پرش به محتوا

تحفه اثنا عشریه/باب پنجم

از ویکی‌نبشته

باب پنجم در الهیات

اول مسایل الهیات اینست که نظر در معرفت خدای تعالی واجب است لیکن این وجوب عقلی است یا شرعی امامیه گویند که وجوب عقلی است یعنی فطع نظر از حکم خدا بحکم عقل بر ذمه هر مکلف فرض است که او را بشناسد و فکر در صفات او نماید و اهل سنت گویند که وجوب شرعی است که بدون فرموده خدا نظر درین مقدمه واجب نیست و عقل را در هیچ چیز از امور دینیه حاکم نباید دانست و بحکم او کار نباید کرد مذهب امامیه درینجا مخالف ثقلین واقع است اما مخالفت کتاب الله پس از آن جهت که می فرماید {إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ} {أَلَا لَهُ الْحُکْمُ} {لَا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ} {اللَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ} و {یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ} ترجمه [...] و نیز می فرماید {وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا} اگر بحکم عقل چیزی واجب می شد به ترک آن واجب قبل از بعثت رسول عذاب هم می شد و اما مخالف عترة فلما روی الکلینی فی الکافی عن الإمام أبی عبدالله علیه السلام أنه قال لیس لله علی خلقه أن یعرفوه وللخلق علی الله أن یعرفهم ترجمه [...] پس اگر بحکم عقل معرفت واجب بودی قبل از تعریف خدا بر خلق معرفت او واجب بودی و هو خلاف قول الصادق

عقیده دوم حق تعالی موجود است و یگانه است و زنده و شنوا و بینا و دانا و توانا است اسماعیلیه گویند که الله تعالی لا موجود ولا معدوم ولا حی ولا میت ولا سمیع ولا بصیر ولا أعمی ولا عالم ولا جاهل ولا قادر ولا عاجز ولا واحد ولا متعدد و مخالفت ثقلین دراین عقیده از آیات قرآنی واحادیث ائمه ظاهر است مستغنی از بیان هزار آیه از قرآن و چند هزار حدیث از ائمه مکذب این عقیده اند

عقیده سوم الله تعالی واحد است این عقیده نیز مثل عقیده سابقه از آیات قرآنی و احادیث ائمه ظاهر است و خطابیه و خمسیه و اثنینیه و مقنعیه بتعدد خدا قابل اند

عقیده چهارم الله تعالی متفرد است بقدم یعنی همیشگی خاصه اوست دیگری درین امر با او شریک ندارد و هر چه سوای ذات و اوصاف اوست حادث و نوپیدا است کاملیه و عجلیه و زرامیه و قرامطه و نزاریه گویند آسمان و زمین نیز قدیم است و همیشه بود و خواهد بود هزار آیت قرآنی دلالت بر پیدایش آسمان وزمین به ترتیب ذیل میکند قوله تعالی {هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ} وقوله تعالی {قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ} ثم قال {ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ} وقوله تعالی {وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا} و در خطبه هاء بسیار از امیر المومنین که در نهج البلاغة مذکورند تصریح است بانکه در ازل هیچ نبود و هر همه را از عدم محض آفرید و این فرقه های روافض که مذکور شدند به ابدیت عالم نیز قایلند بلکه منصوریه و معمریه نیز درین عقیده شریک ایشان شده اند حالانکه اخبار صحیحه متواتره از ائمه دلالت بر فنای آسمان وزمین میکنند و آیات قرآنی نیز بر خلاف این عقیده گواهی میدهند {إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ} و {إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ} {وَیَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ} {کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ} {کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ}

عقیده پنجم آنکه الله تعالی زنده است به حیات و عالم است به علم و قادر است به قدرت و علی هذا القیاس صفات مر او را ثابت اند چنانچه اسماء بران ذات اطلاق میکنند و جمیع امامیه گویند که او تعالی صفات ندارد آری اسماء مشتقه ازین صفات بر ذات او تعالی اطلاق توان کرد پس توان گفت او تعالی حی است و عالم است و سمیع است و بصیر است و قدیر است و قوی است و نمیتوان گفت که او را حیات است و علم و قدرت است وسمع و بصر است و باوصف بودن این عقیده خلاف معقول مخالفت ثلقین نیز دارد اما کتاب پس آیات بسیار این صفات را اثبات کنند قوله تعالی {وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ} وقوله تعالی {أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ} و اما عترت پس در نهج البلاغة در خطب حضرت امیر جابجا ذکر این صفات است مثل عزت قدرته ووسع سمعه الاصوات و از ائمه نیز به تواتر اثبات صفات مروی شده

عقیده ششم انکه صفات ذاتیه حق تعالی قدیم اند همیشه به ان صفات موصوف بوده پس هیچگاه جاهل و عاجز نبوده زراره بن اعین و بکیربن اعین و سلیمان جعفری و محمد بن مسلم که پیشوایان و مقتدایان امامیه اند و رواه اخبار ایشان اند و ایشان را عیون الطایفه و وجوه الطایفه گویند اعتقادشان اینست که حق تعالی در اول نه عالم بود و نه سمیع و نه بصیر تا انکه به دستور سایر مخلوقات علم و سمع و بصری برای خود پیدا کرد وعالم و سمیع و بصیر شد مخالفت این عقیده با کتاب الله خود اظهر من الشمس است که جابجا {وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا} و {عزیزا حکیما} و {سمیعا بصیرا} واقع است اما مخالفت اش با عترت طاهره فلما رواه الکلینی عن ابی جعفر علیه السلام انه قال کان الله ولم یکن شی غیره ولم یزل عالما وروی الکلینی و جمع آخر من الامامیة بطرق متعددة عن الائمة علیهم السلام انهم کانوا یقولون ان الله سبحانه لم یزل عالما سمیعا بصیرا

عقیده هفتم آنکه الله تعالی قادر مختار است هر چه میکند به اراده و اختیار میکند اسماعیلیه گویند که او تعالی قادر مختار نیست هرگاه چیزی را دوست داشت بی اختیار او موجود میشود مثل حصول شعاع از شمس و این عقیده ایشان مخالف ثقلین است اما الکتاب فقوله تعالی {وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ} وقوله {یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ} وقوله {قَادِرٌ عَلَی أَنْ یُنَزِّلَ آَیَةً} وقوله تعالی {بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ} الی غیر ذلک من الآیات التی لا تحصی و اما العترة فلما روت الامامیة عن الصادق علیه السلام أنه قال إن الله تعالی یرید ولا یحب کما سیجیء إن شاءالله تعالی و اگر مجرد محبت حق تعالی در وجود مخلوقات کافی می بود بی آنکه اراده و اختیار اورا دخلی باشد لازم می آمد که در هر فرد از افراد مکلفین ایمان و طاعت و احسان و عدل موجود می شد نه اضداد این اوصاف که بالقطع آن اوصاف محبوب او تعالی هستند و اضداد آنها مبغوض قوله تعالی {وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ} {اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آَمَنُوا} {وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ} الی غیر ذلک

عقیده هشتم آنکه حق تعالی بر همه چیز قادر است شیخ ابوجعفر طوسی و شریف مرتضی و جمع کثیر از امامیه درین عقیده خلاف دارند گویند که او تعالی بر عین مقدور بنده قادر نیست {وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ} مکذب ایشان بس است

عقیده نهم آنکه حق تعالی عالم است به هر چیز قبل از وجود آن چیز و همین است معنای تقدیر یعنی هر چیز در علم او مقدر است که چنین و چنان باشد و موافق آن بر وقت خود موجود میشود شیطانیه که اتباع احول طاقه‌اند گویند که لایعلم الاشیاء قبل کونها و حکمیه و طایفه از اثنا عشویه از متقدمین و متاخرین ایشان چنانچه مقداد صاحب کنز العرفان نیز از انجمله است گویند که جزئیات را قبل از وقوع آنها نمیداند و این عقیده مخالف تمام قرآن است {وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ} {قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا} {مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا} {إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ} {جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلَائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ [وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ]} یعنی حق تعالی کعبه وشهر حرام و هدی و قلائد را شعائر خود ساخت تا جلب مصالح شما و دفع مضار از شما نماید و آن مصالح و مضار اورا قبل از وقوع معلوم بود {[وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ] وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ} {الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ} و این خبر از غلبه روم بر فارس قبل از وقوع واقعه بود {وَنَادَی أَصْحَابُ الْجَنَّةِ} {وَنَادَی أَصْحَابُ النَّارِ} و جابجا در قرآن اخبار است از کلام اهل جنت و اهل نار و حالات ایشان و نیز مصحف فاطمه مملو و مشحون است از اخبار بامور آتیه و از پیغمبر و اهل بیت بتواتر رسیده که ایشان خبر داده اند از وقایع آینده و فتن آتیه و ظاهر است که علم ایشان ماخوذ از وحی و الهام است از جانب خدا وآنچه این گروه از قرآن مجید تمسک کنند به ایاتی که دلالت بر حدوث علم الهی می نماید عند حدوث الاشیاء مثل {[أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ] وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ} وامثال ذلک یا دلالت بر امتحان واختیار می نماید مثل {لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آَتَاکُمْ} {لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا} پس فاسد است زیراکه مراد ازین علم کشف حال و تمیز در خارج است نه معنی حقیقی به دلیل آنکه ایجاد شی بدون علم ان شی از محالهای عقلیه است قوله تعالی {أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ} و اما مخالفت عترت فلما روی الفریقان اهل السنة والشیعة عن امیرالمومنین انه قال والله لم یجهل ولم یتعلم أحاط بالاشیاء علما فلم یزد بکونها علما علمه بها قبل ان یکونها کعلمه بها بعد تکوینها وروی علی بن إبراهیم القمی من الاثناعشریة عن منصور بن حازم عن أبی عبدالله علیه السلام قال سألته هل یکون الشی الیوم لم یکن فی الله بالامس قال لا من قال هذا فأخزاه الله قلت أرأیت ما کان و ما هو کائن الی یوم القیامة ألیس فی علم الله بالأمس قال بلی قبل أن یخلق الخلق إلی غیر ذلک من صحاح الأخبار و دراین حدیث لفظ أخزاه الله را قیاس باید کرد که چه قدر مخوف و هایل است و علماء معتبرین ایشان ازین دعاء بد معصوم نه ترسیدند و این عقیده خبیثه را برای خود پسندیدند باز دعوای تمسک با قوال عترت هم می کنند {إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبًا} ترجمة [...]

عقیده دهم آنکه قرآن مجید کلام الله است و در آن تحریف و زیاده و نقصان راه نیافته و نمی یابد اثنا عشریه از امامیه گویند که آنچه الیوم در دست مسلمین موجود است تمام آن کلام نیست بلکه بعضی الفاظ زاید را مردم داخل کرده اند و نه تمام قرآن است که بر پیغمبر نازل شده بود و تا حین حیات پیغمبر باقی بود بلکه سور و آیات بسیار ازان ساقط کرده اند روایات کلینی از هشام بن سالم و از محمدبن الجهم هلالی سابق مذکور شد و درین عقیده مخالفت کتاب الله اصرح است ازانکه بیان کرده قوله تعالی {لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ} ترجمة [...] و {تنزیل من حکیم حمید} و {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} و هر چه را خدا حافظ باشد تغیر و تبدیل آن چه قسم ممکن شود و نیز تبلیغ قرآن موافق نزول بر ذمه پیغمبر واجب بود {یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ} و به یقین معلوم است که در زمان آن سرور هر کسی که به اسلام مشرف میشد اول به تعلیم قرآن باز به تعلیم او اشتغال می نمود تا آنکه در حضور آنحضرت (ص) هزاران کس قرآن را آموخته بودند چنانچه در بعضی غزوات هفتاد کس از جمله قرا شهید شدند و بعدازان إلی یومنا هذا مسلمین در جمیع بلاد حتی که سواد دیهات تلاوت این را اعظم قربات دانند و آناء اللیل وأطراف النهار در صلوات و خارج صلوات بخواندن و به آن مشغول شوند و هر طفل را در اول سن تمیز که در مکتب شامل کنند قبل از همه به یاد کردن آن مشغول کنند قرآن مجید کتاب کلینی و تهذیب نیست که در کنج خانه در صندوق مقفل از راه تقیه گذاشته باشند و در وقت خلوت از اغیار ترسان و لرزان که مبادا تورانی پیدا شود یک دو صفحه ازان مطالعه نمایند چون درین کتب هم الحاق و تغیر پیش نمی رود و اما مخالفت این عقیده با عترت پس در جمیع روایات امامیه موجود است که همه اهل بیت همین قرآن را میخواندند و به عام و خاص و دیگر وجوه نظم او تمسک میکردند و به طریق استشهاد می آوردند و آیات اورا تفسیر میکردند و تفسیری که منسوب است به امام حسن عسکری تفسی همین قرآن است لفظا بلفظ و صبیان و جواری و خدم و اهل و عیال خود را همین قرآن تعلیم میفرمودند و بخواندن آن در نماز امر میکردند و بنابرین امور شیخ ابن بابویه در کتاب الاعتقادات خود ازین عقیده کاذبه دست بردار شده و فارغ خطی داده ازین جهت اگر اورا صدوق نامند بجاست

عقیده یازدهم آنکه الله تعالی صاحب اراده است و اراده او قدیم است در ازل هر چیز را اراده فرموده و آنرا بوقت خود معین ساخته که پیش و پس را دران گنجایش نیست پس هرچیز در وقت خود موافق ان اراده پیدا میشود و سابق گذشت که اسماعیلیه اراده او را منکر محض اند و میگویند آنچه ازاو تعالی صادر میشود لازم ذات اوست مثل گرمی آتش و روشنی آفتاب و تمام قرآن در رد این عقیده فاسده کفایت میکند و جمیع امامیه و فرق ثمانیه از زندیه که القاب آنها در باب اول مذکور شد اراده خدای تعالی را حادث داند و نیز گویند که اراده او بر جمیع کائنات عام نیست و بسیاری از موجودات بدون اراده او تعالی موجود میشوند مثل شرو آفت و کفر و معصیت و در رد این عقیده هم آیتهای زیاد قرآنی موجود است {وَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا أُولَئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ} فلو أراد إیمانهم لزم التناقض {وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ} و {إِنْ کَانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ} {إنما یرید الله أن یعذبهم بها فی الدنیا} {وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا} و {مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ} {وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ} إلی غیر ذلک من الآیات التی لا یمکن إحصاؤها و همچنین اقوال عترت نیز تکذیب این عقیده می نمایند روی الکلینی عن محمدبن ابی بصیر قال قلت لابی الحسن الرضا ان بعض اصحابنا یقول بالجبر وبعضهم یقول بالاستطاعه فقال لی اکتب بسم الله الرحمن الرحیم قال علی بن الحسین قال الله تعالی بمشیتی کنت أنت الی آخر الحدیث ترجمه [...] و روی الکلینی عن سلیمان بن خالد عن ابی عبدالله علیه السلام ان الله تعالی اذا اراد بعبد خیرا نکت فی قلبه نکتة من نور وفتح مسامع قلبه ووکل به ملکا یسدده واذا اراد الله بعبد سوءا نکت فی قلبه نکته سوداء وسد مسامع قلبه ووکل به شیطانا یضله ثم تلا الآیة ترجمه [...] {فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا} وروی الکلینی وصاحب المحاسن عن علی بن ابراهیم الهاشمی قال سمعت ابا الحسن موسی علیه السلام یقول لا یکون شیء الا ما شاء الله واراد وروی الکلینی عن الفتح بن زید الجرجانی عن ابی الحسن ما ینص علی ان ارادة العبد لا یغلب ارادة الله سواء کانت ارادة عزم او ارادة حتم [...] و ایضا روی الکلینی عن ثابت بن عبدالله عن ابی عبدالله علیه السلام ما ینص علی ان الله تعالی یرید ضلالة بعض عباده ارادة حتم کما سیجیء ان شاءالله تعالی وروی عن ثابت بن سعید مثل ذلک و این اصل را فروع بسیار است ازآنجمله آنکه امامیه قاطبه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که باری تعالی امر نمی فرماید مگر به انچه که اراده آن میکند و نهی نمیکند مگر ازانچه اراده آن ندارد و این نیز مخالف ثقلین است اما کتاب الله فقوله تعالی {وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ} پس اراده خروج این جماعه نبود زیرا که کراهیت ضد اراده است وبلا شبهه مامور بخروج بودند و الا ملامت وعتاب وجهی نداشت وقوله تعالی {یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآَخِرَةِ} حالانکه مامور به ایمان بودند و در عدم مشیت ایمان کافران صد آیه قرآن یافته میشود مع ذلک مامور به ایمان بودند و اما عترت فقد تواتر عنهم بروایات الشیعة ما یضاد ذلک ویخالفه بحیث لا مجال للتأویل فیه ولا للانکار فمن ذلک ما روی البرقی فی المحاسن والکلینی فی الکافی عن علی بن ابراهیم الهاشمی وقد سبق نقله ومنها ما رواه الکلینی عن الحسن بن عبدالرحمن الحمانی عن أبی الحسن موسی بن جعفر أنه قال إنما یکون الأشیاء بإرادته ومشیئته ومنها ما رواه الکلینی وغیره عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله أنه قال أمر الله ولم یشأ وشاء ولم یأمر أمر إبلیس بالسجود لآدم وشاء أن لا یسجد ولو شاء لسجد ونهی آدم عن أکل الشجرة وشاء أن یأکل ولو لم یشأ لم یأکل. ترجمه [...] وازانجمله آنست که امامیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که بعض مرادات الهی واقع نمیشوند و مرادات شیطان و دیگر کافران واقع می شوند و کسانی که نیز با اینها درین عقیده شریک اند و اهل سنت گویند که لا تتحرک ذرة إلا بإذن الله و مخالف اراده حق تعالی اراده کسی پیش نمیرود و صورت وقوع نمی پذیرد و ما شاء الله کان و ما لم یشا لم یکن و مذهب امامیه و زیدیه درینجا ماخوذ از زندقه مجوس است که قایل بخالق شرور وخالق خیرات اند و اهرمن و یزدان نامند ووقایع عالم را به توزیع بهر یک استناد نمایند و گاهی یکی را غالب و دیگری را مغلوب اعتقاد کنند تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا و ازانجمله آنست که امامیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که حق تعالی اراده میفرماید چیزی را که میداند که واقع شدنی نیست و این اعتقاد شنیع مستلزم سفاهت است در جناب پاک حضرت او تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا و از انجمله آنست که امامیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که حق تعالی اراده میفرماید هدایت بندگان خود را و شیطان و مغویان بنی آدم اورا اضلال میکنند و اراده الهی در مقابله اراده آن ملاعین پیش نمیرود وصریح کتاب {وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ} مکذب ایشان است و از اقوال عترت روی کلینی عن ثابت بن سعید عن أبی عبدالله علیه السلام قال یا ثابت ما لکم وللناس کفوا عن الناس ولا تدعوا أحدا الی امرکم والله لو أن اهل السموات وأهل الارض اجتمعوا علی أن یهدوا عبدا یرید الله ضلاله ما استطاعوا أن یهدوه ولو أن أهل السموات وأهل الأرض اجتمعوا علی أن یضلوا عبدا یرید الله هدایته ما استطاعوا أن یضلوه. ترجمه [...]

عقیده دوازدهم آنکه باری تعالی جسم نیست و طول و عرض و عمق ندارد و ذی صورت و شکل نیست حکمیه وسالمیه و شیطانیه و میشمیه از امامیه بان رفته اند که باری تعالی جسم است کما روی الکلینی عن ابراهیم بن محمد الهمدانی قال کتبت الی الرجل علیه السلام ان من قبلته من موالیک قد اختلفوا فی التوحید فمنهم من یقول جسم ومنهم من یقول صورة وعن سهل بن زیاد قال کتبت الی ابی محمد سنة خمس وخمیسن ومائتین قد اختلف یا سیدی اصحابنا فی التوحید منهم من یقول جسم ومنهم من یقول صورة حالا تفصیل مذاهب واهیه این ترسایان امامیه باید شنید حکمیه گویند که جسمی است طویل عریض عمیق و ابعاد ثلاثه او باهم متساوی اند و اورا دستی هم هست و هو کالسبیکة البیضاء یتلألأ من کل جانب له لون وریح وطعم ومجسة وهو سبعة اشبار بشبر نفسه مماس العرش بلا تفاوت ترجمه [...] روی الکلینی عن علی بن حمزة ان هشام بن الحکم یقول ان الله تعالی جسم صمدی معرفته ضروری وروی ایضا عن محمد بن الحکم وعن یونس بن ظبیان وعن الحسن بن عبدالرحمن الحمانی نحوه باسانید مختلفة و سالمیه گویند که جسمی است بر صورت انسان و چهره و چشم و گوش و دهان وبینی و دست و پا همه ثابت کنند و حواس خمسه نیز دارد و موی او سیاه تا بن گوش بیان نمایند روی الکلینی عن محمد بن الفرح الزخجی ان هشام بن الحکم یقول إن الله جسم وإن هشام بن سالم یقول إنه صورة أجوف إلی السرة والباقی صمد و شیطانه و میشمیه نیز با سالمیه موافق اند روی الکلینی عن ابن الحراز و ابن الحسین أن المیثمی یقول إنه أجوف إلی السرة والباقی صمد کما یقوله الجوالیقی وصاحب الطاق و این عقیده کبراء امامیه است با وجودیکه ضحکه صبیان است مخالفت کلی دارد با ثقلین اما کتاب فقوله تعالی {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} و اما عترت فلما روی عن أمیر المؤمنین فی خطبة أنه قال لا یوصف بشی من الأجزاء ولا بالجوارح والأعضاء کذا فی نهج البلاغة ولما روی الکلینی عن إبراهیم بن محمد الحراز ومحمد بن الحسین قالا دخلنا علی أبی الحسن الرضا وقلنا إن هشام بن سالم وصاحب الطاق والمیثمی یقولون إنه تعالی أجوف الی السرة والباقی صمد فخر لله ساجدا ثم قال سبحانک کیف طاوعتهم أنفسهم أن شبهوک بغیرک اللهم لا أصفک إلا بما وصفت به نفسک ولا أشبهک بخلقک أنت أهل لکل خیر فلا تجعلنی مع القوم الظالمین [...] ولما رواه الکلینی أیضا عن الحسن بن عبدالرحمن الحمانی قال قلت لأبی الحسن الکاظم إن هشام بن الحکم یزعم أن الله جسم قال قاتله الله ما علم أن الجسم محدود معاذ الله وابرأ إلی الله من هذا القول ولما رواه الکلینی أیضا فی کتاب التوحید من الکافی عن محمد بن الفرح الزخجی قال کتبت إلی أبی الحسن أسأله عما قال هشام بن الحکم فی الجسم وهشام بن سالم فی الصورة فکتب دع عنک حیرة الحیران واستعذ بالله من الشیطان لیس القول ما قال الهشامان

عقیده سیزدهم آنکه حق تعالی را مکان نیست و اورا جهتی از فوق و تحت متصور نیست و همین است مذهب اهل سنت و جماعت حکمیه از امامیه و یونسیه گویند که مکان او عرش است نزد حکمیه مماس عرش است مثل فرشی که بر تخت کنند بوجهی که فرجه در میان نیست و او از عرش وعرش ازو زیادت ندارد هر دو برابر یکدیگراند و یونسیه گویند که او تعالی بر عرش متمکن است مثل شخصی که بالای تخت نشسته باشد و انه یقوم و یقعد و یتحرک علیه و او را ملائکه برمیدارند حالانکه او قویتر و بزرگتر از ملائکه است مانند کرکی یعنی کلنک که یحمله رجلان و هو اعظم و اقوی منهما و سالمیه و شیطانیه و میثمیه قالوا که مکان او در آسمان است و متعین نیست انتقال میکند از مکانی بمکانی و از آسمانی به اسمانی و نزول و صعود و قیام و قعود و حرکت و سکون می نماد و ربیعیه گویند که مسکن او آسمان است لیکن در ایام بهار برای سیر گلزارها ولاله زارها و شکوفه ها بر زمین فرود می آید باز بالای آسمان میرود و مثل جهانگیر پادشاه هندوستان که مستقر او اکره بود و هر سال برای سیر بهار به کشمیر می رفت مخالفت این خرافات با کتاب و عترت هر دو ظاهر است {لیس کمثله شیء} و قد روی عن امیر المومنین فی بعض خطبه لا فی مکان فیجوز علیه الانتقال وقال فی خطبة أخری لا یقدره الأوهام بالحدود والحرکات وأیضا فی خطبة أخری له علیه السلام لا یشغله شان عن شان ولا یحویه مکان کل ذلک مذکور فی نهج البلاغة و در مسئله جهت نیز حکمیه و سالمیه و شیطانیه و میثمیه از امامیه جهت فوق ثابت است زیرا که مکان آنجهت ثابت کرده اند فان العرش و السموات کلها فی جهه الفوق مگر آنکه در وقت نزول به آسمان دنیا ملائکه سموات فوقانی و حمله العرش و خزنه الکرسی وسکان جنت از حور و ولدان بالای او میشوند نزد سالمیه و شیطانیه و میثمیه پس نسبت به انها در جهت تحت می افتد اما نسبت به سکان ارض همیشه جهت فوق دارد و نزد او ربیعیه و غیرهم جهتی ندارد گاهی فوق و گاهی تحت می گردد و در نهج البلاغة که به اجماع شیعه متواتر است از امیرالمومنین مرویست لا یحد باین و نیز آنچه در نفی مکان مذکور شد نفی جهت هم میکند لان الجهات اطراف الامکنه و حدودها و فرقه اثنا عشریه بجهت سماع این خرافات خیلی جبین را پر شکن میکنند و می گویند که این اقوال و مذاهب نزد ما مردود است در مقام الزام ما چرا باید ذکر این خرافات نمود فی الواقع چنین است اما کلام با جمیع فرق شیعه است و این فرق بلاشبهه از امامیه اند که اثنا عشریه نباشند و نیز التماس اهل سنت در خدمت اثنا عشریه اینست که اصحاب این مذاهب را در روایات مطاعن صحابه و مقدمه امامت پیشوا و معتمد علیه ساخته اند و اعتقاد خود را مبنی بر نقل و حکایت اینها نموده پس چه باعث است که در باب توحید باری تعالی روایات این بزرگواران را هیج نمی شمارند و در حساب نمی آرند و اصحاب این مذاهب این عقاید را هم از جناب ائمه روایت کرده اند از کیسه خود نه بر آورده اند چنانچه سابق گذشت و اگر این اعراض و انحراف بنابرین است که این روایات را حضرات ائمه تکذیب فرموده اند پس مطاعن صحابه و مقدمه امامت را نیز تکذیب فرموده اند غایه ما فی الباب آنکه تکذیب حضرات ائمه درین روایات دیگر شیعیان هم از آن جناب روایت نموده‌اند و تکذیب حضرات ائمه را در مطاعن صحابه و امامت اهل سنت از آنجناب روایت میکنند و این خود عقلی است که هر که از بزرگی چیزی روایت کرده است تکذیب آن روایت را خودش روایت نخواهد کرد مثلا حکمیه و سالمیه و میثمیه روایات جسم و صورت را از حضرات روایت میکنند باز تکذیب آن روایات هرگز روایت نه خواهند کرد و همچنین تمام جماعه امامیه ازین حضرات بنابر اغراض خود یا بنابر غلط فهمی خود که مطاعن صحابه و مقدمه امامت روایت کرده باشند از ایشان توقع داشتن که باز تکذیب آنرا روایت کنند دور از عقل است اگر امتحان صدق و کذب ایشان منظور نظر ارباب عقل باشد که روایات فرقه دیگر را ملاحظه نمایند و عادت مستمره عقلا در معاملات خود بهمین اسلوب جاری است که هرگاه خبر مخبری را امتحان می نمایند ازو روایت خلاف آنرا در خواست نمی کنند که او بنابر سخن پروری خود یا بنابر تعلق غرض خود برآن اصرار دارد از دیگران که حاضر واقعه بوده اند تحقیق میکنند مقدمه دین سهل تر از مقدمه دنیا نباید داشت و مساهله نباید کرد علاوه برین آنکه جماعه شیعیان نیز جسته جسته در باب مطاعن و امامت خلاف معتفدات و مرویات خود روایت کرده اند چنانچه درباب امامت و مطاعن معروض خواهد شد و قاعده دروغ گویانست که اگر ازیشان بالقصد و الاصاله خلاف روایت ایشان درخواست کنیم ابا میکنند و انحراف می نمایند و چون بتقریب دیگر همان روایت را ادا کنند چیزی که مکذب ایشان باشد ظاهر میشود و التماس دیگران است که چون حضرات ائمه جماعه را تکذیب فرموده باشند و باین حد نکوهش نموده که قاتله الله وأخزاه الله ولا تجعلنی مع القوم الظالمین واستعذ بالله من الشیطان وأمثال ذلک در حق شان ارشاد کرده دیگر روایات اینها را در کتب دین و ایمان آوردن و بر آن روایات اعتماد نمودن از چه باب توان فهمید و اگر بخاطر اثنا عشریه برسد که روایت اهل سنت از حضرات محمول بر تقیه است و روایات امامیه محمول بر بیان واقع گوئیم که اول ثبوت تقیه از حضرات ائمه هنوز در مقام امتحان است زیراکه تقیه ائمه را غیر ازین اشخاص روایت نکرده اند پس توجیه روایات ایشان بروایات ایشان لطفی دارد چنانچه بر دانشمندان ظاهر است دوم بکدام وجه ترجیح توان داد که با ایشان تقیه اگر ترجیح هم بروایت همین اشخاص است همان آش در کاسه است و اگر به دلیلی دیگر است بیان باید کرد و چون مقام تقریبی است زیاده برین اطاعت کلام مناسب ندیده به اصل مقصد می پردازیم باید دانست که ازین هر دو عقیده مذکوره فروع بسیار می بر آید که اینها در هر یکی ازان فروع مخالفت ثقلین می کنند منها انه تعالی لیس بمرکب و هم قالوا یترکب وانه تعالی من اجزاء متمایزه فی الخارج کالرأس والید والرجل والطول والعرض والعنق وقد روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام أنه قال لا یوصف بشی من الأجزاء ولا بالجوارح والأعضاء ولا بعرض بالأعراض ولا بالتجزئة والأبعاض ولا یقال له حد ولا نهایة ولا انقطاع وغایة کذا فی نهج البلاغة وروی الکلینی عن محمد بن الحکم قال وصف لی ابی ابراهیم قول هشام الجوالیقی انه صورة وحکیت قول هشام بن الحکم انه جسم فقال ان الله لا یشبهه شی أی فحش وخنا أعظم من قول من یصف خالق الاشیاء بجسم أو صورة أو بخلقة وتحدید وأعضاء

عقیده چهاردهم آنکه حق تعالی در چیزی حلول نمی کند و در بدنی نمی در آید و غلاه شیعه همه قایل اند بحلول او تعالی در ابدان ائمه حتی در بدن ابومسلم مروزی صاحب الدعوه که زرامیه بان قایل شده اند و طرفه این است که شیخ ابن مطهر حلی با وصف این همه و اینها در کتاب نهج الحق قول بحلول را به صوفیه اهل سنت نسبت کرده حالانکه ایشان حلولیه را تکفیر می کنند و این همه از نافهمی کلام است مسئله وحدت وجود را بسبب دقتی که دارد نفهمیده و برحلول حمل نموده ازینجا دقیقه فهمی علماء ایشان توان دریافت همین قسم مطالب غامضه را که در کلام حضرت ائمه واقع شده اند بسبب غلط فهمی مسخ و تبدیل نموده باشند و بعضی از فرق غلاه مثل بنانیه و نصریه و اسحاقیه اتحاد را بجای حلول استعمال کنند حالانکه اتحاد مطلقا باطل است و بطلان او از اجلای بدیهیات است و شیخ حلی بنابر کمال دقیقه فهمی قول به اتحاد را نیز بسالکین اهل سنت منسوب کرده حالانکه مقصد ایشان ازین اتحاد یکی از دو معنی است نه اتحاد حقیقی اول انمحاق و اضمحلال انانیه عبد نزدیک ظهور نور تجلی مثال حالتی که نور چراغ را نزدیک ظهور نور افتاب میشود و عروض این حالت و شهور نور تجلی از قرآن مجید و اقوال عترت بر ظاهر است قوله تعالی {فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَی صَعِقًا} وقوله تعالی {فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا} و از اقوال عترة قول حضرت صادق در مخاطبه ابوبصیر به روایت کلینی سابق گذشت که ان المؤمنین یرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة ألست تراه فی وقتک هذا و این معنی را شیخ ابن فارض مصری علیه الرحمه در تائیه خود واضح نموده و گفته. شعر:

وجاء حدیث فی اتحادی ثابت * روایته فی النقل غیر ضعیفة

یشیر بحب العبد بعد تقرب * إلیه بنفل أو أداء فریضة

وموضع تشبیه الإشارة واضح * بِکُنْتُ له سمعا کنور الظهیرة

و آن حدیث صحیح قدسی اینست "لا یزال عبدی یتقرب إلی بالنوافل حتی أحببته فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به ویده التی یبطش بها ورجله التی یمشی بها" دوم آنکه خود را مرآت حق داند و مظهری از مظاهر او شناسد به وجهی که بعضی احکام ظاهر به مظهر منسوب گردد و بالعکس لیکن وصفی که قادح باشد در نزاهت ظاهر از مظهر ترقی نه کند و وصفی که عنوان مرتبه ظاهر باشد بمظهر نزول نفرماید و این معنی نیز از قرآن مجید و اقوال عترت ظاهر است قوله تعالی {مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ} {إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ} و خطبه البیان حضرت امیر در کتب امامیه معروف و مشهور است و اگر شیخ حلی ازین معنی صحیحه اتحاد تجاهل نماید مضایقه ندارد که دیگر عقلاء شیعه اینمعنا را فهمیده و به موازین عقلیه سنجیده اند کلام خواجه نصیر طوسی در شرح مقامات العارفین از کتاب اشارات وکلام صدراء شیرازی در شواهد الربوبیت و اسفار وکلام ابن ابی جمهور و دیگر متاخرین این فرقه باید دید و اگر این اشخاص را هم اعتبار نباشد که اینها مخلط اند بین التصوف و الفلسفه والشریعه پس کلام مقداد را که پیشوای مقرری ایشان در علوم دینیه است و شارح قواعد و صاحب کنز العرفان فی تفسیر أحکام القرآن است نقل کنیم قال المقداد فی شرح الفصول فی علم الأصول فی ذکر الأحوال السانحة للسالک المراد من الاتحاد هو أن لا ینظر الا الیه من غیر أن یتکلف ویقول ما عداه قائم به فیکون الکل واحدا من حیث أنه اذا صار بصیرا بنور تجلیه لا یبصر إلا ذاته لا الرائی ولا المرئی انتهی کلامه. ترجمه [...]

عقیده پانزدهم آنکه حق تعالی متصف به اعراض محسوسه نیست پس رنگ وبو و مانند این کیفیات ندارد و حکمیه از امامیه طعم و ریح و لون و مجس اورا ثابت کنند و غلاه شیعه که قایل بحلول او تعالی در ابدان ائمه اند نیز همه این کیفیات را بلکه جوع وعطش و نعوظ و احتیاج بول و براز نیز تجویز نمایند وقد تقدم عن أمیر المؤمنین أنه قال ولا یوصف بعرض من الأعراض

عقیده شانزدهم آنکه ذات پاک باری تعالی و تقدیس در چیزی منعکس نشود و سایه او نیفتد جمیع غلاه شیعه گویند که در مرآة و آب منعکس شود وسایه او افتد مغیره عجلی که سر کرده فرقه مغیره است گفته است لما اراد الله تعالی ان یخلق تکلم بالاسم الاعظم فطار فوقع تاجا علی رأسه وذلک ترجمه [...] قوله تعالی {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی * الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی} ثم کتب علی کفه اعمال العباد فغضب من المعاصی فعرق فحصل من عرقه بحران احدهما ملح مظلم والاخر حلو نیر ثم اطلع فی البحر النیر فابصر فیه ظله فانتزع بعض السنا منه فخلق الشمس والقمر وأفنی باقی الظل نفیا للشریک وقال لا ینبغی ان یکون الاخر ثم خلق الخلق من البحرین فالکفار من المظلم والمؤمنین من النیر ترجمه [...] و بطلان این عقیده ظاهر است زیراکه انعکاس و وقوع ظل از خواص اجسام کثفیه است و غلاه براین قدر اکتفا ندارند بلکه بجمیع کیفیات نفسانیه مثل لذت والم و حقد و حسد و غم و خوشی ذات پاک او را موصوف دانند زیراکه ایشان ائمه را الهیه گویند و در اتصاف ائمه باین صفات سخنی نیست بلکه بجمیع صفات حیوانیه از اکل وشرب ونوم ونعاس وتثاؤب وعطاس وبول وغائط وذکورة وانوثت وجماع و تولد احداث وصف کنند ومشابه ومماثل دیگر مخلوقات انگارند و مخالفت این عقیده با ثقلین ظاهر است قوله تعالی {لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ} {وَهُوَ یُطْعِمُ وَلَا یُطْعَمُ} {[مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ] کَانَا یَأْکُلَانِ الطَّعَامَ} {وَلَمْ تَکُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ} {وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا} و فی نهج البلاغة عن امیر المؤمنین (رض) انه قال لم یلد فیکون للغیر مشارکا ولم یولد فیکون موروثا هالکا لا یبصر بعین ولا یحد بأین ولا یوصف بالازواج ولا یخلق بعلاج ترجمه [...] وقال أیضا جل عن اتخاذ الأبناء وطهر عن ملامسة النساء واز جمله اثنا عشریه خواجه نصیر طوسی و صاحب الیاقوت قایل شده اند به اتصاف او تعالی به لذت عقلیه و متمسک ایشان قیاس غایب بر شاهد است و هو مخالف للکتاب والعترة اما الکتاب فقوله تعالی {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} و اما العترة فلما روی عن امیر المومنین فی نهج البلاغة انه قال هو الله الملک الحق المبین لم یبلغ العقول تحدیده فیکون مشبها ولم یقع علیه الاوهام فیکون ممثلا وایضا فی نهج البلاغة عنه علیه السلام انه قال ما وحده من کیفه و لا ایاه عنی من شبهه ترجمه [...] وفی الکلینی عن الرضا علیه السلام سبحانک کیف طاوعتهم أنفسهم أن شبهوک بخلقک وفیه أیضا عن أبی ابراهیم علیه السلام أنه قال إن الله لا یشبهه شیء

عقیده هفدهم آنکه حق تعالی را بدا جایز نیست زیراکه حاصل بدا آنست که حق تعالی اراده فرماید چیزیرا پس مصلحت در چیز دیگر ظاهر شود که قبل ازان ظاهر نبود پس اراده اول را فسخ میکند و اراده ثانی میفرماید و این معنی مستلزم آنست که حق تعالی ناعاقبت اندیش و جاهل به عواقب امور باشد تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا ازراریه و سالمیه و بدائیه و دیگر طوایف امامیه مثل ذلک مالک جهنی و دارم بن الحکم و ریان بن الصلت وغیر ایشان تجویز بدا نمایند و آن را از حضرات ائمه روایت کنند فی الکلینی عن زرارة بن اعین عن احدهما قال ما عبد الله بمثل البداء وعن هشام بن سالم عن ابی عبدالله ما عظم الله بمثل البداء وعن الریان بن الصلت قال سمعت الرضا علیه السلام یقول ما بعث الله نبیا قط الا بتحریم الخمر وان یقر له بالبداء وحالت روایت زرارة وهشام بن سالم معلوم است که ایشان تجسیم و صورت را نیز از حضرات ائمه روایت کرده اند و چون در تحقیق بدا اکثر شیعه اثنا عشریه کلام را به وجهی تقریر کنند که رجوع به نسخ نماید و جای طعن و تشنیع نماند ناچار از رساله اعلام الهدی فی تحقیق البدا چندی از متعلقات این مقام وارد کرده شود میگوید که یقال بدا له اذا ظهر له رای مخالف للرای الاول وهو الذی حققه الشیخ ابوجعفر الطوسی فی العدة ترجمه [...] وابوالفتح الکراجکی فی کنز الفوائد والذی حققه المرتضی فی الذریعة ویشعر به کلام الطبرسی هو ان معنی قولنا بدا له تعالی انه ظهر له من الامر ما لم یکن ظاهرا الی آخر ما نقل ترجمه [...] باز صاحب اعلام الهدی میگوید و الحاصل ان علمه سبحانه بالحوادث حادث علی مادل علیه بعض الاحادیث و الایه المذکوره و نظائرها وصرح به المرتضی والطبرسی والمقداد قدس الله ارواحهم باز بعد از تفصیل انواع بدا میگوید که من جملتها تحویل الانثی ذکرا کما رواه فی الکافی عن الحسن بن جهم عن الرضا علیه السلام فی باب هذه خلق الانسان من کتاب العقیقة باز میگوید و الثانی البدا فی الاخبار وصرح الطبرسی بمنعه و ما روی فی الکافی والامالی الصدوق عن امیر المومنین من قوله لولا آیة فی کتاب الله لاخبرتکم بما یکون الی یوم القیامة یرید بالآیة قوله تعالی {یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ} الآیة وما رواه علی بن ابراهیم فی تفسیر قوله تعالی {الم * غُلِبَتِ الرُّومُ} و ما رواه الصدوق فی عیون اخبار الرضا انه قال اخبرنی ابی عن آبائه علیهم السلام ان رسول الله (ص) قال ان الله عزوجل اوحی الی نبی من الانبیاء الخ وما رواه صاحب الکافی فی باب ان الصدقة تدفع البلاء من کتاب الزکاة فی قصة الیهودی وما رواه فی الامالی فی المجلس الخامس والسبعین من قصة مرور عیسی علیه السلام بقوم محبین وما رواه الراوندی فی قصص الانبیاء فی اخبار بنی اسرائیل عن الصادق علیه السلام ان ورشانا کان یفرخ فی شجرة وکان رجل یاتیه اذا ادرک الفرخان فیاخذ الفرخین فشکی ذلک الورشان الی الله تعالی فقال ساکفیک قال فافرخ الورشان وجاء الرجل ومعه رغیفان فصعد الشجرة وعرض له سائل فاعطاه احد الرغیفین ثم صعد فاخذ الفرخین فسلمه الله لما تصدق به تدل باجمعها علی وقوع البداء فی الاخبار ترجمه [...] و نیز باید دانست که متاخرین امامیه بجهت شناعه قول بالبدا تخصیص کرده اند آنرا بعلم مخزون الهی و گفته اند که اما العلم الذی القاه الله الی الملائکة ثم الی اهل البیت فلا بدا فیه وما کان الله لیکذب اولیائه وصاحب رساله علم الهدی که خیلی محقق ایشان است یعنی نظام الدین جیلانی درین تخصیص تکذیب ایشان میکند و میگوید لا یخفی علیک انما نقلناه عن امیر المومنین علیه السلام من قوله لولا آیة الخ وما نقلناه من الکافی فی قصه الیهودی وعن الامالی فی قصه عیسی علیه السلام وما رواه ایضا صاحب الکافی فی کتاب النکاح فی باب اللواط فی تضاعیف حدیث رواه بالاسناد عن ابی جعفر وهذا موضع الحاجة منه قال لهم لوط یا رسل ربی فما امرکم ربی فیهم قالوا امرنا ان ناخذهم بالسحر قال الیکم حاجة قالوا وما حاجتک قال تاخذوهم الساعة فانی اخاف ان یبدو فیهم لربی الخ ترجمه [...] وایضا ما رواه صاحب الکافی فی باب بدء خلق الانسان من کتاب العقیقة ان الله تعالی یقول للملکین الخلافین اکتبا علیه قضائی وقدری ونافذ امری واشترطا لی البداء فیما تکتبان ترجمه [...] وما رواه الصدوق بالاسناد عن الحسن بن محمد بن ابی طلحة قال قلت للرضا علیه السلام اتاتی الرسل عن الله بشی ثم تاتی بخلافه قال نعم ان شئت حدثتک وان شئت اتیتک به من کتاب الله {ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ} فما دخلوها ودخل أبناء ابناءهم وقال عمران ان الله وعدنی ان یهب لی غلاما فی سنتی هذا وشهری هذا ثم غاب وولدته امراته مریم مناف لذلک لان الله تعالی قد اکذب فیها النبی وعیسی علیه السلام وشرط علی الملائکة البداء ترجمه [...] بالجملة از مجموع روایات شیعه واضح شد که بدا را سه معنی است بدا در علم و هوان یظهر له خلاف ما علم و بدا در اراده و هوان یظهر له صواب علی خلاف ما اراد و بدا در امر و هو ان یامر بشی ثم یامره بشی وبعده بخلاف ذلک و به هرسه معنا این فرقه بدا را بر خدا جایز دارند و معنی اخیر را که مشتبه بنسخ است نسبت به اهل سنت نمایند که ایشان نیز جایز داشته اند و معنی اول را در عرف شیعه بدا فی الاخبار گویند و معنی ثانی را بدا التکون و معنی ثالث را بدا فی التکلیف و درینجا دقیقه ایست نهایت باریک و آن انست که بدا فی التکلیف را اکثر اهل سنت جایز ندارد و ان معنی مغایر نسخ است و تحقیق مقام آنست که چون شرایط امتناع نسخ مجتمع شوند بالإجماع بین الشیعة والسنة نسخ جایز نمی شود و آن شرایط نزد اهل سنت چهار است اتحاد الفعل و اتحاد الوجه و اتحاد الوقت و اتحاد المکلف و آنچه مجوزین این نسخ تمسک کرده‌اند بقصه ذبح حضرت اسماعیل علیه السلام و تبدیل بکبش مردود است زیراکه درینجا نسخ نبود اقامه البدل عند العجز عن الاصل واقع شد حضرت ابراهیم آنچه مقدور خود بود از اجزاء سکین و تشحیذ آن بعمل آورد چون بسبب صلابت خارقه عادت که در جلد حضرت اسماعیل پیدا شده بود از قطع اوداج و حلقوم عاجز گشت حق تعالی عجز اورا دیده بدل اسماعیل کبش را فرستاد و اقامت بدل را مقام الاصل نسخ نتوان گفت مثلا تیمم در بدل وضو نسخ وضو نیست وعلی هذا القیاس نسخ پنجاه نماز در شب معراج که مخاطب بان محض پیغمبر (ص) بود وامت را هنوز خبرنه پس تکلیف در حق ایشان البته متحقق نبود و محققین شیعه شرطی دیگر افزودند وبا وصف اجتماع این شروط اربعه نسخ را جایز شمارند و همین است معنی بدا در تکلیف کما قال صاحب علم الهدی و نحن نقول البدا فی التکلیف انما یمتنع اذا اجتمع مع الشروط الاربعة المذکورة شرط خامس و هو ان یکون حسن التکلیف و الامر مسببا عن مصلحة عائدة الی المامور به و اما اذا کان حسن الامر لمصلحة عائدة الی الامر نفسه فلا یمتنع البدا فالمراد بالبدا المجوز عندنا ما اجتمع فیه الاربعة دون الخامس وکون اطلاق البدا علیه مجاز الا وقع که بعد النصوص المتواترة عن العترة الطاهرة علیهم السلام واذا اجتمعت الشرائط الخمسة فلا ریب فی امتناع البدا کما نقلناه عن الشهید انتهی ترجمه [...] پس ازینجا معلوم شد که بدا در تکلیف مستلزم بدا در اراده است زیراکه اگر مصلحتی تازه مراد نشده باشد امر را بدا در تکلیف چرا خواهد شد و بدا در اراده مستلزم بدا در عام است زیرا که اراده خلاف معلوم محال است پس تا وقتی که در علم تغیر نشود در اراده چه قسم خواهد شد پس اگر امامیه دو معنی بدارا که بدا در تکلیف وبدا در اراده است مسلم دارند و معنی اول را که بدا در علم است انکار کنند راست نمی آید و پیش نمیرود و نیز معلوم شد که تمسک ایشان در اثبات بدا ینسخ حکم باین نوع که تبدیل حکم اول بحکم ثانی یا بنابر مصلحتی است که ظاهر شد و سابق ظاهر نبود یا نه و علی الاول مدعا حاصل است و علی الثانی لزوم عبث پوچ است زیراکه در نسخ تبدل مصالح مکلفین است بحسب اوقات نه ظهور مصلحت غیر ظاهره بر حضرت حق و تغیر و تبدیل حکم محض نسبت بماست که در مطموره جهل مقید ایم والا نزد او تعالی هر حکم را میعادی واجلی هست که تا آن میعاد و اجل باقی است و مراد از محو و اثبات در آیه {یمحوا الله ما یشاء ویثبت} محو گناهان و اثبات توبه است در صحایف اعمال یا محو فاسدات و اثبات کائنات است در صحف ملائکه نه محو واثبات در علم خود بدلیل آنکه در آخر آیه فرموده است {وعنده أم الکتاب} و اثاری که از ائمه درین باب روایت میکنند همه موضوع مفتریست و رواه آنها کذابین و وضاعین در مقابله دلایل عقلیه قطعیه و شرعیه متواتره چه قسم توان شنید علی الخصوص که نصوص صریحه متواتره از ائمه نیز دلالت بر ثبوت علم محیط و عدم جهل به چیزی از چیز ما قبل الکون و بعد الکون علی السواء میکنند چنانچه سابق گذشت و طرفه آنست که شیخ صدوق ایشان در کتاب التوحید خود آیه {[وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ] وَبَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ} برین مطلب استدلال ازینجا خوش فهمی اجله علماء ایشان توان دریافت هرگاه در کتاب الله که مفسرو مخدوم و طوایف ناس است این قسم غلط فهمیها دارند در کلام ائمه خصوصا آنچه در کیسه و صندوق ایشان مختفی است وکسی را نمی نمایند چها خواهند کرد واگر درین مقام کسی را بخاطر رسد که اینهمه روایات شیعه را که از ائمه آورده اند و موافق آن در صحیح بخاری نیز در حدیث أقرع وأبرص وأعمی واردشده که بدالله ان یبتلیهم اهل سنت برچه چیز حمل می کنند گوئیم بر تقدیر محفوظ بودن این لفظ در بخاری و صحت این روایات نزد اهل سنت محلول بر معنی مجازی است زیراکه افعال الهی در عالم دو قسم است قسمی آنکه اسباب کون اواز هر طرف اقتضاء آن می نمایند و قسمی آنکه اسباب کون او متحقق نشده اند بلکه موانع آن موجوداند پس در قسمی ثانی لفظ بدا استعمال فرموده اند بنابر استعاره و تشبیه گویا این حالت شبیه بحالت بدا است و درین یک لفظ این مجاز وارد نشده صدلفظ در احادیث و آثار محمول برین قسم مجاز است مثل امتحان وابتلا و ضحک و تردد که معانی حقیقه آنها بالقطع مراد نیست و جمیع آیات صفات مثل وجه ویدین واصایع و یمین و غیر ذلک بر همین معانی محمول اند و در بعضی آثار ائمه بدا استعمال کرده اند نسبت بفهم بندگان و فی الحقیقه بدا نیست مثل قصه عمران که بنابر نذر زوجه خود که ما فی البطن خود را محرر ساخته بود لفظ و عدنی ربی غلاما گفته و همچنین در آیة {کتاب الله لکم} مراد از لفظ خطاب بنی اسرائیل اند نه حاضران فقط ودر خطاب ملکین واشترطا البداء به نسبت علم ملکین و همچنین در لفظ ساکفیک وقتی معین نفرموده اند بلکه وعده کفایت بود یکبار دیگر هم ان مرد دستیاب شد مانند آنکه پیغمبر را بخواب نمودند که در مسجد الحرام داخل خواهند شد و آنجناب و دیگر صحابه فهمیدند که امسال خواهند شد حالانکه مراد نبود اگر در ایشان هم از لفظ ساکفیک بمحبت فهمیده باشد چه عجب پس در علم او بدا شد نه فی الواقع ونفس الأمر وعلی هذا القیاس در روایات دیگر هم بتامل توان دریافت که مراد چیست

عقیده هژدهم آنکه حق تعالی راضی بکفر و ضلالت کسی از بندگان خود نیست قال الله تعالی {وَلَا یَرْضَی لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ} اثنا عشریه گویند که حق تعالی به ضلالت و گمراهی غیر شیعه راضی است و حضرات ائمه نیز به ضلالت غیر شیعه راضی بوده اند روی صاحب المحاسن عن الامام موسی الکاظم علیه السلام انه قال لاصحابه لا تعلموا هذا الخلق اصول دینهم وارضوا لهم بما رضی الله لهم من الضلال ترجمه [...] واگر این روایت صحیح باشد اهل سنت را بشارت عظیمه بدست می آید که موافق مرضی خدا زندگانی میکنند و الحمدالله علی ذلک رضوان الهی که نهایت متمنای اهل دین است بشهادت حضرات ائمه ایشان را حاصل است اما علماء شیعه باید که این روایت را تکذیب نمایند چنانچه روایت تجسیم و صورت را تکذیب نموده اند زیرا که مخالف ادله قطعیه و اصول شرعیه ایشان است زیراکه مناقض عرض امامت و منافی وجوب اصلح و لطف است وهادم اساس قاعده مقرره اینهاست که ان الله تعالی لا یرید الشرور والقبائح والکفر والمعاصی

عقیده نوزدهم آنکه بر ذمه حق تعالی هیچ واجب نیست چنانچه مذهب اهل سنت است و شیعه قاطبه متفق الکلمه اند که چیزهای بسیار بر ذمه اوتعالی واجب است بحکم عقل پس عقل شریک غالب کارخانه خدا است و خدا محکوم بحکم عقل تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا این نمی فهمند که پادشاه را محکوم بحکم رعیت خود بودن نقصان مرتبه پادشاهی است همچنان خدا را محکوم به حکم مخلوقات خود بودن نقصان مرتبه خدائی است هرگز این امر شایان مرتبه ربوبیت و الوهیت نیست بنده را چه یارا که بر مالک حقیقی خود چیزی واجب داشته باشد هر چه دهد فضل اوست و هر چه ندهد عدل او وهو المحدود فی کل افعاله قال فی نهج البلاغة ومن خطبة له علیه السلام خطبها بصفین اما بعد فقد جعل الله لی علیکم حقا بولایة امرکم وجعل لکم علی من الحق مثل الذی علیکم والحق اوسع الاشیاء فی التواصف واضیقها فی التناصف لا یجری لاحد الا جری علیه ولا یجری علی احد الا جری له ولو کان لاحد ان یجری له ولا یجری علیه لکان ذلک خالصا لله سبحانه دون خلقه لقدرته علی عباده و بعد له فی کل ماجرت علیه ظروف قضائیة ولکنه سبحانه جعل حقه علی العباد ان یطیعوه وجعل جزاءهم علیه مضاعفة الثواب تفضلا منه وتوسعا بما هو المزید اهله انتهی به لفظه المقدس ترجمه [...] حالا تفصیل واجباتیکه بر ذمه پروردگار ثابت می کنند باید شنید کیسانیه و فرق ثمانیه زیدیه و جمیع امامیه قائلند بوجوب تکلیف بر خدا یعنی بر ذمه او واجب است که مکلفین را امر و نهی فرماید و واجبات و محرمات مقرر سازد و بواسطه رسولان خبر دهد حالانکه عقل هرگز تقاضا نمیکند که کافر را به ایمان و فاجر را به طاعت تکلیف داده شود زیراکه درین تکلیف حق تعالی را فایده نیست و در حق بنده سراسر خسران و هلاک ابدی و محض ضرر و زیان است وحق تعالی عاقبت کار هر کس را می داند که قبول خواهد کرد یا نه و امثال خواهد کرد یا نه دیده و دانسته بنده را در معرض تلف و هلاک انداختن بی آنکه بخود نفعی عاید شود مقتضاء کدام عقل و دانش است عاقل هرگز کار نمی کند که بدیگری ضرر برسد و بخود نفعی عاید نشود علی الخصوص در حق کسانی که طول العمر در ایمان و طاعت گذرانیده آخر بر کفر مردند مثل بلعم باعورا و برصیصای زاهد و امیه بن الصلت که هم در دنیا مشاق تکالیف کشیدند و هم درآخرت کنده دوزخ شدند و حق تعالی را در اضرار ایشان هیچ فایده نشد و نیز اگر تکلیف واجب می شد بایستی که در هر شهر و هر دیه رسولان را پی در پی می فرستاد و زمان فترت واقع نمی شد و هیچ قطر و ناحیه از رسول خالی نمی ماند زیراکه معرفت تکالیف را بالاجماع عقل کافی نیست و حاجت رسول درین امر ضروری است حالانکه بلاد کثیره از هند و سند و خراسان و ماوراءالنهر و ترکستان و خطا و ختن و چین و حبش قرنهای بسیار مفهوم رسول را نشناختند و نه در تواریخ انها مرقوم است که کسی به رسم رسالت پیش ایشان آمد واظهار معجزه نمود واو را آیات ظاهره و معجزات قاهره تایید می نمود تا بی دغدغه تبلیغ احکام فرماید و مکلفین را غافل از احکام شرع ندارد و سکان شواهق جبال را دعوت نماید و امامت را بدست جماعت نمی سپرد که هرگز قدرت بر اظهار احکام واقعیه شرعیه نداشتند بلکه خود هم درنگ دیگر کفره و ظلمه به تقیه گذرانیدند و نیز کیسانیه و فرق ثمانیه زیندیه و جمیع امامیه لطف را واجب دانند بر ذمه خدای تعالی و معنی لطف بیان کنند که هو ما یقرب العبد الی الطاعة ویبعده عن المعصیة بحیث لا یؤدی الی الالجاء و این نیز باطل است زیراکه اگر لطف واجب بودی هیچ عاصی را اسباب عصیانش میسر نیامدی و هر قاصد طاعت را موجبات طاعتش فراهم گشتی و در عالم مشاهد و محسوس است که اکثر مالداران بسبب کثرت مال و قوت عساکر و زور بازو ظلمها کنند و ستمها نمایند و اکثر فقرا بسبب بی چیزی وافلاس از عبادات محروم مانند بسا طالب علم که اورا معلمی میسر نیست و فراغت حاصل نه وقوت بدست نمی آید و بسا شهوت پرست مفسد منش که از هر طرف برای او اسباب فسق درست شده میرسد و مخالف کتاب و عترت و اما الکتاب فقوله تعالی {وَلَوْ شِئْنَا لَآَتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ} {وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ} {خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ} و آیات داله بر استدراج و مکر الهی و دور افکندن از ایمان و طاعت مثل {کَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ} و امثال ذلک زیاده بر آن است که بشمار درآید و اما العتره فقد سبق ما فی الکلینی عن الصادق علیه السلام قال اذا اراد الله بعبد سوء نکت نکته سوداء فی قلبه وسد مسامع قلبه و وکل به شیطانا یضله و یغویه ونیز کیسانیه و امامیه و فرق ثمانیه از زیدیه اصلح را بر خدای تعالی واجب دانند و این نیز باطل است بمثل ما مرونیز اگر اصلح واجب بودی بربنی آدم شیطان را که دشمن قویست از غیر جنس انسان و انسان اورا نمی بیند تا ازو احتراز کند و او را دفع نماید و او انسان را می بیند و متمکن از وسوسه اوست و قادر بر گمراه کردن او وتصرف شیطان بدل او میرسد تا به اعضاء دیگرچه رسد مسلط نمی فرمود پیدا کردن شیطان باز القاء عداوت در میان او وانسان باز باقی داشتن او و امهال کردن او و قدرت بخشیدن او را بر اغواء بنی آدم و تصرف دادن او را بدل هر یک از ایشان ماده اصلح را قلع میکند و نیر اصلح در حق بنی اسرائیل آن بود که سامری جبرئیل را نه بیند و اورا خاصیت اثر حافر فرس ایشان معلوم نمی شد و اگر می شد قادر بر قبض تراب نمیگشت واگر گرفته بود آن تراب از وی ضایع میکردند و چون این همه بر خلاف واقع شد اصلح کجا ماند و نیز اصلح در حق کافر مسکین مبتلی بفقر و احزان و آلام و اوجاع آن است که اصلا مخلوق نشود صغیر بمیرد تا از عذاب ابدی آخرت نجات یابد و اصلح در حق اصحاب رسول و امت او ان بود که بر خلاف ابوبکر (رض) نص صریح میفرمود نه بر خلاف حضرت امیر تا ایشان موافق آن نص میکردند و بر خلاف آن نمی رفتند و نیز کتاب الله می فرماید که {بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ} اگر هدایت به ایمان بر ذمه او تعالی واجب بودی منت چرا نهادی زیراکه در اداء واجب منتی نمی باشد شخصی اداء قرض شخصی نماید و باز بر وی منت نهد مطعون و ملام تمام خلایق خواهد گشت و نیز امامیه و کیسانیه و فرق ثمانیه زیدیه گویند که اعواض بر ذمه حق تعالی واجب است یعنی چون حق تعالی بر بنده از بندگان خود المی نازل فرماید یا نقصانی در مال و بدن او رساند یا منفعتی از منافع اورا تقویت کند بنابر مصلحت او مثل زکاة و صدقة الفطر و انزال غمومی که مستند بکسب عبد نباشند یا بسبب تمکین غیر عاقل مثل سباع و حیات و عقارب پس بر ذمه حق تعالی ضرور است که نفعی مستحق خالی از تعظیم باو بدهد و این عقیده ایشان بعد از دریافت علاقه مالکیت و مملوکیت باطل محض میشود عوض وقت واجب توان دانست که در ملک غیر تصرف نماند و غیر او تعالی را ملکی نیست و در حقیقت نعیم بهشت و الوان لذایذ آنجا محض تفضل است اگر کسی تمام عمر در طاعت و عبادت او صرف کند شکر یک نعمتی از نعم خفیه او نمی تواند بجا آورد چه جای آنکه عوضی را بر او مستحق تواند شد و این معنی را صبیان مکتب که صدر دیباچه گلستان خوانده باشند می فهمند چه جای علماء و فضلاء و در احادیث ائمه نیز این معنی بتواتر نزد شیعه بثبوت رسیده روی الشیخ ابن بابویه القمی فی الامالی من طریق صحیح عن علی بن الحسین علیه السلام انه کان یدعو بهذا الدعاء إلهی وعزتک وجلالک وعظمتک لو انی منذ ابدعت فطرتی من اول الدهر عبدتک دوام خلود ربوبیتک وبکل شعرة فی کل طرفة عین سرمد الابد بتحمید الخلائق وشکرهم اجمعین لکنت مقصرا فی بلوغ شکر اخفی نعمة من نعمک ولو انی کربت معادن حدید الدنیا بانیابی وحرثت ارضها باشفار عینی وبکیت من خشیتک مثل بحور السموات والارضین دما وصدیدا لکان ذلک قلیلا من کثر ما یجب من وفی حقک علی و لو انک الهی عذبتنی بعد ذلک بعذاب الخلائق اجمعین وعظمت للنار خلقی وجسمی وملات جهنم واطباقها منی حتی لا یکون فی النار معذب غیری ولا یکون لجهنم حطب سوای لکان لعدلک علی قلیلا من کثیر ما استوجبت من عقوبتک ترجمه [...] وفی نهج البلاغة عن امیر المؤمنین علیه السلام قال لا یأمن خیر هذه الأمة من عذاب الله

عقیده بیستم آنکه هر چه از بنده یا حیوانات دیگر صادر میشود از خیر و شر و کفر و ایمان و طاعت و معصیت همه پیدایش خدا و به ایجاد اوست بنده را قدرت بر پیدایش او نیست آری کسب وعمل بنده است و بر همین کسب و عمل خود جزا می یابد همین است مذهب اهل سنت و امامیه و کیسانیه و فرق ثمانیه زیدیه مخالف این عقیده حقه اند گویند بنده افعال خود را خود پیدا میکند و حق تعالی را در اقوال وافعال ارادیه او بلکه در جمیع افعال و اعمال طیور و بهایم و حشرات و سائر حیوانات که باراده میکنند دخلی نیست و این عقیده ایشان مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب فقوله تعالی {وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ} وقوله {خالق کل شیء لا إله إلا هو} وقوله {أَلَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِی جَوِّ السَّمَاءِ مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ} {أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْنَ مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ} و اما العترة فقد روت الامامیه باجمعهم من الائمة ان افعال العباد مخلوقة لله تعالی ذکر تلک الروایات شارح العدة وغیره و درین مسئله صریح بزعم خود مخالف ائمه اعتقاد دارند و غیر از تمسک به شهادت چند ایشان را ملجائی و مفری نیست گویند که اگر خالق افعال عباد حق تعالی باشد لازم آید که امر ثواب و عقاب و جزا همه باطل شود زیراکه ایشان را در افعال خود دخلی نیست و تعذیب شخصی بر فعلی که اورا دران دخل نباشد ظلم صریح است اهل سنت گویند که امر ثواب و عقاب و جزا را بر اصول شیعه و موافق روایات ایشان از ائمه با وصف آنکه خالق افعال عباد حق تعالی باشد به دو طریق ثابت کرده میدهیم طریق اول آنکه جزاء افعال هر کس مطابق علم و تقدیر الهی است در حق هر کس مثلا در علم حق تعالی ثابت است که اگر اعمال وافعال ایشان را بایشان واگذارم و خلق این اعراض را به ایشان تفویض نمایم فلانی طاعت پیدا خواهد کرد و فلانی معصیت وفلانی ایمان وفلانی کفر و شاهد این تقدیر و علم در علم بندگان نیز قایم کرده است و آن میل و خواهش نفس است پس میل مومنین به ایمانست و میل کافرین بکفر است و میل اهل طاعت به طاعت است و میل اهل فسق بفسق هرکس دردل خود همان را ترجیح میدهد که حق تعالی بر دست او پیدا می کند پس جزاء نیک و بد بنابر علم الهی است ایجاد ایشان را اگر تفویض بایشان می شد پس ایشان خالق افعال خود حقیقت اگر نباشد اما در خلق تقدیری شبهه نیست اگر کافر را قدرت خلق افعال میدادند کفر را پیدا میکرد و اگر مومن را قدرت این کار میدادند ایمان را پیدا میکرد و علی هذا القیاس در جمیع افعال و اقوال و جزا دادن بر علم خود در حق هر کس نزد شیعه ظلم نیست زیراکه جزاء اطفال کفار بهمین و تیره است بلا تفاوت نزد امامیه روی ابن بابویه عن عبدالله بن سنان قال سالت ابا عبدالله علیه السلام عن اطفال المشرکین یموتون قبل ان یبلغوا الحنث قال الله اعلم بما کانوا عاملین یدخلون مداخل آباءهم ترجمه [...] وروی عن وهب بن وهب عن ابیه عن ابی عبدالله ایضا انه قال اولاد الکفار فی النار پس چون عذاب صبی غیر مکلف بسبب آنکه در علم الهی کافر و عاصی بود بی آنکه شاهد این علم از میل نفس و خواهش دل یافته شود ظلم نباشد تعذیب بر فعل عبد که موافق خواهش واراده او خلق می فرماید بسبب آنکه عند القدره همین فعل را خلق می کرد چرا ظلم باشد و در روایات حضرات ائمه این وجه مصرح و مبین است در کتب شیعه روی الکلینی وابن بابویه و آخرون منهم عن الأئمة أن الله خلق بعض عباده سعیدا وبعض عباده شقیا بعلمه بما کانوا یعلمون در لفظ کانوا تامل باید کرد که صریح افاده معنی فرض و تقدیر می نماید و روی الکلینی وغیره من الامامیة عن ابی بصیر انه قال کنت بین یدی ابی عبدالله علیه السلام جالسا فساله سائل فقال جعلت فداک یا ابن رسول الله من أین لحق الشقاء بأهل المعصیة حتی حکم لهم بالعذاب علی عملهم فی علمه فقال أبو عبدالله أیها السائل علم الله عز وجل لا یقوم له أحد من خلقه بحقه فلما حکم بذلک وهب لأهل محبته القوة علی طاعته ووضع عنهم ثقل العمل بحقیقه ما هم أهله ووهب لأهل المعصیة القوة علی معصیتهم لسبق علمه فیهم ومنعهم إطاعة القبول منه فوافقوا ما سبق لهم فی علمه ولم یقدروا ان یأتوا حالا تنجیهم من عذابه لأن علمه أولی بحقیقة التصدیق وهو معنی شاء ما شاء وهو سره ترجمه [...] وروی الکلینی عن منصور بن حازم عن أبی عبدالله علیه السلام أنه قال إن الله خلق السعادة والشقاوة قبل أن یخلق خلقه فمن خلقه سعیدا لم یبغضه أبدا وإن عمل سوءا أبغض عمله وإن خلقه شقیا لم یحبه أبدا وإن عمل صالحا أحب عمله ترجمه [...] واگر براین خلق عمل از خود که موافق خواهش بنده واقع میشود جزا دادن ظلم باشد که بر خلق نفس او و قوای او با وجود تسلیط شیطان برو و منع الطاف و اطاقة قبول در حق او نیز ظلم لازم آید حالانکه در روایت مذکوره ووهب له قوة المعصیة ومنع عنه إطاقة القبول ولم یقدروا أن یاتوا حالا تنجیهم صریح واقع است و نیز در روایات سابقه از حضرت ابوعبدالله وارد است انه قال إذا أراد الله بعبد سوءا سد مسامع قلبه ووکل به شیطانا یضله وظاهر است که درین معامله که با بنده کرده اند بنده مضطر وملتجی بفعل معصیت است قدرت طاعت و بندگی ندارد طریق دوم آنکه جزا بر عمل نیست تا دخلی از بنده دران در کار باشد هر که بر میل دل و خواهش نفس است که مقارن هر عمل می باشد از خیر و شر و لهذا سهو و نسیان و خطا و اکراه را معاف داشته اند اگر چه درین حالات صدور افعال شر از بنده میشود چون میل دل و خواهش نفس نمی باشد و لهذا بر نیت خیروشر جزا میدهند که عمل نباشد فی الکافی للکلینی عن السکونی عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال رسول الله (ص) "نیة المومن خیر من عمله ونیة الکافر شر من عمله" و وجه خیریت و شریت همین است که مدار جزا بروست و فیه ایضا عن ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال ان العبد المومن الفقیر لیقول یا رب ارزقنی حتی افعل کذا و کذا من البر ووجوه الخیر فاذا علم الله عز وجل ذلک منه لصدق نیته کتب الله له من الاجر مثل ما یکتب له لو عمله ترجمه [...] و لهذا ریا و سمعه را محیط ثواب عمل گردانیده اند چنانچه در باب الریا از کلینی مفصل مذکور است من ذلک ما روی ترجمه [...] عن عبید بن خلیفة قال قال ابو عبدالله کل ریاء شرک انه من عمل للناس کان ثوابه للناس ومن عمل لله کان ثوابه علی الله ترجمه [...] و نیز درحدیث متفق علیه ندامت را توبه فرموده اند پس معلوم شد که مدار تاثیر عمل بر خواهش قلب است چون در حالت ندامت خواهش عمل رفت اثر آن نیز رفت ولو بعد مدت وزمان طویل وفی الکافی عن ابی جعفر علیه السلام قال کفی بالندم توبة ترجمه [...] وأیضا عن أبی عبدالله علیه السلام قال إن الرجل لیذنب فیدخله الله به الجنة قلت یدخله الله بالذنب الجنة قال نعم إنه یذنب فلا یزال منه خائفا نافیا لنفسه فیرحمه الله فیدخله الجنة ترجمه [...] و چون مدار جزا بر نیت ومیل نفس و استحسان قلب است اگر حق تعالی موافق اراده و خواهش عبد خلق افعال نماید و بران جزا دهد ظلم چرا باشد آری ظلم وقتی متصور میشود که خلق افعال عباد ابتداء می شد بدون خواهش و اراده بنده مثل افعال جمادات کإحراق النار وقتل السم وقطع السیف.

و چون خلق افعال بندگان تابع اراده و خواهش ایشان میشود دخلی درین اعمال یافتند و بحسب آن جزا چشیدند و همین است معنی کسب واختیار عند التحقیق آمدیم برین که این خواهش و میل نفس پیدا کرده کیست ظاهر است که بنده را قدرت ایجادش نیست و حق تعالی چون خود خواهش را هم پیدا کند پس بران خواهش چرا مواخذه نماید و جزا دهد جوابش آنست که این شبهه با وجود اعتقاد خلق افعال عباد از عباد نیز وارد است پس شیعه را نیز فکر جواب آن باید کرد زیرا که بالبداهه والاجماع دواعی وارادت بلکه جمیع اسباب صدور فعل از قدرت و قوت و حواس و جوارح بلکه وجود ذات بنده که اصل الاصول این افعال و اعمال است پیدا کرده آن خداست بنده را دران دخلی نیست و تحقیق المقام آنست که آن توسط اختیار در فعل آمد آن فعل اختیاری شد و از حد اضطرار و التجا بر آمد و مورد مدح و ذم و محل ثواب و عقاب گشت و بودن اختیار باختیار خود ضرور نیست بلکه محال است للزوم التسلسل چون در شاهد کسی را قدرت بر خلق اختیار در غیر خود نیست عقل را به قیاس فهمیدن این معنی دشوار می افتد اما بعد از آنکه از شوایب اوهام و گرفتاری مالوفات خود صفا حاصل میکند جزم میکند که مدار اختیار فعل بر وجود اختیار است نه بر ایجاد فعل و نه بر ایجاد اختیار مثلا غلام کسی میخواهد که بگریزد و شخصی اورا به امر او یا به وجهی دیگر اطلاع بر خواهش دلش یافته برداشته تا مقصدش رسانید این گریختن البته عند العقل منسوب بان غلام است اگر چه مباشرت فعل از دیگری است و خواهش قلبی غلام از دیگری حالا فرق در اعتقاد اهل سنت وشیعه همین قدر است که اهل سنت اختیار عبد را محفوف ازهر دو جانب بفعل الهی دانند از جانب فوقانی بخلق اختیار و اراده و خواهش و میل نفس واز جانب تحتانی بخلق فعل و شیعه اختیار اورا از جانب فوقانی بفعل الهی اعتقاد کنند نه از جانب تحتانی و گویند که خلق فعل کار اوست درینجا عاقل را غور باید کرد که چون جانب فوقانی اختیار در دست دیگری شد. جبر لازم آمد وهمان اشکال درامر جزا و ثواب و عقاب پیداشد مفت بدا هنه عقلیه راکه حاکم باستحاله ایجاد از ممکن است از دست دادن و بازورهمان وسل شیطانی غوطه باخوردن چه لطف واشته باشد و سابق بروایت صاحب محاسن که برقی است و بروایت کلینی منقول شد عن ابی الحسن الکاظم أنه قال لا یکون شیء إلا ما شاء الله وأراد. وعجب است از علمای شیعه امامیه که آیات صریحة قرآن راگذاشته و اخبار صحیحه ائمه را پس یشت انداخبه یقول شاعری باهل تمسک نموده اندورین اعتقاد خود و مصداق ائمة کریمه {والشعراء یتبعهم الغاوون}

گشته اند وروی الشریف المرتضی فی الغرر عن الثوری عن أبی عبیدة قال اختصم رؤبة وذو الرمة عند بلال بن أبی بردة فقال رؤبة والله ما فحص طائر فحوصا ولا تقرمص سبع قرموصا إلا بقضاء من الله وقدره فقال له ذو الرمة والله ما قدر الله علی الذئب أن یأکل حلوبة عیائل جیرانک قال رؤبة أفبقدرته أکلها هذا کذب علی الذئب فقال ذو الرمة الکذب علی الذئب خیر من الکذب علی رب الذئب، قال المرتضی: هذا القول صریح فی قوله بالعدل واحتجاجه علیه ونصره له انتهی کلام المرتضی ترجمه [...] [۲۸۳]

این امور قواعد شیعه ظلم صریح ولنعم ما قیل:

قل للذی یدعی فی العلم فلسفة * حفظت شیئا وغابت عنک أشیاء

ترجمه [...]

ثم روی الشریف المرتضی عن الأصمعی عن اسحق بن سوید قال أنشدنی ذو الرمة: بیت:

و عینان قال الله کونا فکانتا * فعولان بالألباب ما یفعل الخمر

فقلت فعولین خبر الکون فقال لو شخت أوبخت إنما قلت عینان فعولان فوصفتهما بذلک. قال المرتضی إنما تحرز ذو الرمة بهذا الکلام من القول بخلاف العدل انتهی کلامه ترجمه [...] و عجب است از شریف مرتضی که ازین کلام ذوالرمة این عقیده را فهمیده حالانکه غرض ذوالرمة آنست که اگر لفظ فعولین را خبر کان میگردانیم سوق کلام برای آن می شد که حق تعالی دو چشم معشوق را فتان وجادو کرد عقل ربای عاشقان آفرید و این معنی مقصود من نیست و در صورتی که کان را نامه آوردم و فعولان را صفت عینان ساختیم سوق کلام بالاصاله برای اثبات فتانی و ساحری و عقل ربائی دو چشم معشوق شد و این معنی مقصود من است و رتبه عالی دارد و نیز ثابت شد که هر دو چشم مشعوق ازان جنس است که حق تعالی آنها را بقدرت خاص خود و به امر تکوین خود افریده مواد را استعداد پذیرفتن اینصورت نبود و مصوره قدرت القاء این نقش نداشت حالا باید دید که شریف مرتضی در کدام وادی افتاده است ازینجا شعر فهمی عالم بالا معلوم میشود و تحرز از خلاف عدل در صورتی که فعولین بنصب می آورد نیز بحسب ظاهر حاصل بود زیراکه فتنه و ساحری را نسبت به حق تعالی نکرده بلکه بهر دو چشم معشوق نسبت کرده و مساحر و فتان را ساحر و فتان ساختن نزد هیچکس خلاف عدل نیست اگر خلاف عدل است سحر و فتنه کردن است و اگر وقت نظر را کار فرمایند در صورت رفع هم بحسب معنی خلاف عدل معتقد ایشان است زیرا که هیچ کس از عقلا نمی گوید که خمر خالق اسکار است و چشم معشوق خالق عشق و جنون در عاشق و موافق فهم شریف مرتضی باید که خمر و چشم معشوق نیز خالق بعضی اعراض که قسمی است از موجودات عالم و شریک پروردگار باشند حالانکه امامیه نیز اشراک در حیوانات میکنند نه در جمادات و کلام شاعر محض مبنی بر مبالغه است نه اراده معنی حقیقی و هر چند این کلام شریف مرتضی را درینجا نقل کردن و بران رد و قدح نمودن به ظاهر فضولی می نماید لیکن غرض تنبیه است بر قوت دانشمندی این بزرگان و دقیقه فهمی این بزرگواران که در معنی یک شعر از اشعار شاعر بدوی چه قسم دست بر سر و پا در گل مانده اند و با وصف این تقریرات که مضحک تکلان و ملعبه صبیان است اورا جمیع طایفه شیعه امامیه علم الهدی لقب داده و بناء دین و ایمان خود بر صوابدید او نهاده اند و در حقیقت این عقیده ایشان ماخوذ از زندقه مجوس است که خالق شرور و قبایح را سوای ذات یزدان می‌دانستند و او را شریک الوهیت می‌نمودند این قدر هست که مجوسیان زیاده بر یک شریک اعتقاد نمی کردند و ایشان هر مور ضعیف و هر سگ و خر ناپاک را شریک قدرت باری تعالی در خلق و ایجاد دانند معاذالله من ذلک و فرقه مفوضه از شیعه قایل اند به شرکت محمد وعلی در خلقت دنیا چنانچه در باب اول گذشت و اسماعیلیه قایل اند بتوسط عقول و نفوس در ایجاد عالم مثل فلاسفه لیکن تقریر دیگر دارند خلاصه‌اش آنکه از باری تعالی عقلی صادر شد که تام بود و کمالات او او را بالفعل حاصل و نفسی صادر شد که تام نبود و کمالات او او را بالفعل حاصل نبود نفسی را اشتیاق تمام و کمال دامنگیر حال شد و بحرکت خواست که خود را تمام و کمال سازد به استفاده این صفت از عقل لاجرم بحرکت آمد و حرکت بدون آلات صورت نمی بست پس اجرام علویه را پیدا کرد و آنها را بحرکت دوریه متحرک ساخت بتوسط آن حرکت طبایع بسیط عنصریه و بتوسط آن طبایع بسیطه مرکبات بوجود آمدند و اصول مرکبات تامه معادن و نبات و حیوان‌اند و افضل این همه حیوان و افضل انواع او انسان و این عقیده خود صریح مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب فقوله تعالی {خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ} وقوله {خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ} وقوله {هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ} وقوله {خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ} و اما العترت فلما روی الامامیه عن ابن عباس عن النبی (ص) ورواه ابن ماجه أیضا من أهل السنة أنه قال "قال الله تعالی أنا خلقت الخلق وخلقت الخیر والشر فطوبی من قدرت علی یده الخیر وویل قدرت علی یده الشر" و اگر این روایت را بجهت مشارکت اهل سنت دران اعتبار نباشد فلما روی الکلینی فی الکافی وغیره من الامامیة عن معاویة بن وهب عن أبی عبدالله علیه السلام أنه کان یقول مما أوحی الله تعالی إلی موسی وأنزل علیه فی التوراة "انی انا الله لا اله الا انا خلقت الخلق وخلقت الخیر واجریته علی ید من أحب فطوبی لمن أجریته علی یدیه وأنا الله لا اله إلا أنا خلقت الخلق وخلقت الشر وأجریته علی ید من أرید وویل لمن أجریت علی یده الشر" ترجمه [...] وروی علی بن إبراهیم بن هاشم أبوالحسن القمی صاحب التفسیر عن عبدالمؤمن بن القاسم الأنصاری عن أبی عبدالله علیه السلام قال قال ربنا عز وجل "أنا الله لا إله إلا أنا خالق الخیر والشر" وروی الکلینی أیضا عن محمد بن سلم عن أبی جعفر أنه قال إن فی بعض ما أنزل الله تعالی فی کتبه "إنی أنا الله لا إله الا أنا خلقت الخیر والشر فطوبی لمن أجریت علی یده الخیر وویل لمن أجریت علی یده الشر" إلی غیر ذلک من الأخبار الصحاح المرویة فی کتبهم المعتبرة التی یعدونها أصح الکتب ترجمه [...] و درین روایات حضرات ائمه این مضمون را از کتب سماوی و کلام الهی نقل می فرمایند و ازین همه فرقه امامیه و کیسانیه چشم پوشی کرده گویند که شر و معاصی و کفر و فسق مخلوق ابلیس و بنی آدم و بنی الجان اند و کاش بر همین قدر قناعت میکردند جمیع خیرات و طاعات و خوبیها را نیز بخود نسبت کنند و حضرت حق را درین امور دخلی ندهند {سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ} و دانشمندان و علماء ایشان در تاویل این اخبار دست وپای بسیار زده اند و به ساحل خلاص از لجه مخالفت کتاب و عترت را رسیده اند کلام بعضی محققین ایشان نقل کنیم تا موجب بصیرت در خوش فهمی ایشان شود میگوید که مراد از خیر ملایم طبع است و مراد از شر منافر طبع نه ایمان و کفر و طاعت و معصیت گوئیم اول این معنی را صریح بقیه کلام رد میکند زیرا که فرموده اند "فطوبی لمن اجریت علی یده الخیر وویل لمن اجریت علی یده الشر" این خیر و شر را بر دست بندگان چه قسم اجرا تواند شد واگر اجرا متصور هم شد پس طوبی و ویل درین خیر و شر چه معنی دارد اگر زنی خوش شکل در خانه شخصی دیده شد و ملایم طبع افتاد حالت خوش عندالله صاحب آن خانه را چرا حاصل شد و اگر حبشی دیو شکل در سر کار پادشاهی بنظر آمد ویل و هلاک و عقوبت عندالله چرا نصیب آن پادشاه شود دوم آنکه معاصی نیز هر دو قسم می‌باشند ملایم طبع و منافر طبع مثلا زنا با زنی صاحب حمال با غنج و دلال ملایم طبع است و لواطت با حبشی دیو شکل کریه المنظر بد غر بیله منافر طبع و همچنین طاعات نیز ازین دو قسم بیرون نخواهند بود وضو وغسل به آب سرد در تابستان ملایم طبع است و در ایام برف و یخ بندی منافر طبع پس این تفسیر خیر و شر هیچ فایده نکرد و از این بالا سرائی حاصل نشد همان معنی که سابق از این تفسیر مفهوم می‌شد حالا می‌شود و همان اشکال که قبل از این عنایت لاحق بود حالا هم هست مفهوم این دو کلمه مبین طاعت و معصیت و کفر و ایمان نیست تا از اراده آن نفی اراده آنها شود بلکه از آنها عام تر است و اراده عام خود بلاشبهه مستلزم دخول خاص است در حکمی که متعلق به عام کرده‌اند این است خوش فهمی علما و دانشمندان ایشان.

فائده از رئیس الفقهای اهل سنت ابوحنیفة کوفی رحمه الله مرویست که گفت قلت لابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق یا ابن رسول الله هل فوض الله الامر الی العباد فقال: الله اجل من ان یفوض الربوبیة الی العباد فقلت هل جبرهم علی ذلک فقال: الله أعدل من أن یجبرهم علی ذلک فقلت وکیف ذلک فقال بین بین لا جبر ولا تفویض ولا کره ولا تسلیط بر همین روایت اهل سنت بنای مذهب خود نهاده‌اند و در نفی خلق از عباد و اثبات کسب برای ایشان مطابق ارشاد حضرت صادق اعتقاد دارند حالا همین روایت را بعینها از کتب شیعه اثناعشریه نیز باید شنید تا صدق و کذب اهل سنت ظاهر گردد روی محمد بن یعقوب الکلینی عن أبی عبدالله أنه قال لا جبر ولا تفویض ولکن أمر بین أمرین وروی الکلینی عن ابی عبدالله انه قال لا جبر ولا تفویض ولکن أمر بین أمرین وروی الکلینی أیضا عن ابراهیم عن ابی عبد الله مثل ذلک وروی الکلینی ایضا عن أبی الحسن محمد بن الرضا نحوه در اینجا هم روایات مذکوره را که صریح موافق اهل سنت اند علمای ایشان در پی تأویل افتاده‌اند گویند که مراد از امر بین امرین خلق قوت و قدرت و تمکین بر فعل است نه دخل در ایجاد فعل این قدر نمی‌فهمند که سؤال سائل از چه بود و جواب حضرات را کجا کشیده می‌برند سؤال از تفویض خلق قدرت و قوت بر فعل کدام عاقل می‌کند که بدیهی البطلان است اگر بحثی و نزاعی است در خلق فعل است پس جواب حضرات را در این توجیه خود کلام لغو می‌سازند معاذ الله من ذلک و مع هذا در نفی این تفویض علت بحث و اعتراض موجود است و همان حرف در پیش که الله أعدل من ذلک بدیهی است که اگر شخصی دشمن خود را که قصد قتل او دارد مغلول و مسلسل نموده در حجره بند کند و شخصی دیگر اغلال و سلاسل او را دور کرده و حجره را در کشاده و کاردی نیز به دست او بسپارد و یکی از غلامان خود را با او بر گمارد که این شخص را اعانت دهد و مدد نماید بر قتل شخص اول و تحریض کند بر این کار آن شخص دیگر ظلم صریح کرده باشد در حق شخص اول و با قطع نظر از این همه اهل سنت روایات صریحه از کتب شیعه برآورده و در دست دارند که ماده تأویل را از بیخ و بن قطع می‌کنند و از آن جمله روایتی است که صاحب الفصول من الامامیة آن را در فصول أورده و تصحیح آن کرده عن ابراهیم بن عیاش قال سأل رجل الرضا علیه السلام أتکلف الله العباد ما لا یطقیون فقال هو اعدل من ذلک فقال یقدرون علی الفعل کم یریدون قال هم اعجز من ذلک در این حدیث صحیح نفی قدرت صریح فرمود و از آن جمله در نثر الدرر است سأل الفضل بن سهل علی بن موسی الرضا علیه السلام فی مجلس المامون فقال یا ابالحسن الخلق یجبرون قال: الله اعدل ان یجیر ثم یعذب قال فمطلقون قال الله احکم من ان یهمل عبده و یکله الی نفسه ترجمه [...] و کاش دانشمندان ایشان ذره از عقل سلیم را کار می‌فرمودند و به نظر تعمق می‌دیدند که اقدار بر شر باز تعذیب بران دخل ظلم است یا نیست و در خلق فعل و خلق قدرت بر فعل در این باب فرقی هست یا نیست اگر کسی به یقین داند که زید عدو عمرو است و عزم مصمم دارد بر قتل او و سلاحی برای این کار می‌خواهد و نمی‌یابد و اگر شمشیری یا کاردی به دست او خواهد افتاد بی‌توقف او را خواهد کشت و این همه را دانسته بدست او شمشیری داد و عمرو را کشت در حق عمرو ظلم صریح کرده باشد بلاشبهه چون مخالفت این عقیده ایشان با عقیده حضرات از روی کتب معتبره ایشان بما لامزید علیه واضح و هویدا شد لقبی و خطابی که از حضور حضرات بسبب این مخالفت بایشان عنایت شده نیز از کتب معتبره ایشان باید شنید و یک دو روایت دیگر هم از کلام ارشاد التیام حضرات بنابر مزید تصریح باید دریافت روی محمد بن بابویه القمی فی کتاب التوحید بإسناد صحیح عن أبی عبدالله علیه السلام أنه قال القدریة مجوس هذه الأمة أرادوا أن یصفوا الله بعدله فأخرجوه من سلطانه وفیهم نزلت هذه الآیة {یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلَی وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ * إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ} ترجمه [...] وروی الکلینی عن أبی بصیر قال قلت لأبی عبدالله شاء وأراد وقدر وقضی قال نعم قلت وأحب قال لا. ترجمه [...]

عقیده بیست و یکم آنکه بنده را اتصال مکانی و قرب جسمانی با حضرت حق تعالی متصور نیست قربی که در این جا متصور است به درجه منزلت و رضامندی و خشنودی است و بس و همین است مذهب اهل سنت و در اخبار صحیحه مروی از عترت طاهره به روایات شیعه گذشت که نفی مکان و این اتصال از آن جناب کرده‌اند و اکثر فرق امامیه به قرب مکانی و صوری قایل‌اند و معراج را بر ملاقات متعارف جسمانی محمول دارند و روی ابن بابویه فی کتاب المعراج عن حمران بن أعین عن أبی جعفر علیه السلام أنه قال فی تفسیر قوله تعالی {ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی} أدنی الله عز وجل نبیه فلم یکن بینه وبینه إلا قفص من لؤلؤ فیه فراش یتلألأ من ذهب فأراه صورة فقیل یا محمد أتعرف هذه الصورة قال نعم هذه صورة علی بن أبی طالب. ترجمه [...]

عقیده بیست و دوم آنکه حق تعالی را توان دید و مؤمنین در آخرت به دیدار او مشرف شوند و کافران و منافقان از این نعمت محروم مانند و همین است مذهب اهل سنت و جمیع فرق شیعه غیر از مجسمه اجماع دارند بر انکار روئت و گویند که او تعالی را نه توان دید و این عقیده ایشان مخالف کتاب و عترت است اما الکتاب فقوله تعالی {وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ} وقوله تعالی فی حق الکفار {کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ} پس معلوم شد که مؤمنین را حجاب نباشد وقوله تعالی {إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِکَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِی الْآَخِرَةِ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ} پس معلوم شد که صلحا را نظر و کلام با حق تعالی خواهد بود الی غیر ذلک من الآیات و سابق در باب دوم گذشت که متمسک ایشان در نفی رویت غیر از استعباد و قیاس غایب بر شاهد و اشتباه عادیات به بدیهیات چیز دیگر نیست کمال بی‌ادبی است که آیات قرآنی را به مجرد استعباد عقل ناقص خود تأویل و صرف عن الظاهر نموده آید و غور و فکر در معانی آن کرده نشود و در آیه {لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ} نفی ادراک که به معنی دریافت است واقع شده نه نفی رویت ادراک چیزی دیگر است و رویت چیز دیگر پس معنی آیت این است که طریق دریافت ذات پاک حق تعالی استعمال حاسه بصر نیست بلکه طریق دریافت او عقل و تأمل است و اگر بالفرض ادراک به معنی رویت هم باشد نفی رویت بنا بر عادت کرده‌اند و ظاهر است که دیدن او تعالی عادی نیست که هر کس خواهد بیند تا او خود را ننماید کسی نمی‌توان دید و نفی عادیات باطلاق و بی‌تقیید در کلام الهی واقع است مثل قوله تعالی {إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ} و بالاجماع رویت شیاطین و جن بطریق خرق عادت واقع می‌شود و لهذا رویت ملائکه را که کفار درخواست می‌کردند استعظام و استعباد نموده‌اند با آنکه انبیا و صلحا و مؤمنین آنها را نیز می‌بینند و اما العتره فلما سبق من روایه ابن بابویه عن ابی بصیر قال سألت ابا عبدالله فقلت أخبرنی عن الله عز وجل هل یراه المؤمنون یوم القیامة قال نعم إلی غیر ذلک من الأخبار و طرفه آن است که روئیت را در کلام الهی و ائمه حمل کنند بر حصول علم یقینی حال آنکه در کتاب الله لفظ نظر متعدی بـ "إلی" واقع است که هرگز غیر از رویت حقیقی احتمالی ندارد و در کلام ائمه لفظ رویت در جواب سائلان از رویت یوم القیامه واقع است و از حصول علم یقینی کسی چرا سؤال می‌کرد و خصوصیت علم یقینی به روز قیامت چیست مگر در دنیا مومنین را علم یقینی به ذات و صفات او تعالی حاصل نیست نزد اهل سنت خود حصول علم یقینی بذات و صفات او تعالی از ضروریات ایمان است اگر شیعه را حاصل نباشد و به حکم المرء یقیس علی نفسه در حق دیگران هم این ظن فاسد داشته باشند عجب نیست.