پرش به محتوا

تاریخ نو/۴۰

از ویکی‌نبشته

حمام بیرون آمده به منوچهرخان معتمدالدوله که در رشت نشسته بود اخبار کردند معتمدالدوله به خیال افتاد که مبادا حکایت رشت نیز مثل حکایت زنجان خواهد بود به تعجیل کس فرستاده به نواب خود حکم نموده بود که اهالی انزلیج را جمع نموده به عزم دیدن به منزل این دعاگوی دولت آمده از حقیقت مستحضر شوند. این دعاگوی دولت شاهی نیز از حمام بیرون آمده دانست که امر مخفی نمانده است سوار شده باز به اسالم رفت و فردای آن روز نایب انزلیج به منزلی که این دعاگو بود آمده کسی را ندید و این اخبارات را منوچهرخان معتمدالدوله به امنای دولت نوشت و از نایب‌السلطنه گله‌مند آمد.

القصه نایب‌السلطنه بعد از رسیدن به خدمت خاقان مغفور در همدان مورد نوازشات بیکران شد و وزیر مختار دولت علیهٔ روس نیز به مراحم پادشاهانه سرافراز شده مقرر شد که به جهت گفتگوی اهالی دارالخلافه و تحاشی فیمابین رعیت دارالخلافه و نوکرباب دولت روسیه ایلچی مختار روس در دارالسلطنهٔ تبریز ساکن باشد و نایب‌السلطنه به جهت حکایت انزلیج و حکایت خمسه خواهش انضمام خمسه را به ولایت آذربایجان اظهار نفرموده در باب حکومت خمسه توسط فتح‌اللّه‌میرزا ملقب به شعاع‌السلطنه را که ولد صلبی خاقان مغفور بوده نموده حکومت او را در مملکت خمسه از خاقان مغفور خواهش کردند و خاقان مغفور نیز حکومت خمسه را به شعاع‌السلطنه واگذار فرمودند تا ایام وفات خاقان در زنجان مشغول به حکومت بود و حسن‌خان پسر آصف‌الدوله را که ملقب به سالار و نوادهٔ دختری خاقان مغفور بود و در همدان به خدمتگزاری و کارگذرانی شاهزادهٔ فرخ سیرمیرزا منصوب نموده اردوی خاقان به عزم دارالخلافه حرکت کرد و نایب‌السلطنه نیز مرخص شده با وزیر مختار روس روانهٔ دارالسلطنهٔ تبریز شدند، خاقان مغفور به دارالخلافه نزول اجلال فرموده آن زمستان را به عیش و شادمانی گذرانیدند.

ذکر احوالات شاهزادگان عراق و خصوماتی که فیمابین ایشان واقع شد

محمد حسین‌میرزا که از زمان خاقان به حشمت‌الدوله ملقب شده و از طرف نایب‌السلطنه نوازش یافته به کرمانشاهان رفت به خیال انضمام مملکت لرستان و عربستان به کرمانشاهان افتاد و وجهی که وجیه می‌نمود و در دست داشت آن بود که این ولایات جزو حکومتگاه شاهزادهٔ مرحوم والد من می‌باشد و اعمام بعد از پدر نبایست که تعدی به ولایت او نموده حقوق برادری را فراموش نمایند حال که ایشان به لطایف الحیل مملکت را از دست من گرفته‌اند مقتضای انصاف خاقان آن است که رفع این تعدی را از اولاد شاهزادهٔ مرحوم نمایند و این نوع تظلمات به امنای دولت خاقان مغفور نوشته و شیخ علی‌میرزا و همایون‌میرزا را که حاکم ملایر و نهاوند بودند به این جوره تظلمات و مآل‌نمایی با خود متفق ساخته از خاقان مغفور نیز اگرچه اذن صریح نشنید ولیکن منع صریح نیز در استرداد ولایات ندید به این جهت قوی دل شده به اجتماع لشکریان کرمانشاهان مشغول گردید و شاهزاده محمد تقی‌میرزا نیز که حاکم بروجرد و متصرف مملکت لرستان و عربستان بود از شنیدن این اخبار به اجتماع متجندهٔ خود پرداخته تا به محال خاوه که سرحد کرمانشاهان و لرستان است رفته نشست از آن طرف حشمت‌الدوله با سرباز و توپخانه که قریب به ده هزار نفر سواره و پیاده بودند و ده عراده توپ داشتند به عزم استراداد مملکت لرستان و عربستان بیرون آمده به محال هرسین رسیده توقف نموده به فکر انجام امورات خود افتاد و شاهزاده شیخ الملوک را که حاکم ملایر و تویسرکان و سنقر بود به تطمیعات و تملقات از راه برده سرکار شیخ الملوک بلاجهت و سبب لشکرهای ولایات متعلقهٔ خود را که قریب به شش هفت هزار نفر بودند جمع آورده با سه عراده توپ از ملایر به بروجرد که قریب به شش فرسخ است غفلة رفته اهالی بروجرد که از اوضاع شیخ الملوک در همسایگی مخبر بودند و اصلاً به تسلط او راضی نبودند دروب شهر را بسته دافع مداخلهٔ شیخ الملوک شده به حسام‌السلطنه محمد تقی‌میرزا کیفیت را اخبار نمودند.

از اتفاقات روز ورود شیخ الملوک به کنار بروجرد هفتم محرم بود و اهل شهر تکیه‌ها بسته و منبرها گذاشته مشغول تعزیه‌داری حضرت سید الشهداء علیه السلام بودند.

سرکار شیخ الملوک در چنین ایام محرم آب و نان به روی اهالی شهر بسته و به این نیز کفایت نکرده توپ‌ها را بر بلندی‌ها کشیده به انداختن توپ به میان شهر و تکایای تعزیه مشغول شد و حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا از شنیدن این واقعه دلتنگ شده از پیش روی محمد حسین‌میرزا برخاسته به عزم رزم شیخ الملوک روانهٔ بروجرد گردید و به ایلغار از راه نهاوند روانه شد.

شیخ الملوک از شنیدن خبر وصول او از کنار شهر بروجرد برخاسته به قریهٔ کیکدان که از خاک ملایر و دو فرسخی بروجرد است منزل گزید. حسام‌السلطنه به قریهٔ اشتربنان آمده شب در آنجا اقامت کرد و صبح آن شب صفوف خود را آراسته به دلتنگی تمام بر سر اردوی شیخ الملوک راند و شیخ الملوک همه شب را در تردید و تشویش گذرانید و احتمال نمی‌داد که حسام‌السلطنه بعد از آن‌که به خاک ملایر عود کرده است در مقام مقاتله و مقابلهٔ او درآید و به همین اعتقاد فاسد شب را به صبح رسانیده اصلاً اندیشهٔ پاداش اعمال خود را که به او خواهد رسید نمی‌نمود و از امداد طایفهٔ پریان در این جزء زمان نیز چندان و مأیوس نبود که خبر رسید که طلیعهٔ لشکر حسام‌السلطنه پیدا شد ناچار به اضطراب تمام سوار شده، بیت:

  اگرچه پف بکرنا تف بنی کرد ولیکن مرکب اقبال پی کرد  
به محض رسیدن لشکر حسام‌السلطنه لشکر شیخ الملوک که نصفی صف آرا شده و نصفی در کار سوار شدن بودند پس از اندک تلاشی متفرق و متلاشی شده دسته‌دسته و فوج‌فوج راه هزیمت در پیش گرفتند و اردو توپخانه و قورخانه و صندوقخانه آنچه بود و نبود به جا ماند.

سرکار شیخ الملوک تا دروازهٔ دولت آباد در هیچ مکانی متوقف نشد و رؤسای لشکر مثل احمدخان سردار و حاجی شیر علی‌خان وزیر و خدادادخان سردار که هر سه از طایفهٔ زند بودند با جمعی کثیر گرفتار شدند و میرزا اسمعیل‌خان که از نوکرهای معتبر شیخ الملوک بود با جمعی مقتول شده زیاده از دو سه هزار نفر را برهنه کردند و حسام‌السلطنه بعد از این فتح عود به بروجرد نمود و در همان روز خبر رسید که حشمت‌الدوله بعد از حرکت حسام‌السلطنه از خاوه و تخلیهٔ آن ولایت از هرسین به لرستان آمده محال لرستان را تماما متصرف شده بر سر قلعهٔ خرم‌آباد رفته نصراللّه‌میرزا ملقب به والی که پسر شاهزادهٔ مرحوم محمدعلی‌میرزا و داماد حسام‌السلطنه و از طرف حسام‌السلطنه حاکم لرستان و مستحفظ قلعه بود غیرت برادری و عصبیت را از دست نداده به استقبال برادر بزرگ‌تر شتافته کلید قلعه را به رسم پیشکش و پاانداز سپرد و حشمت‌الدوله قلعه و ولایت را متصرف شده به فراغ بال نشست.

حسام‌السلطنه از شنیدن این خبر مانند سپند بر سر آتش شده بعد از ده روز توقف بروجرد و استعداد لشکر از قراری که مسموع شد استمداد همت از قرائت تورات یهودان نموده روانه گردید[۱] و حرب حشمت‌الدوله را مثل حرب شیخ الملوک پنداشت غافل از آن‌که از معلمان لشکر آذربایجان در نظام توپخانه و سرباز حشمت‌الدوله می‌باشند، به تهور هرچه تمام‌تر بر سر قلعهٔ خرم آباد راند و حشمت‌الدوله نیز به آیین تمام لشکر نظام و توپخانه را بیرون کشیده در محل مناسب ایستاده لشکریان حسام‌السلطنه متهورانه و مغرورانه بر سر نظام و توپخانه رانده تاب شلیک نظام سرباز و توپخانه را نیاورده فرار برقرار اختیار کردند و همه جا سوارهٔ کرمانشاهان به تعاقب لشکریان حسام‌السلطنه مشغول شده تا دروازهٔ شهر بروجرد دست از تعاقب نکشیدند و حشمت‌الدوله ولایت لرستان و عربستان را متصرف شده و حکومت لرستان را به نصراللّه‌میرزا برادر خود داده روانهٔ کرمانشاهان گردید و شیخ الملوک پس از این شکست با حسام‌السلطنه راه مؤاخاة پیش گرفته استرداد اموال و اسباب و توپخانهٔ خود را از حسام‌السلطنه نموده ساز مخالفت حشمت‌الدوله را نواخت و حسام‌السلطنه باز پس از یک سال لشکر بروجرد و بختیاری را جمع کرده بر سر قلعهٔ خرم آباد رفت و نصراللّه‌میرزا به قلعه‌داری کوشید، حسام‌السلطنه محال لرستان را متصرف شده به محال خاوه رفته و مکانی مناسب به دست آورده رحل اقامت انداخت و حشمت‌الدوله از شنیدن این اخبار جمعیت خود را جمع کرده با توپخانه و استعداد تمام به محال خاوه آمده جنگ عظیم با حسام‌السلطنه کرده و قریب به هزار نفر فیمابین به قتل رسید و حسام‌السلطنه شکست معقول خورده به بروجرد گریخت.

حشمت‌الدوله بعد از ضبط لرستان بر شهر بروجرد رفته به محاصرهٔ آن شهر اقدام نمود و چون خاقان مغفور از این کیفیات مستحضر شدند و این نوع امورات را که در ابتدا از طریقهٔ اعمال اطفال می‌شمردند حال واضح شد که کار رفته رفته بزرگ شده و امنیت از ولایت برخاسته و این قسم امور در نظر دول خارجه به طریقی دیگر جلوه‌گر آمده است لهذا غلامحسین‌خان سپهدار را که حاکم ولایت عراق و سپهدار دوازده هزار جانباز نظام عراق بود محصل فرموده به کوچانیدن اردوی حشمت‌الدوله از بروجرد روان ساختند و مقرر فرمودند که التزام از شاهزادگان گرفته که من بعد به این نحو امور اقدام ننمایند و در حین تخلف خود را از حکومتگاه خود معزول دانند.

سپهدار به بروجرد رسید و حشمت‌الدوله را کوچ داده و التزام گرفته امنیت برای ولایت حاصل آمد و از طرف آذربایجان نیز سرکار نایب‌السلطنه به التیام فیمابین شاهزادگان عراق و به نصیحت‌گزاری ایشان سیف‌الملوک‌میرزا را با میرزا اسحق فراهانی از طرف خود مأمور فرمودند، ایشان نیز به عراق آمده فیمابین شاهزادگان التیام داده معاودت کردند و در حینی که اردوی نایب‌السلطنه در شهر اردبیل بود ملحق شدند.

ذکر وقوع وبا در دارالسلطنهٔ تبریز و حرکت نایب‌السلطنه و حکایاتی که مناسب آن زمان است تا زمان ورود نایب‌السلطنه به شهر اردبیل که سنهٔ هزار و دویست و چهل و شش هجری است

در بهار این سال ناخوشی وبا در دارالسلطنهٔ تبریز شایع شد و در اکثر ولایات آذربایجان آتش این بلا بالا گرفت و خلقی نامحدود تلف شدند و چنان اتفاق می‌افتاد که بعضی روزها در دارالسلطنهٔ تبریز چهارصد پانصد نفر تلف می‌شدند و همچنین در سایر ولایات آذربایجان به همین نسق و با شیوع داشت.

نایب‌السلطنه و سایر بزرگان و اعیان و اعاظم از دارالسلطنهٔ تبریز بیرون آمده به جبال سهند و بزگوش و سبلان متفرق گردیدند و سرکار نایب‌السلطنه از شهر تبریز به باغ صفا

  1. مؤلف مرحوم در این ایراد انصاف نفرموده یا از قرار مملکت و رعیت اطلاع درستی نداشته‌اند. در ایران رسم است که حاکم و بزرگ هر شهر چون به سفری رود یا از سفری معاودت نماید از ملل و ادیان رعایای آن شهر با ذریعه و وسیلهٔ خود برای دعا گفتن در معبر عام ایستاده به هیئت اجتماع دعا می‌گویند، اسلامیان قرآن مجید و مسیحیان انجیل و خاج و یهود تورات به دست برداشته دعاگویی به جا می‌آورند این نشان قبول عامهٔ حاکم آن ملک است. چون در بروجرد از طایفهٔ یهود بسیارند برای تشریف و دعاگویی جمعیتی کرده بودند. (نادر)