هاتف اصفهانی (گزیده‌ی اشعار رشحه)/تو آن شهریاری که از آستینت

از ویکی‌نبشته
  تو آن شهریاری که از آستینت کشد بر سر خویش خورشید معجر  
  چو از خون گردان و از گرد میدان شود دشت دریا شود بحر چون بر  
  فلک گردد از نوک رمحت مشبک زمین گردد از نعل رخشت مجدر