رباعیات خیام (تصحیح وینفیلد)/رباعیات ۳۰۱ — ۴۰۰
ظاهر
۳۰۱
می بر کفِ من نه و برآور غلغل | ||||||
با نالهٔ عندلیب و صوتِ بلبل | ||||||
بی نغمه اگر روا بُدی می خوردن | ||||||
می از سرِ شیشه مینکردی قلقل |
301.C. L. N. A. I. J.
۳۰۲
اسرارِ حقیقت نشود حل بسوال | ||||||
نه نیز به درباختنِ نعْمت و مال | ||||||
تا جان نکَنی و خون خوری پنجه سال | ||||||
از قال ترا ره نه نمایند بحال |
302.L.Line 3, literally, "Unless you dig up your soul, and eat blood for fifty years."'States' of ecstatic union with the 'Truth,' or Deity of the Mystics.
۳۰۳
از جرمِ حضیضِ خاک تا اوجِ زحل | ||||||
کردم همه مشکلاتِ گردون را حل | ||||||
بیرون جَستم ز بندِ هر مکْر و حِیل | ||||||
هر سُدّ گشاده شد مگر بندِ اجل |
303.C. L. A. I. J.Hama, har, and similar words, are generally written without the izáfat.Lumsden, ii., 249.See Bl., Prosody xii.
۳۰۴
تا کی ز ابد حدیث و تا کی ز ازل | ||||||
بگْذشت ز اندازهٔ من علم و عمل | ||||||
هنگامِ طرب شراب را نیست بَدَل | ||||||
هر مشکل را شراب گرداند حل |
304.C. L. A. B. I. J.
۳۰۵
از خالقِ کردگار و از ربِّ رحیم | ||||||
نومید مشو بجرمِ عصیانِ عظیم | ||||||
گر مست و خراب مرده باشی امروز | ||||||
فردا بخشد بر استُخوانهایِ رمیم |
305.C. L. N. A. I. J.A very Voltairean quatrain.
۳۰۶
ای چرخ ز گردشِ تو خرسند نیم | ||||||
آزادم کن که لایقِ بند نیم | ||||||
گر میلِ تو با بیخرد و نادانست | ||||||
من نیز چنان اهل و خردمند نیم |
306.C. L. N. A. I. J.
۳۰۷
ای مفتیِ شهْر از تو پرکارتریم | ||||||
با این همه مستی از تو هشیارتریم | ||||||
تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رزان | ||||||
انصاف بده کدام خونخوارتریم |
307.C. L. N. A. I. J.Alluding to the selling of justice by Muftis.
۳۰۸
آن به که بجامِ باده دل شاد کنیم | ||||||
وز آمده و گذشته کم یاد کنیم | ||||||
وین عاریتی روانِ زندانیرا | ||||||
یکلحظه ز بندِ عقل آزاد کنیم |
308.C. L. N. A. I. J.'Árĭyătí rawán, "this borrowed soul."
۳۰۹
آن لحظه که از اجل گریزان گردم | ||||||
چون برگ ز شاخ عمر ریزان گردم | ||||||
عالم بنشاطِ دل بغربال کنیم | ||||||
زان پیش که خاکِ خاکبیزان گردم |
309.C. L. N. A. I. J.
۳۱۰
این چرخِ فلک که ما درو حیرانیم | ||||||
فانوسِ خیال ازو مثالی دانیم | ||||||
خورشید چراغدان و عالم فانوس | ||||||
ما چون صُوَریم کاندر او گردانیم |
310.C. L. N. A. B. I.Fánús i khiyál, a magic or Chinese lantern.
۳۱۱
از آب و گلم سرشتهٔ من چکنم | ||||||
وین پشم و قصب تو رِشتهٔ من چکنم | ||||||
هر نیک و بدی که آید از ما بوجود | ||||||
تو بر سرِ من نوشتهٔ من چکنم |
311.C. L. N. A. I.In line 2 the rhyme shows the word to be rishtaí, not rushtaí.
۳۱۲
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم | ||||||
وین یکدمه عمر را غنیمت شمریم | ||||||
فردا که ازین دیرِ کهن درگذریم | ||||||
با هفتهزار سالگان هم سفریم |
312.C. L. N. A. I. J.Badáúni (ii. 337) says the creation of Adam was 7000 years before his time.Compare Hafez, Rubá'i, 10.
۳۱۳
بی باده مباش تا توانی یکدم | ||||||
کز باده شود عقل و دل و دین خرّم | ||||||
ابلیس اگر باده بخوردی یکدم | ||||||
کردی دو هزار سجده پیشِ آدم |
۳۱۴
برخیز و بکوب پای تا دست زنیم | ||||||
مَی در نظرِ نرگسِ سرمست زنیم | ||||||
در بیست زدن ذوق ندارد چندان | ||||||
ذوقِ عجب آن بود که در شست زنیم |
314.N.Narcissus eyes, i.e. languid.
۳۱۵
بر خود درِ کام و آرزو در بستم | ||||||
وز منّتِ هر ناکس و کس وا رستم | ||||||
جز دوست چو کس نیست که گیرد دستم | ||||||
من دانم و او چنانکه هستم هستم |
315.C. L. N. A. I. J.A "Háliya" quatrain, lamenting his own condition.
۳۱۶
پیوسته ز گردشِ فلک غمگینم | ||||||
با طبعِ خسیسِ خویشتن در کینم | ||||||
عِلمی نه که از سرِ جهان برخیزم | ||||||
عقلی نه که فارغ ز جهان بنْشینم |
316.C. L. N. A. I. J.
۳۱۷
بر مفرشِ خاک خفتگان میبینم | ||||||
در زیرِ زمین نهفتگان میبینم | ||||||
چندانکه بصحرایِ عدم مینگرم | ||||||
ناآمدگان و رفتگان میبینم |
317.C. L. N. A. I. J.The sleepers on the earth are those sunk in the sleep of superstition and ignorance.
۳۱۸
با رحمتِ تو من از گنه ناندیشم | ||||||
با توشهٔ تو ز رنجِ ره ناندیشم | ||||||
گر لطفِ توام سفیدرو کرداند | ||||||
یکذرّه ز تامهٔ سیه ناندیشم |
318.C. L. N. A. I. J.Am is usual after silent he, not after waw.Lumsden, ii. 72.See Koran, xiii, 47.
۳۱۹
تا ظن نبری که از جهان میترسم | ||||||
وز مردن و از رفتنِ جان میترسم | ||||||
مردن چو حقیقتست زان باکم نیست | ||||||
چون نیک نزیستم ازان میترسم |
319.C. L. N. A. I. J.'Death is true,' i.e. a certainty.So Sir Philip Sidney (after M. Aurelius), "Since Nature's works be good, and death doth serve As Natures's work, why should we fear to die?"
۳۲۰
تا چند اسیرِ عقلِ هر روزه شویم | ||||||
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم | ||||||
در ده تو بکاسه می ازان پیش که ما | ||||||
در کارگهِ کوزهگران کوزه شویم |
320.C. L. N. A. B. I. J.Har roza, an adjective.
۳۲۱
تا چند ملامت کنی ای زاهدِ خام | ||||||
ما رندِ خراباتی و مستیم مدام | ||||||
تو در غمِ تسبیح و ریا و تلبیس | ||||||
ما با می و معشوقه مدامیم بکام |
321.C. L. N. A. I. J.
۳۲۲
با نفس همیشه در نبردم چکنم | ||||||
وز کردهٔ خویشتن بدردم چکنم | ||||||
گیرم که ز من در گذرانی بکرم | ||||||
زان شرم که دیدی که چه کردم چکنم |
322.C. L. N. A B. I.
۳۲۳
جانا من و تو نمونهٔ پرگاریم | ||||||
سر گرچه دو کردهایم یکتن داریم | ||||||
بر نقطه روانیم کنون دائرهوار | ||||||
تا آخرِ کار سر بهم باز آزیم |
323.C. L. N. A. I.Mr. Fitzgerald quotes a similar figure used by the poet Donne, for which see Ward's "English Poets," i. 562.The two heads are the points of the compasses.
۳۲۴
چون نیست مقامِ ما درین دیر مقیم | ||||||
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم | ||||||
تا کی ز قدیم و محدث ای مردِ حکیم | ||||||
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم |
324.C. L. N. A. B. I. J.
۳۲۵
در مسجد اگرچه با نیاز آمدهام | ||||||
حقّا که نه از بهر نماز آمدهام | ||||||
روزی اینجا سجادهٔ دزدیدم | ||||||
آن کهنه شدست باز بازآمدهام |
325.C. L. N. A. B. I. J.To "steal a prayer-mat" is to pray to be seen of men.—Nicolas.A satire on some hypocrite, perhaps himself.
۳۲۶
دیگر غمِ این گردشِ گردون نخوریم | ||||||
جز بادهٔ نابِ صافِ گلگون نخوریم | ||||||
می خونِ جهانست و جهان خونیِ ما | ||||||
ما خونِ دلِ خونیِ خود چون نخوریم |
۳۲۷
در عشقِ تو صد گونه ملامت بکشم | ||||||
ور بشْکنم این عهد غرامت بکشم | ||||||
گر عمر وفا کند جفاهایِ ترا | ||||||
باری کم ازانکه تا قیامت بکشم |
327.C. L. N. A. B. I.Note izáfat dropped after silent he, and rá separated from its noun.
۳۲۸
در دایرهٔ وجود دیر آمدهایم | ||||||
وز پایهٔ مردمی بزیر آمدهایم | ||||||
چون عمر نه بر مرادِ ما میگذرد | ||||||
ای کاش سر آمدی که سیر آمدهایم |
328.L. N.
۳۲۹
دنیا چو فناست من بجز فن نکنم | ||||||
جز یادِ نشاط و میِ روشن نکنم | ||||||
گویند مرا که ایزدت توبه دهاد | ||||||
او خود ندهد ور بدهد من نکنم |
329.C. L. N. A. B. I. J.Note the pun on fana, 'illusion,' and fan, 'art, fraud.'
۳۳۰
در پایِ اجل چو من سرافگنده شوم | ||||||
در دستِ اجل چو مرغِ پرکنده شوم | ||||||
زینهار گِلم بجز صراحی مکنید | ||||||
باشد که ببویِ می دمی زنده شوم |
330.C. L. N. A. B. I. J.
۳۳۱
زینگونه که من کارِ جهان میبینم | ||||||
عالم همه رایگان بران میبینم | ||||||
سبحان اللّه بهرچه در مینگرم | ||||||
ناکامیِ خویش اندر آن میبینم |
331.C. L. N. A. I.'Alam kama, &c., "states entirely gratuitous."Write barán without a madd.Bl., Prosody, p. 11.Compare Shakespear, Sonnet 66.
۳۳۲
صبح است دمی بر میِ گلرنگ زنیم | ||||||
وین شیشهٔ نام و ننگ بر سنگ زنیم | ||||||
دست از املِ درازِ خود باز کشیم | ||||||
در زلفِ دراز و دامنِ چنگ زنیم |
332.L. N. B.
۳۳۳
گر من گنهِ رویِ زمین کردستم | ||||||
عفوِ تو امید است که گیرد دستم | ||||||
گفتی که بروزِ عجز دستت گیرم | ||||||
عاجزتر ازین مخواه کاکنون هستم |
333.C. L. N. A. I. J.The waw in 'afw is a consonant, and therefore takes kasra for the izáfat, without the intervention of conjunctive yá.
۳۳۴
گر من ز میِ مغانه مستم هستم | ||||||
ور کافر و گبر و بت پرستم هستم | ||||||
هر طائفهٔ بمن گمانی دارند | ||||||
من زانِ خودم چنانکه هستم هستم |
334.C. L. N. A. I. J.Zan i khud for azán i khud, "my own property."
۳۳۵
هشیار نبودهام دمی تا هستم | ||||||
امشب شبِ قدرست و من امشب مستم | ||||||
لب بر لبِ جام و سینه بر سینهٔ خم | ||||||
تا روز بگردنِ صراحی دستم |
۳۳۶
من ظاهرِ نیستیّ و هستی دانم | ||||||
من باطنِ هر فراز و پستی دانم | ||||||
با اینهمه از دانشِ خود شرمم باد | ||||||
گر مرتبهٔ ورایِ مستی دانم |
336.L. N. B.Line 1, Being and Not-being , 'Grade,' i.e. of learning.
۳۳۷
من باده خورم ولیک مستی نکنم | ||||||
الّا بقدح درازدستی نکنم | ||||||
دانی غرضم ز می پرستی چه بود | ||||||
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم |
۳۳۸
محرم هستی که با تو گویم یک دم | ||||||
کر اوّل کار خود چه بودست آدم | ||||||
محنت زدهٔ سرشته اندر گلِ غم | ||||||
یکچند جهان بخورْد و برداشت قدم |
338.C. L. N. A. I. J.Note the archaic form budast.Bl., Prosody, p. 12.Mihnat zadayé, hamza for ya i tankír.
۳۳۹
ما جایِ نمازی بلبِ خم کردیم | ||||||
خود را بمیِ لعل چو مردم کردیم | ||||||
در کویِ خرابات مگر بتْوان یافت | ||||||
آن عمْر که در صومعها گم کردیم |
339.L. N.In line 4 scan sawmă'ăhá. This quatrain is probably mystical.
۳۴۰
مقصود ز جمله آفرینش مائیم | ||||||
در چشمِ خرد جوهرِ بینش مائیم | ||||||
این دائرهٔ جهان چو انگشتری است | ||||||
بی هیچ شکی نقشِ نگینش مائیم |
340.C. L. N. A. I.In line 3 scan angashtărĭyast.Man is the microcosm.See Gulshan i Ráz, p. 15."The captain jewel of the carcanet."
۳۴۱
ما کز میِ بیخودی طربناک شدیم | ||||||
وز پایهٔ دون بر سرِ افلاک شدیم | ||||||
آخر همه ز الایشِ تن پاک شدیم | ||||||
از خاک برآمدیم و با خاک شدیم |
341.L. N.
۳۴۲
من در رمضان روزه اگر میخوردم | ||||||
تا ظن نبری که با خبر میخوردم | ||||||
از محنتِ روزه روز من چون شب بود | ||||||
پنداشته بودم که سحر میخوردم |
342.L. N.Roza khwardan, "to avoid fasting."In line 2, for bekhabar read bákhabar.
۳۴۳
هرگز بطرب شربتِ آبی نخوریم | ||||||
تا از کفِ اندوه شرابی نخوریم | ||||||
نانی نزنیم در نمک هیچ گهی | ||||||
تا از جگرِ خویش کبابی نخوریم |
343.C. L. N. A. I.Line 4, literally, "eat a roast of my own liver."
۳۴۴
هر روز پگاه در خرابات شوم | ||||||
همراهِ قلندرانِ طامات شوم | ||||||
چون عالمِ سرّ و الخفیّات توی | ||||||
توفیقم ده تا بمناجات شوم |
344.C. L. N. A. I. J.Khafiyyát means 'manifest,' as well as 'concealed.'Lucknow commentator.
۳۴۵
یکجو غمِ ایّام نداریم خوشیم | ||||||
گر چاشت بود شام نداریم خوشیم | ||||||
چون پخته بما نمیرسد از مطبخ | ||||||
از کس طمعِ خام نداریم خوشیم |
345.C. L. N. A. I. J.In line 3 the Alif in az is not treated as an Alif i wasl.Bl., Pros. 10.
۳۴۶
یکروز ز بندِ عالم آزاد نیم | ||||||
یکدم زدن از وجودِ خود شاد نیم | ||||||
شاگردیِ روزگار کردم بسیار | ||||||
در دورِ جهان هنوز استاد نیم |
346.C. L. N. A. I. J.Ek dam zadan, 'For one moment.'
۳۴۷
یکدست بمصحفیم و یکدست بجام | ||||||
گه نزدِ حلالیم و گهی نزدِ حرام | ||||||
مائیم درین گنبدِ فیروزه رخام | ||||||
نی کافرِ مطلق نه مسلمانِ تمام |
347.C, L. N. A. I. J.Khayyam here describes himself as akratés rather than akolastos."Video meliora proboque," &c.
۳۴۸
از من بر مصطفی رسانید سلام | ||||||
وانگاه بگوئید باعزارِ تمام | ||||||
کای سیّدِ هاشمی چرا دوغِ ترش | ||||||
در شرع حلالست و میِ ناب حرام |
۳۴۹
از من بر خیّام رسانید سلام | ||||||
وانگاه بگوئید که خامی خیّام | ||||||
من کی گفتم که می حرامست ولی | ||||||
بر پخته حلالست و بر خام حرام |
۳۵۰
دشمن بغلط گفت که من فلسفِیَم | ||||||
ایزد داند که آنچه او گفت نِیَم | ||||||
لیکن چو درین غم آشیان آمدهام | ||||||
آخر کم از آن که من ندانم که کِیَم |
۳۵۱
چندانکه ز خود نیستترم هستترم | ||||||
هرچند بلند پایهتر پستترم | ||||||
زین طرفهتر آنکه از شرابِ هستی | ||||||
هر لحظه که هشیارترم مستترم |
351.L.Clearly mystical.
۳۵۲
گل گفت که من یوسفِ مصْرِ چمنم | ||||||
یاقوتِ گران مایهٔ پر زر دهنم | ||||||
گفتم چو تو یوسفی نشانی بنمای | ||||||
گفتا که بخون غرق مگر پیرهنم |
352.L. B.Yusuf is the type of manly beauty. The yellow stamens are compared to his teeth.So Jámí, in "Yusuf wa Zulaikha."
۳۵۳
یکچند بکودکی باستاد شدیم | ||||||
یکچند باستادیِ خود شاد شدیم | ||||||
پایانِ سخن شنو که ما را چه رسید | ||||||
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم |
353.L. B.Mr. Fitzgerald compares the dying exclamation of Nizám ul-Mulk, "I am going in the hands of the wind!"Mantik ut Tair, l. 4620.
۳۵۴
پاک از عدم آمدیم ناپاک شدیم | ||||||
آسوده در آمدیم و غمناک شدیم | ||||||
بودیم ز آبِ دیده در آتشِ دل | ||||||
دادیم بباد عمْر و در خاک شدیم |
354.C. L. A. I. J.
۳۵۵
در جستنِ جامِ جم جهان پیمودیم | ||||||
روزی نه نشستیم و شبی نه غنودیم | ||||||
ز استاد چو وصفِ جامِ جم بشْنودیم | ||||||
خود جامِ جهان نَمایِ جم من بودیم |
355.L.King Jamshed's cup, which reflected the whole world, is the Holy Grail of Persian poetry.Meaning, "man is the microcosm."See note on No. 340.In line 2 scan naghnúdem.
۳۵۶
فرزین مفتا که مست غمهات شدم | ||||||
از اسپ پیاده از جِفاهات شدم | ||||||
ز بازیِ فیل و شاه چون درماندم | ||||||
رخ بر رخِ تو نهادهام مات شدم |
356.C. L. A. I. J.The pun on rukh, 'cheek,' and rukh, 'castle,' is untranslatable.
۳۵۷
ایزد چو نخواست آنچه من خواستهام | ||||||
کی گردد راست آنچه من خواستهام | ||||||
گر جمله صوابست که او خواسته است | ||||||
پس جمله خطاست آنچه من خواستهام |
357.C. L. A. I. J.
۳۵۸
هنگام گلست اختیاری بکنم | ||||||
وانگه بخلافِ شرع کاری بکنم | ||||||
با سبزه خطان و لاله رخ روزی چند | ||||||
بر سبزه ز جرعه لاله زاری بکنم |
۳۵۹
تا ظن نبری که من بخود موجودم | ||||||
یا این رهِ خون خواره بخود پیمودم | ||||||
این بود نبود من ز بودِ او بود | ||||||
من خود که بُدم کجا بُدم کی بودم |
359.C. L. A. I. J.In line 3 I omit wa after In bud.Meaning, Man's real existence is not of himself, but of the "Truth," the universal Noumenon.
۳۶۰
من بی میِ ناب زیستن نتْوانم | ||||||
بی باده کشیدن بارِ تن نتوانم | ||||||
من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید | ||||||
یک جامِ دگر بگیر و من نتوانم |
360.C. L. A. I. J.
۳۶۱
ای گشته شب و روز بدنیا نگران | ||||||
اندیشه نمیکنی تو از روزِ گران | ||||||
آخر نفسی ببین و باز آی بخود | ||||||
کایّام چگونه میکند با دگران |
361.C. L. N. A. I.
۳۶۲
ای آنکه توی خلاصهٔ کون و مکان | ||||||
بگْذار دمی وسْوسهٔ سود و زیان | ||||||
یکجامِ می از ساقیِ باقی بستان | ||||||
تا باز رهی از غمِ این هر دو جهان |
362.C. L. N. A. I. J.So Wordsworth, "The world is too much with us," &c.The Sufis rejected talab ud dunya, "worldliness," and talab ul Ukharat, "other-worldliness," for talab ul Maula "disinterested Godliness."So Madame Guyon taught "Holy Indifference."
۳۶۳
از گردشِ این دایرهٔ بی پایان | ||||||
برخورداری دو نوعِ مردمرا دان | ||||||
یا با خبری تمام از نیک و بدش | ||||||
یا بیخبری از خود و از کارِ جهان |
363.C. L. N. A. I. J.Tamám, 'entirely.'The two classes seem to be practical men and mystics.
۳۶۴
احوالِ جهان بر دلم آسان میکن | ||||||
وافعالِ بدم ز خلق پنهان میکن | ||||||
امروز خوشم بدار و فردا با من | ||||||
آنچه از کرمت سزد بما آن میکن |
364.C. L. N. A. I. J.In line 4 scan ánchaz.
۳۶۵
آنرا که وقوفست بر احوالِ جهان | ||||||
شادی و غم و رنج برُو شد یکسان | ||||||
چون نیک و بدِ جهان بسر خواهد شد | ||||||
خواهی تو بدرد باش و خواهی درمان |
365.C. L. N. A. B. I. J.'Twill all be one a hundred years hence.
۳۶۶
برخیز و مخور غمِ جهان گذران | ||||||
خوشباش و دمی بشادمانی گذران | ||||||
در طبعِ جهان اگر وفائی بودی | ||||||
نوبت بتو خود نیامدی از دگران |
۳۶۷
بشْنو ز من از زبدهٔ یارانِ کهن | ||||||
اندیشه مکن زین فلکِ بیسر و بن | ||||||
بر کوشهٔ عرصهٔ قناعت بنشین | ||||||
بازیچهٔ چرخ را تماشا میکن |
367.C. L. N. A. I. J.
۳۶۸
تا بتْوانی خدمتِ رندان میکن | ||||||
بنیادِ نماز و روزه ویران میکن | ||||||
بشْنو سخنِ راست ز خیّام ای دوست | ||||||
می میخور و ره میزن و احسان میکن |
368.C. L. N. A. B. I. J.A rather violent extension of the doctrine, Mercy is better than sacrifice.
۳۶۹
حق جانِ جهانست و جهان جمله بدن | ||||||
واصنافِ ملائکه حواسِ این تن | ||||||
افلاک و عناصر و موالید اعضا | ||||||
توحید همین است و دگرها همه فن |
۳۷۰
دیشب ز سرِ صدق و صفایِ دلِ من | ||||||
در میکده آن روح فزایِ دل من | ||||||
جامی بمن آورد که بسْتان و بخور | ||||||
گفتم نخورم گفت برایِ دل من |
370.N.
۳۷۱
خواهی بنهد پیشِ تو گردون گردن | ||||||
کارِ تو بود همیشه جان پروردن | ||||||
همچون منت اعتقاد باید کردن | ||||||
می خوردن و اندوهِ جهان ناخوردن |
371.L. N.So the Ecclesiast, "There is nothing better for a man than that he should eat, and drink, and make his soul enjoy good in his labour."
۳۷۲
در عالمِ خاک از کران تا بکران | ||||||
چندانکه نظر کنند صاحب نظران | ||||||
حاصل ز جهانِ بیوفا چیزی نیست | ||||||
الّا میِ لعل و عارضِ خوش پسران |
372.N.Note izáfat dropped after sáhib. Bl., Prosody, p. 14.
۳۷۳
دی بر لبِ جوی با نگاری موزون | ||||||
من بودم و ساغرِ شرابِ گلگون | ||||||
در پیش نهاده صدفی کز گهرش | ||||||
نوبتزنِ صبحِ صادق آید بیرون |
373.N.Nigáré, Here ya may be ya i tankír, the izáfat being dispensed with (Lumsden, ii. 269), [?] or perhaps ya i tausífí before the "sifat" mawzún.
۳۷۴
شرمت ناید ازین تباهی کردن | ||||||
زین ترکِ اوامر و نواهی کردن | ||||||
گیرم که سراسر اینجهان ملکِ تو شد | ||||||
جز آن که رها کنی چه خواهی کردن |
374.C. L. N. A. I. J.
۳۷۵
رندی دیدم نشسته بر خشک زمین | ||||||
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین | ||||||
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین | ||||||
اندر دو جهان کرا بُود زهرهٔ این |
375.L. N.A beshara' or antinomian Sufi.
۳۷۶
قومی متفکّرند در مذهب و دین | ||||||
جمعی متحیّرند در شکّ و یقین | ||||||
ناگاه منادی برآید ز کمین | ||||||
کای بیخبران ره نه آنست و نه این |
376.C. L. N. A. I.Truth, hidden from theologians and philosophers, is revealed to mystics.See Gulshan i Ráz, p. 11.
۳۷۷
گاویست در آسمان و نامش پروین | ||||||
یک گاو دگر نهفته در زیرِ زمین | ||||||
چشمِ خردت کشای چون اهلِ یقین | ||||||
زیر و زبرِ دو گاو مشتی خر بین |
377.L. N.The bulls are the constellation Taurus, and that which supports the earth. Mushté, "a handful;" izáfat displaced by ya i tankír, Lumsden, ii. 269.
۳۷۸
گویند برایِ می که کمتر خور ازین | ||||||
آخر بچه عذر بر نداری سر ازین | ||||||
عذرم رخِ یار و بادهٔ صبحدمست | ||||||
انصاف بده چه عذر روشنتر ازین |
378.C. L. N. A. I. J.
۳۷۹
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان | ||||||
برداشتمی من این فلکرا ز میان | ||||||
از نو فلکِ دگر چنان ساختمی | ||||||
کازاده بکام دل رسیدی آسان |
۳۸۰
مسکین دلِ دردْمندِ دیوانهٔ من | ||||||
هشیار نشد ز عشقِ جانانهٔ من | ||||||
روزی که شرابِ عاشقی میدادند | ||||||
در خونِ جگر زدند پیمانهٔ من |
380.C. L. N. A. I.Meaning, 'the wine of life, or existence, poured by the Deity into all beings at creation.'See Gulshan i Ráz, p. 80.
۳۸۱
میخوردن و گردِ نیکوان گردیدن | ||||||
به زانکه بزرق و زاهدی ورزیدن | ||||||
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود | ||||||
پس رویِ بهشت کس نخواهد دیدن |
381.L. N. B.Note the plural nekuán formed without the euphonic yá.Scan nékŭwán.
۳۸۲
نتْوان دلِ شاد را بغم فرسودن | ||||||
وقتِ خوشِ خود بسنگِ محنت سودن | ||||||
در دهر که داند که چه خواهد بودن | ||||||
مَی باید و معشوق و بکام آسودن |
382.C. L. N. A. B. I. J.
۳۸۳
نیکست بنامِ نیک مشهور شدن | ||||||
عارست ز جورِ چرخ رنجور شدن | ||||||
خمّار ببویِ آبِ انگور شدن | ||||||
به زانکه بزهدِ خویش مغرور شدن |
۳۸۴
یا رب بدلِ اسیرِ من رحمت کن | ||||||
بر سینهٔ غم پذیرِ من رحمت کن | ||||||
بر پایِ خرابات روِ من بخشای | ||||||
بر دست پیاله گیرِ من رحمت کن |
384.N.
۳۸۵
یا رب ز قبولِ ورزدم باز رهان | ||||||
مشغول خودت کن ز خودم باز رهان | ||||||
تا هشیارم ز نیک و بد میدانم | ||||||
مستم کن و از نیک و بدم باز رهان |
385.C. L. N. A. I. J.A mystic's prayer.
۳۸۶
زین گنبدِ گردیده بد افعالی بین | ||||||
وز رفتنِ دوستان جهان خالی بین | ||||||
تا بتْوانی تو یک نفس خود را باش | ||||||
فردا منگر دی مطلب حالی بین |
386.L. B.Khud rá básh seems an odd expression, perhaps khurram básh is the right reading.
۳۸۷
چون حاصلِ آدمی در این شورستان | ||||||
جز خوردنِ غصّه نیست یا کندنِ جان | ||||||
خرّم دلِ آن که زین جهان زود برفت | ||||||
آسوده کسی که خود نیامد بجهان |
۳۸۸
بر موجبِ عقل زندگانی کردن | ||||||
شاید کردن ولی ندانی کردن | ||||||
استادِ تو روزگار چابکدستست | ||||||
چندان بسرت زند که دانی کردن |
388.L.Fortune's buffets.
۳۸۹
اسرارِ ازل را نه تو دانی و نه من | ||||||
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من | ||||||
هست از پسِ پرده گفتگوئی من و تو | ||||||
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من |
389.C. L. A. I. J.Meaning, We are part of the "veil" of phenomena, which hides the Divine Noumenon.If that be swept away what becomes of us?
۳۹۰
این چرخِ فلک بهرِ هلاکِ من و تو | ||||||
قصدی دارد بجانِ پاکِ من و تو | ||||||
بر سبزه نشین بتا که بس دیر نمانْد | ||||||
تا سبزه برون دمد ز خاکِ من و تو |
390.L. N. B.
۳۹۱
از تن چو برفت جانِ پاکِ من و تو | ||||||
خشتی دو نهند بر مغاکِ من و تو | ||||||
وانگه ز برایِ خشتِ گورِ دگران | ||||||
در کالبدی کشند خاکِ من و تو |
391.L. N. A. I.
۳۹۲
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو | ||||||
بر درگهِ او شهان نهادندی رو | ||||||
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهٔ | ||||||
آواز همیداد که کو کو کو کو |
392.C. L. N. A. I. J.Mr. Binning found this quatrain inscribed on the ruins of Persepolis.Fitzgerald.Coo (Kú) means "Where are they?"
۳۹۳
از آمدن و رفتنِ ما سودی کو | ||||||
وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو | ||||||
در چنبرِ چرخ جسمِ چندین پاکان | ||||||
میسوزد و خاک میشود دودی کو |
393.C. L. N. A. B. I. J.So Ecclesiastes, "There is no remembrance of the wise, more than of the fool,""Smoke," i.e. trace.
۳۹۴
ای آبِ حیات مضْمر اندر لبِ تو | ||||||
مگذار که بوسد لبِ ساغر لبِ تو | ||||||
گر خونِ صراحی نخورم مرد نیم | ||||||
او خود که بود که لب نهد بر لبِ تو |
394.C. L. N. A. I. J.To a sweetheart.
۳۹۵
آنم که پدید گشتم از قدرتِ تو | ||||||
صد ساله شدم بناز و نعمتِ تو | ||||||
صد سال بامتحاان گنه خواهم کرد | ||||||
یا جرمِ منست بیش یا رحمتِ تو |
395.C. L. N. A. I. J.God's long-suffering.
۳۹۶
بردار پیاله و سبو ای دلجو | ||||||
برگَرد بگِردِ سبزهزار و لبِ جو | ||||||
کین چرخ بسی قدِّ بتانِ مهرو | ||||||
صد بار پیاله کرد و صد بار سبو |
396.C. L. N. A. B. I. J.
۳۹۷
مائیم خریدارِ میِ کهنه و نو | ||||||
وانگاه فروشندهٔ عالم بدو جو | ||||||
دانی که پس از مرگ کجا خواهی رفت | ||||||
می پیشِ من آر و هر کجا خواهی رو |
397.L. N. . . . C. A. I. and J. give lines 1 and 2 differently.
۳۹۸
ناکرده گناه در جهان کیست بگو | ||||||
وانکس که گنه نکرد چون زیست بگو | ||||||
من بد کنم و تو بد مکافات دهی | ||||||
پس فرقِ میانِ من و تو چیست بگو |
398.L.N.Lines 3 and 4 are paraphrased somewhat freely.
۳۹۹
یاقوتِ لبِ لعلِ بدخشانی کو | ||||||
وان راحتِ روح و راح ریحانی کو | ||||||
گویند حرام در مسلمانی شد | ||||||
تو می خور و غم مخور مسلمانی کو |
399.C. L. N. A. I. J.Some MSS. read labála'l.
۴۰۰
ای زندگیِ تن و توانم همه تو | ||||||
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو | ||||||
تو هستیِ من شدی ازانی همه من | ||||||
من نیست شدم در تو ازانم همه تو |
400.L."In him we live and move, and have our being."