پرش به محتوا

تحفه اثنا عشریه/باب ششم

از ویکی‌نبشته

باب ششم در بحث نبوت و ایمان به انبیا علیهم الصلوات والسلام

سابق گذشت که نزدامامیه تکلیف عباد به اوامر و نواهی از واجبات است بر ذمه حق تعالی و تکلیف بدون بعثت انبیا نمی شود پس بعثت انبیا نیز بر ذمه او تعالی نزد ایشان واجب شد و درین عقیده خللی و فسادی که هست ظاهر و هویداست چه هیچ چیز بر ذمه باری تعالی واجب نیست و مرتبه الوهیت و ربوبیت شایان این ندارد آری تکلیف دادن و بعثت پیغمبران نمودن واقع میشود اما بمحض فضل و کرم است اگر کنند عین عنایت است و اگر نکنند جای شکایت نیست و همین است مذهب اهل سنت واگر بعثت پیغمبران واجب می بود الله تعالی در آیات بسیار این مضمون را در مقام امتنان و بیان إنعام و إحسان خود مذکور نمیفرمود زیراکه در اداء واجب منتی نمی باشد قوله تعالی {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آَیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ} و حضرت ابراهیم آنرا از خدا نمی خواست در حق ذریه خود زیراکه دعا بانچه واجب الوقوع است معنی ندارد قوله تعالی حکایه عن الخلیل صلوات الله علیه {رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آَیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ} حالا باید دانست که نزد امامیه می باید که هیچ زمان خالی از نبی یا وصی او که قایم مقام او باشد نماند و بعثت نبی یا نصب وصی را بر ذمه باری تعالی واجب شناسند و سبعیه از اسماعیلیه قائل بوجوب وجود نبی و وصی هر دو اند در یک زمان چنانچه در باب اول در ذکر مذهب شان گذشت و مفضلیه و عجلیه درهر زمان بعثت نبی را واجب دانند و نبوت را منقطع نه انگارند چنانچه این هم گذشت و اهل سنت هیچ چیز را ازاین امور واجب ندانند و این عقیده شیعه نیز مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب پس آیات بسیار دلالت میکند بر وجود زمان فتوت که خالی از نبوت و آثار نبوت است و نیز آیات بسیار دلالت صریح دارند بر ختم نبوت فی القرآن {مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا} و فی إنجیل یوحنا فی الصاح الرابع عشر قال عیسی للحواریین وأنا أطلب لکم من أبی یمنحکم ویعطیکم فارقلیط لیکون معکم دائما إلی الأبد و فارقلیط در لغت عبرانی بمعنی روح حق و یقین است و نام یقینی پیغمبر ماست و جمعی کثیر از نصارا و یهود که بشرف ایمان مشرف شده اند باین شهادت داده اند منهم ابوعلی یحیی بن عیسی بن حزلة الطبیب صاحب کتاب التقویم والمنهاج فی الطب که در اصل نصرانی بود اسلام آورد و کتابی در رد نصارا نوشت و آیات تورات و عبارات انجیل که در نعت پیغمبر ما و خیر ظهور او خوانده بود دران کتاب ذکر کرد و اما اخبار ائمه درین باب پس زیاده از حد احصا است و متمسک امامیه درین مسئله همانست که لطف واجب است و این امر هم دخل لطف است و فساد این سابق گذشت حاجت اعاده نیست و اسماعیلیه درین مسئله به نکات شعریه مسروقه از فلاسفه تمسک نمایند و گویند همچنانکه در عالم علوی عقلیست کامل کلی و نفسی است ناقصه کلیه که مصدر کائنات است کما تقدم می باید که در عالم سفلی نیر عقلی باشد کامل کلی و نفسی باشد ناقص کلی پس نسبت رسول در تشریع چون نسبت عقل کاملست در ایجاد و نسبت وصی در تشریع چون نفس ناقصه کلیه است در ایجاد و چنانچه تحرک افلاک بتحرک عقل و نفس است تحرک نفوس انسانیه بسوی نجات و استکمال درجات بتحریک رسول و وصی باشد و علی هذا در هر عصر و هر زمان این دو خلیفه عقل و نفس در عالم سفلی مدام باشند و بر عاقل پوشیده نیست که این همه خرافات اوهام و مزخرفات فلسفه خام است و الا بودن عقل و نفس در عالم علوی که مسلم الثبوت است باز اشتمال عالم سفلی بر همه آنچه در عالم علویست کی واجب و لازم و از حضرت امیر المؤمنین در صفت درود در کتب امامیه هم برین عبارت متواتر است اللهم داحی المدحوات وداعم وباری المسموکات اجعل شرائف صلواتک ونوامی برکاتک علی محمد عبدک ورسولک الخاتم لما سبق و نیز در بعضی خطبهای آنجناب که نزد امامیه متواتر است وارد است أرسله علی فترة من الرسل وطول هجعة بین الأمم إلی أن قال وأمین وحیه وخاتم رسله وبشیر رحمته ونذیر نقمته و این خطبه چنانچه بر ختم نبوت دلالت میکنند همچنان بر وقوع فتره نیز دلالت دارد و معنی فترت همین است که نه نبی باشد و نه قایم مقام او واگر در معنی فترت محض نبودن نبی منظور دارند لازم آید که زمان حضرت امیر بعد از وفات پیغمبر نیز زمان فترت باشد.

عقیده دوم آنکه انبیا بهترین مخلوقات اند و غیر نبی برابر نبی در ثواب و قرب و منزلت عندالله نمی تواند شد چه جای آنکه ازو افضل شود و همین است مذهب جمیع فرق اسلام سوای امامیه که ایشان را درین مسئله باهم خرفشار بسیار است برین قدر خود اجماع دارند که حضرت امیر بر غیر اولی العزم افضل اند و از پیغمبر آخر زمان افضل نیستند و در حق اولی العزم بعضی ازینها توقف نموده اند و ابن مطهر حلی نیز از متوقفین است و بعضی حضرت امیر را برابر اینها دانند و چون زیدیه درین باب رد شنیع بر امامیه نموده اند و روایات متواتره ناص برآنکه من قال ان اماما من الائمه افضل من الانبیاء فهو هالک از ائمة ثلاثة یعنی حضرت امیر و سبطین در کتب خود آورده اند اهل سنت را حاجت اثبات این مطلب از اقوال عترت مرتفع شد لیکن بنابر التزام این رساله از کتب امامیه نیز چیزی منقول شود روی الکلینی عن هشام الأحول عن زید بن علی أن الأنبیاء أفضل من الأئمة وأن من قال غیر ذلک فهو ضال وروی ابن بابویه عن الصادق علیه الاسلام ما ینص علی أن الأنبیاء أحب إلی الله من علی کما یجیء إن شاء الله تعالی و اما مخالفت این عقیده ایشان با کتاب الله پس اظهر من الشمس است زیراکه تمام قرآن دلالت میکند بر اصطفاء انبیا و اختیار و برگزیدن ایشان بر تمام عالم و عقل نیز صریح دلالت میکند که نبی را واجب الاطاعت کردن و وحی بسوی او فرستادن و اورا آمر و ناهی و حاکم علی الاطلاق ساختن و امام را نایب و تابع او گردانیدن بدون فضلیت نبی بروی متصور نیست و چون این معانی در حق هر نبی موجود اند و در حق هر امام مفقود هیچ امام از هیچ نبی افضل نمی تواند بود حالانکه مذهب امامیه در جمیع ایمه همین است که از جمیع انبیا افضل اند و تقدیم نبیین بر صدیقین و شهدا و صالحین در نصوص قرآنی جابجا دلالت صریح بر خلاف این عقیده فاسده می نماید و همیشه قاعده امامیه همین است که در فروع آن قدر غلو می کنند که اصول برهم می شوند چنانچه در الهیات جانب داری بندگان آن قدر پیش نهاد خاطر ایشان افتاد که قایل بوجوب اصلح و وجوب لطف و نسبت خلق افعال بندگان به بندگان و خلق شرور و قبایح گشتند و مرتبه ربوبیت و الوهیت را بر هم زدند و توحید باری تعالی و عموم قدرت و کمال بی نیازی او را بعدل او ابطال کردند همچنان در شرایط امامت که بالاجماع نیابت نبوت و فرع آنست در مناقب و مدایح ائمه آن قدر افراط نموده اند که منصب نبوت را حقیر و ذلیل ساخته اند و در ستایش جناب امیر و ذریه طاهره او که شعبه ایست از شعب ایمان و شریعت آن قدر غلو کردند که ایمان بانبیا از دست ایشان رفت و تحقیر و تذلیل انبیا بر ایشان لازم آمد حالانکه خود میگویند که امامت نیابت نبوت است و پر ظاهر است که مرتبه نیابت هرگز بمرتبه اصالت نمیرسد و نه از و بالاتر میرود و متمسک ایشان درین باب شبهاتی چند است ناشی از اخباری چند که پیشوایان ایشان در دفاتر خود ثبت کرده رفته اند و حکم بموجب ان نموده اول حال آن روایات و حال رجال ایشان و کیفیت حکم به صحت اخبار که از علماء ایشان صادر میشود ناظران این رساله را مفصل معلوم شده است باز احتجاج بان روایات موافق قاعده اصولیه است نمی آید زیراکه به اجماع قطعی قبل ظهور المخالف معارض اند پس قول بظاهر آن رواه روا نبود بل لابد تاویل باید کرد و نیز معارض اند بروایات دیگر مثل روایات کلینی از زید بن علی و ابن بابویه از صادق و خبرواحد اگر بی معارض هم باشد ظنی است در اصول اعتقادات بان تمسک نباید کرد بلکه نزد محققین شیعه امامیه مثل ابن زهره و ابن ادریس و ابن البراح و شریف مرتضی و اکثر قدماء ایشان قابل احتجاج نیست و متاخرین ایشان همین مذهب را اختیار کرده اند و لهذا اخبار آحاد را در دلایل نشمرده بلکه رد انرا واجب دانسته خصوصاً در اعتقادیات قال ابن مطهر الحلی فی مبادئ الوصول إلی علوم الاصول إن خبر الواحد إذا اقتضی علما ولم یوجد فی الأدلة القاطعة ما یدل علیه وجب رده و ظاهر است که مضمون این روایات و دلایل قاطعه موجود نیست بلکه خلاف آن موجود است و با قطع نظر از همه این امور آن روایات دلالت هم بر ما ندارند چنانچه بطریق نمونه چندی ازان شبهات و روایات وارد کنیم و دروجه دلالت آن روایات بر مدعاء ایشان خفائی که هست بیان نمائیم

شبهه اول آنکه ائمه در علم افضل بودند بر انبیا پس افضل باشند در مرتبه زیراکه خدای تعالی میفرماید {أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آَنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الْآَخِرَةَ وَیَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ} وقد روی الراوندی عن أبی عبدالله علیه السلام قال إن الله فضل أولی العزم من الرسل علی الأنبیاء بالعلم وورثنا علمهم وفضلنا علیهم وعلم رسول الله (ص) ما لا یعملون وعلمنا علم رسول الله (ص) و تلا قوله تعالی {أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آَنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الْآَخِرَةَ وَیَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ} جواب ازین شبهه آنکه این خبر علی فرض الصحه دلالت میکند بر زیادتی ائمه در علم و استیعاب علوم مرسلین زیراکه متاخر بر علم متقدم ناظرو مطلع می باشد و چون شخصی در زمان متاخر از علماء سابقین بلا شبهه علم جمیع آن علما را احاطه میکند بخلاف علماء معاصر یا متقدم که احاطه ایشان بر علوم معاصرین و متاخرین صورت نمی بندد و ازین فضیلت جزئی فضیلت کلی در علم هم حاصل نمی شود چه جای صفات دیگر و این را بمثالی روشن کنیم نحوی این زمان که مسایل کافیه و لباب و واقعی و تصانیف ابن مالک و ابن هشام و ازهری و غیره علماء نحورا که سابق گذشته اند احاطه نماید بلاشبهه علم او زیاده بر علم هر یک ازین علماء مذکورین خواهد بود زیراکه هر یک ازینها بمسایل مستخرجه دیگر و نکات طبع زائی او اطلاعی نداشت و مقرر است که الصناعات انما تتکامل بتلاحق الافکار و این نحوی بر همه آنها اطلاع حاصل کرده است و با اینهمه رتبه او در نحو برابر هیچ یکی ازین علماء مذکورین نخواهد بود تا بافضیلت چه رسد زیراکه رسوخ در علم و تعمق نظر و غور و فکر و مسایل را بدلایل آن شناختن و ماخذ هر دقیقه را دریافتن و استخراج مسایل نادره بقوت تفحص و تتبع کلام عرب اصاله فضیلتی است که اصلا استیعاب و عبور بدان نمی رسد و علی هذا القیاس منطقی این زمان را نتوان گفت که از ارسطو و ابونصر فارابی و ابوعلی بن سینا گوی مسابقت ربوده است حالانکه بر مستخرجات همه اینها اطلاع دارد که هر یک را ازینها البته حاصل نبود و طفلی که عروض سیفی خوانده باشد بر خلیل بن احمد برتر و فایق نمی تواند شد سلمنا لیکن از کثرت علم ثواب لازم نیاید و مدار فضل عند الله بر کثرت ثواب است نه بر کثرت علم و الا تفضیل حضرت خضر بر حضرت موسی لازم آید و هو خلاف الاجماع سلمنا لیکن کثرت علم که موجب کثرت ثواب است آن علم است که مدار اعتقاد و عمل باشد نه علوم زائده و همان علم مراد است در آیت {قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ} و هر نبی را علمی که مدار اعتقاد و عمل است بوجه اتم حاصل بود اگر زیادتی و فضیلتی ائمه را یا دیگر علما را باشد در علوم دیگر خواهد بود دلیل این مدعا آنکه اگر آن علم در نبی بوجه اتم حاصل نباشد از عهده تبلیغ و بیان احکام چگونه بر آید و غرض بعثت از وی چگونه بحصول انجامد شبهه دوم تمسک کنند بروایت حسن بن کبش عن ابی ذر قال نظر النبی (ص) إلی علی بن ابی طالب و قال "هذا خیر الأولین والآخرین من أهل السموات والأرضین" و نیز به روایت همین حسن بن کبش عن ابی وائل عن عبدالله بن عباس قال حدثنی رسول الله (ص) قال "قال لی جبرائیل: علی خیر البشر من أبی فقد کفر" جواب آنکه این روایات ازان جنس است که امامیه منفرد اند بروایت آنها و حالت رواه اینها قسمی که هست سابق روشن شده است و مع هذا نزد خود امامیه هم این هر دو خبر از حیز اعتبار ساقط اند و سند درست ندارند زیراکه حسن بن کبش و من بعده من الرواه همه مجاهیل و ضعفاء اند کما نص علیه علماء رجالهم و با اینهمه بر مدعا نمی نشیند زیراکه تخصیص بغیر انبیا در مثل این عمومات در کلام رسول شایع و ذایع است اگر یکجا ذکر نکرده باشند قیاس بر جاهای دیگر ملحوظ و منظور خواهد بود و عام مخصوص حجت نمی شود یا حجت ظنی است لا یعبأ به فی الاعتقادیات سلمنا العموم فی الأشخاص لکن لا نسلم العموم فی الأوقات زیراکه این خیریت عامه حضرت امیر را در جناب پیغمبر خود بلا شبهة وبلا نزاع حاصل بود بجهت آنکه پیغمبر از امیر افضل بود در جمله بشر و اولین و آخرین داخل پس مراد غیر آن وقت است و مراد از اولین و آخرین اولین و آخرین آنوقت اند و هو صحیح عند اهل السنة لأنه أفضل البشر فی زمان خلافته ولا محذور فیه ولا نزاع

شبهه سوم تمسک کنند به روایت سعد بن عبدالله بن أبی خلف الأشعری القمی در کتاب قصاص عن أبی جعفر علیه السلام و بروایت محمد بن یعقوب الکلینی فی الکافی عن أبی عبدالله علیه السلام أنهما قالا فی تفسیر قوله تعالی {وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا} هو خلق أعظم من جبرئیل ومیکائیل لم یکن مع أحد ممن مضی غیر محمد وهو مع الأئمة یوفقهم ویسددهم

جواب آنکه در سند حدیث اول هشام بن سالم واقع است و حال او معلوم است که مجسم محض و ملعون حضرت ائمه بود و در سند حدیث دوم ابوبصیر است که خود اعتراف بکذب خود نموده بر حضرت ائمه و افشاء اسرار ان بزرگواران کرده سلمنا صحته لیکن فحوای این حدیث منافی عصمت پیغمبر و ائمه است زیراکه محتاج باتالیق و مودب کسی است که خود معصوم نباشد و لهذا فرشتگان محتاج اتالیق و مودب نیستند پس درین امر نقصان ظاهر از انبیاء ما سبق جناب پیغمبر و ائمه را حاصل میشود که آنها کمال عصمت داشتند و خود بخود موفق و مسدد بودند و جناب پیغمبر و ائمه را احتیاج به اتالیقی بود که در هر وقت ایشان را خبر دار سازد و بر راه راست دارد معاذالله ازین احتمال فاسد و نیز گوئیم که بودن روح همراه پیغمبر شرط عصمت او هست یا نه ازین دو شق یکی را اختیار باید کرد اگر هست پس انبیاء ما سبق که روح همراه آنها نبود غیر معصوم باشند و هو باطل بالاجماع و اگر نیست پس پیغمبرو ائمه معصوم نباشند فی حد انفسهم که محتاج شدند باتالیقی روح و تفضیل انبیاء بر پیغمبر و ائمه لازم آمد که آنها بدون مصاحبت روح معصوم بودند و اینها بمصاحبت روح و درین مقام شیخ ابن بابویه را تماشا کردنی است که در کتاب الاعتقاد خود ببانگ بلند میسر آید ان الله لم یخلق خلقا افضل من محمد و الائمه و هولاء احب احباءالله و ان الله یحبهم اکثر من غیر هم و ان الله یحبهم اکثر من جمیع خلقه و بریته باز خود حضرت ایشان در کتاب الامالی به روایت صحیح در ضمن خبر طویلی که متضمن قصه تزویج حضرت زهرا با حضرت امیر است عن الصادق عن آبائه علیهم السلام روایت کرده اند إن الله تعالی قال لسکان الجنة من الملائکة وأرواح الرسل ومن فیها ألا إنی زوجت أحب النساء الی من أحب الرجال إلی بعد النبیین. واین روایت صریح ندا میکند بر آنکه انبیا محبوبتر اند نزد خدای تعالی از حضرت امیر و عذر ابن بابویه درین تناقض صریح و تهافت قبیح غیر آنکه دروغگو را حافظه نمی باشد چیزی دیگر معلوم نمیشود و این قسم تناقض و تهافت در مذاهب و دلایل این فرقه از سر تا پاست و شیخ ابن بابویه درین علت اسناد همه است از همین مسئله ما نحن فیه مثالی برای این تناقض بیاریم تا کلام اجنبی در میان نیافتد مثلا جمیع امامیه دعوی میکنند که حضرت امیر اعرف الله بود از جمیع پیغمبران سوای پیغمبر زمان خود و شیخ ابن بابویه درین باب روایتی دارد عن أبی عبدالله عن النبی (ص) أنه قال لعلی (رض) "یا علی ما عرف الله الا أنا وأنت ولا عرفنی إلا الله وأنت ولا عرفک إلا الله وأنا" باز خود شیعه ابن بابویه در کتاب المعراج در ضمن خبر طویلی از ابوذر عن النبی (ص) روایت کرده اند انه قال "لما عرج بی الی السموات جاءنی ملائکة کل سماء وسلموا علی وقالوا إذا رجعت الی الارض فأقرأ علیا منا السلام وأعلمه أن شوقنا له طویل فقلت لهم یا ملائکة ربی هل تعرفوننا حق المعرفة قالوا لم لا نعرفکم" إلی آخر الحدیث پس این روایت صریح دلالت کرد که ملائکه بر آسمان را حق المعرفه پیغمبر و امیر المؤمنین حاصل بود پس حصری که در خبر متمسک به در دوجا واقع است باطل محض گشت درینجا هم شیخ ابن بابویه را غیر از عذر مقرری چیزی سرانجام نمیشود و نیز خبر اول مصرح است بانکه انبیا و رسل را اصل معرفت خدا کما هو الظاهر با حق معرفه خدا کما هو المراد حاصل نبود و هرکرا معرفت خدا کما ینبغی حاصل نباشد قایل نبوت و رسالت چگونه خواهد بود و نیز خبر مذکور دلالت میکند بر نفی حق معرفت از ائمة أطهار مثل حسنین ومن بعدهما وهو خلاف مذهبهم چون حال شبهات ایشان در باب تفضیل ائمه و انبیا بطریق نمونه معلوم شد حالا لازم آمد که غلو ایشان در حق ائمه و تحقیر و اهانت ایشان در حق انبیا به تفصیلی که لایق این رساله مختصر است بیان نمائیم تا مرد با ایمان بسبب مجالسه و مصاحبت انفرقه از روی انبیا در روز قیامت شرمنده نه گردد و در حق حضرات ائمه و دیگر اولیا و صلحاء امت که اعتقاد بزرگی ایشان دارد از جاده اعتدال بیرون نرود.

از جمله غلو ایشان در حق ائمه و تحقیر انبیا علیهم السلام آنست که گویند پیدایش انبیا طفیلی ائمه است و مقصود بالذات آفرینش ائمه بود و این بدان ماند که اصیل را طفیلی نایب مقرر کنند و گویند نصب اصیل محض برای نصب نایب بود و هو خلاف العقل متمسک ایشان درین باب روایت شیخ مفید است یعنی محمد بن النعمان که استاد شریف مرتضی و شیخ ابو جعفر طوسی است عن محمد بن الحنفیة قال قال أمیر المؤمنین سمعت رسول الله (ص) یقول "أنا سید الأنبیاء وأنت سید الأوصیاء لولانا لم یخلق الله الجنة یا علی ولا الملائکة ولا الأنبیاء" و این خبر از مفتریات قوم است بلا شبهه زیرا که در مفهوم لولا که امتناع الشی لامتناع غیره است توقف و احتیاج نفی ثانی براثبات اول ضروری است و الا ترتیب امتناع او بر امتناع اول معقول نشود و هو بدیهی جدا و درینجا توقف وجود جمیع انبیا بر وجود آنحضرت و امیر صریح الانتفاست اگر توقفی باشد نسبت بآباء کرام و پیغمبرانی که داخل سلسله نسبت اند خواهد بود و آن هم بعنوان ابوت نه بعنوان نبوت و جایز بود که آنجماعه پیدا شوند تا نسل انها جاری شود و پیغمبر نشوند و در حق ملائکه و جنت خود اینقدر هم متصور نیست بار خدایا مگر ملائکه که موکل بحفظ ایشان باشند یا مامور بامداد و نصرت ایشان و کتابت اعمال ایشان و از جنت مواضعی که مسکن ایشان و متعلقات ایشان باشد پس معلوم شد که اگر این خبر صحیح هم می بود مراد ازان معنی حقیقتش نمیشد بلکه غرض محض بیان عنایت حضرت حق است در حق خود و در حق حضرت امیر و آنکه هدایت خلق و ارشاد انام بهر دو طریق ظاهر و باطن که ماخذ اول جمیع یاران و اصحاب آنجناب اند و مصدر ثانی جناب حضرت امیر است در غالب طرق و سلاسل و منتهای هر دو راه بحضرت اوست بر دست ما بیشتر از جمیع انبیا و اوصیا شدنی است و این معنی مستلزم تفضیل حضرت امیر فقط بر انبیا نمی تواند شد زیراکه تفضیل مجموع اشیاء بر مجموع اشیاء دیگر مستلزم تفضیل احاد بر آحاد هم نیست چه جای تفضیل آحاد بر مجموع.

غلو دوم آنکه گویند حق تعالی از ملائکه و انبیا میثاق گرفت بر ولایت ائمه و اطاعت ایشان و این معنی هم صریح خلاف عقل است زیراکه گرفتن میثاق از انبیا با وجود علم قطعی با انکه ایشان در زمان ائمه نخواهند بود عبث محض است غرض از اخذ میثاق نصرت و اعانت وبیان مناقب و نشر مدایح است و چون اتحاد زمان نباشد این اخذ میثاق بچه کار می اید و انچه از اخذ میثاق بربیان نعت خاتم الانبیاء در قرآن مجید واقع شده پس باین جهت است که نصوص نبوت آنجناب و نعوت و شمائل آن عالی قباب در کتب سماویه نازل و مصرح بود و بودن اهل کتاب در وقت حاجت اظهار آن نصوص مقطوع به پس از انبیا میثاق گرفتند تا آن نصوص را تفهیم و تبلیغ به امت خود نمایند و از امتیان گرفتند تا قرنا بعد قرن آن نصوص را بی تغیر و تبدیل محفوظ دارند عند الحاجه اظهار نمایند بخلاف امامت ائمه که نه در کتب انبیا نازل شد و نه در امم سابق رایج گشت ونه حاجت به اظهار آنها افتاد زیراکه امامت بنص پیغمبر وقت ثابت میشود چون نیابت اوست وبا اهل کتاب در آن باب مراجعتی واقع هم نشد و گفته ایشان را درین باب اعتباری نبود اگر گرفتن میثاق درین امر ضرور می بود بایستی که از ابوبکر وعثمان (رض) میثاق میگرفتند بلکه ابرانامه ولا دعوی از ایشان نویسانیده مختوم بخوانیم ثقات نموده حواله حضرت امیر میفرمودند نه از موسی و عیسی و هارون که نه خود ایشان و نه اتباع ایشان را در غصب امامت ائمه و تقریر و تسلیم آن دخلی بود و متمسک این گروه درین غلو بیحاصل روایت محمدبن الحسن الصفار است عن محمد بن مسلم قال سمعت أباجعفر علیه السلام یقول إن الله اخذ میثاق النبیین بولایة علی بن أبی طالب و نیز روایت محمد بن بابویه در کتاب التوحید عن داود الرقی عن أبی عبدالله علیه السلام فی خبر طویل قال لما أراد الله أن یخلق الخلق نشرهم بین یدیه وقال من أنا فکان من نطق رسول الله (ص) وأمیر المومنین والأئمة فقالوا أنت ربنا فحملهم العلم والدین ثم قال للملائکة هؤلاء حملة علمی ودینی وأمانتی من خلقی ثم قال لبنی آدم أقروا لله بالربوبیة ولهؤلاء النفر بالطاعة فقالوا نعم ربنا أقررنا درین روایت و روایت سابقه اخذ میثاق از ملائکه مذکور نیست بلکه در روایت ثانویه محض اظهار فضل و شرف این حضرات است نزد ملائکه و ظاهر است که اخذ میثاق از ملائکه معنی ندارد و لهذا در هیچ میثاق ملائکه داخل نیست زیراکه اخذ میثاق از مکلفین است که جنبه طاعت و عصبان هر دو در حق شان محتمل است بخلاف ملائکه که {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ * لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ} شان ایشان است اخذ میثاق از ایشان چه حاجت و نیز درین روایت اخیره ذکر میثاق انبیا هم نیست مگر از لفظ بنی آدم که عام است فهمیده شود و مثل مشهور است که ما من عام الا وقد خص منه البعض و نیز درین روایت اخذ میثاق طاعت منحصر همین در جناب پیغمبر و امیر و ائمه است و بس بس ایجاب طاعت انبیاء اولو العزم و غیرهم که بلا شبهه واقع است ثانی الحال بطریق بدا مصلحت دید وقت شده باشد و روایتی که خاطر خواه این گروه است نیز در ابنان شیخ ابن بابویه یافته می شود وروی ابن بابویه فی خبر طویل عن ابن عباس (رض) عن النبی (ص) انه لما اسری به وکلمه ربه قال بعد کلام "إنک رسولی إلی خلقی وإن علیا ولیی أمیر المومنین أخذت میثاق النبیین وملائکتی وجمیع خلقی بولایته" و احوال صفار و ابن بابویه و رجال ایشان خصوصا محمد بن مسلم و غیره قسمی که هست روشن است و رکاکت الفاظ این اخبار گواه عادل است بر آنکه کذب و افترا است و مع هذا اهل سنت را بفضل الله تعالی حاجت توهین و تضعیف این روایات یا تأویل و توجیه این مفتریات نمانده زیراکه شریف مرتضی که بزعم شیعه ملقب بعلم الهدی است در کتاب الدرر و الغرر برای تصحیح این لقب خود در تکذیب خبر میثاق مبالغه تمام نموده و جزم بوضع و افتراء آن کرده {وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ}

غلو سوم انکه گویند انبیا اقتباس انوار از ائمه کرده اند و اقتفاء اثاراین بزرگواران نموده و هیچ معقول نمی شود که متقدم چگونه اقتفاء آثار متاخر نماید و ازو اقتباس انوار کند واگر احوال ائمه ایشان را بوحی و الهام میشد پس چرا اصاله بایشان تعلیم طریقت نه نمودند تطویل لا طایل چه ضرور بود که فلانیان این قسم خواهند کرد شما اتباع انها کنند مختصر این بود که شما فلان وفلان طاعت بجا آرید و بر هر صاحب عقل ظاهر است که اتباع آثار و اقتباس انوار کسی را درخواست که معرفت راه نجات ووصول بدرجات بیواسطه باو عنایت نساخته اند هر گاه با ایشان وحی و مکالمه و نزول کتب و حکم و احکام بلا واسطه می شد ایشان را اتباع غیر خود کردن چه در کار بود و نیز از روی تواریخ و اخبار صحیحه شرعیه ثابت است که هیچ نبی روزه و نماز و زکوه وحج ودیگر عبادات و معاملات مطابق شرایع نجم الدین ابوالقاسم یا جامع عباسی عاملی که بزعم این گروه آئین و طریق ائمه است نه کرده و نه در امت او این طریق رواج داشته پس اتباع آثار ائمه از انبیا چه معنی دارد و متمسک ایشان درین غلو هم همان "ابنان" شیخ ابن بابویه است روی الشیخ و غیره من الإمامیة ایضا أنه وجد بخط أبی محمد الحسن العسکری ما صورته أعوذ بالله من قوم حذفوا محکمات الکتاب ونسوا رب الأرباب والنبی وساقی الکوثر یوم الحساب ولظی والطامة الکبری ونعیم دار المتقین فنحن السنام الأعظم وفینا النبوة والولایة والکرام نحن مدار الهدی والعروة الوثقی والأنبیاء کانوا یقتبسون من أنوارنا ویقتفون آثارنا وسیظهر حجه الله علی الخلق والسیف المسلول لإظهار الحق و این عبارت ظاهرا مخترع صاحب رقمه مزوره است که خود انشا کرده بنام حضرت امام حسن عسکری نوشته واین فرقه خود هرجا شنیدند که خط فلان امام است بیصرفه بران اعتماد میکنند و امور دینیه را از انجا اخذ می نمایند این قدر نمی اندیشند که جعل و لباس در خطوط رایج است خصوصا نسبت به بزرگان گذشته که نه خود ایشان موجوداند تا تکذیب فرمایند و نه مردم را معرفت خطوط ایشان و مهارت در شناخت آن خطوط بسبب کمیابی حاصل است و عجب از شیخ ابن بابویه است که در کتاب الاعتقادات خود ایمان مغلظه یاد کرده و قسمهای سخت خورده که اهل سنت بر ما میکنند ما هرگز قابل تحریف کتاب الله و اسقاط سور و آیات ازو نیستم باز این خبر موضوع را که اولش همین مضمون است در کتاب خود روایت کرده درینجا هم همان عذر مقرری از طرف ایشان یاد باید کرد که دروغگو را حافظه نمی باشد.

غلو چهارم آنکه گویند انبیا پس رو حضرت امیر خواهند بود و ایشان پیش پیش انبیا خواهند رفت در روز قیامت و متمسک ایشان روایت محمد بن یعقوب کلینی است در کافی عن أبی الصامت الحلوانی عن أبی جعفر قال قال أمیر المؤمنین لا یتقدمنی إلا أحمد (ص) و نیز روایت فضل بن شادان در کتاب القایم عن صالح بن حمزة عن الحسن بن عبدالله عن أبی عبدالله قال قال أمیر المؤمنین علی منبر الکوفة وما یتقدمنی إلا أحمد صلوات الله وسلامه علیه وإن جمیع الملائکة والرسل والروح خلفنا و غیر این دو اثر نیز روایات بسیار درین مضمون ساخته اند لیکن همه مخترع و مفتری اگر کسی را پیش انبیا درجه می بود لابد در قرآن مجید تعظیم او و توقیر او و ایمان بمنصب او بطریق صراحت دعوت می فرمود چنانچه در حق انبیا همین قسم به عمل آمده و الا ترک لطف لازم می آمد که مکلفین را خبر از حال شخصی که این درجه داشته باشد اصلا ندهند و این ها در بی خبری ایمان به مرتبه او نیارند و در تعظیم و توقیر و او قصور نمایند و این اخبار احاد که غیر کذاب که چند آن ها را کسی نمی دانند در این مطالب عمده که امهات عقایدند چگونه کفایت توانند کرد و الزام حجت بر مکلفین با این کپ های پوست خانه چه قسم تواند شد.

غلو پنجم آنکه گویند درجه حضرت امیر و عمه بالاتر از درجات انبیاست روز قیامت سوای خاتم النبیین شیخ ابن بابویه در این باب هم روایات دارند فی معانی الاخبار عن خالد بن یزید عن امیر المؤمنین قال انا یوم القیمة علی درجة الرفیعة دون درجة النبی واما الانبیاء والرسل فدوننا علی المراقی وفی الامالی عن ابی عبدالله عن جده امیر المؤمنین قال قال لی رسول الله (ص) "یا علی أنت أخی فی الدنیا والآخرة وأنت أقرب الخلائق إلی یوم القیامة فی الموقف بین یدی الجبار" وروی سعد فی الأربعین عن أبی صالح عن سلمان الفارسی عن النبی (ص) أن جبرائیل قال له إذا کان یوم القیمة نصب لک منبر عن یمین العرش وللنبیین کلهم عن یسار العرش وبین یدیه ینصب لعلی کرسی إلی جانبک إکراما. الی غیر ذلک من الأخبار المصنوعة فی کتبهم وبالفرض اگر این اخبار صحیح هم باشند مفید مدعا که تفضیل ائمه بر انبیا است نمی شوند زیراکه مفاد این اخبار آنست که به تبعیت خاتم الانبیاء بعض آل اطهار اورا در بعض مواقف و مواضع تقدم بر جمیع خلق خواهد شد وازین تقدم تبعی تفصیل لازم نمی آید زیراکه امت مصطفویه بالاجماع پیش از همه امم در بهشت داخل خواهد شد و هر نبی همراه امت خود خواهد بود تا از گذرگاه تنگ پل صراط آنها را بگذراند پس این امت را پیش از انبیا به تبعیت پیغمبر خود دخول بهشت نصیب خواهد شد و بالاجماع تمام این امت از انبیا افضل نیست و این معنی موجب تفضیل دانستن خلاف عقل و شرع و عرف است در گذرگاه و دروازه ازک پادشاهی خدمتکاران و احشام امیری بر امیری به تبعیت امیر اول مقدم می شوند و موجب تفضیل آنها بر ان امیر نمی گردد.

عقیده سوم انکه انبیا از گناهان معصوم اند و همین است مذهب اهل سنت لیکن تفصیلی دارند که از کتاب واخبار صحیحه مفهوم میشود از کبائر صغائر عمدا معصوم اند و بعضی صغائر از ایشان سهوا صادر میشوند که ان را زله نامند و زله در لغت لغزش قدم را گویند و چون گناه از پیغمبران باین صورت صادر میشود که قصد طاعتی یا مباحی میکنند و بسبب قرب و مجاورت آن طاعت یا مباح به گناهی دران گناه واقع میشود و این حالت شبیه است به حالت رهروی که قصد راه رفتن میکند و بسبب قرب و مجاورت راه با سنگ یا گل ولای پای او لغزش میخورد ازین جهت گناه پیغمبران را زله نامیده‌اند ونیز اهل سنت گفته‌اند که صغایری که دلالت بر خست و دناءت طبع میکنند مثل دزدیدن یک حبه یا کم کردن یک دانه از حق کسی ازپیغمبران بطریق سهو نیز صادر نمی شوند زیرا که موجب تنفر میگردند عوام را از اتباع اینها و نقض غرض بعثت لازم می آید و الحق مرتبه نبوت و فائده بعثت مقتضی عصمت این بزرگواران است بچند وجه اول آنکه اگر از انبیا گناهان عمداً صادر شوند و امت مامور است باتباع ایشان {قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ} و خود ایشان از معاصی و گناهان مردم را باز میدارند و نهی میکنند پس تناقض در میان دعوت قولی و فعلی لازم آید دوم آنکه اگر گناه کنند باید که باشد عذاب معذب شوند لقوله تعالی {إِذًا لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا} و لقوله {یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرًا} و معذب شدن خاصه باشد عذاب منافی و مخالفت منصب نبوت است زیرا که نبی شفیع امت و شاهد نیکی و بدی ایشانست وچون خود در کار خود درمانده باشد شفاعت که کند و شهادت که ادا نماید سوم آنکه اگر گناه میکردند مثل سلاطین جابر می‌شدند که مردم را زجر میکنند و سیاست می نمایند بر رسوم فاسده و ارتکاب فواحش و خود بعمل می آرند و لابد روش انبیا از ملوک جابر و سلاطین ظالم ممتاز و مباین می باید چهارم آنکه اگر گناه کنند مستوجب ایذا و اهانت و عقوبت گردند وقد قال الله تعالی {إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآَخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا} پنجم آنکه اگر گناه ایشان بر امت ظاهر شود استنکاف نمایند از اطاعت ایشان و از نظرشان بیفتند بلکه من بعد تصدیق نه کنند و تکذیب نمایند و گویند که اگر ایشان در اخبار و مواعید خود راست می گفتند خود چرا مرتکب این کارها میشدند فرقه یعفوریه از امامیه از انبیا تجویز کنند صدور ذنوب را و آنچه این فرقه صراحه میگویند بقیه امامیه در پرده می سرایند که امور شنیعه وگناهان قبیحه در کتب خود از انبیا روایت کرده اند چنانچه عن قریب بگوش میرسد ان شاءالله تعالی.

عقیده چهارم آنکه انبیا از دروغ گفتن و بهتان نمودن مطلقا معصوم اند خواه عمدا باشد خواه سهوا خواه پیش از نبوت خواه بعد ازان و امامیه گویند که کذب جایز بلکه واجب است بر انبیا از روی تقیه و قول حضرت ابراهیم را که {إنی سقیم} فرمود بر همین حمل کنند حالانکه اگر کذب جایز باشد بر انبیا کو از روی تقیه وثوق و اعتماد به اقوال ایشان نماند و غرض بعثت منتقض گردد و تقیه انبیا را جایز نیست و الا تبلیغ احکام الهی صورت نه بندد زیرا که در اول امر که هنوز ممد و ناصری نمی باشد احتیاج تقیه بیشتر میباشد و چون در آنوقت ایشان خلاف حکم الهی ظاهر نمایند و از ایذای قوم بترسند دیگر حکم الهی چه قسم معلوم شود و عن قریب تحقیق این مسئله بیاید ان شاء الله تعالی و آنچه در حدیث وارد شده است که "لم یکذب إبراهیم إلا ثلاث کذبات" پس مراد از کذب معنی حقیقی آن نیست بلکه تعریضات را که نسبت بفهم سرسری سامع مشابه بکذب می باشند بطریق مشاکله بکذب نام کرده اند و در باب دوم تحقیق این گذشت.

عقیده پنجم آنکه انبیا را معرفت واجبات ایمان قبل از بعثت و بعد ازان ضرور است زیراکه جهل در عقاید موجب کفر زندقه است و معاذ الله که انبیا را این جهل باشد آری در احکام شرعیه بدون ورود وحی ایشان را علم حاصل نمیشود و در همین علم وارد است قوله تعالی {وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا} جماهیر مسلمین و یهود و نصاری برین عقیده اجماع دارند و جابجا در حق انبیا در نصوص قرآنی {فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلًّا آَتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ} {یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآَتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا} {وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآَتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ} و غیر ذلک صریح برین مدعا دلیل است و در بعضی مواضع ذکر بعثت و ارسال و وحی و انزال کتاب بعد ازین مضمون واقع شده و نیز در حق لقمان بی آنکه وحی و نبوت داشته باشد لفظ حکمه فرموده اند پس معلوم شد که این علم قبل از نبوت و وحی هم حاصل می شود و امامیه گویند که انبیا را معرفت اصول عقاید در حین بعثت بلکه در عین مناجات و مکالمه که اعلاء مراتب قرب بشری با جناب خداوندی است حاصل نمی شود معاذالله من هذا الاعتقاد الباطل یدل علی ذلک ما رواه محمد بن بابویه القمی فی عیون أخبار الرضا علیه السلام وفی کتاب التوحید عن علی بن موسی الرضا عن آبائه علیهم السلام إلی أمیر المؤمنین ومحمد بن یعقوب الکلینی عن أبی جعفر فی الکافی أن موسی بن عمران صلوات الله وسلامه علیه سأل الله تعالی فقال یا رب أبعید أنت منی فأنادیک أم قریب فأناجیک و این خبر صریح دلالت میکند که حضرت موسی را تا این وقت که حالت مناجات و مکالمه بود از قرب و بعد مکانی منزه بودن باری تعالی معلوم نبود و حقیقت این خبر آنست که در حضور جناب رسالت مآب اعرابی جاهل آمده سوال کرده بود که یا محمد أبعید ربنا فینادیه أم قریب فیناجیه جناب رسالت در جواب آن اعرابی بی فهم تامل فرمودند که اگر هر دو شق بعد و قرب مکانی را نفی میکنم این بدوی جاهل که گرفتار اوهام و پابند حواس خود است بر نفی وجود باری تعالی محمول خواهد کرد زیراکه و هم همین حکم میکند که کل موجود اذا قیس الی موجود آخر فاما بعید منه او قریب و تجرد موجود را از مکان و جهت و قرب و بعد کذای نمیفهمد و باور نمیکند درین اثنا حق تعالی خود متکفل جواب شد و آیه {وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ} و درین آیه اشاره به دقیقه شد که چون بعد مکانی منتفی شد قرب حاصل شد کو قرب مکانی نباشد زیراکه آنچه از قرب مکانی حاصل میشود بسبب انتفاء بعد مکانی درینجا هم حاصل است بدلیل آنکه {أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ} و این ارشاد هدایت نظام مصدور جمیع صفات کمال و نقص آمد از انجمله الفاظ ذکورت در جناب او تعالی اطلاق کردن بسبب انتفاء انوثت و ازانجمله ضحک و تبشش و فرح بسبب انتفاء حزن و بکا و ازانجمله است حیا بسبب انتفاء وقاحت و ازانجمله صبر و شکیبائی بسبب انتفاء جزع و بیصبری و علی هذا القیاس اگر چه معنی حقیقه این الفاظ هم درانجا متحقق نیست و همین است طریق هدایت خداوندی که گرفتاران اوهام را نیز موافق معلومات و موهومات ایشان تسلی می بخشند و تکلیف ترقی بصرف معقولات نمیدهند تا آنکه از کنیزی بی عقل بر اثبات مکان عالی قناعت کردند وقتی که پرسیدند که أین الله فقالت فی السماء همین قصه اعرابی را حضرت ائمه هم بیان فرموده اند قوه حفظ رجال این فرقه است که بجای اعرابی نام پیغمبری از پیغمبران اولوالعزم گرفتند ودر ورطه ضلالت افتادند و رجال اهل سنت من و عن این قصه را یاد داشتند و روایت کردند و همین است تفاوت در روایات ایشان و روایات اهل سنت و ازین غلطی قبیح پی باید برد که در دعاء صنمی قریش دیگر مثالب صحابه هم همین قسم تبدیل اسماء و القاب و تحریف شمائل و صفات بوقوع آمده نوبت به کجا رسانیده و این همه بسبب مساهلت و بی مبالاتی اینفرقه است در روایات دین که از هر کس وناکس اخذ علوم دینی کردند و هرگز بر محک امتحان نه زدند تا سره از ناسره ممتاز قلب از خالص جدا می شد و روایت دیگر از همین باب در حق حضرت یونس هم دارند روی الکلینی عن أبی عبدالله علیه السلام "ان یونس کان یقول فی سجوده أتراک معذبی وقد عفرت لک فی التراب وجهی أتراک معذبی وقد أظمأت لک هواجری أتراک معذبی وقد أسهرت لک لیلی أتراک معذبی وقد اجتنبت لک المعاصی قال فأوحی الله الیه ارفع راسک فإنی غیر معذبک فقال إن قلت لا أعذبک ثم عذبتنی کان ماذا ألست عبدک وأنت ربی فأوحی الله عز وجل إلیه ارفع راسک فإنی غیر معذبک وإنی إذا وعدت وعدا أوفیت" و درین خبر صحیح دو چیز معلوم شد یکی آنکه حضرت یونس را معلوم نبود که خلف وعده کردن قبیح است از علامات نفاق و باری تعالی از قبایح منزه است دوم آنکه وجوب عدل یعنی ترک تعذیب غیر عاصی باطل است و الا حضرت یونس چرا خوف تعذیب میکرد واگر حضرت یونس به این مسئله اعتقادی هم جاهل می بود مثل مسئله اولی پس از جناب باری تعالی جواب می آمد که مراتعذیب مطیع جایز نیست محض بر وعده حواله نمی‌فرمود بالجمله این خبر بلاشبهه از مفتریات رجال اینفرقه است که بزعم خود ایشان مضمونش باادله قطعیه باطل و نامسموع است و همین است حال روایات اینفرقه که لبطلانها منها علیها شواهد.

عقیده ششم آنکه انبیا معصوم اند از صدور گناهی که موت برآن هلاک باشد امامیه درین عقیده خلاف دارند و درحق بعضی انبیا این را روایت کنند روی الکلینی عن ابن أبی یعفور قال سمعت أبا عبدالله یقول وهو رافع یده إلی السماء رب لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا ولا أقل من ذلک فما کان بأسرع من أن تحدر الدمع من جوانب لحیته ثم أقبل علی فقال ابن ابی یعفور إن یونس بن متی وکله الله عز وجل إلی نفسه أقل من طرفة عین فأحدث ذلک قلت: فبلغ به کفرا أصلحک الله فقال لا ولکن الموت علی تلک الحال کان هلاکا باید دانست که انچه از نص قرآن در مقدمه حضرت یونس ظاهر میشود همین قدر است که حضرت یونس بی اذن پروردگار قوم خود را گذاشته رفت و برین امر معاتب شد و نیز در دعای بد کردن بر قوم خود عجلت فرمود و تحمل بر شداید ایذا و تکذیب آنها نه نمود و ظاهر است که این هر دو امر گناه نیستند کبیره چرا باشند زیراکه نزد حضرت یونس قراین قویه قایم شدند بر آنکه ایشان ایمان نخواهند آورد پس دعای بد فرمود و نیز بعد از انکشاف عذاب از ایشان ترسید که مرا ایذاء شدید خواهند رسانید و تکذیب صریح خواهند کرد که موافق وعده بوقوع نیامد ناچار گریخته رفت و منتظر حکم پروردگار نماند چون منصب انبیا بس عالی است بر همین قدر اورا عتاب شدید شد و تادیب و ارشاد فرمودند و حالا هم اگر شخصی غلام یا نوکر خود را عامل کرده بر دیهی بفریسد و بگوید اگر زمینداران و مزارعان آن دیه با تو سرکشی نمایند و تن باطاعت ندهند بمن خواهی نوشت که فوجی از حضور خود برای تاخت آن دیه خواهم فرستاد و آن غلام یا نوکر دران دیه رفت و بمقدور خود در استمالت رعایا و ترغیب و ترهیب آنها کوشید و آنها اصلا تن به اطاعت او ندادند و احکام اورا قبول نداشتند بلکه در پی ایذا او شدند و اورا مسخره گرفتند و او انتظار حکم خاوند خود نکرد و خود عرضی در خواست مدد و فوج موعود فرستاد خاوند بموجب وعده خود فوج عظیم رخصت نمود زمینداران چون از قصد فوج مطلع شدند و کیلی را بطور خفیه نزد خاوند دیه روان نمودند و توبه و استغفار و ندامت بسیار اظهار کردند و قول و قرار دادند که آینده از حکم او تجاوز نخواهند کرد و این غلام و نوکر برین امور اطلاعی ندارد ناگاه فوج او بی تاخت دیه مراجعت کرد و دیه را صحیح و سالم گذاشته رفت این غلام یا نوکر چون این حالت مشاهده نمود واز حقیقت حال اطلاعی نداشت بی آنکه حکم خاوند برسد بر جان خود خایف شده زود از نواح آن دیه فرار کرده رفت درین صورت غلام یا نوکر را عاصی و نافرمان بردار و مخالف خاوند خود نتوان گفت آری اینقدر شد که این غلام یا نوکر اگر صبر میکرد و خود را در میان انها میداشت تا بوسیله او توبه و استغفار می کردند اسلوب کار بهتر می شد و از روی تواریخ و روایات تفسیریه هیچ امر وراء این دو چیز معلوم نمیشود که از حضرت یونس بوقوع آمده باشد و در قرآن مجید که {وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ} وارد شده پس مشتق از قدر است بمعنی تضییق و تنگ کردن من قبیل قوله تعالی {اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآَخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ} نه از قدرت تا فساد عقیده حضرت یونس ثابت شود دلیل صریح برین آنکه بعد ازین عبارت {فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ} فرموده و تفریع این دعا و ندا برمعنی قدرت هرگز درست نمیشود و با معنی دیگر بسیار چسپان است یعنی گمان کرد که ما اورا تنگ نخواهیم کرد درعتاب پس توبه نمود و از کرده خود استغفار آورد به امید قبول و اعتراف حضرت یونس در آخر این آیه بظلم حیث قال {وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ} بنابر هضم نفس و تضرع و زاری است در جناب خداوند خود و اندک را بسیار دانستن چنانچه شیوه بندگان مطیع است یا بنابر آنکه ترک اولی در حق انبیا حکم معصیت و ظلم دارد در حق عوام الناس.

عقیده هفتم آنکه حضرت آدم ابوالبشر صفی الله بود واز حسد و بغض و اصرار بر نافرمانی خدا پاک بود و همین است مذهب اهل السنه قوله تعالی {ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَی} {فَتَلَقَّی آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ} {إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آَدَمَ وَنُوحًا وَآَلَ إِبْرَاهِیمَ وَآَلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ} امامیه در حق آن ابوالآباء عقوق شنیع بکار برند و کمال بی ادبی نمایند و اورا بحسد و بغض و سایر خصال نامرضیه وصف کنند و مصر بر معصیت و نافرمانی خدا انگارند و آنچه ابلیس را نسبت بحضرت آدم پیش آمد که حسد کرد و امر سجده را قبول نه نمود و عهد خدارا در حق او ترک داد و ملعون ابدی شد اینها در حق حضرت آدم نسبت بائمة اطهار ثابت کنند که حسد اینها نمود و بمیثاق ولایت ایشان اقرار نه کرد و عهد خدا را در حق اینها ترک داد و حق تعالی بروی غضب فرمود و همیشه در غضب ماند معاذالله من ذلک روی محمد بن بابویه فی عیون أخبار الرضا عن علی بن موسی الرضا علیه السلام أنه قال إن آدم لما أکرمه الله تعالی بسجود الملائکة له وإدخاله الجنة قال فی نفسه أنا أکرم الخلق فنادی الله عزوجل ارفع رأسک یا آدم فانظر إلی ساق عرشی فرفع آدم راسه فوجد فیه مکتوبا لا إله إلا الله محمد رسول الله علی ولی الله أمیر المؤمنین وزوجته فاطمة سیدة نساء العالمین والحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة فقال آدم یا رب من هؤلاء فقال عز وجل هؤلاء من ذریتک وهم خیر منک ومن جمیع خلقی ولولاهم ما خلقتک وما خلقت الجنة والنار و لا السماء ولا الأرض فإیاک أن تنظر الیهم بعین الحسد فأخرجک عن جواری فنظر إلیهم بعین الحسد فسلط علیه الشیطان حتی أکل من الشجرة التی نهی الله تعالی عنها وأیضا روی ابن بابویه فی معانی الأخبار عن المفضل بن عمر عن ابی عبدالله قال لما أسکن الله عز وجل آدم وزوجته الجنة قال لهما {کُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ} فنظرا إلی منزلة محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین والأئمة من بعدهم فوجداها أشرف المنازل من منازل أهل الجنة فقالا ربنا لمن هذه المنزلة فقال الله عزوجل ارفعوا رؤسکم إلی ساق عرشی فرفعا رؤسهما فوجدا أسماء محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین والأئمة مکتوبا علی ساق العرش بنور من نور الجبار جل جلاله فقالا یا ربنا ما أکرم هذه المنزلة علیک وما أحبهم إلیک وما أشرفهم لدیک فقال الله جل جلاله لولاهم ما خلقتکما هؤلاء خزنة علمی وأمنائی علی سری إیاکما أن تنظرا الیهم بعین الحسد وتتمنیا منزلتهم عندی ومحلهم من کرامتی فتدخلا من ذلک فی نهیی وعصیانی فتکونا من الظالمین فوسوس إلیهما الشیطان فدلاهما بغرور وحملهما علی تمنی منزلتهم فنظرا إلیهم بعین الحسد فخذلا لذلک حالا در مضمون این دو خبر عاقل را تامل باید کرد که در حق حضرت آدم چه قدر اهانت و تحقیر است زیراکه حسد مطلقا از مذمومات وقبایح است به اجماع جمیع اهل ملل ونحل خصوصا حسد اکابر و خیارعبدالله کبیره است از عمده کبائر واینهمه را نسبت بحضرت آدم میکنند خاصتا بعد از تقید وتاکید تمام از جناب کبریاء الهی پس در مذهب ایشان در میان آدم و ابلیس فرقی نیست آنچه ابلیس با آدم کرد آدم با اولاد امجاد خود بعمل آورد بلکه کار آدم بدتر از کار ابلیس شد زیراکه ابلیس را با آدم علاقه نبود و آدم را با این بزرگواران علاقه پدری و پسری درمیان بود پس قطع رحم قریبه لازم آید و حسد اولاد که در سلامت فطرت از محالات عادیه است به پیغمبری که اول پیغمبران و قبله فرشتگان و ساکن جنت بود منسوب گشت معاذالله من ذلک این است معامله آدم در مذهب امامیه در حق العباد واما معامله اودر حق الله نزد ایشان پس از روایت دیگر شرح کنیم روی محمد بن الحسن الصفار عن ابی جعفر قال الله تعالی لادم وذریته التی اخرجها من صلبه {وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ} وهذا محمد رسول الله وعلی أمیر المؤمنین وأوصیاءه من بعده ولاة امری وان المهدی أنتقم به من أعدائی وأعبد به طوعا وکرها قالوا أقررنا وشهدنا وآدم لم یقر ولم یکن له عزم علی الإقرار به درین خبر صریح کفر حضرت آدم باشد انواع کفر که کفر جحود است لازم آمد و تکفیر پیغمبری که اورا حق تعالی بدست خود پیدا کرده باشد وروح خاص خود را درو دمیده و در حق او فرموده ان الله اصطفی آدم و ملائکة را حکم بسجود او کرده چه قدر دور از دین و ایمان است و شریف مرتضی را درین امور فی الجمله حمیت اسلام بجوش آمده و در کتاب خود که مسمی بغرر و درر است انکار خبر میثاق نموده و حکم بوضع و اختراع آن کرده و ابن صفار و شیوخ او را از دائره ایمان بر آورده و لله الحمد وعجب است ازینفرقه که در نظم قرآن مجید تامل نمی کنند و در نمی یابند که محل عتاب برآدم محض اکل شجره که گناه کبیره نیست بالاجماع گردانیده اند واگر این امور واقع می شد لازم بود که محل عتاب همین امور را می گردانید و ازان خبر میداد تا دیگران را مثل ابوبکر وعمر وعثمان چشم عبرت وا می شد و از امثال این قبایح اجتناب می کردند و این بدان ماند که شخصی پسر شخصی را کشته باشد و فرمان عمده اورا انکار کرده باشد واز درخت خانه او بی پروانگی دانه میوه چیده خورده باشد در مقام عتاب آنهمه معاصی را در یک کناره گذاشته محض بر خوردن دانه چند از درخت شورش کند و امور دیگر را اصلا در ذکر نیارد وبا وجود عقل کامل این معنی متصور نیست ودر ترک عهد روایتی دیگر از امامیه نیز بر ذمه حضرت آدم در کتب ایشان دیده است روی الصفار المذکور فی قوله تعالی {وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا} قال عهد الله إلی آدم فی محمد والأئمة بعده فترک ولم یکن له عزم أنهم هکذا و اصل حقیقت اینست که ابن صفار مردی بود از علوج مجوس که نام جد او فرخ بود و او خود را از موالی موسی بن عیسی اشعری می گرفت و خباثت مجوسیت در اصل و نسب او باقی ماند نهایت آنکه تستر به تشیع می نمود دلیل صریح برین آنکه ابن صفار روایاتی از ایمه نیز قدح می کنند مثل اخبار مذکور که هر همه طوایف ملیین از یهود و نصاری و مسلمین بر بزرگی حضرت آدم ابوالبشر و کرامت ایشان نزد پروردگار خود و اصطفاء ایشان بر عالمین اجماع دارند و چون چنین روایات از ایمه در عالم منتشر شود مردم قاطبه از حقیقت امامت ایشان بلکه از حسن و دیانت ایشان بد اعتقاد و متنفر گردند و ابتلاء عظیم در اسلام راه یابد و مدعا مجوس و آرزوی دلهای ایشان برآید و به والحمد الله اهل سنت بر خباثت این گروه مطلع شده اند و روایات اینها را جدا انداخته و مثل لته حیض مطروح ساخته لیکن شیعه را شیطان راه زنی کرده پس رو این شیوخ ضلالت گرداننده دین و ایمان خود را مبنی بر روایت این بد دینان ساخته اند و ایمان خود را در راه متابعت این ابلیس آئینان درباخته {وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ}

عقیده هشتم آنکه هیچ نبی از رساله استعفا ننموده و از اداء احکام الهی عذر نیاورده و همین است مذهب اهل سنت و امامیه گویند که بعضی اولوالعزم از رسولان استعفا از رساله نموده اند و تعلل و مدافعت پیش آورده و عذرها بیان کرده از انجمله حضرت موسی است علیه السلام که چون او را حق تعالی بلا واسطه کسی خود ندا فرمود و ارشاد نمود که {وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} قوم فرعون در جواب گفت که مرا ازین کار معاف دار زیرا که می ترسم از آنکه مرا به دروغ نسبت کنند و از قیل و قال آنها دل تنگ شوم و نیز زبان من بسبب لکنتی که دارم در تقریر مطلب کوتاهی می‌کند و نیز من تقصیر دار آن قومم و یکی را از انها کشته ام مبادا مرا در عوض او بکشند پس هارون را که برادر من است رسالت ده و مرا معاف دار و این مضمون را از روایات قرآن می برآرند و از کلام الهی می فهمند حالانکه استعفا از رساله متضمن رد وحی است و مستلزم عدم انقیاد لامر الله و انبیا ازین امور معصوم اند و در آیات قرآنی ایشان را جای تمسک نیست بلکه همان آیات عندالتامل ایشان را الزام می دهند زیرا که این کلام از حضرت موسی اصلا در قرآن منقول نیست که مرا ازین کار معاف دار و عوض من هارون را رسالت ده این همه خوش فهمی این فرقه نافهم است آری خوف از تکذیب قوم فرعون و از آنکه قتل کنند پیش از اداء رساله و دل تنگی و کوتاه زبانی خود بیان کرده اند لیکن نه بنابر استعفا و تعلل بلکه برای طلب عون بر امتثال امر و تمهید عذر در طلب معین و این خود عین حجت قبول است بمثابه آنکه پادشاه شخصی را بر مهمی معین سازد و آن شخص قلت رفقاء خود و کثرت اعدا و شوکت آنها بیان نماید یا ضعف حال خود از جهت قال ومنال مذکور کند غرضش آنکه از حضور پادشاه به او مساعده عنایت شود و سرداران عمده با فوج شایسته همراه او متعین شوند پس این کلام او صریح دلالت بر قبول دارد نه بر رد و دفع و در آیه {وَاجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی} تفسیر این مبهم وارد شده که غرض ایشان تشریک برادر خود را مر رسالت بود نه مدافعت از خود و هارون را عوضی خود و همچنین {أخاف أن یکذبون} و {فأخاف أن یقتلون} محض برای استدفاع بلا و استجاب حفظ از جانب خدا بود نه دفع این منصب عالی از خود معاذ الله من سوء الفهم وسوء الظن لاسیما فی حق الأنبیاء خصوصا أولی العزم من الرسل.

عقیده نهم آنکه مبعوث الی الخلق کافه در زمان خسرو پرویز محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بود (ص) من عندالله نه علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب و حضرت جبرئیل امین خداست به روحی از طرف خود به او وحی نیاورده ودر اداء رسالت خیانت نه کرده ونیز معصوم است از سهو و خطا درین امور عظام درین امر غلطی نه کرده و اشتباه اورا واقع نشده غرابیه که سابق حالشان گذشت در باب اول مخالف این عقیده دارند و جبرئیل را لعنت کنند و درینجا نصوص قرآنی و اخبار ایمه اهل بیت آوردن خالی از سماجتی نیست و مع هذا اسکات خصم هم نمیکند زیرا که چون تهمت بر جبرئیل است قرآن و شرایع همه از حیز اعتبار افتاد و اهل بیت چرا مخالف منصب جد خود که ایشان را باو شرف حاصل است خواهند گفت ناچار از تورات و انجیل نقل باید آورد که غرابیه هم اینقدر معتقد پیش بندی جبرئیل نیستند که دران کتب هم نعت محمد (ص) درج میکرد که آخر مرا باو سروکاری شدنی است واگر این احتمال هم پیدا کنند پس وحی حضرت موسی و عیسی اکثر بدون واسطه جبرئیل بود خصوصا تورات که یک دفعه ایشان را بلاواسطه کسی در طور عنایت شده بود مکتوب بر الواح زبرجد درانجا دخل جبرئیل نمی تواند شد فی التورات فی السفر الرابع منه قال الله تعالی لإبراهیم ان هاجر تلد و یکون من ولدها من یده فوق الجمیع وید الجمیع مبسوطة إلیه بالخشوع و نسخه تورات که این عبارت ازانجا است نزد یهود است اهل اسلام را بدان دست نیست و نه دران جبرائیل تصرف نموده لان الیهود کانوا یعادون جبرئیل و بدیهی است که از اولاد هاجر این قسم شخصی که در وقتی از اوقات دست او بالای همه شده باشد و همه اهل عصر او بخشوع متوجه بحضرت او باشند غیر از محمد بن عبدالله نبوده است اما علی بن أبی طالب پس در زمان خلفاء ثلاثه مغلوب و خایف و مغصوب و مظلوم مانده و چون نوبت بخلافت او رسید خشوعی که معاویة با او بعمل آورد و دیگر بغاه و خوارج پوشیده نیست و فی السفر الخامس منه: یا موسی إنی مقیم لبنی اسماعیل نبیا من بین إخوانهم وأجری قولی فی فیه ویقول لهم ما آمره به. و این قسم نبی لابد از نبی اسماعیل پیدا شود و علی بن ابی طالب کما هی امر الهی نرسانید و نه قول خدا در دهان او آمد بلکه خود را تابع پیغمبر وقت و تلمیذ او دانست پس ان نبی نیست الا محمد بن عبدالله. وفی الإنجیل فی الصحاح الرابع عشر من إنجیل یوحنا: أن فارقلیط روح القدس الذی یرسله أبی باسمی هو یعلمکم ویمنحکم جمیع الأشیاء وهو یذکرکم ما قلته لکم. وفی إنجیل یوحنا أیضا فی الصحاح السادس منه: لکنی أقول لکم الآن حقا ویقینا إن انطلاقی عنکم خیر لکم فإن لم أنطلق إلی أبی لم یأتکم فارقلیط وإن انطلقت أرسلت به إلیکم فاذا ما جاء هو یعیر أهل العالم ویدینهم ویوبخهم ویوقفهم علی الخطیئة والبر. وفیه أیضا: إن لی کلاما کثیرا ارید ان اقوله لکم ولکن لا تقدرون علی قبوله والاحتفاظ به ولکن إذا جاء روح الحق یرشدکم ویعلمکم ویریدکم بجمیع الخیر لأنه لیس یتکلم من تلقاء نفسه. و در زبورنام مقدس محمد بن عبدالله نیز واقع است و احتمال و اشتباه را اصل زایل میکند فی الزبور و نسخته محفوظه عند الیهود: یا أحمد فاضت الرحمة علی شفتیک من أجل ذلک أبارک علیک فتقلد السیف فإن بهاءک وحمدک الغالب وبورکت کلمة الحق فإن ناموسک وشرائعک مقرونة بهیبة یمینک سهامک مسنونة والأمم یجرون تحتک کتاب حق جاء به الله من الیمن والتقدیس من جبل فاران وامتلأت الأرض من تحمید أحمد وتقدیسه وملک الأرض ورقاب الأمم. وفی موضع آخر من الزبور أیضا: لقد انکسفت السماء من بهاء أحمد وامتلأت الارض من حمده. و اهل کتاب همیشه از مولد و مبعث و نسب و نعوت و شمایل نبی آخر زمان و اخراج کفار قریش اورا از وطن خود و محل هجرت او بوجهی خیر میدانند که بسبب تخصیصات و تقییدات احتمال شرکه ابهامی مرفوع و منتفی گشته کلی منحصر فی واحد شده بود و لهذا در وقت ظهور آن عالی جناب آن صفات را برو منطبق یافته بلکه منحصر درو شناخته پاره در ربقه انقیاد درآمدند و برخی وعده نصرت و امداد بر وقت مصمم نمودند اما قضاء و قدر پیش دستی کرد و آنجماعه قبل از رسیدن وقت بدار القرار شتافتند و نیز در وقت تولد علاماتی که بظهور آمد و تکلم احجار و اشجار و اخبار کاهنین و هتف هواتف جن و بانگ زدن اصنام و شیاطین و همچنین در وقت بعثت آنچه وقوع یافت احتمالات دیگر را مسدود ساخت باز ظهور معجزات واستجابت دعوات و امداد و نصرتی که پی در پی از جناب الهی باو واتباع او می رسید و برکات و انوار که از و در عالم منتشر شد و باقی ماند دلیل انی تخصیص او کردند وقطع نظر ازین همه احتمال غلط و اشتباه در حق جبرئیل وقتی متخیل و متوهم می شد که مدار ارسال وحی وتعین موحی الیه محض بر نمودن تصویر او می‌شد و ذکر نام و نشان و نعوت و شمایل با آن نمی‌بود و خدای تعالی تدارک این غلط و تنبیه بر این اشتباه نمی‌توانست کرد و این همه شقوق بدیهیه البطلان‌اند و مع هذا مشابهت صوری در میان آن جناب و حضرت امیر به تواتر مخبرین از شیعه و غیر شیعه که حلیه هر دو بزرگ را روایت کرده اند باطل و بی‌اصل است اگر غرابیه و ذبابیه به طریق خرافات ادعا نمایند نعیق غرابی و طنین ذبابی پیش نخواهد بود.

عقیده دهم آنکه آنجناب خاتم النبیین است لا نبی بعده جمیع فرق اسلامیه به همین قائلند الا چند فرقه از شیعه مثل خطابیه و معمریه و منصوریه و اسحاقیه و مفضلیه و سبعیه که بی‌پرده مخالف این عقیده دارند چنانچه در باب اول در ذکر مذاهب ایشان گذشت و امامیه هر چند به ظاهر به ختم نبوت آن جناب اقرار کنند لیکن در پرده به نبوت ائمه قائل‌اند بلکه ائمه را بهتر و بزرگتر از انبیاء شمارند چنانچه در همین باب به تفصیل گذشت و تفویض امر تحلیل و تحریم که خلاصه نبوت بلکه بالاتر از نبوت است برای ائمه اثبات نمایند پس در معنی منکر ختم نبوت‌اند یدل علی ذلک ما رواه الحسین بن محمد بن جمهور القمی فی النوادر عن محمد بن سنان عن أبی جعفر قال کنت عنده فأجریت اختلاف الشیعة فقال یا محمد إن الله تعالی لم یزل متفرداً بالوحدانیة ثم خلق محمدا وعلیا وفاطمة والحسن والحسین فمکثوا ألف دهر فخلق الأشیاء وأشهدهم خلقها وأجری طاعتهم علیها وفوّض أمورهم إلیهم یحلّون ما یشاؤن ویحرمون ما یشاؤن وما رواه الکلینی عن محمد بن الحسن المیثمی عن أبی عبدالله قال سمعته یقول إن الله تعالی أدّب رسوله (ص) حتی قومه علی ما أراد ثم فوض إلیه دینه فقال {وَمَا آَتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} فما فوض الله تعالی الی رسوله (ص) فقد فوضه الینا. و این هر دو روایت موضوع و مفتری اند زیرا که حسین بن محمد از ضعفا روایت می‌کند و مراسیل را بیشتر در کتابهای خود می‌آورد قال النجاشی ذکره أصحابنا بذلک و محمد بن حسن میثمی از مجسمه است که ایمان ندارد روایت او را چرا اعتبار باید کرد و اگر در اینجا اعتبار کنند تجسیم او را که نیز از ائمه روایت می‌کند قبول باید داشت اول در تفویض امر دین به پیغمبر (ص) سخن است تا به دیگری چه رسد مذهب صحیح آن است که امر تشریع مفوض به پیغمبر نمی‌باشد زیرا که منصب پیغمبری منصب رسالت و ایلچی گری است نه نیابت خدا و نه شرکت در کارخانه خدایی آنچه خدای تعالی حلال و حرام فرماید آن را رسول تبلیغ می‌کند و بس از طرف اختیاری ندارد و اگر تفویض امر دین به پیغمبر می‌شد او را عتاب چرا می‌شد حال آنکه او را مواضع بسیار مثل اخذ فدا از اساری بدر و تحریم ماریه قبطیه و اذن دادن منافقین در تخلف از غزوه تبوک و غیر ذلک عتاب شدید واقع شده و در بعضی جاها که پیغمبر (ص) در اثنای بیان حکم به تقریب سؤال سائلی یا وقوع واقعه فی الفور بی‌انتظار وحی استثنا یا تخصیص فرموده مثل الا الاذخر و مثل تجزی عنک ولا تجزی عن احد بعدک و مثل لو قلت نعم لوجبت و قائلین به تفویض بدان تمسک می‌جویند پس در حقیقت ارباب تفویض نیست بلکه از قبیل اجتهاد است که به طریق درج فی العموم یا قیاس خفی استنباط آن حکم می‌فرمود و تشفی مسایل می‌نمود و اجتهاد نبی ملزم العمل در حق امت است و این قسم تفویض که از قواعد کلیه شرعیه استنباط حکم نموده فتوی بدهد محذوری ندارد که سایر مجتهدین در این شریک اند و اگر مسلم داریم که به پیغمبر (ص) تفویض امور دین واقع شده بود چنانچه مذهب مرجوح است پس ائمه را در این منصب شریک نمودن خلاف اجماع است و الا بایستی که در عمل روایات از ائمه و پیغمبر (ص) برابر می‌شدند به هر چه خواهند عمل نمایند زیرا که هر یک از ایشان صاحب شرع است بر این تقدیر پس در میان روایات متعارضه احتیاج توفیق نمی‌شد و ارتکاب تکلفات در آن نمی‌نمودند یا عمل به چیزی از روایات ائمه و پیغمبر (ص) جایز نمی‌شد زیرا که هر یکی از ایشان مصلحت قومی یا شخصی یا زمانی مراعات نموده تشریع کرده است و آن مصالح از امت مستور است تا در جای دیگر نیز بر وفق آن مصالح احکام مختلفه را جاری نمایند پس تعطیل احکام شرع لازم می‌آید واللوازم کلها باطلة عند الامامیة أیضا فکذا الملزوم و نیز اگر تفویض امر دین به پیغمبر و امام می‌شد لابد ایشان را اجتهاد بایستی کرد در جوانب حکم تا آنچه اولی و ارجح باشد قرار دهند حال آنکه نزد شیعه امامیه نبی و امام را اجتهاد جایز نیست و نیز ائمه قاطبه روایت حلال و حرام از آباء خود می‌کردند و در صورت تفویض روایت وجهی نداشت و بالجمله این اصلی است فاسد که مستلزم مفاسد بسیار است و مع هذا متضمن انکار ختم نبوت است در حقیقت و جمیع امامیه به آن قائلند.

عقیده یازدهم آنکه معراج حق است و مخصوص است به خاتم النبیین (ص) و هیچ کس از اهل عصر شریک آنجناب (ص) در دیدن ملکوت آسمان و زمین نبود و همین است مذهب اهل سنت و ثابت به نصوص کتاب و عترت قوله تعالی {سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی} وقوله تعالی {وَلَقَدْ رَآَهُ نَزْلَةً أُخْرَی} الی قوله تعالی {لَقَدْ رَأَی مِنْ آَیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَی} و اقوال عترت در بیان قصه معراج در کتب امامیه به حد تواتر رسیده نقل آن موجب تطویل است و در این عقیده نیز اکثر فرق شیعه مخالفت دارند اسماعیلیه و معمریه و امویه اصل معراج را انکار کنند و به شبهات فلسفیه و استبعادات عادیه در سرعت حرکت و خرق سموات تمسک نمایند حال آنکه نص قرآنی به خلاف آن ناطق است اما سرعت حرکت پس در حق عرش بلقیس که که در یک لمحه از یمن به شام رسید منصوص است در سوره نمل و اما خرق سموات پس آیات بیشمار بر آن دلالت صریح می‌کنند قوله تعالی {إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ} و {إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ} و نیز خرق وقتی لازم آید که آسمان ابواب نداشته باشد و ثبوت ابواب که طرق صعود و نزول ملائکه و ارواح است در آسمان مجمع علیه ملل ثلاثه است تا به اصول اسلام چه رسد و منصوریه مخصوص بودن معراج را به خاتم الانبیاء (ص) انکار کنند و گویند که ابومنصور عجلی به جسد خود در یقظه به آسمان صعود نموده و با خدا مکالمه و مشافهه کرد و خدای تعالی بر سر او دست مالید چنانچه در باب اول گذشت و این ابومنصور عجلی همان عجل بقریست که او را حضرت صادق علیه السلام طرد و اخراج نمود و تکذیب فرمود از آن باز مدعی امامت برای خود شد و افتراها بست و امامیه با هم مختلف‌اند بعضی گویند که حضرت امیر علیه السلام شریک معراج با جناب پیغمبر (ص) و بعضی گویند که در زمین دید آنچه جناب پغمبر (ص) بر عرش دید سبحان الله جایی که جبرئیل مقرب را گنجایش مرافقت آن جناب نبوده باشد بشری را چه امکان که شریک منصب آن جناب تواند بود اگر در زمین دیدن آنچه که بر عرش دیدند ممکن می‌بود پس پیغمبر (ص) را مفت مشقت این سفر طویل چرا می‌دادند مگر بصر بصیرت او معاذالله شبکوری داشت که از دور نمی‌توانست دید تمسک این فرقه روایت ابن بابویه است فی کتاب المعراج فی خبر طویل ان علیاً کان لیله المعراج فی الارض و لکنه رأی من ملکوت ما رآه النبی (ص) و سابق گذشت که این روایت معارض است با روایت صحیحه دیگر نزد ایشان انّ علیا کان علی ناقه من نوق الجنه و فی یده لواء الحمد و حوله شیعته الی آخر ما سبق نقله و قد سبق انهما تعارضاً فتساقطاً و اگر این روایت صحیح باشد تمام شیعه را شرکت با پیغمبر (ص) در معراج حاصل می‌شود پس اولی و انسب همین است که این روایت را ترجیح دهند و امویه که فرقه‌ای است از امامیه اعتقاد شرکت حضرت امیر (رض) در اصل نبوت دارند و گویند که نسبت امیر به جناب پیغمبر (ص) نسبت حضرت هارون به موسی بود حال آنکه لفظ خاتم النبیین در حق آن جناب از امیر (رض) متواتر است نزد جمیع امامیه و در این صورت ختم نبوت چه قسم صورت بندد که حضرت امیر بعد از رحلت جناب پیغمبر (ص) تا مدت سی سال در قید حیات بود و عزل نبی از نبوت محال.

عقیده دوازدهم آنکه نصوص قرآن و احادیث پیغمبر (ص) همه محمول بر معانی ظاهره‌اند سبعیه از اسماعیلیه و خطابیه و منصوریه و معمریه و باطنیه و قرامطه و زرامیه از فرق شیعه به آن رفته‌اند که آنچه در کتاب و سنت از وضوء و تیمم و صلوه و صوم و زکات و حج و جنت و نار و قیامت و حشر وارد شده بر ظاهر آن محمول نیست بلکه اشاره است به چیزهای دیگر که آنها را جز امام معصوم کس دیگر نداند پس نزد این فرق اعظم ثقلین که کتاب الله است قابل تمسک نماند چنانچه سبعیه گفته‌اند که وضو موالات امام است و تیمم اخذ از مأذون در غیبت امام و صلوه عبارت از ناطق به حق که رسول الله (ص) است به دلیل {إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ} و زکات عبارت از تزکیه نفس به معارف حقه و کعبه نبی است و باب علی و صفا و مروه حسنین و میقات مردمند و تلبیه اجابت دعوت امام و طواف هفتگانه به کعبه عبارت است از موالات ائمه سبعه که فیما بین نطقاء بالشرایع می‌باشند و شریعت سابق را تا آمدن لاحق برپا می‌دارند و احتلام عبارت از افشای اسرار ائمه به سوی نااهلان اگر به غیر قصد واقع شود و غسل عبارت از تجدید عهد امام و جنت راحت بدن است از تکلیفات شرعیه و نار مشقت تکالیف بر داشتن و عمل به ظواهر نمودن و قرامطه و باطنیه نیز از این قسم خرافات و هذیانات بسیار دارند و عمل به ظواهر را دشمن‌اند و لهذا قتل حجاج را در حرم و نهب اموالشان نمودند و حجر الاسود را کنده بردند و را بر خاکریزی از خاکریزهای کوفه انداختند و همه اینها به اباحت محارم و محرمات قائل‌اند و برقعیه اکثر انبیاء را انکار کنند و لعن نمایند و باطنیه گویند که صوم و صلوه و حج و زکات همه پیدا کرده و ساخته خلفای ثلاثه است و روزه ماه مبارک رمضان بدعت عمر (رض) است و خطابیه و منصوریه و معمریه و جنابیه گویند که فرایض مذکوره در شریعت نام مردانی است که ما را به دشمنی‌شان فرموده‌اند و منصوریه و زرامیه جنت را تأویل کنند به امام و نار را به دشمنان او مثل حضرت ابوبکر و عمر (رض) و معمریه گویند که جنت نعیم دنیا و نار آلام دنیا است دنیا را فنا نخواهد بود و در زمان مطیع بالله این فرق را با وصف این شعوری که دارند غلبه و تسلط کلی حاصل گشت و عالمی را گمراه کردند تا عبرت عاقلان باشد و آخر به دست ترکان چنگیزی علف تیغ انتقام پروردگار گشتند و همراهشان خشک و تر بسیار سوخت قوله تعالی {اتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ}

عقیده سیزدهم آنکه حق تعالی بعد از خاتم النبیین (ص) ملک را بر کسی به رسم رسالت نفرستاد و وحی نازل نشده اگر چه بدون معاینه و مشاهده بلکه به مجرد سماع صوت باشد امامیه گویند که حضرت امیر را این منصب بود و به سوی آن جناب وحی می‌آمد و فرق در میان وحی رسول الله (ص) و وحی امیر (رض) همین بود که رسول الله (ص) ملک را مشاهده می‌کرد و امیر آواز او می‌شنید و صورت او نمی‌دید روی الکلینی فی الکافی عن السجاد علیه السلام أن علی بن ابی طالب کان محدثاً وهو الذی یرسل الله إلیه الملک فیکلمه ویسمع الصوت ولا یری الصورة و این همه از اکاذیب و مفتریات این قوم است و مع هذا متناقض است به روایات دیگر از ائمه که در کتب ایشان موجود است از آن جمله آنکه حضرت پیغمبر (ص) فرمود "أیها الناس لم یبق بعدی من النبوة إلا المبشرات" و از آن جمله آنکه باری تعالی کتابی نازل فرموده بود مختوم بخواتم ذهب به سوی پیغمبر زمان (ص) و آن جناب به امیر رسانید و امیر به حضرت امام حسن علیه السلام وهکذا الی المهدی و هر سابق لاحق را وصیت می‌نمود که یک خاتم را از آن کتاب فک نماید و به مضمون آن عمل نماید و علم ائمه از همان کتاب است و چون چنین باشد حاجت فرستادن فرشته و شنوانیدن آواز چرا افتد و عبث در کارخانه الهی محال است و طایفه‌ای از امامیه ادعای مصحف فاطمه نمایند و گویند که به حضرت زهرا بعد از رحلت پیغمبر (ص) وحی می‌شد و آن وحی را حضرت امیر جمع نموده و مصحف فاطمه نام نهاده و اکثر وقایع آتیه و فتن این امت در آن مذکور است و ائمه از روی همان مصحف مردم را بر اخبار غیب مطلع می‌کردند و مختاریه از شیعه ادعای وحی به سوی مختار ثقفی که حال او در باب اول گذشت می‌کنند و سبعیه از اسماعیلیه و مفضلیه و مغیریه و عجلیه صراحت مدعی نبوت و انزال وحی بر پیشوایان خودند کما مرّ فی الباب الاول.

عقیده چهاردهم آنکه تکالیف شرعیه بعد از وفات پیغمبر (ص) مرتفع نشده و نخواهد شد معمریه و منصوریه و حمیریه از فرق اسماعیلیه تجویز اسقاط جمیع تکالیف شرعیه نمایند به حکم امام وقت چنانچه ابوالخطاب که نامش معمر است جمیع تکالیف را از تابعان خود اسقاط نمود و جمیع محرمات را حلال گردانید و به ترک فرایض امر نمود و منصوریه گویند که هر که با امام وقت در خورد از او جمیع تکالیف خود به خود ساقط گشت هر چه خواهد کرده باشد زیرا که جنت عبارت از امام است و بعد از وصل به جنت تکلیفی باقی نمی ماند و حمیریه گویند که امر شریعت مفوض به حجت وقت است اسقاط تکالیف و زیاده و نقصان در آن به دست اوست حسن بن الهادی بن نزار بن المستنصر که در قرن پنجم از هجرت بود و او را حجت وقت می‌دانستند اسقاط تکالیف شرعیه را مصلحت دانسته حکم به تحلیل محرمات و ترک فرایض نمود.

عقیده پانزدهم آنکه امام را نمی‌رسد که حکمی از احکام شرعیه را نسخ و تبدیل نمایند اثنا عشریه بلکه سایر امامیه و حمیریه به آن رفته‌اند که امام را نسخ جمیع احکام می‌رسد و این عقیده ایشان خلاف ظاهر عقل است زیرا که امام نائب پیغمبر است در ترویج شریعت و تعلیم آن او را در تغییر و تبدیل احکام اگر دخلی باشد متناقض پیغمبر و مخالف او بود نه نائب او و بدیهی است که امام بلکه نبی نیز شارع نیست شارع حق تعالی است قوله تعالی {شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ} و {لکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا} و جا به جا در حق کسانی که به عقل تحریم به حایر و سوایب دیگر ماکولات و تحلیل میته و امثال ذلک کرده بودند عتاب به وجه اعم که دیگران را هم شامل است بی‌تخصیص در قرآن مجید وارد است پس چون نبی را به خودی خود نسخ حکمی نرسد امام را چگونه این منصب حاصل تواند شد که شرکت در الوهیت است نه نیابت نبوت و تمسک اثناعشریه نیز در این باب به روایاتی چند است که اختراع و افترا بر ائمه نموده‌اند منها ما روی محمد بن بابویه القمی عن ابی عبدالله انه قال ان الله تعالی آخی بین الارواح فی الازل قبل ان یخلق الاجسام بالفی عام فلو قد قام قائم اهل البیت ورث الاخ من الذین آخی بینهما فی الازل و لم یورث الاخ من الولادة دلیل صریح بر کذب این روایت آن است که تکالیف شرعیه چون بر عامه ناس‌اند می‌باید که منوط باشند به علامات ظاهره و امور حلیه مثل تولد و نکاح و قرابت که علم بشری به دریافت آن تواند رسید و مؤاخاه ازلی که این میت معین را با کیست و مکان او کجاست و عدد اخوان کذای که چندند و مراتب آنها در اخوت که به حسب آن ترجیح بعضی بر بعضی و محبوب ساختن ضعیف از قوی توان کرد چیزیست که به وجه من الوجوه عقل آن را در نمی‌یابد و نص امام در هر فرد طلب معتذر کردن است پس امر میراث معطل شود و اموال مردم همه در بیت المال ضبط شوند.