کلیات سعدی/غزلیات/زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۱۲– ب
زهی رفیق که با چون تو سرو بالائیست | که از خدای بر او نعمتی و آلائیست | |||||
هر آنکه با تو دمی یافتست در همه عمر | نیافتست اگرش بعد از آن تمنائیست | |||||
هر آنکه رای تو معلوم کرد و دیگر بار | برای خود نفسی میزند نه بس رائیست | |||||
نه عاشقست که هر ساعتش نظر بکسی | نه عارفست که هر روز خاطرش جائیست[۱] | |||||
مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهائی | که هر که با تو بخلوت بود نه تنهائیست | |||||
باختیار شکیبائی از تو نتوان بود[۲] | باضطرار توان بود اگر شکیبائیست | |||||
نظر بروی تو هر بامداد نوروزیست | شب فراق تو هر شب که هست یلدائیست | |||||
خلاص بخش خدایا همه اسیرانرا | مگر کسی که اسیر کمند زیبائیست | |||||
حکیم بین که برآورد سر بشیدائی | حکیمرا که دل از دست رفت شیدائیست | |||||
ولیک عذر توانگفت پای سعدیرا | درین لجم چو فرو شُد، نه اولین پائیست |
- ↑ شکل غلط قبلی: نه عارفست که هر ررز...
- ↑ در بعضی نسخههای تازه: کرد.