کلیات سعدی/غزلیات/این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۴– ط
این بوی روحپرور ازان خوی[۱] دلبرست | وین آب زندگانی ازان حوض کوثرست | |||||
ای باد بوستان مگرت نافه در میان؟ | وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر[۲]ست؟ | |||||
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست | یا کاروان صبح که گیتی منوّرست | |||||
این قاصد از کدام زمینست مشکبوی | ویننامه در چه داشت که عنوان معطرست؟ | |||||
بر راه باد عود بر آتش نهادهاند | یا خود دران زمین که توئی خاک عنبرست | |||||
بازآ و حلقه بر درِ رندان شوق زن | کاصحابرا[۳] دو دیده چو مسمار بر درست | |||||
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار | چون گوش روزهدار بر الله اکبرست | |||||
دانی که چون همیگذرانیم روزگار؟ | روزی که بیتو میگذرد روز محشرست | |||||
گفتیم عشق را بصبوری دوا کنیم | هر روز عشق بیشتر و صبر کمترست | |||||
صورت ز چشم غائب و اخلاق در نظر | دیدار در حجاب و معانی برابرست | |||||
در نامه نیز چند بگنجد[۴] حدیث عشق | کوته کنم که قصهٔ ما کار دفترست | |||||
همچون درخت بادیه سعدی ببرق[۵] شوق | سوزان و میوهٔ سخنش همچنان ترست | |||||
آری خوشست وقت حریفان ببوی عود | وز سوز غافلند که در جان مجمرست |