دیوان بیدل دهلوی/غزلیات/کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا
ظاهر
کردهام باز به آن گریهٔ سودا، سودا | که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا | |||||
ساقیامشبچهجنون ریختبهپیمانهٔ هوش | که شکستم به دل از قلقل مینا، مینا | |||||
محو اوگشتم و رازم به ملاء توفانکرد | هست حیرانی عاشق لبگویا گویا | |||||
داغ معماری اشکمکه به یک لغزیدن | عافیتها شد ازین آبله برپا، برپا | |||||
دردعشقم من و خلوتگه رازم وطن است | گشتهام اینقدر از نالهٔ رسوا، رسوا | |||||
نذر آوارگی شوق هوایت دارم | مشت خاکیکه دهد طرح بهصحرا، صحرا | |||||
دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب | ای سرموی توسرکوب ختنها تنها | |||||
دور انسان به میان دو قدح مشترک است | تا چه اقبالکند جام لدن یا دنیا | |||||
تا تقاضا به میان آمده مطلب رفتهست | نیست غیر ازکف افسوس طلبها، لبها | |||||
بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده | کار امروزکن امروز، ز فردا، فردا |