هاتف اصفهانی (گزیده اشعار رشحه)
ظاهر
- فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفا
- هر کجا نام ز دانش همه افلاک حجاب
- ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار
- تو آن شهریاری که از آستینت
- تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدم
- ای از لب تو به خون رخ لعل خضاب
- دامن قاتل به دست آمد دم بسمل مرا
- دردا که بود خاصیت این چشم ترم را
- آن بت گل چهره یارب بسته از سنبل نقاب
- دل رفت و ز خون دیده ما را
- ماهم اگر به قهر شد از لطف باز گشت
- ز دوری تو دو چشمم چو رود جیحون است
- غم نه گر خاکم به باد از تندی خوی تو رفت
- میطپد از شوق دل در سینهام گوئی که باز
- به قید زلف تو آن دل که پای بند شود
- ز هر مژگان کند صد رخنه در دل
- جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل میبرد
- فرستد مژدهی وصلی چو خو کردم به هجرانش
- همی ریزد به روی یکدگر دلهای مجروحان
- شب و روز من آن داند که دیده است
- آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
- نکشد دل به جز آن سرو قدم جای دگر
- جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
- به یاد روی تو بر مه شبی نظر کردم
- چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم
- باز دل برد از کفم زلف نگار تازهای
- یکی شد تا به کویت بانگ زاغ و نغمهی بلبل
- پی وصل تو ما را زور و زری نیست
- جدا از زلف و رخسار تو جان دادم به ناکامی