دیوان بیدل دهلوی/غزلیات/کسی دربندغفلتماندهای چون من ندید اینجا
ظاهر
کسی دربندغفلتماندهای چون من ندید اینجا | دو عالم یک درباز است و میجویمکلید اینجا | |||||
سراغ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران | به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا | |||||
تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی | توانگر پای تا سراشک شد نتوان چکید اینجا | |||||
زگلزارهوس تا آرزوبرگی به چنگ آرد | به مژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا | |||||
تحیر گر به چشم انتظار ما نپردازد | چه وسعت میتوان چیدن ز آغوش امید اینجا | |||||
ترشرویی ندارد یمن جمعیت در این محفل | چو شیر این سرکهات از یکدگر خواهد برید اینجا | |||||
به دل نقشی نمیبنددکه با وحشت نپیوندد | نمیدانمکدامین بیوفا آیینه چید اینجا | |||||
مر از بیبری هم راحتی حاصل نشد، ورنه | بهار سایهای رنگینتر ازگل داشت بید اینجا | |||||
گواهکشتهٔ تیغ نگاه اوست حیرانی | کفن بردوشی بسمل بود چشم سفید اینجا | |||||
کفن در مشهد ما بینوایان خونبها دارد | ز عریانی برون آ گر توانی شد شهید اینجا | |||||
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل | تو همگرگوش داری نالهای خواهیشنید اینجا |