کلیات سعدی/غزلیات/سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۷– ب
سلسلهٔ موی دوست حلقهٔ دام بلاست | هر که درین حلقه نیست فارغ ازین ماجراست | |||||
گر بزنندم بتیغ در نظرش بیدریغ | دیدن او یکنظر صد چو منش خونبهاست | |||||
گر برود جان ما در طلب وصل دوست | حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست | |||||
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان | گونهٔ زردش دلیل نالهٔ زارش گواست | |||||
مایهٔ پرهیزگار قوت صبرست و عقل | عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست | |||||
دلشدهٔ پای بند گردن جان در کمند | زهرهٔ گفتار نه کین چه سبب وان چراست؟ | |||||
مالک ملک وجود حاکم ردّ و قبول | هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست[۱] | |||||
تیغ برآر از نیام زهر برافکن بجام | کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست | |||||
گر بنوازی بلطف ور بگدازی بقهر | حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست | |||||
هر که بجور رقیب یا بجفای حبیب | عهد فرامش کند مدعی بیوفاست | |||||
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست | گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست |
- ↑ شکل غلط قبلی: ... ور تو نباشد جفاست