تحفه اثنا عشریه/باب هشتم
باب هشتم در معاد و بیان مخالفت شیعه با ثقلین
در عقاید متعلقه به معاد فرق کثیره از شیعه مثل زرامیه و کاملیه و منصوریه و حمیریه و باطنیه و قرامطه و جناحیه و خطابیه و معمریه و میمونیه و مقنعیه و خلفیه و جنابیه گویند که ابدان را معاد نیست مطلقا و ارواح را نیز غیر این عالم مقری نیست بلکه در همین عالم متناسخ می شوند و انتقال می کننند از بدنی به بدنی و مخالفت این عقیده با کتاب و با نصوص انبیا و رسل و ائمه ظاهر است حاجت بیان ندارد قال الله تعالی {فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ} {فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ} {وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ} {ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ} {وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ} {[حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ] قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ} و در این عقیده فاسده خود تمسک این فرقه ها به چیزی است که از فلاسفه فرا گرفته اند و در شرع آن امور باطل اند و اصلی ندارند مثل کرویه آسمان وامتناع خلا و غیر ذلک گویند که اگر عالمی دیگر موجود شود مثل این عالم به شکل کره خواهد بود و دو کره متماثل با یکدیگر نمی توانند چسپید مگر بوقوع فرجه میان هر دو و در صورت وقوع فرجه خلا لازم می آید و در این استدلال چند جا غلط افتاده اول آن که هر دو ضرور است که عالم بتمامه کره باشد زیرا که دلایل هندسیه که بر کرویه قایم شده اند مقتصر اند بر کرویه افلاک متحرکه و جایز است که این افلاک متحرکه بعض عالم باشند دوم آن که امتناع خلا ممنوع است و دلایلی که بر امتناع آن قایم کرده اند همه مقدوح اند سیوم آن که اگر دو کره را بالای یکدیگر یا پهلوی دیگر بنهیم البته وقوع فرجه ضرور است و اگر هر یک از دو کره مرکوز باشد در ثخن کره دیگر که ثخن او مساوی ثخن هر دو باشد و قطر او مساوی قطر هر دو باشد یا ثخن او زاید باشد بر ثخن و قطر هر دو چنان چه تداویر که نزد ایشان مرکوز اند در ثخن خوارج وقوع فرجه لازم نمی آید زیرا که محل فرجه مملو است از ثخن آن کره محیطه و خود فلاسفه گفته اند که قطر تدویر مریخ اعظم است از قطر ممثل شمس پس جایز است که تمام عالم معلوم الکرات یک کره باشد واقع در ثخن کره دیگر و هم چنین عوالم دیگر باشند چهارم آن که وجود عالمی دیگر به این معنی معاد را در کار نیست بلکه در همین عالم تغیر و تبدیل واقع شود و عناصر همه مستحیل بناریت شود و افلاک همه بهشت و باغ گردند و در جوف همین عالم و مواد افلکیه عنصریه او رنگ دیگر و صورتی دیگر القا شود که مرکبات و معادن و نباتات حیوانات و انسان در افلاک پیدا شوند و هر آسمان بهشتی گردد وهم چنین زمین دوزخ شود قوله تعالی {یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ} و وجود جنت و ناز قبل از وقت بعث منافی انبساط و امتداد آنها نیست در آن وقت اصل خلقت ایشان حالا هم باشد.
عقیده دوم بر خدای تعالی بعث عباد واجب نیست که در ترک آن قبحی باشد عقلی آری موافق وعده او بعث و حشر و نشر شدنی است تا خلف وعده لازم نیاید و همین است مذهب اهل سنت و امامیه قایل اند بوجوب بعث وجوبا عقلیا و آیات کثیره که دلالت دارند بر آن که بعث و معاد وابسته بوعده الهی است و در آخر آن آیات {إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ} و امثال این عبارات واقع اند صریح مکذب این عقیده ایشان است و در الهیات گذشت که وجوب بر خدا معنی ندارد و متمسک امامیه در این باب عقلیات ناقصه خود است گویند که هرگاه تکلیف بندگان به اوامر و نواهی کرده باشد اگر ثواب بر طاعت ندهد و عقاب بر معصیت نکند ظلم لازم آید و ظلم قبیح است اعتقاد آن در جناب الهی قبیح تر و ثواب و عقاب بدون بعث نمی تواند شد پس بعثت نیزواجب شد و بطلان این استدلال پوشیده نیست به چند وجه اول آن که ظلم از خالق و مالک متصور نیست چه هر چه خواهد در ملک خود تصرف فرماید دوم آن که از کسی که ظلم متصور است مثل مالکان مجازی ثواب بر طاعت ندادن ظلم نیست مثلا شخصی بنده خود را آن چه ضروریات معاش اوست همه بدهد و اورا تکلیف دهد بکاری که مقدار طاقت اوست و او آن کار را سرانجام دهد هیچ اجر و مزدوری بر آن شخص واجب نشود باجماع العقلا و کسی اورا در ترک اثابت ملامت نکند و ترک عقاب بر معصیت خود بالبداهت ظلم نیست بلکه عفو و احسان است و از حق خود گذشتن است کسی که این را ظلم خیال نماید بغایت سفیه باشد و سابق در الهیات از حضرت امیر و حضرت سجاد بتواتر منقول شده که اگر حق تعالی عابد ترین بندگان خود را بعذاب اشد کافرین ابد الدهر معذب کند آن همه عدل باشد نه ظلم بالجمله فرق شیعه را دراین جا به دستور سایر عقاید ضروریه افراط و تفریط پیش آمده امامیه راه افراط را پیموده بر ذمه خدا بعث و معاد را واجب ساخته اند و فرق مرقومه در اول باب تفریط پیش گرفته انکار بعث نموده اند و متمسک هر دو گروه عقلیات ناقصه خود است چنان چه خرف امامیه مذکور شد و فرق مرقومه می گویند که اگر بعثت و معاد واقع شود لازم آید تعذیب اجزاء بدن مومن صالح کلا او بعضا و تنعیم اجزاء بدن کافر کلا او بعضا و هو خلاف العقل والشرع لزوم به این صورت بیان کرده اند که شخصی شخصی را خورد و بر همین خوردن مداومت کرد تا آن که نطفه او از اجزا ماکول پیدا شد و از آن پسری متولد گشت پس اجزا بدن او یا معذب خواهند بود یا منعم اگر معذب اند اجزا ماکول در ضمن او معذب شدند و اگر منعم اند اجزای بدن مأکول منعم شدند که آن مأکول مستحق تعذیب نباشد در صورت اول و لیاقت تنعیم نداشته باشد در صورت ثانی گوئیم خدا قادر است بر آن که بدن اکل را تا آن مدت از تخلل محفوظ دارد و تا وقتی که اجزا ماکول بتماها فضله شده بیرون روند یا اکل را تا آن مدت عقیم سازد و نطفه از او متولد نشود و اگر متولد شود باحتلام یا بنوع دیگر بیرون رود و از آن ولد متعلق نه گردد و وجود این قسم شخصی که مدت دراز گوش انسان میخورده باشد و از وی پسری به وجود آمده به کدام دلیل معلوم است و امکان محض کفایت نمی کند لأن الدلیل معارض والمعارض مستدل لا یکفیه الاحتمال والوقوع ممنوع این است طریق جدل و تحقیق آن است که بعض اجزا بدن ماکول نمی تواند شد و آن روح هوائی است که موت در عرف عام عبارت از بر آمدن اوست و در آن بنوعی تصرف نتوان کرد که جز بدن دیگر شود و نیز اجزاء بسیار از ماکول قبل از اکل به تخلل جدا شده رفته است و در علم الهی هر یک از آن اجزاء ممتاز است و در وقت حشر همان را جمع کرده و با روح هوائی عقد و ربط داده بدنی قایم خواهند کرد و خلاصه کلام آن است که معذب و منعم روح است زیرا که متالم و متلذ اوست امام بواسطه بدن و بدن را که بدون روح جماد است تالم و تلذذ غیر معقول است و در ایلام و تلذیذ او محذوری لازم نیاید بر همان اکتفا خواهند نمود و الا بدن دیگر برای او مخلوق خواهد شد خواه ابتدا خواه آن چه از بدن او متخلل شده بود قبل از اکل اکل و بواسطه آن تنعیم و تعذیب خواهد شد و این از باب تناسخ نیست زیرا که تناسخ انتقال ارواح است در ابدان دنیوی برای استکمال و اینجا تعلق است به بدن اخروی برای جزا و حفظ بدن بعینه در جزا ضرور نیست بلکه قبض و بسط ابدان بزیاده و نقصان در احادیث متواتر است و در آیات قرآن نیز منصوص {[إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآَیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا] کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ} و مثالش از شاهد آن که اگر شخصی لباسی پوشیده بود و مصدر خیانت شد و در آن حالت گرفتار آمد اورا در همان لباس تعذیب می کنند و اگر مصدر خیانت شد در حالت پوشش و از حمام اورا عریان گرفتند لباسی دیگر بقدر ستر عورت اورا پوشانیده سیاست می نمایند بدن نسبت به روح حکم لباس دارد نسبت به شخص. بیت:
دم بدم گر شود لباس بدل * شخص صاحب لباس را چه خلل
و لهذا در عرف ابتداء سن طفولیت تا آخر شیخوخیت با وصف تبدل اجزاء بدن و تخلل آن در امراض و ریاضات شخصیت شخص باقی می ماند و اختلاف شخصی هرگز خیال نمی آید واحکام شخص در تعذیب و تنعیم باوصف این تبدیل برو جاری می نمایند بلا نکیر و بعضی امامیه در این مقدمه تمسک می کنند به آیات داله برانکه دار آخرت جزاء اعمال کقوله تعالی {[فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاءً] بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ} و قوله {الْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ} و قوله {فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ} و گویند از این آیات مستفاد می شود که عمل سبب جزا است پس اثابت مطیع و عقاب عاصی واجب باشد گوئیم این آیات دلالت بر وقوع و وصول ثواب و عقاب به مقابله اعمال می کند و بر وجوب ثواب و عقاب بر خدا اصلا دلالت ندارد مثلا اگر شخصی شخصی اجیر نگرفته بودو قول و قرار نه کرده بر خدمت او یا بر تقصیر او او را انعامی کند یا سیاستی نماید می توان گفت که این انعام جزاء خدمت بود و این سیاست جزاء تقصیر حالا آن که وجوب هیچ یکی از این هر دو بر ذمه او نیست و نیز اگر عقاب واجب می شد بر معاصی مرتکب کبیره را واجب می شد در قرآن نص صریح بر عدم وجوب اوست وقوعا فضلا عن وجوبه عقلا قال الله تعالی {إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَی إِثْمًا عَظِیمًا}
عقیده سوم آن که عذاب القبر حق است و همین است مذهب اهل سنت و اکثر فرق شیعه منکر عذاب القبرند حتی زیدیه نیز و در قرآن مجید آیات بسیار دلالت بر وقوع عذاب القبر و تنعیم القبر می کنند قوله تعالی {مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا} والفاء للتعقیب بلا مهله و الصیغه للمضی پس معلوم شد که دخول نار بعد از اغراق بلافصل واقع شده است در زمان ماضی وقوله {النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آَلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ} در این آیه عطف عذاب قیامت بر عذاب عرض صریح است در مدعا و اخبار و احادیث از پیغمبر (ص) و ایمه در این باب متواترند و تنعیم قبر نیز در آیات بسیار است منها قوله تعالی {وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ} و منها قوله {قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ} فانه قبل یوم القیمه بیقین زیرا که روز قیامت هر همه را حال او و مغفرت و اکرام او معلوم خواهد شد ومنکرین مجازات قبر تمسک کنند بسمع و عقل اما السمع فقوله تعالی {لَا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَی وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ} پس اگر در قبر حیاتی میبود البته موتی هم در عقب او می بود لثبوت الإحیاء یوم القیامة بالاجماع پس دو موت می چشیدند نه یک موت جوابش آن که در قبر احیا و اماتت حقیقه نیست به سبب انعکاس اشعه روح بر بدن تعلقی پیدا می شود که تغذیه و تنمیه بدن همراه آن نمی باشد تا معنی حیات متحقق باشد بلکه آن تعلق شبیه است به تعلق عاشق به معشوق یا مالک بمملوک یا صاحب خانه به خانه که آلت تعذیب و تنعیم می تواند شد و این هم در صورتی است که آن بدن قایم باشد و مدفون و الا عذاب و نعمت روح راست که نفس مجرد است و بدن حقیقی او روح هوائی است و روح هوائی را تعلیق می کنند به بدنی دیگر از عالم مثال یا مرکب از اجزای جمادات بهیئتی و شکلی که بیننده را امتیاز در میان آن بدن و بدن دنیاوی حاصل نشود و این از باب تناسخ نیست زیرا که حقیقه تناسخ انتقال روح است از بدنی بتدبیر بدنی دیگر به طریق تغذیه و تنمیه و این تعلیق محض است بنابر ایلام و تلذیذ چنان چه طبرسی در تفسیر خود آورده است که شیخ الطایفه ابو جعفر طوسی فی کتاب تهذیب الاحکام به سند خود روایت می کنند از علی بن مهریار عن القاسم بن محمد عن الحسین بن أحمد عن یونس بن طبیان قال کنت عند أبی عبدالله جالسا فقال ما یقول الناس فی أرواح المؤمنین قلت یقولون فی حواصل طیر خضر فی قنادیل تحت العرش فقال أبوعبدالله سبحان الله المؤمن أکرم علی الله من أن یجعل روحه فی حوصلة طائر یا یونس المؤمن إذا قبضه الله تعالی صیر روحه فی قالب کقالبه فی الدنیا فیأکلون ویشربون فإذا قدم علیهم القادم عرفوه بتلک الصورة التی کانت فی الدنیا وعنه عن أبی عمیر عن حماد عن أبی بصیر قال سألت أبا عبدالله عن أرواح المؤمنین فقال فی الجنة علی صور أبدانهم لو رأیته لقلت فلان انتهی نقلا عن الطبرسی و از بس که در عرف تعلق روح ببدن مطلق ازاین نوع باشد یا از آن نوع حیات می گویند در بعضی ازآیات و احادیث این تعلق رابه حیات تعبیر کرده اند قطع این تعلق رادر مدت ما بین النفختین موت گفته قوله تعالی {قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ} این هم در صورتی است که از موته اولی بکفر و موت مراد باشد محتمل است که مراد از موته اولی جنس موت باشد که سابق از زندگی بهشت است خواه یکبار باشد خواه دوبار پس در این صورت تمسک ایشان از اصل باطل شد و فی شواهد الربوبیة للصدر الشیرازی اعلم أن الأرواح ما دامت أرواحا لا یخلو من تدبیر أجسام لها والأجسام قسمان قسم تتصرف فیه النفوس تصرفا أولیا ذاتیا من غیر واسطة وقسم تتصرف فیه تصرفا ثانویا بالعرض بواسطة جسم آخر قبله والقسم الاول لیس محسوسا بهذه الحواس الظاهرة لأنه غابت عنها لأنها إنما یحس بالأجسام التی هی من جنس ما یحملها من هذه الأجرام التی کالقشور ویوثر فیها سواء کانت بسیطة کالماء والهواء أو مرکبة کالموالید وسواء کانت لطیفة کأرواح البخاریة أو کثیفة کهذه الأبدان اللحمیة الحیوانیة والأجساد النباتیة فإن جمیعها ما یستعملها النفوس ویتصرف فیها بواسطة وأما القسم الأول المتصرف فیها النفوس فهو من الأجسام النوریة الآخرویة بحیاة ذاتیة غیر قابلة للموت وهی أجل رتبة من هذه الأجسام المشفة التی توجد ههنا ومن الروح التی تسمی بالروح الحیوانی فإنه من الدنیا وإن کان شریفا لطیفا بالاضافة التی غیره ولهذا یستحیل ویضمحل سریعا ولا یمکن حشره إلی الآخرة و الذی کلامنا فیه من أجسام الآخرة وهی تحشر من النفوس وتتحد معها تبقی ببقائها انتهی و امام عقل پس گویند که سؤال و جواب تکلم و لذت و الم و ادراک همه موقوف بر حیات اند و حیات با فساد بنیه و بطلان مزاج ممکن نیست پس این امور میت را ممکن نیست جوابش آن است که میت به این معنی بدنست نه روح و فساد بنیه و بطلان مزاج همه بر بدن واقع شده است نه بر روح آری روح را برای تألم و تلذذ جسمانی و اعمال حواس تعلقی ببدن خودش یا ببدن دیگر مثالی و رای تعلق تدبیر و تصرف و تغذیه و تنمیه خواهند داد و حاصل آن که چون روح از بدن جدا شود قوای نباتی ازو جدا می شوند نه قوای نفسانی و حیوانی اگر وجود قوای نفسانی و حیوانی فیضانا یا بقاء مشروط باشد به وجود قوی نباتی و مزاج لازم آید که ملایکه را شعور و ادراک حسی و حرکه و غضب و دفع منافر نباشد پس حال ارواح در عالم قبر مثل حال ملایکه است که به توسط شکلی بدنی کار می کنند و مصدر افعالی حیوانی نفسانی می کردند بی آن که نفس نباتی همراه داشته باشد فرق همین است که ملایکه را موافق اعمال تنعیم و تعذیب نیست و ارواح را برحسب اعمال مکسوبه تنعیم و تعذیب خواهد بود و نیز مدتی برای جذع مانده تا ان که اعضا و اجزا او همه متلاشی شده و هرگز در وی حیاتی و قیامی وقعودی و تحرکی وکلامی سؤالی و جوابی و نه چیزی از آثار این امور دریافته شده بلکه بر سینه او چند دانه خردل پاشیده ایم و آن دانها را به حال خود یافته ایم و نیز کافر را بعد از موت تجسس کردیم و دست رسانیدیم اصلا اثر احراق در وی نمی یابیم جواب این شبهه از تقریر سابق معلوم شد که الله تعالی روح آن میت را بعذری که ادراک و تالم و تلذذ از و حاصل شود و بدنی از ابدان عنصریه موجوده یا مثالیه مخترعه متعلق می سازد و این کار انجام می فرماید و محسوس نبودن این حرکات دلالت بر عدم وقوع آنها نمی کند زیرا که ذوات و اشخاص ملایکه و جن را بحواس ادراک نمی کنیم چه جای حرکات ومع هذا واقع اند بلا شبهه عند الملیین نیز نائم در جواب خود را می بیند که با زنی خوش شکل جماع می کند و معانقه و بوس و کنار بعمل می آرد حتی انزال و احتلام هم می شود و تلذذ هم بر می دارد و اثر این امور اصلا دیگران بربدن او ادراک نمی کنند و نیز حکما و فلاسفه باعانت روحانیات کواکب و حرکات آنها قایل اند و هیچ کس را محسوس نمی شود چنان چه از ثابت ابن قره در باب ثانی نقل آن گذشت و خدای قادر است بر آن که دانههای خردل را بر هیئه خودش باقی دارد و روح آن میت را با وصف تعلقی که ببدن خود پیدا کرده و منعم و معذب کرده اند نهایت کار استبعاد است و هو {لَا یُسْمِنُ وَلَا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ} چون شی در حیز امکان عقلی آمد و صادق باو خبر داد واجب القبول گشت خواه مالوف و عادی باشد و خواه نباشد احوال ولایات سرد سیر نزد سکان ولایات گرم سیر در استبعاد و استعجاب همین مرتبه دارد مروی شده که مجوسی نزد خلیفه ثانی آمد و همراه خود سه کاسه سرآورد و گفت که پیغمبر شما گفته است که هر که از دنیا بی ایمان رود او را به آتش می سوزند خلفیه ثانی گفت بلی مجوسی گفت اینک سرهای پدر و برادر و مادر من است دست خود را برآن بنه و اثر سوزش از آن در یافت کن خلیفه ثانی برخاست و قطعه آهن و سنگ نزد آن مجوسی آورد و گفت که ای مجوسی دست بر این هر دو بگذار هیچ اثر گرمی می یابی گفت نه هر دو سردند باز گفت که این اهن را بر این سنگ بزن همچنان کرد آتش بلند بر آمد گفت این آتش از کجا بر آمد مجوسی گفت که در این سرها هم آتش کامن باشد بسبب سحق ظهور نمود گفت پس چرا انکار میکنی که شاید در این سرها هم آتش کامن باشد و دست ترا محسوس نمی شود مجوسی توبه کرد و باسلام مشرف شد فرق این است که سنگ و آهن را با هم سودن موجب ظهور آتش کامنه آنهاست و در بدن کافر بوجهی کمون آتش است که اصلا دریافت نمی تواند شد یا ثقلین در حجاب غفلت محجوب باشند و چه می تواند گفت کسی در حق مریض که بخارات حاره یا ماده ملتهبه در قلب یا در دیگر اعضاء او سوزش می کند چنانچه صاحب داحس وامثال اورا می باشد و هرگز بر بدن او گرمی محسوس نمی شود و چون عالم قبر اول منازل مجازات است اظهار اسرار نمودن و کشف امر او کما ینبغی در این عالم کردن ایمان بالغیب را منافی است و دار التکلیف را که مبنا او بر امتحان عقل است نه بر عیان حس مضاد و مناقص مع هذا برای تنبیه مکلفین احوال هم گاه گاه بر مردم منکشف می شود و در منافات بلکه در یقظه نیز احوال بعضی موتی از خوبی وبدی ظاهر می گردد لهذا اصل تنعیم و تعذیب بعد از موت نزد جماهیر فرق عقلا متیقن و مقطوع به است و ازاین است که از فرقه هندو و مسلمان و غیرهم در امداد اعانت مردگان خود بفاتحه و درود و صدقات مشغول اند اگر خوف و رجا از آن عالم ندارند این همه برای چیست.
عقیده چهارم آنکه انچه در قرآن و احادیث وارد شده است و حساب و وزن اعمال و دادن نامها حسنات و سیئات و صراط و حوض شفاعت همه بر ظاهر آن است ماول بمعانی دیگر نیست و هم چنین جنت و نار حق است و موجود است و تفاصیل جنت و نار مثل اشجار وانهار و حور و قصه و فواکه و ثمار و عقارب و حیات و اودیه و عقبات و نضج جلود و تبدیل آن بجلود دیگر همه بر حق است و همین است مذهب اهل سنت و اکثر فرق روافض مثل زیدیه و اسماعلیه این چیزها را انکار کنند و تاویل نمایند و آیات صریحه قرانی وروایات صحیحه خاندانی در تکذیب ایشان گواه عادل بس است.
عقیده پنجم آن که تناسخ باطل است اکثر فرق شیعه مثل قرامطه و کاملیه و منصوریه و مفضلیه و غیرهم گویند که ارواح تناسخ می کنند و انتقال می نمایند از بدنی ببدنی و معاد عبارت از همین انتقال است پس ارواح کامله بعقاید حقه و طاعت انتقال می کنند ببدن شخصی که صاحب ثروت و نعمت است و صاحب عافیت صحه مزاج است مانند سلطان وامیر و همین است معنی جنت و ارواح ناقصه انتقال می نمایند به بدن شخصی که صاحب فقر و مرض ومبتلا بغموم واحزان است و گاهی تنازل می کنند به بدن حیواناتی که مناسب ایشان باشند و در اوصاف مثل مورچه برای حریص و شیر و پلنگ برای شجاع و متکبر خرگوش و مانند آن برای جبان و روباه برای مکاره و غدار وبوژنه برای مسخره و خرس برای دزد و طاوس برای خود دار و معجب واین عقیده در اصل مأخوذ از هنود است و بعضی نصوص قرآنی را به تحریف لفظی و معنوی برای حمل می نمایند مثل {وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ} حالا آن که معنی آیت این است که جانوران چرنده پرنده انواع جداگانه اند مثل بنی آدم در آن که هر یک از خواص و احکام ارتفاقات مناسبه الخلقت او داده اند واگر مراد معنی تناسخ باشد لازم آید که هیچ کس از جانوران را خلقت ابتدائی نباشد همه افراد حیوان در اصل آدمیان باشند که بطریق تناسخ جانور شده اند حالانکه مذهب اهل تناسخ این نیست و مثل {إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآَیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا} که در حق دوزخیان معذب وارد است نه در حق ارواح منتقله در دنیا و مثل {وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا وَقِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ} که صریح ضمیر راجع به نار اخروی است و هم چنین احادیثی که دلالت کنند بر تبدل صور در روز قیامت و بر حشر مردم در صور مختلفه با مدعای ایشان مساسی ندارد زیرا که حقیقت تناسخ آن است که در همین عالم انتقال روح از بدنی به بدنی واقع شود نه در عالم آخرت واحادیث دلالت بر این دارد نه برآن و نیز تناسخ این است که بدن ثانی به جمیع اجزائه مغایر بدن اول باشد نه انبساط و امتداد اجزا بدن اول یا تبدیل صورت و شکل همان اجزا و مع هذا ادله قطعیه قایم اند بر آن که جزاء اعمال به تناسخ محال است زیرا که در حالت جزا یافتن تکلیف محال است و بدون تکلیف سابق جزا محال و این هر دو محال در این صورت لازم می آید بیان ملازمت آن که اگر شخصی اعمال نیک باید کرد مثلا پس روح او اگر بعد از موت منتقل شد به بدن دیگر انسانی پس در این حالت هم مکلف است و هم مجزی زیرا که هر فرد انسانی مهمل و بی تکلیف نمی ماند و اگر در بدن انسانی غیر مکلف مثل صبی یا مجنون یا در بدن حیوانی منتقل شد لابد بعد از موت این بدن منتقل خواهد شد به بدن دیگر انسانی مکلف یا غیر مکلف یا بدن حیوانی و او را تنعیم و تالم در آن در پیش خواهد آمد پس در آن حالت مجزی خواهد شد حال آن که سابق تکلیف نداشت و اگر این تنعم و تالم اتفاقی است در مقابله عمل نیست پس طریق جزا نماند زیرا که جزا برای عبرت تنبیه است و چون بیگناهان را هم در پیش آمد آن چه گناهکاران را در پیش می آید عبرت چه قسم حاصل شود و مثل دار العمل مختلط وملتبس گشت هم چنین آن چه مطیع را هم رسید تعظیم و اکرام او حاصل نشد و نیز اگر مومنین و صالحین بلکه انبیا و ایمه رادر ابدان فاسقین متنعمین مثل سلاطین و امرا تناسخ واقع شود لازم آید که رواح این گروه بعد از موت ثانی معذب شوند و از سعادت به شقاوت انتقال کنند و با وجود تعظیم وتکریم مستحق اهانت و تذلیل گردند و اگر در ابدان متنعمین صلحا و انبیا واقع شود لازم آید که صلحا و انبیا و ایمه هر عصر کمتر از عصر سابق نباشد بلکه مساوی یا زاید و مع هذا کلهم متنعم و آسوده و هو خلاف الواقع و نیز تعلق روح به بدن هر چند مقارن تنعم آسودگی باشد از بعضی آلام خالی نمی باشد مثل جوع و وجع و مرض و امثال پس تعذیب مطیعین و انبیا و ایمه لازم آید که ظلم صریح است و هم چنین تعلق روح به بدن هر چند مقارن تالم باشد خالی از راحتی هم نمی باشد و لوفی بعض الاوقات پس تنعیم فراعنه و جبابره لازم آید و نیز اگر ابدان غیر متناهی اند پس قدم نوع انسانی لازم آید بلکه در هر زمان نقصان ابدان انسانی از زمان سابقش محال باشد و اگر بحدی منتهی شوند لازم آید خلو مکلف از مجازات در صورت انقطاعین و اگر گویند که عند انقطاع النوع امر مجازات منتقل به معاد شودو در آخرت جزا یابند گوئیم جزا اعمال سابقه بر اعمال بدن اخیر منتهی و منقطع بود جزا اعمال واقعه در بدن اخیر جزاء ابدی و دایم باشد اگر اول مقتضای عدل بود ثانی ظلم شد و اگر ثانی مقتضای عدل بود اول ناقص افتاد و هم چنین اگر گویند در ابتدای نوع تنعم و تالم اتفاقی بود نه به طریق جزا گوئیم پس در حق طبقه اولی نیز ظلم شد بدون تقصیر ایلام کردند بالجمله تناسخ را به طریق جزا قرار دادن صریح مخالف عقلیه و عرفیه است و در این مقام ابطال همین قسم از تناسخ مقصود است.
عقیده ششم آن که اموات را قبل از قیامت رجعت نیست در دنیا امامیه قاطبه بعضی فرق دیگر هم از روافض به رجعت بعضی اموات قایل اند و گویند که پیغمبر وصی سبطین و اعدا ایشان یعنی خلفا ثلاثه و معاویة و یزید و مروان ودیگر ایمه و قاتلان ایمه بعد از خروج مهدی هم زنده می شوند و قبل از حادثه دجال هر همه از این تقصیر داران را تعذیب واقع شود و قصاص بگیرند باز بمیراند ودر قیامت باز زنده نمایند و این عقیده صریح مخالف کتاب است که در آیات کثیره رجعت را باطل نموده من ذلک قوله تعالی {[حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ] قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ} و تمسک به این لفظ است که {وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ} پس جای گفتن شیعه نیست که رجعت عمل صالح محال است و رجعت برای قصاص و اجراء حد وتعزیر محال نیست زیرا که آخر آیه منع رجعت مطلقا می فرماید شریف مرتضی در مسایل ناصریه گفته است که در زمان مهدی ابوبکر و عمر را بر درختی صلب کنند بعضی گویند که آن درخت قبل از صلب تر تازه تر و تازه خواهد بود و بعد از صلب خشک خواهدشد پس به سبب این جمعی کثیر گمراه خواهند شد و خواهند گفت که بر این بیچاره ها ظلم واقع شد که این درخت سبز خشک گشت و بعضی گویند که آن درخت پیش از صلب خشک خواهد بود و بعد از صلب تر و تازه و سبز خواهد گشت و به این سبب هدایت خلقی بسیار خواهدشد و طرفه این است که در این دروغ هم باهم اختلاف کرده اند و جابر جعفی که از قدماء این فرقه است گوید که امیر المومنین رجوع خواهد کرد به دنیا و دابه الارض که در قرآن واقع است اشاره به اوست معاذ الله من سوء الادب و زیدیه قاطبه منکر رجعت اند وانکار شدید نموده اند و در کتب ایشان به روایات ایمه رد این عقیده بوجهی مستوفی مذکور است پس حاجت رد این خرافات اهل سنت نماند {وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا} وقد قال الله تعالی {وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ} {[کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ] ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ} و دلیل عقلی موافق اصول امامیه بر بطلان این عقیده آن که اگر پیش از انقضاء دنیا آنها را در مقام حد قصاص تعذیب واقع شود و باز در آخرت اعاده عذاب شود ظلم صریح لازم آید پس لابد در آخرت معذب نخواهند شد وایشان را تخفیفی عظیم از عذاب مستمر و دایم و راحتی ابدی حاصل نخواهدشد و آن منافی شدت خیانت و عظم جرم است قال الله تعالی {وَلَعَذَابُ الْآَخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَی} ونیز اگر از تعذیب ایشان در دنیا فقط ایلام و ایذا ایشان مقصود است آن خود در عالم قبر نیز حاصل است فالاحیاء عبث و العبث قبیح یجب تنزیه الله عنه و اگر اظهار خیانت ایشان بر مردم است پس اولی و احق به این اظهار کسانی بودند که در زمان ایشان بودند و معتقد حقیقت خلافت ایشان و محمد و ناصر و معین ایشان پس در آن وقت حضرت امیر و سبطین را قدرت این انتقام بایستی داد تا بقیه امت در ضلالت نمی افتاد و از کرده ایشان بیزار می شدند این قدر تاخیر انتقام که اکثر امت گذشت و اصلا بربطلان فساد اعمال ایشان مطلع نشد خلاف حکمت و صلاح است و پس ترک اصلح لازم آمد و اگر کاش این همه در آخرت شود که اولین وآخرین جمع باشند و هر همه بر این جزا و قصاص مطلع شوند باز هم فی الجمله وجهی دارد در اکثر عمر امت نشد ودر آخرت که مجمع عظیم است اینها را پاک و صاف کرده خواهند داشت اگر چندی از حضار آن وقت که دم آخرین دنیاست و بر خیانت و گناه ایشان مطلع شدند چه حاصل که مثل انقلابات دیگر این را هم خواهد فهمید و عبرت نخواهند گرفت و نیز اگر اینها در آن وقت زنده کنند کیست که ابوبکر را از عمر وعمر را از معاویة تفرقه نماید و امتیاز بدهد هر همه را همین احتمال خواهد بود که چندی را با این نام مسمی کرده مثل یزیدی و شمری که در ایام عاشورا می سازند و می کشند توطیه بسته اند برای تشفی خاطر خود واگر گفته امام مهدی و دیگر ایمه در این باب کافی باشد که فلانی ابوبکر است و فلانی عمر است پس چرا گفته ایشان در بطلان امر خلافت و غصب و ظلم ایشان مقبول نباشد که حاجت به احیاء اموات افتد و و نیز در این صورت پیغمبر و وصی ایمه زیاده بر مردم دیگر یک موت باید چشید و ظاهر است که برابر موت هیچ علمی نمی باشد ایلام دوستان خود برای فعل عبث حق تعالی کی روا می دارد و نیز چون اینها را زنده کنند بقراین در یابند که ما را برای تعذیب و حد وقصاص زنده کرده اند وما بر باطل بودیم و ایمه بر حق ناچار از راه صدق واخلاص توبه نصوح نمایند باز تعذیب ایشان چه قسم ممکن شود ونیز در این ذلیل بودند که برای ایشان انتقام از دشمنان ایشان نه گرفت و این ها را قدرت نداد چون بعد از هزار و صد و چند سال امام مهدی پیداشد فریاد او مقبول افتاد و انتقام گرفت و یافت بالجمله مفاسد این عقیده باطله زیاده از ان است که در تحریر کنجد و اول کسی که قول برجعت آورد عبدالله بن سبا بود اما در حق پیغمبر خاصه و جابر جعفی در اول مائه ثانیه برجعت حضرت امیر نیز قایل شد امام شافعی از سفیان بن عیینه روایت کند که ما روز در جابر جعفی در آمدیم از وی سخنان شنیدیم که ترسیدیم که مبادا سقف خانه بر ما افتد و امام ابوجنیفه گوید که ما رایت اکذب من جابر ولا اصدق من عطاء و چون نوبت بقرن ثالث رسیده اهل مائه ثالثه از روافض رجعت جمیع ایمه و اعدا ایشان نیز برای تسلی خاطر خود قرار دادند.
عقیده هفتم ان که حق تعالی هر کرا خواهد خواست از بندگان عاصی خود عذاب خواهد کرد پاس هیچ فرقه اورا نخواهد بود قوله تعالی {یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَرْحَمُ مَنْ یَشَاءُ} و امامیه اعتقاد دارند که کسی از امامیه به هیچ گناه صغیره و کبیره معذب نخواهد شد نه در روز قیامت و نه در عالم قبر این عقیده اجماعی و مسلم الثبوت این فرقه است و لهذا در ترک واجبات و ارتکاب معاصی کمال جرات دارندو این عقیده را مدل کنند به آن که حب علی کافر است و در خلاص و نجات این فهمیده اند که حب خدا و پیغممبر هرگاه در خلاص و نجات کافی نباشد حب علی چرا کافی می خواهد بود حکایت کنند که شخصی از این فرقه در حمامی از حمامات کشمیر در آمد حمامی از او پرسید که آقا نام شما چیست گفت کلب علی حمامی گفت که غلام علی چرا نام نکردید که نوبت به کلب علی رسید گفت به این نیت که شاید سگ دروازه علی دانسته به بهشت در آرند حمامی گفت نخیر سگ خدا را در بهشت درآمدن نیست سگ علی را از کجا توقع دخول بهشت باید داشت حالا آن که این عقیده هم خلاف اصول ایشان است و هم خلاف روایات ایشان لیکن چون دستآویز اباحت و طلبی و بهانه ترک طاعت و تکلیف کشی است آن را تلقی بالقبول نمودهاند و نفس اماره ایشان در این جا بر علم و عقل غلبه کرده است امام مخالفت اصول پس از آن جهت که اگر امامی مرتکب معاصی کبیره شده باشد و حق تعالی او را عقاب نکند و ترک واجب بر ذمه او تعالی لازم آید زیرا که عقاب عاصی نزد ایشان بر خدا واجب است چنان چه گذشت و این عدل نام نهاده اند و اما مخالف روایات پس از آن جهت که از حضرت امیر و سجاد و ایمه دیگر گریه و زاری و پناه گرفتان از عذاب خدا و بحرمت رسول و قرآن و کعبه توسل جستن در ادعیه صحیحه ایشان مرویست و چون این بزرگواران به این مرتبه ترسان و هراسان بوده باشند کسی را چگونه به محبت ایشان مغرور بودن و بر آن تکیه کردن روا باشد ودر اصل این عقیده ایشان ماخوذ از یهود است و {قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ * فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لَا رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ} و عمده متمسکات ایشان در این باب روایات چندی است که روسا ایشان برای فریفتن حمقا وضع و اختراع کرده اند از آن جمله روایت ابن بابویه قمی است و اکثر این جنس نقد قلب از کیسه همین بزرگ می بر آید روی فی علل الشرائع عن المفضل بن عمر وقال قلت لأبی عبدالله لم صار علی قسیم الجنة والنار قال لأن حبه إیمان وبغضه کفر وإنما خلقت الجنة لأهل الإیمان والنار لأهل الکفر فهو قسیم النار والجنة لا یدخل الجنة إلا محبوه ولا یدخل النار إلا مبغضوه ودلیل کذب این روایت آن است که حضرات ایمه مخالفت قرآن شریف نمی فرمایند و الا تکذیب خود و تکذیب آبا خود کرده باشند ودر این روایت به چند وجه مخالفت قواعد مقرره شریعت است اول آن که حب شخصی ایمان و بغض او کفر باشد لازم نمی آید که او قسیم جنت و قسم الجنه و النار نیستند دوم آن که حب علی تمام ایمان نیست و الا توحید و نبوت و ایمان به معاد و دیگر عقاید ضروریه شیعه همه باطل شوند و دیگر ایمه را بد گفتن و ایذا دادن روا باشد معاذ الله من ذلک و چون تمام ایمان نشد جزئی از اجزا ایمان کفایت در دخول جنت نمی تواند کرد و این ظاهر است سوم آن که این کلمه یعنی لایدخل النار الا مبغضوه صریح دلالت می کند بر آن که هیچ کافر مثل فرعون و هامان و شداد و نمرود و عاد و ثمود در دوزخ نخواهد رفت زیرا که مبغض علی نبوده اند و هو باطل بالاجماع چهارم آن که اگر این همه مسلم داشتیم باز با مدعا مساسی ندارد زیرا که لا یدخل الجنه الا محبوه مقتضی این است که غیر از محبین علی در بهشت نروند نه آن که هر محب علی به بهشت رود و فرق در میان هر دو مضمون بر صبیان هم واضح است پنجم آنکه اگر از این همه در گذشتیم لازم می آید که جمیع فرق روافض مثل غلاه و کیسانیه و ناوسیه وافطحیه و قرامطه و باطنیه ناجی باشند و هو خلاف مذهب الامامیه چون این روایت بر مقصد ننشست و به هدف نرسید شیخ ابن بابویه روایت دیگر کردند عن ابن عباس قال قال رسول الله (ص) "جاءنی جبرئیل و هو مستبشر فقال یا محمد إن الله الأعلی یقرئک السلام وقال محمد نبیی ورحمتی وعلی حجتی لا أعذب من والاه وإن عصانی ولا أرحم من عاداه وإن أطاعنی" دلیل کذب این روایت آنکه در این جا معنی نبوت در حقیقت حضرت علی ثابت شد زیرا که حبط طاعت خاصه منکر انبیاست و تفضیل حضرت علی بر پیغمبر لازم آمد زیرا که مرتبه حجت بودن او را ثابت نیست زیرا که منکر او نیز از جمله عاصیان است و مقر او نیز از جمله مطیعان و عاصی را بحب علی از عصیان خوفی نیست و مطیع را با بغض علی از طاعت منفعتی نه و نیز ملعوم شد که نماز و روزه و طاعت بندگی همه منسوخ و باطل است و حرمت معاصی و کبایر به دستور هبا منثورا غیر از حب علی و بغض او مدار جزا نیک و بد نماند لازم آمد که قرآن مجید برای ضلالت خلق نازل شده بود و اصلا حرف هدایت در آن نبود در تمام قرآن سخنی که بکار است یعنی حب علی وبغض علی مذکور نیست و اگر مذکور باشد به نوعی که در فهم هر کس از مکلفین در آید درالبته موجود نیست و تکلیف معما فهمیدن را هر کس متحمل نمی شود پس تمام قرآن به چیزی دعوت می کنند که اصلا در آخرت بکار آید از آن بوده نداده اند معاذ الله من ذلک کله و نیز مثل این که کلام اغوا و دلیر کردن است وامداد است نفس شیطان را ممکن نیست که انبیا و اوصیا که برای سد مداخل نفس و شیطان مبعوث شده اند این قسم کلام فرمایند و چون حالت این روایات معلوم شد حالا روایت دیگر در این باب از کتب معتبره ایشان باید شنید و تناقضی و تعارضی که با هم دارند توان فهمید من ذلک ما روی سیدهم وسندهم حسن بن کبش عن أبی ذر قال نظر النبی (ص) إلی علی بن أبی طالب فقال هذا خیر الأولین وخیر الآخرین من أهل السموات وأهل الأرضین هذا سید الصدیق هذا سید الوصیین وإمام المتقین وقائد الغر المحجلین إذا کان یوم القیامة کان علی ناقة من نوق الجنة قد أضاءت عرصة القیامة من ضوئها علی رأسه تاج مرصع من الزبرجد والیاقوت فیقول الملائکة هذا ملک مقرب ویقول النبیون هذا نبی مرسل فینادی المنادی من تحت بطنان العرش هذا الصدیق الأکبر هذا وصی حبیب الله علی بن ابی طالب فیقف علی متن جهنم فیخرج منها من یحب ویدخل فیها من یبغض ویأتی أبواب الجنة فیدخل فیها من یشاء بغیر حساب. و این روایت صریح ناس است بر آن که بعضی عصاه از محبان امیر (رض) در نار داخل خواهندشد و ایشان را امیر خواهد بر آورد و بعد از عذاب درجنت داخل خواهد فرمود پس این جماعه اگر ازمحبان او نبودند پس در بهشت چرا ایشان را داخل فرمود و اگر از محبان او بودند چرا در دوزخ در آمده بودند ومن ذلک ما روی ابن بابویه القمی عن جابر بن عبدالله (رض) قال إن رسول الله (ص) قال إن عبدا مکث فی النار سبعین خریفا کل خریف سبعون سنة قال ثم إنه سأل تعالی بحق محمد وآله أن یرحمه فأخرجه من النار وغفر له پس این شخص اگر محب امیر بود چرا در دوزخ این مدت دراز معذب شد و اگر مبغض بود چرا باز در بهشت در آمد و مغفور شد جواب این روایات از طرف شیعه همان است که بارها گذشت و دروغگو را حافظه نمی باشد و ظاهر است که محبت حضرت امیر (رض) هرگز فایده نمی کند کسی را که مخالفت با عقیده آن جناب داشته باشد و طریقه آن جناب را ترک داده به شیاطین ضلال و کذابان و وضاعان اقتدا نموده باشند و کسی که منکر ولایت سبطین و بتول و دیگر ایمه باشد و محبت امیر داشته باشد بر این تقدیر لازم می آید که بهشتی باشد و اصلا عذاب دوزخ نچشد حال آن که این معلم که او نیز نزد ایشان ملقب به مفید است در کتاب المعراج خود روایه نموده است که إن الله تعالی قال یا محمد لو أن عبدا عبدنی حتی یصیر کالشن البالی أتانی جاحدا لولایة محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین ما أسکنته جنتی پس کسانیه با وصف جحود ولایت سبطین و غلاه با وجود مخالفت عقیده امیر باید ناجی و بهشتی باشند و اگر امامیه گویند که در این ولایت جحود ولایت هر پنج مذکور است که از آن جمله ولایت حضرت امیر هم هست پس شاید عدم قبول عبادات آن شخص به همین جهت باشد که جحود ولایت امیر (رض) می کرد گوئیم در این صورت جحود ولایت محمد (ص) هم که مستلزم کفر است بالإجماع کافی باشد در حبط اعمال بی آنکه جحود ولایت علی (رض) را مدخلی باشد پس از این جا معلوم شد در حبط اعمال بی آنکه جحود ولایت هر یک از افرادی منظور است و به یثبت المدعا و چون این کلام منجر شد بذکر احوال فرق شیعه غیر از اثنا عشریه ناجی صرف اند این است مشهور میان این ها و ابن مطهر حلی در شرح تجرید خود گوید که در این فرق علماء ما را اختلاف آمده در بهشت خواهند در آمد و ابن نوبخت و دیگر علماء ما گویند که از دوزخ بر آمده در بهشت خواهند بر آمد به سبب عدم کفر و به بهشت نخواهند رفت به سبب عدم ایمان صحیح که مقتضی استحقاق ثواب جنت باشد بلکه در اعراف خواهند بود و صاحب تقویم که از اجل علماء امامیه است گفته است که محض شیعه بر هفتاد و دو فرقه متفرق شده اند و ناجی از جمله آنها اثنا عشریه اند و باقی فرقه شیعه و چندی در دوزخ معذب خواهند شد و باز به بهشت خواهند رفت بالجمله تعذیب دایمی یا تعذیب منقطع در حق محبان حضرت امیر (رض) بالجزم ثابت می کنند و نیز صاحب تقویم گفته که وأما سائر الفرق الإسلامیة فکلهم مخلدون فی النار پس از این جا معلوم شد که اهل سنت نیز نزد ایشان مخلد در نارند حال آن که محبت حضرت امیر دارند و ان را جز ایمان می انگارند پس قاعده محبت حضرت امیر (رض) طردا و عکسا منتقض شد و حالا این مذاهب را در گوشه خاطر نگاه باید داشت و گوشش را حواله شنیدن این روایات باید کرد روی ان بابویه عن ابن عباس (رض) عن النبی (ص) أنه قال والذی بعثنی لا یعذب بالنار موحدا أبدا وروی الطبرسی فی الاحتجاج عن الحسن بن علی (رض) أنه قال من أخذ بما علیه أهل القبلة الذی لیس فیه اختلاف ورد علم ما اختلف إلی الله سلم ونجی من النار ودخل الجنة وروی الکلینی بإسناد صحیح عن زرارة قال قلت لأبی عبدالله أصلحک الله أرأیت من صام وصلی وحج واجتنب المحارم وحسن روعه ممن لا یعرف ولا ینصب قال إن الله یدخله الجنة برحمته پس این اخبار ثلثه صریح دلالت بر نجات اهل سنت می کنند اگر چه معرفت امامت ایمه نداشته باشند چه جای آنکه آنها را مستحق امامت دانند و پیشوا دین انگارند و محبت مفرطه به هم رسانند و نیز این اخبار مبطل قول جمهور و قول تقویم اند کما لا یخفی علی من له أدنی فهم وکلام ابن نوبخت منجم که در اصل مجوسی بود و هنوز هم به قواعد اسلام اطلاع دارند صریح باطل و بی اصل است زیرا که اعراف دار الخلد نیست در این جا مدتی بیش نخواهد ماند و اصحاب اعراف آخر در بهشت خواهند در آمد کما هو الأصح عند المسلمین.