که قدم نهٔ بجز مست منه | ||||||
زان پیش که کلّهٔ سرت کوزه کنند | ||||||
رو کوزه ز دوش و کاسه از دست منه |
407.L. N. B.
۴۰۸
این چرخ چو طاسیست نگون افتاده | ||||||
دروی همه زیرکان نگون افتاده | ||||||
در دوستیِ شیشه و ساغر نگرید | ||||||
لب بر لب و در میانه خون افتاده |
408.C. L. N. A. B. I.Blood, an emblem of hate.
۴۰۹
ای من درِ میخانه بسبلت رُفته | ||||||
ترکِ بد و نیکِ هر دو عالم گفته | ||||||
گر هر دو جهان چو گوی افتد بکوی | ||||||
بر من بجوی چو مست باشم خفته |
409.L. N. B.In lines 3 and 4 note Gúi, kúy and jăi, scanned as trochee, monosyllable, and iambus respectively.Bl., Prosody, p. 12.
۴۱۰
قطره بگْریست که از بحر جدائیم همه | ||||||
بحر بر قطره بخندید که مائیم همه | ||||||
در حقیقت دگری نیست خدائیم همه | ||||||
لیک از گردشِ یکنقطه جدائیم همه |
410.N.This is in Ramal metre, No. 50.Compare Gulshan i Ráz, line 710.
۴۱۱
تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه | ||||||
وین عمر بخوشدلی گذارم یا نه | ||||||
پر کن قدحِ باده که معلومم نیست | ||||||
کین دم که فرو برم بر آرم یا نه |
411.C. L. N. A. B. I. J.Some MSS. place this quatrain under Radif Ya.
۴۱۲
تن در غمِ روزگارِ بیداد مده | ||||||
جانرا ز غمِ گذشتگان یاد مده | ||||||
دل جز بشکر لبِ پریزاد مده | ||||||
بی باده مباش و عمر بر باد مده |
412.L. N. B.
۴۱۳
تا چند ز مسجد و نماز و روزه | ||||||
در میکدها مست شو از درویزه | ||||||
خیّام بخور باده که این خاک ترا | ||||||
گه جام کنند و گه سبو گه کوزه |
413.N."Imperial Caesar, dead, and turned to clay,
Might stop a hole to keep the wind away."
Might stop a hole to keep the wind away."
۴۱۴
بنْگر ز صبا دامنِ گل چاک شده | ||||||
بلبل ز جمالِ گل طربناک شده | ||||||
در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل | ||||||
از خال برآمدست و بر خال شده |
414.L. N. B.So Moschus on the mallows.
۴۱۵
دنیا بمراد رانده گیر آخر چه | ||||||
وین نامهٔ عمر خوانده گیر آخر چه | ||||||
گیرم که بکامِ دل بمانی صد سال | ||||||
صد سال دگر بمانده گیر آخر چه |
415.C. L. N. A. I. J.Ránda, see Vullers, p. 100.
۴۱۶
دانی ز چه روی اوفتادست و چه راه | ||||||
آزادیِ سرو و سوسن اندر افواه | ||||||
این دارد ده زبان ولیکن خاموش | ||||||
وان دارد صد دست ولیکن کوتاه |
۴۱۷
ساقی میِ خوشگوار بر دستم نه | ||||||
وان بادهٔ چون نگار بر دستم نه | ||||||
آن می که چو زنجیر بپیچند بهم | ||||||
دیوانه و هوشیار بر دستم نه |
417.L. N.Bipéchand seems a plural of dignity.
۴۱۸
فریاد که رفت عمر بر بیهوده | ||||||
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده | ||||||
فرمودهٔ ناکرده سیه رویم کرد | ||||||
فریاد ز کردهایِ نافرموده |
418.C. L. N. A. I.Harám, the predicate of lakma.These whimsical outbursts of self-reproach in the midst of antinomian utterances are characteristic of Khayyam.
۴۱۹
من توبه کنم از همه چیز از می نه | ||||||
کز جمله گزیر باشد از وی نه | ||||||
امّا بود آنکه من مسلمان گردم | ||||||
وین ترکِ میِ مغانه گویم هی نه |
419.L. N.The Magians sold wine.
۴۲۰
مائیم بلطفِ تو تولّا کرده | ||||||
وز طاعت و معصیت تبرّا کرده | ||||||
آنجا که عنایتِ تو باشد باشد | ||||||
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده |
۴۲۱
نقشیست که بر وجودِ ما ریختهٔ | ||||||
صد بوالعجبی ز ما برانگیختهٔ | ||||||
من زان به ازین نمیتوانم بودن | ||||||
کز بوته مرا چنین فرو ریختهٔ |
۴۲۲
ای در رهِ بندگیت یکسان که و مه | ||||||
در هر دو جهان خدمتِ درگاهِ تو به | ||||||
نکبت تو ستانیّ و سعادت تو دهی | ||||||
یا رب تو بفضلِ خویش بسْتان و بده |
422.L.Scan bandagíta, omitting fatha before te.Vullers, p. 197.
۴۲۳
ای رفته و باز آمده و خم گشته | ||||||
نامت ز میانِ مردمان گم گشته | ||||||
ناخن همه جمْع آمده و سُم گشته | ||||||
ریش از پسِ کون آمده و دُم گشته |
423.C. L. A. I. J.A description of old age.
۴۲۴
ای بیخبر از کارِ جهان هیچ نهٔ | ||||||
بنیاد ببادست ازان هیچ نهٔ | ||||||
شد حدِّ وجود در میانِ دو عدم | ||||||
اطراف بود تو در میان هیچ نهٔ |
424.C. L. A. I. J.The technical name for existence between two non-existences is Takwín.Bl.Ain i Akbari, p. 198.Compare the term "nunc slans," applied to Time by the Schoolmen.
۴۲۵
هر روز برانم که کنم شب توبه | ||||||
از جام و پیالهٔ لبالب توبه | ||||||
اکنون که رسید وقتِ گل ترکم ده | ||||||
در موسمِ گل ز تو یا رب توبه |
425.C. L. A. I. J.
۴۲۶
از درسِ علومِ جمله بگْریزی به | ||||||
واندر سرِ زلبِ دلبر آویزی به | ||||||
زان پیش که روزگار خونت ریزد | ||||||
تو خونِ صراحی بقدح ریزی به |
426.C. L. N. A. B. I. J.Bigorézí bi, "better that you should eschew."
۴۲۷
ای دل تو باسرارِ معمّا نرسی | ||||||
در نکتهٔ زیرکانِ دانا نرسی | ||||||
اینجا بمی و جام بهشتی میساز | ||||||
کانجا که بهشتست رسی یا نرسی |
427.C. L. N. A. B. I. J.
۴۲۸
آنان که ز پیش رفتهاند ای ساقی | ||||||
در خاکِ غرور خفتهاند ای ساقی | ||||||
رو باده خور و حقیقت از من بشنو | ||||||
بادست هر آنچه گفتهاند ای ساقی |
428.C. L. N. A. B. I. J.So Ecclesiastes, "I gave my heart to know wisdom . . . . and perceived that this also is vanity."
۴۲۹
ای دل چو ببزمِ آن صنم بنْشستی | ||||||
از خویش بریدیّ و بخود پیوستی | ||||||
از جامِ فنا چو جرعهٔ نوشیدی | ||||||
از بود و نبودگان بکلّی رستی |
429.C. L. N. A. I. J.Die to self, to live in God, your true self.See Max Müller, Hibbert Lectures, p. 375.
۴۳۰
افتاد مرا با می و مستی کاری | ||||||
خلقم بچه میکند ملامت باری | ||||||
ای کاش که هر حرام مستی کردی | ||||||
تا من بجهان ندیدمی هشیاری |
430.C. N. A. I. J.
۴۳۱
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی | ||||||
در هفت و چهار دائم اندر تفتی | ||||||
می خور که چهار بار بیشت گفتم | ||||||
باز آمدنت نیستی چو رفتی رفتی |
431.C. L. N. A. I. J.
۴۳۲
بر رهگذرم هزار جا دام نهی | ||||||
گوئی کشمت اگر در او گام نهی | ||||||
یک ذرّه ز حکمِ تو جهان خالی نیست | ||||||
حکمِ تو کنی و عاصیم نام نهی |
432.B. N.Allah is the Fá'il i hakíkí, the only real agent, according to the Sufi view.Hukmi tu kuní, "Thou givest thy order,"Should we read hukmé?
۴۳۳
ای از حرمِ ذاتِ تو عقل آگه نی | ||||||
وز معصیت و طاعت ما مستغنی | ||||||
مستم ز گناه و از رجا هشیارم | ||||||
امّید برحمتِ تو دارم یعنی |
433.L. N.
۴۳۴
این کارِ جهان اگر بتقلیدستی | ||||||
هر روز بجایِ خویشتن عیدستی | ||||||
هر کس بمرادِ خویش دستی بزدی | ||||||
گر زانکه نه این بیهُده تهدیدستی |
434.N. N. takes taklíd in the sense of "authority," but I think it alludes to Koran, xxix. 64.See Gulshan i Ráz, p. 50.
۴۳۵
ای چرخ دلم همیشه غمناک کنی | ||||||
پیراهنِ خرّمیِّ من چاک کنی | ||||||
بادی که رسد بمن تواش آب کنی | ||||||
آبی که خورم تو در دهن خاک کنی |
435.C. L. N. A. I.
۴۳۶
ای دل ز غبارِ جسم اگر پاک شوی | ||||||
تو روحِ مجرّدی بر افلاک شوی | ||||||
عرش است نشیمنِ تو شرمت بادا | ||||||
کائی و مقیمِ خطّهٔ خاک شوی |
436.C. L. N. B. A. I.
۴۳۷
ای کوزهگرا بکوش اگر هشیاری | ||||||
تا چند کنی بر گلِ آدم خواری | ||||||
انگشتِ فریدون و کفِ کیخسرو | ||||||
بر چرخ نهادهٔ چه میپنداری |
437.C. L. N. A. I.Farídun and Kai Khosrau were ancient kings of Persia.Kai Khosrau is usually identified with Cyrus.
۴۳۸
ای گل تو برویِ دلربا میمانی | ||||||
وی مل تو بلعلِ جانفزا میمانی | ||||||
ای بختِ ستیزه کار هر دم با من | ||||||
بیگانهتری و آشنا میمانی |
438.N.Mimání, You resemble.
۴۳۹
از مطبخِ دنیا تو همه دود خوری | ||||||
تا چند غمانِ بود و نابود خوری | ||||||
دنیا که بر اهلِ او زیانیست عظیم | ||||||
گر ترکِ زیان کنی همه سود خوری |
439.L. N. B.
۴۴۰
آزارِ دلِ خلق مجوئیم شبی | ||||||
تا بر نکشند یا ربی نیم شبی | ||||||
بر مال و جمالِ خویشتن تکیه مکن | ||||||
کانرا بشبی برند و این را بشبی |
440.N.Tá bar nikashand "Let us abstain from oppressing people, so that they may not heave a sigh, saying, O Lord."
۴۴۱
اوّل بخودم چو آشنا میکردی | ||||||
اخر ز خودم چرا جدا میکردی | ||||||
چون ترکِ منت نبود از روزِ نخست | ||||||
سرگشته بعالمم چرا میکردی |
441.L. N.
۴۴۲
ای کاش که جایِ آرمیدن بودی | ||||||
یا این ره را بسر رسیدن بودی | ||||||
کاش از پیِ صد هزار سال از دلِ خاک | ||||||
چون سبزه امیدِ نو دمیدن بودی |
442.C. N. A. I. J.In line 2, for basar some MSS. read rawe and some rahe.
۴۴۳
از دفترِ عشق میکشودم فالی | ||||||
ناگاه ز سوز سینه صاحب حالی | ||||||
میگفت خوشا کسی که در خانهٔ او | ||||||
یاریست چو ماهیّ و شبی چون سالی |
443.C. L. N. A. I.Compare the "sortes Virgilianœ."Line 4 is freely paraphrased.In line 4, scan máhīyyŏ.Bl., Prosody, p. 11.
۴۴۴
از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی | ||||||
اوراقِ وجود ما همیگردد طی | ||||||
می خور مخور اندوه که گفتست حکیم | ||||||
غمهایِ جهان چو زهر و تریاکش می |
444.C. L. N. A. I. J.
۴۴۵
ای دل می و معشوق بکن در باغی | ||||||
سالوس رها کن و مکن رزّاقی | ||||||
گر پیر و احمدی خوری جامِ شراب | ||||||
زان حوض که مرتضاش باشد ساقی |
445.N.Note the change from the imperative to the aorist.In line 4 scan Murtăzáshă.Murtaza (Ali) is the celestial cupbearer.
۴۴۶
بر سنگ زدم دوش سبوئی کاشی | ||||||
سرمست بُدم که کردم این اوباشی | ||||||
با من بزبانِ حال میگفت سبو | ||||||
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی |
446.C. L. N. A. B. I.Sabóyĭy, yá i batní, joined to the noun by euphonic or conjunctive yá.
۴۴۷
بگْرفت مرا ملالت از رزّاقی | ||||||
برخیز و سبک باده بیار ای ساقی | ||||||
سجّاده و طیلسان بمی ساز گرو | ||||||
تا بو که شود لافِ من اندر باقی |
447.N.
۴۴۸
برگیر ز خود حساب اگر باخبری | ||||||
کاوّل تو چه آوردی و آخر چه بری | ||||||
گوئی نخورم باده که میباید مرد | ||||||
میباید مرد اگر خوری یا نخوری |
448.C. L. N. A. I.In line 2, scan áwardĭyŏ.
۴۴۹
بکْشای درم که در کشاینده توئی | ||||||
بنْمای رهم که ره نماینده توئی | ||||||
من دست بهیچ دستگیری ندهم | ||||||
کایشان همه فانیاند و پاینده توئی |
449.C. L. N. A. I. J.In line 4, scan fánĭyand, dissolving the letter of prolongation, yá.
۴۵۰
با من تو هرآنچه گوئی از کین گوئی | ||||||
پیوسته مرا ملحد و بیدین گوئی | ||||||
من خود مقرم بر آنچه هستم لیکن | ||||||
انصاف بده ترا رسد کین گوئی |
450.C. L. N. A. I.In line 1, scan gōyī-yaz, Bl., Prosody, p. 10.The tashdíd of mukirr is dropped.
۴۵۱
با درد بساز تا دوائی یابی | ||||||
وز رنج منال تا شفائی یابی | ||||||
میباش بوقت بینوائی شاکر | ||||||
تا عاقبت الامر نوائی یابی |
451.L. N.Dawáyiy.The first ya is the conjunctive ya (Vullers, p. 16), the second, yá i tankír.
۴۵۲
تنگی میِ لعل خواهم و دیوانی | ||||||
سدِّ رمقی باید و نصفِ نانی | ||||||
وانگه من و تو نشسته در ویرانی | ||||||
خوشتر بود از مملکتِ سلطانی |
452.N. B.Tangé, the izáfat is displaced by yá i tankír, according to Lumsden, ii. 269.[Sed quœre].
۴۵۳
تا چند حدیثِ پنج و چار ای ساقی | ||||||
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی | ||||||
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی | ||||||
بادیم همه باده بیار ای ساقی |
453.N.C. L. A. I. J. give only the first line of this.Five senses, four elements.
۴۵۴
تا چند ز یاسین و برات ای ساقی | ||||||
بنْویس بمیخانه برات ای ساقی | ||||||
روزی که براتِ ما بمیخانه برند | ||||||
آنروز بود شبِ برات ای ساقی |
454.C. L. N. A. I. J.Yasín is the 64th, and Barát the 9th, chapter of the Koran.Barát, the "night of power."
۴۵۵
تا در تن تست استخوان و رگ و پی | ||||||
از خانهٔ تقدیر منه بیرون پی | ||||||
گردن منه ار خصم بود رستم زال | ||||||
منّت مکش ار دوست بود حاتم طی |
455.C. L. N. A. I. J.
۴۵۶
تا در هوسِ لعلِ لب و جامِ مئی | ||||||
تا در پیِ آوازِ دف و چنگِ نئی | ||||||
اینها همه حشو است خدا میداند | ||||||
تا ترکِ تعلّق نکنی هیچ نئی |
456.L. N.Hashw, mere "stuffing," "leather or prunello."
۴۵۷
تن زن چو بزیرِ فلکِ بیباکی | ||||||
می نوش چو در عالمِ آفتناکی | ||||||
چون اوّل و آخرت بجز خاکی نیست | ||||||
انگار که در خاک نئی بر خاکی |
457.C. L. N. A. I. J.
۴۵۸
چون واقفی ای پسر ز هر اسراری | ||||||
چندین چه خوری به بیهده تیماری | ||||||
چون می نرود باختیاری کاری | ||||||
خوش باش درین نفس که هستی باری |
458.C. L. N. A. I. J.Scan chún wákĭfĭyāy.
۴۵۹
چندانکه نگاه میکنم هر سوئی | ||||||
از سبزه بهشتست وز کوثر جوئی | ||||||
صحرا چه بهشت شد ز دوزخ گوئی | ||||||
بنْشین ببهشت با بهشتی روئی |
459.C. L. N. A. B. I. J.
۴۶۰
در شعبده خانهٔ جهان یار مجوی | ||||||
بشْنو ز من این حدیث و زنهار مگوی | ||||||
با درد بساز و هیچ درمان مطلب | ||||||
با غم بنْشین خرّم و غمخوار مجوی |
460.N.
۴۶۱
دو چیز که هست مایهٔ دانائی | ||||||
بهتر ز همه حدیثِ ناگویائی | ||||||
از خوردنِ هر چه هست ناخوردن به | ||||||
وز صحبتِ هرچه هست به تنهائی |
461.N.Hadís i ná góyáyíy. The unwritten revelations, or traditions, opposed to Qur'an (Koran), the "reading."So srúti is opposed to smriti.
۴۶۲
در باغ چو بُد غوره ترش اوّلِ دی | ||||||
شیرین ز چه گشت و تلخ چون آمد می | ||||||
از چوب بتیشه گر کسی کرد رباب | ||||||
وز تیشه چگوئی تو که میسازد نی |
462.L. N.
۴۶۳
دانی که سپیده دم خروسِ سحری | ||||||
هر لحظه چرا همیکند نوحهگری | ||||||
یعنی که نمودند در آئینهٔ صبْح | ||||||
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری |
۴۶۴
در ده میِ لعل لاله گونِ صافی | ||||||
بکْشای ز حلقِ شیشه خونِ صافی | ||||||
کامروز برون ز جامِ می نیست مرا | ||||||
یکدوست که دارد اندرونِ صافی |
464.C. L. N. A. I. J.
۴۶۵
در حکمت اگر ارسطو و جمهوری | ||||||
در قدرت اگرچه قیصر و فغفوری | ||||||
می نوش ز جامِ جم که گور آخرِ کار | ||||||
گر بهرامی که عاقبت در گوری |
465.N.Jamhúr, a name of Buzurjimihr, Wazír of Nushirwán.Faghfúr, the Chinese emperor.In line 1 scan Aristúwú, dissolving the long u.
۴۶۶
در کارگهِ کوزهگری کردم رای | ||||||
در پایهٔ چرخ دیدم استاد بپای | ||||||
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر | ||||||
از کلّهٔ پادشاه و از پایِ گدای |
466.C. N. L. A. I. J.Páya, "the treadle."
۴۶۷
رو بیخبری گزین اگر باخبری | ||||||
تا از کفِ مستانِ ازل باده خوری | ||||||
تو بیخبری بیخبری کار تو نیست | ||||||
هر بیخبری را نرسد بیخبری |
467.L. N.Meaning, the "truly mystical darkness of ignorance." See Gulshan i Ráz', p. 13.
۴۶۸
زان بیشتر ای صنم که در رهگذری | ||||||
خاکِ من و تو کوزه کند کوزهگری | ||||||
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری | ||||||
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری |
۴۶۹
زینهار کنون که میتوانی باری | ||||||
بردار ز خاطرِ عزیزی باری | ||||||
کین مملکتِ حسن نماند جاوید | ||||||
از دستِ تو هم برون رود یکباری |
469.C. L. N. A. I. J.Some MSS. read zinhár for zínhár, either will scan.
۴۷۰
زان پیش که از جامِ اجل مست شوی | ||||||
زیرِ لکدِ حادثها پست شوی | ||||||
سرمایه بدست آر اینجا کانجا | ||||||
سودی نکنی اگر تهی دست شوی |
470.L. N.Line 2 is in metre 4.Meaning, "Work while it is day."
۴۷۱
سازندهٔ کارِ مرده و زنده توئی | ||||||
دارندهٔ این چرخِ پراگنده توئی | ||||||
من گرچه بدم خواجهٔ این بنده توئی | ||||||
کسرا چه گنه نه آفریننده توئی |
471.L. N. A. I.
۴۷۲
ای بادهٔ ناب و ای میِ مینائی | ||||||
چندان بخورم ترا منِ شیدائی | ||||||
کز دور مرا هر که به بیند گوید | ||||||
ای خواجه شراب از کجا میائی |
472.L. N.
۴۷۳
شیخی بزنِ فاحشه گفتا مستی | ||||||
هر لحظه بدامِ دیگری پابستی | ||||||
گفتا شیخ هر آنچه گوئی هستم | ||||||
امّا تو چنانکه مینمائی هستی |
473.L. N.The technical name of quatrains like this is suwál o jawáb, or murája'at.Gladwin, Persian Rhetoric, p. 40.
۴۷۴
عالم همه کر چو گوی افتد بکوئی | ||||||
من مست و خراب خفته بر من بجوئی | ||||||
دوشم بخرابات گرو میکردند | ||||||
خمّار همیگفت که نیکو گروئی |
474.C. L. N. A. I. J.Note the yás i tankír in kuyé, juyé, and girnyé.
۴۷۵
گه گشته نهان رُو بکسی ننْمائی | ||||||
گه در صورِ کون و مکان پیدائی | ||||||
این جلوهگری بخویشتن بنْمائی | ||||||
خود عینِ عیانیّ و خودی بینائی |
475.C. L. N. A. I. J.Compare the Vulgate, "ludens in orbe terrarum," and Gulshan i Ráz, p. 11.
۴۷۶
گر رویِ زمین بجمله آباد کنی | ||||||
چندان نبود که خاطری شاد کنی | ||||||
گر بنده کنی بلطف آزادیرا | ||||||
بهتر که هزار بنده آزاد کنی |
476.L. N.
۴۷۷
گر شادیِ خویشتن بدان میدانی | ||||||
کاسوده دلی را بغمی بنْشانی | ||||||
در ماتمِ عقلِ خویش باشی همه عمْر | ||||||
میدار مصیبت که عجب نادانی |
477.C. L. N. A. I. J.
۴۷۸
گر زانکه بدست آید از می دو منی | ||||||
می خور تو بهر محفل و هر انجمنی | ||||||
کانکس که چنان کرد فراغت دارد | ||||||
از سبلتِ چون توئی و ریشِ چو منی |
۴۷۹
گر دست دهد ز مغزِ گندم نانی | ||||||
وز می دو منی ز گوسفندی رانی | ||||||
با لاله رخی نشسته در ویرانی | ||||||
عیشی بود این نه حدِّ هر سلطانی |
479.C. L. N. A. B. I.
۴۸۰
گر شهره شوی بشهر شرّالنّاسی | ||||||
گر گوشه نشین شوی همه وسواسی | ||||||
به زان نبود گر خضر و الیاسی | ||||||
کس نشْناسد ترا تو کس نشْناسی |
480.C. N. I.
۴۸۱
ما و می و معشوق و صبوح ای ساقی | ||||||
از ما نبود توبه نصوح ای ساقی | ||||||
تا کی خوانی قصّهٔ نوح ای ساقی | ||||||
پیش آر سبک راحتِ روح ای ساقی |
481.C. L. N. A. I. J.Tánba i Nassúh, a repentance not to be repented of.Nicolas.In line 2, note the izáfat dropped after silent he.
۴۸۲
نه سویِ وصالِ تو مرا دست رسی | ||||||
نه طاقتِ هجرانِ تو دارم نفسی | ||||||
نه زهره که باز گویم این غم بکسی | ||||||
مشکل کاری طُرفه غمی خوش هوسی |
482.N.These quatrains are called firákíya, and are rare in Khayyám.
۴۸۳
هنگامِ صبوح است و خروش ای ساقی | ||||||
ما و می و کویِ میفروش ای ساقی | ||||||
چه جایِ صلاحست خموش ای ساقی | ||||||
بکْذر ز حدیث و زهد نوش ای ساقی |
483.C. L. N. A. I. J.
۴۸۴
هنگامِ صبوح ای صنمِ فرّخ پی | ||||||
بر ساز ترانهٔ و پیش آور می | ||||||
کافگند بخاک صد هزاران جم و کی | ||||||
این آمدنِ تیر مه و رفتنِ دی |
484.C. L. N. A. I.Tir and Dai, April and December.
۴۸۵
هان تا بر مستان بدرشتی نشوی | ||||||
یا از درِ نیکوان بزشتی نشوی | ||||||
می خور که بخوردن و بنا خوردنِ می | ||||||
کر آلتِ دوزخی بهشتی نشوی |
485.C. L. N. A. I. J.Koran, xvi. 38: "Some of them there were, whom Allah guided, and there were others doomed to err."
۴۸۶
یزدان خواهم جهان دگرگون کندی | ||||||
واکنون کندی تا نگرم چون کندی | ||||||
یا نامِ من از جریده بیرون کندی | ||||||
یا روزیِ من ز غیب افزون کندی |
۴۸۷
یا رب بکشای بر من از رزق دری | ||||||
بی منّتِ مخلوق رسان ما حضری | ||||||
از باده چنان مست نگهدار مرا | ||||||
کز بیخبری نباشدم دردِ سری |
487.C. L. N. A. I. J.
۴۸۸
ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی | ||||||
وی آتشِ دوزخ از تو افروختنی | ||||||
تا کی گوئی که بر عُمَر رحمت کن | ||||||
حق را تو کجا و رحمت آموختنی |
488.C .L. N. A. I. J.The Persian preface states that, after his death, Omar appeared to his mother in a dream, and repeated this quatrain to her.For the last line I am indebted to Mr. Fitzgerald.
۴۸۹
خوش باش که پختهاند سودایِ تو دی | ||||||
ایمن شده از همه تمنّایِ تو دی | ||||||
تو شاد بزی که بی تقاضایِ تو دی | ||||||
دادند قرارِ کارِ فردایِ تو دی |
489.C. L. A. B. I.Predestination.
۴۹۰
گر آمدنم بمن بُدی نامدمی | ||||||
ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی | ||||||
به زان نبدی که اندر این عالمِ خاک | ||||||
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی |
۴۹۱
آدم چو صراحی بود و روح چو می | ||||||
قالب چو نی بود صدائی در وی | ||||||
دانی چه بود آدمِ خاکی خیّام | ||||||
فانوس خیالی و چراغی در وی |
491.C. A. I.Note mé (for mai) rhyming with we; We is Turanian (Bl., Prosody, xvii.), and probably me, pronounced with the Imála (ibid, p. v.), is the same.
۴۹۲
ای چرخ حمه خسیس را چیز دهی | ||||||
گرمابه و آسیا و کاریز دهی | ||||||
آزاده بنانِ شب گروگان نهاند | ||||||
شاید که بر اینچنین فلک تیز دهی |
492.B. L.In line 3, I read níh and for nĭhand, which will not scan.Line 4 is slightly paraphrased.
۴۹۳
بر کوزهگری بزیر کردم گذری | ||||||
از خاک همی نمود هر دم تبری | ||||||
من دیدم اگر ندید هر بی بصری | ||||||
خاکِ پدرم بر کفِ هر کوزهگری |
493.C. L. A. I. J.Note the arrangement of the prepositions bar . . . . bazér.Bl., Prosody, xiii.
۴۹۴
چون جنس مرا خاصه بداند ساقی | ||||||
صد فصل ز هر نوع براند ساقی | ||||||
چون وا مانم برسمِ خود باده دهد | ||||||
در حدِّ خودم در گذراند ساقی |
494.C. L. A. I.A play on terms of Logic.
۴۹۵
ای دهر بکردهایِ خود معترفی | ||||||
در خانقهِ جور و ستم معتکفی | ||||||
نعمت بخسان دهی و زحمت بکسان | ||||||
زین هر دو برون نیست خری یا خرفی |
495.C. L. A. I. J.Mu'takif, a devotee.
۴۹۶
پیوسته ز بهرِ شهوتِ نفسانی | ||||||
این جانِ شریف را همی رنجانی | ||||||
آگاه نهٔ که آفتِ جان تو اند | ||||||
انها که تو در آرزویِ ایشانی |
496.L.In line 4, L. writes árĭzúyī with two yas, the second being reflexed under the first.Bl. (Prosody p. 12) approves this method.The second yá is the yá i batni, after conjunctive ya.
۴۹۷
ای انکه خلاصهٔ چهار ارکانی | ||||||
بشْنو سخن از عالمِ روحانی | ||||||
دیوی و ددی و مَلَک و انسانی | ||||||
با تست هرانچه مینمائی آنی |
497.L.Man, the microcosm.Line 2 is one syllable short.Should we read Sŭkhăné?
۴۹۸
خواهی که پسندیدهٔ آنام شوی | ||||||
مقبول قبولِ خاصه و عام شوی | ||||||
اندر پیِ مومن و جهود و ترسا | ||||||
بدگوی مباش تا نکونام شوی |
498.L.
۴۹۹
ای چرخ چه کرده ام ترا راست بگوی | ||||||
پیوسته فگندهٔ مرا در تگ و پوی | ||||||
نانم ندهی تا نبری کوی بکوی | ||||||
ابم ندهی تا نبری آب ز روی |
499.L.Abrúy, 'honour.'
۵۰۰
چندین غمِ بیهوده مخور شاد بزی | ||||||
و اندر رهِ بیداد تو باداد بزی | ||||||
چون آخرِ کار این جهان نیستی است | ||||||
انگار که نیستیّ و آزاد بزی |
500.L. B.In line 3 scan nésătĭyast.
تمام شد