کلیات سعدی/غزلیات/کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۷۵– ط
| کارم چو زلف یار پریشان و درهمست | پشتم بسان ابروی دلدار پرخمست | |||||
| غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت | این شادی کسی که درین دور[۱] خرمست | |||||
| تنها دل منست گرفتار در غمان | یا خود درین زمانه دل شادمان کمست؟ | |||||
| زینسان که میدهد دل من داد هر غمی | انصاف ملک عالم عشقش مسلمست | |||||
| دانی خیال روی تو در چشم من چگفت؟ | آیا چه جاست اینکه همه روزه با نَمست[۲]؟ | |||||
| خواهی چو روز روشن دانی تو حال من؟ | از تیره شب بپرس که او نیز محرمست[۳] | |||||
| ای کاشکی میان منستیّ و دلبرم | پیوندی این چنین که میان من و غمست | |||||
- ↑ درد.
- ↑ در بیشتر نسخهها: یا رب کجاست آنکه همه روز با نمست، و بعضی: «همدَمَست».
- ↑ شکل غلط قبلی: ... نیر ...