هاتف اصفهانی (گزیدهی اشعار رشحه)/تو آن شهریاری که از آستینت
ظاهر
تو آن شهریاری که از آستینت | کشد بر سر خویش خورشید معجر | |||||
چو از خون گردان و از گرد میدان | شود دشت دریا شود بحر چون بر | |||||
فلک گردد از نوک رمحت مشبک | زمین گردد از نعل رخشت مجدر |
تو آن شهریاری که از آستینت | کشد بر سر خویش خورشید معجر | |||||
چو از خون گردان و از گرد میدان | شود دشت دریا شود بحر چون بر | |||||
فلک گردد از نوک رمحت مشبک | زمین گردد از نعل رخشت مجدر |