تاریخ نو/۴۱
آمده جنگ عظیم با حسامالسلطنه کرده و قریب به هزار نفر فیمابین به قتل رسید و حسامالسلطنه شکست معقول خورده به بروجرد گریخت.
حشمتالدوله بعد از ضبط لرستان بر شهر بروجرد رفته به محاصرهٔ آن شهر اقدام نمود و چون خاقان مغفور از این کیفیات مستحضر شدند و این نوع امورات را که در ابتدا از طریقهٔ اعمال اطفال میشمردند حال واضح شد که کار رفته رفته بزرگ شده و امنیت از ولایت برخاسته و این قسم امور در نظر دول خارجه به طریقی دیگر جلوهگر آمده است لهذا غلامحسینخان سپهدار را که حاکم ولایت عراق و سپهدار دوازده هزار جانباز نظام عراق بود محصل فرموده به کوچانیدن اردوی حشمتالدوله از بروجرد روان ساختند و مقرر فرمودند که التزام از شاهزادگان گرفته که من بعد به این نحو امور اقدام ننمایند و در حین تخلف خود را از حکومتگاه خود معزول دانند.
سپهدار به بروجرد رسید و حشمتالدوله را کوچ داده و التزام گرفته امنیت برای ولایت حاصل آمد و از طرف آذربایجان نیز سرکار نایبالسلطنه به التیام فیمابین شاهزادگان عراق و به نصیحتگزاری ایشان سیفالملوکمیرزا را با میرزا اسحق فراهانی از طرف خود مأمور فرمودند، ایشان نیز به عراق آمده فیمابین شاهزادگان التیام داده معاودت کردند و در حینی که اردوی نایبالسلطنه در شهر اردبیل بود ملحق شدند.
ذکر وقوع وبا در دارالسلطنهٔ تبریز و حرکت نایبالسلطنه و حکایاتی که مناسب آن زمان است تا زمان ورود نایبالسلطنه به شهر اردبیل که سنهٔ هزار و دویست و چهل و شش هجری است
در بهار این سال ناخوشی وبا در دارالسلطنهٔ تبریز شایع شد و در اکثر ولایات آذربایجان آتش این بلا بالا گرفت و خلقی نامحدود تلف شدند و چنان اتفاق میافتاد که بعضی روزها در دارالسلطنهٔ تبریز چهارصد پانصد نفر تلف میشدند و همچنین در سایر ولایات آذربایجان به همین نسق و با شیوع داشت.
نایبالسلطنه و سایر بزرگان و اعیان و اعاظم از دارالسلطنهٔ تبریز بیرون آمده به جبال سهند و بزگوش و سبلان متفرق گردیدند و سرکار نایبالسلطنه از شهر تبریز به باغ صفا تشریففرما شده در این بین وزیرمختار دولت روس خواهش دولتی نمود که میرحسنخان در سرحد طالش ننشیند چه بودن او در آن سرحد باعث عدم امنیت طالش و خلاف و داد است.
نایبالسلطنه از این دعاگوی دولت پادشاهی که ضامن دولتی به وجود میرحسنخان را خواسته با خود این دعاگو احضار فرمودند و این دعاگوی دولت میرحسنخان را اطمینان داده به همراه خود به دارالسلطنهٔ تبریز آورده در باغ صفا به خدمت نایبالسلطنه رسید و میرحسنخان به بودن در منزل قائم مقام مأمور شد و عیال و اولاد نایبالسلطنه بعضی به عمارات اوجان و بعضی به کوه مشو و بعضی به کوه سهند رفتند و نایبالسلطنه نیز به کوه سهند تشریف برده و این دعاگوی دولت را مرخص فرمود که به اوجان رفته عیال و اولادی را که در اوجان میباشند امور آنها را نظم داده از آنجا به سهند به خدمتگزاری رود و پادشاه مرحوم نیز که در قراجه داغ بودند با عیال و چند نفری از خواص ییلاقات آن ولایت رفته قریب به یک ماه در آذربایجان هیچکس را آرامی و آسایشی نبود تا فی الجمله ناخوشی تسکین یافته و سرکار نایبالسلطنه از قلههای سهند نزول فرموده در قریهٔ حاجی آقا که در کنار چمن اوجان است اردو زده امیرزادگان و حکام ولایات را احضار فرمودند و شاه مرحوم از قراجه داغ و امیرزاده بهراممیرزا از خوی نیز وارد اردو شدند، فیالجمله اجتماعی دست داده سرکار نایبالسلطنه مشغول به ضبط امور ولایتی گردیدند.
در همین اردو بعضی از اهالی خوی از امیرزاده بهراممیرزا شاکی و عارض آمدند و حاجی محمد حسن اردبیلی نیز از این دعاگوی دولت شاهی برای شکایت به اردو آمده و قبل از رسیدن خدمت نایبالسلطنه این دعاگوی دولت شاهی او را با یک نفر آدمش گرفته با ده بیست نفر از کسان خود او را به قلعهٔ اردبیل روانه مینمود که آدم او از دست مستحفظین خلاص شده در اردو بنای غوغا گذاشته و چون اول شب بود و نایبالسلطنه در چادر بیرونی تشریف داشتند از غوغا مستفسر شده حقیقت را معروض داشتند.
نایبالسلطنه محصل بر سر این دعاگو گماشته حاجی محمد حسن را حکما خواستند، این دعاگوی دولت نیز کس فرستاده حاجی را معاودت دادند و حاجی را با مستحفظین به خدمت نایبالسلطنه بردند، مستحفظین را نایبالسلطنه تنبیه فرموده و یکی را گوش بریده و حاجی محمد حسن را نوازش فرمودند، این چند کلمه برای اظهار عدالت نایبالسلطنهٔ مرحوم نوشته شد.
ذکر رسیدن نوشتجات ظلالسلطان و اخبار آمدن حسنعلیمیرزا بر سر یزد و محاصرهٔ آن بلده در ایام توقف اردوی اوجان
اخبار متواتره از ظلالسلطان و آصفالدوله میرسید که شجاعالسلطنه حسنعلیمیرزا با لشکرهای انبوه بر سر یزد آمده و سیفالدولهمیرزا و عبد الرضاخان را محاصره نموده است. نایبالسلطنه از آنجایی که عبد الرضاخان خیانت دولتی کرده بود راضی بودند که کار او بالکلیه تباه شده به جزا و سزای خود رسیده باشد و این اخبار مکرر رسیده نایبالسلطنه در مقام تحقیق غرض ظلالسلطان و آصفالدوله برآمدند معلوم شد که غرض ایشان آن است که نایبالسلطنه در خدمت خاقان مغفور دفع و رفع عبد الرضاخان را متعهد شده و راضی نشوند که سیفالدولهمیرزا را که ظاهراً از طرف ظلالسلطان حاکم یزد است محصور شجاعالسلطنه بوده و در نزد عوام چنان جلوه کند که شجاعالسلطنه یزد را از دست ظلالسلطان گرفته است و این معنی نقصی است برای اسم نایبالسلطنه.
القصه چندان از این جوره نوشتجات نوشتند که نایبالسلطنه را رضا به این گفتگو نمودند و چون در ضمن این حرکت بسا امور بود که در پردهٔ غیب مستور بود و بایست ظاهر شود نایبالسلطنه را نیز تقدیر خداوندی رضا به این عزم نموده در خدمت خاقان مغفور مستدعی تفویض انجام خدمت نیز به عهدهٔ کارگزاران آذربایجان شدند و خاقان مغفور فرمایش فرموده بودند که حسنعلیمیرزا که به دفع عبد الرضاخان بر سر یزد آمده است اگر نایبالسلطنه دفع عبد الرضاخان را متقبل شوند بودن حسنعلیمیرزا در آنجا بیصورت خواهد بود.
خاقان مغفور جوابی به این اجمال فرمایش کرده بودند و چون امنای دولت نایبالسلطنه مصلحت در حرکت این لشکر از آذربایجان به سمت یزد دیده بودند و