پرش به محتوا

تاریخ نو/تاریخ نو

از ویکی‌نبشته

بسم‌اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمدللّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

اما بعد چون اثبات حوادث روزگار در دفاتر اخبار و آثار امریست مرغوب برای آن‌که عبرتی از گذشته در آینده حاصل آید و بصیرتی برای مطالعه نمایندگان فزایند لهذا این بندۀ درگاه الهی و دعاگوی دوام دولت پادشاهی امیرزاده جهانگیرمیرزا خلف مرحوم نایب‌السلطنه عباس‌میرزا طاب ثراه را در این تاریخ که اوایل سنۀ هزار و دویست و شصت و هفت هجری است در قصبۀ تویسرکان من محال قلمرو همدان که به حکم پادشاه مرحوم محمدشاه غازی طاب ثراه از سنۀ هزار و دویست و پنجاه و یک هجری متوقّف است به خاطر فاتر رسید که وقایعی را که از سنۀ هزار و دویست چهل هجری الی حال تحریر[۱] از وقایعات کلیه در مملکت ایران صانها اللّه عن الحدثان روی داده به رشتۀ تحریر درآورد که بر خوانندگان و مطالعه نمایندگان تجربه حاصل آید و چون تاریخ مآثر سلطانی که از ابتدای دولت علیۀ بهیۀ قاجاریه می‌باشد و اکثر آن در احوالات و گزارشات نایب‌السلطنۀ مرحوم است که در ضمن سلطنت خاقان مغفور به رشتۀ تحریر کشیده شده است و از محرّرات آقا عبد الرزّاق بیک تبریزی المسکن من طایفۀ دنبلی می‌باشد تا سنۀ هزار و دویست و چهل و یک است از آن جهت این داعی دوام دولت پادشاهی ابتدای احوالات را از تاریخ هزار و دویست و چهل هجری گذاشته احوال ده سال آخر سلطنت خاقان مغفور را که محتوی است بر وقایعات کلیۀ ایران با تمام وقایع ایام سلطنت پادشاه مرحوم که مدت چهارده سال می‌باشد و وقایع اوایل زمان دولت این پادشاه گردون جاه ناصرالدوله والدین السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ناصرالدین‌شاه قاجار خلداللّه ملکه به نحوی به رشتۀ تحریر می‌کشد که انشاءاللّه تعالی خوانندگان را بهجت افزاید و مطالعه نمایندگان را از حوادث زمان آگاهی حاصل آید و چون عدد لفظ [تاریخ] نو مصادف با سال اختتام این کتاب آمد مسمی به تاریخ نو گردید.

ذکر سنۀ هزار و دویست و چهل هجری که یک قرن از سلطنت خاقان مغفور فتحعلی‌شاه قاجار منقضی شده بود و ما بعدها

چون مملکت ایران به فرّ دولت پادشاه جهان محل امن و امان شد همسایگان قوی‌دست از قوّت بازوی این دولت ابدمدّت در سرحدّات گوشمال کلی یافته و از تطاول لشکرها که به دستیاری اشبال خلافت آماده و مستعد شده بود آرام گرفتند از آن جمله دولت علیۀ روم بود که در سنوات سابقه در سرحد ارزنة الرّوم و بغداد به سرداری چپان اوغلی با صد هزار لشکر سواره و پیاده و پنجاه عراده توپ به طرف سرحدات خوی روان شده تاب صدمات لشکر منصور خاقان مغفور را نیاورده شکست کلی از نایب‌السلطنۀ مرحوم یافته و به مرحلۀ ادبار شتافت و از طرف بغداد نیز داود پاشا که حاکم بغداد بود سلیمان پاشای کهیا را با بیست هزار سوار روانۀ طرف کرمانشاهان نموده از صدمات لشکر خاقانی به دست شاهزادۀ مرحوم محمدمیرزا حاکم کرمانشاهان شکست فاحش خورد و سلیمان پاشا گرفتار و مغلول روانۀ دربار خاقان شد و همچنین فتی‌خان افغان که از طرف قندهار و کابل با پنجاه هزار سوار به هرات آمده و روانۀ مملکت خراسان بود به سرداری ذو الفقارخان سمنانی که در ظل رایت شجاع‌السلطنه حسن علی‌میرزا از طرف پادشاه مأمور شده بود در مابین تربت و هرات بین الجانبین مصاف عظیم دست داده گلولۀ تفنگ به دهان فتی‌خان خورده روانۀ دیار عدم و مقتول آمد، همچنین از طرف گرگان و اترک شخصی که خود را حضرت ایشان لقب داده و ادعای کرامات و معجزات می‌نمود با سی چهل هزار سوار روانۀ استرآباد و از بخت مساعد پادشاهی به سعی و اهتمام شاهزاده محمد قلی‌میرزا ملقب به ملک‌آرا منکوب و مغلول بل مقتول شد.

[واقعۀ حضرت ایشان را از لفظ مبارک غفران مآب صاحب‌اختیار پدرم شنیدم که این جنگ در ساحل رود اترک روی داد و بسیار صعب بود، امتداد حرب ده ساعت بود جدّم ملک‌آرا ثباتی بس بزرگ نمودند، پس از شکست سوارۀ ترکمان از صدمۀ لشکر مازندران و استرآباد ناچار به آب زدند که خلاص شوند، رنگ آب از خون کشته قریب هزار ذرع رنگین بود.][۲]

بعد از این گوشمال‌ها مصالحه با دست نایب‌السلطنه طاب ثراه در ارزنة الرّوم به دستیاری عالیجاه‌میرزا محمد علی مستوفی الممالک آشتیانی به‌طور دلخواه شد و سلطان مملکت روم در مقام و داد و اتحاد برآمده پا از دایرۀ زیاده‌روی پس کشیده بود و همچنین آلکسندر پاولویچ امپراطور روس به مصالحه‌ای که در سنه هزار و دویست و بیست و هشت شده بود قانع و به ارسال تحف و هدایا و فرستادن سفیران چرب‌زبان‌ساز دوستی را در مقام یکرنگی می‌نواخت و خاقان مغفور مملکت ایران با به نصب هریک از شاهزادگان در ولایتی و مملکتی مضبوط فرموده بودند.

مملکت آذربایجان به وجود نایب‌السلطنه طاب ثراه که در دارالسلطنۀ تبریز بودند مزین شده بود و سی هزار نفر لشکر نظام از سرباز و توپچی در آن سرحد از اهل آذربایجان مشغول خدمت بودند و همچنین سرحدات کردستان و کرمانشاهان به لشکرهایی که در کرمانشاهان به سعی و اهتمام شاهزادۀ مرحوم محمد علی‌میرزا از لشکر نظام و غیره مرتب شده بود و در این تاریخ حکومت آنجا به ولد او محمد حسین‌میرزا ملقب به حشمت الدّوله مفوض بود قوام و استحکام پذیرفته بود، همچنین دار المرز و کنار فرضه[۳] و مازندران به لشکرهای مازندران و قراجوق به حکومت شاهزاده محمد قلی‌میرزا ملقب به ملک‌آرا محفوظ آمده بود و همچنین مملکت خراسان و کرمان و فارس در دست حسن علی‌میرزا ملقب به شجاع‌السلطنه و حسین علی‌میرزا ملقب به فرمانفرما و عباسقلی‌میرزا پسر ابراهیم‌خان قاجار که در کرمان بود منسق و منظم آمده.

خاقان منفور در دارالخلافۀ تهران به فرّ سکندر و شوکت سنجر مشغول حکمرانی و فرمانروایی بودند و چند سال بود که رأی پادشاهانه چنان اقتضاء می‌نمود که در اواسط جوزا از مقرّ خلافت حرکت به چمن سلطانیه می‌نمودند و فصل تابستان را در آن چمن بهشت آیین به سر برده با حضار لشکرهای اطراف و شاهزادگان و حکام فرمان می‌دادند و چنان انجمنی در هر سال در آن چمن از اعیان و بزرگان اطراف و جندی و رعیت و اهل سوق حاصل می‌آمد که در کمتر عصری از اعصار چنان اجتماع حاصل می‌شده و خاقان مغفور به عرض لشکریان و دادخواهی رعایای مملکت ایران در مدّت ایام توقف آن سامان می‌پرداختند و به عیش و سرور مشغولی نموده به مقرّ سلطنت عود می‌فرمودند و در آن چند سال که آن قانون مستمرّ آمد از این نزول و ارتحال قوام کلی در امورات ملک و ملت پیدا شد و ضعف سایر دول نسبت به این دولت قوی‌بنیاد در نظر ارباب هوش و خرد ظاهر و هویدا آمد.

ذکر مقدماتی که سبب جنگ با دولت روس شد

مقدمۀ اول

خوانین ذوی الأحتشام قبه و دربند و شیروان و بادکوبه و شکی و سالیان و گنجه و قراباغ و طوالش و لنکران و ولاة گرجستان و اعیان داغستان که در مصالحه‌ای که بر این اصل قرار یافته بود که به زبان روسی «اسطاطاس کواپرزندم» که ترجمۀ آن به عبارت فارسی چنین است که آنچه در دست تو است در دست تو و آنچه در دست من است در دست من در دست کفرۀ فجرۀ روسیه مانده بود و بعضی از اعیان را که طاقت مهاجرت بود مثل سلطان احمدخان قبه‌ای ولد شیخ علی‌خان و مصطفی‌خان شیروانی و حسینقلی‌خان بادکوبه‌ای و مهدی‌خان ولد ابراهیم خلیل‌خان قراباغی و اقرلوخان گنجه‌ای ولد جوادخان قاجار حاکم گنجه و الکسندرمیرزا ولد ارگلی‌خان والی ولایت گرجستان و سرخای‌خان و نوح‌خان والی ولایت داغستان و سلیم‌خان حاکم شکی که سابق بر این در ایّام جنگ و نزاع به توهمات بی‌جا که از این دولت ابدمدّت کرده بودند پشت به دولت و اقبال و روی به نکبت و نکال نموده هریک فوجی از لشکر روس را به ولایت خود برده بر رعایای اسلام و بر جان و مال خود مسلط نموده بودند از رفتارهای ناهنجار روس که مشاهده نموده بودند پریشان و پشیمان شده مهاجرت اختیار نموده در سنوات سابقه روی به این دولت علیه آورده بودند و حضرت نایب‌السلطنه به اذن و اجازۀ پادشاه جهان هریک از ایشان را با کسان و توابع خود در ولایت قریبه به ولایات ایشان جای‌گیر و ساوری و سیورغال مرحمت فرمود بودند و نظر به مصالحه‌ای که با دولت روس در میان بود از تعرّض ولایات یکدیگر خودداری می‌نمودند ولیک همیشه در فکر اسباب مفسده‌جویی بودند.

مقدمۀ دیگر

آن‌که چون مملکت ایروان از طرف پادشاه جهان سپردۀ حسین‌خان که از قاجاریۀ قزوین و از خدمتکاران قدیم و از مرتبۀ غلامی به رتبۀ سرداری رسیده بود مفوّض شده و در سنوات جدال که فیمابین دولت علیۀ ایران و روس برقرار بود سردار مذکور مداخل مملکت مزبور را به مخارج لشکرکشی آن سامان در نزد امنای دولت علیه قلمداد می‌نمود در این سنوات که مصالحه فیمابین دولتین برقرار شده بود و رعایای طرفین در امن و آسایش مشغول زراعت و فلاحت بودند به توهم اینکه مبادا کارگزاران نایب‌السلطنۀ علیه که در تبریز مشغول خدمات دیوانی‌اند از مداخل مملکت ایروان که متجاوز از دویست هزار تومان نقدا و جنسا می‌باشد مستحضر آمده مطالبۀ مخارج آن را نموده بر وفق قانون دولت به زیاد و کم آن رجوع نمایند چنان‌که در سنوات سابقه نیز به همین خیال افتاده‌انگیز فتنه میان دولت ایران و روم نموده کار به نزاع و جدال قوی کشیده اگرچه به نیروی دولت بی‌زوال و یاری خداوند متعال غلبه برای دولت روزافزون حاصل شده ولیکن سردار مذکور در آن سنوات به فراغت هرچه تمام‌تر گریبان خود را از چنگ محاسبین دیوانی و از این‌طور مطالبات خلاصی داده بود و چون مصالحه فیمابین دولت روم و ایران واقع شده سردار مزبور باز به خیال سابق افتاده طالب‌انگیز فتنه و آشوب می‌بود تا باز امنای دولت علیه را کار دیگر پیش آید و از رسیدن به امورات او غافل مانند بهانه‌جویی پیش گرفته چون تعیین حدود فیمابین دولتین به همان کلمه سابقه که مرقوم آمده مجمل و مهمل مانده بود سردار ذکور از طرف ایروان که به گرجستان متصل است زمینی را که در هشت فرسخی ایروان است و مشهور است به گنی یعنی آفتاب‌رو مطرح اغتشاش قرار داده و چنان به دولت علیه می‌نمود که آن قطعه زمین محل مرتع ایلات دولت علیۀ ایران می‌باشد و ایلات گرجستان به خلاف حساب آنجا آمده قشلاق میشی می‌نمایند و این سرزمین در عرض نیم فرسخ و در طول دو فرسخ می‌بود.[۴]

مقدمۀ دیگر

آن‌که چون مهدی‌خان قراباغی که همشیره‌اش در سلک ازدواج خاقان مغفور برقرار بود و در قصبۀ گرگر که متصل به ولایت قراباغ است مسکن و مقر داشت و از محال قراباغ محال مقری و چغندرچایی در دست امنای این دولت بود مهدی‌خان چنان به دولت علیه می‌نمود که از دولت روس تعدی شده و امنای آن دولت برخلاف حساب آنجا دخل کرده‌اند.

مقدمۀ دیگر

آن‌که ابراهیم‌خان بادکوبه‌ای که از نوکرهای حسینقلی‌خان بادکوبه‌ای بود در جنگ سابق سی سیانوف سردار روس مشهور در ایران به ایش‌پختر که در کنار قلعۀ بادکوبه به ضرب گلولۀ او مقتول شده بود و سر او را بریده به خدمت خاقان مغفور برده بود قریب به این تاریخ در ولایت اردبیل حاکم و حسینقلی‌خان بادکوبه‌ای نیز در ولایت اردبیل جایگیر داشت، او نیز در سرحد اردبیل و طوالش در باب محال اوجارود و قصبۀ گرمی در خدمت امنای دولت گفتگو می‌نمود و تصرّف دولت روس را در آن محال و در آن قصبه به خلاف حساب وانمود می‌کرد.

خوانین مفصلۀ مهاجر در خدمت نایب‌السلطنه علیه یک دو سال بود که گفتگوی نقض عهد را با روس در میان آورده و این نحو امورات را در نظر نایب‌السلطنۀ علیه اسباب نقض عهد از آن طرف وانمود می‌کردند و از آنجایی که نایب‌السلطنۀ مرحوم از احوال دولت روس که بعد از شکست دادن بناپارت مشهور به ناپلئون و استقلال امپراطور در ولایات محروسۀ خود مستحضر و از کثرت جنود و نظام او واقف بودند اصلاً به این قسم حکایات التفات نمی‌فرمودند و در مقام اظهار این نوع مطالب در خدمات خاقان برنمی‌آمدند.

خوانین مهاجر که از ولایت خود دور شده بودند و حسین‌خان سردار به علتی که مذکور شد در جزو این نوع امورات که در سرحد واقع می‌شد به نوع‌های دیگر در نظر خاقان مغفور جلوه می‌دادند و انگیز فتنه کرده عرایض از زبان رعایای اسلامی که در آن طرف آب ارس و کر بودند ساخته به خدمت نایب‌السلطنه و به خدمت خاقان مغفور و به خدمت علما و مجتهدین بلاد آذربایجان و عراق عجم و عراق عرب می‌فرستادند، مضمون عرایض این‌که بر جمیع اسلام و اسلامیان از علما و مجتهدین و ارباب حکم و سلاطین به خصوص بر پادشاه اسلام لازم است که بیضۀ اسلام را محفوظ نموده راضی به تسلط کفار بر عرض و مال و جان مسلمانان نباشند و خود رعایا و خوانین آن طرف متعهد می‌شوند که به محض حرکت پادشاه اسلام و علمای اعلام اهل هر بلد دفع کفار آن بلد را کرده باسهل وجهی ممالک اسلام را باز به تصرّف پادشاه اسلام درآورند و نایب‌السلطنۀ علیه از مال‌بینی و دولتخواهی در یک دو سال سابق که خاقان مغفور ایشان را از تبریز به سلطانیه احضار فرموده بودند و در باب تعدیات دولت روس در سرحدات و تعهدات خوانین مهاجر و عرایض رعایای ولایات مذکوره فرمایشات فرموده بودند نایب‌السلطنه سخن‌های مصلحانه به عرض رسانیده در باب تعدیات سرحد به خصوص در باب گنی و ایراوان که حسین‌خان سردار در نظر خاقان مغفور چنان جلوه داده بود که اگر آن خاک از دست رود محافظت قلعۀ ایروان مقدور و میسور نخواهد بود تعهدات نموده بودند به این جهت نایب‌السلطنه بیرملوف که سردار اعظم و صاحب‌اختیار از طرف پادشاه روس و در شهر تفلیس نشسته بود اظهار داشته که مهندسی امین از طرف دولت علیۀ روس تعیین شود و از این طرف نیز مهندسان تعیین شده سرحدات را از تفلیس تا لنکران طالش و کنار دریای خزر وجب به وجب تعیین و تشخیص نموده امنای دولتین نوشته به هم سپارند که باعث استحکام مودّت شده تعدی از طرفین ننمایند و رفع مایقال شود.

از طرف دولت روس ژنرال بزرگ با مهندسین کاردان برای انجام این مهم تعیین شد و از طرف نایب‌السلطنۀ مرحوم نیز محمد باقرخان پسر پیر قلی‌خان قاجار که در آن وقت به منصب امیر نظامی آذربایجان سرافراز بود با مهندسین کامل مأمور به انجام این خدمت شدند.

چون آشوب‌طلبان سرحدنشین در چنین اوقات به اظهار دولت‌خواهی سخن‌های بی‌دولتانه می‌گویند و تفتینات دور از کار می‌نمایند که بالمآل منجر به نزاع و جدال می‌شود نایب‌السلطنۀ مرحوم نظر به این کیفیات که مبادا نزاعی حادث شود از لشکرهای نظام فوج‌فوج از سرحد طوالش تا سرحد ایروان به مقتضای هر مکان تعیین فرموده بودند و از طرف سردار روس نیز به همین ملاحظه و به همین قانون لشکرهای نظام نشسته بودند، نایب‌السلطنۀ مرحوم برای اظهار این مطلب که خواهش این تعیین در سرحدات برای بهانه‌گیری نزاع و جدال نیست بلکه برای قوام دوستی و وداد می‌باشد از دار السلطنۀ تبریز به عزم شکار با جمعی از خواص حرکت فرموده تا کنار قلعۀ عباس آباد که در آن طرف آب ارس در کنار رودخانه و از بنای خود آن حضرت و محمد باقرخان امیر نظام نیز در آن اوقات با مهندسین در آنجاها بودند روانه شده و ژنرال روس را که در مقابل امیر نظام نشسته بود احضار و به دعوت و مهمانی سرافراز فرمودند.

از ملتزمین رکاب آن سفر پادشاه مرحوم و شاهزاده ملک قاسم‌میرزا و امیرزاده بهرام‌میرزا بودند و این دعاگوی دولت پادشاهی نیز هم‌رکاب شاهزادگان مزبور بود.

نایب‌السلطنۀ مرحوم بعد از ورود به کنار آب ارس و آمدن ژنرال روس طوری اظهار التفات به ژنرال فرمودند و سخنان مصلحانه و حکمت‌آمیز بیان نمودند، بعد از مرخصی ژنرال همه‌جا شکارکنان در کنار ارس تا پل خدا آفرین که در محال قراجه‌داغ و بر رودخانۀ ارس بسته شده و بنیان آن از سنگ به قدرت آفریدگار جهان از میان آب بالا آمده تشریف‌فرما شدند و در آنجا نیز ژنرال مده‌دوف را که حاکم قراباغ و مستحفظ آن سرحدات بود به خواهش دوستانه احضار و او نیز با دو هزار صالدات روس و پانصد سوارنظام و هزار نفر سوار قراباغی و گنجه‌ای از پل عبور کرده به خدمت نایب‌السلطنۀ مرحوم رسیده سه روز او را با جمیع صالدات و سواره مهمانی داده و خلعت‌ها و نشان‌ها مرحمت فرموده از وخامت فتنه و آشوب تحذیر فرموده و میل خود را در استقامت مصالحه و استحکام بنیان قواعد دوستی اظهار فرمودند و نصیحت‌ها نموده مرخص داشتند و خود از راه اهر و قراجه‌داغ روانۀ دار السلطنۀ تبریز شدند.

حضرات مفسدین چه از سردار ایروان و چه از خوانین مهاجر و چه از امنای دولت علیه که در خدمت خاقان مغفور بودند و اخلاصی به نایب‌السلطنۀ مرحوم نداشتند این‌جور حرکات حکیمانه را که در دولت‌داری از نایب‌السلطنۀ مرحوم سر می‌زد در نظر خاقان مغفور به طریقی جلوه می‌دادند که گویا نایب‌السلطنۀ مرحوم را با امپراطور روس صداقتی دیگر در میان است که مثمر ضرر دولتی العیاذ باللّه خواهد بود و در زمستان این سال بعد از معاودت نایب‌السلطنه از سلطانیه و تفرس از رأی امنای دولت علیه و ارادۀ خاقان مغفور بر منازعه و مجادلۀ پادشاه روس نایب‌السلطنه به احتیاط سرحدداری و ملاحظۀ ذخایر و عساکر و انضباط قلاع سرحدات به عزم شکار روانۀ محال کوردشت قراجه‌داغ شده بعد از ملاحظۀ قلعۀ کوردشت و ساختن بروج مستحکمه در بالای کوه‌های مقری روانۀ اردوباد شده و قلعۀ نظاره را که در بالای قصبۀ اردوباد واقع است و مشرف به آن قصبه می‌باشد استحکام داده از آنجا روانۀ نخجوان شده و این دعاگوی دولت شاهی و امیرزاده بهرام و امیرزاده فریدون‌میرزا از ملتزمین رکاب نایب‌السلطنۀ مرحوم بودیم و از نخجوان به قلعۀ عباس آباد که سه فرسخی نخجوان است تشریف برده بعد از انتظام امور توپخانه و قورخانه و ذخیرۀ مایحتاج و استمالت تفنگچیان دماوندی که هزار نفر بودند و به سرکردگی عبد اللّه‌خان پسر اشرف‌خان دماوندی از طرف خاقان مغفور مستحفظ آنجا بودند روانۀ ایروان شدند و قبل از ورود به ایروان از ارس عبور فرموده در قریۀ ارتلی که سابق بر این حکم به ساختن چند دست عمارت در آنجا فرموده بودند تشریف برده. این قریه قریب به ولایت بایزید می‌باشد که از ولایات روم است و در کوه‌های این قریه چندان شکار قوچ و میش به هم می‌رسد که از شمار و حساب بیرون است و در دامنۀ کوه آقری واقع است که از جبال عظیمه است. در آنجا چند روزی مشغول به عیش و نشاط و شکار شده باز از ارس عبور فرموده و به قلعۀ سردارآباد تشریف آوردند و این سردارآباد قلعه ایست که حسین‌خان سردار احداث نموده قریب به هفت فرسخی ایروان و نهری که از رودخانۀ ارس احداث کرده به صحرای سردارآباد جاری ساخته و در ایام منازعۀ دولت علیه ایران و روم ارامنۀ بسیار از رعایای بایزید و دیادین و قارص و آخسقه کوچانیده به میان آن قلعه آورده سکنی داده است.

در آن زمان که نایب‌السلطنۀ مرحوم وارد آن مکان شده قریب به پانصد جفت از کتان و غیره در میان آن قلعه مشغول به زراعت بودند و قلعه‌ای بسیار مستحکم ساخته شده بود، نایب‌السلطنۀ مرحوم استحکام آن قلعه را نپسندیده می‌فرمودند که با وجود قلعۀ ایروان این قلعه به این استحکام ضرور نبود و مقتضی صلاح دولت نیست و بالاخره صدق مضمون ارباب الدول ملهمون ظاهر گردید چنان‌که از سیاق کلام آینده معلوم خواهد شد. از آنجا کوچ فرموده به تماشای اوچ کلیسا که در سه فرسخی قلعه و شهر ایروان است تشریف بردند و این کلیسایی است که معتقد ارامنه و نصاری آن است که حضرت عیسی علی نبینا و علیه السلام به سه روز بعد از رفع نزول به آن زمین فرموده‌اند و بعد از بیت المقدس معبدی عظیم‌تر از این معبد برای ملت نصاری در هیچ مکان نیست و این کلیسا سیصد سال بعد از رفع عیسی ساخته شده است که حال هزار و پانصد سال متجاوز است و چنان حجاری و وصالی نموده‌اند که گویا در این مدت مدید فتوری به این بنیان راه نیافته و علمای بزرگ نصاری از رهبانان و قسسیان در آن کلیسا مقام دارند و چندان از نذر و صدقات و نیاز در این سنوات بدانجا آورده‌اند که از حساب بیرون است، صور پیغمبران و حواریون و صورت حضرت عیسی و مریم به نوعی در آنجا مکرر نقش کرده‌اند که هیچ نقاشی مثل آن را نمی‌تواند تصویر نماید و چندان اسباب و زینت از طلا و مرصع آلات به خصوص خاج‌های مکلل به الماس به نظر آمد که خیرگی در ابصار و انظار حاصل شد و عمل ساختن موم کافوری در میان کارکنان آنجا بود و معمول می‌داشتند.

بعد از سه روز اقامت و تماشای آن مکان روانۀ قلعه ایروان شدند، بعد از ورود به قلعه حسین‌خان سردار تمارض نموده از رسیدن خدمت نایب‌السلطنه به عذر مرض درد پا متعذّر و متقاعد شد، نایب‌السلطنه استفسار توهم او را نموده نظر به صلاح دولت استمالت خاطر او را فرموده در ضمن طرق استمالت صبیۀ او را نامزد امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا فرمودند و قلعۀ ایروان از متانت و استحکام مکان محتاج به توصیف و بیان نیست و از کثرت ذخیره و آذوقه و وفور جباخانه و قورخانه که قدیما و جدیدا در آنجا موجود شده هرچه نویسد کم نوشته است.

بعد از ملاحظه و اطمینان از قلعۀ ایروان از معبر جلفا از رودخانۀ ارس عبور فرموده به محال گجلر من تومان نخجوان نزول اجلال فرمودند و محال مزبور مشحون است به شکار بسیار و در دو منزلی شهر خوی واقع است و نایب‌السلطنه عمارت و حمام در آنجا برای نزول ساخته‌اند بعد از ورود به آنجا و توقف دو سه روزمیرزا انبورگر[۵] که از مصلحت‌گزاران دولت روس و به عبارت روسی قونسول بود و در دار السلطنۀ تبریز اقامت داشت وارد منزل مذکور شده تعزیت مرگ امپراطور روس آلکسندر پاولیچ را داده زبان به تهنیت جلوس قسطنطین و تهنیت جلوس امپراطور اعظم نکلای پاولیچ گشوده و از این اخبار چنان مستفاد می‌شد که گویا در دولت روس تزلزلی به هم رسیده و به جهت غرابت اجمالی از این حکایات بیان می‌شود:

آلکسندر پاولیچ اولاد نداشت و به قاعدۀ روس برادر کهتر او قسطنطین ولیعهد بود و این قسطنطین مایل به زنی متهمۀ غیر نجیبه می‌شود که به قانون آن دولت از اولاد آن قسم زنان به رتبۀ سلطانی سزاوار نمی‌شوند، قسطنطین نظر به میلی که داشت خواست آن زن را به عقد خود درآورده همسر خود گرداند، آلکسندر پاولیچ به توسط مادر خود به برادر اعلام نمود که اگر این زن را به عقد خود درآوری منافی منصب ولیعهدی این دولت است یا باید دست از این زن برداری یا به عزل از ولیعهدی خط سپاری، قسطنطین از غایت محبت به آن زن خط عزل خود را از ولیعهدی به مادر سپرد، در این وقت که آلکسندر پاولیچ وفات یافت اکثر اهالی روس که از این حکایت آگاهی نداشتند دل بر سلطنت او نهاده بعضی دیگر از خواص که مخبر بودند به خدمت نکلای پاولیچ برادر کوچک‌تر شتافته او را امپراطور دانستند.

چند روز این قیل و قال در دارالسلطنۀ پترزبورگ برپا بود و میانۀ هواخواهان طرفین کار از مقاوله به مقاتله انجامیده، در میدان دار السلطنۀ پترزبورگ آغاز انداختن توپ و تفنگ کرده جمعی کثیر کشته شدند. در این بین مادر قسطنطین او را احضار کرده خط او را به او اظهار کرد و قسطنطین تمکین سلطنت برادر را نموده به خدمت او شتافت و به میان لشکریان هواخواه خود آمده اظهار خدمتگزاری کرده ایشان را از این معامله مانع آمد و سلطنت روس بر این پادشاه که حال تحریر صاحب‌اختیار ممالک روس است مقرر شد.

در این تاریخ امیرخان سردار قاجار حاکم مملکت خوی بود، نایب‌السلطنۀ مرحوم ولد او نصر اللّه‌خان را که به پیوند مصاهرت این دولت سرافراز فرموده بودند به خواهش سردار مزبور انجام و اتمام آن امر را در این وقت مقرر داشتند و قریب به دو ماه ایام توقف خوی می‌کشید، از آنجایی که همت مرحوم نایب‌السلطنه به تربیت اولاد خود مصروف بود تا این زمان قریب به دو سه ماه بود که امیرزاده بهرام‌میرزا و این داعی دوام دولت پادشاهی و امیرزاده فریدون‌میرزا که در این سفر از ملتزمین رکاب بودیم از درس و مشق بیگانه شده و هیچ یک از سن شانزده متجاوز نداشتیم حکم مطاع صادر شد که معلمی مهذب الاخلاق را در سردار مزبور پیدا نموده بعد از عرض و قبول مشغول به تدریس مادام توقف در خوی آید.

چون‌میرزا عیسی قائم‌مقام مشهور به میرزا بزرگ در ایام حیات خود حاج میرزا آقاسی ماکویی را که بعد از فراغت از تحصیل کربلای معلی به خدمت حاجی ملا عبدالصمد همدانی رسیده و بعد از قتل حاجی مزبور در فتنۀ وهابی از کربلای معلی عیال حاجی را برداشته به همدان آمده و به علاوه مسلک ملایی ارادات به حاجی مشارالیه پیدا کرده خود را در طریقۀ سیر و سلوک و معرفت وحید عصر و قلب دهر می‌دانست بعد از چندی با گیسوان پریشان به هیأت درویشان و در لباس ایشان وارد تبریز شده و در طریقی به طریقی به میرزا بزرگ قائم‌مقام برخورده بود و میرزا بزرگ مردی کامل‌الاخلاق بوده و با هر طایفه انسی داشته او را به منزل برده و با او طریق محبت پیش گرفته و از لباس درویشی به لباس ملایی درآورده و او را تکلیف به ترتیب میرزا موسی‌خان نمود حاجی نیز قبول این معنی نموده مشغول تدریس بود و گاهی به خدمت نایب‌السلطنه به توسط میرزا بزرگ می‌رسید و فی‌الجمله معروف بود.

بعد از وفات میرزا بزرگ و وقوع نزاع در میانۀ برادران میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی‌خان پسران میرزا بزرگ در منصب وزارت و تسلط میرزا ابوالقاسم ولد ارشد او با کسان میرزا موسی‌خان نقار ورزیده و مایۀ ترغیب و تحریص میرزا موسی‌خان در امر وزارت حاجی مزبور را دانسته به دستیاری حاجی علی عسکر خواجه به سبب علاقۀ که حاجی مزبور در قریتین گروس و قراآغاج من محمال سراب تبریز پیدا کرده بود سیصد تومان مال دیوان بر حاجی باقی نویسانده و محصل مطالبه بر او گماشته بود. چون امیرخان قاجار از امرای بزرگ و خال نایب‌السلطنۀ مرحوم بود و به حکومت مملکت خوی سرافراز و با میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام در کمال بی‌صفایی می‌بود حاجی مشارالیه خود را از چنگ محصل گریزانده به خوی رفته بود و به خدمت سردار رسیده یک دو سال بود که در آن ولایت می‌بود. در این وقت که نایب‌السلطنۀ مرحوم به سردار حکم تعیین معلمی فرمود سردار حاجی مشارالیه را معروض خاطر مبارک ساخت و به جهت معرفت سابقه قبول این معنی را فرموده در آن اوقات مشغول به تدریس و تعلیم امیرزادگان ملتزهین رکاب گردید و به علاوه مواجب مرحمت شده در سلک معلمان برقرار آمد.

بعد از انجام عروسی و انضباط امور قلعۀ خوی روانۀ دار السلطنۀ تبریز شدند در بهار این سال که سنۀ یکهزار و دویست و یک هجری بود خاقان مغفور باز در سلطانیه نزول فرموده رونق‌فرمای نظام ممالک شده از هر طرف عساکر بیشمار در اردوی پادشاهی جمع آمد و نایب‌السلطنۀ مرحوم را نیز از تبریز احضار فرمودند نظر به مقدمات سابقه علامة العلمایی مجتهد العصر و الزمانی جناب آقا سید محمد مرحوم ولد علامة العلمایی مجتهد العصر و الزمانی آقا سید علی مرحوم که مستغنی از تعریف و توصیف می‌باشند از کربلای معلی با سایر علما و فضلای عراق عرب به عزم رزم دولت روس و برانگیختن خاقان مغفور به این کار به فتوای عقل و شرع روانۀ عراق عجم شدند و به جمیع علمای عراق و آذربایجان نوشته نوشته حکم به وجوب این یورش و شورش دادند و علمای عراق و آذربایجان کلا مثل جناب آقا عبد الحسین رحمة اللّه علیه و جناب مجتهد العصر و الزمانی حاجی ملا احمد تبریزی و سایر علما و فضلا و سادات را کلا در این عزم با خود شریک ساخته و امنای دولت شاهی نیز به علت‌های سابقه به سخن‌هایی که ظاهراً صلاح دولت می‌نمود تقویت فتوای علما را در خدمت خاقان مغفور می‌نمودند و نایب‌السلطنۀ مرحوم غافل از آن نوع حکایت‌ها که در خدمت خاقان مغفور امنای دولت ذکر می‌نمودند به هیچ‌وجه صلاح در این جنگ و جدال نمی‌دید و در خدمت خاقان مغفور تمکین این عمل را نمی‌نمود و امنای دولت شاهی مثل عبد اللّه‌خان امین‌الدوله و سایرین درخدمت علما و مجتهدین از طرف نایب‌السلطنۀ مرحوم به طورهای دیگر حرف می زدند و علما و مجتهدین را واداشتند که فتوی بر این نوع صادر شود که هرکه بر این مصلحت و بر این جنگ انکاری نماید از جملۀ کفار و ملحدین می‌باشد.

نایب‌السلطنۀ مرحوم از این خیال آگاه شده و اجماع خواص و عوام را در این باب مشاهده نموده علاوه بر این خاقان مغفور نیز تصریحات در این باب فرمودند، نایب‌السلطنۀ مرحوم از آنجایی که جانشان را در راه این دولت وقف نموده بودند و رضای خاقان مغفور را بر همۀ امور ترجیح می‌دادند لا بد تمکین این مسئله را کردند و جز تمکین و تسلیم چاره‌ای ندیدند و چون فرستادگان دولت روس که در دار السلطنۀ تبریز می‌نشستند و یک دو سال بود که از این نوع سخن‌ها به میان افتاده و در این نزدیکی‌ها هم که امپراطور روس وفات یافته بود مستشعر بودند که دولت علیۀ ایران در مقام نزاع و جدال خواهند برآمد و ادعای ولایات اسلام را که در تصرّف ایشان است خواهند نمود و به دولت خود این نوع حکایات را معلوم ساخته بودند و موافق قانون دولتی نیز در دوستی آن بود که سفیری از جانب این دولت علیه برای تعزیت امپراطور گذشته و تهنیت امپراطور نشسته روان شود و به سبب این‌گونه امورات به عهدۀ تعویق افتاده بود و این تعویق نیز علامتی برای نزاع و جدال می‌نمود با وجود این تعویق امپراطور روس که در آن وقت قریب به سن بیست سالگی بود خود را در مقام فرزندی خاقان مغفور نامیده پرنس منچیکوف[۶] را که از اعاظم دولت روس بود به سفارت فرستاده و گله‌مندی دوستانه نموده بود و تحف و هدایا ارسال داشته.

بعد از ورود سفیر به سرحد و اعلام سرحدداران به دولت علیه چون هنوز عزم رزم تصمیم نیافته بود و مصلحت کل منعقد نشده بود اذن آمدن او را به اردوی همایون مرحمت فرموده بودند او نیز در این اوقات به سلطانیه وارد شده بود و هنوز به شرف آستان‌بوسی مشرف نشده بود از این اجتماع کل مستحضر شده و بسیار در مقام اتحاد و دوستی برآمده و به امنای دولت سخن‌های چرب و شیرین و به کار نزدیک می‌گفت.

این دعاگوی دولت شاهی از نایب‌السلطنۀ مرحوم استماع نمود که سفیر مزبور متعهد واگذاشتن مملکت طالش و مغان تاکنار سالیان و قزل آغاج شده بود، از این نرمی‌ها تهاون در دولت روس امنای این دولت استنباط می‌نمودند و بالاخره سفیر مذکور را بعد از انعقاد مصلحت کل بر جنگ و نزاع رخصت داده بدون شرفیابی حضور پادشاهی با بار بستۀ تحف و هدایا روانه داشتند و در اینجا حکایتی شیرین بود گذشتن از آن را انصاف ندانست و برای بعضی از مطالعه‌کنندگان نیز استبصاری می‌باشد.

حکایت

شخصی را از اهل قلم از ولایت انجدان با جمعی مهماندار سفیر مزبور نمودند که او را صحیحا سالما به خاک روس رساند، این دعاگوی دولت شاهی در وقتی که لشکر روس غلبه کرده تا اردبیل آمده بودند چه خود از سردارهای آنها استماع نموده چه از کسانی که در قصبۀ دهخوارقان از سردارهای دولت روس شنیده بودند که به‌طور گله می‌گفتند و از زبان سفیر رفتار مهماندار مزبور را که در منازل با او نموده بودند بیان می‌کردند. از آن جمله بیان نمودند که در منزل میانج مهماندار مزبور در بین راه که با سفیر مذکور می‌رفت کاغذی سربسته به دست یکی از ملازمان خود داده بود که در حضور سفیر مزبور کاغذ را به دست مهماندار بدهند و چنان نمایند که حکمی است از دولت پادشاهی رسیده است.

سفیر مزبور می‌گفته است که بعد از رسیدن کاغذ و مطالعه مهماندار مزبور سر خود را می‌جنبانید و دست‌ها را به هم می‌مالید و اظهار تأسف و تحسر می‌نمود، سفیر مزبور می‌گفته که چندان از این حرکات به فعل آورد که مرا واهمه گرفت و به ترجمان گفتم که از مهماندار بپرس که چه واقعه واقع شده؟ مهماندار جواب داده بود که بعد از ورود به منزل معلوم می‌شود و انگشت سبابۀ خود را به‌طور کشش به زیر حلق برده بود، بیچاره سفیر در احوالات خود حیران مانده می‌گفته که دیدم مهماندار ترجمان را به کناری کشیده و به او گفته است به من حکم رسیده و مأمورم که سفیر مزبور را در عرض راه تلف نمایم و در هر منزل که صلاح دانم او را مقتول نموده نگذارم به سلامت به خاک روس رفته اخبار ایران را برساند، سفیر مزبور می‌گوید که به کمال وحشت افتاده در غایت خوف به منزل رسیدیم و در این منزل منتظر صدمۀ قتل نشستیم که ناگاه قدری از شب گذشته دیدیم که چند نفر پوستین‌ها را وارونه پوشیده و شمشیر از بالای پوستین بسته بعضی آرد و بعضی زغال و برخی گل سرخ به سر و صورت خود مالیده و هریک دم روباه و شغال بر کلۀ کلاه خود بند کرده و زنگوله‌ها نیز آویزان نموده با شمشیرهای کشیده به میان منزل ما آمدند و مهماندار مزبور از عقب سر این‌ها آمده به ترجمان می‌گوید که این اشخاص قانون است که به این هیأت به منصب میر غضبی پادشاه ایران مشغولی می‌نمایند و چون حکم شده که سفیر را به قتل برسانند تعجیل می‌نمایند که در همین منزل سفیر را مقتول نمایند، اگر هزار باجقلو[۷] به من بدهند یک دو سه منزل مهلت داده ایشان را مانع می‌شوم، در آن شب مبالغی به اسم رشوه گرفته و در هر دو سه منزل از این نوع اداهای لغو برای اخذ و جرّ به عمل می‌آورده است.

پرنس مزبور می‌گفته است که شش هزار باجقلوی نقد و قریب به چهار هزار تومان جنس که برای مخارج خود و تحفه برای پادشاه همراه داشتیم مهماندار مزبور از ما بازیافت نمود و در منزل آخر معلوم شد که این همه انگیختۀ خود او بود و دخلی به دولت نداشته.

القصه بعد از عزم و تصمیم رزم دولت روس خاقان مغفور نایب‌السلطنۀ مرحوم را نوازشات بسیار نموده و فرامین مطاعه به اسم خوانین مهاجر و میر حسن‌خان طالش پسر میر مصطفی‌خان که در طالش توقّف داشت و در جزو عریضه‌نگاری کرده و دولتخواهی نموده بود صادر شد، مضمون احکام آن‌که هریک از خوانین خود را صاحب‌اختیار ولایات قدیم خود دانسته روانۀ ممالک خود شوند و برای تقویت هریک فوجی از لشکریان منصور مأمور فرمودند که به همراهی خوانین مذکور روانه شده ایشان را با دو فوج شقاقی از افواج نظام به سرداری سهراب‌خان گرجی مأمور فرمودند که از اردبیل به طالش رفته به صلاح و صواب دید میر حسن‌خان طالشی و لشکر آن سامان قلعۀ لنکران را از دست لشکر روس انتزاع نموده بعد از اتمام کار قلعه به اردوی شیخ علی‌میرزا ملقب به شیخ الملوک ملحق شوند و شاهزاده شیخ الملوک را که از فرزندان صلبی خاقان مغفور بود و حاکم ملایر و تویسرکان با فوج نظام ملایر و دو فوج دیگر از افواج عراقی و هشت عراده توپ و چهار هزار سوار از لشکریان خاصه مأمور فرمودند که از راه مغان روانه شده مصطفی‌خان شیروانی را در شیروان و حسن‌خان و حاجی‌خان ولدان سلیم‌خان حاکم شکی را که خود وفات یافته بود در ولایت شکی و سلطان احمدخان قبه‌ای را در ولایت قبه و دربند و حسین قلی‌خان بادکوبه‌ای را در قلعۀ بادکوبه مستقل نموده و مقوّی ایشان باشد و حاجی محمدخان قرارگوزلو که ریش سفیدی کامل و از نوکرهای در به‌خانۀ نایب‌السلطنه بود به مصلحت‌گزاری در خدمت شاهزاده معین فرمودند و به حسین‌خان سردار حکم مطاع صادر شد که آلکسندرمیرزای والی را برداشته روانۀ ممالک گرجستان شود و قلعۀ لری را که در محل پلنگ و شوره‌گل که از محالات گرجستان و در سر راه تفلیس است از دست لشکر گرفته روانۀ تفلیس شوند و نایب‌السلطنۀ مرحوم را مأمور فرمودند که با لشکرهای آذربایجان به قراباغ رفته قلعۀ شوشی را از تصرّف گماشتگان دولت روس گرفته به مهدی‌خان سپارند و همچنین قلعۀ گنجه را گرفته به اقرلوخان سپارند و به جمیع شاهزادگان و سرداران سپرده شد که اردوی نایب‌السلطنه را چون نقطه در وسط دایره دانسته و از فرمان و صلاح ایشان تجاوز ننمایند و علمای بلاد که در اردوی همایون جمع شده بودند و آقا سید محمد مرحوم و صلحا و فضلا روانۀ آذربایجان و در هر اردو جمعی از ایشان برای وعظ و ترغیب و تحریص غازیان مأمور شدند و اردوی خاقان مغفور مقرر شد که از بعد از گذشت جمیع عساکر مأموره از رودخانۀ ارس و کر از سلطانیه به آهستگی در حرکت آمده از راه خلخال به اردبیل نزول اجلال فرمایند و بعد از این کنکاش و اصدار فرامین نایب‌السلطنۀ مرحوم از سلطانیه مرخص شده روانۀ دار السلطنۀ تبریز شد و شاه مرحوم محمدشاه را که در آن اوقات در مملکت همدان فرمانروا بودند به دار السلطنۀ تبریز احضار فرمودند و مقارن ورود نایب‌السلطنه محمدشاه مرحوم نیز وارد دار السلطنۀ تبریز شدند و سرکار نایب‌السلطنه حکم فرمودند که امیرخان سردار با چهار فوج نظام دنبلی و افشار از ارس عبور نموده به نخجوان رفته نظام کنگرلو را برداشته از راه چیچکلو به قراباغ رفته در آنجا به اردوی همایون ملحق شود و اردوی نایب‌السلطنۀ علیه از تبریز با افواج نظام مقدم و فوج‌های تبریز و دو فوج قراجه داغ و سواران غلام تفنگچی و غلامان خاصه با چهل عراده توپ و خنپاره از قراجه داغ از پل خداآفرین عبور فرموده و از آنجا سرخای‌خان و نوح‌خان را با دویست نفر از غلامان خاصه و چهل هزار تومان نقد و جنس و استمالت نامه‌ها روانۀ داغستان نموده و خود به عون و قوۀ الهی از آب ارس عبور نموده در خاک قراباغ به آن طرف آب نزول فرمودند.

در این بین خاقان مغفور شاهزاده اسمعیل‌میرزا را که از اولاد صلبی ایشان بود و حاکم ترشیز خراسان با دو فوج نظام سمنانی و دامغانی و دو عراده توپ و هزار سوار خراسانی به امداد نایب‌السلطنۀ مرحوم فرستاده بودند رسید و از آب عبور نموده ملحق به اردوی همایون شد و در این سفر شاه مرحوم و امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگوی دولت شاهی در رکاب نایب‌السلطنه مشغول خدمت بودیم و در میان فوج خاصۀ تبریز امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگوی دولت شاهی در دستۀ بهادران و در دستۀ مخبران سردسته و صاحب‌منصب بودیم و به قانون نظام چادر در میان نظام‌زده حرکت می‌نمودیم در این بین خبر رسید که دو پلک از فوج روسی که هر پلکی هفتصد نفر می‌باشد با دو عراده توپ از قریۀ گرسی حرکت کرده‌اند و رو به قلعۀ شوشی می‌روند و مرور ایشان از طریقی است که فیمابین اردوی همایون و آن طریق زیاده از یک فرسنگ و نیم نیست و لا محاله میباید از رودخانۀ برگشاد عبور کرده روانۀ قلعۀ شوشی شوند. نایب‌السلطنۀ مرحوم از شنیدن این خبر مسرور شده شاه مرحوم و اسمعیل‌میرزا و سیف‌الملوک‌میرزا برادرزادۀ خود پسر ظل‌السلطان را با چهار فوج از لشکر برگزیده به خیال این‌که مبادا روسیه از شنیدن آمدن لشکر ایران خوف کرده عود به قریۀ گرسی نمایند و خود را به آن مکان محکم اندازند به نفس همایونی به تعجیل تمام از راهی که از پشت سر روسیه باشد و مابین روسیه و گرسی را قطع نماید روانه شدند.

امیرزاده بهرام‌میرزا را با این دعاگوی دولت شاهی با محمدخان امیر نظام ولد حاجی علی‌خان زنگنه که در این روزها به منصب امیر نظامی سرافراز بود مأمور فرمودند که همه جا از کنار رودخانۀ برگشاد روانه شده محل عبور روسیه را که لا محاله از آنجا بایست بگذرند مسدود و مضبوط نماییم و بنه و آغروق را به امنا سپرده از هر دو طرف لشکر در حرکت آمد. نایب‌السلطنه طاب ثراه با شاه مرحوم و اسمعیل‌میرزا با افواج قاهره به لشکر روس رسیده لشکر روس به خیال این‌که از اهل قراباغند و یاغی شده‌اند با سوارهای قراول به جنگ مشغول شده به انداختن توپ دست گشودند و در این بین از افواج قاهره فوج سمنانی که اکثر آن سواره بودند و از فوج‌های پیاده پیش افتاده بودند با دو سه عراده توپ جلو به لشکر روس رسیده بنای انداختن توپ گذاشتند.

لشکر روس از شنیدن صدای توپ یقین کردند که لشکر سلطانی رسیده به فکر خود افتاده از محل مصاف که صحرایی صاف و تا به آب قریب به دو فرسخ مسافت داشت و در میان لشکر روس زیاده از دویست نفر سوار قزاق نبود و لشکریان دیگر پیاده بایست این‌قدر مسافت را طی نموده به آب رسند و آب هم منحصر به همان معبر رودخانۀ برگشاد بود که امیر نظام و امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگو مأمور به قطع آن شده بودیم و صاحب منصبان لشکر روس بی‌خبر از آن‌که در سر معبر آب لشکر ایرانی ایستاده‌اند به تعجیل تمام روی به راه نهاد با لشکریان نایب‌السلطنۀ علیه که پیش جنگ آنها شاه مرحوم بود بنای جنگ گریز گذاشته این دو فرسخ مسافت را مشغول به زد و خورد بودند و مأمورین کنار رودخانۀ برگشاد که در میان دره و محل پست حرکت می‌کردند و مصافگاه مشهود ایشان نمی‌شد از صدای توپ و تفنگ مستشعر شدند که لشکر طرفین به هم رسیده و هنوز روسیه از آب نگذشته‌اند لهذا به تعجیل تمام خود را به جاده و معبر آب رسانیده طریق عبور را قطع کرده هنوز درست نظام نبسته و جابه‌جا نشده بودند که طلیعۀ لشکر روس از بالای بلندی مشرف به رودخانه و فی الجمله مشتمل بر بیشه و درخت خود ظاهر شده ایشان نیز از آن بلندی لشکر ایران را در کنار آب دیده طریق نجات را مسدود یافته و به قدر نیم ساعتی در آن بلندی ایستاده با نایب‌السلطنه و شاه مرحوم فی الجمله ستیز و آویز کرده بالاخره تشنگی بر ایشان غلبه نموده توپخانه و عراده‌های بنه را در بالای بلندی گذاشته به هیأت اجتماع مثل سیل منحدر خواستند که لب آب ریخته لشکر اسلام را از لب آب برخیزانند، فوج خاصه و فوج دویم تبریز به اشارۀ امیر نظام دست به انداختن تفنگ کرده و در همین بین شاه مرحوم نیز به سر توپخانه‌های ایشان که در آن بالا بود رسیده از عقب ایشان فی الفور سرازیر شده دست به انداختن تفنگ گشادند.

لشکر روس از توپخانه سوا شده و تشنگی بر ایشان غلبه کرده و از دو طرف هدف گلولۀ غازیان اسلام شده به اندک کرّ و فری سلک جمعیت ایشان از هم گسسته تفنگ‌های پادشاهی را به قانون نظام بر زمین ریخته به امان خواهی برخاستند و بالتمام سواره و پیاده و صاحب منصب اسیر شده به قید اسر درآمدند الاّ دو نفر سوار قزاق که از معرکه جان به در برده بودند برای احدی خلاصی میسر نشد، قریب یک ساعت به غروب مانده در اوایل ذی الحجة الحرام این فتح میسر شده طراز فتوحات پادشاهان گردید و پس از احتیاطات تمام در گرفتن و بستن مخالفان که احدی با اسلحه و یراق در میان آن بیشه و جنگل نمانده باشد نایب‌السلطنۀ مرحوم با شاهزادگان و خواص به کنار رودخانه رسیده محل نزول برای اقامت تعیین نموده نصب خیام فرمودند و از همان ساعت نزول تا دو ثلث از شب گذشته مشعل‌ها برافروخته عطا و بذل و انعام و احسان می‌شد و در همان شب محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی باشی مأمور شد که با هزار نفر سوار اسرای روس را که قریب به هزار نفر زنده مانده بودند با دو عراده توپ که از ایشان گرفته شده بود برداشته روانۀ اردوی خاقان مغفور شده خاطر خاقان مغفور را از این فتح مبین آگاهی دهند و عریضۀ ضراعت‌آمیز با تعهدات خدمات دیگر نوشته شده و فتح‌نامه‌ای دیگر به اسم شاه مرحوم که در حقیقت عمدۀ سعی و تلاش از ایشان ظاهر شده بود نوشته به دربار خاقان مغفور ارسال فرمودند.

چون این دعاگوی دولت پادشاهی را غرض از این تحریر آن است که مطالعه‌کنندگان را هرکس به اندازۀ منصب و کار خود تجربه از این تحریر حاصل آید بنابر ملایمت غرض بعضی حکایات را که بعضی عقلا آن را صواب و خطاب نامیده‌اند متعرض می‌شود.

از این منزل تا قلعۀ شوشی قراباغ قریب چهار فرسنگ راه است و از همین‌جا به قریۀ گرس نیز چهار فرسنگ راه است و قریۀ گرس و محال خنزیرک متعلق به حاجی آقا بیک لر که یکی از اعیان قراباغ بوده می‌باشد. فضلعلی بیک و بخشعلی بیک برادران او که در آن وقت از جملۀ مهاجرین و در قراجه داغ متوقف و در این سفر از ملتزمین رکاب بودند به برادر بزرگ خود حاجی آقا بیک لر بر هم خوردن مصالحه و گذشتن لشکر ایران را از آب ارس اظهار کرده بودند او نیز در همین روز جنگ با قدری سوار و پیاده تبعۀ خود از دهات بیرون آمده از دور سیاهی می‌نمود و منتظر بود که صورت کار از پردۀ خفا به چه نوع ظاهر خواهد شد.

در این وقت که صورت فتح را در آیینۀ مراد غازیان ایران جلوه‌گر دید و عساکر روس را در دست سربازان جان‌فشان و بسته مشاهده نمود با دویست سیصد نفری که از آن محالات جمع‌آوری کرده بود خود را به خدمت نایب‌السلطنۀ علیه رسانیده و اظهار خدمتگزاری و جان‌نثاری نموده مراتب خلوص عقیدت خود را در مرآت خاطر مبارک جلوه‌گر ساخت و سرکار نایب‌السلطنه نیز به مقتضای جلب قلوب و مردم‌داری زبان به مرحمت و التفات گشوده او را به نوازشات و التفات مخصوص داشت و این حاجی آقا لر بیک از نوکرهای مهدی‌خان ولد ابراهیم خلیل‌خان حاکم قراباغ بود و در این اوقات که مهدی‌خان و ابوالفتح‌خان برادرش در دولت ایران مشغول به خدمتگزاری بودند او در قراباغ مانده بود، خود را به امنای دولت روس بسته و به اموراتی که خلاف رأی مهدی‌خان بود اقدام می‌نمود، برادرانشان فضلعلی بیک و بخشعلی بیک که همراه مهدی‌خان مهاجرت کرده بودند از مهدی‌خان فرار کرده به قراجه داغ رفته در پیش سیف الملوک‌میرزا که در آن وقت حاکم قراجه داغ بود به اذن نایب‌السلطنۀ مرحوم مشغول به خدمتگزاری بودند.[۸] در این وقت حاجی آقا لر بیک که به این نوع وارد خدمت نایب‌السلطنه شد خواست که دخلی در مزاج نایب‌السلطنه کرده در مملکت قراباغ که یقین می‌دانست که بعد از فتح قلعۀ شوشی مهدی‌خان صاحب‌اختیار آن بلد خواهد شد خود را از جزو مهدی‌خان خارج کرده باشد به این جهات اصرار بسیار نمود و سرکار نایب‌السلطنه را که در آن وقت مصلحت چنان بود که بلا تأمل بر سر قلعۀ شوشی رفته و قبل از آن‌که بزرگان لشکر روس که با لشکر در قریۀ چناقچی دو فرسخی قلعۀ شوشی بودند مستحضر شده خود را به قلعه اندازند کار قلعه به انجام رسیده باشد وعدۀ مهمانی به قریۀ گرسی گرفته فردای آن روز که مأموریت عالیجاه محمد حسین‌خان به انجام رسید و با پانصد سر از سرهای مقتولین و قریب به یک هزار و صد نفر صالدات قزاق زنده روانۀ اردوی خاقان مغفور گردید اردوی نایب‌السلطنه نیز از جنگ‌گاه کوچیده روانۀ قریۀ گرس شدند. دو نفر قزاق که از این جنگ خلاص شده بودند خود را به قریه چناقچی رسانیده و بزرگان لشکر روس را از کیفیت آمدن لشکر ایران و گرفتن لشکری که در گرس داشتند خبر داده ایشان به تعجیل هرچه تمام‌تر آغروق و سنگینی بار خود را در قریۀ چناقچی ریخته روانۀ قلعۀ شوشی شدند و نایب‌السلطنۀ مرحوم یک روز در قریۀ گرسی مهمان حاجی آقا لر بیک شده فردای آن روز باز کوچ فرموده به همان منزلی که جنگ واقع شده بود نزول فرمودند و از آنجا لشکریان رکاب را کوچ داده وارد کنار قلعۀ شوشی شدند و بزرگان لشکر روس در این چهار روز که فرجه برای ایشان شده بود دست و پا کرده جمیع اهالی دهات حول و حوش را کوچانیده و آذوقه به قدر دسترس جمع کرده به قلعه برده و دروب قلعه را بسته آمادۀ قتال و جدال نشسته بودند.

ذکر قلعۀ شوشی و وقایعاتی که در کنار قلعه برای اردوی همایون روی نمود و اخباراتی که در ایام توقف از لشکرهای مأمورین به گرجستان و شیروان و لنکران می‌رسید.

قلعۀ شوشی مکانی است که به نوع گاو دنبال واقع شده و سربالا رفته و از آن طرف که منتهای ارتفاع قلعه است منتهی به سنگ شده چنان‌که صعود از آن طرف بر بالای این سنگ محال و ممتنع است و این سنگ یک طرف قلعه را به‌طور دیوار احاطه کرده و از طرف دیگر همین سنگ منتهی شده به دره‌ای که موسوم است به خزینه دره‌سی و این دره به غایت عمیق است لیکن از این طرف دره پیاده می‌تواند پایین رفته و از آن طرف بالا رفته به قلعه داخل شود اما در کمال صعوبت و اشکال و رودخانه‌ای ازین دره جاری است و چند آسیاب در این دره ساخته شده است که امور اهل قلعه از این آسیاب‌ها می‌گذرد ولیکن درۀ مزبور چندان عرضی ندارد و گلولۀ توپ و تفنگ از این طرف دره به آن طرف دره خوب می‌رسد و این زمین گاو دنبال از طرف دیگر منتهی است به بلندیهایی از زمین که از آن طرف زمینی که مقابل این زمین گاو دنبال باشد نیست مگر یک تپه که آن هم موسوم است به داوطلب تپه‌سی و از طرف دیگر این زمین گاو دنبال بسیار تند سرازیر رفته و باریک و کم‌عرض شده و قدیما این زمین جنگلستان و بایر بوده و قریه‌ای در ربع فرسخی این زمین موسوم به قریۀ شوشی واقع بوده است.

پناه‌خان قراباغی پدر ابراهیم خلیل‌خان قراباغی[۹] بعد از قتل نادر شاه از اردوی نادری به قراباغ آمده بود، این زمین گاو دنبال را زمین قابل و محکم دیده رعایای قریۀ شوشی را کوچانیده به این زمین آورده و جنگل این زمین را تراشیده به صورت آبادی انداخته بود و به مرور دو طرف این زمین را دیوار کشیده و برج ساخته و پسرش ابراهیم خلیل‌خان در استحکام آن کوشیده قلعه‌ای متین و مضبوط ساخته آمده است و در این مرور بزرگان قراباغ و اهل سوق و تجار به آن بلد جمع آمده معمور و آبادان شده و این سینۀ کوه که به این نوع گاو دنبال آمده وسعتی دارد که به قدر چهار پنج جفت زراعت در میان قلعه می‌شود و در این مدت مدید سکنۀ آنجا اکثر بلکه همه متمول شده آن و به جهت متانت مکان اثر متمولین خارج اموال مرغوبۀ خود را آورده در آن قلعه به امنا می‌سپارند و از این تحریر معلوم می‌شود که دو طرف این قلعه دیوار و برج دارد و دو طرف دیگر احتیاج به ساختن برج و دیوار ندارد، یک طرف منتهای این سینه‌کش است که به سنگ چسبیده به دیوار محتاج نیست و یک طرف دیگر طرف خزینه دره‌سی که آن دره مانند خندق برای این سینه‌کشی شده است.

نایب‌السلطنۀ مرحوم در نیم‌فرسنگی این قلعه زمینی مسطح پسند فرموده اردوی همایون را نزول دادند و خود با جمعی از خواص به کنار قلعه رفته اطراف قلعه را به نظر احتیاط ملاحظه فرمودند و معین شد در میان قلعه زیاده از دو هزار نفر لشکر روس نیست و به قدر دو هزار نفر هم از تفنگچی ارامنه و غیره جمع شده‌اند.

چون هنوز امیرخان سردار با لشکرهایی که باید به اردوی همایون برسند نرسیده بود بالکلیه محاصرۀ قلعه از همه طرف مقدور نبود و قراباغیان که در این وقت به خدمت نایب‌السلطنه رسیده بودند به خصوص حاجی آقا لر بیک فتح قلعه را بسیار سهل و آسان به نظر جلوه می‌دادند و خیال می‌کردند که اهالی قراباغیان که در قلعه هستند به اشارۀ این‌ها لشکر روس را از قلعه گرفته و قلعه بدون زحمت جنگ و جدال به تصرّف خواهد آمد و چندان مال به دست امنای دولت خواهد آمد که از وهم و قیاس بیرون خواهد بود و در ایّام محاصره هر وقت که مصلحت در یورش و گرفتن قلعه به قهر و غلبه مقتضی می‌شد فی الجمله قراباغیان به این خیال مانع می‌آمدند و وعدۀ انجام تسخیر قلعه را به امروز و فردا می‌انداختند و در این وقت امیرخان سردار با لشکرهای ابواب جمعی خود به اردوی همایون ملحق شد و چون اثری از این مواعید قراباغیان و حاجی آقا لر بیک به ظهور نرسید و هر روز در خلف وعده به تعلیلات موهومه متمسک می‌شدند رأی مبارک به محاصرۀ قلعه شوشی و ضبط مملکت قراباغ قرار گرفت.

چون مهدی‌خان قراباغی به جهاتی که مذکور شد از دخل حاجی آقا لر بیک در امر قراباغ دلتنگ شده بود ترک و سایر طوایف قراباغ که به مهدی‌خان ارادت تمام داشتند و از دلتنگی او مأیوس می‌شدند لهذا نایب‌السلطنۀ مرحوم ضبط و ربط امور قراباغ را بالکلیه به او مفوض فرموده او را امیدوار و مستمال ساختند و قرار شد که حاجی آقا لر بیک از سخن و صلاح مهدی‌خان بیرون نباشد و مهدی‌خان را با اهل قراباغ مقرر داشتند که به آن طرف از قلعه که سنگ احاطه کرده رفته راه‌هایی که بلد می‌باشند و احتمال تردد مضبوط و محفوظ نمایند و سیف الملوک‌میرزا و منصورخان فراهانی و نظام قراجه داغ و احسان‌خان کنگرلو را با فوج کنگرلو و جمعی از لشکریان دیگر و دوازده عراده توپ به داوطلب تپه‌سی فرستاده تپۀ مزبور را گرفته سنگرها بسته نشستند و از این طرف فوج خاصه را با چند فوج دیگر و قاسم‌خان سرتیپ و یوسف‌خان گرجی توپچی باشی آذربایجان با چهار عراده توپ به طرف خزینه دره‌سی فرستاده سنگرها بسته نشستند و از طرف پایین که اردوی مبارک افتاده و یک راه به قلعه بیش نداشت جمعی را در سر راه قلعه گذاشته از چهار طرف به محاصرۀ قلعه اشتغال نمودند و از آن طرف محمد حسین‌خان با عریضه و فتح‌نامه در چمن شام اسبی که در یک فرسنگی شهر اردبیل است به اردوی خاقان مغفور رسیده کیفیت واقعه را به عرض مبارک رسانید و خاطر خاقان مغفور مسرور شده به نواختن نقاره و کرنا با شادیانه امر فرمودند و سرهای مقتولین را در بالای تپه‌ای که در کنار پلی که بر رودخانۀ شام اسبی بسته‌اند واقع است عبرة للناظرین مناری ترتیب دادند و امرای صالدات را مأمور به توقف دارالسلطنۀ اصفهان فرمودند.

چون خاقان مغفور می‌خواستند که قلعۀ قراباغ زودتر از همۀ قلاع مفتوح شده و با اردوی نایب‌السلطنه بعد از فتح روانۀ گرجستان شده اردوی خاقان مغفور از آب ارس گذشته در مملکت قراباغ این زمستان قشلامیشی نمایند و چنان در خاطر همایون مرکوز شده بود که مفتوح شدن قلعۀ قراباغ بسیار سهل و متوقع این‌قدر توقف و تأخیر نبودند بنابراین‌الله یارخان ولدمیرزا محمدخان قاجار را که خال پادشاه مرحوم و در این اوقات که عبد اللّه خای امین‌الدوله معزول شده بود او را به لقب آصف الدولگی سرافراز فرموده بودند با غلامحسین‌خان سپهدار عراق که به شرف مصاهرت خاقان مغفور سرافراز بود با لشکر نظام عراق که در آن وقت موسوم به جانباز بودند به قدر پانزده هزار لشکر ابو ابجمع اللّه‌یارخان آصف‌الدوله فرموده و حبیب‌اللّه‌خان توپچی باشی افشار را با دوازده عراده توپ در خدمت آصف‌الدوله به مدد اردوی نایب‌السلطنه روان فرمودند و صد هزار تومان اشرفی یک مثقالی برای مدد خرج نایب‌السلطنۀ مرحوم به محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی باشی تحویل شد و خلعت و نوازش‌نامه برای شاه مرحوم مرحمت فرمودند و محمد حسین‌خان اخبارات مذکوره را به توسط چاپار به عرض نایب‌السلطنۀ مرحوم رسانید و در همین ایام خبر رسید که قلعۀ لنکران را که سهراب‌خان و سلیم‌خان و میر حسن‌خان طالش که مأمور به تسخیر آن شده بودند لشکر روس که در آن قلعه متوقف بودند بعد از رسیدن لشکر ایران به کشتی‌ها نشسته از راه دریا به قلعۀ بادکوبه رفتند و مأمورین قلعۀ لنکران و ولایت طالش را به میر حسین‌خان سپرده به حکم و مأموریت سابقه در کنار رودخانه که ملحق به اردوی شیخ الملوک شدند و قصبۀ سالیان را متصرف شده و اسباب جسربندی معبری که مشهور است به معبر جواد حاضر کرده و جسری محکم بسته و مستحفظین برای جسر تعیین کرده لشکر را به آن طرف رودخانۀ کر گذرانیده‌اند و باز خبر رسید که لشکرهای روس که در شکی و شیروانات بوده‌اند ولایات را خالی کرده به طرف ولایت قبه رفته‌اند و حسین‌خان و حاجی‌خان در ولایت شکی استقلال تمام یافته‌اند و نیز خبر رسید که حسین قلی‌خان بادکوبه‌ای نیز جمیع محال بادکوبه را متصرف شده باغات لشکریان که به حکم شیخ الملوک به همراهی او رفته بودند و به اعانت اهل بادکوبه به محاصرۀ بادکوبه که در لب دریای خزر واقع بلکه یک طرف آن قلعه‌ای در میان دریاست اشتغال دارند و باز خبر رسید که سلطان احمدخان قبه‌ای جمیع محال قبه را متصرف شده و بر سر قصبۀ قودیال رفته به مقابله و قابلۀ لشکر روس که در آن قصبه‌ای با ژنرال بزرگ متوقفند اشتغال دارند و ایضا خبر رسید که خوانین داغستان به داغستانات رسیده و آن ولایت به هم برآمده اکثر آن محالات را متصرف شده‌اند ولکزیه بسیار برسد ایشان جمع شده مشغول امورات آن طرف می‌باشند و چون برای قلع مادۀ روسیه قضیۀ قودیال سلطان احمدخان مدد خواسته بود همچنین حسین قلی‌خان بادکوبه‌ای برای گرفتن بادکوبه خواهش مدد کرده بود و در آن صفحات از لشکر روس سوای این دو مکان اثری باقی نبود حکم همایون صادر شد که شیخ الملوک حرکت به سمت قودیال قبه نموده به مدد سلطان احمدخان مشغول شود و دو هزار نفر از ابواب جمعی خود به مدد حسین قلی‌خان به بادکوبه روانه فرماید.

از اتفاقات حسنه دو فروند کشتی از تجار حاجی ترخان که قریب پنجاه هزار تومان از اقمشۀ فرنگ داشت باد مخالف ورزیده عنان اختیار از دست سکان کشتی رفته به کنار بادکوبه رسانید و به دست غازیان اسلام افتاد سرکار شیخ الملوک بعد از استماع مهر علی‌خان قاجار را که در آن وقت به منصب وزارت ملایر و تویسرکان منصوب بود وخان مختارش می‌نامیدند به ضبط آن اموال روانه فرمود و خود به آهستگی اردو را کوچ داده روانۀ ولایت قبه شدند وخان مختار به بادکوبه رسیده به انواع مختلف آن اموال را از دست کسان حسین قلی‌خان گرفته به اردوی شیخ الملوک رسانید و در این وقت مسموع نایب‌السلطنۀ مرحوم گردید که روسیه گنجه قلعۀ گنجه را خالی کرده روانۀ تفلیس شده‌اند و جمیع اعیان گنجه به اردوی مبارک آمده شرف دست‌بوسی حاصل کردند و باز خبر رسید که حسین‌خان سردار حاکم ایروان که با آلکسندرمیرزای والی گرجستان به سمت گرجستان حرکت نموده بودند و در قراکلیسا با ژنرال روس مقاتله کرده و ژنرال مزبور از او گریزان شده و به قلعۀ لری رفته در آن مکان نشسته و سردار مزبور نیز با لشکریان ابواب جمع خود در مقابل آن نشسته به تاخت و تاز محالات گرجستان اشتغال دارد و ولایت گرجستان نیز به این سبب به هم برآمده و اغتشاش کلی روی نموده است.

پس از ورود این اخبار رأی نایب‌السلطنۀ مرحوم بر آن قرار گرفت که شاه مرحوم را با سرداری امیرخان قاجار با هشت هزار لشکر نظام و غیر نظام روانۀ محال گنجه فرمایند و نظر علی‌خان مرندی را که هم سرتیپ فوج مرند و هم حاکم آنجا بود مأمور فرمودند که با دو هزار نفر ابواب‌جمعی خود به قلعۀ گنجه رفته نه عراده توپ را که از لشکر روس در قلعۀ گنجه مانده تعمیر نموده مستقلا مستحفظ قلعۀ گنجه بوده خود را در امر کوتوالی قلعه محکوم حکم احدی نداند و از قلعۀ گنجه مأذون نیست به هیچ‌وجه قدم بیرون گذارد و اقرلوخان را نیز حاکم مملکت گنجه فرموده با اهالی گنجه در اردوی شاه مرحوم روان فرمودند و شاه مرحوم با امیرخان سردار و لشکر ابواب‌جمعی خود از اردوی نایب‌السلطنه بیرون آمده با ده عراده توپ روانۀ گنجه شدند و نظر علی‌خان نیز با فوج مرند روانه شده داخل گنجه گردید.

اقرلوخان ولد جوادخان نیز در ولایت مستقل شده و اردوی پادشاه مرحوم با امیرخان سردار از بلدۀ گنجه گذشته در رودخانۀ زگم خیام اقامت را نصب فرموده متوجه امور آن سامان شدند و نایب‌السلطنۀ مرحوم از مکانی که سابق اردو انداخته بودند یک فرسخ کوچیده روی به طرف گنجه در صحرایی وسیع‌تر از صحرای اول فرود آمدند و برای این که جا و مکان تنگی ننماید و به جهت لشکریان عراق که با آصف‌الدوله می‌آمدند در جنب اردوی همایون محلی مناسب تعیین فرمودند و در همین چند روز آصف‌الدوله با لشکر مأمور رسیدند و در محل معین رحل اقامت انداختند و چون ماه محرّم هزار و دویست و چهل و دو داخل شد برای تعزیۀ جناب سید الشهداء علیه السلام تکایا بسته علمای اعلام و مجتهدین ذوی الاحترام مثل جناب آخوند حاجی ملا احمد نراقی و جناب آخوند ملا محمد مامقانی بعد از ذکر مصیبت حضرت سید الشهداء لشکریان منصور را به جهاد ترغیب فرموده شوری در میان لشکر منصور می‌انداختند و دسته‌دسته و فوج‌فوج لشکریان اسلام از مجلس وعظ برخاسته به خدمت نایب‌السلطنه آمده اظهار شوق و تعهد یورش و بی‌باکی را از کشته شدن و کشتن می‌کردند و چون هنوز سنگرهای لشکر منصور از طرف داوطلب تپه‌سی چندان نزدیک نرفته بود که وقت یورش رسیده باشد و هنوز از توپ‌های قلعه‌کوب فتور چندان در دیوار و بروج قلعه حاصل نیامده بود غازیان را به صبر و سکون اشارت می‌فرمودند، ناله و نفیر از غازیان به اوج آسمان می‌رسید و چندان می‌گریستند که از این شوق و ذوق در راه دینداری تعجب‌ها حاصل می‌شد و لشکریان روس نیز با ارامنه که در قلعه بودند دست از جان شسته همه روزه و همه شب مشغول حفظ و خودداری و انداختن توپ و تفنگ بودند.

از غرایب اتفاق این‌که روزی فوج کنگرلو در سنگر خود مشغول پیش بردن سنگر بودند و از جانب قلعگیان نیز توپ و تفنگ انداخته می‌شد گلولۀ توپی میان پر به میان سنگر انداختند و هفده نفر از سربازان را که به نظام ایستاده بودند شربت شهادت چشانیدند و روزبه‌روز به سعی و تلاش لشکر اسلام سیبه‌ها و لشکرها پیش رفته و رخنه‌ها از صدمات گلولۀ توپ در دیوار بست قلعه پدید آمده و یک دو روز مانده بود امر یورش به نحو دلخواه انجام پذیرد تا آن مقام که برای یورش بروج و دیوار بست قلعه و رخنه و راه‌هایی که از طرف خزینه دره‌سی غازیان اسلام بلد شده بودند همه را در اردوی معلی نایب‌السلطنه جابه‌جا دسته به دسته فوج به فوج به لشکریان تقسیم فرموده و بامیرزاده بهرام‌میرزا و به این دعاگوی دولت شاهی از دیوار بست قلعه قسمتی معین و مرحمت شده بود و می‌فرمودند که در راه دین و دولت اول اولاد خود را مأمور به یورش خواهم کرد و علامات اعلام یورش در میان غازیان معین شده و نردبان‌ها ترتیب یافته بود.

این دعاگوی دولت شاهی و امیرزاده بهرام‌میرزا رخت نظام پوشیده و طبل احضار سرباز را زده عازم انجام خدمت مأموره بودیم که از طرف محمدخان امیر نظام آجودان‌های افواج حکم توقف بلکه موقوفی یورش را رساندند.

این دعاگوی دولت شاهی سرباز را به وکلا سپرده خود به منزل آمده روانۀ چادر نایب‌السلطنۀ مرحوم شده که از چگونگی مخبر آید. چون وارد خیمۀ مبارکه شد اللّه یارخان آصف‌الدوله را دید که سبب موقوف شدن عزم یورش را در حضور نایب‌السلطنه از میرزا محمد علی مستوفی الممالک که در آن وقت خود را وزیر مجادله و وکیل معامله می‌نامید می‌پرسید و او در گفتن جواب تهاون و تکاهل می‌نمود و منتظر اذن نایب‌السلطنۀ مرحوم بود.

آصف‌الدوله به زبان آورد که چند نفر بنه پای اردوی ما که برای آذوقه بیرون رفته بودند در دماغۀ عسکران که در دو فرسخی اردوی همایون است جمعی از سوارهای مأمورین اردوی گنجه را پریشان دیده‌اند مگر حادثه‌ای برای اردوی شاه مرحوم و امیرخان سردار که در گنجه‌اند حادث شده است؟ چون سخن آصف‌الدوله به اینجا رسید نایب‌السلطنه به میرزا محمد علی فرمودند که نوشتجات شاه مرحوم را به آصف‌الدوله بده تا بخواند.

میرزا محمد علی نوشتجات شاه مرحوم را به آصف‌الدوله داد و این دعاگوی دولت شاهی ملاحظه می‌نمود که آصف‌الدوله از خواندن این نوشتجات مختلف اللون و متغیرالاحوال می‌شد.

بعد از تمام شدن نوشتجات معروض نایب‌السلطنۀ مرحوم نمود که نبایست یورش قلعۀ شوشی موقوف شود و نبایست لشکرهایی که سنگرها را به آن نوع نزدیک برده‌اند به اردو احضار شوند تا آن‌که مجلس مصلحت منعقد شده از ماندن و کوچیدن هریک که مصلحت شود بر وفق آن معمول آید.

نایب‌السلطنۀ مرحوم فرمودند که ما مشاوره کرده و مصلحت در کوچ کردن دیده‌ایم و بیان مصلحتی را که شده بود با آصف‌الدوله در میان گذاشته تقریر فرمودند و این دعاگوی دولت شاهی استماع می‌نمود. حاصل مصلحت این است که تحریر می‌شود و چون این دعاگوی دولت شاهی را غرض از اغراض تحریر این تاریخ بیان اموراتی است که خوانندگان از استماع آنها تجربه بردارند لهذا عنان قلم را از بعضی کیفیات جزئیه بازنمی‌کشد.

فرمودند که چون قلعۀ متین گنجه در تصرّف گماشتگان ما می‌باشد و در قلعۀ قراباغ از لشکر روس چندان لشکری نیست که این‌قدر از لشکر را که در رکاب همایون است مشغول به امر این‌ها نماییم و واضح است که اگر اردوی همایون از کنار قلعۀ قراباغ رو به گنجه حرکت ننماید و متوجه دفع لشکر روس نشود لشکر روس قلعۀ گنجه را محاصره نموده و اهالی ممالک قراباغ و گنجه و شیروانات که تازه ایل و رعیت این دولت شده‌اند از اقامت ما در کنار قراباغ و عدم استخلاص محصورین گنجه و تلافی شکست اردوی گنجه و قتل سردار استنباط سستی و تهاون نموده ضعف لشکر ما ظاهر می‌شود و به این سبب به فکر مآل‌بینی افتاده احتمال کلی می‌رود که از این صداقتی که در خدمتگزاری دولت ایران ظاهر کرده‌اند پشیمان شده و به اموراتی که منافی صداقت است اقدام نمایند و کار لشکریان ما که در میان این جنگل و بیشۀ قراباغ افتاده‌اند از جهت خلاف اهل قراباغ مختل شده آذوقه و سیورسات که از صحرا و قرای نزدیک و دور تحصیل می‌شود کمیاب شده در هر گوشه به رجاله و ضعفای اردو که بیرون می‌روند دست‌درازی نمایند و اهل ولایت بلند مملکت خود می‌باشند واضح است که کار بلد و نابلد در میان این جنگل و بیشه چگونه خواهد بود و ظاهر است که اگر ده روز به اردوی به این عظمت به این نوع بگذرد پریشانی و فقر کلی حاصل خواهد آمد و زبدۀ لشکر ایران همین لشکر است که در خدمت ما می‌باشد و در اردوی خاقان مغفور چندان اجتماعی نیست که اگر کسری به این لشکر راه یابد جبر آن را توانند فرمود پس اقرب به صلاح دولت آن است که راضی نشویم که شکست‌خوردگان گنجه به اردوی همایون وارد شده لشکریان اردوی همایون را ضعف قلب و بددلی حاصل شود و واضح است که در این تمادی ایام که خبر به امنای دولت روس رسیده است مدد برای لشکریان خود خواهند فرستاد و تا حال احتمال کلی دارد که مدد ایشان رسیده باشد پس مصلحت چنان می‌نماید که اگر به عون اللّه چشم‌زخم دیگر به لشکریان روس که به همراهی ژنرال مده‌دوف است رسانیم هم تلاقی قتل سردار و شکست اردوی گنجه شده و هم مستحفظین قلعۀ شوشی مأیوس از امداد دولت خود می‌شوند و قلعۀ شوشی به آسانی به تصرف خواهد آمد و اگر العیاذ باللّه امر لشکر روس که در سر گنجه می‌باشند به‌طور دلخواه نگذشت امر قلعۀ گنجه و شهر را مضبوط نموده تدارک زمستان و قشلامیشی این لشکر را در ولایت گنجه که قریب به ایروان و نخجوان است حاضر کرده و لشکر حسین‌خان سردار را نیز به اردوی همایون ملحق می‌نماییم و اردوی خاقان مغفور را نیز از اردبیل حرکت داده به جهت قشلامیشی در قشلاقات قراباغ ساکن می‌نماییم و واضح است که با اتفاق رعایای اسلام که ساکن این ولایت می‌باشند و کثرت لشکر نامعدود ایران لشکر روس در هر جا که هستند یا باید عود به تفلیس نمایند یا باید که از بی‌آذوقگی و بی‌آرامی متفرق شده بالمره دستگیر و نابود شوند.

در این بین خبر رسید که خاقان مغفور از اردبیل حرکت کرده در قراجه‌داغ در چمنی که موسوم به طویله شامی است نزول اجلال فرموده و قریب به رود ارس رسیده‌اند.

اللّه‌یارخان آصف‌الدوله از استماع این فرمایشات دانست که رأی نایب‌السلطنۀ مرحوم به مقابله و مقاتله قرار گرفته حرکت خواهند فرمود حکم به رفع و حمل خیام اردوی همایون نموده مقرر شد که به دماغۀ عسکران که دو فرسخی اردوی همایون بود پیشخانۀ اردوی همایون کشیده شود و دو فوج از لشکر نظام با هزار نفر سوار و چهار عراده توپ به چند اولی لشکر همایون مقرر شد که این‌قدر توقف نمایند که جمیع ضعفای لشکر از میان این بیشه و جنگل بیرون آمد به صحرای عسکران رسند و مهدی‌خان قراباغی را مقرر شد که با اهالی قراباغ و با یک هزار نفر از سواران خاصۀ رکابی در پیش مهدی‌خان مانده به قدر امکان در تضییق قلعگیان شوشی و ضبط مملکت قراباغ خودداری ننموده اشتغال نمایند و موکب نایب‌السلطنه نیز با لشکرهای نظام و لشکرهای عراق حرکت نموده روانۀ گنجه شدند و در این کوچ جمعی از ارامنۀ قراباغ از قلعۀ شوشی پایین آمده خواستند که دستبردی به بازماندگان اردو نموده باشند لشکر چنداول به ایشان برخورده جمعی از ایشان را به قتل رسانیده و بعضی را اسیر نموده به خدمت نایب‌السلطنه آوردند و در روز سیم از کوچ که برای اردوی همایون واقع می‌شد خبر رسید که نظر علی‌خان سلامتی خود را در خالی نمودن قلعۀ گنجه دانسته و حکم و فرمان ولی‌نعمت خود را کأن لم یکن انگاشته در زمرۀ متفرقات اردوی گنجۀ به اردوی شاه مرحوم ملحق شده است و رعایای شهر و محال گنجه را از این احوالات تاب اقامت نمانده بالکلیه زن و مرد کوچیده با اقرلوخان حاکم خود رو به اردوی همایون می‌آیند.

از شنیدن این اخبار نایرۀ غضب نایب‌السلطنه در حرکت آمده حکم به احضار نظر علی‌خان فرموده عبرة‌للناظرین او را به الاغ وارونه سوار نموده به دست شاه گلدی نام لوطی که از الواط قصبۀ مرند و در فوج نظام سرباز بود سپردند و به هیئت‌های مختلف او را در اردو بازار گردانیده محبوسا به قصبۀ مرند فرستاد و مصلحتی که در کوچ کردن از قلعۀ قراباغ به تصوراتی که بر آن مصلحت چیده شده بود و مبنای آن بنا بر تصرف قلعه و شهر گنجه بود بسیار سست آمده به طرح مصلحت دیگر و انعقاد مجلس مشاوره با اهل شور پرداختند و در این کنکاش آصف‌الدوله و غلامحسین‌خان سپهدار با سرکردگان عراقی و سرتیپان و سرهنگان آذربایجان و محمدخان امیر نظام و ابوالفتح‌خان ولد ابراهیم خلیل‌خان قراباغی حاضر آمده و امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگوی دولت شاهی را نیز به آن مجلس احضار فرمودند و بنای مصلحت را بر یکی از این سه امر قرار گذاشتند که هر یک راجح و اقرب به صلاح دولت باشد معمول شود:

اولاً، اگر صلاح باشد توقف در مکانی مناسب کرده و حقیقت واقعه را به خاقان مغفور عرض نموده هرچه مصلحت دانند معمول دارند.

ثانیاً، اگر عود به محاصرۀ قراباغ و یورش کردن و گرفتن قلعه مصلحت باشد در همین ایام اقدام شود.

ثالثاً، با وجود بودن قلعۀ گنجه و شهر در تصرّف روسیه پیش رفته اگر لشکر روس به عزم مقابله بیرون آمدند جنگ روبه‌رو کرده آنچه از مشیة اللّه در پردۀ تقدیر است به ظهور آید و اگر روسیه پای در دامن قلعه‌داری کشیدند آنها را محاصره نموده از اردوی خاقان مغفور و از اردوی ایروان جمعیت و امداد آورده کار را به روسیۀ گنجه تنگ نموده امر ایشان را به اتمام رسانند و ظاهر و هویدا بود که کار هریک از این دو لشکر روس و ایران که در گنجه جمع شده‌اند اختلال پذیرد اغراض دولتی که به جهت آن اغراض این جنگ و شورش واقع شده از پیش نخواهد رفت به این معنی که اگر در لشکر روس اختلال حاصل آید ولایتی که از اسلام گرفته‌اند بالمره بی‌منازعه به تصرف لشکر ایران قرار خواهد گرفت و راه‌هایی را که در سنوات سابقۀ مصالحه از کوه البرز برای تردد از دشت قبچاق به گرجستان تراشیده و صاف نموده‌اند لکزیۀ داغستانات به اجتماعی که حال دارند مسدود کرده بالمرّه این ولایات از تصرّف دولت روس بیرون خواهد آمد و اگر شکست بر لشکر ایران افتد چون زمستان نزدیک است و برای قشلاق لشکر یورتی مشخص نشده و آذوقه جمع‌آوری ننموده‌اند بالمرّه باید ولایاتی را که به تصرف آمده گذاشته از آب ارس عبور کرده به ولایت آذربایجان عود نمایند ولیکن اهالی آن بلاد و خبرگیران این طرف جمعیت لشکر روس را زیاده از ده هزار نفر سوار و پیاده و توپچی به همه جهت نمی‌گفتند و آصف‌الدوله فی الجمله پیش رفت امور نایب‌السلطنۀ مرحوم را به این سیاق که در این دو ماه حاصل شده بود طالب نبود و مصلحتی که در آن وقت صالح بود همان بود که از اردوی خاقان مغفور لشکری به محاصرۀ قراباغ مأمور شده لشکر نایب‌السلطنۀ مرحوم در محل مناسبی که برای آب و علف و آذوقه تنگی حاصل نشود در مقابل سردار روس نشسته در چنین وقتی که غلبه فی الجمله از لشکر ایران محسوس سردار روس بود اغراض دولتی را به میان آورده به گفتگوی صلح و جنگ پرداخته از کم و کیف لشکر روس اطلاع کامل حاصل آید و بعد از استحضار از کم و کیف اوضاع روسیه از روی بصیرت بر جنگ و صلح هریک که مصلحت باشد اقدام شود ولی چون اکثر اوقات تقدیرات یزدانی موافق تدبیرات انسانی نیست آصف‌الدوله اظهار دلیری نموده به غیر از حرف جنگ به حرف دیگر نمی‌پرداخت و به مصلحتی دیگر رضا نمی‌داد و نایب‌السلطنه مرحوم نیز به سبب فتح گرسی قدری به جنگ آن طایفه جری شده بودند و از اتهام در تهاون جنگ روس در خدمت خاقان مغفور خوف کلی داشتند لهذا تصدیق این مصلحت را نموده راضی به جنگ و رفتن به گنجه شدند.

هرچند سرتیپان و سرهنگان و محمدخان امیر نظام لشکر آذربایجان عرض کردن که مصلحت توقف نمودن در محل مناسب و حرکت کردن از روی استبصار است از نیش طعنۀ سرکردگان عراق خسته‌خاطر شده اعتنایی به حرف ایشان نشد آخرالامر ایشان را نیز به این مقدمات متفق بر حرکت گنجه و جنگ با روس نمودند.

پس از حصول این نوع اتفاق لشکرها را تقسیم فرموده آصف‌الدوله را با سپهدار و لشکرهای عراق در میمنه مقرر داشتند و سیف الملوک‌میرزا را با افواج قراجه داغی و مرند و گروس و قدری از لشکریان مازندران به ریش‌سفیدی‌میرزا علی کرایلی و طهماسب قلی‌خان لاریجانی ولدمیرزا محمدخان که از معتقدین این دولت بوده در میسره با دوازده عراده توپ تعیین فرمودند و خود نایب‌السلطنۀ مرحوم با پادشاه مرحوم لشکر قلب را به وجود مبارک مزین داشتند و ابراهیم‌خان بادکوبه‌ای سرتیپ را با دو هزار سوار به قراولی روانه فرمودند و فوج خاصه را که از لشکر قلب بود به امیرزاده بهرام‌میرزا سپردند و فوج افشار را با صاحب‌منصبان آن طایفه به محمد حسین‌میرزا ولد ظل‌السلطان که به مصاهرت نایب‌السلطنۀ مرحوم سرافراز است سپردند و فوج مراغه را که به سرتیپی جعفر قلی‌خان ولد احمدخان مقدم و سرهنگی حسین پاشای برادرش مقرر بود به این دعاگوی دولت سپرده در قلب قرار دادن و چنان مقرر شد که پشت‌بند و محافظ این دعاگوی دولت شاهی و افواج مراغۀ افشاریه و محمد حسین‌میرزا باشد و محافظت افواج افشاریه به فوج خاصه و امیرزاده بهرام‌میرزا مقرر شد و نایب‌السلطنۀ مرحوم و محمدشاه و فوج تبریز و همدان و غلامان تفنگچی و غلامان خاصه و پیشخدمتان و سواران زبدۀ عراق و آذربایجان در عقب این لشکر بوده به امر و نهی تمام لشکر پردازند و محمدخان امیر نظام با بیست و چهار عراده توپ به توپچی‌باشی‌گری یوسف‌خان گرجی در قلب ایستاده مشغول خصم‌افکنی باشند.

بعد از ترتیب لشکر و صدور احکام از این منزل کوچ کرده بنه و آغروق را به‌میرزا محمدخان قاجار ولد حسین قلی‌خان قاجار برادرزادۀ خاقان مغفور سپرده رستم‌خان قراگوزلو را با سوارۀ قراگوزلو به ریش‌سفیدی او مقرر فرمودند و از این منزل بنۀ بسیار سبکی با قورخانه به قدر احتیاج برداشته روانۀ سمت گنجه شدند و قریب به یک فرسخ و نیم گنجه رسیده منزل گزیدند و روز ورود به منزل مذکور لشکریان را مأمور به توقف آن مکان فرموده خود نایب‌السلطنه با دویست و سیصد سوار خاصه پیش رفته به ابراهیم‌خان بادکوبه‌ای که با دو هزار سوار به قراولی مأمور و قریب به سه ربع فرسخ به گنجه مانده توقف داشت رسیده به تماشای لشکر روس و استحضار از کم و کیف ایشان پرداختند.

کسانی که در پیش ابراهیم‌خان بودند معروض داشتند که سواران قراول لشکر روس الان قریب به گنبدی که شیخ نظامی در آن مدفون است و بیش از ربع فرسخ از این مکان دور نیست ایستاده‌اند و چنان می‌نماید که لشکر روس در همین روز از اردوی خود که در پهلوی گنجه است فوج‌فوج بیرون آمده تا نزدیک گنبد شیخ رسیده و دو سه ساعت توقف کرده‌اند اندک زمانی است که عود به اردوی خود کرده‌اند.

ابراهیم‌خان بادکوبه‌ای سرتیپ منکر این عرایض شده عرض می‌نمود که هرگز لشکر روس را قدرت مقاتله و مقابلۀ روبه‌رو نیست و می‌گفت که همۀ خوف من این است که لشکر روس پای به میدان مقاتله نگذاشته خود را در کوچه باغات محفوظ نموده به آن جهت کار بر ما دشوار گردد و یک دو نفر از سواران قراول که با این دعاگوی دولت آشنایی داشتند و از مردمان کار دیده بودند به این دعاگوی دولت در خفیه گفتند که امروز لشکر روس از قراری که ملاحظه کردیم قریب به بیست هزار نفر سواره و پیاده می‌باشند و قریب به سی عراده توپ دارند و بی‌احتیاط تا قرب گنبد شیخ آمده جا و مکان برای جنگ تعیین نموده فی‌الجمله پناهی هم برای صالدات خود ساخته قدری صالدات و سوار و توپ در آنجا گذاشته عود کردند.

در همین بین به نایب‌السلطنۀ مرحوم عرض شد که جمعی از صالدات سه روز قبل از این به کمک ژنرال مده‌دوف از تفلیس رسیده‌اند و چنان مذکور است که ژنرال یرملوف از سرداری معزول و ژنرال بسقویچ به جای او منصوب شده به تفلیس آمده است و احتمال دارد که سردار جدید با همین صالدات که سه روز قبل آمده‌اند به این اردو وارد شده باشد در این بین قراولان لشکر نایب‌السلطنه به گنبد شیخ نظامی بسیار نزدیک شده به قراولان روس چنان قریب شدند که احتمال کلی به دستبرد و نزاع داده می‌شد. این خبر به اردوی روس رسیده فی‌الفور اثر گرد و غبار حرکت لشکر در اردوی روس پیدا شد، چون زیاده از یک ساعت به غروب آفتاب نمانده بود نایب‌السلطنۀ مرحوم مقرر داشتند که قراولان جلو کشیده مراجعت و کار جنگ را به فردا اندازند.

از مشاهدۀ این اوضاع فی‌الجمله احتیاط در امر جنگ برای نایب‌السلطنه مرحوم حاصل شد و این دعاگوی دولت شاهی نیز مقدماتی را که شنیده بود معروض خدمت نایب‌السلطنه مرحوم کرد، نایب‌السلطنۀ مرحوم حکم به توقف و تیقظ سواران قراول و ابراهیم‌خان در همان مکان کرده مراجعت به اردوی همایون فرمود و در همین شب که شب سیزدهم ماه صفر بود به جهت احتیاطی که داشتند لشکر همایون را که جریده و سبای تا به این مکان آمده بودند و بنۀ بسیار کمی همراه بود مقرر شد که به طرف سینه‌کشی که در پهلوی لشکر همایون واقع بود لشکریان فوج‌فوج به آنجا رفته تغییری در مکان لشکر حاصل آید تا لوازم احتیاط مرعی شده باشد و مادۀ احتیاط آن‌که در جنگ‌های سابق که با دولت روس داشتند سرکردگان روس به ملاحظۀ بی‌نظامی لشکر ایران بعضی اوقات با فوجی از لشکر نظام خود شب بر سر اردوی ایرانی رانده به انداختن توپ و تفنگ دست گشوده لشکر ایران خودبه‌خود به هم برمی‌آمدند چنان‌که در مقدمۀ شبیخون اصلاًن‌دوز و سایر اوقات که در کتاب مآثر سلطانی به تفصیل مرقوم شده است واقع شده بود، در این وقت نیز به سبب بودن لشکر عراق در میان لشکر آذربایجان و بی‌نظامی عراقیان سرکردگان آذربایجان و غیره راه احتیاط را پیش گرفته به تغییر دادن مکان لشکر مصلحت دیدند و از منزلگاه لشکر تا به سینه‌کش کوهی که معین شده بود قریب به نیم‌فرسنگ راه بود و اکثر این راه زراعت شلتوک و نهر آب و رودخانه و گل و لای بود و لشکریان که روز راه آمده بودن و در شب در چنین جایی که به سبب ملاحظۀ این احتیاط مأمور به این حرکت شدند در میان لشکر و نظام عراق بعد از حرکت قیامتی برپا شده‌های و هویی در میان لشکر افتاده و ابر هم در هوا پیدا شده بنای بارش گذاشت در آن شب تاریک و زمین گل و هوای باران سه دفعه توپخانۀ به آن عظمت از نظر مستحفظین سربازان نظام غایب شده محشری در میان لشکر برپا شد و تا دمیدن صبح در میان آن گل و لای و بارش بوده و احدی را مجال یک لحظه خواب نبود و با چنین احوال رزم چنان خصمی فردای آن روز در نظر بود خلاصه آن شب در آن صحرا تا طلیعۀ صبح با این احوال بودیم و غایت آمال لشکریان آن بود که صبح دمیده شود و از این تاریکی و باران ظلمت خلاصی حاصل آید تا این‌که سفیدۀ صبح دمیده و لشکر متوجه امور حرب و جدال شدند.

ذکر رسیدن لشکر روس از دارالسلطنۀ پترزبورگ به دار الملک تفلیس و عزل ژنرال یرملوف و نصب بسقویچ که به منصب ژنرال فلدت مارشالی سرافراز بود و حرکت او از مملکت تفلیس و از عقب اردوی ژنرال مده‌دوف رفتن

چون فتنه و دوهوایی لشکر پترزبورگ به تمکین و تصدیق قسطنطین پاولیچ چنان‌که سابقاً مذکور شد فرونشست و لشکریانی که به هواخواهی قسطنطین حرکت کرده بودند مقصر دولتی بودند رأی امنای دولت چنان قرار گرفت که این لشکریان را برای تنبیه و تعزیر به سرحدات دول خارجه فرستند که مدتی در سرحدات مانده خدمتی نمایند که باعث رفع روسیاهی شود از جملۀ تقسیم سرحدات که کرده بودند هشت هزار نفر قسمت سرحد ایران شده بود و این لشکر در راه بودند که اخبار برگردانیدن پرنس منچیکوف سفیر دولت روس و گذشتن لشکر ایران از سرحدات به مسامع امنای دولت روس رسید، سردار یرملوف را که امپراطور جدید چندان وثوق به او نداشت عزل فرمود و ژنرال بسقویچ را که از معتمدان خاص بود به مناصب بزرگ سرافرازی داشت، لشکرهای حاجی ترخان و ولایت غازان و ممالک قرم و قزلر و لشکرهای این طرف کوه قفقاز را که به عبارت ایرانی البرز کوه است به او سپرده و اختیار جمیع لشکری و کشوری این ممالک را که صد و بیست هزار لشکر نظام با یکصد و بیست عراده توپ بود تفویض نموده مأمور به دفع حادثۀ لشکر ایران و مختار به جنگ و صلح از طرف خود نمودند و ژنرال بسقویچ به تعجیل راهی شده وارد دار الملک تفلیس شد و هشت هزار صالدات مأمور نیز در آن چند روز وارد تفلیس شده بودند و در این ایام نیز از مستحفظین لشکر روس که در سرحدات بودند و به حکم یرملوف به تفلیس آمده بودند قریب به ده هزار نفر سواره و پیاده حاضر بود و ژنرال مده‌دوف در سه منزلی تفلیس در مقابل شاه مرحوم و امیرخان سردار چادر زده نشسته بود در این بین ژنرال بسقویچ انعقاد مجلس مشورت و مصلحت داده مصلحت‌گزاران امنای دولت روس که در تفلیس بودند چنان مصلحت دیدند که همین‌قدر از لشکر را که حاضر و آماده شده است و قریب به هجده هزار نفر می‌باشند ژنرال بسقویچ برداشته التفات به طرف لشکرهای ایران که از طرف ایروان آمده‌اند و به لشکرهایی که از طرف شیروانات متوجه‌اند ننموده و همین مایه و استعداد را متوجه دفع اردوی ایرانی که در گنجه است نموده به استخلاص محصورین قلعۀ شوشی پردازد.

ژنرال بسقویچ رأی امنا را صواب شمرده حکم به حرکت اردوی ژنرال مده‌دوف نمود که به طرف گنجه روان شوند و خود نیز با لشکرهایی که از پترزبورگ رسیده بودند با بقیۀ لشکر تفلیس با بیست و چهار عراده توپ از تفلیس بیرون آمده از عقب اردوی ژنرال مده‌دوف روان شد.

رسیدن ژنرال مده‌دوف به گنجه و شکست اردوی ایرانی و تصرف نمودن لشکر روس قلعۀ گنجه را و ملحق شدن ژنرال بسقویچ به اردوی ژنرال مده‌دوف

چون به حکم ژنرال بسقویچ اردوی لشکر روس که در سه منزلی تفلیس نصب خیام اقامت نموده بودند رحل اقامت را بسته حرکت نموده به سرداری ژنرال مده‌دوف به طرف گنجه روان شدند و اخبارات ایشان را طایفۀ شمس‌الدینلو قزاق که از چادرنشینان مملکت گنجه و ولایت گرجستان می‌باشند به سمع امیرخان سردار و به عرض شاه مرحوم رسانیدند و چنان وانمودند که جمعی از ارامنه و گرجیان ولایت تفلیس را امنای دولت روس که در تفلیس نشسته‌اند ملبس به لباس صالداتی روانۀ میدان رزم نموده‌اند و چون طوایف تراکمۀ آن بلاد ظاهراً بسیار صادق و بی‌دروغ و شیطنت می‌نمایند از سخنان ایشان که به عنوان خبرگیری می‌رفتند و می‌آمدند رسیدن این لشکر را امیرخان سردار از قبیل صید را چون اجل آید سوی صیاد رود شمرد و چون سردار مزبور در رسیدن به اردوی قراباغی در اول مأموریت در خدمت نایب‌السلطنۀ مرحوم فی‌الجمله متهم به تهاون و جبن شده بود در این مأموریت به طرف گنجه نیز خدمتی ظاهر نکرده بود بدون تأمل و بدون تحقیق از حقیقت احوال خصم زبردست عزم رزم را جزم نموده به تهیه و تدارک جنگ مشغول شد و پادشاه مرحوم نیز به مقتضای شجاعت فطری اختیار رزم فرموده اردوی مبارک را حرکت دادند و بنه و آغروق و بی‌دست‌وپای لشکر را در اردو گذاشته و به ترتیب میمنه و میسره پرداخته پادشاه مرحوم با سردار در قلب قرار گرفته در کمال بی‌پروایی روانه شدند و رزم لشکر روس در نظرها چنان سهل و آسان نموده شده بود که اکثر بزرگان ایرانی چنان احتمال می‌دادند که به محض ملاحظه نمودن لشکر روس سواد لشکر ایران را متفرق خواهند شد و از آن طرف نیز ژنرال مده‌دوف و سایر لشکریان روس از شنیدن جنگ لشکر ایران با لشکر روس در محال گرسی و گرفتار شدن جمیع لشکر ایشان به نحوی که مذکور شد مخوف شده بودند و به هیچ‌گونه پا از جادۀ احتیاط بیرون نمی‌گذاشتند و با احتیاط تمام حرکت می‌نمودند.

چون قراول هر دو لشکر در صحرای زگم و شمکور به هم رسید جمعی از سوار قزاق را که به قراولی لشکر روس می‌آمدند قراولان لشکر پادشاه مرحوم از هم شکسته و ریخته و چند سر بریده به خدمت پادشاه مرحوم و امیرخان سردار آوردند و ژنرال مده‌دوف سردار روس احتیاط خود را بیشتر نموده به سبب ملاحظه‌ای که در زمین مصافگاه نموده بود از راه آب رودخانه و سیلی که در آن سرزمین سابقاً جاری شده و گود شده بود و در کنارۀ لشکر ایران واقع شده بود دو هزار نفر صالدات و چهار عراده توپ از آن محل روان نمود که غفلتا بعد از رسیدن به محاذات لشکر ایرانی از کنار لشکر بیرون آمده لشکر ایران را به انداختن توپ و تفنگ متزلزل نمایند و ژنرال مده‌دوف خود را با سایر لشکر به احتیاط تمام به مقابلۀ شاه مرحوم پرداخته و امیرخان سردار غافل از این منصوبه با همان لشکر روبه‌رو شده به‌انداختن توپ و تفنگ مشغولی داشتند و سوارهای لشکر ایرانی به همان قاعدۀ بی‌نظای دارند سربه‌سر جمعی از سواران لشکر روس که از ارامنه و اهل ولایت گرجستان به همراهی لشکر روس آمده بودند و سردار روس ایشان را داخل در لشکر نظام نکرده بود در کناری ایستاده بودند. اسب انداخته ایشان را از پیش برداشتند و سرباز توپخانه که در قلب لشکر در خدمت شاه مرحوم و سردار ایستاده بودند آغاز انداختن توپ و توپچیان زبردست به قانون نظام آناً فآناً توپخانه را پیش می‌کشیدند و سرباز نظام از عقب توپخانه حرکت نموده پیش می‌رفتند و از آن طرف نیز لشکر روس به‌انداختن توپ‌های آتش‌فشان اشتغال داشتند و سردار روس همه‌جا خودداری کرده لشکر ایران را روی به آن آب‌کنی که دو هزار لشکر چنان که سابقاً مذکور شد مأمور و مخفی نموده بود می‌کشید و چنان خود را می‌نمود که گویا احتیاطی دارد یا پریشانی از صدمات لشکر ایران برای او حاصل شده تا آن‌که صالدات مأمور طرف رودخانه و آب‌کنی نزدیک به قلب لشکر ایران آمده است به‌انداختن توپ و تفنگ گشادند و امیرخان سردار بعد از ملاحظۀ این حال جمعی از سرباز و سواره را برداشته روانۀ دفع این غائله می‌شود و سردار روس به هیأت اجتماعی لشکر نظام را حرکت داده روی به قلب لشکر ایران که محل و مقر پادشاه مرحوم بود می‌آرند و رأی پادشاه مرحوم چنان قرار می‌گیرد که خود به نفس نفیس پیاده شده با سرباز نظام و توپخانه که همراه داشت متوکلا علی اللّه میان لشکر روس یورش برند.

چون تقدیر خداوند جهان در هر حال بر استعلاء و استقامت امر پادشاه مرحوم مادام الحیاة قرار گرفته بود و اگر بر چنین امری در چنین حال اقدام می‌فرمودند بی‌شائبۀ خطر نبود لهذا جمعی از دولت‌خواهان که در خدمت پادشاه مرحوم بودند و پریشانی لشکر ایران را به رأی العین مشاهده کردند در مقام عرض و استدعا برآمده به اصرار تمام پادشاه مرحوم را از این خیال مانع می‌آمدند و در این بین ملاحظه شد لشکریانی را که امیرخان سردار برای رفع و دفع لشکری که از آب‌کنی و کمین‌گاه بیرون آمده بودند برده بود به هم برآمده تاب صدمات لشکر روس را نیاورده بالمرّه از هم پاشیده و علم‌هایی که در خدمت سردار علمداران برافراشته بودند سرنگون شده لشکریان راه گریز گرفته راه گنجه و قراباغ را پیش گرفتند و از مشاهدۀ این حال ژنرال مده‌دوف لشکریان روس را که حکم به سکون نموده بود حکم به حرکت داده روی به قلب لشکر ایران آورد و از گرد لشکر و دود توپ و تفنگ چشم بینندگان خیرگی پذیرفت.

هرچند شاه مرحوم خواستند که جلوگیری لشکریان را نمایند مقدور و ممکن نشد و در همین بین خبر رسید که دو نفر سوار قزاق در میان مغلوبه به امیرخان سردار رسیده و امیرخان سردار از فرار لشکریان بر خود عار فرار قرار نداده و در میان جنگ گاه تن به قضا داده ایستاده بوده است که قزاقان مزبور رسیده طپانچه بر پهلوی سردار مزبور می‌زنند و سردار که مردی عظیم‌الجثه بود از اسب درغلطیده و انجام حال او معلوم نیست.

بعد از استماع این خبر چند نفر از معتمدین نایب‌السلطنۀ مرحوم که به حفظ و حراست وجود پادشاه مرحوم مأمور بودند و رشتۀ کار را از هم گسسته دیدند پادشاه مرحوم را از این تلاش بی‌فایده مانع آمده توپخانه را با قدری از سرباز که باقی‌مانده بود برداشته به طرف گنجه در حرکت آمدند و در این مصاف دو عراده توپ از لشکریان در رزمگاه ماند و قریب به هزار و پانصد نفر اسیر و مقتول شدند و معتمدین و مخصوصان امیرخان سردار نیز که همراه بودند...[۱۰]

ذکر مصاف لشکر نایب‌السلطنۀ مرحوم با ژنرال بسقویچ در موضعی که موسوم بود به گنبد شیخ نظامی از ولایت گنجه و مراجعت از آنجا و گذشتن از آب ارس

چون صبح سیزدهم ماه صفر طالع شد و لشکر ایران را خلاصی از آن گل و لای و ظلمت شب حاصل آمد و آفتاب طالع گردید آتش‌ها روشن کرده به خشک کردن اثواب خود مشغولی نموده و آلات حرب را مثل تفنگ‌ها و شمشیرها و نیزه‌ها که از صدمۀ باران شب فاسد شده بودند فی‌الجمله به اصلاًح آوردند و به ترتیب و آیینی که مذکور شد میمنه و میسره و قلب آراسته شده و لشکرهای نظام منتظم آمده مستعد حرب ایستادند و از آن طرف نیز ژنرال بسقویچ سردار روس از اردوی خود با لشکرهای نظام از سواره و پیاده دسته‌دسته فوج‌فوج در حرکت آمده مرئی و مشهود نایب‌السلطنه و سایر لشکر می‌شدند و محقق شد که قریب به بیست هزار لشکر مستعد در پیش سردار روس موجود می‌باشد و لشکر ایران نیز در این روز که در میدان رزم ایستاده بودند قریب به سی و پنج هزار از نظام و غیر نظام بودند، لشکریان روس به آهستگی پیش آمد، در پناه سنگرها و گودال‌ها و جاهای پستی که توپ‌گیر نبود و مهندسین ایشان دو سه روز پیش تعیین کرده بودند ایستادند و قدری از سوار نظام و غیرنظام آنها در مقابل میسرۀ لشکر ایران در صحرا ایستاده بود.

در مقابل میمنۀ لشکر ایران از میسرۀ لشکر روس کسی نبود و چنان اتفاق افتاده بود که جمیع توپخانۀ لشکر روس و صالدات نظام ایشان در مقابل قلب لشکر ایران ایستاده بودند و سرپنجۀ علم به صورت شیر و خورشید که به نشان پادشاه ایران منقش است در بالای سر نایب‌السلطنه و شاه مرحوم افراخته شده بود و به حفظ آن اعلام محمد امین‌خان قاجار سرکشیکچی باشی ولد محمد حسن‌خان قاجار با غلام پیشخدمتان و غلام تفنگچیان و غلامان خاصه مأمور بودند و به محافظت وجود نایب‌السلطنه و شاه مرحوم اشتغال می‌نمودند و در قلب جای داشتند به سردار روس محقق شده بود که جحا و مقرّ نایب‌السلطنۀ مرحوم در زیر آن علم‌های معین است و به این جهت جمیع قوۀ خود را از توپخانه و صدالدات متوجه دفع و رفع آن اعلام کرده منتظر فرصت ایستاده بود. در این وقت معلوم شد که لشکر روس از محل و مقامی‌که معین و مشخص کرده ایستاده‌اند پا پیشتر نخواهند گذاشت و لشکر ایران نیز که صفوف خود را آراسته و نظام خود را بسته و ایستاده‌اند یا باید بر سر لشکر روس روند یا باید از مقام خود حرکت ننموده منتظر باشند تا از لشکر روس چه خواهد ظاهر شد و احتمال کلی می‌رفت که اگر ده روز هم از شکر ایران اقدام به مصاف نشود از لشکر روس حرکتی واقع نگردد.

بنابراین حکم از نایب‌السلطنه به حرکت لشکرها بر سر لشکر روس صادر شد و لشکرهای نظام به نواختن طبل‌های بزرگ و شیپورهای جنگ و توپخانۀ مبارکه نیز به نواختن شیپور حرکت در حرکت آمده و صدای نقاره و کرنا و دهل از لشکرهای بی‌نظام برخاسته به آهستگی روی به لشکر روس در حرکت آمدند و از توپخانۀ مبارکه که در قلب بود دوازده عراده توپ که در پیش روی فوج نظام مراغه حرکت می‌کرد و حفظ آن موکول به این دعاگوی دولت و فوج مراغه بود قریب به توپ‌رس لشکر روس رسیده و توپ‌های میمنه و میسره نیز نزدیک رسیده و دوازده عراده توپ بزرگ دیگر در خدمت نایب‌السلطنه و شاه مرحوم با محمدخان امیر نظام و سایر افواج نظام ایستاده بود مقرر شده بود که تا اذن از نایب‌السلطنۀ مرحوم نرسد از هیچ‌جا دست به استعمال آلات حرب نگشایند.

در این وقت که لشکر طرفین این‌قدر نزدیک به هم رسیدند و از طرف لشکر روس اصلاً حرکتی و اضطرابی مشهود نمی‌شد حکم از طرف نایب‌السلطنۀ مرحوم صادر شد که از توپخانۀ مبارکه از همه‌جا به انداختن توپ غلغله در میدان مصاف اندازند و به یک دفعه از اطراف توپچیان آتش‌فشان دست به انداختن توپ گشایند و از طرف میسره لشکر ایران‌میرزا علی کرایلی با سوارهایی که داشت هجوم بر سواران میمنۀ لشکر روس نموده سوار نظام و بی‌نظام ایشان را بالکلیه از هم پاشیده از پیش برداشت و از طرف لشکر روس نیز به یک دفعه توپخانۀ خود را آتش داده همه‌جا اعلام مبارکه را که بر بالای سر نایب‌السلطنۀ مرحوم افراشته شده بود هدف گلولۀ توپ ساختند و همۀ همت را بدان مصروف داشتند که لشکری را که در ظل رایت نایب‌السلطنه و شاه مرحوم است از محل خود زایل نمایند و در این بین حکم نایب‌السلطنه به توپخانۀ مبارکه و به این دعاگوی دولت شاهی رسید که توپخانه را پیش کشیده به قدر ساچمه‌رس به لشکر روس رسانند و نظام سرباز توپخانه را در ساچمه‌رس گذاشته به شلیک تفنگ دست گشوده به نیزه پیچ به سنگر مقابل لشکر روس ریخته به دفع خصم و کشش و کوشش اقدام نمایند.

این دعاگوی دولت با صاحب‌منصبان لشکر نظام از اسب‌ها پیاده شده به مأموریت خود اقدام نموده همه‌جا توپخانه را کشیده و فوج افشار و فوج خاصه نیز که پشت‌بند هم بودند در حرکت آمده گرد و غبار و دود توپ و تفنگ و ریختن گلوله و ساچمۀ توپ به قدر یک ساعت چنان شد که گوش‌ها و چشم‌ها از کار ماند.

این دعاگوی دولت شاهی وقتی که خبردار شد و مشاهده نمود دید که سرباز از گلوله‌رس و ساچمه‌رس توپ گذشته به انداختن تفنگ مشغول و دست و گریبان با صالدات شده‌اند و گلوله‌های توپخانۀ روس از بالای سر این توپخانه و سرباز که در پیش این دعاگوی دولت است گذشته با افواج خاصه و سوارهای قلب می‌رسد و چون نایب‌السلطنۀ مرحوم این نوع سختی جدال را ملاحظه فرمود و دانست که در مقابل لشکر آصف‌الدوله لشکری از لشکریان روس نیست و قلب به مدد لشکر میمنه احتیاج دارد از آصف‌الدوله استمداد نمود. آصف‌الدوله تهاون در آمدن کرده خود نایب‌السلطنه به نفس نفیس به آوردن کمک و مدد متوجه میمنه می‌شوند و شاه مرحوم را با محمدخان امیر نظام در جای خود در قلب می‌گذارند.

بعد از رفتن نایب‌السلطنه به طرف میمنه لشکر روس افراط در انداختن توپ کرده نظام و سواری که در قلب بود به هم برآمده و فوج خاصه نیز از رساندن کمک به افواج افشار و مراغه عاجز آمده و فوج افشار که پشت‌بند فوج مراغه بود به سبب تهاونی که از امداد لشکر پشت‌بند خود ملاحظه نمودند تهاون از امداد فوج مراغه و توپخانه نموده پا پس کشیدند و سرداران روس که این احوال را در لشکریان پشت‌بند و کمک ملاحظه کردند فوج دیگر از صالدات را به امداد فوجی که در پیش روی فوج مراغه و توپخانه بود روانه کرده و به گرفتن توپخانه و استیصال فوج نظام مراغه مأمور نمودند و قریب به دو هزار نفر از لشکر روس به یک دفعه دست به دهن‌ها زده و به عبارت خود ارّای کشیده به میان نظام مراغه ریختند و در همین بین سواری به جعفر قلی‌خان سرتیپ رسیده بازوی او را به ضرب شمشیر مجروح کرد و گلولۀ تفنگی در زیر پستان حسین پاشای سرهنگ مراغه‌ای رسیده درغلطید و صالدات روس هجوم بر سر علمدار فوج مراغه نموده جمعی کثیر از طرفین مقتول آمد.

صاحب‌منصبی که به حفظ این دعاگوی دولت شاهی مشغول بود معلوم نمود که لشکرهای پشت‌بند پا از مدد پس کشیده بلکه بسیار پس نشسته‌اند و با این فوج قلیل این سعی و کوشش بی‌فایده می‌نماید و شش عراده توپ را نیز از دوازده عراده توپ که همراه بود توپچیان دلم بردان کرده یعنی حلقۀ توپ را به حلقۀ دیگر انداخته بسیار پس کشیده‌اند و شش عرادۀ دیگر را هم در کارند که پس بکشند و اگر توپخانه برود این فوج بالکلیه اسیر و مفقود خواهند شد.

این دعاگوی دولت شاهی به عقب ملاحظه نموده دید که گرد لشکر رو به قراباغ خوابیده و نصف توپخانه فرار کرده و نصف دیگ در کار فرارند و اسب خاصۀ این دعاگوی دولت را نیز جلودار سوار شده و فرار کرده است، لا بد حسین پاشا را برداشته و بالای اسب یکی از صاحب‌منصبان گذاشته کلمۀ العود احمد و علیکم بالجماعة را بر زبان رانده با بقیۀ فوج که زیاده از چهارصد نفر باقی نمانده بود به جنگ گریز مشغولی کرده خود را به توپخانه رسانید و صالدات و صاحب‌منصبان روس پای به تعاقب دراز کردند و اگر سوار لشکر روس را سوار میسرۀ ایرانی منهزم نساخته بود و در این حالت مستعد کار بودند یک نفر سرباز پیادۀ ایرانی از آن معرکه خلاص نمی‌شد.

باری این دعاگوی دولت با سرباز به توپخانه رسید و توپخانه با این‌که در کار فرار بودند چون صالدات روس بسیار نزدیک رسیده و خیرگی می‌کردند توپ‌ها را فی‌الجمله اقامت داده به طرف لشکر روس چند توپ ساچمه انداخته شد و اندکی جلوگیری از صالدات فاصلۀ کمی به هم رسانده پای به گریز نهادند و دو عراده توپ در میدان جنگ مانده و سایر توپخانه به سلامت بیرون رفتند و در این بین نایب‌السلطنۀ مرحوم می‌بینند که اسب‌سواری این دعاگوی دولت را جلودار سوار شده و می‌برد، بیست نفر غلام تفنگچی را با یک رأس اسب یدک مأمور می‌فرمایند که آمده این دعاگوی دولت را زنده یا مرده در هر جا به خدمت نایب‌السلطنۀ مرحوم رسانند.

خلاصه آن‌که اسب یدک به این دعاگوی دولت رسیده روانه شده شاه مرحوم را در بالای بلندی دید که با جمعی از سواران ایستاده‌اند، غرض از توقف را پرسید فرمودند کار جنگ به هر نوع که گذشت گذشت ولیکن از نایب‌السلطنه خبری ظاهر نیست و به انتظار خبر او ایستاده‌ام و از آن بلندی ملاحظه می‌شد که با لشکر ایرانی که فرار کرده‌اند لشکر روس چه سلوک می‌نمایند و تأسف و تحسر به جایی نمی‌رسید و در این توقف قریب به دویست سیصد نفر از لشکر متفرقه جمع آمده بودند و جمعی از سواران لشکر روس با چهار عراده توپ که مأمور بودند که نگذارند در هیچ‌جا اجتماعی حاصل آید و هر جا اجتماعی ملاحظه نمایند متفرق سازند رسیده دست به‌انداختن توپ گشودند و شاه مرحوم از بلندی سرازیر شده و ایستادن را بی‌فایده دیده روانۀ طرف اردو و آغروق شدند و در همین بین نایب‌السلطنه و شاهزاده بهرام‌میرزا نیز که به طرف بنه و آغروق می‌رفتند ظاهر شده از خبر سلامتی یکدیگر مسرور شدند و از آنجا روانۀ اردوی بزرگ شده قریب به دو ساعت از روز مانده بود که به اردو رسیدند.

اردو چه اردو، ریخته و پاشیده، ضعفا و اقویا همه گریخته همه کس به هول جان افتاده‌میرزا محمدخان قاجار و رستم‌خان قراگوزلو با صد و پنجاه سوار لکنته مانده منتظر ورود نایب‌السلطنه می‌باشند.

نایب‌السلطنۀ مرحوم که اردو را به آن هیأت دیده و لشکر را به این احوال مشاهده فرموده دانستند که ماندن در اردو و اجتماع متفرقه ممکن و مقدور نیست. در این بین آصف‌الدوله با غلام حسین‌خان سپهدار با جمعی از سوارهای عراقی پیدا شدند و واضح بود که به جز گذشتن و گذاشتن چاره نیست لهذا قورخانۀ عظیمی را که در اردوی همایون بود آتش زده و در همین بین سواران تعاقب‌چی لشکر روسی با چهار عراده توپ رسیده از دیدن دود قورخانه و صدای او دانستند که کسی در اردو اقامت نخواهد نمود جری شده دست به انداختن توپ گشاده قریب به اردو رسیدند و نایب‌السلطنۀ مرحوم اردو را خالی کرده و از چادر و تجیر آنچه مقدور بود آتش زده به عزم گذشتن از آب ارس روانه شدند و حادثه‌ای که در بین راه حادث شد همین بود که دو عراده توپ در میان گل و لای مانده بود.

نایب‌السلطنۀ مرحوم اقرلوخان را با محمد حسین‌خان قراغانی و جمعی سوار گذاشته بودند که توپ‌ها را از گل و لای درآورده به اردو رسانند، شب جمعی از ارامنۀ قراباغ بر سر ایشان ریخته اقرلوخان را اسیر کرده با توپ‌هایی که مانده بود به خدمت سردار روس بردند و نایب‌السلطنۀ مرحوم و پادشاه مرحوم با امیرزادگان رکاب و اللّه یارخان آصف‌الدوله و غلام حسین‌خان سپهدار و جمیع توپخانه سوای چهار عراده توپ از ارس گذشته در پیش تپه‌ای که موسوم به تپۀ بهرام‌لو بود و از محال قراجه داغ است به نصب خیام اقامت فرموده به جمع‌آوری لشکرهای متفرقه قیام و اقدام فرموده حقیقت احوال را به خاقان مغفور عرضه داشت نمودند و سرداران و سرکردگان و سرتیپان هریک که به تفاریق جمع می‌آمدند یکدیگر را متهم به تقصیر و تهاون نموده زبان به طعن و تعرض هم می‌گشودند و در این مصاف قریب به چهار هزار نفر مقتول و چهار پنج هزار نفر اسیر و دستگیر شدند.

از غرایب اتفاق آن‌که قریب به هزار و پانصد نفر از جانبازان لشکر عراقی که در روز جنگ در میمنه پیش آصف‌الدوله بودند در بالای بلندی ایستاده فارغ البال مشغول به تماشای رزمگاه بودند، بعد از آن‌که دیدند که شکست در لشکر ایران افتاد خواستند که از کوهی از پایین گنجه و نخجوان است صعود نموده بی‌دغدغۀ خاطر به نخجوان روند سردار روس از این حال مستحضر شده ایشان را محاصره نمود و بعد از جنگ و تلاش آذوقۀ ایشان تمام شده تفنگ‌ها را ریخته بالمره اسیر و دستگیر شدند، ذلک تقدیر العزیز العلیم.

ذکر وقایعی که از برای لشکرهایی که در آن طرف آب کر بودند واقع شد و احوال لشکر ایران و حسین‌خان سردار

چنان‌که سابقاً مرقوم کلک بیان گردید شیخ الملوک مأمور بود که به قبه رفته قصبۀ قودیال را از لشکر روس بازستاند. شیخ الملوک تا نزدیک قودیال رفته در موضعی که موسوم بود به بلبله که قریب به یک فرسنگی قصبۀ قودیال می‌باشد رسیده و لشکرگاه ساخته بود و به صلاح و صواب‌دید ریش‌سفیدان محال قبه و سلطان احمدخان قبه‌ای در کار بودند که قصبۀ قودیال را محاصره نمایند و به ساختن اسباب محاصره و اوضاع مقاتله اشتغال داشتند و در حقیقت قریب به ده هزار لشکر از نظام و غیر نظام و توپخانه مستعد همراه ایشان بود و حسین قلی‌خان بادکوبه‌ای نیز به امر محاصرۀ قلعه بادکوبه کمایجب و ینبغی مشغول بود و قریب هزار نفر از لکزیۀ داغستانات را خوانین مأمورۀ آنجا جمع‌آوری کرده مشغول به دفع روسیۀ در بند و آن طرف شده بودند و حسین‌خان شکی و مصطفی‌خان شیروانی در شکی و شیروان به فراغت هرچه تمام‌تر تکیه بر چاربالش حکومت داده مشغول حکمرانی شده بودند غافل از این‌که از پردۀ غیب چه به ظهور خواهد رسید و ذاهل از این‌که این استقلال و استبداد پرتوی است از شعاع دیگری بلکه هریک خود را در امر خود مستقل دیده خود را سبب و علت تامه می‌پنداشتند که خبر شکست اردوی گنجه و گذشتن آن لشکر از آب ارس به ایشان رسید، اولا شیخ الملوک طبل رحیل کوبیده بلاجهت و سبب دست از محاصرۀ قودیال کشیده تا کنار آب کر و جسر معبر جواد در هیچ‌جا قرار و آرام نگرفته و اکثر چادرهای پوش و تجیر که از اسباب تجمل همراه بود در راه و نیم راه ریخته خود را به کنار جسر جواد رسانید و ژنرال قبه نیز از این عود بی‌محل جری شده با صالداتی که همراه داشت به تعاقب اشتغال نموده مصلحت‌بینان اردوی شیخ الملوک که اعظم ایشان حاجی محمدخان قراگوزلو بود و به نوکری نایب‌السلطنه سرافرازی داشت معروض شیخ الملوک نمود که بعد از گذشتن از آب کر باید کفار آب توقف کرده حقیقت را به حضرت خاقان مغفور اعلام نمود تا به اذن و اجازۀ ایشان حرکت شود. فوج‌های نظام آذربایجان با سهراب‌خان و سلیم‌خان در کنار آب کر در موضع‌های مناسب چادر کشیده و نشستند و به شیخ الملوک اعتماد نموده اردوی او را نیز قریب به اردوی خود فرود آوردند و خوانین ولایات نیز مثل حسین قلی‌خان بادکوبه‌ای و حسین‌خان شکی با بعضی اهل آن ولایت‌ها که صراحة خیانت به دولت روس کرده بودند تاب توقف نیاورده به اردوی شیخ الملوک ملحق شدند و مصطفی‌خان شیروانی چون مغانستان نزدیک محل شیروان است و سهل المؤنه می‌باشد قریب به هزارخانوار ازخانه‌های خود را از شهر و محال شیروانات کوچانیده به این طرف آب ارس و کر گذرانیده در محلی که موسوم با ولتان و در لب آب کر و ارس واقع بود جای داده و توقف نمود و جمیع مملکتی که به دست آمده بود از دست رفت سوای مغانات و طالش از محالات متصرف فیه روس که به تصرف ایران آمده بود محالی دیگر باقی نماند و در این بین که ژنرال قبه به تعاقب اردوی شیخ الملوک آمد و جسر جواد نیز بریده شده بود و قراولی از لشکر ایران در آن طرف آب کر نبود غفلة در آن طرف آب با لشکر خود ظاهر شده و اردوی ایران را که در کنار آب افتاده بودند مشاهده نموده دست به‌انداختن توپ و تفنگ گشودند و گلوله به دهن سهراب‌خان سرتیپ خورد و سلیمان‌خان با افواج نظام به لب آب رفته به مدافعه مشغول شدند و شیخ الملوک خواست که با اردوی خود کوچ نماید هرچند حاجی محمدخان عرض کرد که خندقی مثل رودخانۀ کر فیمابین واقع است مثل سلیمان‌خان و افواج نظام در لب آب ایستاده به جنگ و جدال مشغولند به این تعجیل کوچانیدن اردو صلاح و لایق نمی‌نماید مهر علی‌خان وزیر که‌خان مختارش می‌نامید و اسباب از کشتی‌های حاجی ترخان و اموال رعیت بی‌اندازه جمع کرده بود و می‌خواست این اموال را به سلامت به ملایر برساند معروض شاهزادۀ ساده‌لوح داشت که چون حاجی محمدخان نوکر نایب‌السلطنۀ مرحوم می‌باشد و نایب‌السلطنه در گنجه شکست خورده حاجی محمدخان نمی‌خواهد که به این فتح و فیروزی سرکار شیخ‌الملوک به خدمت خاقان مغفور رسیده تفوق بر امثال و اقران جویند.

شاهزاده این کلمه را از او باور کرده تغیر بسیار به حاجی محمدخان که مردی پیر و ریش‌سفید بود نموده چوب و فلک خواسته آن پیرمرد ریش‌سفید را چندان چوب‌کاری کردند که از کار رفته و بیهوش افتاده و ریش‌سفیدش را نیز به مقراض قهر بریدند، سرباز نظام و سلیم‌خان و سهراب‌خان را همچنان در میان جنگ گذاشته کوچ نمودند و حاجی محمدخان بیچاره نیز بستری شده وفات یافت.

چون سخن بدینجا رسید و از این نوع شکست‌ها که در لشکر اسلام پیدا شده بود ذکر کرده آمد و دور نیست که برای خوانندگان ملالتی حاصل شود به حکایتی از شیخ الملوک در این موقع رفع ملالتی حاصل می‌نماییم، اگرچه دخل به سیاق تاریخ نداشت ولیکن برای رفع ملال حکایتی از ساده‌لوحی شاهزاده بی‌اختیار به تحریر آمد.

حکایت

میرزا نعمت‌الله بروجردی مردی بود شیاد و ادعای کیمیاسازی می‌نمود و خود را صاحب تسخیر می‌نامید و در محافل شاهزادگان و مجالس بزرگان چنان‌که معهود است گاه‌گاهی به جهت تماشا و آوردن پری و جن و این نوع ملاعبات راه داشت، وقتی به ملایر آمده و یک دو مجلس به خدمت شیخ الملوک رسیده بود شاهزاده را بسیار ساده‌لوح دید، برای فریب شاهزاده منصوبه‌ای برانگیخت، جهت اخذ و جر نصب شبکات حیل کرده شاهزاده را به دام آورده بعد از سرکیسه و لفت و لیس چنان‌که مذکور می‌شود شاهزادۀ ساده‌دل را مذکور السنه و افواه گذاشته به بروجرد گریخت.

مجملا در اوقات توقف ملایر هر جا که یکی از خواص شاهزاده را می‌دید یا به خدمت شاهزاده می‌رسید زبان به توصیف حسن و ملاحت و دلبری و صباحت شاهزاده می‌گشود و به عبارت مختلف هر عضوی از اعضاء شاهزاده را می‌ستود، گاهی می‌گفت که چنین چشم جادووش کجاست و گاهی دست به هم مالیده قیم‌ها یاد می‌نمود که چنین ابروی کمانی ندیده‌ام و زمانی می‌سرود که ریش چه ریش از ریش الب‌ارسلان خوش‌سیماتر است، مجلسی دیگر باز می‌نمود که نمی‌دانم این چه قامت رعناست یا این چه صورت زیبا آیا به قلم مصور بی‌چون چه‌سان کشیده شده است؟ بشر نیست و از جنس پری است.

بالجمله از این نوع سخنان در مجالس و محافل می‌گفت و هر وقت که به خدمت شاهزادۀ ساده‌لوح می‌رسید دو چشم خود را به رخسارۀ شاهزاده دوخته چنان شخوص بصر می‌کرد که مدتی مدید مژه بر هم نمی‌زد و به واهمۀ شاهزاده می‌انداخت که در جمال شاهزاده متحیر و مبهوت است و چون خواص خدم از میرزای مذکور به شاهزاده این نوع تعریفات و توصیفات را رسانیده بودند شاهزاده در مجلسی که میرزا نعمت اللّه بود به غمزات عین و اشارات ابرو دلربایی آغاز نهاده و تغیر در صورت و تأنی در رفتار و تأمل در گفتار ظاهر می‌نمود و می‌خواست که به ناز و غمزۀ دلبرانه دل میرزای مزبور را از جای برده علم کیمیا را که صاحبان کیمیا به جز در راه محبت به راه دیگر بذل نمی‌نمایند از او یاد گیرد.

دو سه ماهی به این نحو با میرزای مزبور راه رفته در قوۀ واهمۀ یکدیگر دخل و تصرف می‌کردند و میرزا نعمت‌الله بعد از مستعد ساختن ماده و دخل در واهمۀ شاهزاده کردن چنان اظهار می‌کرد که مرا مأموریتی است از جایی که باید او را به خدمت شاهزاده عرض نمایم ولیکن از پدر و برادران شاهزاده که سلطان ایران و حکام ممالک محروسه‌اند بیم و هراس کلی دارم و اگر از آنها نیز مطمئن شوم سرّی است که اظهار آن خلاف رأی جمیع اولاد و جمیع خادمان حرم شاهزاده می‌باشد. این نوع سخنان که به دفعات زمان از طرف میرزای مزبور مسموع شاهزاده می‌شد در حرمت میرزا نعمت‌الله کوشیده و تقرّب او را آنا فآنا زاید می‌نمود تا اطلاع از این سرّ مخفی به هم رساند ومیرزا بعد از تصرف کامل در مزاج شاهزاده مشافهة اظهار نمود که سرّی سربسته و رازی ناگشوده و مأموریتی از جایی بزرگ دارم،

بیت:

  مرا سرّی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد  

باید که بعد از اطمینان تام از همه جهت چه از جان چه از مال به عرض شاهزاده رسانم. شاهزاده بعد از عهد قویم کلام اللّه قدیم را به میان آورده دست به کلام مجید زده او را چنان‌که می‌خواست مطمئن نمود ومیرزای مزبور بعد از این اطمینان زبان به دعا و ثنا گشوده گفت:

  ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو تاج شاهی را فروغ از لؤلؤ لالای تو  

عجب اتفاقی افتاده:

  ندیده‌ام به چنین شکل و صورت آدمیی مگر ز نوع بشر نیستی تو از پریی  

نمی‌دانم کلک تقدیر در این صورت چه تصویر کرده که آن نکتۀ زیبایی دلربایی حور و پری آمده، از طایفۀ پریان که مسخر این دعاگوی دولت است دختری ماه پیکری که از نسل پادشاه ایشان است عاشق جمال جهان‌آرایت شده مدتی است که از عشقت بریان و از این درد بی‌درمان گریان و نالان است و هر روزه به این مخلصت در نزاع که تا کی درد را از طبیب پنهان داری و مرا به نصیب خود نمی‌سپاری و تأملی که از برای مخلصت هست آن است که می‌خواستم این مطلب را به خاطر مبارک اظهار کرده اگر رضای‌خاطر شریف باشد و رأی مبارک به این مواصلت قرار گیرد به والدین آن سوختۀ آتش فراق و گداختۀ بوتۀ اشتیاق نیز اظهار کرده ایشان را راضی نموده قراری در امر مواصلت گذاشته و به سور و سرور مشغولی حاصل آید و واضح است که از ابتدای آدم تا حال چنین اتفاقی نیفتاده که از نوع پری عاشق نوع بشر شود وانگهی پادشاهزادۀ نوع پری، و واضح است که بعد از این مواصلت مملکت ایران سهل است بلکه سایر ممالک نیز ضمیمۀ این مملکت شده در این روزگار فانی سلیمان ثانی بر تخت سلطنت تکیه‌ور خواهد شد و نسل به نسل و اولاد به اولاد تا دامن قیامت از اتفاق آدمیان و پریان این مملکت و پادشاهی بر دوام و برقرار خواهد ماند، بیت:

  دولت آن است که بی‌خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست  

بعد از ترتیب این مقدّمات و تقریر این مزخرفات شاهزاده از ساده‌دلی قبول این معانی را کرده تغییر در لون و رنگ شاهزاده پدید آمد لرزه و رعشه در اندامش حاصل شده از لحظات عیون و دوران جفونش ظاهر می‌شد که تیر تدبیر میرزا نعمت‌الله بر هدف مراد کارگر آمده. در این بین صدای غریبی ظاهر شد، میرزا نعمت‌الله به عرض شاهزاده رسانید که این صعقۀ معشوقه است که در این مجلس خلوت ایستاده است و از استماع حکایت حال خود که معروض خدمت می‌شد صیحه زده و بیهوش ایستاده است.

شیخ الملوک نیز برای تثبیت امر و جذب قلب معشوقه اظهار نمود که به نظر ما هم صورتی ظاهر و هویدا شد و غایب گردید و به چنین بلیاتی که مشهودت می‌شود افتاده‌ایم و دست به دامان میرزا نعمت‌الله دراز کرده بنای عجز و التماس گذاشته طالب مواصلت معشوق شد.

میرزا نعمت‌الله حریف را که چنین بی‌اختیار دید دانست که کار به مدعی است، رخصت طلبیده به عزم این‌که اذن از والدین معشوقه حاصل نماید بیرون آمده به منزل خود روان شد و شاهزاده بنای خواندن ابیات عاشقانه گذاشته به احضار میرزا نعمت‌الله هرکس فرستاد، میرزا نعمت‌الله در منزل را بسته و مندل را کشیده و به ملازمان خود گفته بود که اگر شاهزاده به احضار من کس فرستد بگوییدش که کاری بزرگ دارد از مندل پا بیرون نمی‌گذارد و از منزل بیرون نمی‌آید، تا اربعین نگذرد و از امر معهود مستحضر نشود به خدمت نخواهد رسید. شاهزاده پس از شنیدن جواب اظهار بی‌تابی و بیقراری کرده لابد و لاعلاج تا اربعین به انتظار میرزا نعمت‌الله نشست و در این ایام اظهار بی‌صبری و بیقراری می‌نمود و اکثر اوقات این مصراع را می‌خواند: یک نظر دیدم و صد تیر ملامت خوردم.

هرچند ندما و ظرفا و کسانی که در مزاج شاهزاده دخل داشتند به لطایف الحیل استفسار از حقیقت حال می‌کردند جواب شافی نمی‌شنیدند تا ایام اربعین به سر آمد ومیرزا نعمت‌الله از منزل به در آمده در خلوتی خاص به رسیدن به خدمت شاهزاده اختصاص یافت، از خادمان حرم شاهزاده که اعظم آنها صبیۀ‌میرزا محمدخان قاجار و صاحب اولاد کبار بود از وجنات احوال شاهزاده دریافته بود که این بی‌تابی و بیقراری اثر عشق و عاشقی می‌باشد و جویا بود که اثری از این خبر پیدا نماید و در چارۀ آن ابواب اهتمام را گشاید. در این وقت که خبر شنید که شاهزاده را بامیرزا نعمت‌الله خلوتی خاص حاصل است دانست که اگر نشانی باید یافت به استحضار اخبار این مجلس باید شتافت اعتماد الملکی ایچ آقاسی باشی‌میرزا محمد حسین‌خان را احضار کرده به وعد و وعید او را بیم و امید داده برای استراق سمع روانۀ خلوت خاص شاهزاده‌اش نمود، او نیز که خود شخص نظیف و جویای این قسم طرایف و ظرایف بود سمعا و طاعتا گفته روانۀ خبرگیری شد، وقتی رسید دید که صدای شاهزاده می‌آید و تضرع‌کنان به دامن‌میرزا نعمت‌الله چسبیده می‌گوید ای بی‌مروت آخر بگو ببینم که والدین معشوقه رضا به این کار دادند یا مرا در آتش فراق گذاشتند آخر چه می‌شد که در این چهل شب شبی آن پری گذر به خوابم می‌کرد یا رحم نموده به یک سخن عتابم می‌کرد،‌میرزا نعمت‌الله می‌گفت که ای شاهزاده کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید.

از این نوع حکایات اعتماد الملکی شنیده به خدمت بانوی حرم نواب عالیه آمده سه گره بر پیشانی زده ایستاد، نواب عالیه مستفسر احوال شده آنچه شنیده بود از عشق و عاشقی شاهزاده به میان گذاشته نواب عالیه را مخبر گردانید و نواب عالیه که خواهر آصف‌الدوله و صاحب قوم و خویش بود و شیخ الملوک در امر سلطنت خویش رضای او را هم دخیل می‌دانست بعد از شنیدن اخبار با دیدۀ گریان و موی پریشان به سر و سینه‌زنان تا به در خلوت خاص دویده و به سخن‌های ناگوارمیرزا نعمت‌الله را بیرون کشیده و به شیخ الملوک خطاب نموده بود که ای بی‌وفا و ای بی‌حمیت بعد از آن‌که سی سال است درخانۀ تو گیسوان را جارو و بازوان را پارو ساخته و پسران رشید برایت آورده‌ام حال مرا از نظرانداخته و با دختر شاه‌پریان نرد عشق و محبت باخته‌ای، به اجتهاد کلثوم نه‌نه و به علم بی‌بی شاه زینب و به تقوای دده بزم‌آرا و بورع باجی یاسمن قسم است که اگر دست از این کار برنداری به بلایی گرفتارت سازم که هیچ عقل و شعور در تو نماند، شیخ الملوک گفته بود که خیال می‌کنی عقل و شعوری در من مانده، شعر:

  آنجا که عشق خیمه زند عقل گو برو غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی  

القصه نواب عالیه بعد از گفت‌وشنودهای بسیار و اصرار بی‌شمار مبنای سکوت خود را بر آن گذاشت که چون از این مواصلت نمی‌گذری باری عهد و شرط کن که دختر شاه پریان را به عقد دائمی خود درنیاوری و مثل سایر خدمتگاران متعه باشد.

شیخ‌الملوک را هرچند اعتقاد این بود که پادشاه پری قبول این معنی را نخواهد نمود ولی برای اسکات نواب عالیه این شرط و عهد را ظاهراً قبول نموده او را خوشحال به حرم معاودت داد.

باری میرزا نعمت‌الله چون دانست که این کار از پردۀ خفا درآمد و این حرف در میان مردم ظاهر شد ترسید که اگر امر به تأخیر افتد و مبالغی که منظور است گرفته نشود ندما و مصاحبان شاهزاده این نقش کاذب را از لوح‌خاطر او بزدایند، به خدمت شاهزاده رسیده عرض نمود که والدۀ معشوقه بعد از دیدن حرکات ناهنجار نواب عالیه دلتنگ شده رفته شوهر خود را راضی نموده و خود نیز راضی شده است که به غرض و عداوت نواب عالیه دختر خود را به عقد شما درآورد و در شب جمعه آینده زفاف واقع شود و به همین غرض و عداوت خواستن تدارکات کلی را موقوف نموده صد مثقال عطر گل و نیم‌من عنبر سارا و دو من عود قماری و سه هزار اشرفی یک مثقالی و سه طاقه شال عبد العظیم‌خانی و یک جام سه آیینۀ طلا و یک جلد کلام اللّه مجید به خط میرزا احمد مرحوم و یک قبضه شمشیر مرصع که شگون است با یک اسب سواری با زین و یراق طلا راضی شده است و قرار چنان گذاشته که در باغ جنت که جای پریان است اطاق معینی را مفروش کرد. با افروختن شمع‌های کافوری و به گذاشتن لاله‌ها و مردنگی‌های بلوری و روشن ساختن مشعل‌ها باغ را رشک بهشت برین ساخته و این اشیاء را در آن اطاق چیده و رختخواب ترمۀ کشمیری انداخته و باید احدی از آدمیان چه از مرد چه از زن در آن مکان و در باغ جنت نباشد و باید که خود سرکار شیخ الملوک روز پنجشنبه به حمام رفته بوی خوش استعمال نموده به خواندن عزایم اشتغال نمایند و باید که شال و کلاه گذاشته و کردی زری پوشیده و چاقچور سرخ به پا کشیده و شمشیر بسته یک دست در قبضۀ شمشیر و به یک دست دیگر شمع کافوری گرفته به روش دامادان شش ساعت از شب گذشته با ساز و دهل و نقاره و کرنا و مطربان خوش‌آهنگ با جمیع امر و اعیان تا در باغ جنت آمده و از آنجا آدمیان را مرخص کرده خدمتکاران پری شاهزاده را به خلوت‌خانۀ خاص خواهند رسانید.

شاهزادۀ ساده‌لوح باز جمیع این معانی را قبول نموده و اوضاع و اسبابی را که خواسته بودند تحویل میرزا نعمت‌الله کرده و پانصد تومان هم به رسم انعام به او داده به وعده‌های جمیل و به مناصب نبیل امیدوارش کرده به کارتوی و شادمانی پرداخت و مکرر به شادمانی تمام این مصرع را می‌خواند: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

میرزا نعمت‌الله در شب موعود به باغ جنت رفته اطاق موعود را مفروش کرده و رختخواب را انداخته و متکای پری در میان رختخواب گذاشته و لحاف را از بالای متکا کشیده و درها را از میان اطاق بسته از ارسی پایین آمده اسباب و اوضاع را که گرفته بود برداشته به اسب مذکور سوار شده روانۀ بروجرد شد و شاهزاده در ساعت معین با اساس و طمطراق تمام با امرا و اعیان درخانه تا به در باغ جنت آمده از مردم و آدمیان عذر خواسته داخل باغ شد و در حرمخانۀ شاهزاده نواب عالیه با سایر خدّام حرم مشغول به شیون و خودکشی بودند و آه و افغان به اوج آسمان می‌رسانیدن. از این طرف شاهزاده به تأنی تمام خیابان‌های باغ را پیموده متوجه حجله‌خانه بودند و همه جا ریش گاو گشته خیالات عجیب و غریب می‌نمودند و منتظر بودند که فوج پریان رقصان و شادان پیش‌رو آمده داماد را به منزل رسانند.

هیچ آثاری از این خیالات ظاهر نشد، تا دم ارسی اطاق رفته به ادب تمام ایستاده سر فرود آورد و مدتی ایستاد باز هیچ اثری از هیچ طرف ظاهر نشد، راه پله را گرفته بالا رفتند در را بسته دیده از روزنۀ در نگاه کرده رختخواب را گسترده جثه‌ای در زیر لحاف به نظر آورد، یقین نمود که دختر شاه پریان است که به سبب دیر آمدن شاهزاده قهر کرده و در را بسته در زیر لحاف رفته محل نمی‌گذارد، شاهزاده مضطرب شده زبان به عجز و الحاح و التماس گشاد، به هیچ‌وجه حرکتی ظاهر نمی‌شد شاهزاده دلتنگ شده در را از پاشنه کنده به اشتیاق تمام خود را به رختخواب رسانده گفت قربانت شوم مگر عادت دختران پری چنین می‌شود؟

چون متکا پر قو بود و لحاف بالای او کشیده شده بود به این قوت که شاهزاده خود را به روی لحاف انداخت متکا بالکلیه به زمین چسبید، شاهزاده چنان خیال کرد که دختر شاه‌پریان است و استخوانی در تن ندارد بنای چاپلوسی گذاشته و دست به زیر لحاف کرده بند متکا به دست شاهزاده آمده خیال کرد که بند شلوار است به شوق تمام لحاف را برداشته می‌گفت که ای بی‌مروت چرا با من حرف نمی‌زنی که ناگاه چشم شاهزاده بر متکا افتاد خیال کرد پری که از مجردات است پریده و در میان اطاق از چشم او غایب است زبان به اظهار شوق و اشتیاق گشوده بی‌خودانه سخن می‌گفت.

در خلال این احوال میرزا محمدحسین‌خان اعتمادالملکی که بعد از رفتن مردم از در باغ جنت خود را به باغ‌انداخته برای خبرگیری جهت نواب عالیه از عقب سر شاهزاده آمده بود و همۀ راه ملاحظۀ احوالات می‌نمود دید که کار شاهزاده به اینجا رسیده و هنوز از ساده‌لوحی مستحضر کار نیست، طاقت و تاب در او نمانده داخل اطاق شد، شاهزاده که او را دید پرسید که چرا آمده‌ای؟ معلوم است که پریان دانسته‌اند تو در باغی از ما گریخته‌اند.

میرزا محمد حسین‌خان زبان به دولت‌خواهی گشوده از عدم بودن اسباب و تنخواه که می‌بایست در اطاق موجود باشد شاهزاده را به مکر و تزویر میرزا نعمت‌الله آگاهی داد، شاهزاده بعد از اظهار تعجب و افکار بسیار فی‌الجمله احتمال به صدق گفتار میرزا محمدحسین‌خان داد، کسان پی احضار میرزا نعمت‌الله فرستادند معلوم شد که میرزا نعمت‌الله در همان اول شب اسباب را برداشته به بروجرد رفته است عجب‌تر آن‌که شاهزاده به محال ملایر غدغن نموده بود که این اخبار در جایی گفته نشود و این حکایت را این دعاگوی دولت شاهی از اکثر اهل ملایل و تویسرکان و اولاد شاهزاده استماع کرده به خصوص از میرزا محمدحسین‌خان ایچ آقاسی‌باشی.

القصه شاهزاده سرباز و سلیمان‌خان و توپخانه را گذاشته و حاجی محمدخان را با آن صورت انداخته به عزم ملحق شدن به اردوی خاقان مغفور روانۀ قراجه‌داغ شدند. اما حسین‌خان سردار با لشکر ایروان که در مقابل لشکر روس در لری نشسته بود بعد از شنیدن خبر گنجه از مقابل لشکر روس برخاسته به مملکت ایروان عود نمود و آن سال نیز حاصل مملکت ایروان را به روی اندوخته‌های دیگر گذاشته سال را به فراغت و مدّعای خود به پایان رسانید.

ذکر احضار نمودن خاقان مغفور نایب‌السلطنه را به اردوی همایون و مأمور نمودن به حفظ سرحدات و عود فرمودن به دارالخلافه

چون واقعۀ گنجه و گذشتن نایب‌السلطنه از رود ارس به طریقی که مذکور شد به عرض خاقان مغفور رسید برای دلداری و رفع حزن از نایب‌السلطنۀ مرحوم او را احضار به اردوی مبارک فرموده که قراری در امور دولتی داده شده و حبر و نقصانی که واقع شده حاصل شود. نایب‌السلطنۀ مرحوم نیز متصرفات لشکری را که فی‌الجمله جمع شده بودند با محمدخان امیر نظام در لب رودخانۀ ارس گذاشته و در همۀ معبرها از معبر یدّی‌بلوک تا معبر جواد سوار و قراول تعیین فرمودند و به شیخ الملوک و به لشکر نظامی که همراه او بود حکم صادر شد که در معبر جواد مانده منتظر حکم ثانی از اردوی خاقان مغفور باشند و به میر حسن‌خان طالش نیز حکم شد که با لشکرهای نظام طالش و مغان به حفظ کنار رودخانۀ کر از معبر جواد تا جایی که رودخانۀ کر به دریای خزر می‌ریزد پردازد و خود نایب‌السلطنه و شاه مرحوم و امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگوی دولت شاهی را همراه برداشته با آصف‌الدوله و سپهدار روانۀ اردوی خاقان مغفور شدند و در جنگلی که در سر راه بود نزول فرموده بودند که بایست فردا از آنجا به اردوی خاقان مغفور ملحق شوند و چند روز بود که پادشاه مرحوم و امیرزادگان رکاب که از گنجه تا اینجا به طورهای مختلف آمده بودند طعام نخورده بودند و نایب‌السلطنۀ مرحوم نیز به نان خشک که همراه بود قناعت کرده شاه مرحوم به این دعاگوی دولت فرمود که بایست امشب به هر نحوی که باشد طبخی ساخته شود و مقرر فرمودند که هیمه حاضر و افروخته شده و اجاق بسته شده این دعاگو را برای تحصیل دیگ و برنج روانه فرمود و این دعاگو جمعی از تفنگچیان دماوندی را دید که در کنار کوهی افتاده‌اند فی‌الجمله با تابین و سرکردگان آنها آشنایی داشت و به هر طریقی که بود دیگی و برنجی از آنها تحصیل کرده به خدمت پادشاه مرحوم رساند، در این بین سواری به نظر رسید که رو به این طرف می‌آید، چون نزدیک رسید معلوم شد که جناب حاجی‌میرزا آقاسی است جلو اسبش را دزدیده‌اند و ریسمانی را به طرز افسار کرده بر سر اسب بسته است و یک حلقۀ رکابش پاره شده و دوالی از عوض رکاب گذاشته و قجری اسبش را نیز برده‌اند و گل و لای تا سینۀ حاجی رسیده از دور فریاد می‌زند و می‌آید که از گریبان این ملاهای حلواخور چه می‌خواهید؟ باری به این هیأت رسیده دیگ را بار کرده دید، رو به این دعاگوی دولت کرده قسم‌ها یاد نمود که اگر حال مرخصی مرا از نایب‌السلطنه حاصل نکنید دیگر ترک خدمتگزاری کرده ازخانه بیرون نخواهم آمد و سه روز است گرسنه‌ام تا از این پلو مرا سیر نکنید شما را بحل نخواهم کرد. باری از نایب‌السلطنۀ مرحوم مرخصی برای او حاصل آمد و پادشاه مرحوم را فی‌الجمله الفتی و معرفتی در این سفر به حاجی پیدا شد.

القصه از آن منزل کوچ کرده نایب‌السلطنۀ مرحوم در چمن طویله شامی به اردوی خاقان مغفور ملحق شده شرف پای‌بوس دریافته خاقان مغفور به نوازش و دلداری ایشان اشتغال فرمودند و به پادشاه مرحوم کمال مرحمت و عنایت مبذول داشتند و در اردوی طویله شامی مجلس مصلحت منعقد شده صلاح دولت را در آن دیدند که نایب‌السلطنۀ مرحوم به کنار رود ارس رفته با لشکرهایی که هست در آنجا توقف فرمایند و شیخ الملوک و میر حسن‌خان طالش نیز از معبر جواد تا کنار دریا و قزل آغاج را محافظت نمایند و حسین‌خان سردار نیز با لشکری که دارد سرحد ایروان را مضبوط نماید و نصیرخان طالش را با دویست نفر تفنگچی مازندرانی به حفظ قلعۀ النجق نخجوان فرستادند و مصلحت چنان دیده آمد که خاقان مغفور از راه تبریز و مراغه و خمسه روانۀ دار الخلافه شوند و پادشاه مرحوم را در امورات تبریز استقلال دهند.

بعد از اتمام مصلحت اردوی خاقان مغفور از طویله شامی کوچ کرده از راه قصبۀ اهر قراجه‌داغ روانۀ تبریز شدند و پادشاه مرحوم و امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگو را نایب‌السلطنۀ مرحوم مرخص فرموده در رکاب خاقان مغفور روانۀ دارالسلطنۀ تبریز شدیم و خود نایب‌السلطنه به کنار رود ارس رفته به حفظ سرحد مشغول شدند و معلوم شد که شیخ الملوک به حرف مهر علی‌خان کسان خود را برداشته و تا رسیدن حکم توقف نکرده عازم اردوی خاقان مغفور شده است.

از آنجایی که نایب‌السلطنۀ مرحوم مستغنی از اینگونه امداد در هر حال بودند توکل به خدای تعالی فرموده به نفس نفیس فردا وحیدا به سرحدداری بیضۀ اسلام اشتغال نمودند و خاقان مغفور بعد از انجام امورات ضروریۀ تبریز از راه مراغه روانۀ دارالخلافه شده به صحت و سلامت وارد دارالخلافه گردیدند و شیخ الملوک نیز بعد از چند روز به تبریز رسیده از همان راه به ملایر و تویسرکان رفتند.

ذکر احوال لشکر روس که بعد از واقعۀ گنجه برای آنها روی نمود

ژنرال بسقویچ بعد از واقعۀ گنجه به سبب این‌که تازه به سرحد رسیده بود و بلدیت از امور سرحد ایران نداشت و هنوز لشکر ابواب‌جمعی او به دربند و تفلیس نرسیده بودند ژنرال مده‌دوف را با هشت هزار صالدات به قراباغ فرستاد که در مقابل نایب‌السلطنه باشد و قدری صالدات نیز به مدد ژنرال قبه فرستاده حکم نمود که قصبۀ سالیان و شیروان و شکی را مضبوط نمایند به خصوصه در سالیان که سرحد طالش است دو پلک صالدات گذارد که هم متوجه سرحد شده و هم به فکر آذوقه که از حاجی ترخان به کشتی‌های بزرگ می‌آوردند و از آنجا به سالیان نقل خواهد شد مشغول شوند و خود عود نموده به تفلیس رفت که تا رسیدن لشکرها و گذشتن زمستان در دار الملک تفلیس مانده در بهار به هرچه مصلحت دولت باشد مشغولی نماید.

نایب‌السلطنه نیز دو ماه در کنار آب ارس به نفس نفیس توقّف فرموده چون زمستان رسید و لشکریان بسیار از دست رفته بودند به قدر هزار سوار به‌طور قراول در معبرها گذاشته و سیف الملوک‌میرزا را که حاکم قراجه داغ بود به حفظ و حراست آنها گماشته خود عازم دارالسلطنۀ تبریز شدند.

ذکر ورود نایب‌السلطنه به تبریز و وقایعی که روی نمود

چون نایب‌السلطنۀ مرحوم وارد تبریز شد و زمستان به میان آمد به خیال این‌که آسودگی در این زمستان برای طرفین خواهد بود زندگانی می‌شد. در این اوقات حاجی‌میرزا آقاسی در خدمت شاه مرحوم راه یافته و میرزا نصراللّه اردبیلی را که معلم پادشاه مرحوم بود به بی‌ربطی و بی‌سررشتگی از امر تعلیم در نظر نایب‌السلطنه جلوه داد و نایب‌السلطنه حاجی را اذن دادند که هفتۀ یک دو بار به خدمت پادشاه مرحوم رسیده متوجه امور تعلیم ایشان نیز شوند.

حاجی در این اوقات دخل کلی در مزاج پادشاه مرحوم به هم رسانید و از طریق عرفان و معرفت و خداشناسی و زهد و ورع چنان برآمد که در خدمت پادشاه مرحوم محقق شد که یکی از اولیاء اللّه است و از آنجایی که طینت مبارک پادشاه مرحوم مایل به اخذ کمالات صوری و معنوی بود حاجی مذکور را در این باب مصدّق داشتند و تخم محبت او را در خاطر شریف کاشتند و پادشاه مرحوم نیز مبنای سلوک خود را بر زهد و ورع گذاشته چنان شد که در اکثر اوقات لیل و نهار به نان و سرکۀ قلیلی در آن ایام قناعت می‌فرمودند و از مأکولات و ملبوساتی که از ولایت فرنگ می‌آوردند مجتنب شدند و از آن تاریخ مادام الحیاة قند روسی میل نفرمودند و ملبوس از اقمشۀ فرنگ را بدون شستن نمی‌پوشیدند و رفته‌رفته این اخلاق از ایشان به ظهور آمد و نایب‌السلطنه دانست که این احوالات از اثر سلوک حاجی می‌باشد و بعضی امور را که با سلطنت ظاهر منافی می‌دانستند مثل ترک سیاسات و سایر اسباب ملک‌داری از شاه مرحوم نمی‌پسندیدند و به این جهت گاهی به پادشاه مرحوم عتاب فرموده و با کل لحوم و دسوم پادشاه مرحوم را مضطر می‌ساختند و در این اوقات در خلوات حاجی از احوالات خود و عدوات بی‌جهت میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و هرزگی‌های حاجی علی عسکر خواجه و آقا محمد حسن برادرش را که با او کرده بودند در خدمت پادشاه مرحوم بیان می‌نمود و غالباً مشغول به این کار بود تا کی نتیجه ظاهر شود.

الحاصل سیف‌الملوک‌میرزا که حاکم قراجه‌داغ و مأمور به حفظ و حراست معبرهای رودخانۀ ارس و کر بود تهاون از خدمت مأمورۀ خود کرده به قراجه داغ آمد و ژنرال مده‌دوف که در قراباغ مستعد کار نشسته بود از خالی شدن سرحد مخبر شده به جرأت و جلادت هرچه تمام‌تر با لشکرهای روس از آب ارس عبور کرده سیف‌الملوک‌میرزا وقتی مخبر آمد که ژنرال مده‌دوف به سه فرسخی قصبۀ اهر رسیده بود، نایب‌السلطنه را از کیفیت حال مخبر کرده نایب‌السلطنۀ مرحوم به احضار افواج مراغه و تبریز و مرند فرمان دادند و این دعاگوی دولت را مأمور فرمودند که جمیع‌خانوار تبریز را اسم‌نویس کرده جمیع مردم آذوقۀ شش ماهه را جمع‌آوری نمایند و هرکس را قدرت نباشد یا از دیوان آذوقه گرفته یا از شهر بیرون رود.

ژنرال مده‌دوف و لشکر روس که به این جرأت پیش آمده بودند خبردار شدند که نایب‌السلطنۀ مرحوم به فکر حصارداری تبریز و جمع‌آوری لشکر شده و به استحکام برج و بارو مشغولی دارند و واضح است که با وجود مثل نایب‌السلطنه‌ای که در شهر تبریز نشسته باشد چگونه ممکن است که با هفت هشت هزار نفر به کنار تبریز آمده به جنگ روبه‌رو یا به محاصره اشتغال نمایند، لابد فسخ عزیمت کرده از سه فرسخی اهر عود به طرف محال مشکین نمودند.

در این وقت قلعتین اردبیل و حکومت آن ولایت به اسکندرخان قاجار ولد فتحعلی‌خان بیگلر بیگی مراغه مفوض بود و ساخلو معقولی به جهت این‌که در کنارۀ سرحدات بود نداشت و اسکندرخان بعد از گذشتن لشکر روس از آب ارس مکرر این مطلب را به امنای دولت نایب‌السلطنه عرض کرده بود چون امنای دولت تبریز لشکر روس را متوجه دارالسلطنۀ تبریز دیدند از کار اردبیل غفلت کرده به امورات ضروریۀ دار السلطنۀ تبریز که اهم و الزم بود مشغولی داشتند. اسکندرخان که جوان و کم‌تجربه بود دلتنگ شده خود از قلعۀ اردبیل عازم تبریز شده بود که به هر نحو باشد از تبریز مستحفظ برای قلعۀ اردبیل برده باشد.

مقارن این حال که مده‌دوف از قراجه داغ عود نموده به مشکین رفت خالی ماندن قلعۀ اردبیل را به مده‌دوف معلوم داشته بودند و نایب‌السلطنه نیز بعد از برگشتن روسی از قراجه‌داغ و خبر بیرون آمدن اسکندرخان از قلعۀ اردبیل بیقرار شده به فکر کار اردبیل افتادند این دعاگوی دولت شاهی را احضار فرموده و فوج شقاقی را که ابوابجمع سلیمان‌خان گیلک بودند با سلیمان‌خان ابوابجمع این دعاگوی دولت نموده به حفظ و حراست قلعه مأمور فرمودند.

این دعاگو به تعجیل هرچه تمام‌تر وارد قصبۀ سراب شده سه چهار دسته سرباز که حاضر بودند بی‌خوف و هراس برداشته خود را به قلعۀ اردبیل انداخت و سایر سرباز و سوار را قرار داد که به دفعات وارد اردبیل شوند، از آن طرف ژنرال مده‌دوف از شنیدن خالی ماندن قلعۀ اردبیل و بیرون آمدن اسکندرخان طمع در گرفتن قلعه کرده به تعجیل تمام روانۀ اردبیل شد و به کنار رودخانۀ قراسو که دو فرسخی اردبیل است رسیده خبر محقق به او رسید که این دعاگوی دولت شاهی از تبریز دو روز است که با سرباز نظام وارد قلعه شده است قطع طمع از تسخیر اردبیل کرده از همان‌جا به طرف مغان و به میان ایلات و احشام ایران که در آن ولایت قشلامیشی داشتند روان شد.

این دعاگوی دولت نیز سلیمان‌خان را با سوارۀ شاهیسون و شقاقی و عالیجاه میر حسن‌خان را با جماعت طالش مأمور به تعاقب ژنرال مده‌دوف نمود و ژنرال مده‌دوف به مغان رفته کاری از پیش نتوانست برد و لشکر تعاقب‌چی رسیده اسب اخته و عرادۀ مانده و سی چهل نفر از صالدات و قزاق اسیر کرده و تا کنار رود ارس او را دوانیده مراجعت کردند، او نیز از آب ارس گذشته به قراباغ رفته قرار گرفت و بعد از رسیدن این اخبار به دارالسلطنۀ تبریز آسایش برای نایب‌السلطنه العلیه پیدا شده به تدارک کار بهار همت مصروف می‌داشتند.

در این ایام محمد حسین‌میرزا به عرض و استدعای نایب‌السلطنه به جهت تهاونی که در امور سرحدداری از او به ظهور می‌آمد از سرحدداری و حکومت کرمانشاهان به حکم خاقان مغفور معزول شده امراء آن ولایت به طهماسب‌میرزا برادر کهتر او بعد از شرف مصاهرت نایب‌السلطنه مفوض شده روانۀ آن مملکت گردید و سیف‌الملوک‌میرزا نیز به جهت سهل‌انگاری که در خدمات مأموره سرحد چنان‌که سابقاً مذکور شد به عمل آورده بود از خدمت محوله معزول و احضار به دارالسلطنۀ تبریز شد و پادشاه مرحوم با نه عراده توپ و دو فوج نظام قراجه داغ و دو هزار سوار شاهیسون و قراجه داغ و پانصد نفر غلام و غلام تفنگچی مأمور به سرحدداری و حکومت قراجه داغ و مشکین شده با وزارت میرزا نصراللّه اردبیلی که سابق معلم پادشاه مرحوم بود روانۀ قراجه داغ گردیدند و در قصبه کلیز که مکان سخت و محکم بود قرار گرفته و در مکان‌های مناسب قراولان تعیین فرموده به حفظ و حراست آن سرحد همت مصروف داشتند و میرزا علی کرایلی نیز از جملۀ مأمورین رکاب پادشاه مرحوم بود.

چون امیرخان سردار چنان‌که مذکور شد به قتل آمده و امر سرحد خوی مغشوش مانده بود امیرزاده بهرام‌میرزا را با وزارت میرزا محمدتقی آشتیانی به حکومت آن ولایت منصوب و روانه داشتند و به این دعاگوی دولت پادشاهی نیز حکم رسید که قلعۀ اردبیل را به سلیمان‌خان سرتیپ سپرده روانۀ دارالسلطنۀ تبریز شود، این دعاگو نیز به مأموریت خود عمل نموده وارد دارالسلطنۀ تبریز شد.

نایب‌السلطنۀ مرحوم خبر آمدن ژنرال مده‌دوف و معاودت او را به مشکین و از آنجا به سر قلعۀ اردبیل رفتن به نوع‌ها و طریقی که تحریر شد به عرض خاقان مغفور می‌رساند و از این حرکات مختلف که از ژنرال مده‌دوف صادر شده بود بدگویان نایب‌السلطنه این عرایض و اخبار مختلفه را که از نایب‌السلطنه می‌رسید در خدمت خاقان مغفور به لباس خیرخواهی درآمده خاطرنشان خاقان مغفور می‌نمودند که این اخبار بی‌اصل است و منظور نایب‌السلطنه خالی نمودن خزینۀ پادشاهی است و از آن طرف ژنرال بسقویچ این حرکت را که از ژنرال مده‌دوف خودسر ظاهر شده بود نپسندیده او را از سرحدداری و حکومت قراباغ معزول نموده به دارالسلطنۀ پترزبورگ فرستاد و شاهزاده عبداللّه‌میرزا حاکم خمسه ملقب به دارا که از اولاد صلبی خاقان مغفور بود و به حکم خاقان مغفور با سواره و نظام خمسه تا نیم فرسخی اردبیل آمده بعد از مراجعت لشکر روس او نیز در همان زمستان عود نموده به خمسه رفت.

ذکر آمدن لشکر روس بر سر قلعۀ ایروان بار اول و حرکت اردوی نایب‌السلطنه از تبریز و اخبار این اخبارات به دارالخلافه

در اوایل بهار این سال اخبار متواتره از حسین‌خان سردار می‌رسید که لشکر روس که در لری و قراکلیسا بودند عازم مملکت ایروان می‌باشند و از تفلیس نیز منهیان خبر می‌دادند که مصلحت‌بینان دولت روس چنان مصلحت دیده‌اند که باید حکما و حتما مملکت وسیع الفضای ایروان و نخجوان و اردوباد و قلاع متینۀ آنها از تصرف دولت ایران بیرون آمده و رودخانۀ ارس قاطع نزاع دولتین شده به سرحدّیت فیمابین قرار گیرد و به این عزم توپ‌های بزرگ قلعه‌کوب از دارالسلطنۀ پترزبورگ مأمور شده‌اند و در کار آمدن هستند و ژنرال بسقویچ نیز تدارک شایسته دیده از طرف ایروان عازم جنگ ایران می‌باشد و خبر رسید که لشکر پیش جنگ روسیه حرکت از مکان خود کرده وارد محال ایروان شده‌اند و حسین‌خان سردار حسن‌خان برادر خود را با تفنگچیان مازندرانی و دو فوج نظام ایروان و اهالی شهر را در قلعۀ ایروان جای داده خود با سوار ایروان که قریب به چهار هزار نفر می‌شوند و در خارج قلعه در جاهای مناسب مشغول به نزول و ارتحال است و در این حال قلعۀ متینۀ عباس آباد در دست معتمدان از اهل مازندران و دماوند و تفنگچیان تبریز به کوتوالی علیمردان‌خان تبریزی مضبوط و محفوظ بود و یحیی‌خان تبریزی در قلعۀ نظارۀ اردوباد مستحفظ و حاکم اردوباد بود و در آن قرب زمان میانۀ یحیی‌خان و احسان‌خان کنگرلو که سرتیپ نظام نخجوان بود و به جهت قرب جوار اردوباد و نخجوان باهم مراوده داشتند در مجلسی از مجالس یگانگی که فیمابین نوکرباب متداول است کار به نزاع کشیده و با هم به عداوت راه می‌رفتند و از آنجایی که چنان مذکور بود که یحیی‌خان را تقربی در خدمت نایب‌السلطنه می‌باشد احسان‌خان از وخامت عداوت او اندیشیده به فکر کار خود افتاده بود و با حاجی علی عسکر خواجه‌سرای حرمخانۀ نایب‌السلطنه طرح آشنایی چیده او را وکیل امور خود در خدمت نایب‌السلطنه ساخته بود.

در این بین که لشکر روسیه از مقام خود حرکت می‌کردند احسان‌خان حاجی علی عسکر را واداشت که در خدمت نایب‌السلطنه معروض نماید که علیمردان‌خان تبریزی را که مرد کاردیده است و در محاصرۀ سابق که به سرداری ژنرال گدویج در ایراوان واقع شده بود و علیمردان‌خان میان قلعۀ ایروان بوده باز روانۀ ایروان شود و محمد امین‌خان قاجار چون در جنگ گنجه چنان‌که مذکور شد بعد از رفتن نایب‌السلطنه برای آوردن مدد پای ثبات نیفشرده بود و به این جهت در خدمت نایب‌السلطنه فی الجمله بی‌آبرو بود او را به حفظ و حراست قلعۀ عباس آباد مأمور فرمایند و احسان‌خان را با افواج کنگرلو ابو ابجمع نموده این خدمت را از ایشان ساخته و پرداخته خواهند که تلافی تهاون در جنگ سابق به عمل آید و حاجی علی عسکر در این گفتگو و در این تعهد التزام از خون خود به دیون اعلی سپرده بود که اگر عیب و نقصی در حفظ قلعۀ عباس آباد حاصل آید خون او در معرض تلف باشد و احسان‌خان نیز در این اوقات که در آن سرحد بود اظهار سعی و تلاش و دولتخواهی بسیار می‌نمود و خود را به محل وثوق و اعتماد درآورده بود. به این مقدمات امنای دولت راضی شدند که علیمردان‌خان با مأمورین قلعۀ عباس آباد به قلعۀ ایروان رفته و قلعۀ عباس آباد به محمد امین‌خان قاجار سرکشیکچی باشی که همشیرۀ اعیانی نایب‌السلطنه را در حبالۀ نکاح داشت با ابواب‌جمعی فوج کنگرلو و احسان‌خان سپرده شود.

این حکم از امنای دولت علیه صادر شد و محمدخان امین و احسان‌خان با فوج کنگرلو به قلعۀ عباس آباد رفتند و علیمردان‌خان که مردی کاردیده و مخبر از احوال اهل آن ولایت شده بود به حکم اول تمکین به سپردن قلعۀ عباس آباد به محمد امین‌خان و احسان‌خان نکرده آنچه در راه دولتخواهی معلوم به او شده بود معروض نایب‌السلطنه گردانید.

حاجی علی عسکر و دستیاران او در خدمت نایب‌السلطنه عرایض علیمردان‌خان را بی‌پا وانمود کردند و او را به دوستی یحیی‌خان و هم‌ولایتی بودن با او منسوب نمود عرض او را از درجۀ اعتبار ساقط ساختند.

لهذا حکم ثانی به سپردن قلعۀ عباس آباد به محمد امین‌خان و احسان‌خان صادر شده علیمردان‌خان با نوکر ابواب‌جمعی خود به ایروان رفته و قلعه به محمدخان و احسان‌خان و افواج کنگرلو سپرده آمد و اخبار حرکت روس را به سمت ایروان نایب‌السلطنۀ مرحوم به تفصیلی که ذکر شد معروض خاقان مغفور گردانیده خود در نیم‌فرسخی تبریز در کنار رودخانه موسوم به آجی نصب خیام اقامت نموده به جمع لشکر فرمان داد و این دعاگوی دولت پادشاهی را مأمور فرمودند که به اردبیل رفته افواج نظام شقاقی را با سوارۀ شاهیسون اردبیل و سوارۀ خلخال برداشته به طرف مغان رفته میر حسن‌خان را با جمعیت طوالش به اردو حاضر و بعد از استماع به آنچه حکم ثانی رسد معمول دارد.

این دعاگو چنان‌که در جای خود مذکور می‌نماید به خدمات مقرره اشتغال نمود، نایب‌السلطنه بعد از بیست روز توقف و رسیدن سوارۀ بابان و اردلان و رسیدن سوارۀ شاهیسون و دویران عراق و افواج نظام خمسه روانۀ خوی شدند و در خلال این احوال خبر رسید که ژنرال روس با جمعیت مأموره به اوچ کلیسا رسیده بعد از دو سه روز وقف به کنار ایروان آمده مشغول محاصرۀ ایروان شده‌اند.

نایب‌السلطنه اخبارات را به دارالخلافه عرض کرده خود به تعجیل روانۀ کنار ارس و محال گچلر شده به محصورین ایروان خبر آمدن خود را رسانیده امر به صبر و ثبات فرمودند و به حسین‌خان سردار نیز که در خارج ایروان بود حکم شد که از حوالی اردوی روس دور نشود. در این بین خبر رسید که سردار اعظم ژنرال بسقویچ نیز با سی هزار صالدات و چهل عراده توپ کوچ بر کوچ از تفلیس حرکت کرده وارد مملکت ایروان شده.

نایب‌السلطنه این اخبار را به عرض خاقان مغفور رسانیده استدعا کرده بود که خاقان مغفور به سلطانیه آمده در آن مکان توقف فرمایند و از آنجا به فرستادن کمک و تدارک جنگ به تقویت لشکر آذربایجان پرتو التفات اندازند چه اگر موکب همایون وارد آذربایجان شود باید این مشت رعیت مشغول خدمتکاری اردوی همایون بوده از رسانیدن سیورسات و تدارکات به اردوی نایب‌السلطنه عاجز خواهند آمد و در این سال که غله فی الجمله تسعیری دارد برای لشکریان سرحد کار تنگ خواهد شد.

بعد از وصول این عرایض امنای دولت خاقان مغفور جمیع آنچه را که از نایب‌السلطنه در خدمت خاقان مغفور به دفعات معروض داشته بودند به دست‌آویز این طرز استدعا و اظهار مصلحت‌بینی که از طرف نایب‌السلطنه در این مقام شده بود به صورت صدق و راستی جلوه داده و در مقام اثبات مستدعیات کاذبانۀ خود برآمدند و اردوی خاقان مغفور را حرکت داده وقتی نایب‌السلطنه خبردار شد که موکب همایون به چمن اوجان که هشت فرسخی تبریز است رسیده بود استدعای توقف در آن مکان را نمودند، باز مسموع نیفتاده کوچ بر کوچ از کنار تبریز گذشته روانۀ دار الصفای خوی شدند و نایب‌السلطنه از خوی اردوی خود را حرکت داده به محال چرس و صحرای قراضیاء الدین برده خود با خواص و اعیان به استقبال خاقان شتافتند و از معتمدین این دعاگوی دولت شاهی استماع نمود که از خاقان مغفور پرسیده بودند که به این تعجیل از دار الخلافه تا به خوی چه مصلحت دولتی مقتضی شد که تشریف‌فرما شدید؟ فرموده بودند که یقین کردیم که عباس‌میرزا با دولت روس ساخته و محرک سردار روس او می‌باشد به این تعجیل آمدیم که اگر عباس‌میرزا را چنین خیالی باشد بعد از ورود موکب همایون دفع خیالات او شود.

نایب‌السلطنۀ مرحوم که این‌چنین امور هرگز از مخیلۀ ایشان نگذشته بود به صداقت و دولت‌خواهی تمام به استقبال موکب همایون شتافته بعد از ظهور جیقۀ پادشاهی خود را به خاک انداخته کمال نیازمندی و پوزش به جای آورده در موکب شاهی روانه شدند و در آن طرف قلعۀ خوی که چمن شهر می‌گویند اردوی همایون نزول نموده به انعقاد مجلس مصلحت و قرار و مدار کار جنگ پرداختند.

در خلال این احوال معلوم شد که ژنرال بسقویچ بعد از ورود به ایروان چند روزی به محاصرۀ قلعۀ ایروان پرداخته بعد از چند روز دست از محاصره برداشته کوچ بر کوچ وارد محال نخجوان شده در دامن کوهی که مابین گنجه و قراباغ و نخجوان و ایروان واقع است اردو زده و قدری از نظام صالدات به شهر نخجوان فرستاده در شهر نخجوان که در آن وقت از حلیۀ آبادی عاری بود نشانده است و ظاهراً چنین می‌نمود که این حرکت از ژنرال بسقویچ و دست از محاصرۀ ایروان کشیدن به جهت نزدیک رسیدن اردوی نایب‌السلطنه و اردوی خاقان مغفور است که از سر ایروان برخاسته و خود را به جایی که گنجه و قراباغ در پشت اردوی او واقع است کشیده و محل مزبور موسوم است به جیجک‌لو که از آنجا تا شهر نخجوان کمتر از دو فرسخ است ولیکن آنچه بعد معلوم و واضح شد آن بود که احسان‌خان کنگرلو که در قلعۀ عباس آباد بود و در خفیه معتمدین پیش ژنرال بسقویچ فرستاده او را به هر نوع که بود از خود مطمئن نموده و خود نیز از او مطمئن شده به گرفتن محمد امین‌خان و سپردن قلعۀ عباس آباد به دست لشکر روس وعده و امید داده است و ژنرال بسقویچ به این جهت عازم ولایت نخجوان شده است و باز خبر رسید که قریب به دو هزار نفر سوارۀ قزاق که دو سه روز است که جسارت کرده نزدیک آمده از نیم‌فرسنگی قلعۀ عباس آباد از آب ارس که در آن فصل که در اوایل تابستان بود فی‌الجمله نقصان داشت معبری پیدا کرده به این طرف آب ارس عبور می‌نمایند و تا حوالی غروب آفتاب در این طرف آب ایستاده و قریب به غروب به آن طرف آب می‌روند و در این وقت قریب به پانزده هزار سوار زبده در اردوی خاقان مغفور و اردوی نایب‌السلطنه حاضر بود سوای سرباز نظام و تفنگچی مازندران که قریب به بیست هزار نفر می‌شدند.

خاقان مغفور از شنیدن این خبر که سوار قزاق جرأت کرده به این طرف رود ارس بی‌پروا می‌گذرند امر و مقرر داشتند که نایب‌السلطنه با رکن‌الدوله علینقی‌میرزا و آصف‌الدوله و سایر کردگان عراقی و آذربایجانی با ده هزار سوار و چهار عراده توپ به محال گچلر رفته در محل‌های مناسب سوار را پنهان کرده و قلیل سواری به مقابلۀ قزاق روس که به این طرف آب می‌گذرند فرستند و سوار قزاق را به فریب و فنون رزم پیش کشیده نزدیک سوار کمین رسانند و پس از آن سواران از کمین درآمده این بی‌ادبان را که به چنین تهور اقدام می‌نمایند به سزا رسانده چشم‌زخمی برای ژنرال بسقویچ ابتدا حاصل شود و باعث دلگرمی لشکریان و مستحفظاتی شود که در آن طرف آب ارس در قلاع متینۀ ایروان و عباس آباد و غیره نشسته‌اند و بعد از صدور این حکم و فرمان نایب‌السلطنه و رکن‌الدوله و آصف‌الدوله با سرکردگان مأموره از خدمت خاقان مغفور مرخص شده به اردوی چرس و قراضیاء الدین آمده مشغول انجام امر همایون و فرمان پادشاهی شدند.

ذکر وقایعی که قبل از جنگ نایب‌السلطنه با لشکر روس در محال گچلر واقع شد

پادشاه مرحوم که در قصبۀ گلیز مشغول به حفظ و حراست آن سرحد بودند گاه‌گاهی از سواران طوایف قراجه داغ و شاهیسون برای دستبرد به آن طرف آب ارس به قراباغ می‌فرستادند و همه روزه به علاوۀ خدمات مأموریه سرحدیه لشکر روس را که در آن طرف مشغول به حفظ قراباغ بودند صدمات بزرگ زده ایشان را مضطرب و متزلزل می‌داشتند و از طرف اردبیل این دعاگوی دولت شاهی افواج نظام شقاقی را مرتب داشته و غلام تفنگچیان عرب را با قدری از توپچیان نظام به حفظ قلعۀ اردبیل گماشته با چهار عراده توپ و دو هزار سوار شاهیسون اردبیل و خلخال و موصلانلو و شاطرانلو را برداشته تا به آدینه بازار طالش رفته و از آنجا میر حسن‌خان را با سواره و پیادۀ طالش احضار نموده قرار داد که در منزل گوگ تپه و همیشه رود مغان به اردو ملحق شود، او نیز با چهار پنج هزار سوار و پیادۀ طالش در منزل گوگ تپه به اردو ملحق شده پس از اجتماع این لشکر محقق و معین شد که روسیه زیاده از بیست خروار آرد از حاجی ترخان با کشتی‌ها به قصبۀ سالیان آورده‌اند و از آنجا با کرجی‌های بزرگ از رودخانۀ کر همه جا کشیده به رودخانۀ ارس می‌اندازند و از ارس تا موضعی که موسوم به ساری قمیش است کشیده که در آنجا جمعیتی از صالدات نشسته‌اند و از آنجا با عراده و چاروا کشیده به اردوی ژنرال بسقویچ و سایر اردوهای خود می‌رسانند و محقق شد که در قصبۀ سالیان زیاده از دو پلک صالدات و چهار پنج عراده توپ نمی‌باشد.

خوانین طالش و ریش‌سفیدانی که در اردو بودند چنان صلاح دیدند که به قدر پنجاه شصت فروند ناو و کرجی از قصبۀ لنکران شب تفنگچیان طالش از کنار دریای خزر کشیده به قزل آغاج رسانند و در آنجا روز پنهان ساخته شب دیگر به میان رودخانۀ کر انداخته در کنار دتکه که دو فرسخ از قصبۀ سالیان پایین‌تر و محل صیادان ماهی و حال کسی در آنجا نمی‌باشد رسانده منتظر رسیدن این اردو به کنار آب باشند و چون از منزل گوگ تپه و همیشه‌رود تا قصبۀ سالیان قریب به ده فرسنگ راه و همه جا صحرای مغان کشیده شده است و آب در این ده فرسنگ راه پیدا نمی‌شود و روسیه را از رسیدن این لشکر خبری نیست مصلحت چنان دیدند که یک دو ساعت به غروب مانده از این منزل آب برداشته همه جا شبانه قطع مسافت نموده قریب به صبح به کرجی‌ها و ناوهایی که از قصبۀ لنکران می‌آورند رسیده سرباز و توپخانه و سوار را از آب گذرانیده بر سر قصبۀ سالیان رفته شاید که سالیان را تصرف نموده و روسیۀ آنجا منکوب و مخذول آیند و آذوقۀ چنین از دست لشکر روس گرفته آید و چشم‌زخمی به ایشان رسانده شود و بعد از ترتیب این مقدمات به مشورت ریش‌سفیدان سواره‌نظام را برداشته روانۀ کنار آب کر شد.

رودخانۀ کر رودخانۀ بزرگی است و رودخانۀ ارس که به او می‌ریزد بسیار عظیم می‌شود و این دو رودخانه در موضعی که موسوم به قلعه قاین است به هم رسیده و از آنجا همه جا صحرای مغان را قطع کرده تا پنج فرسنگی بحر خزر می‌آید و از آنجا دو شقه شده از دو طرف به بحر خزر و در این مابین جزیرۀ مثلثی پیدا شده است که موسوم به محال سالیان است که یک طرف آن را بحر خزر و دو طرف آن را آب کر احاطه نموده است و قصبۀ سالیان در نقطۀ انشقاق آب واقع است که از همه طرف برای ورود به آن قصبه احتیاج به نشستن کشتی می‌باشد.

القصه دعاگوی دولت شاهی امیر حسن‌خان و سلیمان‌خان و فتحعلی‌خان نوری اردو را برداشته و شبانه قطع مسافت کرده یک دو ساعت به طلوع صبح مانده به کنار آب رسیدیم و در این بین صدای توپ به سمع لشکریان اردو رسیده دست و پای خود را جمع کرده منتظر شدند که از کجا خبر انداخته شدن این توپ محقق شود و معلوم شد که هنوز کرجی‌ها و ناوهایی که بایست به همین مکان آمده باشند نرسیده‌اند که در همین بین خبر رسید که ناوها و کرجی‌هایی که از قزل آغاج به میان رودخانۀ کر انداخته شده و تفنگچیان طالش به کشیدن و رساندن آنها به مکان معین مأمور بودند به سبب رسیدن دو فروند کرجی از جزیرۀ ساری پشته که مشحون است هریک به چهل پنجاه نفر از صالدات و در هر کرجی دو توپ می‌باشد و به جنگ و ممانعت پیش آمده‌اند تفنگچیان را معطلی حاصل و از انجام خدمت مأموره عاجز آمده‌اند.

دعاگوی دولت شاهی این معنی را غنیمت شمرده سه دسته سرباز و یک عراده توپ از کنار رودخانۀ کر و تفنگچیان طالش برای به دست آوردن کرجی‌های روس روانه داشت و چهارصد سوار نیز به تعجیل روانه کرد که رفته از کرجی‌ها گذشته عقب سر صالدات و کرجی را گرفته باشند که اگر از پیش روی سرباز بگریزند در عقب سر سواران پیاده شده به ضرب گلوله مانع آیند.

القصه به محض رسیدن سرباز و شلیک تفنگ ده پانزده نفر از اهل کشتی به قتل آمده و شصت هفتاد نفر صالدات زنده با توپ‌های کوچک کشتی به دست آمد و کرجی‌ها و ناوهایی که از لنکران می‌آمد به کنار آب صحیحا و سالما به اردو رسیده معلوم شد که صالداتی که در ساری‌پشته که یکی از جزایر بحر خزر است در مقابل قصبۀ لنکران روانۀ قزل آغاج است این دو فروند کرجی را با یک نفر کپیتان که به جای سردسته است به مدافعه و ممانعت فرستاده بودند و از این صدای توپ و تفنگ ساکنین محال سالیان متوحش شده خبر به پول‌کنیک روس که در قصبۀ سالیان نشسته بود رسانده بودند و پول‌کنیک روس با توپ و صالدات و سوارۀ شیروانات که در آن سرحد مشغول به خدمت بودند متوجه دفع لشکر ایران می‌شود و از این طرف دعاگوی دولت شاهی میر حسن‌خان و پیاده و سوارۀ طالش را با یک فوج از سرباز و دو عراده توپ با کرجی‌ها و ناوها در آب گذرانیده و یک فوج سرباز با دو عراده توپ و جمعی سوار در این طرف آب نگهداشته بود که سوار لشکر روس پیدا شده دست به انداختن توپ گشادند و از این طرف که سلیمان‌خان سرتیپ از آب گذشته بود فوج سرباز را با دو عراده از میان نهری که به طرف لشکر روس می‌رفت و در آن وقت آب نداشت به طریق کمین برداشته روانه شد و از طرف دیگر میر حسن‌خان با سواره و پیادۀ طالش رو به سوار شیروانات و سالیان که همراه لشکر روس بودند آورده متوجه دفع آنها شد و از این طرف آب این دعاگوی دولت شاهی نیز با دو عراده توپی که داشت با سرباز و سواره خود را آشکار کرده به انداختن توپ و تفنگ اشتغال نمود.

پول‌کنیک روس خیال نمود که لشکری سوای سواره از آب نگذشته است و توپ و سرباز در این طرف آب می‌باشند، سوار خود را مأمور به مقابلۀ سوار میر حسن‌خان طالش کرده خود به تعجیل به عزم ممانعت از گذشتن آب کر به طرف این دعاگو رانده نایرۀ توپ و تفنگ التهاب پذیرفت و چنان گرم بر سر این دعاگوی دولت پادشاهی راند که سلیمان‌خان و توپخانه که در آن طرف آب بودند در عقب لشکر روس ماندند.

سلیمان‌خان فرصت را از دست نداده با سرباز و توپخانه خود را ظاهر ساخته به افروختن آتش قتال و جدال اشتغال نموده و در این بین گلولۀ توپی از این طرف به عرادۀ توپ روس خورده عراده شکست و توپ از کار ماند و به شلیک تفنگی که از سربازان سلیمان‌خان واقع شد صالدات بسیاری مجروح و مقتول آمدند و از آن طرف میر حسن‌خان نیز سوار شیروانات و سالیان را شکسته و از پیش برداشته به تعاقب مشغول شد و از آنجایی که این دعاگوی دولت شاهی ایستاده بود با ناوها و کرجی‌ها پنج دسته سرباز گذشته شلیک بسیار نزدیکی به صالدات کردند.

پول‌کنیک روس از دیدن این احوالات پریشان شده فرار بر قرار اختیار نمود، توپ شکست خورده را گذاشته و همه جا زخم‌خورده‌های صالدات ریخته روی به قصبۀ سالیان روانه شد و از این طرف این دعاگوی دولت شاهی با بقیۀ سرباز از آب گذشته به تعاقب لشکر روس پرداخت و سلیمان‌خان و میر حسن‌خان که پیشتر از این دعاگو از آب گذشته و نزدیک‌تر به روسیه بودند همه جا پول‌کنیک را تعاقب‌کنان به قصبۀ سالیان رساندند و اهل سالیان نیز با وجود این‌که سال گذشته آنها را لشکریان ایران محافظت ننموده بودند و به دست روسیه گذاشته و گریخته بودند باز حمیت دین اسلام کرده به منازعت برخاستند و پول کنیک روس ماندن در قصبه را محال دیده از کرجی‌هایی که به نحو خاص به هم بسته و تخته بند کرده و به ریسمان و قرقره که از دو طرف آب به میخ‌های بزرگ کوبیده و تعبیه کرده بودند گذشته و قصبه را با آذوقه‌هایی که در کنار آب کر جمع شده بود گذاشتند و خود پول‌کنیک با بقیۀ صالدات و سه عراده توپ که بیرون برده بود به طرف محالات شیروان روانه شد و این دعاگوی دولت شاهی یک فوج نظام سرباز با سلیمان‌خان سرتیپ و جمیع سواره و پیادۀ طالش را به محافظت قصبۀ سالیان گذاشته و خود با یک فوج دیگر از سرباز با سایر سواره از آب به طرف مغان گذشته و در محاذی قصبۀ سالیان اردو زده نشست و قریب به صد و پنجاه صالدات زنده و دویست سر بریده با حسین قلی‌خان شاهیسون شایخانلو که از نوکرهای خاقان مغفور و ابواب‌جمعی این دعاگوی دولت بود با عریضۀ اخبار واقعه به خدمت خاقان مغفور ارسال داشت و به خدمت نایب‌السلطنه و به خدمت پادشاه مرحوم نیز به عرض مراتب پرداخت و اموال بسیار از صامت و ناطق به دست لشکریان افتاد و این دعاگوی دولت شاهی در همانجا رحل اقامت انداخته مترصد احکام و اخبار اردوی خاقان مغفور و نایب‌السلطنۀ مرحوم بود و توپی را که در جنگ شکسته بود ساخته به اردو رساند.

ذکر جنگ نایب‌السلطنه در محال گچلر با سوار قزاق و رسیدن ژنرال بسقویچ به امداد سوارۀ قزاق و گزارشاتی که واقع شد

چون نایب‌السلطنه و رکن‌الدوله و آصف‌الدوله با ده هزار سوار و چهار عراده توپ جلو بدون آوردن لشکر نظام از اردوی چرس حرکت کرده و محمدخان امیر نظام را با لشکرهای نظام و توپ‌های بزرگ در اردوی چرس گذاشته حکم فرمود که او را به هیچ وجه با فتح یا شکستی که واقع شود رجوعی نباشد و اردو را از جای خود به هیچ عذری و به هیچ جهتی حرکت نداده منتظر حکم نایب‌السلطنه باشد و نایب‌السلطنه با سوارهای معین و با توپ‌های مشخص با مأمورین و همراهان به محال گچلر رفته در درّه‌ها و کمین‌گاه‌ها سوار را قسمت نموده ایستادند و به محمد امین‌خان و احسان‌خان که در قلعۀ عباس آباد بودند کیفیت را معلوم نموده حکم فرموده بودند که اگر سوارۀ قزاق از چنگ دلیران ایران خلاصی یابند از آن طرف آب ایشان منتهز فرصت بوده جمعی را مأمور نمایند که گریختۀ قزاق را نگذارند راه سلامت پویند و بعد از مستحضر شدن محمد امین‌خان و احسان‌خان از کیفیت واقعه احسان‌خان نمک به حرام محض خیال و واهمه که مادۀ آن عداوت با یحیی‌خان بود کیفیت واقعه را به ژنرال بسقویچ اعلام داده ژنرال بسقویچ این مسئله را که لشکر ایران بی‌نظام و سرباز با سوار مجرد به چنین خیالی برای دست‌برد آمده‌اند و وجود نایب‌السلطنه نیز در میان این لشکر است غنیمت شمرده سرکردگان سوار قزاق را که در این طرف آب بودند از این حال آگاهی داده به ایشان حکم نمود که در مقابل لشکر ایران ایستاده راه احتیاط را از دست ندهند و منتظر رسیدن ژنرال بسقویچ باشند و خود فی الفور با سرباز و نظام و توپخانه و سواره و جسری که برای بستن بر آب ارس همراه داشت بار کرده روانه شد و قریب به صبح به نیم‌فرسنگی آب ارس رسیده برای بستن جسر فوجی از لشکر نظام را مقدمة روانه نمود و خود به آهستگی طی مسافت نموده در مدت سه ساعت مهندسین و لشکر نظام که پیش آمده بودند جسر را بسته ژنرال بسقویچ به کنار جسر با لشکرهای خود رسید و از طرف لشکر ایران قریب به چهارصد پانصد سوار به طرز قراولی پیش رفته خود را به سوار قزاق روسیه نمودند و از آن طرف سرکردگان سوارۀ قزاق که مخبر از حقیقت کار بودند قدری سوار پیش فرستاده به جنگ و جدال مشغول شدند و سوار ایرانی به خیالی که بود خود را پس کشیده سوار قزاق را رو به لشکری که در کمین‌گاه بود می‌کشیدند. سوار قزاق به اطمینان رسیدن ژنرال بسقویچ و گذشتن او از آب ارس تند رانده به نزدیک سواره کمین‌گاه رسیدند، سواران کمین که بی‌خبر از این مقدمه بودند بی‌تحاشی از کمین بیرون آمده داخل سواران قزاق شدند و آنها را از پیش برداشته به خیال این‌که این سوار را مددی نیست در صحرا متفرق شدند و نایب‌السلطنه نیز با آصف‌الدوله و رکن‌الدوله با سوارانی که در خدمت ایشان بود از کمین بیرون آمده آهسته‌آهسته پیش می‌راندند که ناگاه معلوم شد که سوارۀ قزاق که شکست خورده و فرار کرده بودند عود نموده مشغول به مقابله و مقاتلۀ سوار تعاقب‌چی خود می‌باشند.

نایب‌السلطنه که جنگ آزموده و پختۀ کار بود استشعار از کیفیت حال به هم رسانیده سواره و توپی که همراه بود نگذاشتند که متفرق شوند و از جای خود حرکت نفرموده در همان مکان ایستادند و رکن‌الدوله و آصف‌الدوله با سواران خود در میان معرکۀ جنگ متفرق شده بودند که در این بین توپخانۀ روسیه با صالدات و سواره تازه ظاهر شده مشغول به انداختن توپ و گرفتن و بستن سواران متفرقۀ میدان رزم شدند و همه جا سوار ایرانی که مثل دانه در آن صحرا پاشیده شده بودند چون خروس برمی‌چیدند و نایب‌السلطنه را از مشاهدۀ این حال تاب نمانده با توپخانه که در جلو بود پیش رانده به مدافعه مشغول شد.

ژنرال بسقویچ چون دانست که نایب‌السلطنه در میان این سوار و توپخانه است فوجی از سوار و پیاده را برای گرفتن سواران متفرق مأمور کرده و خود با نظام و توپخانه به هیأت اجتماع به نایب‌السلطنه حمله‌ور شده به انداختن گلوله‌های توپ میان‌خالی و فشنگ‌هایی که برای تفرقۀ سوار ساخته بودند همراه آورده بودند مشغول شد و همه جا پیش رانده تا به گلوله‌رس تفنگ رسید، سوار نایب‌السلطنه را تاب مقاومت نمانده راه انهزام پیش گرفتند چه واضح است مقابلۀ سوار بی‌سرباز با توپخانه و صالدات از جملۀ محالات می‌نماید.

نایب‌السلطنه توپخانه را از راهی که مصلحت حرکت می‌دانستند راه انداخته خود با جمعی از سواران خاصه از راه کوه که خود بلد آن سرزمین بودند برداشته و روانه شدند و ژنرال بسقویچ علم‌هایی را که بر بالای سر نایب‌السلطنه افراشته شده بود به دست آورده سواران جلد به تعاقب نایب‌السلطنه مأمور نمود و چنان گرم رانده به نایب‌السلطنه رسیدند که نایب‌السلطنه لابد شده توقف نموده به وجود شریف به مقاتله مشغول شدند و دو سه نفر را به گلولۀ جان‌گداز مقتول نمودند. چون سوارۀ قزاق را متیقن شده بود که نایب‌السلطنه در میان این سوار است آسان‌آسان دست از تعاقب برنمی‌داشتند و نایب‌السلطنه ناچار با سواران همراه از اسب پیاده شده سنگ عظیمی را که در پیش‌رو بود سنگر کرده ایستاده به جنگ و ممانعت مشغول شدند تا شب بر سر دست آمده نایب‌السلطنه از آنجا که بلد آن کوه‌ها و دره‌ها بودند سواران را از مهلکه بیرون برده به سلامت به اردوی چرس رسیدند و اگر بلدیت نایب‌السلطنه نبود و شب در میان حایل نشده بود همگی آن جمع به دست لشکر روس گرفتار می‌شدند و نایب‌السلطنه چون به اردو رسیدند دیدند که لشکر نظام و توپخانه با محمدخان امیر نظام فوج به فوج و دسته به دسته به قانون نظام ایستاده و سواران شکسته را به اردو راه نداده منتظر نایب‌السلطنه می‌باشند و سوارۀ رکن‌الدوله تا به خوی رفته به اردوی خاقان مغفور رسیده بودند و آن اردو فی‌الجمله به هم برآمده بود نایب‌السلطنه با لشکر نظام یک دو فرسخ پیش رفته اردو زدند و به خاقان مغفور احوال خود را عرض نموده آرامشی در لشکر حاصل شد و در این جنگ زیاده از ششصد هفتصد نفر قتیل و دستگیر نشدند، آصف‌الدوله و رکن‌الدوله به اردوی خاقان مغفور رفتند.

ذکر به دست آوردن ژنرال بسقویچ قلعۀ عباس آباد را و گرفتاری محمد امین‌خان و مستحفظین آنجا

ژنرال بسقویچ بعد از هزیمت لشکر ایران بلافاصله علم‌هایی را که از نایب‌السلطنه به دست آورده بود برداشته و با چند سر بریده از آب ارس گذشته پی‌درپی اخبار شکست لشکر ایران و گرفتاری مرحوم نایب‌السلطنه و رکن‌الدوله را به قلعۀ عباس آباد می‌فرستاد و محمد امین‌خان و احسان‌خان و سرکردگان که در بروج قلعه ایستاده و از دور تماشای معرکۀ رزم را می‌کردند و از شکست لشکر ایران مستحضر شده بودند احسان‌خان فرصت را غنیمت شمرده هزار نفر سرباز کنگرلو ابواب‌جمعی خود را حاضر ساخته به بهانۀ حفظ و حراست بروج و دروب را از سایر مستحفظین خالی کرده و در وسط قلعه دو دستۀ سرباز به نظام نگاه داشت که در این بین ژنرال بسقویچ با توپخانۀ و صالدات و علم‌های مسطور و سرهای بریده به توپ‌رس قلعه رسیده ایستاد و به محمد امین‌خان اعلام نمود که تو خود سرکشیکچی باشی آن دولت بوده‌ای و علم‌های خاصه را می‌شناسی اینک آن علم‌ها و اینک سر ولی‌نعمت شماست و احسان‌خان را طلبیده احسان‌خان محمد امین‌خان را که مردی کم جرأت بود در این احوال دل او را درست خالی کرده او را به سپردن قلعه و خواستن امان راضی نموده خود از قلعه بیرون آمده خدمت ژنرال شتافته و اظهار دولتخواهی نمود و برای خود چنان‌که رسم مردم روزگار است امان و آسایش دائمی از دولت روس گرفته جان مستحفظین قلعه را نیز عموما داخل امان کرده بود به خصوص جان محمد امین‌خان را.

القصه احسان‌خان نمک به حرامی خود را ظاهر ساخته به حکم ژنرال بسقویچ جمیع اسباب حرب را از اهل قلعه گرفته و محمد امین‌خان را در حجره‌ای محبوس نموده چند نفر از امنای دولت روس را به قلعه آورده بعد از مشاهدۀ ایشان صدق گفتار و کردار احسان‌خان را خبر به ژنرال داده ژنرال با افواج و توپخانه داخل قلعه شدند و این واقعه در سنۀ هزار و دویست و چهل و سه اتفاق افتاد. بسقویچ جمیع مستحفظین قلعه را با محمد امین‌خان محبوسا روانۀ تفلیس ساخته به غیر از سرباز کنگرلو که آنها را از نوکری اخراج و مطلق العنان کرد و احسان‌خان را مورد نوازشات ساخته قلعه را به مستحفظین خود سپرده باز روانۀ اردوی خود شد.

ذکر فرستادن ژنرال بسقویچ ایلچیان برای طلب صلح و مصالحه و قبول نفرمودن خاقان مغفور امر مصالحه را به سبب اخلال حسین‌خان سردار

ژنرال بسقویچ بعد از فتح قلعۀ عباس آباد و انتظام امور آنجا امیری چرب‌زبان به خدمت خاقان مغفور فرستاد و به توسط نایب‌السلطنه معروض داشته بود که واضح است که از جنگ و جدال و خونریزی سوای خرابی مملکت و ناامنی رعیت چیز دیگر از میان برنخواهد خاست پس بهتر آن است که پادشاه جهان این خیرخواه دولت را چنان‌که از طرف امپراطور اعظم واسطۀ صلح شده این نزاع و جدال که فیمابین عباد اللّه افتاده از میان برخاسته شود و توقع آن‌که برای استرضای امپراطور مملکت ایروان با صد هزار تومان اشرفی یک مثقالی از طرف خاقان محبت و واگذار شود و امپراطور اعظم نیز از نزاع و جدال گذشته مملکت طالش و مغان را واگذار نماید و قطع مایۀ نزاع شده آسایش و راحت از این مصالحه حاصل شود بعد.

از رسیدن سفیر ژنرال بسقویچ نایب‌السلطنه از اردوی خود به خدمت خاقان مغفور آمده به عرض مراتب مذکوره پرداختند و خاقان مغفور با امنای دولت خود در این باب از رد و قبول فرمایشات فرموده نایب‌السلطنه به جهاتی که سابقاً مذکور شد به هیچ‌وجه میل خود را به احدی الطرفین صلح و جنگ در خدمت خاقان مغفور اظهار نمی‌کردند ولیکن سایر رجال دولت به اغوای حسین‌خان سردار که این همه مفسده‌جویی برای حفظ مداخل ایروان کرده بود و حال چگونه راضی می‌شد که ایروان بالمره واگذار به دولت روس شود در خدمت خاقان مغفور زبان به لاف و گزاف گشوده سخن‌های دور از کار می‌گفتند و خاقان مغفور را از جادۀ صلح منحرف نموده به تعهدات حسین‌خان سردار که مثل تعهد حاجی علی عسکر خواجه بود در حفظ قلعۀ عباس آباد مطمئن خاطر نمودند و حسین‌خان سردار متعهد در خدمت خاقان مغفور شد که از آن تاریخ که ماه عقرب بود تا اول سرطان سال آینده مملکت ایروان را محفوظ کرده و قلعۀ عباس آباد را مسترد نماید و در ازای این تعهد خاقان مغفور پنجاه هزار تومان مدد خرج مرحمت فرمایند که در کار خدمت ملتزمه صرف نماید و خاقان مغفور تعهد او را قبول نموده به خلاع فاخره مفتخرش فرموده پنجاه هزار تومان را گرفته روانۀ اردوی خود شد و خاقان مغفور ایلچیان را بی‌نیل مرام مراجعت دادند و نایب‌السلطنه نیز به اردوی خود مراجعت نموده مترصد و مترقب کار جنگ و جدال شدند.

ذکر مراجعت خاقان مغفور به دارالخلافۀ تهران و حکایاتی که مناسب است به آن اوقات

سابقاً مذکور شد که بعد از آن‌که این دعاگوی دولت قصبۀ سالیان را متصرف شد و حسین قلی‌خان شایخانلو را با عریضه و سرودیل به خدمت خاقان مغفور فرستاد در این اوقات حسین قلی‌خان به اردوی معلی رسیده خاقان مغفور چون میل مراجعت داشتند رؤس روس را که حسین قلی‌خان برده بود به میان اردو بازار ریخته و نقاره و طبل شادمانی زده خلعت و نشان برای این دعاگوی دولت شاهی مرحمت فرموده پس از دو روز طبل رحیل کوبیده روانۀ دارالخلافۀ تهران شدند. این دعاگوی دولت شاهی در قصبۀ سالیان نشسته بود که به خط مبارک پادشاه مرحوم که از قراجه داغ به سرافرازی این دعاگو ارسال فرموده بودند اخبارات شکست گچلر و از دست رفتن قلعۀ عباس آباد را مستحضر شده فرمایش فرموده بودند که این دعاگوی دولت شاهی با این احوال که در طرف خوی واقع شده مصلحت نیست که در ولایت مخالف بنشیند این دعاگوی دولت نیز به فرمایش پادشاه مرحوم طبل رحیل کوبیده و قصبۀ سالیان را بالمره کوچانیده به قصبۀ لنکران فرستاده و خود عازم اردبیل شد و سلیمان‌خان سرتیپ را با دو فوج شقاقی روانۀ قلعه تبریز نمود و خود وارد قلعۀ اردبیل شده و معلوم نمود که اردوی خاقان مغفور قریب به قصبۀ محال سراب رسیده عرایض فرستاده برای محافظت قلعۀ اردبیل لشکریان معتمد خواست و خاقان مغفور نیز ششصد نفر از جانبازان نظام نهاوند را با دویست نفر تفنگچی محال نائین برای حفظ قلعۀ اردبیل فرستاده مقرر فرمودند که امورات قلعۀ تبریز را رکن‌الدوله منتظم کرده به آصف‌الدوله و به میرزا محمدخان لاریجانی که از معتمدین خاقان مغفور بود سپرده شود و ایشان نیز به تبریز رفته قریب به هشت هزار نفر از سرباز آذربایجان و تفنگچی مازندران و عراق در قلعۀ تبریز گذاشته و دوازده هزار نفر از مجاهدین تبریز و محالات سان دیده و اطمینان پیدا کرده رکن‌الدوله از تبریز روانۀ اردوی خاقان مغفور شد و خاقان مغفور نیز به آهستگی طی مسافت نموده وارد دارالخلافه شدند و در این سال در ممالک محروسه حسین علی‌میرزا در شیراز و حسنعلی‌میرزا در خراسان و عباس قلی‌میرزا ولد ابراهیم‌خان قاجار در کرمان و محمد ولی‌میرزا ولد صلبی خاقان مغفور در خطۀ یزد و محمد قلی‌میرزا ملقب به ملک‌آرا در مازندران و شیخ علی‌میرزا در ملایر و تویسرکان و عبداللّه‌میرزا در خمسه و یحیی‌میرزا در رشت و طهماسب‌میرزا ولد محمد علی‌میرزا در کرمانشاهان و همدان و محمودمیرزا در نهاوند و لرستان و محمد تقی‌میرزا در بروجرد و سلطان محمدمیرزا در اصفهان و حیدر قلی‌میرزا در گلپایگان و بهمن‌میرزا در سمنان و دامغان و اسمعیل‌میرزا در شاهرود و بسطام و رکن‌الدوله علی نقی‌میرزا در قزوین و علی‌میرزا ملقب به ظل‌السلطان که برادر اعیانی نایب‌السلطنه بود به حکومت تهران و محالات و کیکاوس‌میرزا در قم مشغول به حکومت و فرمان‌روایی بودند.

ذکر وقایعاتی که برای نایب‌السلطنه مرحوم بعد از رفتن خاقان مغفور به دارالخلافه روی داد و جنگ نایب‌السلطنه با لشکر روس در محل موسوم به آباران و شکست دادن روس و معاودت به خوی تا رسیدن به قریۀ شندآباد گنی

چون نایب‌السلطنه بعد از عود ایلچیان ژنرال بسقویچ به اردوی خود معاودت فرموده و مراجعت خاقان مغفور به دارالخلافه محقق شد به عزم رسیدن امورات لشکریانی که در قلعۀ ایروان بودند از آب ارس عبور فرموده از راه محال شرور روانۀ ولایت ایروان شدند و در این بین خبر رسید که چهار هزار نفر صالدات با هزار نفر قزاق و بیست عراده توپ که ده عرادۀ آن توپ بسیار بزرگ قلعه کوبی است که یکسال است از دارالسلطنۀ پترزبورگ مأمورند به کوبیدن قلعۀ ایروان و در این روزها به تفلیس رسیده است با آذوقه و عراده بسیار از محال پنبک و شوره گل گذشته عازم اردوی ژنرال بسقویچ می‌باشند.

نایب‌السلطنۀ مرحوم از شنیدن این خبر مستبشر شده به دو مصلحت عزم رزم آن طایفه را جزم فرمودند.

مصلحت اول: آن‌که ژنرال بسقویچ بعد از استماع این‌که نایب‌السلطنه به عزم مقاتلۀ لشکر مدد و گرفتن توپ‌ها می‌رود از نخجوان حرکت کرده برای چارۀ کار لشکر مدد خود از عقب نایب‌السلطنه روانه شود و مملکت نخجوان تخلیه شده بلکه در این زمستان باز لشکرهای روس به تفلیس رفته آسایشی برای مملکت آذربایجان حاصل گردد.

مصلحت دوم: آن‌که از شکست این جمعیت و گرفتن توپ‌ها و آذوقه‌ها از دست لشکر روس چشم‌زخمی به اردوی ژنرال بسقویچ می‌رسد و یحتمل که امسال به سبب این صدمه به محاصرۀ قلعۀ ایروان نپردازند.

نایب‌السلطنۀ مرحوم به این عزم و به این مصلحت متوجه رزم لشکر روس شدند و در محلی که موسوم بود به آباران و قریب به هفت فرسنگ آن طرف قلعه و شهر ایروان بود به لشکر روس رسیده و محاربۀ عظیم فرموده زیاده از دو هزار صالدات مقتول و اسیر فرمودند و ژنرال دالقورکی که در آن وقت ژنرال و سردار آن لشکر بود از زانو زخم گلوله خورده با این احوال توپخانه را پیش انداخته و آذوقه و عراده‌های آذوقه را ریخته خود را به چهار دیوار اوچ کلیسا رسانده متحصن شد و نایب‌السلطنه بعد از این فتح به اوچ کلیسا آمده در تضییق امر او کوشیدند. ژنرال بسقویچ که در نخجوان در مقابلۀ نایب‌السلطنه توقف داشت شنید که نایب‌السلطنه رو به تفلیس رفته است او نیز از نخجوان کوچیده و ژنرال ارسطوف را با چهار هزار نفر صالدات و هزار نفر سواره به محافظت قلعۀ عباس آباد گذاشته خود به راه تفلیس از عقب اردوی نایب‌السلطنه روانه شد و چون ژنرال بسقویچ از راه دیگر رفته بود خبر به نایب‌السلطنه رسید که ژنرال بسقویچ از نخجوان کوچیده به سمت تفلیس روانه شده است. نایب‌السلطنه مصلحت در آن دیدند که دست از محاصرۀ اوچ کلیسا برداشته و امر ایروان را مضبوط کرده به طرف خوی و تبریز روانه شوند و اگر دست از این محاصره نکشند واضح است که ژنرال بسقویچ برای استخلاص محصورین لشکر خود متوجه رزم نایب‌السلطنه خواهد شد و در آن صورت از پردۀ غیب معلوم نیست چه ظاهر شود، نظر به این مصلحت دست از محاصرۀ اوچ کلیسا برداشته به ایروان آمدند.

در ایروان شش هزار نفر از سربازنظام و تفنگچی به سرداری حسن‌خان سار و اصلاًن‌خان برادر حسین‌خان سردار گذاشته از ایروان حرکت فرموده در نزدیک سردار آباد حسین‌خان سردار را به حفظ سردار آباد و آن حدود گذاشته و خود از ارس عبور نموده به ولایت بایزید که خاک دولت روم است داخل شده از راه قازلی گول و آواجق و چالدران به شهر خوی تشریف‌فرما شدند و چون بسیاری از سرباز خسته و از کار بازمانده بودند سرباز و قشون را مرخص‌خانه فرمودند و بعضی دیگر را که تاب و توان داشتند با پانصد نفر سوارۀ قاجاریه و ترکمان و توپخانه برداشته روانۀ دارالسلطنه تبریز شدند امیرزاده بهرام‌میرزا را با فوج نظام خوی و فوج جانباز خلج به وزارت میرزا تقی قوام‌الدوله با هجده عراده توپ در خوی گذاشته و با قلیل اردویی که همراه بود با توپخانه به قریۀ شند آباد گنی من محال تبریز رسیدند.

ذکر آمدن ژنرال ارسطوف با سه هزار نفر صالدات و ده عراده توپ به دارالسلطنۀ تبریز به اغوای خوانین مرند و گریختن لشکریان از دارالسلطنۀ تبریز و گرفتار شدن آصف‌الدوله و سایر احوالات تبریز

شهر تبریز در سنۀ هزار و دویست و چهل و سه مشحون بیست هزارخانوار رعیت بود و هشت هزار نفر لشکر نظام و تفنگچی در قلعۀ تبریز حاضر و مستعد بودند و زیادۀ از یکصد و بیست عراده توپ مستعد در دارالسلطنۀ تبریز موجود بود و قورخانه و آذوقه چون سی سال بود که نایب‌السلطنۀ مرحوم در آن شهر توقف داشتند و همیشه را فکر انجام تدارک حرب بودند بیرون از اندازه جمع شده بود.

در این اوقات که خاقان مغفور وارد آذربایجان شده بودند و نایب‌السلطنه در سرحد به مقابله و مقاتله اشتغال داشتند انضباط امر تبریز را چنان‌که مذکور شد خاقان مغفور در حین مراجعت به دارالخلافه به آصف‌الدوله رجوع فرموده بودند و از نوکرهای نایب‌السلطنه در شهر تبریز سوای حاجی علی عسکر خواجه کسی نبود و از اولاد نایب‌السلطنه پادشاه مرحوم در قراجه داغ تشریف داشت و امیرزاده بهرام‌میرزا در خوی و این دعاگوی دولت شاهی به خدمات سرحد اردبیل مشغول بود و امیرزاده خسرومیرزا را هم در همان دو سه روز احضار رکاب فرموده بودند که به قلعۀ ایروان برای اطمینان قلوب لشکر آنجا روانه فرمایند و امیرزاده فریدون‌میرزا که در شهر تبریز تشریف داشتند با وجود صغر سن بدون حکم نایب‌السلطنه دخل و تصرف نمی‌توانستند کرد و لشکریان نظام و رعایای تبریز و سایر رعایای آذربایجان با آصف‌الدوله چندان الفتی نداشتند.

حاجی علی عسکر خواجه سرا که به دخل و تصرف امور مشغول بود معلوم است که چقدرها داخل و تصرف را از عهده می‌توانست برآمد. خوانین مرند به جهت قتل نظر علی‌خان که در سال گذشته واقع شده بود مخوف و هراسان از دولت علیۀ ایران بودند و در همین روزها حاجی‌میرزا یوسف مجتهد تبریز به رحمت خدا رفته بود و میر فتاح پسرش که جوان و سرشار و مغرور بود و اهل تبریز کمال اعتقاد و ارادت به پدرش داشتند به او گرویده او نیز از جوانی و غرور ادعای بزرگ داشت تدبیری که در تبریز به خاطر حاجی علی عسکر خواجه‌سرا رسید این بود که آقا میر فتاح را از طرف والدۀ پادشاه مرحوم در درب حرمسرای مبارکۀ تبریز ضیافت نموده و بیست هزار تومان امانت با سپارند و چنین خیال کرده بود که به سبب سپردن این تنخواه باشم امانت آقا میر فتاح امیدوار شده با تبعه و لحقۀ خود به خدمتگزاری مشغول خواهند شد و آصف‌الدوله نیز که اهل آذربایجان نه از او خوفی داشتند و نه امیدی به همان احترامات ظاهره قانع شده به خوش‌گذرانی خود مشغول بود و خوانین مرند از قصبۀ مرند که هشت فرسنگی تبریز است و تا قلعۀ عباس آباد نیز قریب به ده فرسنگ است با ژنرال ارسطوف بنای مراوده گذاشته در این وقت که ژنرال بسقویچ از نخجوان به طرف تفلیس کوچ نموده و نایب‌السلطنه از ایروان به بایزید و خوی آمد خاطر نشان ژنرال ارسطوف کردند که در تبریز چندان جمعیتی نیست و اهل تبریز خواهان شما می‌باشند و اگر شما هزار نفر از صالدات را در قلعۀ عباس آباد بگذارید با سه هزار نفر دیگر از راه مرند متوجه تبریز شوید به محض این‌که اهل تبریز مستحضر از آمدن شما شوند غوغا و شورش کرده لشکریان و مستحفظان ایران را مسلوب الاختیار کرده شهر تبریز را به تصرف دولت روس می‌دهند و عرایض نیز در این باب از آقا میر فتاح و منسوبان او گرفته به نظر ژنرال ارسطوف رسانده بودند و قرار داده بودند که ژنرال ارسطوف از ارس عبور کرده از پشت کوه مشو که همه جا قاطع مابین محال خوی و گنی و مرند است از طرف مرند که خالی از لشکر ایران است حرکت کرده غفلة به دارالسلطنۀ تبریز رسیده و اهل تبریز که هواخواهان دولت روس و مخبر از این حکایت‌اند سر به شورش و غوغا برآورده و کار شهر را بر وفق دلخواه صورت دهند.

چون آنچه مقدر است باید ظاهر شود ژنرال ارسطوف خوف و هراس نکرده و از خیالات دیگر غافل شده با سه هزار نفر صالدات و هزار نفر قزاق و ده عراده توپ از راه مرند روانۀ تسخیر دارالسلطنۀ تبریز شد و تا قریۀ صوفیان که شش فرسخی تبریز است رسیده احدی از دولت‌خواهان این طرف را خبری از آمدن او نبود چون گرد و غبار لشکر در صحرای صوفیان ظاهر شد همهمه و گفتگو در تبریز پیدا شده بعضی گفتند که نایب‌السلطنه است که از طرف خوی می‌آید و بعضی گفتند که شاید لشکر روس باشد.

باری آصف‌الدوله و حاجی علی عسکر خواجه سواره‌ای برای خبرگیری فرستاده معلوم شد که لشکر روس است می‌آید و به چهار فرسنگی رسیده‌اند.

اختلاف در میان رؤسا و امنای دولت در تبریز پیدا شده بعضی می‌گفتند حصارداری نماییم و نایب‌السلطنه را که در بیست فرسنگی است خبر کنیم و بعضی می‌گفتند که شهر و قلعه را گذاشته فرار نماییم و بعضی دیگر می‌گفتند که هیچ‌یک از این دو مقدور نیست باید تسلیم دولت روسیه شد. القصه آصف‌الدوله به سمت دروازه‌ای که مقابل لشکر روس بود موسوم به دروازۀ کجیل رفته و بالای بروج در آمد یک دو توپ پر کرده ایستاد و لشکر روس به کنار رودخانۀ آجی قریب نیم‌فرسنگی شهر ایستادند و میرزا محمدخان لاریجانی تفنگچیان خود را برداشته با تفنگچیان سوادکوهی و مازندرانی و عراقی به درب دولتخانۀ همایون آمده اظهار نمود که خاقان مغفور به من حکم فرموده که اگر لشکر روس بر سر تبریز آیند و بخواهند که شهر تبریز را محاصره نمایند باید تو حکما عیال نایب‌السلطنه را برداشته از تبریز بیرون آورده به مملکت زنجان و خمسه رسانیده به من معلوم نمایی و چون مأمورم و نایب‌السلطنه در اینجا نیست حکما به مأموریت خود عمل خواهم کرد و چون پیرمرد هفتاد ساله بود به اندرون آمده به خدمت والده پادشاه مرحوم رسیده عرض حال خود را نمود و در همان ساعت جمیع اولاد و عیال نایب‌السلطنه را به تخت روان‌ها و کجاوه‌ها و محفه‌ها بارگیری کرده روانۀ عراق شد و از این طرف آقا میر فتاح با هواخواهان و دوستان خود به عزم استقبال ژنرال ارسطوف به طرف دروازۀ کجیل رفته و از آن طرف آصف‌الدوله سه توپ به طرف لشکر روس انداخت و لشکر روس از انداخته شدن توپ و بیرون نیامدن احدی از اهالی تبریز به خوانین مرند بدگمان شده به حبس ایشان امر نمودند. در این بین از طرف شهر آقا میر فتاح به دروازۀ کجیل رسیده حکم به شکستن دروازه کرده از شهر بیرون رفت و آصف‌الدوله و مستحفظین بروج و بارو از بیرون رفتن عیال و اولاد نایب‌السلطنه با تفنگچیان عراق و آقا میر فتاح از حفظ بروج و باره دست کشیده هریک در گوشه‌ای پنهان شدند و آصف‌الدوله خود را از قلعۀ تبریز بیرون انداخته درخانۀ یکی از رعایای محلۀ خیابان پنهان شد و در حینی که ژنرال ارسطوف خوانین مرند را گرفته و در کار معاودت بود و استقبالچیان شهر و آقا میر فتاح رسیده کیفیت شهر را معلوم نمودند.

ژنرال ارسطوف از همانجا خوانین مرند را با هزار نفر سوارۀ قزاق که همراه داشت با دو عراده توپ به تعاقب میرزا محمدخان لاریجانی و عیال و اولاد نایب‌السلطنه روانه کرده خود وارد دارالسلطنۀ تبریز شده به دارالاماره نزول نمود و هزار نفر صالدات به ارگ فرستاده قورخانه و انبار را مضبوط نمود و دو عراده توپ با ریسمان‌ها بر بالای طاق علی شاه که از بناهای قدیم تبریز و کمال ارتفاع دارد کشیده مشغول به ضبط و حراست مملکت تبریز شده و صورت حال را به ژنرال بسقویچ اعلام نموده و آصف‌الدوله را که درخانۀ رعیتی پنهان شده بود مخبر شده صالدات فرستاده آصف‌الدوله را گرفته به محبس فرستاد.

ذکر احوال ژنرال بسقویچ و فرار حسین‌خان سردار از قلعۀ سردار آباد و گرفتن ژنرال بسقویچ قلعۀ ایروان را و فرار نصیرخان طالش از قلعۀ النجق و خبردار شدن ژنرال بسقویچ از تسخیر تبریز

چون ژنرال بسقویچ چنان‌که مذکور شد متعاقب اردوی نایب‌السلطنه به راه تفلیس روانه شد در بین راه معلوم شد که نایب‌السلطنه در آباران به لشکر روس رسیده چنان‌که مذکور شد محاربه واقع شده و لشکر روس در اوچ کلیسا متحصن آمده‌اند.

ژنرال بسقویچ از راه تفلیس به طرف اردوی نایب‌السلطنه روانه شده و چنان‌که مذکور شد در همان چند روز نایب‌السلطنه نیز به طرف خوی حرکت فرموده بود و حسین‌خان سردار با جمعیت ایروان در آن حوالی مانده بود، ژنرال بسقویچ به محض رسیدن به سردار آباد حسین‌خان سردار با آن همه تعهدات که خدمت خاقان مغفور کرده بود تاب توقف یک روز نیاورده و سردار آباد را از مستحفظین خالی کرده از مقابل ژنرال بسقویچ کناره گرفت و ژنرال بسقویچ به سردار آباد رسیده قلعۀ سردار آباد را متصرف شد و از همین تصرف که در قلعۀ سرآباد نمود خاطر اهل مملکت ایروان و خاطر لشکریانی که در قلعه بودند پریشان شده هریک به خیالی و واهمه‌ای افتادند.

ژنرال بسقویچ از سردار آباد حرکت کرده به اوچ کلیسا آمده بقیۀ لشکر روس را که در آنجا خسته و مجروح مانده بودند با توپ‌های بزرگ برداشته به عزم تسخیر قلعۀ ایروان روانه شد و به کنار قلعه رسیده به محاصره اشتغال نموده و قلعۀ به آن متانت را به سبب یأس قلعگیان از مدد و اختلاف ایشان با وجود بودن فوج خاصۀ تبریز و فوج مراغه و دو فوج ایروان و دو هزار تفنگچی مازندران و قریب به صد عراده توپ در سه چهار روز از بدن و بروج قلعه با توپ‌های بزرگ کوبیده و در همین دو سه روز خبر تسخیر شهر تبریز به قلعگیان رسیده یکجا دل از دست داده و دست از قلعه‌داری کشیده به فکر جان خود افتادند و افواج مراغه و تبریز دسته‌دسته بنای گریختن گذاشته و ژنرال بسقویچ نیز از حال قلعگیان مستحضر شده قلعگیان را به امان از جان امید داده وارد قلعۀ ایروان گردید و جمیع رؤسا را گرفته و محبوس کرده مثل حسن‌خان سردار و قاسم‌خان سرتیپ فوج خاصه و علیمردان‌خان تبریزی و سایر سرکردگان عراق را به التماس محبوس نموده و جمیع لشکریان را یراق‌چین کرده به تفلیس فرستاد و خود با سی هزار لشکر نظام به تعجیل تمام از آب ارس گذشته از راه مرند وارد دارالسلطنۀ تبریز شد و ژنرال ارسطوف را با وجود چنین خدمتی معاتب نموده او را به جنون و خودسری مقصر دولتی نموده و معزول کرده محبوسا به دارالسلطنۀ پترزبورگ فرستاد و از لشکرهایی که به جهت محافظت قراباغ و شیروان و گنجه و نخجوان و سایر ولایات گذاشته بود سی هزار نفر دیگر احضار نموده که از آب ارس گذشته به ضبط ممالک این طرف آب ارس پردازند و محقق شد که زیاده از شصت هزار نفر صالدات و صد عراده توپ از آب ارس گذشته مشغول به تسخیر و حفظ آذربایجان شدند و حسین‌خان سردار به طرف دارالخلافه رفت و در قزوین که موطن اصلی او بود توقف نمود.

ذکر احوال نایب‌السلطنه بعد از رسیدن خبر تسخیر تبریز در قریۀ شندآباد و چگونگی گزارشات ایشان و طلب صلح نمودن از ژنرال بسقویچ

چون کیفیت تسخیر تبریز به نوعی که معلوم شد در اردوی شندآباد به سمع نایب‌السلطنه رسید بعضی از لشکریان و غلامان که در تبریز و محال تبریز صاحب علاقه و عیال بودند از خدمت نایب‌السلطنه فرار کرده و بعضی دیگر از حقوق و نمک خوراکی نگذشتند و در وفاداری و جان‌نثاری ثابت‌قدم ماندند و آن روز روزی بود که مخلص از غیرمخلص متمیز می‌شد و امیرزاده خسرومیرزا در همان روزها به خدمت نایب‌السلطنه رسیده بود بالجمله اردو به هم برآمده و تفرقگی حاصل شد سوای توپچیان نظام و سوارۀ قاجار و ترکمان قریب نهصد نفر پیاده‌نظام که از فراری‌های صالدات روسیه جمع شده بود کسی در رکاب نماند و از اعیان اردو جز محمدخان امیر نظام و ابراهیم‌خان قاجار ولد جان محمدخان و یوسف‌خان توپچی باشی و سهراب‌خان دیگر کسی در رکاب نبود.

سرکار نایب‌السلطنه بعد از شنیدن این مقدمه و دیدن اوضاع توپخانه و نظام و باقی سوار را برداشته از رفتن تبریز فسخ عزیمت فرموده و معین بود که در ولایت خوی نیز اقامت متعسر است به عزم رفتن به مملکت ارومیه به طرف محال سلماس عود فرمودند و به امیرزاده بهرام‌میرزا نیز حکم فرمودند که به قدر مقدور از توپخانۀ خوی که در راه وفا ثابت‌قدمند همراه برداشته در محال سلماس و ارومیه ملحق رکاب می‌شوند.

امیرزاده بهرام‌میرزا پانزده عراده توپ از خوی حرکت داده با نظام خلج از خوی بیرون آمده به خدمت نایب‌السلطنه رسیدند و نایب‌السلطنه از سلماس نیز حرکت کرده وارد شهر ارومیه شدند و عالیجاه بیجن‌خان را با نوشتۀ ملایمت و ملاطفت به نزد ژنرال بسقویچ که خبر ورود او به تبریز معلوم شده بود فرستاده طالب صلح و صفا شدند و قرار شد که در شهر ارومیه چندان توقف فرمایند که جواب ژنرال بسقویچ معلوم شود و اهالی ارومیه به قدم اخلاص پیش آمده مشغول به جان‌سپاری و خدمتگزاری شدند و در این سفر مملکت خوی و مرند و تبریز و قراجه داغ و مشکین و سراب و گرم رود تا میانج و بعضی از محال خلخال و مراغه به هم برآمده از اطاعت دولت علیه ایران خارج شده و ولایت ارومیه و ساوجبلاغ و صائن قلعه و مرحمت آباد من محال مراغه که یک هزار نفر سوارۀ کرمانی در آنجا ساکن بود و قلعه و مملکت اردبیل با طالش و مغان در تصرف دولت ایران باقی ماند و ژنرال بسقویچ به ولایات متصرفه و محالات حکام و صالدات و توپ فرستاده مالیات از ولایات از روی جمع و دفتر ایران با قبض و برات دادوستد نموده و به جز کاه و علف و بریدن درخت‌های بی‌ثمر که صالدات و قزاق مأذون به آوردن بودند در سایر امتعه و اموال رعایا دخل و تصرف نمی‌کردند ولیکن نامعقولان مملکت و قوادان رعیت با اهل نظام روس و بزرگان ایشان مراوده کرده به جهت خوش آمد به قوادی مشغول شدند و حفظ عصمت بسیار مشکل شد، بعضی از ریش‌سفیدان تبریز در این باب به آقا میر فتاح در جزو گفتگو کرده بودند به زبان ترکی گفته بود که صالدات به جای فرزندان منند چگونه به اذیت عزوبت ایشان راضی شوم، العیاذ باللّه.

ذکر احوال پادشاه مرحوم که در قراجه داغ تشریف داشتند و چگونگی احوال این دعاگوی دولت شاهی که در اردبیل بود

پادشاه مرحوم بعد از شنیدن خبر تسخیر تبریز احوال اهل قراجه داغ و شاهیسونان مشکین را به‌طور دیگر دیده به هم برآمدگی در میان آنها واقع شده اهل و عیال را که همراه داشتند از راه اردبیل و خلخال روانۀ عراق فرمودند و خود چند روز دیگر با نه عراده توپ به سرکردگی قاسم علی‌خان بهارلو و سیصد نفر غلام از قراجه داغ با میرزا نصرالله و میرزا علی کرایلی از راه مشکین و اردبیل عازم عراق شدند و این دعاگوی دولت شاهی بعد از شنیدن تسخیر تبریز همت بر نگه داشتن قلعۀ اردبیل گماشته توپچیان نظام و جانبازان نهاوند و تفنگچیان نائین را دلداری داده به قدر دویست نفر از سربازان شقاقی را که از تبریز فرار کرده بودند جمع آورده از محال هروآباد و خلخال نیز که به اردبیل و رشت متصل بود صد نفر تفنگچی آورده از محال اسالم و کرگانرود طالش نیز سیصد نفر تفنگچی آورده و با غلامان عرب و سایر غلام و نوکربابی که داشت دل بر قلعه‌داری نهاده به انجام تدارکات این مهم مشغول شد. در همین اوقات خبر رسید که پادشاه مرحوم به یک فرسنگی اردبیل رسیده دعاگوی دولت پادشاهی به استقبال شتافته به لوازم جان‌سپاری و خدمتگزاری اشتغال نمود و سؤال از ارادۀ پادشاه مرحوم نمود، فرمایش فرمودند که چون از نایب‌السلطنه خبری نیست و مملکت آذربایجان هم به هم برآمده و تبریز از دست رفته ظاهراً مصلحت آن است که تا خمسه رفته در آنجا توقف کنیم و آنچه از خاقان مغفور حکم شود معمول داریم تا از نایب‌السلطنه نیز خبری ظاهر شود این دعاگوی دولت شاهی معروض داشت که چون قلعۀ اردبیل در کمال متانت است و چهل عراده توپ با توپچی و قورخانه بسیار در قلعه موجود به قدر هزار و پانصد نفر عراقی و آذربایجانی در قلعه هستند و مملکت اردبیل به مملکت طالش و رشت متصل است مصلحت باشد پادشاه مرحوم به قلعه تشریف‌فرما شده این دعاگوی دولت شاهی جان خود را نثار خاک پای مبارک خواهد کرد و در این زمستان به عراق رفتن و شماتت اعمام را کشیدن چه ضرور است. پادشاه مرحوم نیز قبول عرایض این دعاگوی دولت را فرمود و میرزا نصراللّه نیز تصدیق عرایض این دعاگو را کرده رأی پادشاه مرحوم به این قرار گرفته با توپخانه و غلام که همراه او بود وارد قلعۀ اردبیل شدند و در قلعۀ اردبیل قریب به پنجاه عراده توپ و دو هزار نفر سواره و پیاده حاضر شده همه همت بر حفظ و حراست آن قلعه گماشتند و میر حسن‌خان طالش نیز پنج شش هزار نفر سواره و پیادۀ طالش مستعد نموده گوش به فرمان نشست و پادشاه مرحوم کیفیت امر ولایت اردبیل و طالش را به خدمت خاقان مغفور عرضه نموده متعهد حفظ این مملکت شدند.

اما احوال میرزامحمدخان لاریحانی و اولاد و عیال نایب‌السلطنۀ مرحوم بعد از خروج از تبریز به تعجیل تمام روانۀ عراق شدند و بار و بنه و اسباب این دعاگوی دولت که یک روز پیش از خروج میرزامحمدخان به عزم آمدن به اردبیل از تبریز بیرون آمده بود از گدوک شبلی به راه اردبیل روانه شده بودند سواران مرند و سوارۀ قزاق تا گدوک شبلی تعاقب میرزامحمدخان را نموده و خبردار می‌شوند که در پیش میرزامحمدخان زیاده از سه چهار هزار نفر سواره و تفنگچی می‌باشد و می‌دانند که از دنبال رفتن او بی‌فایده است و خبردار می‌شوند که مال و اسباب این دعاگوی دولت به طرف اردبیل رفته است خوانین مرند و سوارۀ قزاق به راه اردبیل افتاده در قریۀ ارشتیناب به بنۀ این دعاگو رسیده مال و اموال این دعاگو را تاراج کرده عود می‌نمایند و عیال و اولاد نایب‌السلطنه به سلامت وارد خمسه شده به حکم خاقان مغفور به بلدۀ همدان رفته در آنجا رحل اقامت انداختند.

ذکر گزارشاتی که در دارالخلافۀ تهران بعد از شنیدن تسخیر تبریز واقع شد

خاقان مغفور بعد از شنیدن تسخیر تبریز به احضار لشکرهای مازندران و عراق و خراسان فرمان داد و شیخ علی‌میرزا را با لشکر ملایر و تویسرکان به خمسه فرستاد. اهل خمسه از سوء سلوک عبد اللّه‌میرزا اظهار شکایت کرده خاقان مغفور به عزل او فرمان داده به دارالخلافه احضار شد و حسین‌خان سردار نیز با سوارۀ ایلیات قزوین مأمور به خمسه شده با دو هزار سوار به خمسه رسید و در خدمت خاقان مغفور بدگویان نایب‌السلطنه زبان به بدگویی گشاده به سخن‌های زشت و عرض‌های زشت و عرض‌های نالایق خاطر خاقان مغفور را فی‌الجمله از نایب‌السلطنه آزرده ساختند و می‌خواستند که خاطر خاقان مغفور را مایل به تربیت حسنعلی‌میرزا نمایند و همه روزه منتظر آمدن حسنعلی‌میرزا از مشهد مقدس بودند و هواخواهان نایب‌السلطنه در کمال دلتنگی و پریشانی روزگار می‌گذرانیدند و روزبه‌روز به دارالخلافه از اطراف ولایات جمعیت آمده و چون در جمیع ممالک سوای اولاد خاقان مغفور حاکم و متصرفی نبود به این سبب در جمیع ولایات عراق و فارس و دار المرز حرکتی برخلاف قانون دولتی از هیچ‌جا روی ننمود و حکایتی که در یزد و کرمان واقع شد به سبب غیبت شاهزاده محمد ولی‌میرزا از یزد به جهت اختیارداری عبد الرضاخان یزدی در آن ملک واقع شده که به تفصیل به رشتۀ تحریر کشیده خواهد شد.

ذکر مراجعت بیجن‌خان از نزد ژنرال بسقویچ و قبول کردن ژنرال بسقویچ مصالحه را به شروطی که مذکور می‌شود

چون بیجن‌خان با نوشتجات نایب‌السلطنه به نزد ژنرال بسقویچ آمد و ژنرال بسقویچ از کیفیت نوشتجات آگاهی به هم رساند بعد از تغییرات بسیار و گله‌مندی‌های بیشمار بیجن‌خان اظهار نمود که دولت ما هرگز به این جنگ و غوغا راضی نبودند و همیشه طالب صلح با دولت ایران می‌باشند حال که ثمرۀ جنگ و جدال فی‌الجمله معلوم امنای دولت ایران شده و میل به صلح و صلاح نموده‌اند دولت علیۀ روس نیز با وجود غلبه و استظهار باز از مصالحه و مهادنه سرباز نخواهند زد مشروط بر آن‌که نایب‌السلطنه به وکالت دولت خود ارکان مصالحه را قبول فرموده و کاغذ در قبول کردن ارکان مصالحه برای من بفرستند پس از آن‌جایی را معین خواهم کرد که در آن مکان همدیگر را ملاقات کرده به انجام امر مصالحه اشتغال نماییم و جزئیات امر مصالحه را در مجلس ملاقات گفتگو کرده قرار خواهیم داد و لابد باید این ارکان مصالحه از طرف دولت ایران قبول شود:

رکن اول - ایروان و نخجوان و اردوباد که در ید تصرف لشکر روس است به دولت علیۀ روس واگذار شود و رودخانۀ ارس به سرحدیت بین الدولتین مقرر گردد.

رکن دویم - طالش و مغان که حین مصالحه در تصرّف دولت علیه ایران است به دولت روس رد شود.

رکن سیم - بیست کرور اشرفی یک مثقالی که در مخارج این جنگ دولت روس متضرر شده‌اند دولت علیۀ ایران تسلیم نمایند.

رکن چهارم - خود نایب‌السلطنه یا پادشاه مرحوم از طرف دولت علیۀ ایران بعد از انجام صلح به دارالسلطنۀ پترزبورگ رفته عذرخواهی نقض عهد سابق را نمایند و نوشتجات به این مضمون نوشته همراه بیجن‌خان به خدمت نایب‌السلطنه فرستاد و سبب قبول نمودن امنای دولت روس مصالحه را آن بود که مابین دولت علیۀ روم با دولت روس سه چهار ماه بود که به نقار کلی کشیده بود و مادّۀ نزاع فیمابین ایشان مستعد شده چنان‌که در همان اوقات جنگ‌های عظیم واقع شد. و ژنرال بسقویچ بعد از مصالحه با دولت ایران به تفلیس معاودت نکرده با لشکرهایی که در آذربایجان همراه داشت به خاک دولت روم رفته به جنگ و جدال مشغول شد. باری بیجن‌خان با نوشتجات مذکور در ارومیه به خدمت نایب‌السلطنه رسید و نایب‌السلطنه محض دولت‌داری و دولتخواهی قطع‌نظر از سخن بدگویان و بدخواهان که در خدمت خاقان مغفور می‌کردند فرموده به قبول مصالحه سر رضا جنبانید و کاغذ قبول به ژنرال بسقویچ فرستاده خواهش تعیین محل مجلس ملاقات را نمود و چگونگی را به خدمت خاقان مغفور معروض داشته و نیازمندانه عرض کردند که سوای قبول نمودن این مصالحه مصلحتی برای دولت علیه ایران نیست و چون مصلحت دولتی منحصر در این بود قبول این معنی را نموده‌ام و با ژنرال بسقویچ در باب انجام این مصالحه ملاقات خواهم کرد و واضح است که پادشاه نیز مصلحت دولت خود را کنار نخواهند گذاشت.

ذکر رفتن نایب‌السلطنه به قصبۀ دهخوارقان و آمدن ژنرال بسقویچ آنجا و انعقاد مجلس صلح

نایب‌السلطنه مصلحت دولت را در صلح دیده و ژنرال بسقویچ را مایل به صلح نموده ارکان اربعه را قبول فرموده و نوشته برای ژنرال بسقویچ در قبول نمودن و رضا شدن به ارکان مشروطه فرستاده طلب تعیین مکان ملاقات نمودند و ژنرال بسقویچ بعد از اطلاع بر رضامندی نایب‌السلطنه به صلح مزبور قصبۀ دهخوارقان را که در پنج فرسنگی تبریز واقع است تعیین برای مجلس ملاقات نموده و معلوم نایب‌السلطنه داشتند که با پانصد نفر از خواص خود به مجلس مصالحه تشریف آورند و زیاده از این از ملتزمین رکاب را در هر ولایتی که مصلحت باشد اقامت دهند. نایب‌السلطنه بعد از اطلاع از جواب ژنرال بسقویچ حکومت ارومیه را به نجف قلی‌خان افشار واگذار فرموده و شاهزاده ملک قاسم‌میرزا را که تا حال در آن ولایت به حکومت مشغول بود برای اعلام این حالات به دارالخلافه فرستادند و امیرزاده بهرام‌میرزا را بامیرزا تقی قوام‌الدوله و یوسف‌خان توپچی باشی و توپخانه و نظام که همراه بود به مرحمت آباد به کنار رودخانۀ جغاتو که محل قشلاق و مناسب بود مقرر فرمودند که رفته اقامت نمایند و هزار نفر سوارۀ کرمانی را که در مرحمت آباد اقامت داشتند ابواب جمع امیرزاده بهرام‌میرزا فرمودند و دو فوج نظام افشار را مقرر داشتند که مستعد شده در وقت ضرورت اگر از اخلاص و حقوق نشانی دارند متوجه اردوی معلی شوند و خود نایب‌السلطنه امیرزاده خسرومیرزا و محمدخان امیر نظام و ابراهیم‌خان سردار و میرزا محمد علی مستوفی و حاجی‌میرزا مسعود را با محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی و بعضی از خوانین افشار با آقایان و سوارۀ قاجار که همراه بودند به قدر پانصد نفر برداشته و چون فی‌الجمله در مزاج نایب‌السلطنه تکسری بود به تخت روان سوار و روانۀ قصبۀ دهخوارقان شدند و در راه دولت‌داری با وجود این‌که پشت و پناه دولت ایران وجود شریف ایشان بود خود را بی‌محابا به میان آنچنان دشمنی انداخته و از برای حفظ بیضۀ اسلام و دولت ایران از وجود مبارک خود گذشتند و سخنان بدگویان را که در دارالخلافه می‌گفتند به مضمون ذرهم و ما یقولون عمل فرموده به هیچ‌وجه اعتنایی ننمودند و از آن طرف ژنرال بسقویچ با سه هزار صالدات و هزار و پانصد نفر سواره و ده عراده توپ با وزرا و اعیان دولت روسیه یک روز قبل از نایب‌السلطنه وارد قصبۀ دهخوارقان شده بودند مهماندار و استقبال‌چی برای نایب‌السلطنه رسیده ایشان را در کمال اعزاز و احترام به قصبۀ دهخوارقان وارد نمودند.

ذکر خبر شدن خاقان مغفور از رفتن نایب‌السلطنه به میان لشکر روس برای انجام مصالحه

چون این خبر به دارالخلافه رسید و کیفیت‌های مذکوره را به عرض خاقان مغفور رسانیدند از یک طرف ملاحظه می‌فرمودند مثل مملکت آذربایجان و سی هزار لشکر نظام با سیصد عراده توپ که در قلعه‌های ایروان و عباس آباد و تبریز و سایر امکنۀ آذربایجان بود از دست رفته و مثل دولت روس دشمنی قوی‌دست تا بقاپلان کوه ضبط نموده‌اند و به این قناعت نخواهند کرد و البته وارد عراق خواهند شد و از طرف دیگر ملاحظه می‌فرمودند که کو آن استعداد در عراق و فارس و مازندران که به مقابلۀ چنین دشمنی قوی توان پرداخت و یا به ممانعت ایشان توان برخاست حرف‌های واهی حسین‌خان سردار سست‌تر از تار عنکبوت است و گفتگوی شاهزاده معاند و امنا محض خوش‌آمد است و از این طرف ملاحظه می‌فرمودند که در میان پادشاهان جهان چگونه می‌توان به این نوع کار که از دشمن پیش آمده تسلیم صرف شد و از این‌قدر مملکت و این خزینه چگونه توان گذشت و از دشمنان مذلت کشید و از طرف دیگر ملاحظه می‌فرمودند که با وجود ظهور این غلبه از طرف دشمن یمکن اگر مصالحه نشود باقی آنچه در دست است از دست رفته و کار به جایی کشد که تدارک آن اصلاً ممکن نباشد و نیز ملاحظه می‌فرمودند که با وجود این‌که در مملکت خراسان مثل رضا قلی‌خانی در قوچان و محمدخان در تربت سال‌هاست که دم از طغیان و عصیان می‌زنند و بارها لشکر فرستاده شده و شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا مکررا به مقام دفع و رفع آنها برآمده و کار به هیچ نوع تمام نشده مگر به دادن فرمان امان و ختم قرآن چگونه میسر است که چنین دشمن قوی با این اوضاع و اسباب مغلوب و منکوب آیند در همین بین خبر رسید که عبد الرضاخان یزدی وزیر شاهزاده محمدولی‌میرزا که در یزد به نیابت ایشان مشغول بود شاهزاده را که در دارالخلافه دیده و خصم قوی‌دست روس را به تبریز رسیده شنیده سودای استقلال در دماغ خود جای داده جمیع عیال و اولاد شاهزاده را از یزد بیرون کشیده و با یزدیان متفق شده سیصد هزار تومان زر مسکوک و دویست هزار تومان اقمشه و امتعه از مال شاهزاده تصرف کرده به بذل و بخشش و گرفتن نوکر مشغول می‌باشد و باز خبر رسید که عباس‌قلی‌میرزا حاکم کرمان ولد ابراهیم‌خان قاجار که نوادۀ دختری خاقان مغفور بود در کرمان به اغوای قاسم‌خان نامی و به غرور جوانی قریب به هشت هزار نفر از طایفۀ بلوچ و طایفه عطاء‌اللهی جمع کرده از شهر کرمان در کار حرکت کردن به سمت یزد و کاشان است. خاقان مغفور به این جهات و رموز دیگر دولتی که صاحبان دولت و سلطنت از آن آگاهند جواب نایب‌السلطنه را به‌طور خوشی نوشته و صراحة سه رکن مصالحه را قبول فرموده و در باب رکن دیگر که دادن بیست کرور اشرفی باشد تأمل فرموده بودند و پنج کرور به نایب‌السلطنه اذن داده بودند که طی گفتگو نماید.

ذکر گفتگوی ژنرال بسقویچ با نایب‌السلطنه در مجلس دهخوارقان و رفتن دالخسکی از طرف ژنرال بسقویچ به دارالخلافۀ تهران و آمدن میرزا ابو الحسن‌خان وزیر دول خارجه از دارالخلافه به آذربایجان

چون نایب‌السلطنه و ژنرال بسقویچ با امنای دولت روسیه و ایران در قصبۀ دهخوارقان مجتمع آمدند و به ملاقات هم رسیده گفتگوی دولتی به میان آوردند از آنجا که کاغذ وکالت دولتی در دست وکلای طرفین ضرور است تا سخنانی که گفتگو می‌شود محل اعتبار باشد و بی‌فایده نشود ژنرال بسقویچ کاغذ وکالت نایب‌السلطنه را از طرف دولت ایران خواسته و نوشتۀ وکالت خود را از طرف دولت خود اظهار نمود.

نایب‌السلطنه چون کاغذی چنین در دست نداشتند در جواب فرمودند که کسان ما به دارالخلافه رفته‌اند و در این چند روز وکالت‌نامچۀ دولتی خواهد رسید تا رسیدن کاغذ وکالت‌نامچه شروط و قراردادهای دیگر را وکلای طرفین گفتگو نموده در دفاتر مصالحه نوشته موجود نمایند که بعد از رسیدن وکالت‌نامه معطلی دیگر حاصل نشده صورت قرارداد را طرفین ممهور کرده به یکدیگر سپارند و بعد از انعقاد مصالحه چنان‌که قانون است مصالحه نامچه به مهر پادشاه هر دو دولت مزین شده ایلچیان طرفین به همدیگر رسانند و به جهت رسیدن وکالت‌نامچه دو هفته مهلت خواسته شد، ژنرال بسقویچ قبول این معنی را نموده و وکلای جزو در مجالس مختلفه گفتگو می‌نمودند در مجلس اول ملاقات ژنرال بسقویچ با نایب‌السلطنه پنج کرور از بیست کرور را به عوض تعارف و هدیه گذشت نمودند چون بر ژنرال بسقویچ واضح شده که تأخیر در فرستادن وکالت‌نامچه از طرف خاقان مغفور به جهت سنگینی تنخواه است پول‌کنیکی را که موسوم به بدالخسکی بود با عریضه مشتمل به ترتیبات و تبیینات و ترغیبات و تزیین مصالحه به خدمت خاقان مغفور به چاپاری فرستاد و خاقان مغفور نیز فرستادۀ مزبور را نوازشات فرموده مقرر داشته بودند که میرزا ابو الحسن‌خان وزیر دول خارجه از طرف ما به خدمت نایب‌السلطنه می‌رسد و در مجلس صلح او نیز باید مستمع گفتگوی مجلس باشد و ژنرال بسقویچ یک دو هفته به انتظار میرزا ابو الحسن‌خان نشسته و میرزا ابو الحسن‌خان نیز بعد از تأخیرات غیر متوقع وارد دهخوارقان شده و وکالت‌نامه همراه آورده ولی در دادن وکالت‌نامه شرط شده بود که در باب کرورات گفتگوی تازه شود و قرار دیگری در میان آید. ژنرال بسقویچ دو کرور و نیم هم در دیدوبازدید امیرزاده خسرومیرزا گذشت و تعارف کرده و به این جهت به امیرزاده خسرومیرزا «یارم عباس» می‌گفت ترجمۀ فارسی آن: نصف عباس القصه به گفتگوهای بسیار و ابرام‌های بی‌شمار و بهانه‌های مختلف دو کرور و نیم دیگر معفو شده قرار به ده کرور داده شد به این نوع که در وقت تحویل سه کرور عقد مصالحه منعقد شود و بعد از تحویل سه کرور دیگر تبریز و قراجه داغ و مشکین و خلخال و محال ثلاثۀ سراب و گرمرود و هشت‌رود و شهر مراغه تخلیه شود و خوی و ارومیه در عوض دو کروه مرهون مانده به رسیدن کرور هفتم ارومیه تخلیه شود و به رسیدن کرور هشتم از خوی بیرون روند و دو کرور دیگر تمسک دولتی سپرده شود که مدتی مطالبۀ آن موقوف باشد و پس از آن عند المطالبه بدون عذر کارسازی شود و سایر شروط قراردادها از جزئیات تعیین محل سرحد و احترامات ایلچیان طرفین و قرارداد فراریان به نوعی که در مصالحه‌نامچۀ دولتی مذکور است داده شده بود که مجلس دهخوارقان به سبب‌هایی که مذکور می‌شود به هم خورد.

ذکر اسبابی که باعث برهم خوردگی مجلس دهخوارقان شد و منعقد شدن مجلس صلح در قریۀ ترکمانچای

شاهزاده حسنعلی‌میرزا از مشهد مقدس هفتصد نفر شمخالچی و چهارصد پانصد سوار و سه چهار علم سیاه همراه برداشته می‌گفت که علم‌های حضرت رضا صلوات‌الله علیه است که در خواب به من مرحمت کرده و فرموده است که روس را به ضرب شمشیر از مملکت بیرون کن و با این گفتگوها و این سخن‌ها وارد دارالخلافۀ تهران شد و امنای دولت خاقانی که ساز مخالفت نایب‌السلطنه را راست کرده بودند و به راه عراق می‌زدند حسنعلی‌میرزا را سرمایۀ نتیجۀ خیالات خود ساخته و تحریک نمودند که عوام دارالخلافه فوج‌فوج و دسته به دسته به دیدن او رفته اظهار دوستی و خدمت نمایند و او را صاحب‌السلطنه نامیده چنین وانمودند که اگر فی‌الجمله خاقان مغفور پر و بالی به حسنعلی‌میرزا دهند شاید که قرار مصالحه به اسهل از این داده شود.

خاقان مغفور نیز به این ملاحظه حسنعلی‌میرزا را نواخته و سخنانی که مشعر بر فی‌الجمله کم‌التفاتی بود نسبت به نایب‌السلطنه بر زبان آورده و شاهزادگان را به احترام داشتن حسنعلی‌میرزا امر فرمودند و مقرّر شد که حسنعلی‌میرزا با جنود دارالخلافه از دارالخلافه حرکت کرده تا به قزوین و خمسه برود و خاقان مغفور که همۀ امور جهان در آیینۀ ضمیر ایشان واضح و هویدا بود و این نوع اسباب را اسباب مقابله با لشکر روس هرگز تصور نمی‌فرمودند شش کرور زر مسکوک بار نموده به صحابت منوچهرخان معتمدالدوله مأمور داشتند که به خدمت نایب‌السلطنه برساند و از این طرف امنای دولت روسیه از طول زمان اقامت دهخوارقان استشعار مکر و حیله از طرف دولت ایران نموده و بعضی از اهل آذربایجان از راه دولتخواهی روسیه به ژنرال بسقویچ از حکایات اوضاع دارالخلافه می‌گفتند و چون اثری از گفتگوهای مجلس دهخوارقان ظاهر نمی‌شد ژنرال بسقویچ فی‌الجمله احتمال خلاف داده به نایب‌السلطنه اعلام نمود که از یک طرف امیرزاده بهرام‌میرزا در مرحمت آباد اردو زده می‌شنوم که از افشار و کردستان و کرمانشاهان به دفعات لشکر به اردوی او می‌رسند و از یک طرف محمدمیرزا و جهانگیرمیرزا در قلعۀ اردبیل نشسته از طالش و خلخال و رشت و شقاقی و شاهیسون جمعیت جمع می‌نمایند و از طرف دیگر حسین‌خان سردار که باعث برافروختن این آتش است با شیخ علی‌میرزا در خمسه آمده به استعداد حرب و تدارک جنگ مشغولند و خود پادشاه ایران در دارالخلافه به استجماع لشکر ایران فرمان داده و حسنعلی‌میرزا را از خراسان حرکت داده و صاحب‌السلطنه نامیده مأمور به جنگ لشکر روس نموده است و شما مرا به قصبۀ دهخوارقان آورده قریب به دو ماه است که به امروز و فردا معطل ساخته‌اید و از کار دولتی بازگذاشته‌اید و در مدّت این اقامت مخارج کلی برای لشکر عظیم که همراه است کشیده شده، حال تو از دو قسم بیرون نیست یا با دولت روس در مقام مکر و حیله می‌باشی یا پادشاه ایران سخنان تو را وقری نمی‌گذارد، پس از انعقاد این مجلس زیاده از این صلاح دولت روس نمی‌باشد شما پنج روز دیگر در امان دولت روس می‌باشید که خود را به طرفی کشیده و ما نیز به تبریز می‌رویم و از آنجا به هرچه مصلحت دولت باشد اقدام خواهیم کرد.

نایب‌السلطنه از شنیدن این سخن پریشان شده با وجود ناخوشی بدنی که داشتند به منزل ژنرال بسقویچ رفته قبول نمودند که زیاده از پنج روز نمانند ولیکن خواهش کردند که اگر این تنخواه مقرر در این طرف قاپلان کوه به قراولان لشکر روس رسید ژنرال بسقویچ حکم دهد که لشکر روس از محلی که تنخواه رسیده قدم پیش نگذارند و در محل دیگر دوباره مجلس صلح منعقد شود و قرار فیمابین به همین قرار باشد که بود.

ژنرال بسقویچ در جواب گفته بود که این عهد را قبول نمودم و با تو قرار می‌گذارم که تنخواه مصالحه تا دم دروازۀ دارالخلافۀ تهران در هر جا و هر مکان به قراولان لشکر روس رسد صلح برقرار خواهد بود ولیکن اگر در آن طرف قاپلان کوه هر قدر به تهران نزدیک‌تر به تنخواه رسیم از تخلیۀ ولایات و زیاد و کم تنخواه گفتگوی دیگر خواهیم کرد و میر فتاح به ژنرال بسقویچ نوشته بود که به پنج کرور رضا به صلح دادن عیب ندارد و در عوض سه کرور که در تخلیۀ آذربایجان می‌گیرند ما اهل آذربایجان در دو سال چهار کرور به امپراطور اعظم می‌دهیم. القصه نایب‌السلطنه به وعدۀ ژنرال بسقویچ خرسند شد و به تدارک رفتن مشغول گردید و فی‌الفور چاپار به دارالخلافه فرستاده خاطر خاقان مغفور را از گفتگوی مجلس مستحضر ساختند و آصف‌الدوله را که به خواهش نایب‌السلطنه ژنرال بسقویچ به قصبۀ دهخوارقان آورده بود وداع فرموده باز او را مستحفظین دولت روس به تبریز بردند ژنرال بسقویچ نیز به تبریز عود نموده نایب‌السلطنۀ مرحوم به مرحمت آباد تشریف‌فرما شدند.

ذکر مأمور شدن ژنرال لیتنان‌گراف سوختلن به گرفتن قلعۀ اردبیل و احوالات پادشاه مرحوم از ایام توقف نایب‌السلطنه در دهخوارقان تا رسیدن خبر صلح که در ترکمانچای واقع شد

چنان‌که سابق ذکر یافت پادشاه مرحوم در قلعۀ اردبیل بعد از تخلیۀ قراجه داغ توقف فرمودند و چون از سلامتی نایب‌السلطنه و انعقاد مجلس صلح در دهخوارقان مطلع شدند رأی پادشاه مرحوم قرار گرفت که از قلعۀ اردبیل به محال ولکیج که محالی است از ولایات طالش تشریف برده و لشکر طالش و شاهیسون و آن نواحی را مستعد فرمایند و این دعاگوی دولت شاهنشاهی را در قلعۀ اردبیل گذراند و اگر لشکر روس به محاصرۀ قلعۀ اردبیل آیند پادشاه مرحوم از خارج به امداد قلعیگان بپردازند به این عزم درست با دویست نفر سوار کارآمد و چهار عراده توپ به قریۀ نمین که چهار برج داشت از محال ولکیج تشریف برده بعد از چند روز توقف شاهیسونان مشکین به خیال‌های بیجا دو سه هزار نفر از سواره و پیاده جمع‌آوری نموده به محال ولکیج رفتند و چون بی‌اذن و اجازۀ پادشاه مرحوم آن اجتماع را نموده بودند و پادشاه مرحوم نخواستند که پرده از روی کار آنها برداشته شود از قریۀ نمین توپخانه و سوار را برداشته و این دعاگوی دولت شاهی را نیز از حقیقت حال مخبر نموده روانۀ قلعۀ اردبیل شدند و این دعاگوی دولت به عزم استقبال با سه دسته جانباز عراقی و دو عراده توپ از قلعه بیرون رفته در رکاب پادشاه مرحوم صحیحا و سالما وارد قلعه شدیم و شاهیسونان همه جا از دور سیاهی نموده به قدر دو توپ‌رس نزدیک می‌آمدند تا به نیم فرسنگی اردبیل به این سیاق آمده مراجعت کردند و در این بین نصیرخان طالش با قدری تفنگچی که از قلعۀ النجق نخجوان فرار کرده بود به قلعۀ اردبیل وارد شد.

چون هر روز مبالغی جو و کاه برای سوارانی که در قلعه بودند و اسب‌های توپخانه لازم بود و احتمال کلی می‌رفت که اگر مصالحه منعقد نشود لشکر روسیه به محاصرۀ قلعۀ اردبیل اقدام نمایند به این ملاحظه قرار شد که پنجاه رأس اسب در قلعۀ اردبیل مانده و هر قدر مال و قاطر زاید بر پنجاه رأس است به دست نصیرخان و بعضی از معتمدان سپرده شده روانۀ محال کرگانرود و طالش شود که هم توفیری و تفاوتی در انبار حاصل و هم دوست و دشمن و دور و نزدیک متیقن شوند که برای قلعگیان اردبیل راهی سوای قلعه‌داری و نزاع و قتال نیست.

پادشاه مرحوم نصیرخان را با جمیع مال و دواب روانۀ کرگانرود نمودند و در این بین از خاقان مغفور احکام و نوازشات به پادشاه مرحوم رسیده و هشت هزار تومان زر نقد مدد خرج مرحمت فرموده بودند و از طرف نایب‌السلطنه نیز قاسم‌خان غلام تفنگچی باشی با پنجاه نفر غلام تفنگچی قدر انداز و هزار تومان نقد رسیده نوازشات بسیار به پادشاه مرحوم و اظهار التفات به این دعاگوی دولت فرموده بود به خصوصه از خدمتگزاری و جان‌سپاری که از این دعاگوی دولت شاهی نسبت به پادشاه مرحوم واقع می‌شد کمال رضامندی نموده بودند خلاصه آن‌که در قلعۀ اردبیل کم و کسری در هیچ باب از تهیۀ قلعه‌داری نمانده بود.

در این مقام برای تجربۀ مطالعه‌کنندگان چند کلمه عرض می‌شود، شبی از شب‌ها این دعاگوی دولت به خلوتی که در میان قلعه منزل یکی از خوانین عمده بود به پوشیدگی وارد شده استماع نمود که‌خان صاحب منزل به برزوبیک ولد حاتم‌خان جبه‌دار خاقان مغفور و حاتم بیک که سرکردۀ تفنگچی نائین بود می‌گوید که آخر تا کی به حرف این دو جوان گوش باید کرد و خود را در این چهار دیوار به کشتن باید داد تا میانۀ این دو جوان اتفاقی هست ما را از این مهلکه خلاصی نیست و به ایشان می‌گفت که شما نوکر خاقان مغفورید و از همه بی‌غرض‌تر شما را می‌داند شما فردا در خدمت پادشاه خلوت کرده به عرض برسانید جهانگیرمیرزا مکرّر در خلوت می‌گوید که من پادشاه را برای این در این قلعه نگه داشته‌ام که روس آمده قلعه را محاصره کرده گاه هست گلولۀ خمپاره‌ای به شاه برخورد و اولاد نایب‌السلطنه منحصر به من باشد و به محمد حسن‌خان نام سرکردۀ تفنگچیان خلخالی نیز گفت که پدرسوخته‌ها تا کی در دور این دو جوان راه می‌روید کار قجر تمام شد و فردا روس خلخال را بالتمام گرفته پدر شما را از گور بیرون می‌آورد، فردا شب تفنگچیانت را بردار از قلعه بگریز تا قدری وهم در دل این‌ها راه یافته ما نیز از این مهلکه خلاص شویم و این‌خان صاحب منزل کسی بود که محمدشاه شهید در اوایل دولت قاجاریه یکی از اقوام او را مقتول ساخته بود.

باری چون سخن به اینجا رسید این دعاگو از آنجا بیرون آمده به خدمت پادشاه مرحوم رسید، فقرۀ اول را خجالت کشیده نتوانست به تفصیل عرض کند و به اجمال پرداخته و فقرۀ ثانی را به تفصیل عرض کرده اذن خواست که فردا شب متوجه امر قراول و قلعه‌داران باشد تا ببیند که این حکایت چگونه خواهد شد.

پادشاه مرحوم اذن مرحمت فرمودند و این دعاگوی دولت شاهی با قاسم‌خان غلام تفنگچی و بعضی از معتمدان دیگر شب بیدار مانده قدری از شب گذشته بود که صدای های و هوی از طرف دروازه شهر بلند شد و خبر رسید که تفنگچیان خلخالند که به دروازه رفته مستحفظین دروازه را مضروب ساخته می‌خواهند دروازه را شکسته بیرون روند این دعاگو و قاسم‌خان با سایر تفنگچیان که مترصد این امر بودیم بیرون دویده تفنگچیان خلخالی را گرفته و یک دو نفر از سلطان‌های ایشان را در همان شب به خدمت پادشاه مرحوم رسانده سه چهار نفر را گوش بریده و دو نفر دیگر را حکم فرمودند که به دهنۀ توپ گذارند و تفنگچیان را یراق‌چین کرده به عملگی و خدمتگزاری سایر لشکر تقسیم و مقرر فرمودند تا عبرت سایر نوکرباب شود.

القصه چون مجلس دهخوارقان بر هم خورد ژنرال بسقویچ صریحا به نایب‌السلطنه گفته بود که من ژنرال گراف سوختلن را با هشت هزار صالدات و دو هزار قزاق و توپخانه به اردبیل مأمور می‌نمایم و دو نفر از اولاد شما در میان قلعه می‌باشد به ایشان بنویسید که چون گفتگوی صلح در میان است با ژنرال سوختلن که به شهر اردبیل وارد می‌شود به طریق صلح و دوستی حرکت نماید بلکه با ژنرال سوختلن راه آمد و رفت پیدا کرده و شهر و قلعه را در حکم واحد دانند.

نایب‌السلطنۀ مرحوم ظاهراً قبول این معنی را فرموده محمد حسین سلطان کجوری را با گراف سوختلن روانه نموده بودند و ظاهراً حکم فرموده بودند که از جنگ و جدال احتراز نموده به صلح و صلاح کوشیده شود و به خطوط معهوده فیمابین حکم شده بود که اگر قدرت و قوت قلعه‌داری باقی است در جواب گفته شود که تا امروز اختیار این ممالک و این لشکر در دست نایب‌السلطنه بود و حال که احوال ایشان معلوم نیست اختیار جان و رعیت این مملکت با خاقان مغفور است.

القصه گراف سوختلن با لشکر مأمور از راه قراجه داغ و مشکین وارد اردبیل شد و محمد حسین سلطان کجوری را به قلعه فرستاده مستدعی از شاه مرحوم شده بود که دروب قلعه را مفتوح نموده گراف سوختلن با یک پلک صالدات در قلعه منزل نماید از این طرف دروب قلعه خاک‌ریز و مسدود شده لشکریان قلعه به حفظ و ضبط بروج و بارو اشتغال می‌نمودند چهار پنج روز به لیت و لعل گذشته شبی از شب‌ها فوجی از صالدات روس در کنار نهر آبی که از طرف دروازۀ شام اسبی به شهر داخل می‌شود آمده سنگر بستند و توپ به سنگر کشیده و قدری صالدات و قزاق به آن طرف قلعه به قریۀ داش کن که ربع فرسنگی قلعه است فرستاده به ساختن سنگر در آن طرف مشغول شدند و چون در این چهار پنج روز جوابی از طرف قلعه به سمع گراف سوختلن نرسید گرگین نام گرجی را که ترجمان بود با علم سفید که علامت امان خواستن آورنده است تا درب قلعه فرستاده اعلام نمود که به رسالت می‌آیم، او را تنها از دریچه داخل کرده به قلعه آوردند و دو روز هم با او به امروز و فردا گذرانیده بی‌نیل مقصود مراجعتش دادند.

فردای آن روز باز گراف‌سوختلن کسی به درب قلعه فرستاده اظهار سخن و پیغام نموده بود مستحفظین دروازه جواب داده بودند که شاهزادگان در خوابند و او معاودت کرده بعد از ساعتی آمده باز همین جواب را شنیده بار سیم آمده باز همین عذر مسموع شده معاودت کرده بود این دعاگوی دولت شاهی در باستیونی که مقابل گنبد شیخ صفی است ایستاده و تماشا می‌نمود که به یک دفعه از سنگر روسیه هفت هشت توپ و فشنگ بزرگ روی به قلعه خالی شده و یکی از فشنگ‌ها به دیوار قورخانه که زیاده از صد خروار باروت داشت رسیده قریب بر وزنی که برای بادکش گذاشته بودند خورده نزدیک بود که چشم‌زخمی بزرگ برسد. توپچیان این ظرف خواستند که به مقام مدافعه برآیند که ترجمان مذکور با علم سفید به تاخت نزدیک دروازه آمده از دروازه‌بانان پرسید که گراف سوختلن عرض می‌نماید که شاهزاده بیدارند یا در خوابند از عمل گراف سوختلن پادشاه مرحوم شگفته شده ترجمان مزبور را احضار نمودند به توپچیان و مستحفظان قلعه حکم فرمودند که به مجادله و مقاتله اقدام ننمایند تا قراری فیمابین داده شود و در همین روز یحیی‌خان تبریزی از خدمت نایب‌السلطنه رسیده خبر رسیدن منوچهرخان معتمدالدوله را با پنج شش کرور تنخواه و قرار انعقاد مجلس صلح را در قریۀ ترکمانچای رسانید و از این خبر استبشار حاصل شده ترجمان مزبور را با این خبر روانه نزد گراف سوختلن نموده و دروب قلعه را مفتوح فرموده به انداختن توپ‌های شادمانی امر فرمودند و فردای آن روز نیز خبر صلح از طرف ژنرال بسقویچ به ژنرال گراف سوختلن رسیده او نیز به لوازم جشن و شادمانی مشغولی نموده صاحب‌منصبان و صالداتان با اسلحه و بی‌اسلحه به قلعه تردد می‌نمودند و همچنین از این طرف رفت‌وآمد می‌شد.

ذکر رفتن نایب‌السلطنه از دهخوارقان تا ولایت گروس و رسیدن چاپار خاقان مغفور و رساندن معتمدالدوله تنخواه مذکور را در گردنۀ قاپلان کوه به قراولان لشکر روس و قرار انعقاد مصالحه در قریۀ ترکمانچای

چون نایب‌السلطنه از دهخوارقان روانه شده به مرحمت آباد رسید ضعف و نقاهت کلی در مزاج ایشان به هم رسید و به آن ناتوانی اردو را حرکت داده در حقیقت سرگردان کار خود بودند و امری در نظر سوای رسیدن خبر دارالخلافه نداشتند و با این بی‌سامانی تا به ولایت گروس رفتند و در آنجا چاپار از دارالخلافه رسیده معلوم شد که خاقان مغفور بعد از استماع برهم خوردگی مجلس دهخوارقان و محقق شدن حرکت ژنرال بسقویچ از تبریز به عزم عراق خوش‌آمدگویان مجلس همایون را به بی‌اعتنایی ادب فرموده و شش کرور تنخواه همراه معتمدالدوله منوچهرخان روانه داشته‌اند و فرامین التفات آئین برای نایب‌السلطنه فرستاده‌اند.

نایب‌السلطنه را بعد از رسیدن این اخبار رفع حزن و ملال شده روی به طرف قاپلان کوه و محال گرم‌رود گذاشتند و چاپار نزد ژنرال بسقویچ فرستاده حقیقت را اعلام داشتند و ژنرال بسقویچ بعد از ورود به تبریز چند روزی توقف نموده با لشکر سنگین در آن زمستان سخت از تبریز بیرون آمده به عزم عراق روانه شده بود که در منزل اوجان و صومعه خبر رسیدن تنخواه رسیده از آنجا به قریۀ ترکمانچای آمده و به نایب‌السلطنه مراسله نوشته استدعای وصول ایشان را به قریۀ ترکمانچای نموده و در همۀ مکان لشکرهای خود را از حرکت به سمت عراق بازداشته منتظر وصول نایب‌السلطنه گردید و نایب‌السلطنه نیز با وجود زحمت ناخوشی به هر نوعی که بود به ترکمانچای نزول فرمود و امیرزاده بهرام‌میرزا را با اردو حکم به توقف در محال گروس کرده و امیرزاده خسرومیرزا را از ملتزمین رکاب گردانید، منوچهرخان معتمدالدوله نیز با تنخواه رسید و آصف‌الدوله نیز از تبریز احضار شده مجلس گفتگو منعقد گردید و شروط و ارکانی که در دهخوارقان تحریر شده بود بیرون نویس شده و مهمانی عظیم منعقد شده و سفرای دولت انگلیس چنان‌که در دهخوارقان حاضر بودند در آنجا نیز حاضر شده صورت‌های مصالحه‌نامه از طرف دولت ایران به مهر نایب‌السلطنه مزین شده و از طرف دولت روس به مهر ژنرال بسقویچ رسیده در مجلس مهمانی به اعزاز و احترام تمام تبدیل صورت مصالحه‌نامه از طرف دولت ایران به مهر نایب‌السلطنه مزین شده و از طرف دولت روس به مهر ژنرال بسقویچ رسیده در مجلس مهمانی به اعزاز و احترام تمام تبدیل صورت مصالحه‌نامه را نمودند به این معنی که ژنرال بسقویچ صورت صلح‌نامۀ ممهور به مهر نایب‌السلطنه از وکلای دولت ایران گرفته و نایب‌السلطنه نیز صورت صلح‌نامه ممهور به مهر ژنرال بسقویچ را از وکلای آن دولت بازیافت نموده زبان به مبارک باد گشودند و سه روز و سه شب به انداختن توپ و آتشبازی عیش و شادمانی نمودند.

از اتفاقات آن‌که در آن قریه در همان روزها گوسفندی بره‌ای زائید که دو سر و دو گردن و یک بدن داشت و مردۀ این بره را برای تماشا به حضور نایب‌السلطنه و ژنرال بسقویچ آوردند. ژنرال بسقویچ گفته بود که مطابقت دارد احوال این بره به احوال این قریه که دو سر را در یک‌جا جمع کرده است و پس از اتمام امر مصالحه در مجلس وداع سخنی ژنرال بسقویچ به نایب‌السلطنه گفته که تحریر آن مناسب است. گفته بود که ای نایب‌السلطنه واضح و یقین است که رنج بسیار و کدورت بیشمار چه در جنگ سابق چه در این جنگ از دولت ما به شما رسیده و چون شما نایب‌السلطنۀ ایران هستید اگر به قاعده‌ای که در روزگار مقرر است شما بر تخت سلطنت قرار گرفتید همیشه به این فکر خواهید بود که به تلافی این غصه‌ها و کدورت‌ها اقدام نمایید ولیکن من در عالم خیرخواهی و محبت به شما می‌گویم که همیشه صلح امپراطور را برای دولت خود نافع‌تر از همه کار دانید و جنگ او را با ضررتر از همه‌چیز شمارید و توقع دارم که در قلب خود مصلحت دید این محب را جای دهید و بیست روز از نایب‌السلطنه در توقّف تبریز مهلت گرفته و لشکرهای خود را که به قاپلان کوه توقف داشتند احضار نموده روانۀ دارالسلطنۀ تبریز شدند و چون گراف سوختلن از پادشاه مرحوم چهار عراده توپ که در قلعۀ اردبیل از توپ‌های دولت روس به نشان پادشاه روس موجود بود خواهش کرده بود که واگذار شود و در عوض آن هشت عراده توپ از توپ‌های دولت ایران در تبریز واگذار نمایند و این خواهش از طرف پادشاه مقرون به قبول شده بود لهذا ژنرال بسقویچ به این جهت هشت عراده توپ در تبریز گذاشته و سایر توپخانه و قورخانه را کلا برداشته از دارالسلطنۀ تبریز بیرون رفت و گراف سوختلن نیز در واقعۀ اردبیل با پادشاه مرحوم وداع کرده با لشکرهای خود از راه مشکین به قراباغ رفت و ولایت اسلام دوباره از کفر خالی شد و ولایت ایران را از نو قوامی حاصل آمد و ارومیه و خوی در رهن ماند.

ذکر احوالاتی که در دارالخلافۀ تهران در این اوقات روی نمود

چون خبر مصالحۀ مذکوره را نایب‌السلطنه به دارالخلافه فرستاد خاقان مغفور حسنعلی‌میرزا را از قزوین احضار فرمودند و چون از خوانین سرکش خراسان عریضه‌ها می‌رسید و طالب شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا نبودند خاقان مغفور ولایت خراسان را به نواب احمد علی‌میرزا که ولد صلبی خاقان بودند مرحمت فرمودند و با میرزا موسی نایب روانۀ آن حدود ساختند و به حسنعلی‌میرزا حکم شد که از دارالخلافه به کرمان رفته به انتظام امر آنجا بپردازد و عباس قلی‌میرزا که در این اوقات از کرمان حرکت کرده با هفت هشت هزار نفر نزدیک به یزد رسیده بود بعداز شنیدن خبر مصالحۀ دولتین سلک جمعیتی که داشت از هم پاشیده به کرمان فرار کرده و در آنجا نیز تاب مقاومت نیاورده به شیراز پیش حسینعلی‌میرزا خال اعیانی خود رفت و خاقان مغفور او را از حسینعلی‌میرزا طلب داشت، وی از آنجا نیز فرار کرده به مازندران رفت و به وساطت سرای ملک که زوجۀ ملک‌آرا و مادرزن عباس قلی‌میرزا بود در خدمت خاقان مغفور عفو جرایم او شده مقرر شد که در مازندران باشد و خاقان مغفور به شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا حکم فرمودند که از راه یزد به کرمان رفته عبد الرضاخان یزدی را که بر علانیه دم از طغیان می‌زند و کوچ و عیال محمد ولی‌میرزا را از یزد بیرون کرده و خود شاهزاده را که به یزد می‌رفت جواب کرده و راه نداده است اگر توانست به تدبیر رفع فساد او را بنماید و الا مشغول به امر نشده به کرمان رود و به استعداد دفع او کوشیده در سال آینده متوجه دفع او شود.

شجاع‌السلطنه از راه یزد حرکت کرده در یزد امری برای او متمشی نشده متوجه کرمان شد و به کرمان رسیده در مقر حکومت خود قرار گرفت و هم در این اوقات که ملک‌آرا با لشکرهای مازندران به دارالخلافه احضار شده بود مرخصی حاصل کرده به مازندران رفتند و نواب شیخ الملوک و حسین‌خان سردار در خمسه بودند حکم خاقان مغفور صادر شد که شیخ المولک به ملایر رفته و حسین‌خان نیز به خراسان رود در همان اوقات حسین‌خان وفات یافته به مقر اصلی شتافت و چون عبد الرضاخان استقامت امر دولت ابدمدت را مشاهده نمود و مقدمات خود را که چیده بود به یقین دانست که نتیجه به عکس خواهد داد صد هزار تومان نقد از مال شاهزاده محمد ولی‌میرزا به دارالخلافه به خدمت خاقان مغفور فرستاد و شاهزاده ظل‌السلطان را واسطۀ امر خود در خدمت خاقان نموده و یکی از اولاد شاهزاده ظل‌السلطان را خواهش نمود که به اسم حکومت روانۀ یزد نمایند. خاقان مغفور سخنان روی‌اندود او را از روی مصلحت قبول فرموده سیف‌الدوله پسر ظل‌السلطان را به یزد فرستادند او نیز به یزد رفته از همۀ امور بی‌دخل در گوشۀ یزد قرار گرفت و در همین سال شاهزاده محمد تقی‌میرزا ملقب به حسام‌السلطنه که حاکم بروجرد بودند محمودمیرزا را به تهاون در خدمتگزاری دولت منسوب کرده صد و بیست هزار تومان پیشکش داده حکومت لرستان و عربستان را به حکم خاقان مغفور از او منتزع نموده بلکه از حکومت نهاوند نیز معزول شده به دارالخلافه احضار شد، همچنین شاهزاده عبداللّه‌میرزا یک‌صد و بیست هزار تومان پیشکش در خدمت خاقان گذرانیده دوباره منصوب به حکومت خمسه شد.

ذکر ورود نایب‌السلطنه به تبریز و وقایعاتی که در آن اوقات روی داد

نایب‌السلطنه بعد از روانه شدن ژنرال بسقویچ به محال هشت رود تشریف بردند و از آنجا به ساعت سعد روانۀ دارالسلطنۀ تبریز شدند و اهل ولایت آذربایجان چنان‌که عادت اهل زمان است در اوقات توقف روسیه در دارالسلطنۀ تبریز و تسلط ایشان در ولایت آذربایجان بعضی مآل‌اندیشی‌ها کرده بودند و دو گروهی در میان ایشان حاصل شده بود، نایب‌السلطنۀ مرحوم قبل از ورود به دارالسلطنۀ تبریز از راه دولت‌داری و سرپرستی ارقام استمالت به جمیع اهل آذربایجان نوشته و در آن احکام مرقوم فرموده بودند که باید رعیت و خوانین و لشکریان آذربایجان به عفو دولت ما امیدوار بوده و این معنی را بدانند که در امثال این فترات حرکاتی که از زیردستان صادر می‌شود آن جوره حرکات را در میزان عمل وزنی نخواهد بود که بنای آن اعمال از روی اضطرار و عدم اختیار است و در این صورت تکلیفی برای کسی نیست پس باید به الطاف ما امیدوار بوده و در خدمت ما جمیع گذشته را معفو و مغفور شمارند.

بعضی از اهالی آذربایجان که مخوف شده بودند و می‌خواستند که از مملکت آذربایجان به ولایت روسیه روند مطمئن و امیدوار شده خادم و غیرخادم متوجه آستان‌بوسی شدند و جمعیت عظیم در دارالسلطنۀ تبریز روی داده نایب‌السلطنه در ساعت معین وارد تبریز شدند و رعایا و برایا فوج‌فوج و دسته‌دسته به آستان‌بوسی مشرف شده التفات خود را دربارۀ عموم خلایق مبذول می‌فرمودند و خاقان مغفور به جهت این‌که مملکت ارومیه و خوی را که در رهن دو کرور مانده بود و منظور داشتند که این تنخواه را نایب‌السلطنه خود از عهده برآید از پریشانی اوضاع نایب‌السلطنه مستحضر شده کرور هفتم را نیز از راه التفات مرحمت فرموده با شاهزاده ملک قاسم‌میرزا و محمد طاهرخان قزوینی روانه داشتند و تنخواه به تحویل‌داران روسیه تحویل شده مملکت ارومیه از رهن بیرون آمد و سرکار نایب‌السلطنه به تدارک خرابی که از لشکر روسیه صادر شده بود می‌کوشیدند و تفصیل خرابی و نقصان لشکر روس از قرار مسطور است:

اولاً- جمیع توپخانه و قورخانۀ آذربایجان را برده بودند سوای پنجاه عراده توپ که در قلعۀ اردبیل مانده بود و هجده عراده توپ که بعضی را امیرزاده بهرام‌میرزا از خوی بیرون آورده بود و بعضی دیگر در اردوی شندآباد همراه بود.

ثانیاً- آن‌که جمیع تفنگ‌های سرباز را از دست لشکر نظام گرفته برده بودند و تحقیقا قریب بیست و پنج هزار تفنگ نیزه‌دار از دست لشکریان آذربایجان گرفته شده بود.

ثالثاً- جمیع رعیت ارامنۀ آذربایجان را که قریب شش هزارخانوار می‌شد و کلیۀ آن در مملکت ارومیه و خوی بود کوچانیده به آن طرف آب ارس بردند و قلیل‌خانواری از ارامنه در شهر تبریز و خوی ماند.

رابعاً- آن‌که مال المقاطعۀ دیوانی ولایت را موافق قبض و برات تا آخر سال از رعیت گرفته بودند و جمیع قبوض مباشرین روسیه را نایب‌السلطنۀ مرحوم به خرج رعیت آوردند، رعیت رفته ولایت خراب لشکریان را بالکلیه پریشان و مغلوبیت از دشمن قوی دست حاصل شده حزن و ملالت بر سر کار نایب‌السلطنه استیلا یافته پهلو بر بستر ناتوانی نهادند و برای بیرون آوردن مملکت خوی از رهن دولت روسیه که خاقان مغفور رفع و رجوع آن را در عهدۀ نایب‌السلطنه گذاشته بودند سرکار نایب‌السلطنه از جمیع اولاد و خدمتکاران و لشکریان خواهش فرمودند که به مقرری ششماهه در آن سال قناعت نموده ششماه دیگر را در راه استخلاص مسلمانان خوی واگذار دولت نماید و آن چه اسباب و اوضاع از طلا و آلات در میان اولاد و عیال ایشان بود بالتمام جمع فرموده به تحویلداران دولت روس قیمت کرده دادند و با وجود این احوال دویست هزار تومان از کرور هشتم باقی مانده به فکر آن افتادند و چون در سنوات سابقه که ناپلئون پادشاه فرانسه بر ولایت فرنگ استیلا یافته به فکر رفتن هندوستان افتاده به دولت ایران ایلچیان فرستاده بود دولت علیۀ انگلیس سفیری موسوم به ملکم خدمت خاقان مغفور فرستاده متعهد شده بودند که هر ساله دویست هزار تومان به دولت ایران دهند و تقویت از دولت ایران با هر دولتی که نزاع داشته باشند به خصوص نزاع با دولت روس نمایند و در ضمن این خواهش نموده بودند که خاقان مغفور ایلچیان فرانسه را بی‌نیل مقصود از ایران روانه نماید، خاقان تحکم بر دولت انگلیس را راجح بر محکومیت دولت فرانسه شمرده ایلچیان ایشان را جواب داده بودند و تنخواه مزبور را چند سال بود که از دولت انگلیس گرفته به عنوان مدد خرج سرحد آذربایجان به نایب‌السلطنه می‌دادند و پس از مدتی دولت انگلیس تهاون در دادن تنخواه مقرری کرده گفته بودند که دادن این تنخواه مشروط به سنوات منازعۀ دولت ایران و روس است و به لفظ مشترکی محتمل الطرفین که در این فصل مصالحۀ دولت‌نامۀ دولتین نوشته بودند متمسک شده تنخواه مزبور را ندادند. در این وقت این فصل مصالحۀ دولت انگلیس به نظر نایب‌السلطنه مرحوم آمده شروع در مطالبۀ ششصد هزار تومان که ملتزمی همه سالۀ ایام منازعۀ دولت ایران و روس بود از دولت انگلیس نموده کیفیت را به عرض خاقان مغفور رسانیدند. خاقان مغفور به این جهت و به جهت تدارکات نایب‌السلطنه العلیه که موافق مصالحه‌نامه بایست به دارالسلطنۀ پترزبورگ بروند حکم به احضار نایب‌السلطنه به دارالخلافه فرمودند.

در این بین اهالی تبریز در هر محله اجتماع کرده اراده کردند که سه چهار نفر از اهل تبریز را که صریحا در ایام توقف لشکر روس قیادت می‌نمودند به قتل رسانند سفرای دولت روس که در تبریز بودند از این اراده مستحضر شده چون از شروط و عهود مصالحه آن بود که به خدمتکاران طرفین اذیت نشود از نایب‌السلطنه خواهش کردند که در مقام منع این اراده برآید. نایب‌السلطنه تا مستحضر شد تبریزیان اشخاص معین را که یک نفر از آنها مشهور به قانجوق رضا بود به ضرب چوب و سنگ سنگسار کرده مقتول ساخته بودند سفرای دولت روس به گفتگو درآمده به رفع اعلام دولتی و کوچ کردن از دارالسلطنۀ تبریز پرداختند، سرکار نایب‌السلطنه کدخدایان تبریز را در دفترخانۀ مبارکۀ تبریز محبوس نموده سفرا را به این نحو اعمال و طرف‌گیری به حال رضا و داد آورده از این گفتگوها بازداشتند.

ذکر رفتن پادشاه مرحوم از قلعۀ اردبیل به قراجه داغ و احضار ایشان به دارالسلطنۀ تبریز

بعد از رفتن گراف سوختلن از قلعۀ اردبیل این دعاگوی دولت شاهی که در سن جوانی بود و قریب ششماه در خدمتگزاری پادشاه مرحوم جانفشانی و سعی و تلاش می‌نمود و پادشاه مرحوم نیز کمال التفات و اطمینان را از خدمتگزاری این دعاگوی دولت حاصل فرموده بودند حاسدان و مفسدان که همیشه در فکر بدگویی می‌باشند و از این راه‌ها قوام زندگانی‌های خود را تصور می‌نمایند به این لباس در خدمت پادشاه مرحوم افساد می‌نمودند که قلعۀ اردبیل قلعه‌ایست محکم و مشحون به توپخانۀ بسیار و قورخانۀ بی‌شمار است و چنان‌که مشهود شد در چنین ایام در مقابل دولت روس ایستاد و به کار آمد، چه می‌شود که پادشاه مرحوم حکومت این ولایت را از نایب‌السلطنه خواهش نموده ضمیمۀ حکومت قراجه داغ و مشکین فرمایند و اگر این تمنی به عمل نیاید از حکومت مشکین و قراجه داغ گذشته حکومت این ولایت را بر حکومت آنها راجح شمارند.

این دعاگو اصلاً اطلاع از این گفتگوها که در خدمت شاه مرحوم می‌نمودند نداشت و به صداقت مشغول خدمتگزاری بود، ارباب فساد این مطلب را به عرض سرکار نایب‌السلطنه رسانده چنان نموده بودند که کمال خواهش پادشاه مرحوم در این است و نایب‌السلطنه از آنجا که اطلاع از اخلاص و خدمتگزاری این دعاگوی دولت نسبت به پادشاه مرحوم داشتند و نمی‌خواستند که هرگز سر مویی پادشاه مرحوم نسبت به زیردستان و متعلقان خود در مقام بی‌التفاتی باشند به این ملاحظه نظر علی‌خان افشار را ظاهراً مأمور فرمودند که به اردبیل آمده اهالی اردبیل را که به خدمتگزاری دولت اقدام نموده بودند امیدوار به التفات دولت ساخته اظهار مراتب مرحمت نایب‌السلطنه را به ایشان نماید و دست‌خطی به پادشاه مرحوم فرستاده بودند که چون باید طالش به دولت روس واگذار شود باید که آن فرزند به محالات طالش رفته میرحسن‌خان را احضار و او را از قرارداد دولتین مستحضر ساخته امیدوار به دولت علیۀ ایران نموده قدغن نماید که محالاتی را که از ولایت طالش باید از دولت ایران به دولت روس منتقل شود خالی نموده لشکر روس را که خواهند آمد در آن محالات بلامنازعه متصرف سازند و از آنجا به قراجه داغ و مشکین رفته بعد از انتظام امر آنجا روانۀ دارالسلطنۀ تبریز شوند و ضمنا پیغام داده بودند که جهانگیرمیرزا را در مقام نوکری تو صادق دیده‌ام به حرف صاحب غرضان که در باب اردبیل می‌گویند اعتنا نکرده او را باید به مرحمت خود امیدوار نمایی و دست‌خطی نیز به سرافرازی این دعاگوی دولت صادر شده بود که بعد از انضباط امر اردبیل و شاهیسون به دارالسلطنۀ تبریز رفته به پای‌بوس مشرف شود.

نظر به این مقدمات پادشاه مرحوم التفات و مرحمت بی‌نهایت به این دعاگو فرموده متوجه انجام خدمات مرجوعه شدند. چون به محال آدینه بازار طالش رسیدند میرحسن‌خان از رسیدن خدمت تقاعد کرده میرهاشم‌خان را که از کسان عمدۀ او بود به خدمت فرستاده متعذر به عذر ناخوشی شد. پادشاه مرحوم از آنجا به قراجه داغ و مشکین تشریف برده بعد از انجام مهام آن ولایت عازم دارالسلطنۀ تبریز گردیده به شرف آستان‌بوسی مشرف شد.

ذکر رفتن سرکار نایب‌السلطنه به دارالخلافۀ تهران و سایر احوالات ایشان تا ورود به دارالسلطنۀ تبریز

چون پادشاه مرحوم وارد دارالسلطنۀ تبریز شدند و به خدمت نایب‌السلطنه مشرف گردیدند نایب‌السلطنه امورات مملکت آذربایجان را به ایشان محول فرموده و در باب جابه‌جا کردن تنخواهی که برای کرور هشتم معین شده بود اهتمام تمام نموده امیرزاده بهرام‌میرزا را به حکومت مملکت خوی منصوب و مقرر داشتند که بعد از خالی شدن مملکت خوی از لشکر روسیه روانۀ آنجا شوند و به ولایات دیگر آذربایجان نیز حکام جزو تعیین فرموده این دعاگوی دولت را نیز که به تبریز آمده بود به انجام امورات اردبیل نامزد فرموده مرخص ساختند و خود نایب‌السلطنه روانۀ دارالخلافه شدند و بعد از قطع منازل به دارالخلافه رسیده به شرف پای‌بوس خاقان مغفور مشرف گردیدند.

در باب ششصد هزار تومان که از دولت علیۀ انگلیس مطالبه می‌شد مجلس گفتگو منعقد شد و سفرای دولت انگلیس مدعی شدند که این تنخواه را وقتی بایست ما به دولت علیۀ ایران تسلیم نماییم که دولت علیۀ روس بی‌جهت و بی‌سبب مقدم و مبتدی بر نقض عهد و میثاق شده به منازعه و مقاتله پردازند و در این منازعه که فیمابین دولتین شد معلوم ما شده است که مبتدی در این منازعه دولت علیۀ ایران بوده و در این صورت بر دولت علیۀ انگلیس لازم نیست که این تنخواه را بدهد چه در این جنگ دولت روس را تقصیری نبوده است و پس از این سؤال و جواب خواهشمند شدند که این فصل مصالحۀ فیمابین را که مایۀ گفتگوی حال و مابعدهاست خاقان مغفور از صلح‌نامه بیرون آورده در ازای این کار دولت علیۀ انگلیس دویست هزار تومان به دولت علیۀ ایران تسلیم نمایند.

این خواهش را خاقان مغفور از ایشان قبول فرموده و مبلغ مسطور را مدد کرور هشتم ساخته به نایب‌السلطنه مرحمت فرمودند و در مدت اقامت نایب‌السلطنه در دارالخلافه مملکت خوی نیز از رهن دولت روسیه بیرون آمد و لشکر متوقف خوی از روس روانۀ آن طرف سرحد شدند و خاقان مغفور تدارک رفتن نایب‌السلطنه را به دارالسلطنۀ پترزبورگ دیده تخت پادشاهانه‌ای که از طلای خالص ساخته و مینا شده بود با کمر خنجر و شمشیر مرصع موسوم به جهانگشا که زیاده از صد هزار تومان همسان شمشیر قیمت داشت با نیم‌تاج پادشاهی و سایر تدارکات لایقه مرحمت فرموده مأذون فرمودند که به دارالسلطنۀ پترزبورگ روانه شوند و مصالحه‌نامه را نیز مقرر داشتند که در خدمت نایب‌السلطنه بوده به امپراطور تسلیم نمایند و پس از آن التفات‌های بیکران مجلس محاکمه برای امر اللّه یارخان آصف‌الدوله منعقد شده و گفتگوی تقصیر و تهاونی که در نگهداری تبریز از او واقع شده بود به میان آمد و پس از اثبات تقصیر به حکم خاقان مغفور نایب‌السلطنه آصف‌الدوله را به میدان درب‌خانه پادشاهی در بالای سکویی که توپ بزرگی گذاشته شده است برده و چوب یاسا به پای زدند تا من‌بعد خدمتکاران بزرگ این جوره تهاون را در امور دولتی سست نشمارند و نایب‌السلطنه را بعد از این مقدمات مرخص فرمودند که به همدان آمده عیال و اولاد که در همدان بودند به دیار نایب‌السلطنه مشرف شوند.

نایب‌السلطنه بعد از آستان‌بوسی روانۀ همدان شده چون به همدان رسیدند شاهزادگان اطراف مثل شاهزاده محمدتقی‌میرزا حاکم بروجرد و شیخ علی‌میرزا حاکم ملایر و تویسرکان و همایون‌میرزا حاکم نهاوند به شرف دست‌بوس مشرف شده و همدان را به فرمایش خاقان مغفور به فرخ‌سیرمیرزا که ولد صلبی خاقان بود سپرده یک زنجیر فیل با تخت پادشاهی که بر بالای او منصوب بود از طرف خاقان مغفور به نایب‌السلطنه مرحمت شده و نایب‌السلطنه در کمال دلخوشی و سرافرازی از مرحمت‌های پادشاهی از همدان از راه مراغه روانۀ تبریز شدند و این دعاگوی دولت را نیز از اردبیل احضار فرمودند و پس از چند روز از ورود نایب‌السلطنه به تبریز این دعاگوی دولت نیز به آستان‌بوسی مشرف گردید.

ذکر آمدن سفیر دولت علیۀ روس ژنرال گریبایدوف و آوردن مصالحه‌نامه از طرف امپراطور تا هنگام مقتول شدن او در دارالخلافۀ تهران

نظر به مقدمات سابقه که تحریر شد بایست که مصالحه‌نامۀ دولتین را سفرای معتبر از طرفین تعیین شده در دارالخلافۀ تهران و دارالسلطنۀ پترزبورگ به خدمت امپراطور اعظم و به خدمت خاقان مغفور رسانند لهذا از طرف دولت علیۀ روس ژنرال گریبایدوف به منصب سفارت سرافراز شده و برای توقف در دارالخلافۀ تهران و رسانیدن مصالحه‌نامه به خاقان مغفور مأمور شد و به علاوه از دولت خود وزیرمختار لقب یافت و با اعزاز و احترام تمام از سرحد دولت علیۀ ایران گذشته وارد دارالسلطنۀ تبریز شد و بعد از شرفیابی خدمت نایب‌السلطنه و یک ماه توقف قونسول یعنی نایب و مصلحت‌گزار از طرف خود در دارالسلطنۀ تبریز گذاشته با مهمانداران دولت علیۀ ایران روانه دارالخلافۀ تهران شد و بعد از ورود به دارالخلافه و دادن مصالحه‌نامه علم سفارت دولتی را چنان‌که قانون سفرای دول است در دارالخلافه برافراخته متوقف داراخلافۀ تهران گردید.

ژنرال گریبایدوف مردی بود بزرگ‌منش و متکبر و به سبب غلبه‌ای که از دولت علیۀ روس نسبت به دولت علیۀ ایران حاصل شده بود بسیار بلندپروازی از او ظاهر می‌شد و دقت‌های بسیار دور از کار در اجرای شروط مصالحه‌نامه می‌نمود.

چون یکی از شروط مصالحه‌نامه آن بود که اسرای طرفین مطلق العنان شوند و در ولایت ایران از عهد نواب کریمخان زند و از عهد محمدشاه شهید اسرای گرجستان به خصوص از طایفۀ اناث بسیار و به عقد و نکاح مردم درآمده بودند آغا یعقوب نامی از خواجه‌سرایان خاقان مغفور که گرجستانی الاصل بود به سبب باقیی که در دولت ایران داشت خود را رعیت روسیه نامیده نزد ژنرال گریبایدوف رفته بود و خاقان مغفور اعتنایی به امر او در این باب نفرموده امنای دولت ایران در باب تنخواه باقی او با سفیر مذکور یک دو مجلس به نرمی تمام گفتگو کرده بودند و آغا یعقوب مذکور با بعضی از ارامنه که در نزد ژنرال گریبایدوف راه یافته بودند سیاهۀ اسرای قدیم و جدید گرجستان را به ژنرال گریبایدوف داده اکثر آنها منکوحۀ مسلمانان و صاحبان اولاد بودند، یک دو نفر را نیز اسم برده بودند که در حرمخانۀ خاقان مغفور در سلک خدمتگزاران دولتی منتظم بودند و یک نفر را نیز که درخانۀ اللّه یارخان آصف‌الدوله و منکوحۀ او بود در سیاهه نوشته بودند.

گریبایدوف به علاوۀ رفتار و سلوک‌های زیاده از حد و خارج از قانون که با امنای دولت می‌نمود در مجالسی هم که مشرف به حضور خاقان مغفور می‌شد به خلاف آداب حرکت می‌کرد و بنا گذاشت که با تجار دارالخلافه به بهانۀ این‌که گرجستانی درخانۀ شماست بدرفتاری نماید و بدون اذن و استحضار امنای دولت ایران کسان خود را از ارامنه و روسیه به‌خانه‌های مسلمانان می‌فرستاد و ایشان خودسر داخل‌خانه‌های مردم شده اظهار می‌داشتند که باید نمایندگان ما جمیع اناثیۀ آن‌خانه را دیده اگر زنی از گرجستان باشد به‌خانۀ ایلچی برده تا ایلچی بالمشافهه تحقیق رضا و عدم رضا در ماندن و نماندن او در مملکت ایران نماید و مکرر این حرکت از گریبایدوف صادر شد و از اناثیۀ اهل اسلام به این نحوها به‌خانۀ خود برده شب‌ها نگاهداری می‌کرد.

این اعمال از او در نظر اهل اسلام ناپسند آمده به عرض امنای دولت علیۀ ایران می‌رساندند و امنای دولت خاقانی به طورهای مختلف در اسکات مسلمانان سعی می‌نمودند و یک دو بار در مقام نصیحت گریبایدوف برآمده اصلاً مفید نمی‌افتاد و خاقان مغفور محبت و یگانگی امپراطور را که به واگذاشتن مملکت‌ها و دادن کرورها مبایعه و مصالحه فرموده بودند نمی‌خواستند که به هیچ‌وجه و به هیچ سبب رنجشی در میانه پیدا شود و ژنرال گریبایدوف نیز از این جهت که از خاقان مغفور اصلاً اظهار نارضامندی نمی‌دید و به غروری که داشت روزبه‌روز دست تعدی را درازتر می‌کرد تا به حدی که این دست درازی به‌خانۀ اللّه یارخان آصف‌الدوله رسیده به وساطت آغا یعقوب خواجه جمعی ارامنه و قزاق را به‌خانۀ آصف‌الدوله که در میان ارگ مبارکۀ دارالخلافه بود فرستاد و ضعیفه‌ای را که درخانۀ آصف‌الدوله بود جبرا و قهرا خواست بیرون آورد. آصف‌الدوله هرچه از ایشان مهلت خواست مقدور نشد و می‌دانست که نظر به صلاح دولتی خاقان مغفور در این باب اعتنایی نخواهد فرمود لابد شده ضعیفه را با بعضی از معتمدان خود به‌خانۀ ایلچی فرستاد که در آنجا ژنرال گریبایدوف ضعیفه را دیده از رضا و عدم رضای او در ماندن و نماندن پرسیده باز روانۀ‌خانه آصف‌الدوله نماید.

بعد از بردن ضعیفه ایلچی معتمدان آصف‌الدوله را جواب داده و ضعیفه را نگاه داشته بود به این بهانه که خود باید بدون حضور شما از او سؤال نمایم. آصف‌الدوله از شنیدن این خبر آتش به جان و بی‌تاب و توان شده به فکر چارۀ خود افتاد و به علمای اسلام که در دارالخلافه بودند اظهار تظلم خود را نمود و سایر مسلمانان را که کمال دلتنگی از این اعمال داشتند به مقام عجز و تظلم درآورده در دولت‌سرای افضل الفضلاء مجتهدالعصر والزمان حاجی‌میرزا مسیح رحمه‌اللّه جمع آمده زبان به تظلم و تشکی گشوده و از عدم اعتنای خاقان مغفور نیز در این باب اظهار دلتنگی نمودند و حاجی‌میرزا مسیح رحمه اللّه نظر به تکلیف مسلمانی کسی به نزد ایلچی مزبور فرستاده طلب اناثیۀ اهل اسلام را که برده بود نمود، ایلچی در جواب سخنان درشت گفته مجتهد العصر و الزمانی را خائبا خاسرا معاودت داد و اهل اسلام از دیدن این اوضاع پریشان شده محلات و محالات را خبر کرده و جمیع کسبه و رعایا از زن و مرد اسلحه پوشیده و اکثر نوکر باب دولتی نیز به جهت اسلام ترک آمدن ارگ مبارکه را کرده به دولت‌سرای مجتهد العصر و الزمانی جمع آمدند ومیرزای مجتهد را از دولت‌سرای خود به مسجد جامع برده دروب اسواق وخانات را بسته به مسجد جامع مجتمع گشتند و کثرت و غوغای عظیم از عام و خواص در مسجد پیدا آمد.

امنای دولت از شنیدن این اخبار ابواب ارگ مبارکه را بسته و مستحفظ گذاشته از غوغای عوام محترز آمدند و مجتهد العصر و الزمانی کسان به نزد ژنرال گریبایدوف فرستاده و از او دوباره خواهش استرداد اناثیۀ اسلام را نمودند و گریبایدوف نیز کسان خود را که قریب به دویست نفر بودند جمع آورده به حفظ‌خانۀ خود مشغول شده کسان میرزای مجتهد را به عتاب‌های درشت و خطاب‌های سخت مخاطب ساخته معاودت داد.

اهل اسلام از شنیدن این جواب به اضطراب افتادند، خاقان مغفور کس فرستاده اهل اسلام را از این حرکت منع نمودند و عوام الناس فرستادگان خاقان را فی‌الجمله سرزنش کرده معاودت دادند و بار دیگر میرزای مجتهد رحمه‌اللّه کسان به نزد ایلچی فرستاده خواهش سابق را مکرر ساختند و در این نوبت آغا یعقوب ناپاک با یک دو نفر از کسان ایلچی در حضور گریبایدوف سخنان مرتدانه گفته و دست به تفنگ گشودند و دو سه نفر از اهل اسلام را که جناب میرزا فرستاده بود مقتول ساخته سایر خدمتکاران ایلچی نیز از بام و دیوارهای‌خانه بنای تفنگ‌اندازی گذاشته جمعی از اهل اسلام را مجروح ساختند.

چون عوام الناس که در مسجد جامع جمع آمده بودند کار را بدین منوال دیدند و دسته‌دسته فوج‌فوج از مسجد جامع روی به‌خانۀ ایلچی گذاشته به استیصال وجود ژنرال گریبایدوف و اعوان اوجازم شدند و خاقان مغفور بعد از شنیدن این خبر ظل‌السلطان را با جمعی از ارگ بیرون فرستادند خواستند که به ممانعت عوام مشغول شوند عوام الناس از دیدن احوال کسان ظل‌السلطان را در کوچه‌ها به سنگ و چوب گرفته هجوم بر سرخانۀ ایلچی آوردند و کسان ایلچی نیز هفتاد هشتاد نفر از مسلمان را به ضرب گلوله مقتول ساختند.

بالجمله مسلمانان به خانۀ ایلچی ریخته گریبایدوف را با جمیع کسان او سوای یک نفر نایب ایلچی که به‌خانۀ مسلمانی پناه برده و محفوظ مانده بود جمیعا مقتول شدند و اسباب و اوضاع‌خانۀ ایلچی را به باد تاراج دادند و پس از این اعمال به مسجد جامع رفته‌میرزای مجتهد را به دولت‌سرای خود برده او را به معاونت خود در صورت تعرض دولت ایران به ایشان مطمئن ساخته متفرق شدند و خاقان مغفور از ظهور این واقعه که منافات تمام با یگانگی دولت علیه روس داشت دلتنگ شده به فکر چارۀ کار افتادند.

ذکر رسیدن خبر قتل ایلچی به دارالسلطنۀ تبریز و مأمور شدن امیرزاده خسرومیرزا به عذرخواهی این عمل به دولت روسیه و بردن مصالحه‌نامه

نایب‌السلطنه از زمانی که از دارالخلافه عود فرموده وارد دارالسلطنۀ تبریز شده بودند در انجام تدارکات سفر دارالسلطنۀ پترزبورگ مشغولی داشتند و این دعاگوی دولت شاهی را که از اردبیل احضار فرموده بودند برای آن بود که دستورالعمل مرحمت شود که در تدارک خود بوده از ملتزمین رکاب تا ولایت تفلیس باشد و حکم فرموده بودند که پنجاه نفر سواره از جوانان شاهیسون و کدخدازادگان آن طایفه با اسب‌های قیمتی و یراق و رشته‌های طلا با اسباب و اوضاع جلال برای آنها تدارک دیده از ملتزمین رکاب باشند و منظور داشتند که در آن سفر سیصد نفر سواره با رشمه و بست تفنگ و شاه قطار طلا و سایر اسباب تجمل که دویست مثقال طلا در هر سوار مصروف شده باشد در رکاب باشند.

نظر به این مقدمات این دعاگوی دولت شاهی را مرخص اردبیل فرموده این دعاگو وارد اردبیل و به تدارک سفر مشغولی داشت و در همان چند روز بنای حرکت نایب‌السلطنه از دارالسلطنۀ تبریز به دارالسلطنه پترزبورگ بود که خبر کشته شدن ژنرال گریبایدوف را به نحوی که مذکور شد خاقان مغفور به نایب‌السلطنه رسانید و نایب‌السلطنه از شنیدن این حکایت محزون شده به فکرهای دور و دراز افتادند و در چنین وقتی که برای دولت علیۀ ایران هیچ‌گونه استعدادی میسر نبود و نمی‌شد چنین حادثۀ عظیم واقع شده عقول عقلا در تدارک این کار متحیر مانده جمود در آراء پیدا شده هیچ یک از مصلحت‌بینان را مصلحتی متناسب به حال دولت به خاطر نمی‌رسید سرکار نایب‌السلطنه را به الهام ملهمان غیبی به خاطر رسید که مصلحت دولت آن است که در چنین وقتی که مابین دولت روم و روس منازعه قائم و برپاست اگر به نحو خوشی عذرخواهی این عمل بشود یحتمل که امپراطور عذرپذیر شده منازعۀ دولت ایران را در مقام دولت‌داری سربار منازعۀ دولت روم ننمایند و نایبی را که در دارالخلافه سلامت مانده بود احضار فرموده او را امیدوار داشته تصدیق کیفیت دارالخلافه را در بیدخلی امنای دولت علیه ایران در این امر از او گرفته با چاپار روانۀ تفلیس به نزد ژنرال مرشل بسقویچ فرستادند و خواستن عذر را از دولت امپراطور به این نحو مصلحت دیدند که امیرزاده خسرومیرزا را با اعاظم امرای درب‌خانۀ دارالسلطنۀ تبریز را به دارالملک تفلیس به نزد ژنرال مرشل بسقویچ فرستاده و به هر رفتار و گفتار که ژنرال مزبور مصلحت داند فرستادگان دولت علیه اقدام نمایند و مصلحت دید دولتی را به همین مقال ختم نموده به خدمت خاقان مغفور عرضه داشت کردند و به روانه کردن امیرزاده خسرومیرزا عازم شدند و از امرا و امنای دولت محمدخان امیرنظام و میرزا محمد تقی‌خان که حال تحریر به منصب وزارت ایران و ملقب به اتابیک اعظم از پادشاه جهان خلد اللّه ملکه سرافرازی دارند و مقرب الخاقان حاجی‌میرزا مسعود انصاری و محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی باشی را مقرر فرمودند که به تدارک رفتن مشغول شوند و به تعجیل هرچه تمام‌تر تدارکات امیرزاده خسرومیرزا دیده از راه قراباغ و گنجه روانۀ تفلیس داشتند و مقید به رسیدن نوشتجات دولتی دارالخلافه نشده رساندن نوشتجات دولتی را در عهدۀ چاپاران گذاشتند و به ژنرال بسقویچ نوشتجات دوستانه نوشته و به عذرهای مقرون به صواب معتذر شدند و حکم فرمودند که از مصلحت دید ژنرال بسقویچ بیرون نباشند و امیرزاده خسرومیرزا با همراهان از آب ارس گذشته روانۀ تفلیس گردیدند.

ذکر واقعۀ طالش و حرکت میرحسن‌خان که در این بین واقع شد و رفع آن به تقدیر ملک منان

چنان‌که مسطور آمد مملکت طالش و قصبۀ لنکران بایست به دولت روس واگذار شود و مدت مهلت فیمابین دولتین برای تخلیۀ آن ولایت منظور گفتگو شده بود از قضا انقضای آن مدت معین در وقتی شد که نایب‌السلطنه در دارالخلافه تشریف داشتند لشکر روس به سرکردگی ژنرال مایوررال به ضبط مملکت طالش مأمور شده و ژنرال مذکور آمدن خود را به این دعاگوی دولت پادشاهی اعلام نموده خواهش نموده بود که این دعاگوی دولت کس فرستاده میرزا حسن‌خان را به خوشی از محالاتی که باید واگذار شود مقطوع الید ساخته به تصرف دولت روس داده شود.

این دعاگوی دولت شاهی نیز به خواهش ایشان عمل کرده میرحسن‌خان را به هر نحوی که می‌دانست از ولایت مزبوره بیرون آورده در محال آستارا در قریه‌ای موسوم به چلوند متوقف نموده بود.

در این وقت که خبر قتل ایلچی از دارالخلافه شایع شد میرحسن‌خان به تصور این‌که منازعۀ فیمابین دولت روس و ایران تجدید خواهد شد فرامین سابقۀ دولتی را که در ایام منازعه فیمابین دولتین در سابق برای صادر شده بود ابراز و اظهار نمود و چنان شهرت داد که این احکام به تازگی رسیده است و تفنگچیان محالات متصرف فیه خود را جمع‌آوری کرده قریب به شش هفت هزار نفر جمعیت کرده بر سر قلعۀ لنکران رفته لشکر روس را در آن قلعه محاصره نموده نشست و میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام که در آن روزها کارگزار امورات آذربایجان بود در اخبار واقعۀ ایلچی که به این دعاگوی دولت در اردبیل کرده بود اخبارنامه را مصدر به این بیت نموده بود:

  هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنان‌که در آیینۀ تصور ماست  
در این بین که اخبارنامه رسید چگونگی حرکت میر حسن‌خان نیز از اردبیل واضح شده این دعاگوی دولت در جواب اخبارنامه این نقش تازه را که غریب‌تر از حکایت دارالخلافه بود نگاشته روانه داشت.

امنای دولت تبریز و سرکار نایب‌السلطنه از شنیدن این حکایت تازه دلتنگی بی‌اندازه نموده این دعاگوی دولت شاهی را حکما و حتما به رفع این حکایت مأمور فرمودند. این دعاگوی دولت یک نفر از معتمدین خود را از راه قزل آغاج روانه نمود که به کشتی نشسته به قلعۀ لنکران رود و نوشتجات به ژنرال لنکران نوشته بی‌خبری دولت علیۀ ایران را در این حکایت و خودسری میرحسن‌خان را در این واقعه اعلام داده نوشت که صدق این گفتگو آن است که تا ده روز یا لشکریان ایران بر سر میرحسن‌خان می‌رسد یا جمعیت او بالکلیه از سر او متفرق خواهد شد و خواهش نموده بود که همین نوشتجات را به دارالملک تفلیس فرستاده حرکت میرحسن‌خان را از طرف دولت ندانند و خود این دعاگوی دولت نیز به محال ولکیج رفته به رؤسای تفنگچیان محال اسالم و کرگانرود و آستارا و اوجارود نوشتجات مؤکده نوشته حکم به تفرقگی آنها از کنار میرحسن‌خان نمود و به محالات متصرف فیه روسیه نیز نوشتجات نوشته بی‌خبری دولت ایران را از حرکات میرحسن‌خان اظهار داشت و میرحسن‌خان را نیز اعلام نمود که بی‌جهت خود را به مرارت نینداخته از سر قلعۀ لنکران برخاسته به خاک ایران عود نماید و خود این دعاگوی دولت پادشاهی بلافاصله از کنار قلعۀ شندان گذشته به قصبۀ آستارا وارد شده و تفرقگی در میان جمعیت میرحسن‌خان افتاده میرحسن‌خان از سر لنکران برخاسته از راه دیگر به خاک ایران داخل شده به قریۀ کان رود که مکانی صعب المسلک بود رفته و اظهار خوف از آمدن نمود.

این دعاگوی دولت از ژنرال لنکران کیفیت نامۀ آن ایام را گرفته و وضوح بی‌خبری دولت ایران را ژنرال روس تصدیق نموده به چاپاری به خدمت نایب‌السلطنه فرستاد که از آنجا به تفلیس فرستاده شود و خاطر نایب‌السلطنه را از این دغدغه و تشویش خلاصی داد و نایب‌السلطنه حکم به احضار میرحسن‌خان صادر نموده او را حکما خواستند.

این دعاگوی دولت شاهی لابد و لاعلاج شد و نخواست که در وقتی چنین میرحسن‌خان را به اجبار و اکراه همراه برد با چند نفر از خواص از قصبۀ آستارا به قریۀ کانرود رفته او را اطمینان تمام داده به قلعۀ اردبیل آورد و ضمانت وجود او را در خدمت نایب‌السلطنه نمود و در همین زمان میرکاظم‌خان ولد او را که سابقاً نیز به نوید مصاهرت این دولت امیدوار بود دری از دراری اصداف سلطنت را از تبریز به اردبیل آورده و طوی بزرگ داده میرحسن‌خان را مستمال نموده باز روانۀ محال آستارا ساخت و در پیش سرحدداران روسیه عذر حرکت میرحسن‌خان به نحو احسن خواسته آمد.

ذکر رسیدن امیرزاده خسرومیرزا به تفلیس و روانه شدن از آنجا به دارالسلطنۀ پترزبورگ تا مراجعت به دارالسلطنۀ تبریز

چون خبر مأموریت امیرزاده خسرومیرزا به دارالملک تفلیس رسید ژنرال بسقویچ لشکرهای ابواب‌جمعی خود را به جهت نزاع و جدال که با دولت روم داشتند روانۀ سرحدات ولایات روم ساخته خود منتظر امیرزاده خسرومیرزا در تفلیس ماند، بعد از ورود امیرزاده خسرومیرزا امیرزاده را ملاقات نمود و دستورالعمل او را داد و امیرزاده خسرومیرزا هرچند اذن صریح از دولت ایران نداشت که از تفلیس تجاوز نماید ولیکن نظر به مأموریتی که نوشته شد که بایست از صلاح دید ژنرال مرشل بسقویچ تخلف ننماید لابد عازم دارالسلطنۀ پترزبورگ شدند و محمدخان امیرنظام و میرزا محمد تقی‌خان و حاجی‌میرزا مسعود با چهل نفر از همراهان را در خدمت امیرزاده روانۀ دارالسلطنۀ پترزبورگ ساختند و محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی باشی را با اخبار و گزارشات واقعه با سایر همراهان به تبریز مراجعت دادند و ژنرال بسقویچ امیدواری عفو امپراطور را از حرکات عوام دارالخلافۀ تهران به نایب‌السلطنه نوشته و خود ژنرال به عزم رزم روانۀ روم شد و امیرزاده خسرومیرزا به دارالسلطنۀ پترزبورگ رسیده به شرف ملاقات امپراطور مشرف شد و امپراطور اعظم پذیرای عذر از دولت علیۀ ایران شده امیرزاده خسرومیرزا را با همراهان بعد از سه ماه توقف در دارالسلطنۀ پترزبورگ نوازشات فرموده و نشان‌ها مرحمت کرده یک کرور از دو کرور باقی وجه مصالحه را نیز به دولت ایران گذشت نمودند و وعدۀ آمدن ایلچی بزرگ برای استحکام دوستی داده امیرزاده را به اعزاز و احترام تمام معاودت دادند. چون کیفیت سفر امیرزاده خسرومیرزا را میرزا مصطفی افشار که از جملۀ ملتزمین خدمت ایشان بود به طریق روزنامه به تفصیل نوشته و مجلد شده است به آن جهت این دعاگوی دولت زبان قلم را از تحریر کیفیات و تفاصیل آن سفر کوتاه نمود و خواهشمندان مطلعین آن اخبار را به مطالعه نمودن آن روزنامچۀ مجلده رجوع نمود.

چون امپراطور اعظم خواهش نموده بودند که میرزا مسیح مجتهد باید از دارالخلافه اخراج شود به آن سبب خاقان مغفور نیز در مقام عذرخواهی ایشان از دارالخلافه برآمدند و جمیع اهالی دارالخلافۀ تهران از جماعت اناثیه سپر و شمشیر و چماق به دست گرفته به دولت سرای‌میرزای مجتهد جمع آمده در مقام عدم جریان حکم خاقان مغفور بودند و سه چهار روز این گفتگو طول کشید، بالاخره‌میرزای مجتهد به عزم زیارت عتبات عالیات از دارالخلافه تهران بیرون آمده و روانۀ کربلای معلی گردیدند.

ذکر حرکت نایب‌السلطنه از تبریز به اوجان و اجتماع لشکر آذربایجان تا زمان معاودت به دارالسلطنۀ تبریز و وقایعی که واقع شد

چون نایب‌السلطنه امیرزاده خسرومیرزا را به عذرخواهی روانۀ دارالسلطنۀ پترزبورگ ساخت و ایام بهار پیش آمد به مصلحت‌های دولتی عازم شدند که لشکر آذربایجان را که دو سال است به امور آنها رسیدگی نشده در چمن اوجان جمع نموده به جبر نقصان امورات آنها بپردازند، نظر به این مصلحت‌دید روانۀ چمن اوجان شده به اجتماع لشکر نظام و غیر نظام فرمان دادند و پس از یک ماه توقف پنجاه عراده توپ با توپچیان نظام و چهارده فوج لشکر نظام در چمن اوجان حاضر شده تفنگ و لباس آنها را که سرانجام شده بود به ایشان داده آب رفته به جوی باز آمد و ایلچی انگلیس و مصلحت‌گزاری که از دولت روس در تبریز بود به اردو احضار شده در حضور آنها سان لشکر دیده می‌شد و روزنامۀ لشکریان را برای امیرزاده خسرومیرزا به دارالسلطنۀ پترزبورگ می‌فرستادند و در همین اوقات به صحابت آخوند ملا شریف شیروانی که از راه اسلامبول می‌خواست به زیارت‌خانۀ کعبه مشرف شود نوشتجات دوستانه به خواندگار روم سلطان محمودخان نوشته فرستادند و سلطان محمود بعد از وصول آخوند ملا شریف او را وزیر مختار دولت ایران نامیده در اعزاز و احترام او سعی بسیار نموده چنان وانمود کرد که دولت علیۀ ایران لشکر خود را در چمن اوجان جمع آورده به معاونت دولت روم اقدام خواهند کرد.

امپراطور اعظم از امیرزاده خسرومیرزا گله‌مندی فرستادن آخوند ملا شریف را به اسلامبول در این موقع کرد و امیرزاده خسرومیرزا حقیقت امر آخوند را معروض امپراطور نموده رفع غبار خاطر ایشان را نمودند و هم در اوقات توقف اردو در اوجان فرج‌اللّه‌خان شاهیسون اردبیلی حاجی بیرامقلی نامی را از توشمالان طایفۀ شاهیسون به غرضی از اغراض به دست خود مقتول ساخته این دعاگوی دولت او را گرفته محبوس نمود و حقیقت را به نایب‌السلطنه عرض نمود. فرج‌اللّه‌خان قبل از رسیدن چاپار از محبس فرار و چاپار حکم احضار او را از طرف نایب‌السلطنه رسانید این دعاگوی دولت ثانیا حقیقت را معروض داشت و از این کیفیت میرزا نصر اللّه اردبیلی که کارگزار قراجه داغ و مشکین در خدمت پادشاه مرحوم بود مستحضر شده وراث حاجی بیرامقلی را اعلام نمود که فرار فرج‌اللّه‌خان را از محبس در خدمت نایب‌السلطنه مسند به این دعاگو نمایند.

نظر به عرض ایشان نایب‌السلطنه این دعاگوی دولت را از اردبیل به اوجان احضار فرمودند، پس از آستان‌بوسی این دعاگو را نظر به همان عرض که فرار فرج‌اللّه‌خان به استحضار این دعاگوی دولت است به قراولان درب‌خانۀ مبارکه سپردند که قریب به چهار ساعت در قراول مانده شفعاء شفاعت نموده اذن مرخصی به منزل دادند و بعد از سه روز احضار فرموده حکما و حتما فرج‌اللّه‌خان را از این دعاگو خواستند و این دعاگو نیز از آنجا روانه شده غفلة بر سر فرج‌اللّه‌خان ریخته او را در جنگل‌های طالش و خلخال گیرانیده دوباره معاودت به خدمت نایب‌السلطنه نموده در محال میاندوآب و مرحمت آباد به اردو رسیده فرج‌اللّه‌خان محبوس شد.

این دعاگوی دولت نوازش یافته از آن اتهام بیرون آمد و از خدمت نایب‌السلطنه مرخص و روانۀ اردبیل شد و در همین اوقات محمدحسین‌میرزای حشمت‌الدوله از طرف خاقان مغفور به اردوی مرحمت آباد رسید. چون خاقان مغفور حکم فرموده بودند که نایب‌السلطنه او را به ایالت کرمانشاهان نامزد فرماید به این سبب نایب‌السلطنه طهماسب‌میرزا برادر او را از کرمانشاهان معزول و محمد حسین‌میرزا را به ایالت کرمانشاهان منصوب فرمودند و او در آن ولایت تا ایام وفات خاقان مغفور مشغول به حکومت بود و هم در این اوقات میرزا محمد تقی آشتیانی را که از طرف نایب‌السلطنه وزیر همدان و در خدمت شاهزاده فرخ‌سیرمیرزا ملقب به نیرالدوله مشغول به خدمتگزاری بو میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به جهت عداوت سابقه که با او داشت و او را مخل به منصب خود می‌دانست و چنان‌که یک دو سال هم در ایام عزل میرزا ابوالقاسم کارگزار آذربایجان بود در خدمت نایب‌السلطنۀ مرحوم متهم ساخته او را به بی اخلاصی و هواخواهی دیگران منسوب داشت و نایب‌السلطنه یحیی‌خان یوزباشی را با صد نفر غلام به گرفتن او روانه داشتند و حکم فرمودند که اگر از همدان گریخته به حز دارالخلافه به هر ولایت رفته باشد او را تعاقب کرده دست بسته به اردوی همایون رسانند.

دوستان میرزا محمد تقی او را از کیفیت مأموریت یحیی‌خان مستحضر ساختند و او یک روز قبل از ورود یحیی‌خان به همدان به بروجرد گریخته بود، یحیی‌خان به بروجرد رفته از شاهزاده محمدتقی‌میرزا او را دست بسته گرفته به اردوی مرحمت آباد رسانید و محبوسا به قصبۀ مرند فرستاده شد. چون محمد بیک میررواندز که از احوال او بعد از این گفته خواهد شد به سبب پریشانی اوضاع ایران در دادن تنخواهی که از بابت ولایات کوی و حریر و اربیل قبل از منازعۀ دولت روس از سرکار نایب‌السلطنه قبول نموده بود که سالی ده هزار تومان به دیوان نایب‌السلطنه سپارد تهاون می‌ورزید در این اوقات از او مطالبۀ تنخواه سه ساله شد و قدری از افواج نظام نیز به ولایت بالک و صدک مأمور فرمودند او نیز کسان به عذرخواهی فرستاده محاسبۀ خود را به امنای دولت نایب‌السلطنه پرداخت نمود و نایب‌السلطنه بعد از تمشیت این مهام وارد دارالسلطنۀ تبریز شدند و پس از دو ماه توقف امیرزاده خسرومیرزا از دارالسلطنۀ پترزبورگ رسید، خاقان مغفور نایب‌السلطنه را با امیرزاده خسرومیرزا و وزیر مختار دولت روس که چند روز بعد از امیرزاده خسرومیرزا وارد شده بود به همدان احضار فرمودند.

ذکر حرکت خاقان مغفور از دارالخلافه به طرف فارس و ورود به همدان و رسیدن نایب‌السلطنه به رکاب همایون و بعضی از احوالات متفرقه

چون حسینعلی‌میرزا فرمانفرمای فارس به خیال این‌که خاقان مغفور را در امور دولتی چندان اعتنایی نیست قریب به یک کرور از مال دیوانی فارس را در این سه چهار سال به دیوان اعلی نرسانیده بود و محصلین دیوانی را عوض تنخواه نقد لیت و لعل و امروز و فردا تحویل می‌داد لهذا نظر به صلاح دولتی و انداختن رعب در قلوب اهالی ایران بعد از مقدمۀ روس خاقان مغفور به احضار لشکریان فرمان داده روانۀ فارس شدند و در هر ولایت و در هر مملکتی نظمی جدید داده تا به مملکت فارس رسیدند و امنای دولت محاسبۀ فرمانفرما را به قانون حساب گرفته و باقی مأخوذ آمده از راه عربستان و لرستان اردوی همایون حرکت کرده وارد مملکت بروجرد شده و از آنجا به بلدۀ طیبۀ همدان آمده نایب‌السلطنه و امیرزاده خسرومیرزا با وزیرمختار دولت علیۀ روس در همدان به شرف پای‌بوس مشرف شدند و در آن اوقاتی که خاقان مغفور در صفحات فارس تشریف داشتند اهالی خمسه با شاهزاده عبد اللّه‌میرزا که حاکم آن مملکت بود بنای مخالفت گذاشتند چنان‌که سابق نیز فیمابین ایشان گفتگو بود باز بنای کم‌خدمتی را گذاشته و اهالی خمسه به دارالسلطنۀ تبریز آمده عرض و داد خود را به خدمت نایب‌السلطنه رسانیدند و نایب‌السلطنه شاهزاده امیرزاده فریدون‌میرزا را با مقرب‌الخاقان‌میرزا محمد علی برای این مراتب تحقیق به خمسه فرستاده و مقرر شده بود که مابین عبداللّه‌میرزا با اهل خمسه صفایی داده رفع کدورت نمایند.

بعد از ورود امیرزاده فریدون‌میرزا به خمسه شاهزاده عبداللّه‌میرزا از فریدون‌میرزا متوهم شده در ارگی که از بناهای خود ایشان بود و دزش می‌خواند نشسته ابواب وداد را مسدود ساخته به علاوه به انداختن توپ و تفنگ به منزل امیرزاده فریدون‌میرزا اشتغال نموده و امیرزاده فریدون‌میرزا حقیقت امر او را به نایب‌السلطنه اعلام کرد و نایب‌السلطنه چون به حکم خاقان مغفور بایست به همدان تشریف بیاورند از راه خمسه تشریف آورده شاهزاده عبداللّه‌میرزا و فریدون‌میرزا را از ملتزمین رکاب خود ساخته در همدان وارد اردوی خاقان مغفور شدند و در همین اوقات این دعاگوی دولت شاهی از اردبیل به محال اسالم رفتم رفته و از آنجا به عزم تماشای بندر انزلیج که از قصبات رشت است به طرز خفیه و تبدیل روانۀ آن قصبه شد و دو سه روز به تماشای آنجا پرداخت. روزی به حمام داخل شده از قضا استاد حمامی که از اهل اردبیل بود این دعاگوی دولت را شناخته و به احترامات مقرره عمل نمود، هر قدر این دعاگو تجاهل نمود به جایی نرسید یک دو نفر از نوکرهای معتمدالدوله که در حمام بودند از حقیقت مستحضر شده از حمام بیرون آمده به منوچهرخان معتمدالدوله که در رشت نشسته بود اخبار کردند معتمدالدوله به خیال افتاد که مبادا حکایت رشت نیز مثل حکایت زنجان خواهد بود به تعجیل کس فرستاده به نواب خود حکم نموده بود که اهالی انزلیج را جمع نموده به عزم دیدن به منزل این دعاگوی دولت آمده از حقیقت مستحضر شوند. این دعاگوی دولت شاهی نیز از حمام بیرون آمده دانست که امر مخفی نمانده است سوار شده باز به اسالم رفت و فردای آن روز نایب انزلیج به منزلی که این دعاگو بود آمده کسی را ندید و این اخبارات را منوچهرخان معتمدالدوله به امنای دولت نوشت و از نایب‌السلطنه گله‌مند آمد.

القصه نایب‌السلطنه بعد از رسیدن به خدمت خاقان مغفور در همدان مورد نوازشات بیکران شد و وزیر مختار دولت علیۀ روس نیز به مراحم پادشاهانه سرافراز شده مقرر شد که به جهت گفتگوی اهالی دارالخلافه و تحاشی فیمابین رعیت دارالخلافه و نوکرباب دولت روسیه ایلچی مختار روس در دارالسلطنۀ تبریز ساکن باشد و نایب‌السلطنه به جهت حکایت انزلیج و حکایت خمسه خواهش انضمام خمسه را به ولایت آذربایجان اظهار نفرموده در باب حکومت خمسه توسط فتح‌اللّه‌میرزا ملقب به شعاع‌السلطنه را که ولد صلبی خاقان مغفور بوده نموده حکومت او را در مملکت خمسه از خاقان مغفور خواهش کردند و خاقان مغفور نیز حکومت خمسه را به شعاع‌السلطنه واگذار فرمودند تا ایام وفات خاقان در زنجان مشغول به حکومت بود و حسن‌خان پسر آصف‌الدوله را که ملقب به سالار و نوادۀ دختری خاقان مغفور بود و در همدان به خدمتگزاری و کارگذرانی شاهزادۀ فرخ سیرمیرزا منصوب نموده اردوی خاقان به عزم دارالخلافه حرکت کرد و نایب‌السلطنه نیز مرخص شده با وزیر مختار روس روانۀ دارالسلطنۀ تبریز شدند، خاقان مغفور به دارالخلافه نزول اجلال فرموده آن زمستان را به عیش و شادمانی گذرانیدند.

ذکر احوالات شاهزادگان عراق و خصوماتی که فیمابین ایشان واقع شد

محمد حسین‌میرزا که از زمان خاقان به حشمت‌الدوله ملقب شده و از طرف نایب‌السلطنه نوازش یافته به کرمانشاهان رفت به خیال انضمام مملکت لرستان و عربستان به کرمانشاهان افتاد و وجهی که وجیه می‌نمود و در دست داشت آن بود که این ولایات جزو حکومتگاه شاهزادۀ مرحوم والد من می‌باشد و اعمام بعد از پدر نبایست که تعدی به ولایت او نموده حقوق برادری را فراموش نمایند حال که ایشان به لطایف الحیل مملکت را از دست من گرفته‌اند مقتضای انصاف خاقان آن است که رفع این تعدی را از اولاد شاهزادۀ مرحوم نمایند و این نوع تظلمات به امنای دولت خاقان مغفور نوشته و شیخ علی‌میرزا و همایون‌میرزا را که حاکم ملایر و نهاوند بودند به این جوره تظلمات و مآل‌نمایی با خود متفق ساخته از خاقان مغفور نیز اگرچه اذن صریح نشنید ولیکن منع صریح نیز در استرداد ولایات ندید به این جهت قوی دل شده به اجتماع لشکریان کرمانشاهان مشغول گردید و شاهزاده محمد تقی‌میرزا نیز که حاکم بروجرد و متصرف مملکت لرستان و عربستان بود از شنیدن این اخبار به اجتماع متجندۀ خود پرداخته تا به محال خاوه که سرحد کرمانشاهان و لرستان است رفته نشست از آن طرف حشمت‌الدوله با سرباز و توپخانه که قریب به ده هزار نفر سواره و پیاده بودند و ده عراده توپ داشتند به عزم استراداد مملکت لرستان و عربستان بیرون آمده به محال هرسین رسیده توقف نموده به فکر انجام امورات خود افتاد و شاهزاده شیخ الملوک را که حاکم ملایر و تویسرکان و سنقر بود به تطمیعات و تملقات از راه برده سرکار شیخ الملوک بلاجهت و سبب لشکرهای ولایات متعلقۀ خود را که قریب به شش هفت هزار نفر بودند جمع آورده با سه عراده توپ از ملایر به بروجرد که قریب به شش فرسخ است غفلة رفته اهالی بروجرد که از اوضاع شیخ الملوک در همسایگی مخبر بودند و اصلاً به تسلط او راضی نبودند دروب شهر را بسته دافع مداخلۀ شیخ الملوک شده به حسام‌السلطنه محمد تقی‌میرزا کیفیت را اخبار نمودند.

از اتفاقات روز ورود شیخ الملوک به کنار بروجرد هفتم محرم بود و اهل شهر تکیه‌ها بسته و منبرها گذاشته مشغول تعزیه‌داری حضرت سید الشهداء علیه السلام بودند.

سرکار شیخ الملوک در چنین ایام محرم آب و نان به روی اهالی شهر بسته و به این نیز کفایت نکرده توپ‌ها را بر بلندی‌ها کشیده به انداختن توپ به میان شهر و تکایای تعزیه مشغول شد و حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا از شنیدن این واقعه دلتنگ شده از پیش روی محمد حسین‌میرزا برخاسته به عزم رزم شیخ الملوک روانۀ بروجرد گردید و به ایلغار از راه نهاوند روانه شد.

شیخ الملوک از شنیدن خبر وصول او از کنار شهر بروجرد برخاسته به قریۀ کیکدان که از خاک ملایر و دو فرسخی بروجرد است منزل گزید. حسام‌السلطنه به قریۀ اشتربنان آمده شب در آنجا اقامت کرد و صبح آن شب صفوف خود را آراسته به دلتنگی تمام بر سر اردوی شیخ الملوک راند و شیخ الملوک همه شب را در تردید و تشویش گذرانید و احتمال نمی‌داد که حسام‌السلطنه بعد از آن‌که به خاک ملایر عود کرده است در مقام مقاتله و مقابلۀ او درآید و به همین اعتقاد فاسد شب را به صبح رسانیده اصلاً اندیشۀ پاداش اعمال خود را که به او خواهد رسید نمی‌نمود و از امداد طایفۀ پریان در این جزء زمان نیز چندان و مأیوس نبود که خبر رسید که طلیعۀ لشکر حسام‌السلطنه پیدا شد ناچار به اضطراب تمام سوار شده، بیت:

  اگرچه پف بکرنا تف بنی کرد ولیکن مرکب اقبال پی کرد  
به محض رسیدن لشکر حسام‌السلطنه لشکر شیخ الملوک که نصفی صف آرا شده و نصفی در کار سوار شدن بودند پس از اندک تلاشی متفرق و متلاشی شده دسته‌دسته و فوج‌فوج راه هزیمت در پیش گرفتند و اردو توپخانه و قورخانه و صندوقخانه آنچه بود و نبود به جا ماند.

سرکار شیخ الملوک تا دروازۀ دولت آباد در هیچ مکانی متوقف نشد و رؤسای لشکر مثل احمدخان سردار و حاجی شیر علی‌خان وزیر و خدادادخان سردار که هر سه از طایفۀ زند بودند با جمعی کثیر گرفتار شدند و میرزا اسمعیل‌خان که از نوکرهای معتبر شیخ الملوک بود با جمعی مقتول شده زیاده از دو سه هزار نفر را برهنه کردند و حسام‌السلطنه بعد از این فتح عود به بروجرد نمود و در همان روز خبر رسید که حشمت‌الدوله بعد از حرکت حسام‌السلطنه از خاوه و تخلیۀ آن ولایت از هرسین به لرستان آمده محال لرستان را تماما متصرف شده بر سر قلعۀ خرم‌آباد رفته نصراللّه‌میرزا ملقب به والی که پسر شاهزادۀ مرحوم محمدعلی‌میرزا و داماد حسام‌السلطنه و از طرف حسام‌السلطنه حاکم لرستان و مستحفظ قلعه بود غیرت برادری و عصبیت را از دست نداده به استقبال برادر بزرگ‌تر شتافته کلید قلعه را به رسم پیشکش و پاانداز سپرد و حشمت‌الدوله قلعه و ولایت را متصرف شده به فراغ بال نشست.

حسام‌السلطنه از شنیدن این خبر مانند سپند بر سر آتش شده بعد از ده روز توقف بروجرد و استعداد لشکر از قراری که مسموع شد استمداد همت از قرائت تورات یهودان نموده روانه گردید[۱۱] و حرب حشمت‌الدوله را مثل حرب شیخ الملوک پنداشت غافل از آن‌که از معلمان لشکر آذربایجان در نظام توپخانه و سرباز حشمت‌الدوله می‌باشند، به تهور هرچه تمام‌تر بر سر قلعۀ خرم آباد راند و حشمت‌الدوله نیز به آیین تمام لشکر نظام و توپخانه را بیرون کشیده در محل مناسب ایستاده لشکریان حسام‌السلطنه متهورانه و مغرورانه بر سر نظام و توپخانه رانده تاب شلیک نظام سرباز و توپخانه را نیاورده فرار برقرار اختیار کردند و همه جا سوارۀ کرمانشاهان به تعاقب لشکریان حسام‌السلطنه مشغول شده تا دروازۀ شهر بروجرد دست از تعاقب نکشیدند و حشمت‌الدوله ولایت لرستان و عربستان را متصرف شده و حکومت لرستان را به نصراللّه‌میرزا برادر خود داده روانۀ کرمانشاهان گردید و شیخ الملوک پس از این شکست با حسام‌السلطنه راه مؤاخاة پیش گرفته استرداد اموال و اسباب و توپخانۀ خود را از حسام‌السلطنه نموده ساز مخالفت حشمت‌الدوله را نواخت و حسام‌السلطنه باز پس از یک سال لشکر بروجرد و بختیاری را جمع کرده بر سر قلعۀ خرم آباد رفت و نصراللّه‌میرزا به قلعه‌داری کوشید، حسام‌السلطنه محال لرستان را متصرف شده به محال خاوه رفته و مکانی مناسب به دست آورده رحل اقامت انداخت و حشمت‌الدوله از شنیدن این اخبار جمعیت خود را جمع کرده با توپخانه و استعداد تمام به محال خاوه آمده جنگ عظیم با حسام‌السلطنه کرده و قریب به هزار نفر فیمابین به قتل رسید و حسام‌السلطنه شکست معقول خورده به بروجرد گریخت.

حشمت‌الدوله بعد از ضبط لرستان بر شهر بروجرد رفته به محاصرۀ آن شهر اقدام نمود و چون خاقان مغفور از این کیفیات مستحضر شدند و این نوع امورات را که در ابتدا از طریقۀ اعمال اطفال می‌شمردند حال واضح شد که کار رفته رفته بزرگ شده و امنیت از ولایت برخاسته و این قسم امور در نظر دول خارجه به طریقی دیگر جلوه‌گر آمده است لهذا غلامحسین‌خان سپهدار را که حاکم ولایت عراق و سپهدار دوازده هزار جانباز نظام عراق بود محصل فرموده به کوچانیدن اردوی حشمت‌الدوله از بروجرد روان ساختند و مقرر فرمودند که التزام از شاهزادگان گرفته که من بعد به این نحو امور اقدام ننمایند و در حین تخلف خود را از حکومتگاه خود معزول دانند.

سپهدار به بروجرد رسید و حشمت‌الدوله را کوچ داده و التزام گرفته امنیت برای ولایت حاصل آمد و از طرف آذربایجان نیز سرکار نایب‌السلطنه به التیام فیمابین شاهزادگان عراق و به نصیحت‌گزاری ایشان سیف‌الملوک‌میرزا را با میرزا اسحق فراهانی از طرف خود مأمور فرمودند، ایشان نیز به عراق آمده فیمابین شاهزادگان التیام داده معاودت کردند و در حینی که اردوی نایب‌السلطنه در شهر اردبیل بود ملحق شدند.

ذکر وقوع وبا در دارالسلطنۀ تبریز و حرکت نایب‌السلطنه و حکایاتی که مناسب آن زمان است تا زمان ورود نایب‌السلطنه به شهر اردبیل که سنۀ هزار و دویست و چهل و شش هجری است

در بهار این سال ناخوشی وبا در دارالسلطنۀ تبریز شایع شد و در اکثر ولایات آذربایجان آتش این بلا بالا گرفت و خلقی نامحدود تلف شدند و چنان اتفاق می‌افتاد که بعضی روزها در دارالسلطنۀ تبریز چهارصد پانصد نفر تلف می‌شدند و همچنین در سایر ولایات آذربایجان به همین نسق و با شیوع داشت.

نایب‌السلطنه و سایر بزرگان و اعیان و اعاظم از دارالسلطنۀ تبریز بیرون آمده به جبال سهند و بزگوش و سبلان متفرق گردیدند و سرکار نایب‌السلطنه از شهر تبریز به باغ صفا تشریف‌فرما شده در این بین وزیرمختار دولت روس خواهش دولتی نمود که میرحسن‌خان در سرحد طالش ننشیند چه بودن او در آن سرحد باعث عدم امنیت طالش و خلاف و داد است.

نایب‌السلطنه از این دعاگوی دولت پادشاهی که ضامن دولتی به وجود میرحسن‌خان را خواسته با خود این دعاگو احضار فرمودند و این دعاگوی دولت میرحسن‌خان را اطمینان داده به همراه خود به دارالسلطنۀ تبریز آورده در باغ صفا به خدمت نایب‌السلطنه رسید و میرحسن‌خان به بودن در منزل قائم مقام مأمور شد و عیال و اولاد نایب‌السلطنه بعضی به عمارات اوجان و بعضی به کوه مشو و بعضی به کوه سهند رفتند و نایب‌السلطنه نیز به کوه سهند تشریف برده و این دعاگوی دولت را مرخص فرمود که به اوجان رفته عیال و اولادی را که در اوجان می‌باشند امور آنها را نظم داده از آنجا به سهند به خدمتگزاری رود و پادشاه مرحوم نیز که در قراجه داغ بودند با عیال و چند نفری از خواص ییلاقات آن ولایت رفته قریب به یک ماه در آذربایجان هیچ‌کس را آرامی و آسایشی نبود تا فی الجمله ناخوشی تسکین یافته و سرکار نایب‌السلطنه از قله‌های سهند نزول فرموده در قریۀ حاجی آقا که در کنار چمن اوجان است اردو زده امیرزادگان و حکام ولایات را احضار فرمودند و شاه مرحوم از قراجه داغ و امیرزاده بهرام‌میرزا از خوی نیز وارد اردو شدند، فی‌الجمله اجتماعی دست داده سرکار نایب‌السلطنه مشغول به ضبط امور ولایتی گردیدند.

در همین اردو بعضی از اهالی خوی از امیرزاده بهرام‌میرزا شاکی و عارض آمدند و حاجی محمد حسن اردبیلی نیز از این دعاگوی دولت شاهی برای شکایت به اردو آمده و قبل از رسیدن خدمت نایب‌السلطنه این دعاگوی دولت شاهی او را با یک نفر آدمش گرفته با ده بیست نفر از کسان خود او را به قلعۀ اردبیل روانه می‌نمود که آدم او از دست مستحفظین خلاص شده در اردو بنای غوغا گذاشته و چون اول شب بود و نایب‌السلطنه در چادر بیرونی تشریف داشتند از غوغا مستفسر شده حقیقت را معروض داشتند.

نایب‌السلطنه محصل بر سر این دعاگو گماشته حاجی محمد حسن را حکما خواستند، این دعاگوی دولت نیز کس فرستاده حاجی را معاودت دادند و حاجی را با مستحفظین به خدمت نایب‌السلطنه بردند، مستحفظین را نایب‌السلطنه تنبیه فرموده و یکی را گوش بریده و حاجی محمد حسن را نوازش فرمودند، این چند کلمه برای اظهار عدالت نایب‌السلطنۀ مرحوم نوشته شد.

ذکر رسیدن نوشتجات ظل‌السلطان و اخبار آمدن حسنعلی‌میرزا بر سر یزد و محاصرۀ آن بلده در ایام توقف اردوی اوجان

اخبار متواتره از ظل‌السلطان و آصف‌الدوله می‌رسید که شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا با لشکرهای انبوه بر سر یزد آمده و سیف‌الدوله‌میرزا و عبد الرضاخان را محاصره نموده است. نایب‌السلطنه از آنجایی که عبد الرضاخان خیانت دولتی کرده بود راضی بودند که کار او بالکلیه تباه شده به جزا و سزای خود رسیده باشد و این اخبار مکرر رسیده نایب‌السلطنه در مقام تحقیق غرض ظل‌السلطان و آصف‌الدوله برآمدند معلوم شد که غرض ایشان آن است که نایب‌السلطنه در خدمت خاقان مغفور دفع و رفع عبد الرضاخان را متعهد شده و راضی نشوند که سیف‌الدوله‌میرزا را که ظاهراً از طرف ظل‌السلطان حاکم یزد است محصور شجاع‌السلطنه بوده و در نزد عوام چنان جلوه کند که شجاع‌السلطنه یزد را از دست ظل‌السلطان گرفته است و این معنی نقصی است برای اسم نایب‌السلطنه.

القصه چندان از این جوره نوشتجات نوشتند که نایب‌السلطنه را رضا به این گفتگو نمودند و چون در ضمن این حرکت بسا امور بود که در پردۀ غیب مستور بود و بایست ظاهر شود نایب‌السلطنه را نیز تقدیر خداوندی رضا به این عزم نموده در خدمت خاقان مغفور مستدعی تفویض انجام خدمت نیز به عهدۀ کارگزاران آذربایجان شدند و خاقان مغفور فرمایش فرموده بودند که حسنعلی‌میرزا که به دفع عبد الرضاخان بر سر یزد آمده است اگر نایب‌السلطنه دفع عبد الرضاخان را متقبل شوند بودن حسنعلی‌میرزا در آنجا بی‌صورت خواهد بود.

خاقان مغفور جوابی به این اجمال فرمایش کرده بودند و چون امنای دولت نایب‌السلطنه مصلحت در حرکت این لشکر از آذربایجان به سمت یزد دیده بودند و بایست تدارکات سفر اقلا سه ماه در جایی توقف نمایند تا به تدارک کوشند در این اوقات که از وبای آذربایجان متفرق شده از غلۀ دیوانی چیزی در دست نمانده بود امنای دولت به فکر تعیین مکانی مناسب برای توقف دو سه ماهه افتادند، بعضی می‌گفتند در گروس باید نشست بعضی می‌گفتند به تبریز رفته مشغول به تدارک می‌شویم. این دعاگوی دولت شاهی به میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و محمدخان امیر نظام اظهار کرد که اگر نایب‌السلطنه به اردبیل تشریف فرما شوند دعاگوی دولت متعهد است که جمیع سویرسات لشکر را تا چهار ماه از عهده برآید و از آنجایی که اردبیل قریب به مملکت عراق است مصلحت آن است که از برای توقف آنجا معین شود، قائم‌مقام و امیر نظام مصلحت دید را به خدمت نایب‌السلطنه معروض داشتند و نایب‌السلطنه این دعاگوی دولت شاهی را در آب‌گرم سراب احضار فرموده مرخص داشتند که به اردبیل رفته در تدارک امورات لازمه باشد و میرحسن‌خان طالش در همین منازل از اردو جدا شده بی‌اذن و اجازۀ دولتی به‌خانۀ خود رفت و این دعاگوی دولت نیز به اردبیل رفته منتظر ورود نایب‌السلطنه گردید و نایب‌السلطنه نیز با پادشاه مرحوم و جمیع امیرزادگان وارد اردبیل شدند.

ذکر وقایعاتی که در اردبیل واقع شد و حرکت نایب‌السلطنه با لشکر به طرف عراق

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام پنجاه هزار تومان برای مصارف واجبۀ لشکر ملاحظه نموده بود و یک دینار چنان‌که از ابتدای دولت نایب‌السلطنه به همین منوال دست‌تنگی بود در صندوقخانۀ عامره نبود و نیز بدون این وجه ممکن نبود که اردو حرکت نماید نظر بر این به عزل حکام حکم صادر شده و پیشکشی برای حکومت هر ولایت معین شد که هر کس از چاکران و خدمتگزاران آن مبلغ را نقد تسلیم نماید حاکم آن ولایت باشد و عمده در این تقسیم پیشکش ارومیه و مراغه بود که هریک به ده هزار تومان مقرر شد و پنج هزار تومان ولایت خوی و پنج هزار تومان اردبیل و پانزده هزار تومان دیگر در مثل پیشکش حکومت مرند و ساوجبلاغ و امثال این ولایات جزء معین شده بود.

ابراهیم‌خان سردار و فتحعلی‌خان قاجار ولدمیرزا محمدخان خدمت ارومیه و مراغه را گردن گرفتند و رفتند و نایب‌السلطنۀ مرحوم اردبیل و مشکین را به شاه مرحوم داده و به حکومت قراجه داغ امیرزاده بهرام‌میرزا را تعیین نموده و این دعاگوی دولت شاهی را مقرر داشتند که به نیابت پادشاه مرحوم در اردبیل و مشکین به حکمرانی مشغول گردد و به امیرزاده قهرمان‌میرزا که با حاجی علی عسکر خواجه و محمدخان سرتیپ ایروانی دو ماه بود که به ضبط سلیمانیه و شهر زور مأمور بودند مقرر داشتند که محمدخان سرتیپ در سلیمانیه مانده و امیرزاده قهرمان‌میرزا با لشکرهایی که ابواب‌جمع او می‌شود متعالب اردوی نایب‌السلطنه روانۀ عراق شود و پادشاه مرحوم را مقدمة الجیش ساخته با چهار هزار نفر از لشکر نظام و توپخانه و دو هزار سوار روانۀ سمت عراق فرمودند و خود سرکار نایب‌السلطنه با طهماسب‌میرزا و امیرزاده خسرومیرزا و سیف الملوک‌میرزا با سایر لشکریان آذربایجان و میرزا ابوالقاسم قائم مقام از شهر اردبیل کوچیده از راه خلخال روانۀ عراق شدند و در همین اوقات توقف اردبیل وزیرمختار دولت روس میرحسن‌خان را مطالبه نمود و سرکار نایب‌السلطنه نوشته از وزیرمختار گرفتند که اگر میرحسن‌خان به دولت روس رود او را دست‌بسته به دولت ایران سپارند و جمعی را بر سر او تعیین نمودند و او حرکت مذبوحی کرده به لنکران فرار کرد امنای دولت روس او را گرفته به دست امنای نایب‌السلطنه سپردند و در منزل خلخال به خدمت نایب‌السلطنه رساندند و در یکی از قلاع خلخال محبوس شد، بعد از دو سه ماه از آنجا فرار کرده خود را به طالش انداخته مصدر آشوب شد و باز لشکر از طرف ایران و از طرف روس بر سر او آمده او طاقت نیاورده به مازندران گریخت و خاقان مغفور او را به دارالخلافه آورده در دارالخلافه وفات یافت.

ذکر رسیدن نایب‌السلطنه به خدمت خاقان مغفور در دارالخلافه و روانه شدن بر سر یزد و امورات واقعه

چون سرکار نایب‌السلطنه به خمسه رسیدند پادشاه مرحوم را با سایر لشکریان از راه قم روانه ساختند و مقرر داشتند که در قم توقف نموده منتظر ورود نایب‌السلطنه باشند و سرکار نایب‌السلطنه به دارالخلافه رفته به شرف آستان‌بوسی خاقان مغفور مشرف شدند.

خاقان مغفور به نوازش نایب‌السلطنه کوشیده نایب‌السلطنه را به استیصال عبد الرضاخان که خائن دولتی بود مأمور ساخته و مدد خرج نیز مرحمت فرمودند و سرکار نایب‌السلطنه بعد از مرخصی از دارالخلافه به زیارت قم مشرف شده با لشکرهای آذربایجان از راه کاشان روانۀ یزد شدند و حسنعلی‌میرزا که در سر یزد نشسته بود از شنیدن رسیدن لشکر آذربایجان و از حدوث غلا و قحطی که در یزد و اردوی او واقع شده بود از سر یزد برخاسته به کرمان رفت و نایب‌السلطنه به یزد رسیده عبد الرضاخان تاب توقف نیاورده با شمشیر و قرآن و کفن به استقبال آمده چون قحطی عظیم در یزد واقع بود لشکریان آذربایجان زیاده از دو روز تاب توقف نیاوردند و نایب‌السلطنه عبد الرضاخان را همراه برداشته و سیف‌الدوله‌میرزا را در یزد مستقل نموده روانۀ کرمان شدند.

ذکر احوالات آذربایجان بعد از رفتن نایب‌السلطنه و روانه شدن قهرمان‌میرزا با لشکر و توپخانه به عراق

چنان‌که معلوم مطالعه‌کنندگان شد محمدخان امیر نظام محل اطمینان نایب‌السلطنه شده به نیابت کل آذربایجان اختصاص یافت و امیرزاده فریدون‌میرزا را برداشته به تبریز رفت و امیرزادگان و حکام جدید هریک بر سر ولایت منسوبۀ خود رفته مشغول به خدمتگزاری دیوان اعلی شدند و امیرزاده قهرمان‌میرزا نیز از سلیمانیه عود نموده محمدخان امیر نظام به تدارک رفتن او به عراق مشغول آمد چون فوج خوی و فوج مراغه از جملۀ ابواب‌جمعی ایشان بود این دعاگوی دولت شاهی فوج خوی را با چهار عراده توپ روانه ساخت و چهارصد نفر سوار از طایفۀ اکراد سرحد مستمال نموده با این‌که تا امروز از آن طایفه ده نفر سوار به هیچ خدمت از خدمات دولت ایران اقدام نمی‌نمودند روانۀ خدمتگزاری نایب‌السلطنه ساخت و امیرزاده قهرمان‌میرزا نیز با هزار سوار و دو هزار سرباز و هشت عراده توپ با حاجی علی عسکر خواجه سرا از راه قم و کاشان به اصفهان رفته و از آنجا بعد از ورود نایب‌السلطنه به کرمان روانۀ کرمان شدند.

ذکر ورود نایب‌السلطنۀ مرحوم به کرمان و گرفتاری حسنعلی‌میرزا شجاع‌السلطنه

سرکار نایب‌السلطنه چنان‌که مذکور شد به سبب قحط و غلا در یزد نتوانستند اقامت فرمایند لشکریان را برداشته روانۀ ولایت کرمان شدند و شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا از شنیدن این حکایات به استحکام ارگ از قلعۀ کرمان کوشیده و امنای دولت خاقان مغفور نیز که با نایب‌السلطنه صفایی نداشتند دلداری‌ها به او داده او را بر مخالفت نایب‌السلطنه تحریص نمودند و نایب‌السلطنه بر محال کرمان وارد شده از خیالات ایشان مستحضر گردیده و ایشان را به نوشتن نوشتجات و فرستادن امنا و اظهار نمودن این‌که بر خود شما واضح است که حرکت ما به کرمان از راه اضطرار و الجاء واقع شده چراکه در یزد توقف ممکن نبود و نیتی به جز گذران زمستان تا عید نوروز و ایام بهار نداریم و واضح است که در این اوقات اگر باهم باشیم حاسدان و خائنان دولت منکوب و مخذول خواهند آمد و العیاذ باللّه اگر طریقی دیگر باشد به جز خندۀ دشمنان چه حاصل خواهد شد و با این گفتگوها لشکر آذربایجان را تا یک منزلی کرمان رسانیدند و شاهزاده حسنعلی‌میرزا ارگ را که مشهور است به باغ نظر مضبوط ساخته و خود با فرستادگان نایب‌السلطنه به استقبال آمده و نایب‌السلطنه پادشاه مرحوم را به استقبال او فرستاده او را به اعزاز و احترام تمام وارد اردو گردانید و شاهزاده حسنعلی‌میرزا بعد از ورود به اردو در چادر نایب‌السلطنه منزل گزیده در همان شب دو فوج از سربازان آذربایجان مأمور شدند که گرماگرم بدون این‌که سخنی دیگر مفهوم شود روانۀ ارگ شوند و افواج قاهره به ارگ رفته ارگ را گرفته بعد از تسخیر برج و باره شاهزاده حسنعلی‌میرزا را سرکار نایب‌السلطنه بی‌اختیار فرموده او را با دویست نفر سوار به دست محمد زمان‌خان قاجار سپرده به خدمت خاقان مغفور فرستادند و خاقان مغفور نیز شاهزاده حسنعلی‌میرزا را تا ایام حیات نایب‌السلطنه به طرز محبوسین نگهداری فرمودند پس از این مقدمات نایب‌السلطنه وارد کرمان شده لشکریان را جابه‌جا نموده آن زمستان تا ایام بهار به خوشدلی و خرمی به پایان رسید.

ذکر شمه‌ای از احوال مملکت خراسان و کیفیت آن سامان

در اوایل دولت خاقان مغفور بعد از مراجعت ولی‌خان قاجار که از طرف پادشاه سعید شهید با شش هزار نفر در مشهد مقدس رضوی به طرز مستحفظ و ساخلو بود نادرمیرزا ولد شاهرخ‌میرزا ولد رضا قلی‌میرزا ولد نادر شاه افشار که از نهیب سطوت لشکریان پادشاه سعید شهید دربه‌در دیار آوارگی شده بود از هرات عود نموده مشهد مقدس را به حیطۀ تصرف خود درآورد و تا شش سال آن ولایت را محل آشوب و غوغا نمود چنان چه در کتاب مآثر سلطانی به تفضیل مذکور است.

پس از گرفتاری او به دست لشکریان خاقان مغفور و قتل او در دارالخلافۀ تهران در حضور خاقان دو سال مملکت خراسان را به حسین‌خان سردار مرحمت فرمودند و او نیز به قدر عقل و ادراک خود صورت نظمی به آن ولایت داده بود و پس از مأموریت حسین‌خان سردار به حکومت و حراست مملکت ایروان شاهزاده محمدولی‌میرزا را خاقان مغفور والی مملکت خراسان فرمودند و شاهزادۀ مذکور نیز به خراسان رفته خوانین آن مملکت را در اوایل حال با خود رام ساخته چند سالی به نحوی گذران فرموده بعد از چندی که عیسی‌خان تربتی[۱۲] را به قتل رسانید خوانین سرکش خراسان اتفاق کرده شاهزاده را در مشهد مقدس بی‌اختیار کرده محبوس نمودند و خواستند که به قتل شاهزاده اقدام نمایند، خوف و سطوت خاقان مغفور مانع این اراده شد بالاخره عذر شاهزاده را از مملکت خراسان خواسته و روانۀ دارالخلافه‌اش ساختند و او به عذرهای ناموجه در خدمت خاقان مغفور متعذر آمدند.

خاقان مغفور شاهزاده حسنعلی‌میرزا را شجاع‌السلطنه لقب داده به خراسانش فرستادند و ایشان نیز به خراسان رفته تدبیری که در انتظام آن مملکت فرمودند آن بود که به‌خانه‌های خوانین یاغی با ده بیست نفر سوار غفلة وارد می‌شدند خوانین را به اعتقاد خود مستمال فرموده به مهر نمودن قرآن و قسم یاد کردن به یزدان و اطمینان دادن ایشان به امن و امان دلی خوش کرده معاودت می‌فرمودند و گاهی از نوشتجات دولتی که محتوی بر بعضی راهنمایی‌ها بود به بعضی از خوانین یاغی نشان می‌دادند و این عمل را مقدمۀ اخلاص خوانین به خود می‌پنداشتند.

خاقان مغفور را این طرز سلوک شاهزاده ناپسند آمده خط عزل بر صفحۀ احوالش کشیدند و به دارالخلافه احضارش فرمودند و شاهزاده علی‌نقی‌میرزا را که حاکم قزوین بود حجت السلطان لقب داده والی ولایت خراسانش ساختند.

حجت السلطان نیز به خراسان رفته قریب به دو سال در آن ولایت ماند، چون مردی راحت‌طلب و آسایش دوست بود و در قزوین مشقی به جز کیمیا سازی نفرموده بودند کاری از ایشان متمشی نشده دولت‌خواهان مملکت خراسان از احوال او خاقان مغفور را اطلاع دادند. یکی از قضات آن مملکت در عریضۀ خود که به خاقان مغفور عرضه داشت کرده عرض نموده بود که حجت السلطان در مملکت خراسان خالی از وجه آمده خاقان مغفور باز شاهزاده حسنعلی‌میرزا را به مملکت خراسان ثانیا فرستاده و حجت السلطان را از این منصب معزول و از آن لقب مهجورش فرمودند و شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا به خراسان رفته باز عادت سابق را پیش کشیده به عریضۀ خشک و اسبی لاغر از خوانین قوچان و تربت راضی شده و از تون و طبس و قاین به رسیدن قالی یا به فرستادن خرمایی قناعت ورزیده و گوشمال محمد تقی‌خان حاکم ترشیز را به گفتن‌خان شرتیز کفایت شمرده ارغوان‌میرزا پسر خود را در ولایت سبزوار مطلق العنان ساخته به گذاشتن کلاه خراسانی بی‌کله دورویه پوست و پوشیدن جبه‌های متعدد ارمک و برک از روی هم و به بستن شمشیر از بالای این جبه‌ها خوشحال شده و مملکت نیشابور را به رسم ارپالق به رضا قلی‌خان قوچانی واگذار نموده و اذن ساختن قلعۀ متین امیر آباد را فیمابین مشهد مقدس و قوچان نیز به او داده و اسم این‌جور اعمال را مردم‌داری و استمالت گذاشته و نوبتی با دو سه هزار سوار تا کنار هرات رفته و با صد سوار داخل هرات شده به شاهزاده کامران که صاحب اختیار مملکت هرات بود مهمان شده به اعتقاد خود تاج‌بخشی فرموده به مشهد مقدس عود نموده و هزار عدد اشرفی نیم‌مثقالی در مشهد مقدس به سکۀ هرات به اسم خاقان مغفور ساخته و این عمل را فتح هرات نامیده تنخواه مذکور را خدمت خاقان مغفور فرستاد. تا زمانی که ولایت آذربایجان به تصرف دولت روس آمد شاهزاده شجاع‌السلطنه به این اعمال بی‌مآل در مملکت خراسان مشغولی داشتند.

در ایام مصالحۀ دولتین خاقان مغفور چنان‌که مسطور آمد او را به دارالخلافه احضار و پس از مصالحه به کرمانش فرستادند. پس از این احوالات شاهزاده احمد علی‌میرزا را چنان‌که مذکور شد به اتفاق‌میرزا موسی نایب به ولایت خراسان مأمور فرمودند و شاهزادۀ مذکور به مشهد مقدس رسیده از خوانین یاغی و طاغی رضا قلی‌خان زعفران‌لو را که اعظم و اقوای خوانین یاغی بودخان عمو نامیده به مشهد مقدس راه داده و جمیع امورات حکومت حتی نصب داروغگی مشهد مقدس و تعیین کدخدایان محلات و ضابطین محالات نیز به عهدۀ رضا قلی‌خان قرار گرفت و برای شاهزاده گذران و اخراجات یومیه معین نموده به قوچان معاودت کرده و ارغون‌میرزا که در سبزوار به حرکات نالایق اقدام می‌نمود به حکم خاقان مغفور از آنجا بیرون آمده در وقتی که اردوی خاقان مغفور در دارالسلطنۀ اصفهان بود به اردو ملحق شد و مملکت خراسان بالکلیه از نظم و انتظام افتاده به این نحو که مذکور شد بلکه از این نیز بی‌نظام‌تر آمد و در نظر امنای دولت خاقان مغفور چنان می‌نمود که انتظام این کار به غایت دشوار است به این لباس‌ها در نظر خاقان مغفور معروض می‌داشتند که خراسان سرحد ولایت سیستان و قندهار و ترکستان است و خاقان مغفور اگر به ضبط آن ولایت کوشند دو برابر مالیات خراسان باید در مخارج سرحدیۀ آنجا صرف شود در این صورت چه بهتر از آن‌که خاقان مغفور مملکت خراسان را به همین احوال گذاشته اعتنا به ضبط آنجا نفرمایند و خوانین یاغی را که ظاهراً خود را در دولت‌خواهی زر بی‌غش می‌نمایند در بوتۀ امتحان نگذارند و ایشان نیز در میانۀ این خوف و رجا مانده به جهت خودداری سرحدداری خواهند نمود و خاقان نیز چون کسی را در میان و در میدان نمی‌دیدند به همین نوع سخنان در حفظ ناموس سلطنت می‌کوشیدند تا آن‌که به عون اللّه تعالی به دستیاری نایب‌السلطنه العلیه امر مملکت خراسان چنان‌که بایست منظم و چنان‌که شایست منسق آمد و به فضل اللّه به رشتۀ تحریر خواهد آمد.

حرکت خاقان مغفور از دارالخلافۀ تهران به دارالسلطنۀ اصفهان و رسیدن نایب‌السلطنه در اصفهان به شرف آستان‌بوسی خاقان مغفور

چون ایّام زمستان سپری شد و اوقات بهار با هزار رنگ و نگار پیش آمد خاقان مغفور بعد از انقضای جشن نوروزی به خرّمی و فیروزی فرمان به اجتماع لشکر عراق و مازندران داد و امنای دولت علیۀ خاقانی که نصیبی از صفا و داد نایب‌السلطنه العلیه نداشتند زمزمۀ دولت‌خواهی را در خدمت خاقان مغفور به نغمات منافقانه چنان راست کرده و می‌سرودند که باید اردو را به اصفهان کشید و در حفظ مملکت فارس کوشید مبادا که نایب‌السلطنه در این بهار به فارس رود و حسین علی‌میرزای فرمانفرما را چون حسن علی‌میرزای شجاع‌السلطنه بی‌اختیار نماید. نایب‌السلطنه که وجود شریفش فانی در رضای خاقان بود و اصلاً دامن پاکش بلوث این خیالات آلودگی نداشت صرف سر و جان را در رضای پدر والاگهر قلیل بضاعت می‌پنداشت از این گفتگوها که در مجلس بهشت نشان پادشاه جهان می‌شد به انهای دولت‌خواهان خود مستحضر می‌آمدند ولی به اطمینانی که به اصابت رأی سلطانی و خلوص عقیدت و جان‌فشانی داشتند این نوع سخنان را طنین ذباب می‌انگشاتند و از جادۀ دولتخواهی که در حقیقت عین دولتداری بود سر مویی قدم پس و پیش نمی‌گذاردند.

خاقان مغفور بعد از اجتماع لشکریان به دارالسلطنۀ اصفهان آمده نایب‌السلطنه را از دارالملک کرمان احضار فرمودند.

خیال امنای دولت آن بود که وسوسۀ ایشان در نظر خاقان جلوه‌گر آمده یا دمدمۀ ایشان در قلب پادشاه جهان‌کاگر گردیده غافل از آن‌که خاقان خلد آشیان که اعقل و اکمل پادشاهان اسلامند و از احوالات سلف استحضار تمام دارند و از حکایت سلوک نادر شاه افشار با پسر خود چندی نگذشته بود که به این طریق خوش‌آمدگویی‌ها که از بازیافتگان مجالس خود شنیده و غافل از حقیقت کار مانده به رضا قلی‌میرزا که ولیعهد و ارشد اولادش بود رساند آنچه رساند و دید آنچه نبایست دید و کشید آنچه نبایست کشید و پشیمانی سودی نبخشید و بالمآل به مرض مالیخولیا گرفتار شده به حرکات ناهنجار اقدام نموده به قتل آمد و دولت به آن عظمت و مملکت به آن فسحت و وسعت که با چندان رنج و زحمت به دست آمده بود در مدت دو سال از دست رفته انتقال به دیگران یافت جمیع این احوال و اوضاع در پیشگاه خاطر مهر مظاهر خاقان خلد آشیان ظاهر و هویدا است چگونه می‌شد که به این سخنان واهی و سست تیشه برپایۀ دولت خود زنند و بیخ دولت خود را با دست خود از جای کنند خاقان مغفور را رائی دیگر و امنای دولت را هوایی دیگر، بیت:

  دریا به وجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش از اوست  

بالجمله شاهزادگان عراق به اردوی مبارک در اصفهان حاضر شده و حسین‌علی‌میرزای فرمانفرما نیز از فارس به اردوی همایون آمده و سرکار نایب‌السلطنه به حکم و فرمایش خاقان با شش هزار نفر از لشکر نظام و دوازده عراده توپ کوچک جلو از کرمان بیرون آمده و چندی در خارج شهر نشسته حکومت کرمان را به امیرزاده خسرومیرزا مفوض فرموده و چهار فوج از لشکر نظام را با توپ‌های بزرگ با یوسف‌خان در کرمان گذاشته و عبد الرضاخان یزدی را به امیرزاده خسرومیرزا و یوسف‌خان سپرده مقرر فرمودند که مثل محبوسان نظر با او سلوک نمایند و پادشاه مرحوم و طهماسب‌میرزا و سیف‌الملوک‌میرزا را همراه برداشته در ولایت اصفهان به اردوی خاقان مغفور ملحق شده به شرف آستان‌بوسی مشرف گردیدند.

ذکر مأمور شدن نایب‌السلطنه به خراسان و مرخص شدن از خدمت خاقان مغفور تا هنگام ورود به آن مملکت

پس از ورود نایب‌السلطنه به اصفهان و شرف‌یابی‌های آستان مبارک به کمال نوازش و مرحمت‌های شاهانه شرف اختصاص یافتند و محسود حاسدان و نشتر دیدۀ بدخواهان شدند و خاقان مغفور نایب‌السلطنه در خلوات خاص بدون حضور احدی به فرمایشات و مصلحت‌های دولتی گفتگوها فرمودند و از خوانین خراسان و طول زمان طغیان ایشان اظهار غبار و ملال خاطر نمودند فرموده بودند که ننگ این دولت است که این کار به این طریق که استمرار پیدا کرده بماند و این گره از کار دولت نگشاید و به غیر از تو امیدی به هیچ یک از فرزندان و چاکران نمانده سرکار نایب‌السلطنه که جان خود را وقف رضای خاطر خاقان مغفور نموده بودند این زحمت بزرگ و خدمت سترگ را متقبل شده با وجود زحمت لشکریان آذربایجان که کشیده بودند پا از دایرۀ خدمتگزاری پس نکشیده خاقان مغفور را به تعهد انجام این خدمت نیز به فضل‌اللّه تعالی از خود خرسند نمودند.

خاقان مغفور پس از اطمینان از تعهدات نایب‌السلطنه در سلام عام و محضر شاهزادگان عظام و خوانین ذوی الاحترام اظهار ما فی الضمیر فرمود و از حرکات ناهنجار خوانین خراسان فصلی مشبع بر زبان مبارک راند و نایب‌السلطنه را به نزدیک طلبیده به اطیۀ طلایی را که پر از شربت شیرینی التفات بود با دست مبارک برداشته به نایب‌السلطنه دادند و نایب‌السلطنه نیز به آدابی که در چنان مجلس و محفل سزاوار است قیام و اقدام نمودند، از فضل خداوند تبارک و تعالی و از بحث بلند پادشاه استمداد همت نموده در محضر اکابر و اعاظم ایران متقبل انجام خدمت خراسان شدند.

خاقان مغفور به لفظ مبارک فرمودند که پادشاه مرحوم را در خدمت ما گذاشته پس از چند یوم توقف ایشان را با ضروریات و تدارکات سفر خراسان به اردوی شما خواهیم رسانید و نایب‌السلطنه از خدمت خاقان مغفور مرخص گردید و پادشاه مرحوم را گذاشته به اردوی خود تشریف‌فرما شدند و در اردوی همایون سیف‌الملوک‌میرزا را حاکم کرمان کرده و فوج همدان را با ده عراده توپ به او سپرده و امیرزاده خسرومیرزا را با یوسف‌خان توپچی باشی و توپ‌های بزرگ مقرر داشتند که از راه بیابان به سمت خراسان حرکت نمایند و از تون و طبس و قاینات بیرون آمده از آنجا به مشهد مقدس شتابند و خود سرکار نایب‌السلطنه با لشکر رکاب و توپخانه حرکت فرموده بعد از دو سه روز توقف در اصفهان به قم تشریف‌فرما شدند.

بعد از زیارت حضرت معصومه علیها و علی آبائها السلام استمداد همت نموده به عزم زیارت امام ثامن ضامن جان را به دست گرفته از راه سیاه کوه قم روانۀ مقصد شدند و خاقان مغفور نیز پادشاه مرحوم را به نوازشات پادشاهانه و نصایح ملوکانه و سخنانی که مشعر بر سلطنت ایشان بود مشعر فرموده و تدارکات سفر خراسان را مرحمت نموده مرخص و روانه داشتند و پادشاه مرحوم در اثنای طریق به اردو رسیدند و خاقان مغفور شاهزادگان اطراف را که در اردوی همایون مبارک بودند مرخص فرموده اردوی همایون را از اصفهان حرکت داده روانۀ دارالخلافۀ تهران گردیدند.

ذکر کیفیاتی که در کرمان واقع شد تا هنگام ورود سیف‌الملوک‌میرزا

چون نایب‌السلطنه از کرمان به سمت اصفهان روانه شدند عبد الرضاخان یزدی به توهم این‌که شاید خاقان مغفور او را از نایب‌السلطنه بخواهند و نایب‌السلطنه نیز از رضای خاقان نگذرد به فکر حال خود افتاده غفلة سوار شده به عزم شکار بیرون رفت و بلا تأمل روانۀ مملکت یزد شد و در یزد کار خود را بی‌رونق دیده به قلعۀ بافق که جایی محکم و در میان کویر است و در اثنای یاغیگری خود آنجا را تفنگچی گذاشته و مضبوط ساخته بود رفته نشست به انتظار این‌که لشکرهای آذربایجان از صفحات یزد و کرمان دور شوند باز او بر سر کار قدیم خود رفته مشغول به شور و شر گردد.

امیرزاده خسرومیرزا از سیاست نایب‌السلطنه هراسان شده افواج نظام شقاقی و سلیمان‌خان سرتیپ و یوسف‌خان توپچی باشی و توپخانه را به تعاقب عبد الرضاخان فرستاده مأمورین همه‌جا تا یزد رفته دانستند که عبد الرضاخان به قلعۀ بافق رفته است بلاتأمل بر سر قلعۀ بافق رانده و قلعۀ بافق را محاصره نموده پس از چند روز محاصره عبد الرضاخان از راه کویر و صحرا از راه طبس به ولایات سیستانات گریخت و قلعۀ بافق به تصرف سلیمان‌خان و یوسف‌خان آمده قلعه را خراب نموده معاودت نمودند و امیرزاده خسرومیرزا نیز بعد از شنیدن حکومت سیف‌الملوک‌میرزا با لشکرهای ابواب‌جمعی خود از کرمان بیرون آمد و فوج نظام قراگزلو همدان را با توپخانۀ معین که حکم به توقف شده بود با ولایت کرمان به سیف الملوک سپرده با افواج خوی و شقاقی و یوسف‌خان توپچی باشی و توپ‌های بزرگ و تدارک لایق آن راه از صحرا و چول روانۀ قاینات و طبس شدند.

ذکر ورود نایب‌السلطنه به مملکت خراسان و گرفتن قلعۀ سلطان میدان از دست کسان رضا قلی‌خان و رسیدن به شرف آستان‌بوسی امام ثامن ضامن علیه و علی آبائه الف التحیة و السلام

خوانین سرکش خراسان از مأموریت نایب‌السلطنه به آن سامان ترسان و هراسان شده به فکر مال و جان خود افتادند و ندانستند که هرچه خیال نمایند نقش بر آب یا نمونۀ سراب است اول تدبیری که به خاطر ایشان رسید آن بود که شاهزاده احمد علی‌میرزا را که اسمی از والیگری بیش نداشت محرک شده او را در مشهد مقدس تقویت نموده به آن وادارند که سرکار نایب‌السلطنه را از ورود در مشهد مقدس مانع آمده در این زمستان که لشکر غریب آذربایجان به آن سامان می‌رسند از بی‌جایی و بی‌مکانی بی‌سر و سامان شده بی‌زحمت جنگ و جدال در معرض تلف آیند به این تدبیر و نیرنگ با شاهزاده احمد علی‌میرزا گرم گرفته دم از اطاعت و تمکین او زدند و شاهزاده را از جا برده به هوس حکومت انداختند و میرزا موسی نایب که در مشهد مقدس از طرف خاقان مغفور کارگزار بود به دولت‌خواهی اقدام نموده اهل مشهد مقدس را به امید و بیم با خود یار نموده از وفاق و اتفاق با خوانین خراسان محترز می‌ساخت و در آن ایام شخصی را که خبر رسیدن نایب‌السلطنه را به شاهرود و بسطام به شاهزاده احمد علی‌میرزا داده بود شاهزاده او را زبان بریده خود به سخنان نالایق و ناپسند زبان گشوده بود خوانین خراسان به ضبط ولایات خود اشتغال نموده منتظر مقابله و مجادله نشسته بودند و هریک از خوانین به قانونی که داشتند عریضجات خالی و پر از اظهار دولت‌خواهی با کسان خود به خدمت نایب‌السلطنه می‌فرستادند و سرکار نایب‌السلطنه در صورت خدمتگزاری و فرمانبرداری ایشان را امیدواری به مراحم بیکرانۀ دولت می‌دادند و اردوی خاقان مغفور روانه شده چون از مملکت سبزوار گذشتند میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام را به آوردن رضا قلی‌خان قوچانی فرستادند و اردوی همایون به حرکت آمده به قلعۀ سلطان میدان که در سر راه اردوی همایون و مشحون از تفنگیان رضا قلی‌خان بود رسیدند.

سیورسات خواهان اردو از قلعه سیورسات خواسته به جز نمودن سرب و باروت و انداختن گلوله و سرکشی امری دیگر مشاهده نکردند. این معنی بر طبع غیور نایب‌السلطنه در اول ورود به خاک خراسان گران آمده با وجود این‌که فصل زمستان و همۀ روی صحرا پر از برف و یخ بود و توپ‌های بزرگ و تدارک قلعه‌گیری همراه نبود حکم به محاصرۀ قلعه فرمودند.

رضا قلی‌خان از شنیدن این خبر مضطرب شده در خدمت قائم‌مقام اظهار برائت ذمۀ خود را از حرکات تفنگچیان قلعه سلطان میدان نموده به تفنگچیان صراحة نوشت که دست از قلعه‌داری کشیده دارند اما خود از آمدن خدمت تقاعد ورزیده قائم‌مقام را معاودت داد و تا رسیدن قائم‌مقام قلعه را سربازان و توپچیان قهرا گرفتند نایب‌السلطنه به جهت عدم وحشت رعایا و لشکریان خراسان تفنگچیان قلعه را بعد از مقهوریت و گرفتاری و نوزاش و نصیحت فرموده بدون اذیت و آزار به اوطان خود مرخصی دادند و از آنجا لشکر را برداشته روانۀ مشهد مقدس شدند و شاهزاده احمدعلی‌میرزا خواهی نخواهی به استقبال آمده در همان استقبال مسلوب الاختیار شده با مستحفظین به دارالخلافه‌اش روان داشتند و سرکار نایب‌السلطنه روانۀ مشهد مقدس شده به زیارت امام علیه السلام رنج‌های کشیده و غم‌های رسیده را فراموش فرمودند و در آن زمستان لشکریان نظام و غیرنظام را در مشهد مقدس و نیشابور و سبزوار جابه‌جا کرده به فکر کار خوانین یاغی افتادند و طهماسب‌میرزا را به آذربایجان فرستاده به احضار افواج بهادران روس و توپ‌های بزرگ قلعه کوب و بقیۀ سوارۀ آذربایجان حکم دادند که در بهار متوجه مشهد مقدس شوند و آن زمستان را در خدمت امام ثامن ضامن به فراغت و خرمی به سر بردند.

ذکر احوال آذربایجان از هنگام رفتن نایب‌السلطنه تا روانه شدن طهماسب‌میرزا با توپخانه و نظام به خراسان

چون مملکت آذربایجان از جمیع لشکر نظام خالی شد و سوای دو فوج افشار و یک فوج بهادران روس که آنها هم در ولایت سلیمانیه مشغول خدمت بودند لشکری در آذربایجان نمانده بود محمدخان امیر نظام و این دعاگوی دولت پادشاهی به فکر گرفتن سرباز جدید افتاده هزار نفر از تبریز و هزار نفر از خوی به تدریج گرفته شد و محمدخان سرتیپ نیز بیست هزار تومان از میر روانداز گرفته سلیمانیه را به سلیمان پاشا سپرده افواج افشار را مرخص کرده به تبریز عود نمود و صالدات بهادران نیز به قریۀ قراورن مراغه و سلماس که منازل ایشان بود معاودت کردند. در این بین محالات کردستان مثل محال اشنویه و مرکور و ترکور و دشت و سومای و برادوست به هم برآمده به تحریک میرروان دز و خوانین افشار سر از اطاعت ابراهیم‌خان سردار که حاکم آن ولایت بود باز زدند و چنان شد که سردار والاتبار را که در نیم‌فرسنگی شهر ارومیه چادر زده و نشسته بود شب از اطراف به گلوله گرفته او را به شهر فرار دادند و در شهر نیز کسی به سردار اطاعت نمی‌نمود بلکه شب جمعی از الواط و رنود به دارالاماره رفته محبس سردار را شکسته به اطاق محبوسین کوشیدند و میر روان دز به این جهات و به جهت خالی بودن آذربایجان از وجود نایب‌السلطنه و لشکریان دست‌درازی به طوایف روند و شکاک نموده بلکه با اهالی قصبۀ اشنویه که مذهب تسنن دارند در ساخته داروغه و مستأجر فرستاد و به محال سردشت نیز تفنگچی روانه نموده قلعه را ضبط نمود و طایقۀ قراپاپاق را که از مهاجرین مملکت ایروان و در محال سلدوز به حکم نایب‌السلطنه نشسته بودند طایفۀ بلباس را تحریک کرده به تاخت و تاز ایشان پرداختند.

این حکایات به عرض نایب‌السلطنه رسیده ضبط و نظم مملکت ارومیه را از امیر نظام خواستند و در همین اوقات طوایف اکراد جلالی و سپیکی در طرق قازلی گول و دیادین به تاخت و تاراج و قتل مترددین ولایات اشتغال می‌نمودند و نیز طایفۀ اکرادخان محمود به محال قطور که از محالات مملکت خوی است آمده ادعای آن محال و قلعۀ قطور را می‌کردند و همچنین از طرف ولایت حکاری سلیمان بیک مدیر از طرف نور اللّه‌خان حاکم آن ولایت آمده در قلعۀ باشقلان نشسته محالات الباق و در یک و کردیان را مداخله نموده از ادای حقوق ملتزمۀ خود که بایست به دیوان آذربایجان دهند بازمی‌داشت و واضح بود که تا استعدادی در سرحد جمع نمی‌شد دفع این نحو حکایات به نوشتجات و نصایح ممکن نبود. در آن اوقات دولت علیۀ روم از مجادلۀ روس به دادن بیست و هفت کرور تنخواه نقد و واگذاشتن مملکت بسیار از طرف یونان و دست کشیدن از مملکت قارص و آخسقه و آخر کلک از طرف مملکت متصل به گرجستانات خلاصی یافته و به چنگ جنگ محمد علی پاشای مصری و ابراهیم پاشای ولد او گرفتار بودند و تا مملکت حلب که نزدیک ارزنة‌الروم است به تصرف مصریان درآمده لهذا ممکن نبود که به قاعدۀ دولتی و نوشتن نوشتجات این اکراد بدنهاد را که متعلق به آن بودند از این حرکات ناهنجار مانع آیند.

نظر به این مقدمات این دعاگوی دولت شاهی به هزار جرثقیل شش عراده توپ و هزار و پانصد سرباز جدید و صالدات روس و دو هزار نفر از سوارۀ اکراد زیلان و میلان و شمسکی و تکوری جمع‌آوری نموده به صحرای محمودیه رفته به استمالت تیمور پاشای ملی حاکم وان و بهلول پاشای سلیوان حاکم ولایت بایزید وخان محمود رئیس طایفۀ اکراد پرداخت.

این تدبیر موافق تقدیر آمد و تیمور پاشای ملی به سبب عزل خود از دولت روم متوجه شده با چهار هزار سوار و شش عراده توپ با جمیع اعیان و ریش سفیدان مملکت وان وخان محمود به صحرای محمودیه آمده به ملاقات این دعاگوی دولت شاهی رسیدند و کسان بهلول پاشا و نور اللّه‌خان حکاری نیز به اردوی محمودیه آمده آرامش در سرحدات کردستان سوای سرحد روان دز به هم رسید و تیمور پاشا از این دعاگوی دولت خواهش نمود که به وجود خود با سرباز و نظام به قلعۀ وان رفته آن قلعه را به تصرف دولت علیۀ ایران دهد.

این دعاگوی دولت دو ماه از او مهلت گرفت که وقایعات را معروض رأی نایب‌السلطنه که در آن اوقات در کرمان بودند نماید اگر اذن دولتی حاصل آید بلاتوقف به انجام خواهش او اقدام شود لهذا برای اطلاع نایب‌السلطنه از این اخبار چاپار به کرمان فرستاده شد.

سر عسکر ارزنة‌الروم از استماع این اجتماع پریشان شده محمد بیک دره بیکی را مأمور ساخته بود که به اردوی محمودیه آمده و از محمودیه به تبریز نزد محمدخان امیر نظام رفته خواهش تفرقه شدن این جمعیت را از سرحد نماید و اسحق پاشای ملی را که حاکم وان ساخته بود به مملکت موش فرستاده امین پاشا حاکم مملکت موش را با طوایف و عشایر آن طرف مأمور به امداد اسحق پاشا نموده بود که او را در مملکت وان مستقل نمایند و به خیال این‌که مبادا لشکر ایران به امداد تیمور پاشا اقدام نمایند حکم به حرکت امین پاشا صادر نمی‌نمود تا محمد بیک فرستادۀ او به تبریز رسیده از طرف محمدخان امیر نظام اطمینان یافت که لشکر ایران به معاونت تیمور پاشا مقدم نخواهند شد و امیر نظام صراحة این دعاگوی دولت را نیز از امداد تیمور پاشا منع نمود.

بعد از اطمینان سر عسکر امین پاشا از مملکت موش با دوازده هزار سوار به صحابت اسحق پاشا به سمت مملکت وان حرکت کرد، تیمور پاشا نیز با هشت هزار سوار که دو هزار آن از عشایر اکراد ایران بود و شش عراده توپ از این دعاگوی دولت وداع نموده به مقاتلۀ لشکر پرداخت.

این دعاگوی دولت نیز اردوی خود را به الباق کشیده منتظر اخبار نشست اما تیمور پاشا از امین پاشا شکست خورد و اهل وان به سبب آن‌که اسحق پاشا سابقاً حاکم وان و اهل ولایت او را خواهان بودند بر تیمور پاشا شوریده و اسعد پاشا پسر او را از وان اخراج نموده پدر و پسر به قلعۀ خوشاب که از قلاع متینۀ روی زمین و گرفتن آن اصلاً ممکن نیست پناه برده نشستند و در همین اوقات چاپار از کرمان رسیده حکم رسانیده که بلا تأمل باید قلعۀ وان را عوض قلعۀ ایروان گرفت و مقرر داشته بودند که اگر قلعۀ وان به دست آمد به نایب‌السلطنه اخبار شود که به تعجیل وارد آذربایجان شده در این قسمت که دولت روم را ضعفی تمام حاصل است شاید نوعی شود که به طریق دوستی مملکت وان را به تصرف اولیای دولت گذارند والا به جنگ و جدال آن مملکت را از تصرف دولت روم انتزاع فرمایند.

چون فرصت از دست رفته و امر تیمور پاشا مختل شده بود حقیقت امر به نایب‌السلطنه عرض شد و تأسف به جایی نرسید. بعد از این مقدمات این دعاگوی دولت به خوی معاودت نمود و در همۀ این ایام جناب حاج‌میرزا آقاسی که از مکه معاودت نموده بود با این دعاگوی دولت همراه بود و در همین زمستان طهماسب‌میرزا از مشهد وارد دارالسلطنۀ تبریز گردید و تدارک فوج بهادران روس دیده شده به طرزی شایسته هشت عراده توپ بزرگ سی و دو پوند و هزار نفر سوار در اول بهار این سال روانۀ ولایت خراسان شد و هم در این سال امیرزاده بهرام‌میرزا از حکومت قراجه داغ دلتنگ شد و به تبریز آمد و از تبریز روانۀ مشهد مقدس گردید و ایالت قراجه داغ به امیرزاده سلطان مرادمیرزا قرار گرفت و هم در این سال فرخنده فال که هزار و دویست و چهل و هفت هجری بود پادشاه جهان پشت و پناه اسلام و اسلامیان السلطان بن السلطان ناصرالدین‌شاه قاجار از کتم عدم قدم به عرصه وجود نهاد و جهان و جهانیان را مایۀ امن و امان آمد.

ذکر بیرون آمدن امیرزاده خسرومیرزا و یوسف‌خان و توپخانه از صحرای طبس و گرفتن قلعۀ ترشیز و رسیدن در مشهد مقدس به خدمت نایب‌السلطنه

چنان‌که مذکور شد امیرزاده خسرومیرزا از راه صحرا به هزار زحمت توپخانه و سپاه را از کویر بیرون کشیده وارد ولایت طبس و قاینات گردید و امیر اسد اللّه‌خان و میر علی نقی‌خان حاکم طبس به خدمات شایسته اقدام نموده همراه لشکریان آذربایجان با تفنگچیان آنجا به عزم رسیدن به خدمت نایب‌السلطنه روانه شدند و امیرزاده خسرومیرزا و یوسف‌خان توپچی باشی از طبس و قاینات گذشته به مملکت ترشیز رسیدند و محمد تقی‌خان حاکم آن ولایت پیش امیرزاده آمده گرفتار گردید و برادرش جعفر قلی‌خان دروب قلعه را چون بخت به روی خود بسته و چون دودقز به گرد خود تنیدن آغاز نهاد و امیرزاده خسرومیرزا با افواج قاهره به محاصرۀ آن قلعه اشتغال نمودند و محمدخان قرایی حاکم ولایت تربت با دو هزار سوار به کنار ترشیز آمده منافقانه اردو زده نشست و قریب به دو ماه محاصره طول کشید بالاخره جعفر قلی‌خان به امان بیرون آمده قلعۀ ترشیز مسخر اولیای دولت قاهره گردید و قریب به ده هزار خروار جنس که در انبار قلعۀ ترشیز موجود بود روزی سربازان آذربایجان در آن زمستان شد و به همۀ افواج که از هر ولایت بودند از آن قلعه حواله شده ارزانی و فراوانی در میان لشکر آذربایجان پیدا شد و پس از ضبط و تعیین حاکم در آن ولا امیرزاده خسرومیرزا محمد تقی‌خان و جعفر قلی‌خان را برداشته با لشکر و توپخانه روانۀ مشهد مقدس شد و به خدمت نایب‌السلطنه رسید و محمدخان قرایی از کنار ترشیز بی‌نیل مرام روانۀ تربت شد.

ذکر رفتن نایب‌السلطنه بر سر قلعۀ امیر آباد و قوچان و تسخیر آن دو قلعه به یاری خداوند منان و گرفتاری رضا قلی‌خان و جعفر قلی‌خان و حکایات متفرقۀ مناسب آن زمان

چون زمستان آن سال به پایان رسید و بهار فرخنده فال رخ نمود سرکار نایب‌السلطنه مصلحت ضبط مملکت خراسان را در آن دید که رضا قلی‌خان را که اعظم و اقوای خوانین خراسان و صاحب قلعه‌جات متینه و به کثرت جمعیت در آن سرحد از سایرین ممتاز است قلع و قمع او را پیشنهاد همت والا نهمت ساخته کار او را بر همۀ کار خراسان مقدم دارند و به این رأی صائب به خروج لشکر نظام از مشهد مقدس فرمان داد و پادشاه مرحوم را مقرر داشتند که در خارج شهر نشسته به انتظام کار لشکریان نظام و توپخانه پردازند و از همه جا به استجماع لشکر فرمان صادر شد. بعد از استعداد و آراستگی لشکریان سرکار نایب‌السلطنه از آستانۀ مبارک حضرت رضا علیه السلام استمداد همت نموده بعد از آستان‌بوسی روانۀ اردوی معلی شده با تدارک تمام روانۀ تسخیر قلعۀ امیر آباد شدند و در اثنای راه خبر رسید که اللّه قلی توره با سی هزار نفر سوار ازبک به اسم گرفتن زکوة قریب به ولایت سرخس آمده نشسته است و در باطن انتظار دارد که معلوم نماید حکایت خراسانیان با لشکر آذربایجان به چه نحو خواهد گذشت.

سرکار نایب‌السلطنه پادشاه مرحوم را با جمعی از لشکریان به مقابلۀ او فرستادند.

پادشاه مرحوم به مقابله شتافته در مکانی مناسب اردو زده نشستند و اللّه قلی توره پادشاه خیوه بعد از شنیدن خبر فتح قلعۀ امیر آباد چنان‌که مذکور خواهد شد توقف نکرده کس به خدمت پادشاه مرحوم فرستاد و عذرخواه شده به ولایت خود بازگشت و پادشاه مرحوم چند روز بعد از فتح امیر آباد به اردوی نایب‌السلطنه ملحق شد.

القصه بعد از مأموریت پادشاه مرحوم به مقابلۀ پادشاه ازبک سرکار نایب‌السلطنه امیرزاده خسرومیرزا را با هزار نفر سوار مقدمة الجیش فرموده روانۀ امیر آباد ساختند و از قلعۀ امیر آباد نیز سوار خراسانی به عزم قراول بیرون آمده تلاقی فریقین شده امیرزاده خسرومیرزا با سواران اکراد و غلام تفنگچیان خاصه بر سر سوارۀ خراسانی هجوم‌آور شده سواره را از پیش برداشته تا درب قلعۀ امیر آباد راندند.

نایب‌السلطنه بعد از این فتح امیرزاده خسرومیرزا را نوازش فرموده به نیابت مشهد مقدس منصوب نموده روانه ساختند و خود سرکار نایب‌السلطنه با لشکرهای نظام وارد کنار قلعۀ امیر آباد شده قلعه را محاصره فرمودند.

امیرآباد قلعه‌ای است که رضا قلی‌خان برای حفظ مملکت قوچان در ده فرسنگی مشهد مقدس به طرز قلاع فرنگیه ساخته و خاکریز و خندق و باستیون به طرز قلعه‌های فرنگ بالا آورده و هشت سال تمام در ساختن آن زحمت‌ها کشیده و خرج‌ها نموده و یوسف‌خان نام تاتار را که از معتمدان و محل اطمینانش بود با دو هزار تفنگچی خراسانی و هزار نفر سوار در میان قلعه گذاشته بود و آذوقه و قورخانه از همه جهت مستعد ساخته و در آن بلاد چنان مشهور شده بود که یک برج آسیاب را از دست تفنگچی خراسانی نمی‌شود گرفت چه جای آن‌که چنین قلعه‌ای از دست رضا قلی‌خان و کسان او گرفته شود و خود رضا قلی‌خان نیز در قلعۀ قوچان که قریب به ده دوازده فرسنگی قلعۀ امیرآباد است با دوازده هزار نفر سواره و پیادۀ جنگی نشسته بود.

سرکار نایب‌السلطنه از همه جهت در وقت ورود به قلعۀ امیرآباد زیاده از هشت هزار نفر نظام و پنجاه عراده توپ و خمپاره همراه نداشتند، سرکار نایب‌السلطنه متوکلا علی اللّه بر سر قلعۀ امیرآباد رفته و قلعه را از همه طرف محاصره فرمودند و رضا قلی‌خان را چنان خوف و هراس در دل گرفته بود که با وجود دوازده هزار لشکر از دیوار پشت قلعۀ قوچان قدم نمی‌توانست بیرون گذارد و سرکار نایب‌السلطنه امیرزاده بهرام‌میرزا را با یوسف‌خان توپچی باشی به میان سنگرها فرستاده گرفتن قلعۀ امیرآباد را از ایشان خواستند و سربازان از اطراف سنگرها را پیش برده و توپچیان آتشفشان به ضرب گلوله‌های گران به ویران کردن برج و باره پرداختند و نقابان چابک‌دست نیز نقب‌ها را پیش برده به پای دیوار بروج رسانیدند و قلعگیان از همه طرف به حفظ و حراست برج و باره اشتغال نموده شب و روز مشغول خودداری بودند و چند نقب را که نزدیک بروج رسیده بود تفنگچیان قلعه از اندرون باطل ساختند و چنان به جنگ و جدال مشغول بودند که در میان سنگرها اکثری از سرباز را به ضرب گلوله مقتول ساختند و چند نفر از معلمان فرنگیه را که در میان لشکر نظام بود به ضرب گلولۀ تفنگ به راه عدم فرستادند.

سرکار نایب‌السلطنه را آتش غیرت برافروخته با توپ‌های بزرگ حکم به هدم بنیان قلعه فرموده در نصف روز یک طرف قلعه را با یک باستیون که نقب به زیر او رسانیده و به باروت انباشته بودند آتش زده از هم ریخته خندق را با سطح زمین مساوی ساختند و سربازان جان‌فشان را به لب خندق رسانیده در روز روشن حکم یورش صادر شد از همه طرف طبل‌ها کوبیده و شیپورها کشیده و علم‌ها برافروخته و لوله و غلغله در گنبد گردون انداختند و از غرش توپ آتشفشان و صدای تفنگ اندرونیان و برونیان و دود و گرد و غبار قلعۀ امیر آباد را ظلمت فروگرفت و سربازان جانفشان دست از جان شیرین شسته دسته‌دسته و فوج‌فوج از سنگرها بیرون دویده خود را به بالای بروج و باره‌ها رسانیده به نصب علم‌های فتح کوشیدند و یوسف‌خان توپچی باشی در این اثنا به ضرب گلولۀ قلعگیان به قتل رسید.

سرکار نایب‌السلطنه قاسم‌خان سرتیپ فوج خاصه را با فوج خاصه به جای یوسف‌خان به مدد امیرزاده بهرام‌میرزا فرستادند، قلعگیان را از مشاهدۀ این احوال دست از کار و پا از رفتار ماند و چاره‌ای به جز امان و استیمان نیافتند، تفنگ‌ها را ریخته خود را از بروج و بارو به زیر انداخته صدای الأمان الأمان به اوج آسمان رسانیدند و سربازان جانفشان از همه طرف داخل قلعه شده قلعه را به نیروی پادشاه جهان به تصرف درآورده یوسف‌خان تاتار را با بقیۀ تفنگچیان که زنده مانده بودند اسیر و دستگیر نموده به خدمت نایب‌السلطنه رسانیدند و توقف اردوی همایون در کنار قلعۀ امیرآباد زیاده از دو هفته طول نکشید که کار به این بزرگی را از پیش بردند و قلوب اهالی خراسان ترسان و لرزان شد و این واقعه در ماه صفر سنۀ هزار و دویست و چهل و هشت واقع گردید.

در پنجشنبۀ بیست‌وهشتم ماه صفر به خط مبارک پادشاه مرحوم ملاحظه شد از قلعۀ امیرآباد حرکت به سمت قوچان واقع گردید و رضا قلی‌خان در قلعۀ قوچان قریب به دوازده هزار نفر از طوایف بجنورد به سرکردگی جعفر قلی‌خان ولد نجف قلی‌خان و از طایفۀ خفاجۀ بلوچ و زعفرانلوی چناران و بغایری و انبارلوی خراسان و اهل شهر و محال قوچان و جمعی از ترکمانان جمع‌آوری کرده نشسته دروب قلعه را بسته به فکر کار خود افتاده چنان گمان می‌کرد که نایب‌السلطنه نیز مثل سایر شاهزادگان و سرداران به رنگ و ریو او فریفته شده خود و مملکت خود را به سرهم‌بندی و چاپلوسی می‌توانند نگه داشت به این جهت به ارسال عرایض پرداخته و به قبول کردن مالیات و دادن پیشکش می‌خواست خود را از این ورطه خلاصی بخشد.

سرکار نایب‌السلطنه صراحة در جواب او فرمایش فرمودند که به غیر از تسلیم شدن و سپردن قلعۀ قوچان چاره‌ای نیست و به آهستگی طی مسافت فرموده منتظر رسیدن لشکر استرآباد و مازندران به سرداری بدیع‌الزمان‌میرزا حاکم استر آباد که ملقب به صاحب‌اختیار است بودند و طی مسافت را به اطراق و آهستگی فرموده و در بیست و پنجم ربیع‌الاول به یک فرسنگی قوچان رسیدند و در همان دو سه روز طهماسب‌میرزا با توپخانه و نظام صالدات و سوار آذربایجان رسید و به فاصلۀ دو سه یوم دیگر صاحب‌اختیار حاکم استرآباد با شش هزار نفر لشکر مازندران به اردوی معلی وارد شدند و نایب‌السلطنه از یک فرسنگی قلعۀ قوچان کوچ کرده در نیم فرسنگی قلعه در طرف غربی نزول اجلال فرمودند و شاهزاده بهرام‌میرزا و طهماسب‌میرزا و شاهزاده ملک‌قاسم‌میرزا از اردو مرخص شده به زیارت مشهد مقدس روانه شدند و لشکریان آذربایجان و مازندران سنگرها بسته به محاصرۀ قلعۀ قوچان مشغول گردیدند و از میان قلعه خراسانیان شب‌ها به سنگرها با شمشیرهای برهنه ریخته به جنگ و جدال اشتغال می‌نمودند و روزها به انداختن توپ و تفنگ کوشیده خودداری می‌کردند و از این طرف سنگرها پیش رفته روزها با توپ‌های بزرگ قلعه‌کوب به کوبیدن قلعه و شب‌ها به انداختن خمپاره کار را بر قلعگیان تنگ می‌ساختند و قریب به یک ماه کار قوچان و قوچانیان به این منوال در میان بود تا آن‌که رضا قلی‌خان به جان آمده از امنای دولت نایب‌السلطنه به مقتضای: و اذا رأو بأسنا قالو امنا طلب امان نموده میرزاعلی پسر میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام را سرکار نایب‌السلطنه به قلعه فرستاده به ملاحظۀ این‌که لشکریان اسلام و مسلمانان قوچان اگر به قهر و غلبه قوچان گرفته شود تلف خواهند شد رضا قلی‌خان را بی‌جنگ و جدال بیرون آوردن اصلح به نظر می‌آمد.

میرزا علی، رضا قلی‌خان و جعفر قلی‌خان بجنوردی را با شمشیر و کفن از قلعۀ قوچان برداشته به اردوی نایب‌السلطنه رسانید و سرکار نایب‌السلطنه جان او را عفو فرموده قراول احترام بر او گماشتند و دو فوج از لشکریان نظام را با قاسم‌خان سرتیپ به میان قلعه فرستاده حکم به گرفتن شمخال‌ها و ضبط توپ‌های قوچانیان نموده مقرر فرمودند بعد از یراق‌چین، تفنگچیان خراسان را از قلعۀ قوچان بیرون کرده به اوطان خود مرخص نمایند و قاسم‌خان به قلعۀ قوچان وارد شده به مأموریت خود اقدام نماید.

صبح روز جمعۀ بیست و پنجم ربیع الثانی هزار و دویست و چهل و هشت سرکار نایب‌السلطنه با دل‌خوشی تمام فوج صالدات روس را با دو فوج دیگر حاضر فرموده به نفس نفیس با افواج مذکوره وارد قلعۀ قوچان شدند و چنین امری که هرگز در مخیلۀ امنای دولت خاقانی نمی‌گذشت بعد از فضل خدا در قلیل مدتی به نیروی دولت قاهره به سعی و اهتمام نایب‌السلطنه به انجام رسیده پیک بشارت به دارالخلافه روانه شده عرضه داشت این فتوحات را به خدمت خاقان مغفور نمودند و جناب قائم‌مقام در نوشتجاتی که به دارالخلافه نوشته بود قصیده‌ای به مناسبت آن زمان و آن اوقات گفته و فرستاده بود، این دو بیت از مطلع آن قصیده است:

  موت و حیاتی که خیر خلق زمین است زندگی آصف است و مرگ امین است  
  وین دو به وقتی بود که پیک بشارت بر در شاهنشه زمان و زمین است  

القصه بعد از تسخیر قلعۀ قوچان به هدم بنیان آن قلعۀ سپهراساس حکم نایب‌السلطنه صادر شده قلعه را با خاک یکسان نمودند و در ایام توقف اردوی مبارک در کنار قوچان یار محمدخان وزیر هرات از طرف شاهزاده کامران با سیصد سوار به اسم رسالت و به عزم اطلاع از احوال لشکریان آذربایجان قریب به مشهد مقدس آمده از ورود امیرزاده و مقرب‌الخاقان میرزا محمد علی را که در مشهد مقدس بودند خبر داده و ایشان او را اذن به رفتن خدمت سرکار نایب‌السلطنه دادند و پس از فتح قوچان و مراجعت او به مشهد مقدس امیرزاده خسرومیرزا و میرزا محمد علی مصلحت دولتی را در آن دیدند که او را به احترام نگه دارند لهذا قراولان احترام بر سر او تعیین شده به همان احوال تا زمان وفات نایب‌السلطنه و مراجعت پادشاه مرحوم به آذربایجان در خراسان بود.

سرکار نایب‌السلطنه بعد از خراب کردن قلعۀ قوچان حاکم و ضابط بر آن ولایت گماشته به خرمی و خوش‌دلی با اردوی همایون وارد مشهد مقدس شده به آستان‌بوسی امام ثامن علیه التحیة و الثناء مشرف شده به نظم سایر امورات مملکت خراسان اشتغال فرمودند.

ذکر احوالات کرمان و حکایاتی که در آن صفحات در ایام توقف نایب‌السلطنه در قوچان واقع شد تا ایام وفات نایب‌السلطنۀ مرحوم

چنان‌که سابقاً مذکور آمد سیف‌الملوک‌میرزا که پسر ظل‌السلطان و داماد نایب‌السلطنۀ مرحوم بود از طرف نایب‌السلطنه به حکومت کرمان سرافراز شده به آن ولایت رفت و امیرزاده قهرمان‌میرزا نیز از طرف نایب‌السلطنه با قدری لشکر به یزد رفته بایست از آنجا به خراسان رود به سبب اموراتی که در کرمان واقع شد چندی در خطۀ یزد متوقف شده پس از آن به خراسان رفت. چون حسنعلی‌میرزا فرمانفرمای فارس از رفتن سرکار نایب‌السلطنه به خراسان آسودگی از امورات مملکت فارس پیدا نمود با ایلخانی فارس به سبب اخلاص‌کیشی به نایب‌السلطنه در مقام ایذاء و اذیت برآمده ایلخانی نیز با اکثر طوایف قاشقه به کرمان پیش سیف‌الملوک‌میرزا رفت و حسینعلی‌میرزا ایلخانی را با طایفۀ مزبور از سیف‌الملوک‌میرزا مطالبه نمود و سیف‌الملوک‌میرزا مراجعت دادن او را به خدمت فرمانفرما موقوف به اذن و اجازۀ نایب‌السلطنه ساخت.

فرمانفرما به سبب دلتنگی که از طرف کارگزاران نایب‌السلطنه با شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا که برادر اعیانی او بود داشت حکایت ایلخانی را نیز سربار آن دلتنگی‌ها نموده متجندۀ مملکت فارس را از اطراف و جوانب جمع‌آوری نموده با اولاد خود و اولاد شجاع‌السلطنه از دارالعلم شیراز با پانزده هزار جمعیت از سواره و پیاده و چهار پنج عراده توپ بیرون آمده به عزم گرفتن ایلخانی و تسخیر دارالملک کرمان روانه شد و چون در قلعۀ شهر بابک سه دسته سرباز از فوج قراگوزلوی همدان از طرف نایب‌السلطنه مشغول به حفظ آن قلعه بودند قلعۀ شهر بابک را محاصره کرده صاحب منصبان فوج قراگوزلو را به نوید مال و منصب فریفته زیاده از چهار هزار تومان نقد با شمشیرهای یراق طلا به قلعه فرستاده و قلعگیان را مستمال نموده ایشان از قلعه بیرون آمدند و قلعه را به تصرف فرمانفرما دادند و فرمانفرما صاحبان منصب را نواخته به فارس فرستاد و سربازان را یراقچین نموده متفرق ساخت.

سیف‌الملوک‌میرزا که مردی جبان و از همه بابت خام و خامکار بود در کرمان بعد از شنیدن این خبر تدبیری که برای حفظ خود و حفظ مملکت کرمان نمود سوای استقبال نمودن و به خدمت فرمانفرما رفتن چیز دیگر به خاطرش نرسید.

هرچند علی نقی‌خان قراگوزلو سرتیپ لشکر نظام و میرزا ابراهیم‌خان تبریزی او را از این خیال مانع آمدند مفید نیفتاده صبیۀ نایب‌السلطنه را که همشیرۀ اعیانی پادشاه مرحوم بود در ارگ کرمان بی‌صاحب گذاشته با ده بیست نفری به عزم استقبال فرمانفرما روانه شدند و بعد از رسیدن به خدمت فرمانفرما و تملق و چاپلوسی بسیار فرمانفرما به هیچ وجه از او دست باز نکشیده او را با همراهانش گیرانیده از قراری که مسموع شد به الاغی سوار کرده محبوسا به فارس فرستاد و او در اثنای راه در ولایت ابرقوه مستحفظین خود را غافل کرده دو سه اسب از اسب‌های همراهان به دست آورده فرار نموده به یزد رفت و فرمانفرما با لشکریان فارس به کرمان رسید و صبیۀ نایب‌السلطنه را که در قلعۀ باغ‌نظر تشریف داشتند با فوج قراگوزلو و علی نقی‌خان و میرزا ابراهیم‌خان محاصره نموده نشست.

این اخبارات به خراسان رسید و چون سرکار نایب‌السلطنه به امر قوچان مشغول بودند و امدادی مقدور نشد لشکریانی را که در یزد پیش امیرزاده قهرمان‌میرزا بودند به سیف‌الملوک‌میرزا ابواب جمع کرده اذن در سعی و تلاش نمودن در امر کرمان دادند و از این طرف فرمانفرما دو ماه قلعگیان ارگ کرمان را محاصره نموده از انداختن توپ و کندن نقب و پیش بردن سنگر کوتاهی نمی‌کردند و قلعگیان نیز سعی‌ها و تلاش‌های مردانه می‌کردند و ارغون‌میرزا پسر شجاع‌السلطنه بسیار بی‌تابی در گرفته شدن قلعه می‌نمود و خود مباشر اکثر امورات قلعه‌گیری بود چنانکه روزی خود به میان نقبی که بسیار نزدیک به قلعه رسیده بود رفت و چون از آن طرف قلعگیان آن نقب را باطل ساخته و قراول در دهانۀ نقب نشانده بودند قراولان می‌بینند که از میانۀ نقب جمعی می‌خواهند که به قلعه درآیند غافل از آن‌که ارغون‌میرزا در میانۀ این جمعیت است به انداختن تفنگ مشغول می‌شوند.

چون از تقدیر الهی چاره نیست گلوله به ارغون‌میرزا رسیده مقتول می‌شود. بعد از این مقدمه فرمانفرما با سایر اولاد خود و سایر اولاد شجاع‌السلطنه در گرفتن قلعه مجدتر شده رؤسای قلعه که از مدد خراسان مأیوس بودند مصلحت در صلح و صلاح دیدند و چون صبیۀ نایب‌السلطنه در قلعه بود از خوف این‌که مبادا اگر قلعه به غلبه گرفته شود و سربازان و صاحب‌منصبان مقتول شوند باز عیب دولت نایب‌السلطنه است که اولاد ایشان به دست بیرونیان ماند به این جهت با فرمانفرما به سپردن شهر و قلعه صلح نموده به بردن سرباز صحیحا و سالما قرار گذاشتند و پس از اطمینان قلعگیان با صبیۀ نایب‌السلطنه و توپخانه و سرباز و آنچه بود از قلعه بیرون آمده روانۀ یزد شدند و فرمانفرما امر کرمان را منظم ساخته و تمشیت داده و ایلخانی را مستمال کرده حکومت کرمان را به ابوسعیدمیرزا پسر شجاع‌السلطنه ملقب به فروغ‌الدوله داده روانۀ فارس شد و پس از روانه شدن فرمانفرما به فارس سیف‌الملوک‌میرزا از یزد با هزار و پانصد نفر سوار که از آن ولایات به هم بسته بود بر سر کرمان آمد.

از کاظم‌خان قراباغی که در آن وقت همراه او بود مسموع این دعاگوی دولت شاهی شد که ابوسعیدمیرزا با صد و پنجاه نفر سوار از کرمان به مقابلۀ سیف‌الملوک‌میرزا بیرون آمد و سیف‌الملوک‌میرزا از غایت جبنی که داشت خوف و هراس بر خود راه داده رنگ و رویش زعفرانی شد و دست و پایش به لرزه درآمد و سوای فرار به هیچ امر خاطرش قرار نگرفت و ابوسعیدمیرزا به کرمان بعد از فرار سیف‌الملوک‌میرزا رفت و تا هنگام وفات نایب‌السلطنه، بلکه تا هنگام وفات خاقان خلد آشتیان، کرمان در تصرف فرمانفرما ماند و به سبب فوت نایب‌السلطنۀ مرحوم که در آن نزدیکی‌ها اتفاق افتاد فرصت تلافی برای ایشان نشد و سیف‌الملوک‌میرزا به دارالخلافه رفته خطۀ یزد در دست سیف‌الدوله‌میرزا که او هم داماد نایب‌السلطنه و برادر سیف‌الملوک‌میرزا بود باقی ماند.

ذکر شمه‌ای از احوال آذربایجان تا هنگام ورود امیرزاده خسرومیرزا برای بردن لشکر از ولایت آذربایجان به خراسان

چون امر سرحد روان دز از طرف ارومیه و ساوجبلاغ و سلدوز به سبب تقلبات میر روان دز مختل آمد او محال لاهیجان و صدک را با قرای زیوه و مسکان متصرف شد و قراچوم آقا را با پانصد نفر تفنگچی به قلعۀ سردشت فرستاد و در قصبۀ اشنویه داروغه و مستأجر نشاند و ابراهیم‌خان سردار از ضبط آن ولایت عاجز آمد.

محمدخان امیر نظام این وقایع را به عرض نایب‌السلطنه رسانید و سرکار نایب‌السلطنه در وقتی که به یورش قوچان می‌رفتند حکم صریح به محمدخان امیر نظام فرستادند که انضباط امر آن مملکت را از این دعاگوی دولت شاهی خواهند و به این دعاگوی دولت شاهی نیز حکم محکم در این باب صادر شده بود لهذا محمدخان امیر نظام خواهش نمود که این دعاگوی دولت از خوی به دار السلطنۀ تبریز رفته در آنجا با محمدخان امیر نظام گفتگوی امور دولتی آن سرحد را نموده قرار و مداری در دار السلطنۀ تبریز داده شود که امورات آن ولایت به استحضار طرفین منسق و منتظم گردد لهذا این دعاگوی دولت پادشاهی به تبریز رفته بعد از ملاقات و گفتگو با محمدخان امیر نظام قرار آن شد که محمدخان سرتیپ ایروانی را با فوج نظام افشار و سوارۀ مقدم و قراپاق و سوارۀ مکری به سردشت فرستند و بعد از اتمام امر آنجا گوشمالی به میر رواندز داده شود که من‌بعد پا در دایرۀ بی‌دولتی و خودسری نگذارد و این دعاگوی دولت نیز با جمعیت خوی به ارومیه رفته امر اشنویه و محالات اکراد را که به هم برآمده بود انتظام دهد و قرار مال دیوانی ارومیه را داده اغتشاش آن ولایت را رفع نماید.

بعد از این مصلحت و قرارداد محمدخان سرتیپ ایروانی روانۀ محل سردشت شد و این دعاگوی دولت نیز با چهار عراده توپ و چهارصد نفر صالدات که از فراری لشکر روس تازه جمع شده بودند با ششصد نفر از سربازان جدید خوی و هزار نفر از سواران حیدرانلو و زیلان و سپیکی از راه سلماس به ارومیه رفته ابراهیم بیک قراباغی که تحویلدار مالیات ارومیه بود به محض شنیدن وصول این دعاگو برای محاسبۀ ولایتی از راه مرحمت آباد و ساوجبلاغ به خمسه و طارم گریخته مدتی در قرای آن ولایت به خفیه زندگانی می‌کرد و اصلاً ظاهر نمی‌شد.

پس از وصول این دعاگوی دولت به ارومیه خوانین زرزا را به جهت سستی که در ضبط اشنویه نموده بودند تنبیه معقول نموده و میرزا معروف نامی از اهل اشنویه که خود را به میر رواندز دولت‌خواه نامیده و در تسلط میر رواندز در آن محالات سعی داشت به دست آورده به حبس ابدی گرفتار آمد و چون خوانین افشار هریک محالی از محالات اکراد و ریش‌سفیدان آن محالات را به خود مایل ساخته بودند و خود در دیوان ارومیه وکالت آنها را می‌نمودند و هرکدام به این جهت حاکم ارومیه را هم از محالات اکراد و هم از ولایت افشار بی‌تسلط کرده بودند به این معنی که هر وقت حاکم ولایت برخلاف رأی خوانین افشار حرفی می‌زد یا مطالبۀ تنخواه دیوان را می‌نمود حضرات خوانین افشار محالات را شورانیده بلکه اکراد بدنهاد را به تاخت و تاز شهر و محالات و به قطع طرق تحریض می‌کردند و به این سبب قریب به دو سال امر آن ولایت معظم مختل مانده بود لهذا قدغن به خوانین افشار شد که احدی گفتگوی محالات اکراد را ننماید و سرباز و نظام بر سر قلعۀ برادوست فرستاده شد و قلعۀ کان‌مش از برادوست به دست آمده و از آنجا سرباز به محال دشت رفته قلعۀ برده‌سور نیز به تصرف آمده اکراد بدنهاد با محمد بیک دشتی به قلعۀ کله‌گاه گریخته و ولایت اشنویه در مقام اطاعت آمده استقامتی تمام در امر مملکت ارومیه پیدا شد و افواح افشار به سرتیپی علی قلی‌خان افشار و علی نقی‌خان برادرش به مدد محمدخان سرتیپ روانه شدند و پس از الحاق به محمدخان سرتیپ بر سر قلعۀ سردشت رفته قراچوم آقا با تفنگچیان روان دز از قلعۀ سردشت گریخته و محمدخان سرتیپ از راه‌های صعب توپخانه را کشیده بر سر قلعۀ دربند و قمچقای که از قلاع میر رواندز است رفته قلعه‌جات را به ضرب توپ کوبیده به ولایت حلویر و میان طایفۀ سنجابی درآمد و از طرف بغداد نیز لشکر بغداد به سبب بی‌اندامی‌ها که از میر رواندز نسبت به دولت روم سر می‌زد بر سر او آمده و از طرف عمادیه نیز موسی پاشا با جمعیت عمادیه و تکریت بر سر میر رواندز رانده چون میر از چهار طرف خود را غرقۀ دریای بلا دید اولا چهل هزار تومان به وزیر بغداد داده لشکریان بغداد را از سر خود مندفع نمود و سی هزار تومان به محمدخان سرتیپ داده عریضۀ اطاعت و بندگی به ارومیه و تبریز فرستاده لشکر آذربایجان را از خود منصرف ساخت و پس از آسودگی از طرف لشکر بغداد و آذربایجان بر سر موسی پاشا رانده با او به حرب و جدال مشغول شد و قلعۀ عمادیه را از او منتزع ساخته به کوی و اربیل رفت و از این طرف محمدخان سرتیپ به گرفتن مالیات سلیمانیه مأمور شد و نظام افشار را مرخص به ارومیه نمود و انتظام تمام در امر سرحدات حاصل شده تا انقضای زمستان در تمام مملکت آذربایجان امن و امان حاصل آمد.

ذکر احوال خراسان بعد از معاودت نایب‌السلطنه به مشهد مقدس از ولایت قوچان و گرفتاری محمدخان قرائی

چون ترکمانیۀ ولایت سرخس به سبب عادت سال‌های سابق تمکین و اطاعت درستی به کارگزار مشهد مقدس نمی‌نمودند بلکه در سر جا و مکان خود نیز آرام ننشسته از قطع طریق و اسیر نمودن مسلمانان دست باز نمی‌کشیدند به علاوۀ این حرکات در هنگام آمدن اللّه قلی توره پادشاه خیوه به خدمت او رفته زکوة به او داده بودند و نیز امر محمدخان قرائی که در مملکت تربت به تغلب و تسلط نشسته نگذشته بود سرکار نایب‌السلطنه نظر به این مقدمات دوباره از مشهد مقدس به عزم انتظام مملکت خراسان و تنبیه مفسدان آن سامان با لشکرهای نظام آذربایجان و توپخانۀ آتش‌فشان بیرون آمده به رسم ایلغار و شبیخون با پادشاه مرحوم بر سر ترکمانیۀ سرخس راندند و بعد از انقضای دو روز و دو شب به ولایت سرخس رسیده سرخسیان گرداب بلا را بر خود محیط دیده یک دو روز در چهار دیواری که داشتند خود را نگاهداری کرده پس از آن به ضرب توپ و تفنگ سربازان خونفشان پای خودداریشان از جای رفته جمیع اموال و اغنام و رمه از اسب و شتر با جمیع عیال و اطفال ایشان به تصرف سربازان آذربایجان درآمده و پس از قلع و قمع آن طایفه بالکلیه سرکار نایب‌السلطنه به اسم این‌که بر سر هرات می‌رویم راه هرات پیش گرفته و پادشاه مرحوم را به استمالت محمدخان قرائی به تربت فرستادند.

پادشاه مرحوم محمدخان قرائی را مستمال کرده در حین ورود اردوی نایب‌السلطنه به نزدیک تربت محمدخان قرائی به استقبال شتافت و سرکار نایب‌السلطنه با لشکریان نظام و توپخانه به کنار تربت رسیده محمدخان را به قراولان احترام سپرده روانۀ مشهد مقدسش ساختند و چون پادشاه مرحوم او را امان داده بود تا حال تحریر که هزار و دویست و شصت و هفت هجری است در دار السلطنۀ تبریز به امن و امان زندگی می‌کند.

القصه سرکار نایب‌السلطنه مملکت تربت را به نواب و ضباط سپرده علی مرادخان عشق آبادی را نیز که در قلعۀ عشق آباد به خودنمایی مشغول بود گرفته قلعه‌اش را خراب فرموده به مشهد مقدس نزد همکارانش فرستادند و پس از این مقدمات و انضباط تام و تمام در امر خراسان وارد مشهد مقدس شده لشکریان آذربایجان را که سه سال بود یساق سفر کشیده و ساعتی نیارمیده بودند سوای دو فوج نظام شقاقی و فوج بهادران روسی و قدری از توپچیان نظام همگی را مرخص ولایت آذربایجان ساختند و عبد الرضاخان یزدی نیز که در ولایت سیستان و آن طرف‌ها سرگردان می‌گشت به مقتضای اذا جاء القضاء ضاق الفضاء به خیال آمدن مشهد مقدس و رسیدن خدمت نایب‌السلطنه افتاده وارد مشهد مقدس گردید و به محض ورود به محبس روانه شد و تفصیل احوالات گرفتاران خوانین یاغی که چهل سال بود دم از طغیان می‌زدند به خدمت خاقان مغفور عرضه داشته شده خاقان مغفور را از وقوع این‌گونه فتوحات قرین خوشحالی و خرمی نمودند و آن زمستان را در زیارت آستانۀ مبارک امام رضا علیه التحیة و الثناء به پایان رسانیدند.

ذکر مأمور شدن امیرزاده خسرومیرزا به آذربایجان و خواستن لشکرهای آن سامان و دیگر احوالات آذربایجان

چون زمستان نزدیک به پایان رسید و لشکرهای آذربایجان چنانکه نوشته شد از مملکت خراسان مرخص شده به آذربایجان رفته بودند و در مملکت خراسان لشکری که در بهار از عهدۀ کار برآید نمانده بود و احتمالی کلی داشت که به سبب قلع و قمع ترکمانیۀ سرخس و به سبب حبس یار محمدخان وزیر هرات از طوایف ازبک و افغان حرکتی صادر شود که اگر به دفع آن اقدام نشود لایق به حال دولت و سرحد نباشد و در مملکت آذربایجان نیز سوای دو فوج نظام افشار و دو فوج جدید خوی و تبریز لشکری که یساق خراسان را نکشیده باشد نبود و روانه ساختن این افواج اگر مقدور بود بایست که به عهدۀ کارگزاران مملکت خوی و ارومیه مفوض شود نظر بر این سرکار نایب‌السلطنه امیرزاده خسرومیرزا را قریب به عید نوروز از خراسان روانۀ آذربایجان داشتند و مقرر فرمودند که این سه فوج نظام افشار و خوی با چهارصد نفر صالدات فراری سرحد روس که تازه در سرحد خوی جمع شده بودند با هزار و پانصد نفر سوار از طایفۀ قراپاپاق و آیرملو و افشار و سوارۀ قراجه داغ و اکراد سرحد خوی مستعد شده در دو ماه از بهار گذشته به خاک خراسان وارد شوند و دو فوج نظام و هزار نفر سوار خمسه را نیز مقرر داشته بودند که در حین معاودت امیرزاده خسرومیرزا از آذربایجان شعاع‌السلطنه فتح‌الله‌میرزا تدارک آنها را دیده ملحق به لشکر آذربایجان نموده روانۀ ولایت خراسان سازد و چون یک‌پارچه سنگی که گوشۀ آن شکسته و نتراشیده بود در قبرستان مشهد مقدس در سنوات سابقه پیدا شده و از آن شکستگی یقین شده بود که مغز سنگ الماس است و این سنگ به رضا قلی‌خان قوچانی رسیده بود و از ظاهر سنگ چنان می‌نمود که اگر تراشیده شود از سنگ‌های نامی و قیمتی خواهد بود لهذا خاقان مغفور از سرکار نایب‌السلطنه سنگ را بعد از گرفتاری رضا قلی‌خان خواسته بودند نظر بر این سرکار نایب‌السلطنه همان سنگ را با پیشکشی‌های دیگر به امیرزاده خسرومیرزا سپرده بود که در دارالخلافه به نظر خاقان مغفور رساند.

امیرزاده خسرومیرزا در دارالخلافه به خدمت خاقان مشرف شده پیشکش را گذرانیده خاطر خاقان مغفور را از امور خراسان قرین آگاهی ساخته مرخص آذربایجان شد و در ماه ذی القعدۀ هزار و دویست و چهل و هشت وارد دارالسلطنۀ تبریز شده احکام نایب‌السلطنه را به محمدخان امیر نظام و این دعاگوی دولت رسانید.

این دعاگوی دولت برای راه انداختن خدمات دولتی و قرار و مدار لشکریان نظام و غیر نظام از مملکت ارومیه وارد دارالسلطنۀ تبریز شده بعد از قرار و مدار به استصواب محمدخان امیر نظام عود به ارومیه نمود و از آنجا به مملکت خوی رفته در اواسط ماه ذی الحجه در چمن قبله افواج افشار و فوج جدید خوی و چهارصد نفر صالدات روس و هزار نفر سوارۀ مفصلۀ فوق را غیر از سوارۀ قراجه داغ با دویست نفر توپچی نظام سان دیده و تدارک داده جمیع طبال و نی‌زن افواج را لباس مخمل پوشانیده و سرباز را جمیعا کلیجه‌های ماهوت تازه و کلاه‌های پوست سیاه به یک اندازه داده و پوشانیده تحویل امیرزاده احمدمیرزا نموده روانۀ دار السلطنۀ تبریز ساخت و از دار السلطنۀ تبریز محمدخان امیر نظام بعد از دهۀ عاشورا با امیرزاده فریدون‌میرزا به چمن اوجان رفته دو هفته در آنجا اقامت نموده امیرزاده خسرومیرزا را با تدارک شایان روانۀ عراق و خراسان نمودند و این دعاگوی دولت شاهی بعد از روانه شدن این لشکر و خالی شدن سرحد با وجود مثل میررواندز همسایه‌ای که احتراز از او در همه احوال لازم بود چرا که او مردی فرصت‌طلب و دزدمانند و آشوب‌انگیز بود مصلحت دولت را ندید که سرحدات بالکلیه خالی ماند و در همین بین لطفعلی سلطان براندوزی با دویست نفر از سربازان و صاحب منصبان فوج افشار متفق و همدست شده از اردوی امیرزاده خسرومیرزا که قریب به خمسه رسیده بود از راه انگوران و صاین قلعه فرار کرده خود را به ولایت ارومیه رسانیدند و از بیم کارگزاران ولایت ارومیه خود را به جبال براندوز و مرکوره کشیده با طوایف روند و هرکی و هرتوشی هم‌داستان شده آشوبی در مملکت ارومیه انداختند و بنای دست‌درازی به دهات و مترددین گذاشتند.

این دعاگوی دولت پادشاهی بعد از دیدن این احوالات دو هزار نفر لشکر نظام جدید از محالات ده‌نشین اکراد از محال چهریق و دریک و صومای و برادوست و محال دشت و مرکور و ترکور و اشنویه نام‌نویس کرده مناصب نظامی ایشان را از سرتیپی و سرهنگی و سردستگی به رؤسای خود آن محالات داده به اذن و اجازه و مصلحت دید محمدخان امیر نظام مشغول به ساختن و پرداختن این مهم شده و به هر نفری از سربازان کرد چهار تومان مواجب از دیوان تبریز در دستور العمل ولایت خود نویسانیده با همین لشکر و با فوج قدیم خوی که از خراسان تازه رسیده بودند به عزم گرفتن لطفعلی سلطان از ارومیه بیرون آمده محال به محال و کوه‌به‌کوه او را جستجو کرده در محال ترکور در بالای قلعه‌ای موسوم به نبارد بعضی از تفنگچیان این دعاگو به او رسیده و سربازانی که همراه او بودند و همه به لباس اکراد ملبس شده بودند و زن و بچۀ خود را از دهات برده به طرز ایلاتی همراه لطفعلی سلطان می‌گردیدند با تفنگچیان بنای قتال و جدال گذاشتند. از شنیدن صدای تفنگ در اردو معلوم شد که لشکریان به ایشان رسیده‌اند، حسن‌خان قراپاپاق ولد نقی‌خان قراپاپاق را با امام قلی‌خان و محمدخان کنگرلو و سواران ابواب‌جمعی ایشان به مدد لشکریان فرستاده و بعد از رسیدن این سواران محمدخان به گلولۀ تفنگ افتاده و قریب به بیست نفر را نیز سربازان یاغی به قتل رسانیدند با وجود این تاب توقف نیاورده به طرف ولایت رواندز بنای فرار گذاشتند تفنگچیان نظام و سواران ایشان را تعاقب کرده لطفعلی سلطان خود را از میان بیرون کشیده پیش محمد بیک میررواندز رفته سایر سربازان و صاحب‌منصبان یاغی کلا دستگیر شده همگی را به اردو آوردند. شش نفر از صاحب‌منصبان ایشان را به گلولۀ تفنگ سیاست نموده از آن محال به محال دشت رفته به تنبیه محمد بیک دشتی که در قلعۀ کله‌گاه نشسته مفسده‌جویی می‌کرد مشغول شد و قلعۀ کله‌گاه را حکما و قهرا از او گرفته با سایر قصرهای بزرگان آن محال خراب و منهدم ساخته و از آنجا محال به محال به اردو حرکت کرده برای نظم سرحد تا به صحرای محمودیه رفته به خوی عود نمود و در همین اوقات هشتصدخانوار از طایفۀ حیدرانلو که سوار آنها به اردوی خراسان رفته بود به اغوای فرهاد آقا رئیس آن طایفه از سرحد خوی فرار کرده به مملکت موش رفتند و این دعاگوی دولت پادشاهی از بیم سطوت نایب‌السلطنه دویست نفر سوار برداشته داخل ولایت روم شده از محال بیکری و بندماهی و کنار دریای وان و قلعۀ ارجیش گذشته و از محال عادل‌جواز و ولایت اخلاط عبور کرده در چهار منزلی ارزنة الروم به ایل و طایفۀ فراری رسیده آنها را مستمال نموده با خود کوچانیده به ییلاقات ولایت خوی رسانید و از آنجا به ولایت ارومیه آمده مشغول به خدمتگزاری و چاکری دولت علیه و حفظ سرحدات شد.

ذکر احضار فرمودن خاقان مغفور نایب‌السلطنه را از مشهد مقدس و رسیدن امیرزاده خسرومیرزا با لشکر به دارالخلافه و حکایاتی که در این سال که سنۀ هزار و دویست و چهل و نه هجری می‌باشد واقع شد

چون بهار پرملال این سال بساط انداز محفل غم شده و دسته‌دسته گل و گیاه خود را به لباس عزا نموده به نوای بلبلان نوجوان بر خوان غم نشانید لاله‌ها را باد داغدیده از گوشه‌های چمن بیرون آورد و دیده‌های نرگس را مانند دیدۀ والهان متحیرانه با سر چوب از تودۀ خاک بیرون کشید و بنفشه را جامۀ ماتم پوشانید، چون شرمساران سرافکنده در میان اطفال ریاحین جلوه‌گر نمود و نیلوفر را با سیلی محنت رخساره نیلی ساخت تا نظارگیان گلشن جهان را عبرتی از بی‌وفایی روزگار ناپایدار پدید آید و دل‌سردی حاصل نماید:

  از آن سرد آمد این کاخ دلاویز که چون جا گرم کردی گویدت خیز  

سرکار نایب‌السلطنه در مشهد مقدس رضوی صلوات‌الله و سلامه علیه به گذراندن جشن نوروزی اقدام نموده خاقان مغفور بعد از انقضای ایام عید سعید سلطانی سرکار نایب‌السلطنه را با خوانین یاغی خراسان و عبد الرضاخان احضار دارالخلافۀ تهران فرمودند و شاهزادگان ولایات عراق و مازندران را نیز به دارالخلافه خواستند، سرکار نایب‌السلطنه مملکت خراسان را با لشکریانی که در آن ولایات بودند به پادشاه مرحوم سپرده و پادشاه مرحوم را در امور آن مملکت مستقل فرموده خود با میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و خوانین یاغی خراسان روانۀ دارالخلافه تهران شدند و چون به یک منزلی دارالخلافه رسیدند حکم خاقان مغفور به توسط یحیی‌خان ایشیک آقاسی به نایب‌السلطنه رسید که باید خوانین خراسان و عبد الرضاخان با غل و زنجیر به یحیی‌خان سپرده شوند که یحیی‌خان ایشان را به طرز مقصرین به نوع‌هایی که معهود سلاطین است از میان چهار سوق دارالخلافه به خواری تمام کشیده در سلام عام به نظر پادشاه جهان رساند و خاقان مغفور به شاهراه محمدولی‌میرزا حکم فرموده بود که در سلام عام عبد الرضاخان یزدی از میان محبوسان به تو سپرده خواهد شد سر زنجیر او را گرفته از مجلس سلام به‌خانۀ خود برده و بدانچه اشاره شود اقدام نمایی.

القصه سرکار نایب‌السلطنه بر وفق حکم همایون خوانین را به یحیی‌خان سپردند و یحیی‌خان ایشان را به خواری تمام به مجلس سلام عام رسانید و خاقان مغفور عبد الرضاخان را به شاهزاده محمدولی‌میرزا سپرد و خوانین دیگر را به محبس فرستادند و سرکار نایب‌السلطنه را در برج نوش منزل دادند و روزبه‌روز در تزاید التفات و مرحمت نسبت به نایب‌السلطنه کوشیدند، بدخواهان و بی‌صفایان نایب‌السلطنه را در کانون خاطر آتش حسد افروخته شده منصوبۀ عجیب انگیختند و برای بدخیالی خاقان مغفور نسبت به سرکار نایب‌السلطنه طرحی غریب ریختند.

تفصیل اجمال این‌که در آن ایام جمعی را تحریک کردند که از شربت‌خانۀ پادشاهی و مطبخ اندرونی به عنوان دزدی و سرقت آمده چند پارچه ظروف طلا و نقره دزدیده بردند، در همان بین‌های و هوی انداخته غوغا برپا نمودند و به طرزهای مختلف در خدمت خاقان معروض داشتند که گویا کسان سرکار نایب‌السلطنه باشند که به خیالات دیگر به این جرأت و جسارت داخل کارخانۀ مبارکۀ اندرونی شده‌اند خاقان مغفور به رحمت رب غفور دل دریامثال را با وجوداین سخن‌ها گل‌آلود نکرده به هیچ‌وجه من الوجوه اعتنایی به این سخنان نفرموده بلکه سرکار نایب‌السلطنه را پس از این سخنان یک دو شب در منازل خاص پادشاهی اذن ماندن و خوابیدن داده در خلوات خاص مکنون خاطر مبارک را با نایب‌السلطنه در میان می‌گذاشتند و چون مزاج شریف نایب‌السلطنه مدت‌ها بود که از جادۀ صحت و استقامت منحرف شده اکثر اوقات اطبای حاذق مشغول معالجه بودند در ایام دارالخلافه مرض شدت نموده خاقان مغفور فرموده بودند که چه می‌شود این تابستان به ییلاقات همدان رفته از تعب سفر برآسایی و به معالجۀ مرض مشغول نمایی.

سرکار نایب‌السلطنه معروض داشتند که حال از دو بیرون نیست یا این مرض معالجه خواهد شد یا به فوت و موت خواهد کشید، در صورت ثانی چه بهتر که در مشهد واقع شود و در صورت صحت چه خوش‌تر که در خدمتگزاری دولت خاقان در خراسان مصروف آید و در این اوقات امیرزاده خسرومیرزا و احمدمیرزا با لشکرهای آذربایجان به دارالخلافه رسیده مشغول به گذرانیدن لشکر از سان و نظر پادشاه جهان شدند و بعد از دادن سان نایب‌السلطنه امیرزاده خسرومیرزا و احمدمیرزا را با اردوی آذربایجان روانۀ مشهد مقدس ساخته به خدمتگزاری و جان‌سپاری و فرمان‌برداری پادشاه مرحوم حکم فرمودند و امیرزاده خسرومیرزا از دارالخلافه کوچیده با اردو روانۀ خراسان شد.

اما احوال عبد الرضاخان آن‌که خاقان مغفور اشاره به شاهزاده محمدولی‌میرزا فرمودند که او را به قتل رساند، شاهزاده محمد ولی‌میرزا اولاد صغار و کبار و خدمتکاران اناث و ذکور خود را آلات جارحه مثل مقراض و چاقو و ساطور و کارد مطبخ و شمشیر به دست داده به محبس فرستاد و این جمعیت بر سر عبد الرضاخان ریخته چنان‌که او در یزد نمک بحرامی نسبت به پادشاه و پادشاه‌زاده نموده بود به عمل خود گرفتار آمده پاره پاره و ریزه‌ریزه‌اش نمودند و به کیفر اعمال خود رسانیدند و رضا قلی‌خان و محمدخان و علیمردان‌خان را حسب الحکم به دارالسلطنۀ تبریز فرستادند.

اما احوال رضا قلی‌خان آن‌که محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی که مأمور بردن ایشان بود می‌گفته است که در منزل میانج شب در میان رختخواب به موت فجأه وفات یافت و اللّه اعلم به حقیقة الحال.

اما محمدخان قرائی را که پادشاه مرحوم او را به جان امان داده بود صحیحا و سالما به تبریز رسانیدند و در ارگ تبریز به سلامت ماند و علیمرادخان را که چندان صاحب عرضه و قابلیت نبود روانۀ ولایت خوی کردند و در خوی به کدخدای محله سپرده شده زندگانی می‌نمود.[۱۳]

ذکر رسیدن امیرزاده خسرومیرزا به اردوی پادشاه مرحوم در کال یاقوتی و حرکت اردو به هرات و وقایعاتی که در کنار هرات واقع شد تا هنگام رسیدن‌میرزا ابوالقاسم قائم مقام

چون امیرزاده خسرومیرزا با لشکریان آذربایجان وارد مملکت خراسان شدند و به حکم نایب‌السلطنه در نیشابور توقف نمودند بعد از بیست روز توقف در آن بلده پادشاه مرحوم او را به چاپاری احضار فرمودند، امیرزاده خسرومیرزا اردو را به امیرزاده احمدمیرزا سپرده خود روانۀ خدمت پادشاه مرحوم شدند.

در آن وقت پادشاه مرحوم در کال یاقوتی اردو زده تشریف داشتند، میرزا موسی نایب و نجف قلی‌خان بجنوردی در خدمتگزاری پادشاه مرحوم بودند. بعد از ورود امیرزاده خسرومیرزا پادشاه مرحوم چنان مصلحت دیدند که بعد از رسیدن لشکر آذربایجان غفلة بر مملکت هرات رانده کار شاهزاده کامران و هراتیان را چون کار قوچان به انجام رسانند و اگر فرضا تا ورود نایب‌السلطنه صورت فتح هرات در آیینۀ مقصود جلوه‌گر نیاید واضح است که پس از رفتن لشکر به هرات اتمام کار آنجا بر ذمت همت امنای دولت لازم شده سرکار نایب‌السلطنه نیز با لشکرهای مازندران و عراق به هرات خواهند آمد و گرفتن هرات که مصلحت دولت علیۀ ایران است در این سال به انجام خواهد رسید.

پس از گفتگو ختم مصلحت دولت را بر این نموده سیورسات را به ولایت خراسان حواله کرده محصلین برای وصول و ایصال تعیین نمودند.

امیرزاده خسرومیرزا از کال یاقوتی مرخص شده به اردوی نیشابور آمدند و امیرزاده احمدمیرزا را که به حکم پادشاه مرحوم مأمور شرفیابی بود روانۀ خدمت نمودند پادشاه مرحوم امیرزاده احمدمیرزا را به نیابت مشهد مقدس سرافرازی بخشیده به مرحمت و خلعت و نوازشات دیگر روانه ساختند و امیرزاده خسرومیرزا از نیشابور اردو را حرکت داده در بند فریمان ملحق به اردوی پادشاه مرحوم شدند و به اتفاق لشکر آذربایجان و خراسان در حرکت آمده از راه قلعۀ کوهستان روانۀ هرات شدند و خبر رفتن خود را به خدمت نایب‌السلطنه معروض داشتند و چون قلعۀ کوهستان را که در سر راه لشکریان و در دست افاغنۀ هرات بود گذاشتن و گذشتن مصلحت نمی‌نمود به این سبب پادشاه مرحوم امیرزاده خسرومیرزا را به تسخیر آن قلعه مأمور فرمودند.

امیرزاده چهار روز قلعه را محاصره نمود، قاسمعلی سلطان صوبه‌دار توپخانۀ مبارکه به ضرب گلولۀ قلعگیان مقتول آمده برج و باروی قلعه به گلوله‌های توپ منهدم گردید و قلعگیان به امان آمدند و قلعه مسخر شده اردو به سمت هرات روانه شد.

چون اردو به غوریان رسید اهالی قلعۀ غوریان که فی‌الجمله متعرض قراول لشکر شده بودند پادشاه مرحوم خواستند که به حکم مصلحت لشکرکشی قلعۀ غوریان را نیز مسخر کرده بر سر هرات روند، نجفقلی‌خان بجنوردی که مردی کهن سال و مدت‌ها بود که در مملکت خراسان به حیله و تزویر خود را نگاه داشته و هم‌قطاران خود را به رأی العین دیده بود که از سطوت لشکر آذربایجان چگونه و چه سان گردیدند به این جهات در مجالس کنگاش رأی صواب را به لباس دولتخواهی و اخلاص‌کیشی پرده‌پوشی می‌نمود و به همین علت در این سفر امر هرات معوق ماند، از جمله گرفتن غوریان را موقوف به این نمود که اگر فتح هرات میسر گردد غوریان خودبه‌خود مفتوح خواهد بود چه لازم است که لشکریان را در غوریان معطلی حاصل آمده تأخیر در کار هرات واقع شود لهذا متعرض غوریان نشده اردوی همایون عازم هرات شد.

در عرض راه میرزا قریش مستوفی هرات با قاجاریۀ شیبان خدمت پادشاه مرحوم آمده مشغول خدمتگزاری شدند. شاهزاده کامران از خبر وصول اردو متوهم شده از محالات متصرف‌فیه خود و طوایف افغان و هزاره که در فراه و سبزار و زمین‌داور بودند استمداد جسته دروب شهر و قلعۀ هرات را بسته متوجه خودداری شد.

در روز اول ورود اردو به هرات قریب به هزار و پانصد نفر سوار و دو هزار تفنگچی از شهر بیرون آمده با امیرزاده خسرومیرزا و احمدمیرزا که در همان دو سه روز به حکم نایب‌السلطنه با توپخانه از مشهد مقدس به اردو رسیده و مقدمة الجیش اردوی همایون بودند مجادله و مقاتله آغاز نهاده امیرزادگان ایشان را به شهر رانده و سرباز و توپخانه را به موضعی که موسوم به تل بنگی و قریب به دروازۀ شهر است رسانیده سنگر بسته سرباز و توپ گذاشتند.

اردوی همایون در مکانی که به اول‌دلی موسوم است افتاده توقف نمودند. بعد از ده روز توقف در آن مکان برای گرفتن دروازۀ خوش و بستن سنگر در آن دروازه پادشاه مرحوم اردو را حرکت داده بنه و آغروق را به امیرزاده خسرومیرزا سپردند که در محلی مناسب فرود آورد و پادشاه مرحوم به نفس همایون با لشکریان به سمت دروازۀ خوش روان شدند. هراتیان از دروازۀ خوش به قدر سه چهار هزار نفر بیرون آمده به مقابله شتافتند.

شاه مرحوم آن جمعیت را مستأصل و متفرق ساختند و امیرزاده خسرومیرزا نیز اردو را در نزدیک مقبرۀ خواجه عبدالله انصاری منزل داده بعد از جابه‌جا شدن اردو با جمعی از لشکریان برای بستن سنگر به سمت دروازۀ خوش آمدند ولی آن روز مقدور نشد که سنگر بسته مستحفظ گذاشته شود.

فردای آن روز پادشاه مرحوم بروسکی نام فرانسه را که معلم نظام بود با یک فوج سرباز و یک عراده توپ به بستن سنگر در دروازۀ خوش مأمور فرمودند افاغنه نیز از قلعه بیرون آمده به مدافعه مشغول شدند، چون مأمورین از سربازان جدید بودند و هنوز در کار جنگ مهارتی نداشتند افاغنه بر ایشان غالب آمده به قدر سیصد نفر مقتول و مابقی در دیوار بست باغی محصور آمدند و عرادۀ توپ شکسته در میدان ماند، پادشاه مرحوم امیرزاده خسرومیرزا را با جمعی به امداد محصورین فرستادند. امیرزاده افاغنه را پس نشانیده محصورین را از آن مهلکه مستخلص ساختند و با توپ مزبور به اردو رسانیدند اما بستن سنگر در آن روز نیز مقدور نشد بلکه همان شب سربازان مستحفظ سنگر تل‌بنگی را نیز احضار اردو فرمودند و صبح از آن مکان کوچ واقع شده در مکان موسوم به تخت صفر نصب خیام اقامت نمودند و در شبی از شب‌ها تفنگچیان افاغنه از شهر بیرون آمده بر بالای کوهی که مشرف بر اردو بود صعود نموده به انداختن تفنگ و شمخال مشغول گردیدند.

پادشاه مرحوم امیرزاده احمدمیرزا را به دفع افاغنه مأمور فرموده ایشان را از سر کوه راندند و به جهت نامناسبی مکان از آنجا نیز حرکت نموده به سمت شرقی هرات در محلی که موسوم به سنگر شیردل‌خان بود اردو زده متوقف شدند. در آن ایام توقف روزی از قلعه قریب به دروازه هزار جمعیت از افاغنه و اهالی شهر و تایمنی و دو عراده توپ با شاهزاده جهانگیر ولد کامران و شیر محمدخان هزاره که به کمک شاهزاده کامران آمده بود بر سر اردو آمدند و آن روز جنگ عظیم واقع شده جمعی از طرفین مقتول و مجروح گردیدند و تا شب جنگ قائم بود.

بعد از سه روز ملا بهرام نام فرستادۀ کامران‌میرزا خدمت شاه مرحوم آمده استدعای صلح نمود و در بین گفتگوی صلح گرد سپاه افاغنه ظاهر شد، پادشاه مرحوم چون از کید افاغنه آگاه گردید به توپخانۀ مبارکه تشریف برده مهدی‌خان قراپاپاق را با سوارۀ ماکویی به سرکردگی آقا بیک به مدافعه مأمور فرمودند. نظر به قلت مأمورین افاغنه ایشان را احاطه کرده زیاده از صد نفر را مقتول و دستگیر کردند و آقا بیک ماکویی به قتل رسید و باقی خود را به کوه کشیده استمداد از پادشاه مرحوم نمودند. پادشاه مرحوم جمعی را به مدد فرستاده آنها را مستخلص و به اردو رسانیدند، عجب‌تر آن‌که ملا بهرام مدلس در میان اردوی به آن عظمت خود را به اسب رسانیده به سلامت بیرون رفت. پس از این وقایع به علت کمی آذوقه از آنجا کوچ کرده به روضه‌گاه آمده منزل کردند، در روز ورود به آن مکان نیز افاغنه بر سر راه آمده با قراولان به جنگ مشغول شدند و شکست خورده تا پل مالان ایشان را دوانیدند.

روضه‌گاه مزار پادشاهان افاغنه است و قلعۀ مختصری دارد، مستحفظین افاغنه که در آن قلعه بودند به مجادله کوشیده صمصام‌خان سرتیپ فوج بهادران مأمور به تسخیر آن قلعه شده به اندک سعی قلعه را به حیطۀ ضبط درآورد. در ایام توقف روضه‌گاه اسد اللّه‌خان قاینی که با هزار نفر تفنگچی قاینی به اردو می‌آمد افاغنه خبردار شده سر راه بر او گرفته آغاز جنگ کردند. اسد اللّه‌خان متحصن در قلعه شده به مدافعه مشغول و خبر به اردو فرستاده از کیفیت آگاهی داد و پادشاه مرحوم از اردو نظام و توپ فرستاده افاغنه را گریزانیده اسد اللّه‌خان با همراهان به سلامت وارد اردو شدند و در آن مکان خبر ورود نایب‌السلطنه از دارالخلافه به مشهد و مأمور فرمودن میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام با هشت هزار نفر به کمک اردوی هرات رسید، پس از آن به مصلحتی اردو به هزارجریب که قریب به پل مالان است حرکت نموده نزول اجلال در هزارجریب واقع شد.

ذکر حرکت نایب‌السلطنه از دارالخلافۀ تهران و ورود به مشهد مقدس و مأمور شدن میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام با لشکر عراق و مازندران به خدمت پادشاه مرحوم و رسیدن امیرزاده قهرمان‌میرزا

چون حرکت پادشاه مرحوم از مملکت خراسان به سمت هرات در دارالخلافه مسموع سرکار نایب‌السلطنه گردید و به خدمت خاقان مغفور معروض آمد رأی پادشاهانه بر آن قرار یافت که سرکار نایب‌السلطنه را به مشهد مقدس مأمور فرمایند لهذا جمعی از لشکریان غران و استرآباد و مازندران را که قریب به ده هزار نفر بودند ابواب جمع سرکار نایب‌السلطنه فرموده از دارالخلافه مرخص و روانۀ مشهد مقدس ساختند.

نایب‌السلطنه از راه فیروزکوه و کالپوش عازم مملکت خراسان شده بعد از طی منازل وارد مشهد مقدس و به آستان‌بوسی امام هشتم علیه و علی آبائه السلام مشرف شدند و نیز از دارالخلافه حکم فرموده بودند که نواب امیرزاده احمدمیرزا که از طرف پادشاه مرحوم به نیابت مشهد مقدس سرافراز بوده خلعت و فرمان التفات را که از خاقان مغفور به جهت پادشاه مرحوم مرحمت شده با توپ‌های بزرگ قلعه‌کوب و خمپاره‌ها که در مشهد مقدس موجود بود با قورخانه خدمت پادشاه مرحوم رساند.

امیرزاده احمدمیرزا حسب‌الفرمان قبل از ورود نایب‌السلطنه به مأموریت خود عمل نموده در بین راه کوهستان به اردوی مبارک رسید و به امیرزاده قهرمان‌میرزا نیز حکم شد که از خطۀ یزد به راه طبس حرکت کرده میر علی نقی‌خان را با تفنگچیان طبس برداشته به اردوی هرات ملحق شود. چون وقایع هرات چنان‌که مسطور شد به عرض سرکار نایب‌السلطنه رسید دانستند که کار هراتیان قوتی دارد و به آن‌قدر اردو که در هرات موجود است تسخیر هرات به سهولت ممکن نیست.

با وجود شدت ناخوشی که بر مزاج مبارک استیلا داشت خواستند که به نفس نفیس همایون به طرف هرات حرکت فرمایند، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام با وجود استیلای ضعف و ناخوشی به هیچ‌گونه مصلحت نمی‌دید که سرکار نایب‌السلطنه به مشقت حرکت سفر اقدام فرمایند و خود نیز دوری از خدمت سرکار نایب‌السلطنه را مصلحت کار خود نمی‌دید. سرکار نایب‌السلطنه حکما و حتما بر یکی از این دو کار عازم و جازم شدند که یا خود به وجود شریف رنج سفر را متحمل شوند یا قائم‌مقام لشکر را برداشته روانه شود و تخت روان حاضر فرموده به سبب اهمال قائم‌مقام در رفتن هرات سوار شده تا بیرون شهر که مقر اردوی همایون بود تشریف بردند. قائم‌مقام به یقین دانست که چاره جز حرکت به سمت هرات نیست، خدمت نایب‌السلطنه رسیده متقبل و متعهد بردن اردو شد. نایب‌السلطنه به شهر معاودت فرمودند، قائم‌مقام با هشت هزار نفر و هشت عراده توپ روانۀ هرات شد و در منزل تربت جام امیرزاده قهرمان‌میرزا با تفنگچیان طبس به اردوی میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام رسیده کوچ‌برکوچ حرکت کرده در وقتی که اردوی پادشاه مرحوم در هزار جریب توقف داشت وارد اردو گردیدند.

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به فکر کار هرات افتاده امیرزاده خسرومیرزا را با سه هزار نظام و دوازده عراده توپ و پانصد سوار به پل مالان فرستاد که شیر محمدخان هزاره را که در بیرون شهر پشت به قلعه داده اردو زده است از مقر خود زایل ساخته گوشمالی به‌سزا دهد و امیرزاده احمدمیرزا را با محمد رضاخان فراهانی و پنج هزار جمعیت خراسانی و عراقی و شش عراده توپ به محاصره و تسخیر غوریان که در اول امر به بدخواهی نجفقلی‌خان متعرض آنجا نشده بودند روانه داشت و صمصام‌خان سرتیپ را با جمعی به طرف میمنۀ اردو به جهت حصول اطمینان از دستبرد جماعت افاغنه مأمور نمود که در چهار فرسنگی اردو مشغول حفظ و حراست باشد و محبعلی‌خان سرتیپ ماکویی را نیز به همین مصلحت به میسرۀ اردو فرستاد و به رعایای محالات اطمینان و استمالت داده بر وفق حساب و قانون به استحضار میرزا قریش مستوفی هرات سیورسات به محالات حواله داده امنیت و رخاء در اردو پیدا شده به فکر تسخیر قلعه افتادند،

  خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند  

قریب به سه ماه بود که اردوی دولت ایران در هرات توقف داشتند که خبر ناگزیر وفات نایب‌السلطنه به اردو رسیده مراجعت واقع شد.

ذکر وفات نایب‌السلطنه در مشهد مقدس رضوی

قریب به دوازده سال بود که مزاج نایب‌السلطنه علیل و ناخوش شده از صحت و اعتدال افتاده بود. ده سال قبل از این تاریخ چنان مریض و ناخوش شدند که قریب به موت بوده شش ماه تمام در بستر ناتوانی خوابیده و به طبابت مستر کارمک انگلیسی که طبیبی حاذق بود از فضل خدا شفا یافته بودند و اکثر اوقات طبیب مسطور در خدمت نایب‌السلطنه مشغول به معالجه بود و ناخوشی از قبیل ناخوشی سل و کبد می‌نمود.

در این اوقات که از دارالخلافه روانۀ مشهد مقدس شدند طبیب مذکور برای آوردن ادویه‌جات و تدارکات معالجه مرخص شده بود که به چاپاری عود نموده در مشهد مقدس به خدمت نایب‌السلطنه رسیده باشد و طبیب مسطور از تبریز عود نموده در منزل مزینان وفات یافت و خبر فوت او به نایب‌السلطنه رسید و میرزا بابای حکیم باشی تبریزی نیز که مدتی در ولایات فرنگ درس طبابت خوانده و طبیبی حاذق بود و گاهی در خدمت نایب‌السلطنه به نیابت طبیب مذکور مشغول معالجه می‌شد در این ایام از رکاب مرخص شده در تبریز بود و حاجی بابای خاصه‌تراش نیز که در وقت معالجۀ طبیبان اکثر اوقات حاضر و اندک سررشته از معالجات به هم رسانیده بود او نیز مرخصی گرفته به دارالسلطنۀ تبریز رفته بود.

مستر کارمک در اوقات معالجه به نایب‌السلطنه گفته بود و دلداری داده بود که مرض مهلک نیست، وقتی این مرض مهلک خواهد بود که در پاها ورم ظاهر شده اثر ورم به بیضه رسد. در این وقت که خبر وفات حکیم به نایب‌السلطنه رسید و هیچ کس از اطبای صاحب وقوف در خدمت حاضر نبود اندک واهمه به خاطر شریف رسانیده آثار ورم در پا و زانو پدید آمده بود مظنون بل مقطوع بود که از زمان حیات چندان باقی نمانده و عنقریب به هلاک و ممات خواهد کشید به این جهت به زیارت آستان مبارک بسیار مشرف می‌شدند و اکثر شب‌ها را در آستانۀ مبارکه تا نصف شب مشرف بوده به گریه و زاری و توبه و استغفار مشغول بودند و همیشۀ اوقات به اولاد خود وصیت می‌فرمودند که مرا بعد از مردن در هر شهر و هر بقعه که فوت من واقع شود مدفون ساخته نقل به جای دیگر ننمایید تا در شب نهم جمادی الاخرۀ هزار و دویست و چهل و نه که چهل و هشت مرحله از مراحل زندگانی طی نموده بودند از زیارت آستان مبارک رضوی علیه السلام به منزل مراجعت نموده به خواب رفته بودند و چنان اتفاق افتاده بود که احدی از اولاد اناث و ذکور سوای یک نفر صبیۀ صغیره در خدمت ایشان نبود. بالجمله بعد از اندک خوابی بیدار شده لگن برای آمدن قی می‌طلبند و به پری یک لگن خون قی نموده بی‌حال می‌شوند و حاجی علی اصغر خواجه را احضار می‌نمایند و تا آمدن او متیقن به مرگ شده زبان به کلمۀ توحید گشاده به خودی خود رو به جانب قبله خوابیده به رحمت آفریدگار واصل و به گلگشت جنان پویان شد و همین فقره: «به گلگشت جنان پویان شد» تاریخ وفات گردید.

حاجی علی اصغر وقتی رسید که کار از کار گذشته بود، بیرون رفته خواص خدم را اخبار نموده مصلحت چنان دیدند که خفیة به تغسیل و تکفین اقدام نموده در زیرزمین همان اطاق به نحو امانت جسد پاکش را بسپارند تا پادشاه مرحوم آمده به هر جا که مصلحت دانند مدفون سازند و بعد از تغسیل و تکفین و نماز خبر این واقعۀ جان‌فرسا را به دارالخلافه و هرات فرستادند، انا لله و انا الیه راجعون.

ذکر آثاری که از نایب‌السلطنۀ مرحوم یادگار مانده و بعضی از نظم و قواعد مملکت‌داری ایشان که سرمشق سلاطین جهان تواند بود

  چون‌که گل رفت و گلستان شد خراب بوی گل را از که جوییم از گلاب  
چه یادگار و چه آثاری که از بودن آن بر سلاطین جهان فخر توان بالاتر از وجود مسعود سلطان جهان و خاقان زمان مالک ملک ایران ناصرالدوله و الدین السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان ناصرالدین‌شاه قاجار مد ظله الی یوم التناد تواند بود که از سایۀ دولتش راحت در راحت و از ثمرۀ نهال سعادتش آسایش در آسایش و نعمت در نعمت است،
  برومند باد آن همایون درخت که در سایۀ آن توان برد رخت  
  گه از سایه آسایش جان دهد گه از سایه آرایش خوان دهد  

امید که خلاق جهان وجود مبارک پادشاه زمان را برای سرپرستی عاجزان و ضعیفان و شکستن گردنکشان مستدام و برقرار دارد و از اولاد امجادش تا ظهور قائم آل‌محمد در مملکت ایران سلطان و فرمانروا سازد به محمد و آله و همچنین مانند پادشاه مرحوم یادگاری از ایشان ماند که اکثر بزرگان جهان و گردنکشان زمان در ایام سلطنتش گردن به ربقۀ اطاعت درآورده و در حقیقت مملکت ایران را که قریب به آن شده بود که مثل ایام سلف ملوک طوایف گردد کلمة واحدة فرموده در چهارده سال ایام سلطنت جمیع رعایا و برایای ایران در مهد امن و امان خوابیدند رحمةاللّه علیه و علی اسلافه.

در حین وفات سوای پادشاه مرحوم بیست و پنج نفر اولاد ذکور و بیست و یک نفر اولاد اناث از ایشان باقی ماند و سوای چهار پنج نفر همگی در سن رشد و تمیز بودند و اسامی اولاد ذکور به این تفصیل است:

امیرزاده بهرام‌میرزا، جهانگیرمیرزا، بهمن‌میرزا، فریدون‌میرزا، اسکندرمیرزا، خسرومیرزا، قهرمان‌میرزا، اردشیرمیرزا، احمدمیرزا، سلطان مرادمیرزا، فیروزمیرزا، جعفرقلی‌میرزا، منوچهرمیرزا، لطف‌الله‌میرزا، حمزه‌میرزا، مصطفی قلی‌میرزا، عبداللّه‌میرزا،‌خانلرمیرزا، مهدیقلی‌میرزا، ایلدرم‌میرزا، محمد رحیم‌میرزا، محمد کریم‌میرزا، بهادرمیرزا، جعفرخان، فرهادمیرزا.

از ابنیه‌ای که عمارت فرمودند قلعۀ متینۀ عباس آباد است که در کنار آب ارس در خاک نخجوان ساختند، قلعه‌ای است که اگر نظیری برای او باشد در ممالک فرنگستان به ندرت مثل او یافت شود و چنان تعمیر شده که بر رودخانۀ ارس جسر بسته دروازه در لب جسر واقع شده گویا رودخانۀ ارس خندقی است و جسر تخته پلی است که بر او بسته‌اند، قریب به یک کرور خرج قلعه و تدارکات آن برای حفظ بیضۀ اسلام و تحصیل امن و امان برای رعیت ایران نموده‌اند. بنای ثانی بنای قلعۀ اردبیل است اگرچه چهار دیوار اندرونی او را قدیما ساخته بودند ولیکن قلعه‌ای نبود که مذکور السنه تواند شد، سرکار نایب‌السلطنه قلعۀ قدیمه را تا نصف خراب کرده و قلعه‌ای دیگر بر گرد او کشیده و خندق و خاکریز به طرز فرنگ ساخته چون کوچک‌تر از قلعۀ عباس آباد است به قدر دویست هزار تومان مخارج شده ولیکن در متانت و استحکام از قلعۀ عباس آباد محکم‌تر و متین‌تر است.

ثالثا کشیدن قلعۀ ثانی به دور قلعۀ دارالسلطنۀ تبریز و کندن خندق و ریختن خاکریز است که تا بیست سال زحمت آن کار را کشیدند و مبالغ‌های کلی خرج کردند تا آن بنا به انجام رسید و ساکنین دارالسلطنۀ تبریز را پناهی از حوادث ایام در بعضی زمان آمد، رابعا قلعۀ متینۀ خوی است که قلعۀ اندرونی او را محمد حسن‌خان قاجار جد خاقان مغفور به طور قلعه‌های ایرانی کشیده بود و سرکار نایب‌السلطنه بر دور او دیواری و خندقی و خاکریزی دیگر کشیده و چنان مقبول و مطبوع ساخته شده که قلعه و شهر خوی را عروس شهرهای آذربایجان بلکه ولایت ایران خوانند و زیاده از سیصد هزار تومان مخارج آن قلعه شده است و ماهوت‌خانه به طرز فرنگ در میان شهر خوی ساخته‌اند و در سنوات سابقه اهتمام تمام فرموده قباوار و جبه‌وار که همه کس تواند پوشید از کارخانه بیرون می‌آمد، در ایام جنگ روس و بعد از تشریف بردن به خراسان استادان آن عمل متفرق شده ماهوتی سوای ماهوت بروتمه حال در کارخانه یافت نمی‌شود.

دیگر احداث قلعۀ کور دشت است در کنار ارس در ولایت قراجه داغ که برای مصلحت سرحدیه ساخته‌اند، دیگر کاروانسرایی است که فیمابین ولایت اردبیل و محال سراب در گردنۀ موسوم به صاین ساخته‌اند، بسیار به کار مترددین در وقت زمستان می‌آید و عمارات بسیار در دارالسلطنۀ تبریز ساخته‌اند که حال اکثر آنها دارالاماره است و دو باغ در دارالسلطنۀ تبریز طرح انداخته‌اند یکی موسوم به باغ شمال دیگری موسوم به باغ صفا خالی از امتیاز نیستند و دو قنات در دارالسلطنۀ تبریز احداث فرموده جاری ساخته‌اند و عمل چاپ را نیز که حال در ایران متداول است خرج‌های کلی فرموده در دارالسلطنۀ تبریز منطبع ساختند و به دارالخلافۀ تهران و اصفهان نیز سرایت نموده در ایران متداول گردید.

دیگر در آداب مملکت‌داری قانونی در نظم لشکر و حفظ کشور قرار نهاده‌اند که به جهت حفظ آن قانون و حکمت آن کار یک مشت مملکت آذربایجان چندین سال با پادشاه روس مقابله کرده گاهی فتح و گاهی شکست از چنان دولتی یافتند و گاهی با قیصر روم منازعه نموده همه وقت بر او غالب آمدند.

سرکار نایب‌السلطنه در اوایل دولت خاقان مغفور که آذربایجان آمدند حال رعیت آذربایجان را چنان دیدند که هر شهری و هر محالی و هر قریه‌ای مالکی و ضابطی و حاکمی به خودسر برای خود پیدا کرده‌اند و واضح است که همۀ مملکت تا در حکم یک تن نشود چگونه استقامت پیدا خواهد نمود، به این جهت که ولایت را مریض دیدند به فکر معالجۀ آن افتادند و جمیع رعیت آذربایجان را از بزرگ و کوچک به وجود مبارک خود امیدوار فرموده و شناسای وجود مبارک خود ساختند و هرکه به خودسری سری برآورده بود سرش را کنده رخنه‌های دیوار مملکت را به آن مسدود فرمودند و چنان شد که در جمیع آذربایجان احدی صاحبی برای خود سوای سرکار نایب‌السلطنه نمی‌دانست.

جمع مالیات هر ولایت را به اندازۀ مداخل آن مملکت جزءبه‌جزء و اسم‌به‌اسم نوشته به دفترخانۀ مبارکه آوردند و عمال و مباشرین را چه زهرۀ آن بود که دیناری از وجه مقرره از رعیت زاید توانند گرفت یا چنین اعمال را سهل توانند شمرد، روزنامه‌نویسان بی‌غرض در ولایات نشسته بودند احوال و اعمال ظالمین و مظلومین را که بدون کم و زیاد به امنای دولت می‌نوشتند و خاطر امنای دولت را قرین آگاهی می‌ساختند و اگر العیاذ باللّه ظلمی واقع می‌شد ظالم را به اندازۀ ظلم به جزا و سزا می‌رسانیدند مثلا جزو عمل هر مملکتی را به نحوی که عرض می‌شود نوشته به دست حکام و ضباط داده و جمیع امنا و وکلای رعیت را در دارالسلطنۀ تبریز با عمال و ضباط مواجهه و روبه‌رو نموده کیفیت فرمایش و چگونگی حکم را به دهنده و گیرنده حالی نموده و قوی و ضعیف را در حقوق مال دیوانی مساوی فرموده بودند، اهمال از دهندگان باعث تقصیر و زیادتی از گیرندگان موجب هزارگونه سیاست می‌آمد.

نتیجۀ این نظم و نظام در رعیت‌داری آن شد که بعد از وقوع وفات نایب‌السلطنه و وفات خاقان مغفور خلد آشتیان با وجود این‌که پادشاه مرحوم زیاده از چهار ماه نبود که به آذربایجان تشریف آورده بودند رعیت آذربایجان در دادن تنخواه مقرر خودداری نکرده و لشکریان خود را به همان نظام و قانون که مقرر بود بدون ملاحظۀ این همه اختلافات دولتی روانۀ مملکت عراق ساختند و به سعی و جانفشانی در رکاب شاه مرحوم کوشیده از جان و مال مضایقه ننمودند.

دیگر نظم و نظام جدید است که در میان توپچیان و سربازان آذربایجان قرار نهاده‌اند.

اگرچه ظاهر نظام از دسته‌دسته ساختن لشکر و فوج‌فوج نمودن ایشان و حرکات تعلیم مشق تفنگ و مشق پا را از ولایات فرنگ آوردند ولیکن باطن نظام را که مغز و حقیقت نظام آن است به رأی متین و عقل دوراندیش خود منتظم و مقرر داشتند و افراد و آحاد نظام را به ایلیت و رعیتی منسوب نفرموده وکیل و سرجوقه و سردسته و یاور و سرهنگ را تا هرچه بالا رود به اذن و اجازۀ خود یا به اجازۀ امیر نظام تعیین می‌فرمودند و عزل و نصب را در این مناصب جزئیه به احدی واگذار نمی‌نمودند و احدی را از صاحب‌منصبان و سرهنگان قدرت نبود که به تعیین سرجوقه به خودسر توانند پرداخت یا به اخراج سربازی اقدام توانند نمود یا لشکریان نظام را چه حد و یارای آن‌که در هر مملکت و در هر ولایت که باشند دست به دانۀ انگوری یا به حبۀ گندمی توانند دراز نمود سرباز وجود خود را برای حفظ رعیت و مملکت می‌دانست و رعیت خود را در خدمت صاحب اختیار سابق از نوکرباب نظام و غیرنظام می‌پنداشت این بود که با این لشکر نظام قلیل کارهای بزرگ از پیش می‌بردند، بلی پس از آن‌که لشکری و کشوری چون اعضا و اجزای یک بدن شوند و به غیر سلطان روح و وزیر عقل مدبری و متصرفی در آن نماند به جز صحت و صلاح مملکت چه مورث خواهد شد.

دیگر ساختن توپخانه و قورخانه و تنظیم و تنسیق آن کارخانه است که تا آن زمان پادشاهان ایران را این نوع اوضاع مقدور نشده بود و اگر فرضا پادشاهان سلف ده عرادۀ توپ به جایی می‌خواستند ببرند رعیت ولایت‌های سر راه بایست که گاوها و خرها و طناب‌ها و زنجیرها را برداشته بر سر راه توپخانه آمده با تنه و توش و کمر و دوش به هزار زحمت و مشقت روزی یک فرسنگ یا دو فرسنگ توپخانه را کشند حال چنان‌که مشهود است اگر فرضا دویست عراده توپ از قریه‌ای بگذرد احدی از رعایا و برایا را خبر نخواهد بود، خدای تعالی او را قرین رحمت خود گرداند و در روز قیامت شفاعت پیغمبر را نصیب او سازد،‌ اللهم اغفره و ارحمه بمحمد و اهل بیته الطاهرین.

ذکر رسیدن خبر وفات نایب‌السلطنه به اردوی هرات و مراجعت پادشاه مرحوم و چگونگی آن کیفیات تا هنگام ورود به مشهد مقدس و دفن نایب‌السلطنه در آستانۀ مبارکۀ حضرت رضا صلوات اللّه علیه و علی آبائه

چون اردوی پادشاه مرحوم در هزارجریب متمکن شد و تسخیر هرات را وجهۀ همت ساختند و به اطراف و جوانب چنان‌که مذکور آمد لشکرها فرستاده و بنای بستن سنگر و سیبه گذاشتند منهیان هراتیان از مشهد مقدس خبر وفات نایب‌السلطنه را به هراتیان رسانیده در شهر اثر شادمانی و شادکامی ظاهر شده به اراجیف این خبر در اردوی پادشاه مرحوم منتشر شده به فاصلۀ یک روز چاپار امنای دولت از مشهد مقدس به خدمت پادشاه مرحوم رسیده این خبر وحشت اثر را رسانید. پادشاه مرحوم بعد از شنیدن این واقعۀ عظمی که جای هزارگونه تأسف و تحسر بود به قوت عقل پادشاهانه خودداری فرموده برای حفظ لشکر در مملکت دشمن اصلاً پای ثبات از مقر قرار به لغزش بیقراری نیالودند و به جز میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به احدی این راز سربسته را نگشودند و چون از خارج اردو چنانکه مذکور شد به چهار طرف لشکر تعیین شده بود به امیرزاده احمدمیرزا که بر سر غوریان می‌رفت حکم توقف در مکان خود نوشته و امیرزاده خسرومیرزا را از پل مالان و صمصام‌خان و محبعلی‌خان سرتیپ را از میمنه و میسره به اردو طلبیدند و حاجی زین‌العابدین شیروانی قدس سره را به هرات پیش شاهزاده کامران فرستادند و با دست ایشان قرار متارکه و مصالحه داده اسرایی را که از لشکریان برده بودند بازپس گرفتند و به شهرت این‌که در دارالخلافه واقعه‌ای واقع شده و نایب‌السلطنه از مشهد مقدس اردو را احضار فرموده طبل رحیل کوبیده و به راه مشهد مقدس افتادند و یک منزل از هرات حرکت فرموده بودند که سعادت قلی‌میرزا پسر شاهزاده کامران با بعضی از امرای افغان از طرف شاهزاده به خدمت پادشاه مرحوم آمده عریضه و پیشکش آورده گذرانید و کاغذ متارکه و وداد طرفین به هم داده مرخص هرات شدند و از آن‌جا اردو کوچ کرده پادشاه مرحوم نظر به طینت پاک خود و صدق خدمتگزاری امیرزادگان رکاب خواستند که امیرزاده خسرومیرزا را با عریضه به دارالخلافه به خدمت خاقان مغفور فرستند که در امور آذربایجان و تفویض منصب ولیعهدی به پادشاه مرحوم گفتگو نماید.

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به خیالی که بعد از این به تفصیل ذکر خواهد شد بنای بدگویی را در خدمت پادشاه مرحوم از او گذاشته فرستادن امیرزاده خسرومیرزا را موقوف ساخت و امیرزاده خسرومیرزا سمعاً و طاعةً گفته از همین جا میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بنای خرابی این دعاگوی دولت و بعضی سلسله‌های دیگر را گذاشت چنان‌که به خط مبارک پادشاه مرحوم در سنۀ هزار و دویست و شصت و سه به امیرزاده خسرومیرزا مرقوم فرموده بودند به این عبارت که خدا لعنت کند جناب قائم‌مقام را که او باعث شد معلوم و مستفاد می‌شد که دامن پاک پادشاه مرحوم که وجودشان خیر محض و محض خیر بود از این جوره اعمال که شرعا منهی عنه و باعث قطع صلۀ ارحام است پاک و مبرا بوده و نیز از مرحمت‌های پادشاه مرحوم که بعد از دفع و رفع میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به وضوح پیوست و سال‌ها از مراحم پادشاهی راحت‌ها دیده و انشاء اللّه خواهم دید معلوم شد که به هیچ وجه پادشاه را در این مواد دخلی نبوده چنان‌که در مقام خود به دفعات گفته خواهد شد.

القصه پادشاه مرحوم با لباس عزاداری وارد مشهد مقدس شده و جمیع نظام تفنگ‌ها را سیاه کرده و بر سر توپ‌ها چادرهای سیاه کشیده و طبالان طبل‌ها را وارونه زده در غایت حزن و ملال وارد مشهد مقدس در هفدهم رجب المرجب سنۀ هزار و دویست و چهل و نه شدند و پس از لوازم تعزیت‌داری در آستانۀ مبارکۀ امام ثامن ضامن مکانی که بهتر از جنت عدن بود تعیین نموده نعش مطهر نایب‌السلطنه را امیرزادگان به دوش نقل کرده به مکان قبر رسانیدند و پس از طواف بر ضریح مبارک امام الجن و الأنس در آن آستانۀ مبارک به امید شفاعت آن حضرت به خاک سپردند و پادشاه مرحوم چند روز پس از آن نیز به لوازم تعزیت کوشیدند.

ذکر احوالات دارالخلافۀ تهران بعد از رسیدن خبر وفات نایب‌السلطنۀ مرحوم و به گفتگو درآمدن شاهزادگان

چون خبر این واقعۀ جان‌سوز مسموع خاقان مغفور گردید خزن و ملال بر خاطر شریفشان استیلا یافته حکم به بستن تکایا و اشتغال مردم دارالخلافه به لوازم عزاداری فرمودند و دروب اسواق و دکاکین را بسته در هر گوشه مجلس غمی برپا شده خاقان خلدآشیان سه روز و سه شب خودداری نتوانستند فرمودن و به ریختن عبرات غم بر رخسارۀ مبارک و به سوز و گداز اشتغال داشتند و الحق جای آن داشت که نخل امید چهل سالۀ پادشاهی از صرصر حوادث زمان به ناگهان از پای درآید.

خاقان مغفور پس از یأس و نومیدی و قطع بر عدم فایده در حزن و ملال دلداری خود را به شکر وجود پادشاه مرحوم که یادگار از او چنان فرزندی را که از دست رفته تواند بود فرمودند و دیدۀ رمد رسیده را به کحل الجواهر دیدار پادشاه مرحوم امید علاج‌بخشی دادند و عزم ملوکانه فرمودند که در استقبال و استیلای ایشان توجه فرمایند و فرامین مطاعه به امیرزادگان و امراء و خوانین آذربایجان ارسال فرموده تسلی از این حزن و غم را به سلامتی وجود مبارک خود و به وجود مسعود پادشاه مرحوم دادند و در فرامین قید فرمودند که جمیع اختیاراتی را که در دولت خود به نایب‌السلطنه داده بودیم به فرزند دلبند او محمدمیرزا مرحمت فرمودیم و به خراسان نیز همین نوع فرامین التفات آئین ارسال شد و مقرر داشتند که در اوایل بهار پادشاه مرحوم به دارالخلافه آمده خاقان مغفور از دیدن دیدار شریف ایشان آسایش‌پذیر شده غم‌های رسیده را به ملاقات ایشان از خاطر محو فرمایند و از طرف دیگر شاهزاده حسنعلی‌میرزا فرمانفرمای فارس که خود را اکبر اولاد خاقان مغفور می‌دانست به تمنای منصب ولیعهدی افتاده به دستیاری امنای دولت خاقانی مشغول گفتگو شده شفاعت حسنعلی‌میرزا را که تا آن زمان محبوس نظر بود نمود.

خاقان مغفور حسنعلی‌میرزا را به او بخشیده روانۀ شیرازش ساختند و فرمانفرما نیز او را به ایالت کرمان روانه نموده به کرمان رفته استقلال یافت و ایلخانی را که سال سابق به هواخواهی نایب‌السلطنه به کرمان رفته بود گرفته از حلیۀ بصر عاری ساخت و از طرف دیگر سرکار ظل‌السلطان به این ادعا که برادر اعیانی نایب‌السلطنه می‌باشم و ولیعهدی دولت علیه به سبب این‌که نایب‌السلطنه را اولادی کامل السن نمی‌باشد و هرچه هستند به جای اولاد منند و سرپرستی ایشان بر من لازم است به گفتگو درآمده خود را مستحق این منصب پنداشت و به خیال این افتاد که به اسم سرپرستی اولاد نایب‌السلطنه روانۀ آذربایجان شده آذربایجان را که مایۀ اقتدار و شوکت نایب‌السلطنۀ مرحوم بود متصرف شده امر پادشاه مرحوم را مختل نماید و مقدمٔ میرزا علی اکبر نام معتمد خود را با تسلی نامه‌ها به آذربایجان پیش اولاد نایب‌السلطنه فرستاد.

بعد از وصول‌نامه و پیغام و اطلاع بر مکنون خاطر ایشان از این دعاگوی دولت شاهی اذن آمدن به خوی و ارومیه نیافته و از امیرزادگان تبریز و محمدخان امیر نظام جواب گلوگیر گرفته بی‌نیل مرام روانۀ دارالخلافۀ تهران شد و خاقان مغفور این نوع تمنیات را که از پسران خود به واسطه یا بی‌واسطه می‌شنیدند سخنان حکمت‌آمیز در جواب ایشان فرموده به دفع‌الوقت امر را می‌گذرانیدند و شاهزادگان عراق بعضی با ظل‌السلطان و بعضی با فرمانفرما راه و داد و اتحاد گشوده و محمد حسین‌میرزای حشمت‌الدوله حاکم کرمانشاهان به دارالخلافه رفته ظل‌السلطان به سبب شنیدن جواب خلاف مقصود که از اولاد نایب‌السلطنه به او رسیده بود برای انقطاع فیمابین خود و اولاد نایب‌السلطنه صبیۀ خود را که در همین سفر آخر نایب‌السلطنه برای امیرزاده خسرومیرزا نامزد نموده بود به حشمت‌الدوله و در همین بین عزا به این عروسی اقدام نموده خیال فرمودند که از این راه پشت دولت خود را قوی ساختند.

محمدحسین‌میرزا بعد از مراجعت به کرمانشاهان به جهت اظهار یگانگی و اتحاد به ظل‌السلطان سلیمان‌خان گورانی را که از مخلصین نایب‌السلطنه بود گیرانیده چشم جهان‌بین او را به نشتر قهر کند و این حرکت شوم را مایۀ قوام دولت خود دانست و چون سال گذشته چنان‌که مذکور شد بدیع‌الزمان‌میرزا حاکم استرآباد که پسر ملک‌آرا بود در محاصرۀ قوچان به خدمت نایب‌السلطنه رسیده بود محمد تقی‌خان مازندرانی که از سرکردگان لشکر مازندران و در آن سفر همراه و مورد نوازش نایب‌السلطنه آمده بود بعد از وفات نایب‌السلطنه ملک‌آرا نیز او را از دیدن عاجز ساخت.

خاقان مغفور این احوالات را از اولاد خود مشاهده فرموده اعتنایی به این جوره حکایات نمی‌فرمودند و در همین سال که واقعۀ وفات نایب‌السلطنه اتفاق افتاد سه بار کسوف و خسوف واقع شده یک بار آفتاب و دو بار ماه گرفته شد و در احکام ماه جمادی الآخره منجمان نوشته بودند که اوضاع ملکی دال است بر وفات شخص بزرگ در خراسان و برهم‌خوردگی آذربایجان.

ذکر احوالات آذربایجان بعد از رسیدن خبر این قضیۀ جان‌سوز تا اوایل بهار

خاقان مغفور آقا علی اکبر برادر آقا حسن پیشخدمت خاصۀ شریف را مأمور فرمودند که خبر این واقعۀ ناگزیر را در دارالسلطنۀ تبریز به امیرزاده بهرام‌میرزا و به امیرزاده فریدون‌میرزا رسانیده و به خوی آمده این دعاگوی دولت را نیز از این خبر مستحضر سازد. آقا علی اکبر به تبریز رسید چه نویسم که چه‌سان به اهل آذربایجان گذشت و چگونه اضطرار و اضطراب در میان اولاد نایب‌السلطنه و رعیت و لشکر پدید آمد هفت شبانه‌روز هیچ کس را حالت اختیار و شعور نبود، پس از گذشتن حالاتی که لازمۀ این جور وقایعات است قلوب را به وجود پادشاه مرحوم تسلی داده وجود مبارک ایشان را رافع این نقصان و جبران این شکست دانسته به تسلی یکدیگر پرداخته و در ارومیه نیز که این دعاگوی دولت بود بعد از رسیدن این خبر جانسوز به لوازم تعزیت کوشیده در همان دو سه روز اسکندر بیک پیشخدمت خود را با عریضه مشتمل بر خدمتگزاری و جانسپاری به خراسان به خدمت پادشاه مرحوم روانه داشت و عریضۀ سفید مهر پیش محمدخان امیر نظام فرستاده به سبب حکایت ظل‌السلطان که مسموع شده بود خواهش نمود که عریضه به هر مضمون که صلاح دولت پادشاه مرحوم باشد به خاقان مغفور عرضه داشت کرده همراه آقا علی اکبر پیشخدمت روانه نمایند و جواب نوشتجات ظل‌السلطان را نیز به طرزی که مشعر بلکه صریح بر اکراه از تشریف آوردن ایشان به آذربایجان بود نوشته ارسال داشت و امیرزاده بهرام‌میرزا و فریدون‌میرزا نیز با سایر اولاد نایب‌السلطنه و اهالی آذربایجان عرضه داشت نوشته شکر مراحم پادشاهانه را که نسبت به پادشاه مرحوم فرموده بودند به جا آورده همراه آقا علی اکبر پیشخدمت روانه ساختند.

پس از وصول خبر این واقعه اکراد سرحد سر از گریبان خمول بیرون آورده لشکریان میررواندز دست به غارت محالات سرحد گشودند و محال دره و طایفۀ روند را چاپیده و به‌خانۀ کریم‌خان روندی در سه فرسخی ارومیه ریخته او را دست بسته بردند و اکراد جلالی در سرحد خوی و ماکو به قطع طریق و قتل مترددین و گرفتن اموال تجار اقدام نموده فی‌الجمله ولایت سرحد به هم برآمده و طوایف اکراد در آن اوقات مطیع و محکوم دولت روم نبودند و هر بی‌سروپایی محالی را از سرحد متصرف شده به اغتشاش ولایت همسایه در هنگام فرصت می‌کوشیدند به خصوص میررواندز که عظیم و قوی شده بود.

در همین اوقات محمدخان امیر نظام از این دعاگوی دولت شش هزار تومان تنخواه برای تدارکات خراسان خواست، این دعاگوی دولت در راه خدمتگزاری و جانسپاری چون ولایت به هم برآمده و به آن تعجیل تنخواه مقدور نبود که از رعیت گرفته شود مبلغ دو هزار تومان نقد قرض نموده و یازده پارچه جواهر از جواهرآلات مردانه و زنانه نزد محمدخان امیر نظام فرستاد که در خدمت مرجوعۀ پادشاه مرحوم مصروف ساخته خدمات را مهمل نگذارد و در همین چند روز محمدخان امیر نظام از این دعاگوی دولت پادشاهی محاسبۀ مملکت خوی و ارومیه را خواسته خود از دارالسلطنۀ تبریز به قصبۀ خامنه از محال گنی آمده این دعاگوی دولت نیز به خواهش ایشان به قصبۀ خامنه رفته محاسبۀ ولایتی خود را با دست مستوفیان عظام پرداخته مفاصا گرفته و چهار پنج هزار تومان که باقی کشیده شده بود حوالۀ برات‌داران نموده به جمیع برات‌داران تا شب عید تنخواه داده شد از آن جمله شاهزاده ملک قاسم‌میرزا بود که زیاده از هزار تومان برات‌دار بودند.

القصه این دعاگوی دولت مشغول به خدمتگزاری دولت شده روانۀ ولایت خوی شد و غافل از همۀ مکاید اهل زمان به خدمات مرجوعۀ دیوانی مشغولی داشت و تا شب عید نوروز به سبب کثرت برف اکراد سرحد نتوانستند که به بی‌حسابی مبادرت نمایند لهذا ولایت آذربایجان با این نوع صدمه در آن زمستان به امن و امان گذرانید.

ذکر خیال قائم‌مقام و اساسی که بر آن خیالات می‌چیدند

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بعد از شنیدن خبر وفات نایب‌السلطنه به خیالات دور و دراز افتاد و چون در السنه و افواه مذکور و سال‌ها بود که اعتقاد خواص و عوام اهل ایران بر آن شده بود که محمد نامی بعد از خاقان مغفور بر تخت سلطنت خواهد نشست و میرزا ابوالقاسم را نیز پسری بود میرزا محمد نام لهذا به گمان این افتاد که شاید این امر بزرگ به پسر او منتقل شود و بنابراین خیال محال من باب المقدمه جمیع حواس ظاهر و باطن خود را بر آن مصروف نمود که به التباس و اشتباه پادشاه مرحوم را بر آن دارد که آحاد سلسلۀ علیۀ خود را منقطع و مستأصل ساخته منحصر در وجود مبارک پادشاه مرحوم شود و پس از آن بر این اعتقاد راسخ بود که در آن صورت اظهار خبث طینت و نمک به حرامی خود را به سهولت و آسانی می‌تواند نمود و کار به مدعای او خواهد انجامید و پس از رسوخ این خیال و تصمیم انجام این افکار در خدمت پادشاه مرحوم که همۀ اهالی ایران تصدیق خدمتش را کرده و کمر چاکریش را بر میان بسته بودند بنای خیانت در لباس خیرخواهی گذاشته و به بدگویی این سلسله اقدام نمود.

در ابتدای حال قریب‌تر از همه به موضوع این خیال این دعاگوی دولت را پنداشته موضوع اتهام نموده اظهار دولت‌خواهی خود را در خدمت پادشاه مرحوم به احتراز و اجتناب از این دعاگوی دولت و متعلقان این دعاگو گذاشته از منزل تربت جام اهتمام در منصرف ساختن التفات پادشاه مرحوم به این دعاگوی دولت و متعلقان این دعاگو نموده هرخدمت و صداقت که از این دعاگو ظاهر می‌شد آن را به نوع دیگر جلوه می‌داد و چون ابتدای استقلال پادشاه مرحوم بود و هنوز در امر لشکریان و رعایا چندان استحضار و استقلال نداشتند و میرزا ابوالقاسم را مردی مزور و بدخیال می‌دانستند ناچار به جهت استقامت دولت خود بعضی عرایض او را که ابرام و اصرار در آن می‌نمود به حکمت‌های دولتداری پذیرا می‌شدند تا در موقع خود دفع او را چنان‌که مذکور خواهد شد فرموده جهانیان از مکاید او خلاصی یافتند.

ذکر احوال خراسان و کیفیت توهم امیرزاده خسرومیرزا و بی‌اذن و اجازۀ پادشاه مرحوم به دارالخلافۀ تهران رفتن

چون در منزل تربت‌جام مأموریت امیرزاده خسرومیرزا به دارالخلافه به سبب بدگویی میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام برهم خورد میرزا ابوالقاسم به امیرزاده خسرومیرزا سبب برهم خوردن این مأموریت را در خفیه از راه فساد به این کیفیت بیان نمود که علت فسخ این عزیمت عدم اعتماد پادشاه بر خدمتگزاری و دولت‌خواهی شماست و نیز چون قبل از ورود به مشهد مقدس میرزا ابوالقاسم لشکر آذربایجان را که در ایام نایب‌السلطنۀ مرحوم ابواب جمع امیرزاده خسرومیرزا بودند متفرق نموده به ولایات مختلفه روانه ساخته بود و امیرزاده خسرومیرزا را هرگز در مخیله نگذشته بود که با وجود ظهور دولت‌خواهی از طرف این دعاگوی دولت سایر برادران پادشاه مرحوم در خدمتگزاری او بی‌اعتماد باشند به هیچ‌وجه تصدیق میرزا ابوالقاسم را در این باب نمی‌نمود در این مقام همان تفرقه ساختن لشکریان ابواب‌جمع او را دلیل بر صدق مدعای خود ساخته علاوه بر این نیرنگ دیگر نیز برانگیخت و امیرزاده خسرومیرزا را به سبب آمدن جمعی ترکمان به چپاول با سه فوج نظام از مشهد مقدس به اسم جلوگیری آنها به سنگ‌بست فرستاد و حکم متوقف شدن او را در آن زمستان در همان مکان بعد از رفتن او روانه کرد و به خودسر از طرف امیرزاده احمدمیرزا نیز استدعای مرخصی به آذربایجان از خدمت پادشاه مرحوم نموده او را هم از مشهد مقدس روانۀ آذربایجان ساخت.

امیرزاده خسرومیرزا از این حرکات که از میرزا ابوالقاسم به دفعات سر می‌زد دلتنگ شده از پادشاه مرحوم اذن مراجعت خود را به مشهد مقدس خواست و پادشاه مرحوم اذن شرفیابی داده در مشهد به خدمت مشرف شده فی‌الجمله جلوگیری خیالات قائم‌مقام را می‌نمود تا در همین بین‌ها اسکندر بیک فرستادۀ این دعاگوی دولت با عرضه‌داشت این دعاگو به خدمت پادشاه مرحوم رسید و اخبارات اطاعت و فرمانبرداری امیرزادگان و عموم لشکریان و رعایای آذربایجان را قبل از وصول چاپار محمدخان امیر نظام به دو روز رسانیده قلب پادشاه مرحوم را که‌میرزا ابوالقاسم از طرف امورات آذربایجان خصوصا از طرف این دعاگو مشوش ساخته بود قرین اطمینان نمود.

پس از این مقدمات میرزا ابوالقاسم در تخریب این دعاگو طرحی تازه ریخته نوشته‌ای به خط رمز از طرف پادشاه مرحوم به اللّه یارخان آصف‌الدوله نوشته پس از شکایت بسیار از امیرزاده خسرومیرزا نوشته بود که می‌خواهیم او را گرفته در قلعه‌ای در رود محبوس نماییم و به آدم خود علی محمد نام خویی که معتمد او بود گفته بود که در لباس خیرخواهی این مطلب را به امیرزاده خسرومیرزا حالی نموده نام و نشان چاپار این نوشته را بگوید و به چاپار نیز سفارش کرده بود که در وقت روانه شدن پیش امیرزاده خسرومیرزا رفته از او هم نوشته به دارالخلافه بخواهد تا امیرزاده مستحضر از رفتن این چاپار شود و نیز سفارش به چاپار کرده بود که اگر امیرزاده خسرومیرزا نوشتجات را بخواهد بی‌مضایقه تسلیم نماید که بخواند.

بناء علی تلک المقدمات نوشتجات دارالخلافه به دست امیرزاده آمده کاغذی رمزی که به آصف‌الدوله نوشته شده با الف با تایی که از همان رمز در پیش امیرزاده موجود بود خوانده متیقن از کلمات میرزا ابوالقاسم بر بی‌التفاتی پادشاه شده و به سبب صغر سن و کم‌تجربگی و غفلت از مکاید مردم روزگار کمال توهم بر وجود او استیلا یافته بی‌اذن و اجازۀ پادشاه فرار بر قرار اختیار نمود و از غایت توهم در یک شبانه‌روز از مشهد مقدس خود را به نیشابور رسانیده از آنجا راه دارالخلافه را پیش گرفت.

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام که منتظر ظهور این نوع حکایات بود در خدمت پادشاه مرحوم زبان به صدق مقالات خود که به دفعات عرض کرده بود گشوده این حرکت را مصدق جمیع مدعیات خود نموده همان ساعت چاپار به سبزوار نزد امیرزاده قهرمان‌میرزا فرستاده حکم شد که امیرزاده را از رفتن دارالخلافه مانع شده نگذارند که به جایی فرار کند.

چون امیرزاده خسرومیرزا به قریۀ مزینان رسیده منزل کرد امیرزاده قهرمان‌میرزا با چند نفر سوار در آن منزل به او رسیده آن شب در آن منزل مانده و صبح به اتفاق به طرف مشهد مقدس روانه شدند. امیرزاده خسرومیرزا را میرزا ابوالقاسم چنان متوهم کرده بود که به هیچ‌وجه مطمئن‌خاطر نمی‌شد، باز وهم و خیال بر او غلبه کرده از میان سواران همراه بیرون آمده راه فرار پیش گرفت، سواران تا منزل میامی او را تعاقب کرده و به او نرسیده عود نمودند او خود را به منزل شاهزاده اسمعیل‌میرزا حاکم شاهرود و بسطام رسانیده و از آنجا روانۀ دارالخلافه شد. پس از ورود به دارالخلافه خاقان مغفور این حرکت او را نپسندیده معاذیر او را وقعی نگذاشته مقرر داشتند که درخانۀ ظل‌السلطان بوده تا ورود پادشاه مرحوم در دارالخلافه باشد و دو ملفوفه فرمان به عهدۀ محمدخان امیر نظام و به سرافرازی این دعاگوی دولت مشعر بر عدم اعتنا به این حرکت خسرومیرزا که از روی توهم واقع شده بود صادر شده ترغیب و تحریض بسیار در خدمتگزاری و جانسپاری پادشاه مرحوم فرموده بودند.

ذکر احوالات آذربایجان از شب عید نوروز الی ورود پادشاه مرحوم به قصبۀ میانج

چون ایام زمستان در آذربایجان به امن و امان گذشت خاقان مغفور پرتو التفات شاهانه به حال بازماندگان نایب‌السلطنه انداخته حاجیه مریم‌خانم را که صبیۀ خاقان مغفور و کوچ اللّه یارخان آصف‌الدوله بود برای تسلی والدۀ پادشاه مرحوم و اولاد اناثیۀ نایب‌السلطنه مأمور آذربایجان فرمودند و میرزا محمدخان پسر آصف‌الدوله را با خلاع فاخره و فرامین مرحمت آیین برای امیرزادگان آذربایجان از بزرگ و کوچک نوشته ارسال داشتند و محمدخان امیر نظام پس از شنیدن ورود مأمورین به خمسه و قاپلان کوه به اعزاز و احترام ایشان در لوازم استقبال کوشیده به این دعاگوی دولت شاهی نیز اعلام نمود که قبل از عید در دارالسلطنۀ تبریز حاضر شده و در هنگام ورود مأمورین در استقبال خلعت پادشاهی با سایر امیرزادگان همراه باشد، این دعاگوی دولت نیز وارد تبریز شده و در منزل محمدخان امیر نظام منزل نموده به قانون بندگان و خدمتکاران به خدمت والدۀ پادشاه مرحوم رسیده و از آنجا به شرف آستان‌بوسی پادشاه جهان مایۀ امن و امان السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان ناصر الدین پادشاه خلد اللّه ملکه که در صغر سن بودند مشرف شده و پس از آستان‌بوسی و مرخصی هم‌عنان امیرزاده بهرام‌میرزا و امیرزاده فریدون‌میرزا شده تا مکانی که موسوم به خلعت‌پوشان است و عمارت مختصری از بناهای نایب‌السلطنۀ مرحوم در آنجا می‌باشد به استقبال مأمورین رفته به لوازم و آداب بندگی کوشید و در دارالسلطنۀ تبریز در منزل امیرزاده بهرام‌میرزا همۀ امیرزادگان جمع شده و شاهزاده ملک قاسم‌میرزا نیز تشریف‌فرما شده‌میرزا محمدخان فرامین و خلاع پادشاهانه را در آنجا به هریک جداجدا رسانیده و همگی زبان شکرگزاری به سلامتی وجود خاقان گشودند.

مجلس به آداب مناسب به انجام رسید و شب عید نوروز در دارالسلطنۀ تبریز مانده و پس از انجام عید سعید نوروزی دو روز در دیوانخانۀ مبارکه نایب‌السلطنه در حضور امیرزاده فریدون‌میرزا محمدخان امیر نظام دستورالعمل مالیات خوی و ارومیه و سلدوز را از جمع و خرج ولایتی به استحضار مستوفیان تبریز نوشته به قانون همه ساله مهر نموده به دست این دعاگوی دولت داده این دعاگو را روانۀ ولایت خود نمود و میرزا محمدخان و والده‌اش حاجیه مریم‌خانم نیز با عرایض اخلاص و عبودیت از طرف جمیع امیرزادگان و خوانین آذربایجان روانۀ دارالخلافه شدند و میرزا محمدخان به شرف مصاهرت پادشاه مرحوم سرافراز شده همشیرۀ اعیانی پادشاه مرحوم را برداشته به دارالخلافه برد و چون زمستان به سر آمد و کوه‌ها و راه‌ها از برف خالی شد اکراد سرحد نشین به دست‌درازی و هرزه‌گردی مشغول شدند از جمله اکراد جلالی که قریب به هزار و پانصدخانوار و برخلاف سایر طوایف اکراد اکثر پیاده و تفنگ دارند به کاروانی که از اسلامبول به تبریز می‌آمدند دست‌درازی کرده و چند نفر از کسان تجار ایران را مقتول ساختند و اکراد محالات دیگر نیز به خودسری‌های دیگر اقدام می‌نمودند محمدخان امیر نظام این دعاگوی دولت را به دفع اکراد جلالی و تنبیه سایر اشرار سرحدنشین مأمور نمود و این جوره حکایات را که در سرحد واقع می‌شد بعد از وفات نایب‌السلطنه نقص این دولت علیه می‌دانست به این جهت حکم نظامی به عهدۀ محمد علی‌خان ماکویی سرتیپ افواج تبریز صادر نمود و به ابراهیم خلیل‌خان سرهنگ نظام خوی نیز حکم نظام فرستاد و به این دعاگوی دولت هم اذن جمع‌آوری سوار ولایت خود را نوشت.

چون این دعاگوی دولت شاهی را چیزی که به خاطر نمی‌رسید و به هیچ‌وجه اعتقاد نمی‌کرد همان بود که با وجود بودن محمدخان امیر نظام که امین و خیرخواه دولت بود چگونه می‌شود که مفسدان خدمات دولتی خدمتگزاران را که به اذن و استحضار امنای دولت می‌نمایند در لباس خیانت به پادشاه مرحوم جلوه توانند داد لهذا غافل و ذاهل از همۀ جهات به جز راه خدمتگزاری و جانسپاری راهی دیگر نمی‌سپرد مشغول به جمع آوردن افواج نظام و سوارۀ آن سرحد شده به قدر چهار هزار نفر نظام و سواره در قریۀ مارکان حاضر آمدند و در جمیع راه‌های تردد اکراد سوار گذاشت که مطلع از حقیقت حال نشوند و چون طایفۀ جلالی در قشلاق و ییلاق امکنۀ بسیار صعب به دست آورده‌اند چنان‌که سوار را محال است که به میان چادرهای آنها درآید و نظام پیاده نیز در آن سنگلاخ عظیم که به عبارت آن سرحد کره می‌گویند مشکل است به آسانی تردد کند و در میانۀ ییلاق و قشلاق ایشان سه منزل راه فاصله است اگر کسی بخواهد به آن طایفه به آسانی تسلط پیدا کند باید در حینی که حرکت از قشلاق به ییلاق می‌نمایند و چند روز در آن مابین توقف دارند در آن منازل با ایشان برخورده به تنبیه ایشان اقدام نماید این دعاگوی دولت پادشاهی به عزم این‌که ایشان را در آن منازل ملاقات خواهد کرد روانه شده بود. در قریۀ مارکان خبر رسید که طایفۀ جلالی از قشلاق حرکت کرده عازم ییلاقند لهذا به تعجیل سرباز و سوار را برداشته و علی‌خان ماکویی را نیز خبر نموده که با جمعیت خود به این جمعیت ملحق شود. این دعاگوی دولت وقتی که به نیم فرسنگی ماکو رسیدخانباباخان پسر محمدخان سرتیپ ایروانی را دید که از ماکو دختری را برای پسر احمدخان ایروانی می‌برد، او را نیز خواهش نمود که در این چند روز در میان این جمعیت باشد و محمدخان امیر نظام نیز از دولت روس خواهش نموده بود که طایفۀ جلالی را که دولت علیۀ ایران در مقام تنبیه ایشان است به خاک خود راه ندهند، سرحدداران آن دولت نیز به سرحد نشینان خود حکم نموده بودند که مانع از ورود طایفۀ جلالی به خاک دولت روس باشند القصه این دعاگوی دولت به قدر دو فرسنگ از قصبۀ ماکو گذشته و تا نصف شب به سبب باریدن باران در قریه معطل شده و پس از نصف شب لشکریان را برداشته همه جا در دامنۀ کوه آقری حرکت کرده وقت طلوع صبح به طوایف جلالی رسید، طوایف مزبور بی‌خبر از حوادث روزگار و گردش لیل و نهار نشسته بودند که ناگاه لشکر ایران را چون دریای بلا محیط خود دیده به غیر از آن‌که دست عیال را گرفته فرار نمایند چاره‌ای ندیدند و یک دو اوبه که دست به انداختن تفنگ گشودندخانباباخان با جمعیت ماکو و جوادخان پسر آقرلوخان گنجه‌ای با سواران ابواب‌جمعی خود ایشان را به ضرب گلوله‌های تفنگ مؤدب و مقید ساختند.

این دعاگوی دولت قاهره در جایی مناسب با پانصد نفر سرباز و پانصد نفر سوار ایستاده سایر لشکریان دسته‌دسته و جوق‌جوق مشغول غارت و تاراج آمدند و بر لشکریان اعلام شد که از قتل رجال و اسرا و نسوان خودداری نمایند، قریب به هشتاد هزار گوسفند و پنج هزار گاو و گوساله و ششصد هفتصد اسب اخته و مادیان به دست لشکریان افتاد و هرچه اثاث البیت که داشتند به تاراج رفت و سه شبانه‌روز این دعاگوی دولت در آنجا اقامت نمود.

چون از آنجا تا شهر بایزید زیاده از دو فرسنگ راه نبود و چند سال بود که برخلاف شروط مصالحۀ دولتین ایران و روم سرحدداران دولت روم بعضی از طوایف و عشایر ایران را در ولایت خود جای داده بودند و از ارسال مکاتیب به پاشایان سرحد و سرعسکر ارزنة الروم فایده‌ای مترتب نمی‌شد از جمله این دعاگوی دولت مکرر به پاشای مزبور نوشتجات در این باب نوشته و کسان فرستاده بود و پاشای ولایت مزبور به عذرهای دور از کار تأخیر و اهمال در رد طوایف فراری می‌نمود لهذا در این وقت که از طوایف فراری در آن ولایت بودند و جمعیت مستعد نیز در سرحد حاضر بود این دعاگوی دولت غنایم طایفۀ جلالی را به معتمدان سپرده از راه محال ماکو و قراقیون به ولایت خوی روانه کرد وخانباباخان پسر محمدخان ایروانی را نیز مرخص ایروان نمود و خود این دعاگوی دولت پادشاهی با هزار نفر سرباز نظام و هزار نفر سرباز به عزم کوچانیدن طایفۀ محمد یونس حیدرانلو روانه شد و چون راه منحصر بود به این‌که از زیر شهر بایزید گذشته شود قریب به نصف شب که به میان محلۀ زنگ‌زور که از محلات شهر بایزید است رسیدیم چنان باران عظیم لشکریان را گرفت که اصلاً حرکت مقدور نشد لابد و ناچار از پیاده و سوار به نظامی که می‌رفتند ایستادند. از همهمۀ لشکریان پاشا در میان قلعۀ بایزید خبردار شده به افروختن کاسه‌های مهتاب و مشاعل در بروج و بدنۀ قلعه‌ای که در بالای شهر بایزید است اقدام نموده و دور قلعه را چون روز روشن ساخت و دو نفر از کسان این دعاگوی دولت را که به جهتی از جهات پیش پاشا فرستاده شده بودند گرفته محبوس نمود.

در این بین باران فی‌الجمله انقطاع پذیرفت و این دعاگوی دولت از کنار شهر گذشته بر سر طایفۀ محمد یونس رانده محمد یونس با چهل پنجاه سوار در همین شب به بایزید پیش پاشا می‌آمده است و خوف از قرب وصول لشکر ایران داشته است، در بین راه به قراولان لشکر ایران برخورده فرار بر قرار اختیار نموده لشکریان او را تعاقب کرده او خود را به اوبۀ خود رسانیده و همان‌قدر فرصت نمود که دو نفر از عیال خود را سوار کرده و گریخت و سوار و سرباز وقت طلوع آفتاب به میان اوبه‌ها رسید. این دعاگوی دولت پادشاهی نصف سرباز و سوار را در پیش خود نگهداشته و نصف دیگر دست به غارت و تاراج برآوردند و در این بین به قدر چهارصد نفر سوار و پیاده از طرف بایزید نمایان شد که به کمک محمد یونس می‌آمدند و این مکان مکانی است که در پای گردنۀ قازلی گول می‌باشد. این دعاگوی دولت شاهی سرباز و سوار را که حاضر بود برداشته به مقابلۀ سواره و پیاده که می‌آمدند شتافت و اعلام نمود که سایر لشکریان اموال غنیمت را برداشته از گردنۀ قازلی گول بالا رفته وارد محال اواجق شده در قریۀ قراکلیسا منزل نمایند.

این دعاگوی دولت چندان در مقابلۀ سواره و پیاده که آمده بودند ایستاد تا جمیع لشکریان از گردنه عبور نمودند، پس از آن این دعاگوی دولت نیز با سرباز و سوار به قریۀ قراکلیسا رفته از آنجا وارد خوی شده اموال غنایم را جمع نموده در میان لشکر نظام و سواران مواجب‌خوار دولتی تقسیم نموده بعد از وضع انعام و احسان نه هزار تومان از بابت مواجب فوج دوم تبریز و هفت هزار تومان از بابت مواجب نظام خوی قبض دولتی گرفته با اخبار واقعه به دارالسلطنۀ تبریز و محمدخان امیر نظام فرستاد و خود دعاگوی دولت به جهت حفظ سرحد ارومیه از تقلب و تسلط میرروان دز به ارومیه رفته به احضار افواج نظام کرد اعلام نامه‌ای به محالات فرستاده مشغول سرحدداری آن سامان شد.

طایفۀ جلالی که از اموال و اغنام عاری و خالی آمدند به ولایت قارص رفته در این بین کاروان عظیمی را از مال تجار ایران که از اسلامبول می‌آمدند در ولایت دیادین جلوگیری کرده بر سر آن کاروان ریختند و زیاده از سیصد هزار تومان مال تجار را به غارت بردند.

بعد از رسیدن این خبر به دارالسلطنۀ تبریز محمدخان امیر نظام به سر عسکر ارزنة الروم نوشتجات اکیده نوشته مطالبۀ اموال تجار را نمود و به این دعاگوی دولت نیز اعلام نمود که تدارک لشکریان آن سرحد را دیده به قازلی گول رفته به اجتماع لشکریان بپردازد و به مطالبۀ اموال تجار از سرعسکر ارزنة الروم اقدام نماید. این دعاگوی دولت در فکر انجام این خدمت بود که خبر رسیدن امیرزاده خسرومیرزا چنان‌که مذکور شد به دارالخلافه رسید. این دعاگوی دولت ابراهیم خلیل‌خان را با پیشکش لایق و عریضجات به مشهد مقدس روانه نمود و نوشتجات به امیرزاده خسرومیرزا نوشت که از دارالخلافه به مشهد رفته به عذر مافات قیام نماید.

ابراهیم خلیل‌خان به دارالخلافه رسیده بود که پادشاه مرحوم نیز وارد دارالخلافه شده بودند و محمدخان امیر نظام نیز به جهت استقبال پادشاه مرحوم با امیرزاده فریدون‌میرزا به اوجان رفته افواج ولایت آذربایجان را به استقبال طلبیدند و محمدخان امیر نظام اعلام آمدن پادشاه مرحوم را به این دعاگوی دولت نموده این دعاگو نیز امورات سرحدیه را که پیش آمده بود به همان نحو گذشته از راه مراغه و ساوجبلاغ عازم استقبال موکب همایون و در قصبۀ میانج به شرف پای‌بوس پادشاه مرحوم مشرف گردید.

ذکر حرکت پادشاه مرحوم از مشهد مقدس و رسیدن به خدمت خاقان مغفور و سرافراز شدن به منصب ولیعهدی دولت علیه ایران و بعضی از حکایات مناسب آن زمان

چون پادشاه مرحوم از لوازم عزاداری فراغت یافتند و توهم امیرزاده خسرومیرزا به اسبابی که مذکور شد منجر به فرار گردید خاقان مغفور محمد باقرخان برادر آصف‌الدوله بیگلر بیگی دارالخلافه را به اخلاع فاخره به خراسان روانه فرموده مقرر داشتند که بعد از انضباط امر خراسان عازم دارالخلافه شوند.

پادشاه مرحوم بعد از لوازم جشن نوروزی و پوشیدن خلعت پادشاهی به انتظام امر خراسان اشتغال فرموده اولا یار محمدخان وزیر هرات را که مقید و محبوس بود به مرحمت و التفات خود امیدوار فرموده از حبس مرخصی دادند و با دست او اطمینان از طرف هرات پیدا کرده او را با خلعت و رقم التفات روانۀ هرات داشتند.

ثانیا لشکریان آذربایجان را که در خراسان بودند به خصوص نظام خوی و افشار را که به سبب فرار امیرزاده خسرومیرزا فی‌الجمله مضطرب و پریشان بودند به مرحمت‌های پادشاهی امیدوار ساخته و عرایضی که از این دعاگوی دولت بر انکار عمل امیرزاده خسرومیرزا و تبری از آن کار عریضه شده بود به رؤسای ایشان نموده از همه جهت ایشان را دل‌گرم خدمت ساختند و منصب والیگری خراسان را به امیرزاده قهرمان‌میرزا عنایت فرموده محمد رضاخان فراهانی را که مردی کاردان بود به کارگزاری آن سرکار معین نمودند و به نفس همایون بعد از مرخصی از آستانۀ امام ثامن ضامن علیه الصلوة و السلام با نظام بهادران روس و دوازده عراده توپ در ماه جوزا از مشهد مقدس بیرون آمده به عزم شرفیابی حضور خاقان مغفور کوچ‌برکوچ روانۀ دارالخلافه شدند و همه جا در بین راه میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام در تغییر مزاج مبارک پادشاه مرحوم نسبت به این دعاگو می‌کوشید و هرچه از خدمات مسطورۀ فوق که در آذربایجان از این دعاگوی دولت صادر شده بود به لباس‌های بد در نظر پادشاه مرحوم جلوه می‌داد و سه نفر از کسان مجهول الحال خود را مثل محمد خویی برادر احمد و امثال او را اغوا کرده بود که از آذربایجان به مضامین محتوی بر افترا و بهتان نسبت به این دعاگوی دولت نوشتجات به او نویسند که در ایام فرصت مقوی و مصدق مقال خود در خدمت پادشاه مرحوم نماید، القصه برای این دعاگوی دولت‌ساز بدنفسی را چنان می‌نواخت که به جز افنا و اعدام وجود این بیچاره اقدام به هیچ امری را در دولت‌داری مصلحت نمی‌دید.

بعد از قرب به دارالخلافه خاقان مغفور جمیع اعیان درب‌خانۀ همایون را با توپخانه به استقبال فرستاده با اعزاز و احترام تمام وارد دارالخلافه شدند و در باغ موسوم به لاله‌زار منزل مرحمت شد، سرکار ظل‌السلطان با بعضی از شاهزادگان و بعضی از قاجاریه و امین‌الدوله متفق شدند که خاقان مغفور را از تفویض منصب جلیل ولیعهدی به پادشاه مرحوم مانع آیند. خاقان مغفور که اعقل سلاطین اسلام و اکمل عقلای زمان خود بودند هیچگونه مصلحت دولت را در ترجیح اولاد خود بر پادشاه مرحوم نمی‌دیدند و چنان‌که امیر کبیر امیر تیمور گورکان بعد از وفات پسر خود جهانگیر که ولیعهد دولت او بود با کثرت اولاد صلبی منصب ولیعهدی را به پیر محمد پسر جهانگیر داده و نیز شاه عباس ماضی که اعقل و اکمل پادشاهان صفویه بود بعد از محمد باقرمیرزا که ولیعهد بود منصب ولیعهدی را به پسر او شاه صفی که موسوم به سام‌میرزا بود مفوض نمود.

خاقان مغفور نیز طریق این دو پادشاه عظیم الشأن را سلوک فرموده پادشاه مرحوم را از میان همۀ اولاد صلبی خود که قریب پنجاه نفر بودند به رجحان و ترجیح اختصاص داده به رتبۀ علیۀ ولیعهدی ایران سربلند و سرافراز فرمودند و قبای کیانی و خنجر و شمشیر و کمر مرصع و بازوبند مکلل به الماس به رسم خلعت التفات و مرحمت شد و در سلام عام که محضر جمیع شاهزادگان و رؤسای ایران بود با خلعت و فرمان پادشاه مرحوم را احضار فرمودند و به نوازشاتی که فوق آن متصور عقول نیست مفتخر ساختند و جمیع اعیان و امرای درخانه را با علما و فضلا و مجتهدین و سادات و اهالی اسواق و محلات دارالخلافه حکم فرمودند که دسته‌دسته و جوق‌جوق به خدمت پادشاه مرحوم رفته زبان به مبارک‌باد منصب عظمی گشایند و به ایلچیان دول خارجه نیز اعلام این معنی شده به مبارک‌باد شتافتند و سه روز در دارالخلافۀ تهران وضیع و شریف دارالخلافه به عیش و سرور پرداختند.

روزی بر زبان الهام بیان خاقان مغفور در حین مخاطبه یا میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام گذشته فرموده بودند که میرزا ابوالقاسم در تقدیر خداوندی نگذشته است که تو و اولاد تو در ایران پادشاه شوید باید به همین خدمتگزاری دولت قانع و شاکر شده پا از اندازۀ خود بیرون نگذاری.

القصه خاقان مغفور پادشاه مرحوم را شبی در خلوت خاص طلب فرموده و قریب به هشت ساعت با ایشان مکنونات خاطر شریف را در میان گذاشته آنچه را در امور و رموز دولتداری باید و شاید فرمایش فرموده بودند پس از مرحمت‌های گوناگون امیرزاده خسرومیرزا را احضار حضور مبارک فرموده به نصایح پادشاهانه مفتخرش ساختند و نشانی که منقش به صورت خاقان مغفور بود به دست امیرزاده خسرومیرزا دادند که آن صورت همایون را وسیلۀ عفو جرایم خود ساخته به خدمت پادشاه مرحوم رساند و آقا بهرام خواجه را که از مقربان خاقان مغفور بود مقرر داشتند که به اتفاق خسرومیرزا خدمت پادشاه مرحوم رفته از طرف خاقان طلب عفو زلاّف او را نماید. امیرزاده خسرومیرزا با این وسایل خدمت پادشاه مرحوم مشرف شده در مقام اعتذار توهمات خود برآمده مورد التفات و نوازش پادشاه مرحوم گردید. خاقان مغفور زیاده از یک هفته پادشاه مرحوم را در دارالخلافه توقیف نفرموده مرخص آذربایجان ساختند.

پادشاه مرحوم میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام را به جهت اتمام و انجام بعضی امورات در دارالخلافه گذاشته خود با امیرزاده خسرومیرزا و سایر ملتزمین رکاب از دارالخلافه بیرون آمده عازم آذربایجان شدند و در قزوین رکن‌الدوله علی نقی‌میرزا به لوازم خدمتگزاری کوشیده در ولایت خمسه شعاع‌السلطنه فتح‌اللّه‌میرزا از اخلاص خدمتگزاری خود را در بوتۀ امتحان گذاشته صاف و خالص بیرون آمده مورد التفات پادشاه مرحوم شد و از آنجا پادشاه مرحوم کوچ فرموده از رودخانۀ قزل اوزن گذشته نزدیک قصبۀ میانج مضرب خیام پادشاهی گردید.

ذکر ورود اردوی پادشاه مرحوم به قصبۀ میانج تا ورود به دارالسلطنۀ تبریز و گرفتاری این دعاگو و بعضی از امیرزادگان

چون اردوی پادشاه مرحوم به قصبۀ میانج رسید اهالی آذربایجان به اخلاص و ارادات تمام روی به اردوی همایون آوردند و به شرف آستان‌بوسی مشرف می‌شدند و به شکرانۀ وجود پادشاه مرحوم غم‌های گذشته را از خاطر می‌زدودند و این دعاگوی دولت پادشاهی قبل از همۀ امیرزادگان آذربایجان در منزل میانج به شرف آستان‌بوسی مشرف و به لوازم مرحمت از طرف پادشاه مرحوم سرافراز شد و چون از منزل تربت‌جام تا این منزل میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام که کارگزار بود در خدمت پادشاه مرحوم به سبب اغراض فاسدۀ خود موضوع دولت‌خواهی خود را بدگویی این دعاگوی دولت نموده بود و چنان در خاطر پادشاه مرحوم قرار داده و متیقن ساخته بود که این دعاگوی دولت در آذربایجان البته به شرف آستان‌بوسی مشرف نخواهد شد بلکه به اموراتی که باعث تخریب دولتی باشد قیام و اقدام خواهد کرد و جمیع خدمات سرحدیه و تمکیناتی را که از محمدخان امیر نظام نموده بود به لباس تزویر و حیله‌گری در خدمت پادشاه مرحوم جلوه‌گر ساخته و ظهور صدق و کذب عرایض خود را به اوقات ورود آذربایجان و به تخلف این دعاگوی دولت از شرف آستان‌بوسی منوط و مربوط داشته بود در این وقت که این دعاگوی دولت به صدق و ارادت تمام مقدّم از همۀ امیرزادگان با وجود این‌که از خوی و ارومیه تا منزل میانج ده مرحله راه است و از همۀ ولایات آذربایجان به آنجا بعیدتر است به شرف آستان‌بوسی رسید فساد عرایضی که میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام در خدمت پادشاه مرحوم می‌نمود ظاهر شده پادشاه مرحوم به مقتضای طینت به لوازم مرحمت و التفات اقدام می‌فرمودند میرزا محمد پسر قائم‌مقام خبر ورود این دعاگوی دولت را در منزل میانج به پدر خود نوشته روانه نمود و میرزا ابوالقاسم بعد از شنیدن این خبر دانست که اگر یک ماه این دعاگوی دولت در خدمت پادشاه مرحوم به لوازم خدمتگزاری قیام و اقدام نماید و محمدخان امیر نظام نیز به شرف آستان‌بوسی مشرف شود این دعاگوی دولت به حسن خدمتگزاری و جانسپاری و به تصدیقات محمدخان امیر نظام که از همه جهت و همه باب امین و معتمد دولت است رفع شبهات او را از خاطر پادشاه مرحوم بالکلیه خواهند نمود از منزل ابهر قزوین به چاپاری دو منزل را یک منزل نموده و در منزل صومعه به اردوی همایون رسید خواست طرحی را که در مشهد مقدس برای فرار امیرزاده خسرومیرزا ریخته بود برای این دعاگو نیز ریخته باشد در همان منزل صومعه به چادر این دعاگو آمده در خلوت به این دعاگو اظهار نمود که شما به چه اطمینان به این اردو آمده‌اید اگر به اطمینان من است من به شما ننوشته بودم از جای خود حرکت نمایید و سخن مرا هم صاحب‌کار نشنود و کدام زمان بوده که این صاحب‌کار به من کم‌التفات نبوده در سن دوازده سالگی که حاجی محمدخان قراگوزلو وزیر و در مراغه خدمت این صاحب‌کار بود دشمنی قدیم با من داشت و همیشه زبان به دشمنی من در خدمت این صاحب‌کار می‌گشود و بعد از این‌که به همدان رفتند میرزا محمد علی مستوفی و میرزا حسن برادرش که هردو دشمن جانی من بودند و در درب‌خانۀ این صاحب‌کار وزیر و صاحب‌اختیار بودند آنی از بدگویی من غافل نشده‌اند و پس از آن‌که به قراجه داغ تشریف برده‌اند میرزا نصراللّه اردبیلی که با من عداوت قدیمی داشت صاحب‌اختیار درب‌خانۀ این صاحب‌کار بود به جز دشمنی و بدخواهی از من تخمی در دل این صاحب‌کار نکاشته حاجی‌میرزا آقاسی و حاجی زین‌العابدین شیروانی که انیس و جلیس این صاحب‌کارند سخنی به جز فتوای قتل من در خدمت این صاحب‌کار نمی‌دهند به علاوه اللّه یارخان آصف‌الدوله به سبب منصبی که من دارم با من همه وقت در مقام عداوت است و این بیت را در آخر گفتگو خواند:

  نیست بر لوح دلش جز الفت قامت‌یار چه کند حرف دیگر یاد نداد استادش  

این دعاگوی دولت در جواب گفت که مرا به جز خدمتگزاری و جانسپاری منظوری نبوده و نیست و در این وقت که اعمام در ولایت عراق هریک سی سال است در ولایت متصرف و مافیه خود نشسته و دم از استقلال می‌زنند اگر العیاذ باللّه فی‌الجمله مخالفتی در مملکت آذربایجان پیدا شود ظاهر آن است که در سلسلۀ نایب‌السلطنه این امر بزرگ برقرار نماند و بالکلیه این اولاد مستأصل آیند و به پارچه نانی محتاج شده به درخانۀ مردم روند، دست‌خطی از نایب‌السلطنه مرحوم همراه داشتم که به پادشاه مرحوم و به این دعاگوی دولت در ایام غلبۀ روسیه در هنگامی که در اردبیل در خدمت پادشاه مرحوم بودم مرقوم فرموده بودند و مشتمل بود بر ترغیب این دعاگوی دولت بر خدمتگزاری و جانسپاری نسبت به پادشاه مرحوم و به تحریض ایشان در التفات و مرحمت نسبت به این دعاگو و در ضمن دست‌خط مرحمت فرموده بودند که نمی‌خواهم پسرهای من مثل طهماسب‌میرزا و محمدحسین‌میرزا پسران محمدعلی‌میرزا باشند که از برای لقمه نان به درخانۀ این و آن روند. همان دست‌خط را به میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام دادم و گفتم که این مثل وصیت است از نایب‌السلطنه مرا امیدی و ملجأیی بعد از فضل خدا سوای این درخانه نیست.‌میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام پس از شنیدن این سخنان دیگر سخنی اظهار ننموده رفت و در منزل دیگر امیرزاده بهرام‌میرزا و امیرزاده فریدون‌میرزا و امیرزاده بهمن‌میرزا حاکم اردبیل و محمدخان امیرنظام و وزیرمختار دولت روس به شرف استقبال و رکاب‌بوس مشرف شدند و فردای آن روز به چمن اوجان که مضرب خیام لشکر نظام که به استقبال آمده بودند بود موکب همایون نزول اجلال فرمود و میرزا محمد پسر میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام که جوانی خالی از شعور بود با محمدخان امیرنظام فی‌الجمله پرخاش کرد و در منزل اوجان وقت ورود این دعاگوی دولت به خدمت پادشاه مرحوم برای صرف نهار آقا محمد حسن صندوق‌دار که از نوکرهای قدیم نایب‌السلطنه و معتمد ایشان بود در میان درب تالار عمارت به نزدیک این دعاگوی دولت آمده سیاهه‌ای در ترتیب ایستادن امیرزادگان در خدمت پادشاه مرحوم به این دعاگوی دولت نمود. این دعاگو پس از ملاحظه دید که در صف این دعاگو که کسی تا این زمان در آن صف مقدم‌تر از این دعاگو نمی‌ایستاد شاهزاده ملک قاسم‌میرزا و طهماسب‌میرزا و امیرزاده بهرام‌میرزا و این دعاگو را در مرتبۀ چهارم نوشته است.

این دعاگوی دولت خواست که سیاهه را از دست آقا محمد حسن گرفته درست ملاحضه نماید که خط کیست آقا محمد حسن سیاهه را نداده به جای خود رفت. این دعاگوی دولت وارد حضور پادشاه مرحوم شده در آخر صف امیرزادگان ایستاد و پس از صرف نهار عریضه‌ای به خدمت پادشاه مرحوم در این باب عرضه کرده در جواب مرقوم فرموده بودند که محمدخان امیرنظام شما را دیده از فرمایش ما استحضار به هم‌خواهی رسانید از آن قرار در سلام عام باید رفتار نمایید و در آن روز سلام عام منعقد بود که فرمان ولیعهدی خوانده شود.

این دعاگوی دولت به چادر خود رفته منتظر آمدن امیرنظام نشست وقتی مستحضر شد که سلام عام به انجام رسیده و محمدخان امیرنظام نیامده پادشاه مرحوم از سراپرده و چادر عمارت تشریف برده است. این دعاگوی دولت در عمارت به خدمت پادشاه مرحوم رسیده التفات و نوازش به‌طور عادت و مقرر فرمودند و از منزل اوجان به دو کوچ به دارالسلطنۀ تبریز رسیدند. پادشاه مرحوم به سبب تعیین ساعت ورود که ده دوازده روز تأخیر داشت در محلۀ باغمیشه در منازل حاجی صادق کدخدا شرف نزول ارزانی داشتند و اردوی مبارک در صحرایی که در پشت باغ شمال است افتاده هرکس از اعیان به مناسبتی منزل گرفته این دعاگوی دولت نیز در عمارات باغ صفا که ملک دعاگو بود منزل گرفت.

چون میرزا ابوالقاسم از منزل صومعه بعد از گفتگویی که با این دعاگو نموده و مأیوس شده بود تا ورود به منزل باغمیشه طرحی دیگر ریخته و فسادی عجیب‌تر انگیخته بود و از قراری که بعد معلوم این دعاگو شد به خدمت پادشاه مرحوم عرض کرده بود که سبب آمدن جهانگیرمیرزا آن است که خود را به میان جمعیت آذربایجان انداخته به لباس خدمتگزاری درآمده فرصت نگاه داشته آفتی العیاذ باللّه به وجود مبارک رساند و الاّ از سر حکومت دو مملکت برخاستن و با بیست و سی سوار به درب‌خانۀ پادشاه آمدن بدون حیله و تزویر نیست و عهد کرده بود که اگر شما در مقام قید و حبس او برنیایید من تکلیف خود را نمی‌دانم که به خدمات آذربایجان قیام نمایم.

پادشاه مرحوم نیز که در آن اوقات استقامت دولت خود را در حفظ رضای میرزا ابوالقاسم می‌دیدند به او فرموده بودند که ما اختیار در امور خود نداریم و تفویض صلاح و فساد امور را بر رأی و رؤیت تو نموده‌ایم آن نمک به حرام نیز نظر به مقتضای خیالات خود افنا و اعدام این دعاگوی دولت را اول مدارج اعتبار و اقتدار خود دانسته در هجدهم ربیع‌الاول هزار و دویست و پنجاه جمعی را از غلام و عمله قریب به منزلی که این دعاگوی دولت در وقت ورود به درب‌خانۀ مبارک در آن منزل می‌نشست گذاشته و فوج سرباز قراجه داغی که منصورخان سرهنگ آن فوج بود در درب‌خانه حاضر نموده و این دعاگوی دولت در وقت ورود به درب‌خانه از قضا آن روز به آن منزل نرفته یکسر به سلام پادشاه مرحوم رفت و از خدمت پادشاه مرحوم عود نموده به حرمخانه به دیدن همشیره که همان روز از قزوین آمده بود رفت و از آنجا بیرون آمده به دیدن دو نفر عمه که هردو نفر در منزل میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بودند آمد و میرزا ابوالقاسم در آنجا با این دعاگو ملاقات کرده پریشان‌گویی و سخنان بی‌ربط که اکثر اوقات در طفره زدن از کار عادت او بود آغاز نهاد و این بیت را مکرر رو به دعاگو نموده می‌خواند:

  سخت دلتنگ شدم خانۀ صیاد خراب کاش روی قفسم جانب صحرا می‌کرد  

این دعاگوی دولت از منزل او برخاسته به بازدید طهماسب‌میرزا رفت، از قضا طهماسب‌میرزا در منزل نبود و یک ساعت بیشتر به غروب نمانده بود خواست که از درب‌خانه سوار شده به منزل عود نماید که اسمعیل‌خان پیشخدمت جدید الاسلام از طرف پادشاه مرحوم آمده این دعاگو را احضار نمود و این دعاگوی دولت به خدمت پادشاه مرحوم رسید چون بعضی امورات سرحدیه خوی و جمع‌آوری لشکر برای آن سرحد و بعضی امورات از قبیل تنظیم سوارۀ قراپاپاق و فراری طایفۀ سیبه از محال ساوجبلاغ در میان بود و این دعاگو به عرض پادشاه رسانیده بود فرمایش فرمودند که جهانگیرمیرزا می‌خواهیم این امورات و این مطالبات را امشب بامیرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و محمدخان امیرنظام نشسته گفتگو نموده تمام نمایید که فردا ارقام آن به مهر برسد و پس‌فردا شما لشکری را که برای طلب مال تجار خبر نموده‌اید و به قازلی گول برده مشغول به گرفتن مال تجار از سرعسکر ارزنة الروم باشید و محمدخان امیر نظام در حضور مبارک ایستاده بود.

این دعاگوی دولت عرض کرد که فرمایش پادشاه مطاع است امشب این دعاگو به منزل نمی‌رود و با قائم‌مقام و امیرنظام نشسته امورات را به انجام رسانده فردا چگونگی را به خدمت عرض می‌نماییم. از حضور مرخص شده با محمدخان امیرنظام روانۀ بالاخانه‌ای شد که منزل معین این دعاگو بود که وقت آمدن دربخانه در آنجا می‌نشست. میرزا ابوالقاسم را در بین راه دید که به خدمت پادشاه مرحوم می‌رود فرمایش پادشاه مرحوم را به او رسانده در جواب گفت که شما با امیرنظام در بالاخانه تشریف داشته باشید من نیز حالا به خدمت می‌رسم این دعاگو با محمدخان امیرنظام به بالاخانه رفته در این بین امیرزاده خسرو میرزا نیز به بالاخانه آمده نشست، این دعاگو دید که امیرنظام آهسته‌آهسته مشغول گریه است خیال نمود که از دلتنگی است که از میرزا محمد پسر قائم‌مقام دارد و دو روز پیشتر به این دعاگوی دولت از دست میرزا محمد شکایت کرده بود. در این بین فضل علی‌خان یوزباشی قراباغی داخل منزل شده ایستاد، این دعاگو به او اظهار کرد که اگر سخنی داری اعلام کن و الاّ در این منزل فرمایشی از طرف پادشاه شده است و جمعی هستیم که مشغول به انجام آن اموریم. فضل علی‌خان سخنی نگفته باز ایستاد باز این دعاگوی دولت تکرار سخن را نموده فضل علی‌خان اظهار کرد که از طرف پادشاه مأمورم که از شما و از امیرزاده خسرومیرزا اسلحه‌ای را که در کمر دارید بگیرم و شما در اینجا بی‌اسلحه بنشینید. سخن که بدینجا رسید محمدخان امیرنظام برخاسته از آن منزل بیرون رفت و جمعی کثیر با تفنگ و اسلحه وارد منزل شده این دعاگو را با امیرزاده خسرومیرزا احاطه نمودند و محمد حسین‌خان ایشیک آقاسی‌باشی در همین حال از طرف پادشاه مرحوم آمده اظهار نمود که ما بی‌جهت به حبس شما اقدام نکردیم به ما عرض کرده‌اند که شما یک جفت طپانچه کوچک در بغل خود دارید و می‌خواسته‌اید که اولا قائم‌مقام را که رکن دولت من است به قتل رسانید و اگر او نشود العیاذ باللّه به خود ما چشم‌زخم رسانید.

این دعاگوی دولت در جواب گفت که این دعاگو از این بالاخانه جایی نرفته و بی‌خبر از این مقدمات به این بالاخانه آمده است اگر این کلمات را که عرض کرده‌اید بویی از صدق داشته باشد حال باید طپانچه‌ها در نزد این‌جانب باشد. فضل علی‌خان نزدیک آمده ملاحظه نمود که به غیر از کارد دسته فولادی که قانون بود همه کس به کمر می‌زد و یک کیسه مهر هیچ در نزد این دعاگو و امیرزاده خسرومیرزا نیست. پس از گذشتن این گفتگو و ظهور کذب این عرایض چون چنین وانموده بود چاره و مصلحتی در دولتداری به جز نگهداری این دعاگویان نبود و شب در آن بالاخانه به پایان رسید و صبح آن شب این دعاگو را با امیرزاده خسرومیرزا و بهمن‌میرزا ومیرزا نصر اللّه و چهارصد نفر سوار و چهارصد نفر سرباز و دو عراده توپ سپرده و دو باب تخت روان حاضر کرده این دعاگویان را روانۀ قلعۀ اردبیل داشتند. در همان شب این دعاگو عریضه‌ای در باب سفارت عیال و اولاد خود به پادشاه مرحوم معروض داشت. چاپار فرستادند و امیرزاده احمدمیرزا را که در خوی مشغول به خدمات دیوانی بود و امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا را که در ارومیه مشغول خدمات آن طرف بود گرفته به تبریز آوردند و ایشان در آن وقت در سن پانزده سالگی و شانزده سالگی بودند و آنها را نیز روانۀ اردبیل ساختند و پادشاه مرحوم در ساعت معین داخل دارالسلطنۀ تبریز شده در عمارات سرکار نایب‌السلطنه شرف نزول ارزانی داشتند.

ذکر احوال دارالخلافۀ تهران تا هنگام وفات خاقان خلد آشیان و دفن ایشان در دارالایمان قم

چون خاقان مغفور پادشاه مرحوم را ولیعهد نموده روانۀ آذربایجان نمودند اولاد خاقان مغفور که در ولایات بودند فی‌الجمله بنای کوتاهی در خدمات دیوان گذاشتند، خاقان مغفور لشکرهای عراق و مازندران را احضار و دارالخلافه را به وجود معتمدان مضبوط فرموده و ظل‌السلطان را که حاکم و نایب دارالخلافه بود در دارالخلافه گذاشتند و با لشکرها به عزم نظم فارس و اصفهان روانه شدند و رکن‌الدوله علی نقی‌میرزا و امام وردی‌میرزا که سرکشیکچی باشی بود با بعضی از شاهزادگان دیگر از ملتزمین رکاب ساختند و در وقت حرکت اردو خبر گرفتاری این دعاگویان به خاقان مغفور رسید، ظل‌السلطان گفته بود که بکشد جهانگیرمیرزا به جهنم آن روز که آدم مرا از آذربایجان خفیف کرده پس فرستاد بایست این روزها را برای خود ملاحظه نماید و قائم‌مقام به این لباس به آصف‌الدوله نوشته بود که چون ارومیه و خوی مملکتی وسیع بودند جهانگیرمیرزا را به اردبیل که حکومت‌گاه سابقش بود مأمور نمودیم.

القصه خاقان مغفور رجوع این امر را به وساطت ملک‌آرا که اسّن اولاد خاقان مغفور بود فرموده به اسکندرمیرزا پسر بزرگ ملک‌آرا که در دارالخلافۀ تهران بود فرموده بودند که لشکر مازندران را وقتی که به اصفهان رسانیدی در دارالسلطنۀ اصفهان از اللّه یارخان آصف‌الدوله جهانگیرمیرزا را با عیالش گرفته به مازندران می‌فرستیم.

القصه خاقان مغفور از دارالخلافه حرکت فرموده به دارالایمان قم رسیدند چون در دارالایمان قم که مدفن بضعۀ موسی بن جعفر صلوات اللّه و سلامه علیها و علی آبائهاست خاقان مغفور خرج‌ها کرده و مدرسه و دارالشفا در کمال تنقیح ساخته و گنبد مقدس را در کمال خوبی به خشت‌های طلا و درهای طلا و نقره آراسته‌اند و آنچه از اسباب زینت مثل قندیل طلا و نقره و زیارت‌نامه‌های مکلل به جواهر به قدر امکان در آنجا گذاشته‌اند و در ایام سابق نذر فرموده بودند که صد هزار تومان در آن مکان مقدس خرج نمایند در این وقت که به آن مکان مقدس رسیدند بعد از زیارت و آستان‌بوسی محاسبۀ وجه نذریه را فرموده هفده هزار تومان باقی مانده بود قدری را نقد تحویل فرمودند که خشت طلا ساخته شده در رواق مبارک مصروف شود و قدری را هم مقرر فرمودند که از اصفهان روانه فرمایند تا تمام تنخواه نذر پرداخته آید و برای خود مضجعی در ایام حیات در صحن مقدس معین فرموده و سنگ مزار در حال زندگانی به فرمایش همایونی از سنگ مرمر تراشیده شده و صورت مبارک را در بالای آن سنگ با تاج و بازوبند حجاران کنده بودند.

خاقان مغفور به مضجع شریف رفته یک دو ساعت در آنجا توقف فرموده بعضی فرمایشات عبرت‌انگیز نمودند و پس از این مقدمات از دارالایمان کوچیده منزل‌به‌منزل به دارالسلطنۀ اصفهان تشریف بردند و حسین‌علی‌میرزای فرمانفرما را که از شیراز خواسته بودند در شیراز به شرف پای‌بوس رسید و محاسبۀ دارالملک فارس کشیده آمد و چهارصد هزار تومان باقی‌دار شده به تحصیل‌داری حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا مفوّض و موکول شده و فرمانفرما را به دست او سپردند که از اصفهان به فارس برده حکما تنخواه باقی را از او بازیافت دارند. فرمانفرما و حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا دو منزل از اصفهان بیرون رفته بودند که خاقان مغفور به سبب استیلای مرضی که در آن اوقات بر وجود همایون طاری شده بود در شب نوزدهم جمادی الآخر هزار و دویست و پنجاه در دارالسلطنۀ اصفهان تاج و تارک پادشاهی را گذاشته جان پاک را به جان آفرین تسلیم نمودند و کلمۀ «پادشاه ایران در اصفهان مرد» تاریخ وفات آمد انا للّه و انا الیه راجعون.

بعد از وقوع این واقعۀ عظمی اهل حرم و شاهزادگان و امرا و ارکان دولت گریبان دریده و خاک غم و اندوه بر سرکرده و لباس ماتم پوشیده لشکریان مازندران را که در همان روز با اسکندرمیرزا ولد ملک‌آرا وارد شده بودند با لشکریان عراق که در اردوی همایون جمع بودند متفق ساخته نعش مطهر خاقان مغفور را در محفه گذاشته به قانونی که در ایام حیات از برای اهل لشکر کوچ واقع می‌شد جمیع شاهزادگان و امراء و اعیان به همان قانون محفۀ مبارکۀ محفوف به رحمت رب غفور را پیش انداخته و علم‌های مبارکه را سیاه کرده بدون تفرقگی لشکر به آداب و آیین هرچه تمام‌تر روانۀ دارالایمان قم شدند و عبد اللّه‌خان امین‌الدوله در اصفهان مانده به دولتخانۀ مجتهد العصر و الزمان ملاذ الاسلام و اسلامیان حاجی سید محمد باقر رحمة اللّه رفته نشست و شاهزاده محمد رضامیرزا ولد خاقان مغفور نیز از دارالسلطنۀ اصفهان به چاپاری روانۀ دارالسلطنه تبریز برای رساندن خبر واقعه به خدمت پادشاه مرحوم شدند و شاهزاده رکن‌الدوله علی نقی‌میرزا ریش‌سفید اردو گشته اردوی بزرگ را به قانون و آدابی که نوشته شد به دارالایمان قم رسانیده اهالی به لوازم تعزیت‌داری و خدمتگزاری کوشیده نعش مطهر خاقان مغفور را بعد از طواف آستانۀ متبرکۀ حضرت معصومه صلوات اللّه و سلامه علیها و علی آبائها در صحن مقدس در حجره‌ای که ایام حیات خاقان مغفور خود معین و مقرر فرموده بودند به هزار امیدواری به شفاعت صاحب آن آستانۀ مبارک به خاک پاک تربت حسینیه صلوات اللّه و سلامه علیه که در ایام حیات خاقان مغفور به قدر بیست من از کربلای معلی آورده بود سپرده شد، پس از اتمام این امر اللّه یارخان آصف‌الدوله در صحن مقدس نشسته به دارالخلافه نرفت و سایر لشکریان فوج‌فوج و جوق‌جوق رو به دارالخلافۀ تهران نهادند.

در ذکر آثاری که از خاقان مغفور در صفحۀ روزگار ماند

اولا اولاد امجاد ایشان است که برای هیچ سلطانی از عهد کیومرث تا این زمان اتفاق نیفتاده است در حین وفات پنجاه و سه نفر اولاد ذکور صلبی داشتند و قریب به شصت نفر اولاد اناث که بعد از وفات خاقان مغفور باقی بودند سوای نبیره و نتیجه.

ثانیا کشیدن قلعۀ مبارکۀ نجف اشرف است که بعد از ظهور طایفۀ وهابی آن قلعه را در آنجا کشیدن و مبلغ‌های کلی در راه رضای ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین و راحت مسلمین در آن سرزمین خرج فرمودند.

دیگر تعمیر قلعۀ کربلای معلی است که او را نیز به سبب ظهور وهابی و دست‌درازی ایشان ساختند.

دیگر تعمیر آستانۀ مبارکۀ قم است که قریب به صد هزار تومان در آنجا خرج فرموده به تعمیر و تنقیح آنجا قربة الی‌الله سعی‌ها نمودند.

دیگر تعمیر مسجد جامع است در دارالخلافه که مشهور است به مسجد شاه و گنبد آن مسجد را به خشت‌های طلا مزین ساخته‌اند.

دیگر بنای مسجد و مدرسۀ سمنان است که در حقیقت مسجدی است دلنشین و مدرسه‌ای است خوش وضع و آیین و از همۀ مترددین صفت آن مسجد و آن مدرسه شنیده می‌شود.

دیگر ساختن در طلای مرصّع است برای ضریح روضۀ رضویه.

دیگر تعمیر عمارات ارگ دارالخلافه و طرح باغات مفصله است که مشحون به عمارات عالیه و از حد وصف و تعریف خارجند مثل عمارات موسوم به قصر قجر و باغ نگارستان و باغ لاله‌زار و بنای عمارت عالیه در سلیمانیه و چمن سلطانیۀ اوجان که هر یک از این عمارات کمال امتیاز را دارند.

ذکر وقایع دارالخلافه و ادعای ظل‌السلطان و حکایتی که واقع شد

چون خبر وفات خاقان مغفور به مسامع ادانی و اقاصی رسیده در ممالک ایران منتشر گردید در هرسری سودایی پدید آمد. و در هرخاطری خیالی پیدا شد از آن جمله ظل‌السلطان که حاکم دارالخلافۀ تهران بود با شاهزادگان اطراف که در عراق حاکم و مسلط بودند به اعتقاد خود متفق و متحد شده به غیر از خود کسی را نمی‌دید و خود را صاحب تاج و تخت دانسته در دارالخلافه جلوس نمود و دست به بذل و بخشش گشاده از رنود و اوباش دارالخلافه لشکری ترتیب داده بقالان و قصابان و برزگران را نام‌نویسی نموده و لشکریان خاقان مغفور را با علی‌نقی‌میرزای رکن‌الدوله احضار کرد.

رکن‌الدوله نیز اردوی معلی را با اسباب و اثاثۀ سلطنت همراه برداشته به دارالخلافه رساند و مخلصانه به خدمتکاری ظل‌السلطان قیام و اقدام نمود و بازوبند خاقان مغفور را که یکپارچه سنگ الماس و هشت مثقال وزن آن و مسمی به دریای نور است و مقومان از قیمت آن عاجزند به ظل‌السلطان تسلیم نموده اساس سلطنت را در دارالخلافه چیدند و به اطراف ولایات فرامین نوشته خبر از جلوس دادند و به بعضی ولایات نیز حکام و نواب فرستادند و محمد جعفرخان کاشی را که از عهد صبی تا ایام التحاء تربیت شده و دست‌پروردۀ ظل‌السلطان و از همۀ رموز و غموض آگاهی داشت به منصب وزارت دیوان اعلی برداشتند و رکن‌الدوله علی‌نقی‌میرزا را با نوشتجات به دارالسلطنۀ تبریز روانه نمودند، مضمون نوشتجات اخبار جلوس و خواهش آن‌که پادشاه مرحوم امضای این جلوس را نموده و در این ضمن ظل‌السلطان نیز ممالک آذربایجان را به پادشاه مرحوم واگذار و ولایت‌عهدی دولت علیه ایران را که خاقان مغفور به ایشان مرحمت فرموده‌اند ظل‌السلطان نیز امضا نماید و ایلچیان دول خارجه را به این عهود و شروط شاهد ساخت تا مملکت ایران را آرامشی و آسایشی پدید آمد.

چون ظل‌السلطان برادر اعیانی نایب‌السلطنه بود و یک نفر همشیرۀ اعیانی نیز داشتند که در این اوقات در آذربایجان در حبالۀ نکاح میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بود از قراری که مسموع شد سرکار ظل‌السلطان به خط خود به پادشاه مرحوم در ترجیحات قبول نمودن این خواهش‌ها که شده بود نوشته بودند که شما چگونه از عمه خجالت نمی‌کشید که او را گریان و نالان گذاشته بر سر من لشکر می‌خواهید بیاورید.

القصه بعد از روانه شدن رکن‌الدوله علی‌نقی‌میرزا به سمت آذربایجان سرکار ظل‌السلطان سکه زده و خطبه خوانده و شاهزاده امام‌وردی میرزا را با پانزده هزار سوار و پیاده و توپخانه از دارالخلافه بیرون فرستاده به سمت آذربایجان روانه نمود و بیست هزار تومان زر نقد به اسکندرمیرزا پسر ملک‌آرا حاکم مازندران داد که به مازندران پیش ملک‌آرا برده به تدارک لشکریان مازندران قیام و اقدام نماید و سه هزار تومان برای استمالت اللّه یارخان آصف‌الدوله به قم فرستاده قریب به هفتصد هزار تومان از خزانۀ عامره زر نقد بیرون آورده به انجام این جوره خیالات متفرق و مصرف ساخت و خود را پادشاهی مقتدر و سلطانی قاهر پنداشته تکیه بر جای بزرگان به لاف و گزاف زد.

ذکر احوالات فرمانفرمای فارس و اموراتی که در آنجا واقع شد

حسینعلی‌میرزای فرمانفرما چنان‌که مذکور شد به محصلی حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا از اصفهان می‌رفت، دو منزل از اصفهان رفته بودند که خبر واقعۀ خاقان مغفور به سمع ایشان رسید، حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا او را وداع کرده راه بروجرد را پیش گرفته و فرمانفرما نیز راه ولایت فارس را پیموده به فارس رسید و اهل مملکت فارس را جمع نموده سکه زده و خطبه خوانده جلوس نموده و خود را پادشاه مستقل و مقتدر دانسته کس به طلب حسنعلی‌میرزای شجاع‌السلطنه به کرمان فرستاد.

شجاع‌السلطنه کرمان را به معتمدان سپرده به خطۀ یزد نایب فرستاده و به ولایت عراق که خواهان خود می‌دانست اعلام نامجات نوشته خود روانۀ دارالعلم شیراز شد و بعضی از شاهزادگان که قریب به فارس حکومتگاه داشتند به وجود خود به فارس رفته و بعضی دیگر عرایض ارسال نموده دم از خدمتگزاری و اطاعت زده و فرمانفرما بعد از ورود شجاع‌السلطنه روانه عراق نمود و محمدتقی‌میرزا با هفت هشت هزار نفر از طوایف بختیاری و بروجردی و لشکریان بروجرد که در اصفهان در اردوی خاقان مغفور بودند بر سر او جمع شده تا بروجرد آمدند و بعد از ورود به بروجرد لشکریان را به جهت خواستن مواجب و سیورسات مرخص نموده عده‌ای جمع‌آوری و لشکرکشی را به بهاران گذاشت.

سرکار شیخ علی‌میرزا در ملایر و تویسرکان گاهی به استحکام قلعۀ فولاد که از محدثات خود ایشان است و در بالای تپه‌ای واقع پرداخته و گاهی عزم فرار را به کربلای معلی جازم شده و گاهی اتفاق با حسام‌السلطنه را لازم شمرده و گاهی به خیال این‌که به تزویر همه را فریب می‌دهم افتاده تا آن‌که صبیۀ میرزا محمدخان که خالۀ پادشاه مرحوم و در این سال به عزم زیارت مکۀ مشرفه روانه شده و در این اوقات به آذربایجان رسیده بود و به سبب فوت خاقان مغفور از دارالسلطنۀ تبریز عود کرده به ملایر رسید شیخ الملوک بعد از ورود ایشان ولایت تویسرکان و ملایر را به ولی محمدمیرزا پسر خود که از خالۀ پادشاه داشت داده و این عمل را مایۀ استقامت حکومت خود پنداشته آسوده و فارغ البال نشست.

ذکر وقایعاتی که قبل از رسیدن خبر فوت خاقان مغفور در آذربایجان واقع شد

چنان‌که سابقاً سمت گزارش یافت پادشاه مرحوم بعد از ورود به دارالسلطنۀ تبریز و فرستادن این دعاگوی دولت با متعلقان به قلعۀ اردبیل مأمور نمودن شخص صاحب وجودی را به سرحد ولایت روم لازم و واجب شمردند که در باب اغتشاش سرحد و مال تجار ایران با پاشایان و سرعسکر ارزنة الروم گفتگو نموده قراری مستحکم دهد و استرداد اموال تجار را از قطاع الطریق طایفۀ جلالی نماید لهذا محمدخان امیرنظام را با لشکرهایی که این دعاگو برای همین خدمات مستعد و آماده ساخته بود مأمور به نظم امورات آن سرحد نمودند.

محمدخان امیرنظام با جمعیتی که لازم بود به سرحد رفته در قازلی گول نصب خیام اقامت نمود محمد اسعد پاشا سرعسکر ارزنة الروم نیز به سرحد آمده با محمدخان امیرنظام ملاقات نمودند و دولت علیۀ روم به هفتاد هزار تومان خسارت تجار ایران را قطع نموده متقبل دادن شدند و متعهد شدند که طایفۀ جلالی و سایر طوایف ایران را موافق مصالحه‌نامه خود در ولایت خود نگذارند و راه ندهند.

در بین این گفتگوها بودند که شاهزاده محمدرضامیرزا از دارالسلطنۀ اصفهان رسیده خبر واقعۀ وفات خاقان مغفور را به عرض پادشاه مرحوم رسانید و محمدخان امیرنظام با لشکریان مراجعت نموده به تبریز آمدند و امنای دولت پادشاهی به تدارک تسخیر ممالک ایران و روانه شدن به دارالخلافۀ تهران افتادند.

ذکر جلوس پادشاه مرحوم در دارالسلطنۀ تبریز و لشکر کشیدن به عراق و بدخواهی میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام با محرر اوراق

چون شاهزاده محمدرضامیرزا وارد دارالسلطنۀ تبریز شد و از کیفیت وفات خاقان خلد آشیان پادشاه مرحوم را آگاهی داد میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام اظهار خباثت طینت خود را کرده در اوّل مجلس مصلحت عرض کرده بود که این بنده وقتی متقبل و متکفل این امورات بزرگ می‌شوم که جمیع عرایض این بندۀ دولتخواه مسموع آید و باید که پادشاه قطع‌نظر از جمیع ارحام و عشایر خود نموده به آنچه این بنده مقتضی و مصلحت دولت داند حکم و اشاره فرمایند و الا این بنده صلاح خود را نمی‌داند که به این امورات بپردازد، درخانۀ خود نشسته مشغول به دعاگویی خواهد بود. پادشاه مرحوم تفصیل این اجمال را سؤال می‌نماید که چه واقع شده و چه باید کرد؟ او در جواب عرض می‌نماید که اولا باید جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا را که خاطر من از ایشان مشوّش است و ایشان مرا باعث این بدخواهی نسبت به خود در خدمت شما می‌دانند با هلاک و اعدام ایشان حکم صادر فرمایی تا مرا آسودگی از طرف ایشان به هم رسیده به خدمات دولتی اقدام نمایم و الا احتمال می‌رود که پادشاه به اقتضای مرحمت جبلی بعد از تسلط در مملکت ایران ایشان را خلاصی بخشند و ایشان با من در مقام عداوت کوشند. والدۀ پادشاه مرحوم را نیز با خود متفق ساخته به اصرار تمام ساعی در انجام این کار شدند و پادشاه مرحوم اصلاً تمکین این نوع سخنان را از ایشان نمی‌فرمود تا این‌که اصرار میرزا ابوالقاسم و سایرین از حد گذشته اسمعیل‌خان فراش باشی را میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به منزل خود طلبیده حکمی به مهر پادشاه مرحوم به دست او داده او را برای عاجز ساختن این دعاگوی دولت پادشاهی و امیرزاده خسرومیرزا روانۀ اردبیل نمود[۱۴] و پس از ساختن و پرداختن این مدّعی غافل از منتقم حقیقی شده به کارسازی امورات سفر اقدام نمود و پادشاه مرحوم در ساعت سعد در دارالسلطنۀ تبریز به ارث و استحقاق جلوس فرموده سکه و خطبه به اسم مبارک خوانده شد و «ظهور الحق» تاریخ جلوس آمده خاتم پادشاهی را به این بیت منقش فرمودند:


شکوه ملک و ملت رونق آیین و دین آمد محمدشاه غازی صاحب تاج و نگین آمد و به احضار لشکرهای آذربایجان فرمان صادر فرموده با شش هزار لشکر نظام و دو سه هزار سواره و بیست و چهار عراده توپ از آذربایجان حرکت فرموده و محمدخان امیرنظام را امین و معتمد خود نموده با امیرزاده فریدون‌میرزا در دارالسلطنۀ تبریز گذاشتند و امیرزاده بهرام‌میرزا را با افواج نظام و سوارۀ کرمانی که در مرحمت آباد ساکن بودند با چند عراده توپ به حکومت کرمانشاهان و ضبط آن سامان روانه داشتند و حاجی‌میرزا آقاسی را نیز از ملتزمین رکاب خود فرمودند هرچند میرزا ابوالقاسم در ماندن حاجی‌میرزا آقاسی در تبریز سعی نمود مفید نیفتاد و پادشاه مرحوم از دارالسلطنۀ تبریز با وزرای دولت روس و انگلیس بیرون آمده روانۀ عراق شدند و امیرزاده بهمن‌میرزا نیز از اردبیل احضار شده در میانج به اردوی همایون رسیده موکب همایون با کمال استقلال از خاک آذربایجان بیرون آمده وارد خاک عراق گردیدند.

قصۀ احوال این دعاگوی دولت شاهی که از بدخواهی میرزا ابوالقاسم چون کشید

از تبریز از منزل باغمیشه با امیرزاده بهمن‌میرزا به نحوی که مذکور گردید روانۀ اردبیل شده در منزل سعدآباد که چهار فرسنگی تبریز است منزل نموده بودیم که گرد سوار پیدا شده فضلعلی‌خان با صد سوار از عقب رسیدند. این دعاگو از رسیدن این سواران از عقب بسیار متوحش شده خود را بالکلیه باخته مترصد هلاک نشست، فضلعلی‌خان نزدیک آمده جواب عریضۀ دعاگو را به خط پادشاه مرحوم به این دعاگوی دولت رسانیده مشعر بر دلداری و نوازش و اطمینان از طرف اهل و عیال، صورت رقعه این است:

«برادر جان عزیز من کاغذی که نوشته بودی رسید از وضع آداب‌دانی آن برادر خیلی خوشحال گشتم خدا خودش آگاه است که آن برادر را چگونه از دل دوست دارم هرگز بد نسبت به آن برادر از دلم نگذشته و نخواهد گذشت حالا هم کسی به مال و عیال آن برادر رجوعی ندارد امیرنظام که می‌رود همه را با کمال اعزاز و احترام روانه می‌کند امیدوارم به هرجهت از جهات به آن برادر و عیال و اطفال خوش و وعدۀ دیدار علی احسن الوجوه میسر گردد انشاء اللّه».

این دعاگوی دولت فی‌الجمله به حال آمده از آنجا منزل‌به‌منزل روانۀ اردبیل شد و در میان قلعۀ اردبیل منزلی دادند و قراول سرباز و غلام در میان اطاق و حیاط و پشت‌بام ایستادند پس از بیست روز فتح اللّه‌خان مافی با امیرزاده احمدمیرزا و مصطفی قلی‌میرزا به قلعۀ اردبیل رسیده از طرف میرزا ابوالقاسم رقعه‌ای به این دعاگوی دولت رسانید که به سخنان زشت و زیبا مندرج ساخته بود، فتح اللّه‌خان بعد از ورود سوراخ‌های بخاری‌ها را گرفته و دیوارهای حیاط را مرتفع ساخته و کشیکچیان را در وقت خواب نزدیکی لحاف نشانیده به طریقی که کنارهای لحاف را به زیر زانو گذاشته تا صبح به این طریق می‌نشستند، بالجمله کمال اهتمام در خدمت مرجوعۀ خود به عمل آوردند.

حکایت

یوسف نامی بختیاری که به طریق فراشان خلوت به جمع کردن رختخواب و پوشانیدن رخوت این دعاگویان مأمور شده بود روزی این دعاگوی دولت از حمام بیرون آمده در سرحمام نشسته بود. یوسف رو به این دعاگو کرده گفت که شما را با من هیچ‌گونه مرحمت و التفات نیست، این دعاگوی دولت پادشاهی از او پرسید که راه این سخن چیست و چه باید کرد تا رضای خاطر شما به دست آید، در جواب گفت که روزی سه تومان از پادشاه مرحوم به اخراجات شام و نهار شما معین شده است من از شما توقع می‌کنم که روزها را روزه گرفته و به شام شب قناعت نمایید تا برای من راه مداخلی پیدا شده بلکه از التفات و محبت شما صاحب یک لقمه نان بشوم، این دعاگوی دولت در جواب گفت که مرا در وجود خود اختیار هست در راه رضای خدا روزه می‌گیرم و به برادران دیگر توقع شما را حالی می‌نمایم. به منزل رفته چهار روز روزه گرفتیم امیرزاده احمدمیرزا که در سن شانزده سالگی بود و طاقت این صدمه را نیاورده به این دعاگوی دولت اظهار کرد که یا چارۀ این کار را بکن یا من خود چارۀ خود را خواهم نمود. این دعاگو از ترس یوسف بختیاری ساکت شده جوابی نگفت. چون قرار بود که هفته‌ای یک بار امیرزاده بهمن‌میرزا به سرکشی این دعاگویان می‌آمد در این بار امیرزاده احمدمیرزا به ایشان وقت ملاقات تظلم گرسنگی خود را کرده این دعاگویان از ترس یوسف نتوانستیم حقیقت را حالی نماییم، امیرزاده بهمن‌میرزا قدغن نمودند که هروقت امیرزاده بخواهد قراولان و کشیکچیان از شربت‌خانه برای او نهار بیاورند به سبب این عرض یوسف با محمد مهدی‌خان نوری پسر فتحعلی‌خان که در مأخوذی نهار یومیه شریک بودند شب برخاسته بی‌جهت‌های و هوی انداختند و صبحی به امیرزاده بهمن‌میرزا عرض کرده و به تبریز نوشتند که شب امیرزادگان می‌خواستند که از کنج دیوار بالا رفته فرار نمایند ما خبردار شده نگذاشتیم و چون فتحعلی نوری مردی بدنفس و یکی از اقوام قریبش را محمدشاه سعید معیوب ساخته بود و همین محمد مهدی نام پسرش را ملک‌آرا در مازندران به تقصیری منسوب ساخته و سرش را خمیر گرفته روغن داغ کرده به مغزش ریخته بود و فتحعلی‌خان پدرش نیز یکسال وزیر این دعاگو بود و به سبب بدنفسی و بدرفتاری دعاگو او را معزول کرده بود و در این زمان حبس دعاگویان وزیر و کارگزار اردبیل بود اسباب عداوت دست به هم داده و خوش‌آمدگویی به میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام نیز علاوۀ این اسباب شده بعد از خبر وفات خاقان مغفور فتحعلی‌خان نیز به تحریک میرزا ابوالقاسم عریضه‌ای نوشته بود که تا امر جهانگیرمیرزا را به اتمام نرسانید مصلحت نیست که از آذربایجان بیرون روید. باری تقدیراتی که برای بشر در عالم قضا و قدر است اسباب و اوضاع عاجزی این بیچاره را چیده اسماعیل‌خان فراشباشی به اردبیل رسیده بعد از ابلاغ حکم به امیرزاده بهمن‌میرزا خود به آستانۀ شیخ صفی رفته نشست امیرزاده بهمن‌میرزا از او پرسیده بود که تو مأمور به این امر می‌باشی چرا خود اقدام نمی‌نمایی؟ گفته بود که از لفظ پادشاه مرحوم چنین حکمی به من نرسیده قائم‌مقام این رقم را به من داده و مرا پی این امر فرستاده است من خود را خونی اولاد نایب‌السلطنه نمی‌کنم.

باری شب پانزدهم شهر رجب هزار و دویست و پنجاه محمد مهدی پسر فتحعلی‌خان آمده امیرزاده احمدمیرزا و امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا را از منزل این دعاگویان به منزل دیگر بردند و بعد از آن جمعی فراش و میر غضب با شمشیرها و قمه‌های برهنه به منزل این دعاگویان ریخته این دعاگویان بی‌کس و بی‌پرستار مانده آخر روز دویم دو نفر از فراش‌های درب اندرون امیرزاده بهمن‌میرزا که در قلعۀ اردبیل بودند آمده قریب به حال مردن بودیم که قدری آش و غذا رسانیده به پرستاری قیام و اقدام نمودند به حالتی غریب و احوالی عجیب گرفتار آمدیم، فراشان میر غضب منزل را رفت و روب کرده فرش و رختخواب را کشیده برده بالای یک تخته نمد سیاه این دعاگویان را گذاشته بودند. بعد از چند روز دیگر که عیال‌خانۀ امیرزاده بهمن‌میرزا مستحضر شدند بعضی از رختخواب‌های این دعاگویان را از فراش‌ها گرفته فرستادند بیست نفر توپچی در حیاط این بیچارگان مستحفظ گذاشتند و امیرزاده احمدمیرزا و امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا را دوباره به منزل این دعاگویان آوردند که متوجه احوال این دعاگویان باشند.

ذکر ورود پادشاه مرحوم به مملکت عراق و گرفتاری رکن‌الدوله و ظل‌السلطان و ورود شاهزادگان عراق به دارالخلافۀ تهران

چون لشکر آذربایجان در رکاب پادشاه جهان از ولایت آذربایجان به خاک خمسه و عراق رسیدند رکن‌الدوله علی نقی‌میرزا با نوشتجات ظل‌السلطان و خواهش ایشان در منزل سرچم و نیک‌پی به اردوی معلی رسیده حاشیه‌نشینان بزم حضور را آلت ضحک و مسخره آمده هرجا که گفتگو آغاز کرد به اشاره و سرگوشی و به خنده و خاموشی جواب می‌دید و می‌شنید، مستحفظان و قراولان حرمت به خدمتش رسیده معزز و محترمش داشتند و شعاع‌السلطنه فتح‌اللّه‌میرزا که حاکم خمسه بود به حسن استقبال اهتمام نموده و در خدمت و جانفشانی کوتاهی ننموده مورد نوازشات پادشاهانه آمده و باز به حکومت خمسه کما فی السابق سرافرازی یافت و در همان منازل کسان منوچهرخان معتمدالدوله از دار المرز رشت با عریضه و پیشکش لایق رسیده مورد التفات و مراحم بیکرانۀ پادشاهانه شدند و خبر خروج امام‌وردی‌میرزا با لشکر از دارالخلافه و رسیدن به قزوین به سمع پادشاه مرحوم رسید و آمدن ایشان را از قبیل «صید را چون اجل آید سوی صیاد رود» شمرده تعجیل در کوچ فرموده روانه به قزوین شدند.

چون خبر ورود لشکر آذربایجان به مسامع لشکریان عراق رسید یک منزل به اردوی همایون مانده جمیع لشکریان و سرکردگان عراق علم‌ها را خوابانیده و طبل دولتخواهی ظل‌السلطان را وارونه زده و در کمال ادب و دولتخواهی به شرف رکاب‌بوس مشرف شده در خاک سم سمند جهان‌پیمای پادشاهی غلطیده به قدم صدق و اطاعت پیش آمدند و اللّه یارخان آصف‌الدوله از قم به قزوین رسیده به شرف رکاب‌بوسی مشرف شد و امام‌وردی‌میرزا که رکن‌الدوله را در بند و کنده و لشکریان را پراکنده دید لابد و ناچار به اردوی همایون ملحق شده قراولان احترام قرین حال و روزگارش شدند و محمد باقرخان بیگلر بیگی دارالخلافه ولدمیرزا محمدخان قاجار که خال پادشاه مرحوم بود بعد از ظهور این مقدمات جمعی از دولتخواهان دارالخلافه را با خود متفق ساخته به دیوانخانۀ پادشاهی رفته اولا محمد جعفرخان را بی‌اختیار نمود و از آنجا به دیوانخانه رفته ظل‌السلطان را که در بالای تخت سلطنت نشسته بود اخبار آمدن پادشاه از آذربایجان نموده عذر نشستن بی‌جای ایشان را که بدون استحقاق و برخلاف اذن خاقان مغفور در چنین جایی نشسته بودند خواسته به حرمخانه‌اش فرستاده قراولان و مستحفظان تعیین کرده ارگ را متصرف شده این اخبار را به اردوی همایون اعلام نمود.

سرکار ظل‌السلطان از ادعای سلطنت چند روزه پشیمان شد و سود نداشت و کلمۀ:

«سلطنت علی شاه نود روز بود» تاریخ سلطنتش آمد و پادشاه مرحوم در کمال استیلا و استقلال وارد نگارستان و در ساعت سعد وارد دارالخلافه شدند و در چهاردهم رمضان المبارک همان سال دوباره در دارالخلافه سلام عام فرموده جلوس بر اورنگ سلطنت نموده در جای آباء و اجداد قرار گرفتند، بیت:

  خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی تا نشیند هرکسی اکنون به جای خویشتن  

الحمداللّه رب العالمین که تخت سلطنت به وجود پادشاه جهان و باعث امن و امان سایۀ یزدان مشرف و مزین آمد.

از عجایب احکام نجومی این‌که‌میرزا اختیار خراسانی در تربت در تولد اسبی حکم کرده بود که محمد نامی بر این اسب سوار شده به رسم سلطانی و خاقانی از دروازۀ دارالخلافه وارد تهران خواهد شد، محمدخان تربتی را خیال آن‌که این محمد نام او خواهد بود بنابراین اسم آن اسب را اسب دولت گذاشته همیشه آن را سوار می‌شد. از قضا در وقت گرفتاری محمدخان این اسب به تصرف پادشاه مرحوم درآمد و در روز ورود دارالخلافه سوار آن اسب بودند که داخل دارالخلافه شدند، لیقضی اللّٰه مراً کان مفعولا.

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام را گمان آن‌که این همه امورات که در پس پردۀ غیب مستور بود و از یمن طالع فرخنده مطالع پادشاه جهان به ظهور آمد همه از تدبیرات و تصرفات ایشان بوده منتهی بر ولی‌نعمت خود برف انبار می‌کرد ومیرزا محمد دیوانه‌وار و بی‌ادبانه در انجمن حضور مبارک به حرکت و سکون نالایق اقدام و در امضای اکثر امور برخلاف رأی پادشاهی مانع و عایق می‌آمد تا رسید به ایشان آنچه رسید.

بعد از ظهور این مقدمات اخبارنامه‌ها به سرحدداران دول خارجه نوشته فرستادند و از تهنیت جلوس همایون مخبر و مستحضر ساختند و احوال شاهزادگان مملکت ایران آن‌که پادشاه جهان بعد از ورود به دارالخلافۀ تهران امیرزاده فیروزمیرزا را با منوچهرخان معتمدالدوله و مسترلنزی[۱۵] انگلیسی با پنج هزار لشکر نظام و توپخانه به ضبط مملکت فارس و کرمان و استیصال فرمانفرما و شجاع‌السلطنه چنان‌که مذکور خواهد شد روانه فرمودند و احوال محمد قلی‌میرزا ملک‌آرا آن‌که‌میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام به او نوشت که چون شما اسن اولاد خاقان مغفور می‌باشید بی‌اجازۀ شما پادشاه قدم بالای تخت نمی‌گذارد، شما باید تشریف‌فرما شده و حبوۀ خاقان مغفور را مطابق شریعت طاهره برداشته و اذن و اجازه جلوس را داده ده دوازده روزی در دارالخلافه مانده به مازندران تشریف‌فرما شوید.

ملک‌آرا که مردی صادق و پاک طینت بود وارد دارالخلافه شده جمیع این کلمات را حقیقت انگاشته منتظر گرفتن حبوه و اجازۀ معاودت مازندران نشستند تا بعد از چندی مأمور به توقف همدان گردیدند، مآل حال ایشان این‌که در سنۀ هزار و دویست و شصت و پنج در همدان به رحمت ملک منان واصل و نعش او را به کربلای معلی نقل نمودند.

اما محمد حسین‌میرزا حاکم کرمانشاهان بعد از شنیدن مأموریت لشکریان آذربایجان به کرمانشاهان و وصول امیرزاده بهرام‌میرزا به کردستانات اهالی مملکت کرمانشاهان عذر او را خواسته به استقبال امیرزاده شتافتند او نیز کرمانشاهان را گذاشته به دارالخلافه رفت. اما محمدتقی‌میرزا و شیخ علی‌میرزا که در بروجرد و ملایر بودند متردد الأحوال نه پای رفتن و نه جای ماندن منتظر حرکت همدیگر نشستند و قائم‌مقام به هریک نوشت که هرکدام مقدم‌تر به دارالخلافه برسید ولایت و حکومت عقب مانده را به پیش آمده می‌دهیم، محمد تقی‌میرزا به خیال خود شیخ علی‌میرزا را غافل نموده روانۀ دارالخلافه شد و شیخ علی‌میرزا پس از شنیدن حرکت ایشان تاب نیاورده به تعجیل تمام روانۀ دارالخلافه گردید، وقتی وارد دارالخلافه شد که محمد تقی‌میرزا یک روز پیشتر وارد شده بود، افسوس و حسرت به جایی نرسید.

حکایت

در سنۀ هزار و دویست و بیست و سه هجری که میان دولت روس و ایران جنگ قائم بود نایب‌السلطنه از دارالسلطنۀ تبریز به عزم جهاد تشریف‌فرمای سفری شده بودند. و در حرمخانۀ مبارکه دیواری شکست خورده مشغول تعمیر آن بودند، علی اکبر نام بروجردی که دزدی طرّار و مردی عیار بود به عزم دستبرد با دو سه نفر از دست‌یاران خود در آن روزها به دارالسلطنۀ تبریز می‌رسند و به عنوان عملگی چند روز در آن دیوار کار می‌کردند و در این ضمن فی‌الجمله بلدیتی به بیوتات حرمخانه می‌رسانند. در شبی از شب‌ها فرصت کرده خود را به صندوقخانۀ مبارکه رسانیده از قضا صندوقی را باز می‌نمایند که کمر خنجر مرصع و بازوبند و قبای کیانی نایب‌السلطنه در آن صندوق بوده است، همۀ آن اسباب را با بعضی اوضاع دیگر برداشته به در می‌رود. صبح آن شب حاجی علی عسکر خواجه نظر به تدبیراتی که داشت همۀ اهل حرم را متهم به دزدی نموده مسموع شد که نان سنگک یکچارکی را یک لقمه کرده فردا فرد به اهل حرم تکلیف می‌نمود که به یک دفعه آن لقمه را بلع نمایند و هرکه از بلع آن عاجز می‌شد او را دزد نامیده به اذیت او اقدام می‌کرد. القصه علی اکبر دزد با همراهان به بروجرد رفته دیوار بالاخانه را شکافته اسباب مسروقه را در آنجا پنهان نمودند پس از مدتی در بالای قسمت اموال در میان رفقا نزاع واقع شده علی اکبر به تبریز آمده به خدمت نایب‌السلطنه رسیده اطمینان گرفته مراتب را عرض کرد. نایب‌السلطنه کسان به بروجرد فرستاده به حسام‌السلطنه محمدتقی‌میرزا این معنی را اظهار کرده مطالبۀ اموال را نمودند حسام‌السلطنه اموال را از جایی که مدفون بود بیرون برده طمع در الماس‌های آویز بازوبند کرده الماس‌های او را برداشته باقی را خدمت نایب‌السلطنه ارسال نمود.

نایب‌السلطنه در مقام مطالبۀ آویزها برآمده جواب درستی نشنیدند تا آن‌که مدت‌های مدید گذشت و پادشاه مرحوم به اورنگ سلطنت قرار گرفتند و محمدتقی‌میرزا به دارالخلافه آمدند. پادشاه مرحوم فرموده بودند که ما را طمع در مال و دولت هیچ کس نیست ایشان نیز نباید طمع در مال ما نمایند و فرمان مبارک به عهدۀ ابوالفتح‌میرزا پسر حسام‌السلطنه صادر شده محصل به بروجرد رفت و الماس‌های مغصوبه را به عینها حکما از ابوالفتح‌میرزا بازیافت نموده به جای خود نصب نمودند و این حکایت از جهت غرابت و عبرت نوشته آمد.

ذکر رفتن امیرزاده فیروزمیرزا با توپخانه و لشکر بر سر مملکت فارس و جنگ با حسنعلی‌میرزای شجاع‌السلطنه و مآل احوال ایشان

چنان‌که مذکور شد معتمدالدوله منوچهرخان با مستر لنزی انگلیسی و در خدمت بوده و امیرزاده فیروزمیرزا به عزم تسخیر مملکت فارس روانه شده امر مملکت‌های سر راه را مثل قم و کاشان منتظم ساخته وارد مملکت اصفهان شدند و در مملکت اصفهان نیز نواب و عمال گذاشته روانۀ فارس گردیدند و شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا از طرف فرمانفرما با لشکریان خود به یزدخواست رسیده عازم مملکت اصفهان بود که در آن موضع به لشکریان آذربایجان برخورده مستعد قتال و جدال آمدند. روز دیگر صفوف طرفین آراسته شده پا در میدان مقابله و مقاتله گذاشتند و حربی صعب واقع شده لشکریان فارس از کشش و کوشش عاجز آمده با شجاع‌السلطنه رو به گریز نهاده به فارس رفتند و بعضی از پسران فرمانفرما با مادر رضا قلی‌میرزا که صبیۀ امام قلی‌خان افشار و منکوحۀ فرمانفرما بود آنچه مقدور و میسور شد از اموال و امتعه برداشته راه بنادر فارس و دولت انگلیس را پیش گرفتند و رفتند و فرمانفرما و شجاع‌السلطنه در فارس توقف نموده این دعاگوی دولت سبب توقف را در قلعۀ اردبیل از شجاع‌السلطنه پرسیده در جواب گفت که معتمدالدوله منوچهرخان به ما دروغ گفت و ما را فریب داد. گفتم چه دروغ گفت در جواب گفتند که بعد از جنگ یزدخواست به ما نوشت که من لشکریان آذربایجان را فریب داده به همراه خود به فارس می‌آورم و با شما همان قرآن و قسم است که سابقاً به میان گذاشته‌ایم به هیچ وجه خیانت نخواهم کرد شما به خاطرجمعی تمام در دارالعلم شیراز باشید که بعد از رسیدن ما کار به مدعای شما خواهد شد. ما هم این کلمه را از معتمدالدوله اعتماد نموده نشستیم. القصه بعد از جنگ یزدخواست لشکریان آذربایجان به تعجیل تمام رانده وارد دارالعلم شیراز شدند فرمانفرما در تالار دیوانخانه به طرز خاص معین نشسته و شجاع‌السلطنه شمشیر به کمر بسته در میان دیوانخانه به طرز سلام ایستاده در خیال هردو آن‌که فیروزمیرزا و معتمدالدوله و مستر لنزی با لشکریان آذربایجان آمده به طرز خدمتکاران و فرمان‌بران مشغول به خدمت خواهند شد بلکه در همین مجلس تصدیق و تمکین سلطنت فرمانفرما را خواهند نمود و از همین مجلس ابتدای خدمتگزاری و جان‌نثاری را خواهند گذاشت ایشان به این خیال و به این احوال بودند که امیرزاده فیروزمیرزا با مأمورین وارد دیوانخانۀ فارس شده سلام کرنشی نموده یک فوج سرباز نیز وارد دیوانخانه شده و شمشیر از کمر شجاع‌السلطنه گشوده و عذر از فرمانفرما خواستند.

در آن وقت ایشان دانستند که معتمدالدوله آنها را فریب داده است، این دانش به جایی نرسیده هردو را با مستحفظین روانۀ دارالخلافه داشتند. قائم‌مقام باز اظهار بدطینتی نموده محمد باقرخان بیگلر بیگی را به کناره‌گرد فرستاده حسنعلی‌میرزای شجاع‌السلطنه را از چشم عاجز ساختند و به برج نوشش فرستادند و فرمانفرما را صحیحا و سالمان به دارالخلافه بردند پس از دو سه ماه که ناخوشی وبا به دارالخلافه افتاد به مزاج ایشان نیز وبا استیلا یافته به رحمت ایزدی واصل شدند، بیت:

  چنین است رسم سپنج گهی شادمانی دهد گاه رنج  

انالله و انا الیه راجعون، فرمانفرما به کثرت مال و فراغت حال از همگی برادران در میان اولاد خاقان متفرّد و ممتاز بود ولیکن مردی بود راحت دوست و عیش‌طلب هرگز زحمتی در ایام حیات نکشیده بود رحمة اللّه علیه.

ذکر احوال میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام و رسیدن او به سزا و جزای خیانت‌کاری به تقدیر ملک علام

میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام چون مملکت ایران را از همۀ گردن‌کشان خالی دید و جمیع اولاد خاقان را در قبضۀ اقتدار و اختیار خود یافت به انجام خیال محالی که داشت افتاده غافل از آن شد که گفته‌اند:

  لطف حق با تو مداراها کند چون‌که از حد بگذری رسوا کند  
به پادشاه مرحوم که در آن روز ولی‌نعمت کل و پادشاه ایران و برکشیدۀ خداوند جهان بود بنای اظهار خیانت را گذاشته خباثت‌های باطن خود را که پنهان کرده و به لباس دولت‌خواهان خود را جلوه می‌نمود در مرآت خاطر پادشاهی به عرصۀ ظهور و بروز آورد، از آن جمله خواست که نقش خیالاتی را که بر صفحۀ خاطر مدت‌ها بود تصویر می‌نمود از کمون و خفا به بروز و ظهور رساند و بیخ چنین دولت خداداد را که به فضل اللّه تعالی به وجود پادشاه جهان محکم و مستحکم آمده به تیشۀ مکر و تزویر از پای درآورد غافل از آن‌که:
  چراغی را که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند ریشش بسوزد  
و ذاهل از آن‌که: «لا یحیق المکر السیی الا باهله». آن خیالات که خود در صفحۀ خاطر کشیده بود و بر بی‌گناهان و بی‌خبران اسناد می‌داد خدای تعالی همان خیالات مفتریه را از او مشهود و معلوم پادشاه جهان گردانید که همۀ این خیالات در صفحۀ خاطر خود این بدخیال و خائن کشیده شده و به مثل مشهور که هرکس از شهر خود خبر می‌دهد دست و پنجۀ خونین خود را به دامن‌های پاک این و آن می‌آلاید.

القصه چون فوج خاصۀ شریفه که به سرتیپی قاسم‌خان الان براغوشی که از نوکران قدیم نایب‌السلطنۀ مرحوم و از معتمدان پادشاه جهان بود به کشیک درب‌خانۀ مبارکه مقرر شده بودند در این روزها که طغیان و عصیان میرزا ابوالقاسم بالا گرفت خواست که به تغییر قراولان شریفه اقدام نموده درب‌خانۀ همایون را به سرهنگی که از دست‌پروردگان و برکشیدگان او بود بسپارد.

این دعاگوی دولت شاهی از شاهزاده شاهقلی‌میرزا ولد خاقان مغفور استماع نمود که چند روز قبل از ظهور خیانت قائم‌مقام از دالانی که به خلوت کریم‌خان زند می‌رود می‌گذشتم، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام بر سکویی از آن دالان نشسته بود مرا پیش طلبیده نزدیک خود نشاند و احوال ظل‌السلطان را از من پرسید، گفتم خبری از او ندارم، میرزا ابوالقاسم گفت چرا خبر نداری از او بپرس که باز میل پادشاهی دارد؟ شاهقلی‌میرزا گفت که من تحاشی کرده و هم و هراس بر من غلبه کرد. میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام دانست که من خوف کرده‌ام مرا استمالت داده گفت مترس به ظل‌السلطان بگو که دوباره پادشاه شدن تو اشکالی ندارد مثل آب خوردن آسان است. شاهزاده گفت من ترسان و لرزان از کلمات او شده رفتم. چند روز دیگر شنیدم که او را گرفته‌اند معلوم شد که این کلمات را از روی خیالات خود می‌گفته است و واهی نبوده است.

باری قاسم‌خان سرتیپ که مرد عاقل و تجربه‌کار بود به تقریبی این نوع تغییر را که میرزا ابوالقاسم در قراولان و کشیکچیان درب‌خانۀ مبارکه بی‌اذن و اجازۀ شاه مرحوم می‌خواست بدهد به عرض رسانید و در آن اوقات پادشاه مرحوم در باغ نگارستان تشریف داشتند و میرزا ابوالقاسم در باغی که مشهور به لاله‌زار است منزل داشت.

پادشاه مرحوم که از وجنات احوال‌میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام خط خیانت را مدت‌ها بود که خوانده بود و همیشه منتظر ظهور و بروز این احوالات از او بودند از استماع این عرض از قاسم‌خان سرتیپ متفکر شده متیقن شدند که وقت ظهور خیانت او رسیده است و اگر العیاذ باللّه غفلتی یا اهمالی روی نماید در همین تغییر دادن مستحفظین درب‌خانۀ همایون که بی‌اذن و اجازۀ دولتی می‌شود امری واقع خواهد شد و خیانتی ظاهر خواهد گردید که تدارک آن ممکن و مقدور نخواهد بود و با چند نفر از معتمدین خاص این راز را در میان نهاد. ایشان نیز آنچه از خارج و داخل معلوم کرده بودند معروض خاک پای مبارک ساختند و چنان مصلحت و مشورت دیدند که میرزا ابوالقاسم را یک روز قبل از آن‌که به تغییر و تبدیل مستحفظین درب‌خانۀ همایون بپردازد به حضور مبارک احضار فرموده بی‌اختیارش نمایند و از این دغدغه که از برای دولت جاوید مدت حاصل آمده خاطر مبارک را آسوده فرمایند.

پس از این مصلحت و مشورت کس به طلب میرزا ابوالقاسم به باغ لاله‌زار فرستادند و او می‌خواست که آن روز به خاک پای مبارک مشرف نشده بعد از تغییر و تبدیل کشیکچیان درب‌خانۀ همایون به آسودگی‌خاطر و دل فارغ به اختیار خود به درب‌خانۀ همایون تردد نماید. بخت بلند پادشاه جهان که همیشه تأیید حق تعالی او را یار و مددکار است میرزا ابوالقاسم را از دوربینی و مآل‌اندیشی غافل نموده از باغ لاله‌زار به عزم پای‌بوس سوار شده روانۀ باغ نگارستان شد و ارباب رجوع که از اطراف و جوانب مملکت ایران جمع آمده بودند و به انجام امور هیچ کس نمی‌پرداخت و جوانب او را گرفته با سه چهار هزار نفر روانه شد و هرکس را که غرضی و مطلبی بود به عرض می‌رساند.

کسانی که در اطراف میرزا ابوالقاسم به خوش‌آمدگویی و تملق‌جویی مشغول بودند مردم را به این کلمه ساکت می‌کردند: «باشد تا قائم‌مقام از باغ درآید» و میرزا ابوالقاسم همچنان مشغول به خیالات خود می‌رفت تا به نگارستان رسید، جمعیت و ازدحام در درب باغ مانده سرکار میرزا ابوالقاسم روانۀ خدمت پادشاه مرحوم شدند و پادشاه مرحوم در منظری از عمارات باغ نگارستان نشسته بودند، چون دیدند که میرزا ابوالقاسم داخل باغ شده و از اعوان و انصار خود دور افتاده از منظر پایین آمده به حرمخانه تشریف بردند و میرزا ابوالقاسم به منظر بالا آمده احوال پادشاه را پرسید اسمعیل‌خان فراشباشی به او اعلام نمودند که شما بنشینید حالا قبلۀ عالم تشریف‌فرما می‌شوند. میرزا ابوالقاسم به قدر متعارف نشست خبری از آمدن پادشاه نشد، سؤال را مکرر کرده همان جواب را شنید ساعتی دیگر صبر نموده به تکرار سؤال پرداخت.

اسمعیل‌خان فراشباشی و اللّه وردی یک پیشخدمت و سایر خدمتکاران از قائم‌مقام به طریق مضحکه خواهش کردند که بعضی از مطالبات ایشان را در خدمت پادشاه صورت دهد و اسمعیل‌خان فراشباشی نزدیک آمده نشست و دیگران نیز به همین نوع حرکت کردند. میرزا ابوالقاسم دانست که حال چیست و جمیع خیالاتی را که مدت‌ها بود می‌بافت دید که مثل تار عنکبوت شده است، متحیر و سرگردان امر خود مانده اسمعیل‌خان و سایر مستحفظین او را از بالاخانه پایین آورده اعمال بد او پاپیچ او شده در سردابه‌ای از سرداب‌های باغ نگارستان محبوسش ساختند و قاسم‌خان سرتیپ به شهر مأمور شده میرزا محمد پسرش را با دو پسر دیگر و بعضی از معتمدانش را گرفتند حکم پادشاهی به دارالسلطنۀ تبریز صادر شد که میرزا اسحق برادرزاده‌اش را که در تبریز مطلق العنان و کارگزار آذربایجان نموده بود بی‌اختیار سازند. او را نیز در تبریز پس از وصول حکم مبارک بی‌اختیار ساختند و کسانی که در درب باغ نگارستان به انتظار بیرون آمدن میرزا ابوالقاسم بودند متفرق شدند، و در میان مردم در باب امری که ممکن نخواهد شد مثل زده می‌شود که: «باشد تا قائم‌مقام از باغ درآید». القصه بعد از سه روز امنای دولت ماندن او را مصلحت دولتی ندیده به خبه هلاکش کردند و نعشش را نقل نموده در شاهزاده عبد العظیم علیه السلام مدفون ساختند.


چو بد کردی مباش ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات بعد از این حکایت اهل مملکت ایران امیدواری تمام به وجود شریف پادشاه جهان پیدا نموده خود را از مکر و کید میرزا ابوالقاسم خلاص یافتند و به عیش و شادی کوشیده خلایق در آن چند روز که باهم ملاقات می‌نمودند به یکدیگر مبارکباد می‌گفتند و دعا به عمر و دولت پادشاه می‌نمودند.

ذکر بعضی از احوالات متفرقه که ربطی به کلام آینده دارد

میرزا ابوالقاسم اللّه یارخان آصف‌الدوله را پس از ورود به دارالخلافه به ولایت خراسان فرستاده بود و از درب‌خانۀ پادشاهی به این اسم دورش ساخته و امیرزاده قهرمان‌میرزا را از ولایت خراسان به دارالخلافه آورده بود در این وقت که آصف‌الدوله گرفتاری و کشته شدن میرزا ابوالقاسم را شنید از مشهد مقدس بدون اذن و اجازه پادشاه به چاپاری خود را به دارالخلافه انداخت و محمدخان امیرنظام را نیز پادشاه مرحوم بعد از اعلام کشته شدن قائم‌مقام با قدری لشکر نظام از آذربایجان احضار فرمودند و چون میرزا نصراللّه اردبیلی در آن چند روز که هنوز تعیین کارگزاری نشده بود به انجام بعضی از امورات دولتی می‌پرداخت اهالی و اعیان درب‌خانۀ پادشاهی چنان گمان نمودند که به منصب وزارت کل مفتخر و سرافراز خواهد شد و در آن ایام اثر ناخوشی وبا در اطراف دارالخلافه ظاهر شده بلکه به شهر نیز فی‌الجمله سرایت کرده بود.


پادشاه مرحوم مصلحت دولت خود را برخلاف خیالات مردم دیده و به نصب معتمدی در امور دولتی تدبر و تفکر داشتند تا رأی جهان‌آرای پادشاهی قرار بر آن گرفت که جناب حاجی‌میرزا آقاسی ماکویی را به این منصب عظمی و به این عطیۀ کبری مفتخر فرمایند.

چون این رأی بر خاطر مبارک پادشاهی صواب نمود و راسخ گردید به اللّه یارخان پیغام فرمودند که بی‌اذن آمدن شما از مملکت خراسان و آن سرحد را به خودسر گذاشتن بی‌معنی و بی‌صورت بوده از مثل شما نوکری معتمد لایق نمی‌نمود که مصدر این حرکت ناپسندیده شوید. از قراری که مسموع شد ظاهراً او را اذن شرفیابی نداده دوباره روانۀ خراسانش ساختند و در همان اوقات حکایت غریب در شهر دارالخلافه واقع شد، تفصیل این اجمال آن‌که شبی از شب‌ها که اردوی پادشاهی در باغ نگارستان تشریف داشت در نفس دارالخلافه چهار ساعت تخمینا از شب گذشته در یکی از محلات دو سه تفنگ انداخته می‌شود، دنبالۀ این تفنگ بریده نشده ده بیست تفنگ دیگر می‌اندازند، باز دنبالۀ این کوتاه نشده پنجاه شصت تفنگ دیگر انداخته می‌شود همچنین صدای تفنگ متزاید شده تا در جمیع شهر وخانه‌های دارالخلافه سوای ارگ مبارکه خانه‌ای نمی‌ماند که تفنگ انداخته نشود تحقیقا زیاده از شصت هزار تفنگ در آن شب انداخته شده قریب به پنج ساعت این شورش و غوغا طول می‌کشد امنای دولت پادشاهی که در نگارستان بودند از شنیدن این غوغا و آشوب خیال می‌نمایند که در شهر فتنه‌ای حادث شده سرباز و توپخانۀ مبارکه را که در نگارستان بود حاضر نموده احتیاط خود را نگاه می‌دارند و پی‌درپی کسان به ارگ مبارکه فرستاده خبر چگونگی را می‌پرسند و مستحفظین ارگ مبارکه مشغول احتیاط و خودداری بوده و خبری از چگونگی اوضاع و سبب غوغای شهر نداشتند و هرکس را که به خبرگیری به شهر می‌فرستادند اهل شهر در جواب می‌گفتند که غسالی از غسالان مرده است و از شنیدن این سخن بی‌پا احتیاط بر احتیاط می‌افزود و خبری سوای این کلمه از شهر معلوم نمی‌شد و به خبرگیران اردوی مبارک نیز از ارگ مبارکه همین خبر فرستاده می‌شد و از این خبر دل‌ها را آسودگی حاصل نمی‌آمد تا طلوع صبح لشکریان نگارستان و مستحفظین ارگ مبارکه مشغول کشیک بودند و صبح متیقن و متحقق شد که غسالی مرده و اهل دارالخلافه را اعتقاد آن‌که اگر غسالی در ایام ظهور وبا بمیرد ناخوشی وبا مندفع خواهد شد و به این جهت به شادی کوشیده و به برپا کردن این اساس اقدام نموده‌اند.

ذکر گرفتاری شاهزادگان و حرکت اردوی مبارک به طرف عمامه و لواسان و فرستاده شدن شاهزادگان به اردبیل

چون شاهزادگان در دارالخلافه مجتمع آمدند هریک به فکر دادن پیشکش و حکومت دوباره افتاده میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام نیز ایشان را مأیوس نمی‌نمود و هریک می‌خواستند که دیگری پیش افتاده گذاشتن امر او را برای خود سرمشق نموده کار خود را از آن قرار بگذارند سرکار شیخ الملوک که از همه ساده‌تر بود این تقدم و پیش‌دستی را مایۀ هزارگونه خدمت دانسته متقبل دادن ده هزار تومان شده حکومت ملایر و تویسرکان را دوباره خواهش نمود. پادشاه مرحوم در این باب سکوت فرموده شیخ الملوک عدم جواب را قرینۀ انجاح مطلب دانسته به تدارک سرانجام تنخواه افتاده ده هزار تومان زر نقد حاضر ساخته و در مجموعه‌ها ریخته صبح آن شب که حکایت فوت غسال واقع شد و ده روز بود که میرزا ابوالقاسم کشته شده بود به حضور مبارک پادشاه می‌فرستاد.

شخصی از ثقات نقل نمود که در منزل شیخ الملوک در عمارت خورشید نشسته بودم و سرکار شیخ الملوک مجموعه‌های نقره حاضر نموده پانصد اشرفی از این تنخواه را در کیسه گذاشته پیش خود نگاهداشته بود که خود با عریضه به خدمت پادشاه مرحوم رساند و نه‌هزار و پانصد تومان دیگر را ریال سفید به مجموعه‌ها ریخته در اتاق چیده بود و می‌خواست که در حضور مبارک پادشاه پیشکش خود را بگذارند، سید فقیری در این بین به مجلس آمده یک ریال از سرکار شیخ الملوک خواهش نمود و سرکار شیخ الملوک قسم‌های مغلظه یاد نمود که یک دینار موجود ندارم و این تنخواه که می‌بینی برای پیشکش ملایر و تویسرکان می‌برم، دعا نمایید که امر ما بگذرد انشاء اللّه به ملایر که آمدی یک تومان عوض یک ریال خواهم داد.

القصه در همان روز شیخ الملوک با تنخواه پیشکش روانۀ نگارستان شده پیشکش را به خدمت پادشاه مرحوم فرستاده شاهزادگان دیگر محمدتقی‌میرزا و علی نقی‌میرزا و امام‌وردی‌میرزا و محمد حسین‌میرزا پسر محمدعلی‌میرزا و محمودمیرزا پیش از شیخ الملوک آمده به درب‌خانۀ مبارکه نشسته بودند.

امیرزاده بهمن‌میرزا که در درب‌خانۀ همایون بود به شیخ الملوک می‌گوید که شما هم به منزل شاهزادگان رفته ساعتی دیگر که فرصت شرفیابی می‌شود به خدمت پادشاه خواهید شرفیاب شد و واضح است که با وجود گذرانیدن پیشکش امر حکومت ملایر و تویسرکان گذشته است. شیخ الملوک نیز به بالاخانه نزد شاهزادگان دیگر آمده می‌نشیند که در این بین نوروزخان سرکردۀ سوارۀ چاردولی چکمه شلوار کرده و تفنگ و یراق بسته وارد منزل شاهزادگان شده اعلام می‌نماید که چون ناخوشی وبا در میان است و پادشاه عزم حرکت به ییلاقات دارند شماها را نیز حکم و مقرر فرمودند که به ولایت اردبیل که ییلاق خوبی است برده از آفت وبا مصون و محفوظ باشید. شیخ الملوک می‌گوید که نوروزخان معلوم است که تو از کار من خبر نداری و این حکم دخلی به من ندارد، من پیشکش ملایر و تویسرکان را گذرانیده حاکم آن ولایت شده‌ام نوروزخان عرض می‌کند که شما را هم از جملۀ مأمورین اردبیل در سیاهه نوشته‌اند.

در این بین امیرزاده بهمن‌میرزا وارد منزل شاهزادگان می‌شود، شیخ الملوک امیرزاده بهمن‌میرزا را شاهد مدعای خود می‌خواهد. امیرزاده بهمن‌میرزا سکوت نموده شیخ الملوک کیسه‌ای را که پانصد اشرفی داشت و در نزد خود نگاه داشته بود که خود به خدمت پادشاه مرحوم رساند از جیب بیرون آورده به امیرزاده بهمن‌میرزا می‌دهد و می‌گوید که این کسر ده هزار تومان است ما هرگز دروغ نگفته‌ایم و به کسی ضرر نزده‌ایم مبادا کسر آن را از شما بخواهند و به شما ضرر برسد.

القصه شاهزادگان را نوروزخان از بالاخانه پایین آمده به استران راهوار سوار کرده همراه سواران خود برداشته روانۀ اردبیل شده به قلعۀ اردبیل رسانید و در جنب منازل این دعاگویان منزل گرفتند و پادشاه مرحوم از نگارستان کوچ فرموده به طرف عمامه تشریف بردند و تابستان را در آن سمت‌ها گذرانیدند تا وبا در دارالخلافه ساکت شده تشریف به دارالخلافه آوردند و در همین اوقات شجاع‌السلطنه حسنعلی‌میرزا را نیز با بدیع‌الزمان‌میرزا پسر ملک‌آرا روانۀ اردبیل و حکم به توقف فرمودند و سوای ظل‌السلطان و سیف‌الملوک‌میرزای پسرش که محبوس بودند و سرکار ملک‌آرا که مطلق العنان و هنوز مأمور به توقف همدان نشده بود از شاهزادگان که در اوقات حیات خاقان مغفور حاکم بودند در دارالخلافه کسی نماند و اسمعیل‌میرزا حاکم شاهرود و بسطام را نیز روانۀ اردبیل داشتند.

ذکر خلاصی این دعاگویان از محبس اردبیل از فضل خداوند منان و مرحمت پادشاه جهان

چون میرزا ابوالقاسم به سبب ظهور خیانت به سیاست پادشاه جهان گرفتار آمد و در خاطر پادشاهی همیشه مرکوز بود که به سبب بدخواهی قائم‌مقام رفتاری را که بعید از مروّت و انصاف پادشاه عدالت‌گستر بود و نسبت به این دعاگو و متعلقان به اصرار میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام واقع شده بود رفع فرموده باشند و به مرحمت‌هایی که ممکن است به تدارک نقصان امورات که گذشته است پردازند در این وقت که از خباثت وجود میرزا ابوالقاسم لوح زمانه پاک آمد پادشاه مرحوم را مرحمت‌ها و رأفت‌های سابق به حرکت آمده یادآوری این دعاگویان بیچاره را که به آن احوال مانده بودیم فرموده به محض التفات فطری و مرحمت جبلی فرمان مرحمت آیین به استخلاص این دعاگویان صادر شد و به محمدخان امیرنظام حکم فرمودند که ملازم و تخت روان و اسب سواری برای امیرزادگان احمدمیرزا و مصطفی قلی‌میرزا فرستاده و تدارکات لازمۀ این دعاگویان را دیده و اهل و عیال و والده را که بعد از گرفتاری این دعاگویان به شهر مراغه برده بودند تدارک دیده به قصبۀ تویسرکان از ولایت عراق روانه نمایند و عماراتی را که شیخ الملوک در ایام حکومت خود ساخته بود به این دعاگویان مرحمت فرمودند و مواجب به قدر و اندازۀ هریک مرحمت فرموده فرامین مطاعه در این باب صادر شد و محمدخان امیرنظام بشارت این حکایات را در قلعۀ اردبیل به این دعاگویان رسانیده خاطر پریشان این دعاگو را مورد هزارگونه مسرت و شادمانی ساخت و فرجی بعد از شدت شد.

این دعاگو و امیرزاده خسرومیرزا با امیرزادگان احمدمیرزا و مصطفی قلی‌میرزا از قلعۀ اردبیل بیرون آمده در کنار قلعه به عمارتی که خود این دعاگوی دولت ساخته بود نزول نموده منتظر آمدن تخت روان و انجام تدارکات نشستیم.

حکایت

این دعاگو را طباخی بود از نوکرهای قدیم و از اول گرفتاری این دعاگویان تا هنگام مرخصی از قلعۀ اردبیل که قریب به هجده ماه بود از پادشاه مرحوم اذن در خدمات امر طباخی این دعاگویان حاصل کرده مشغول خدمت بود در ایام حبس روزی سه تومان مخارج شام و نهار از پادشاه برای این دعاگو و امیرزادگان دیگر مرحمت می‌شد و از دیوان اعلی مقرر شده بود که قبض طباخ را کارگزاران ولایتی سند خود دانسته به خرج دیوان اعلی آورند و این طباخ با محمد مهدی نام پسر فتحعلی‌خان نوری که کارگزار اردبیل بود در ساخته، واضح است که این دعاگویان را چه احوال یا چه اوقات آن بود که به کم و زیاد این جوره امورات پردازند روزی دو تومان از آن وجه مخارج را با محمد مهدی نام نوری بالمشارکه می‌بردند و یک تومان دیگر را مصرف شام و نهار این دعاگویان می‌ساختند و این طباخ در ایام حبس این دعاگویان از کثرت اظهار حقوق‌دانی و نمک‌شناسی و سرزنش به ترجیح سایر خدمتکاران بر این طباخ در ایام حکومت و اقتدار چندان پیغام می‌داد و بالمشافهه گفتگو می‌نمود که این دعاگویان را زحمت تحمل این منت از او معادل با جمیع اوقات تلخی‌های دیگر شده بود.

در این وقت که حکم خلاصی این دعاگویان دولت رسید اوقات طباخ تلخ شده قبل از رسیدن احکام صریح که گفتگوی مرخصی این دعاگویان در میان مردم بود طباخ بالمره انکار این خلاصی را در خارج می‌کرد و اظهار تحاشی از گفتگوی اینگونه کلمات می‌نمود. پس از آن‌که محقق شد که به التفات پادشاهی مرخصی حاصل شده است و طباخ دانست که دیگر روزی یک تومان مداخل برای او نخواهد بود بهانه‌ای برانگیخت و پرخاش و نزاع نموده از همراهی این دعاگویان تقاعد ورزیده اندوخته‌های خود را برداشته جان این دعاگویان را از شنیدن کلمات نامعقولانۀ خود خلاص کرده به در رفت.

حکایت

وقت ورود این دعاگویان به قلعۀ اردبیل آنچه دعاگویان همراه داشتند از قبیل رختخواب و لباس و قلیان طلا و غیرها دیوانیان سیاهه نموده به دست محمد پسر فتحعلی‌خان نوری سپردند. در این اوقات که مرخصی حاصل شد و میرزا ابراهیم‌خان تبریزی از طرف دیوان اعلی مأمور به اردبیل شده حکم آورده که موافق سیاهه آنچه از اوضاع این دعاگویان باقی باشد رد نماید محمد مهدی ولد فتحعلی‌خان نوری قلیان طلایی را از این دعاگویان نگاهداشته نداد، پس از مطالبه گفته بود که جهانگیرمیرزا خودش دزدیده است.

پس از شنیدن این جواب دندان‌شکن صحت سکوت برای این دعاگویان حاصل شده محمد مهدی پی کار خود رفت.

القصه بیست روز در باغ اردبیل توقف نموده و تخت روان و اسب با حسین بیک نام معتمد محمدخان امیرنظام رسیده روانۀ ولایت تویسرکان شدیم و از مراغه نیز والده و اولاد و عیال را مرخصی حاصل شده مال بارکش و تدارک از دیوان اعلی به ایشان داده ایشان نیز از راه صاین قلعه و گروس روانۀ ولایت تویسرکان شدند، چون وبا در تویسرکان در آن تابستان واقع شده بود اهالی آن قصبه نیز به دهات متفرق شده به قریۀ کرزان که در سر راه آذربایجان واقع است بعضی از اهالی تویسرکان از ترس وبا رفته بودند از قضا میرزا رضا قلی که از بد نفسان و اشرار آن ولایت است در کرزان بوده سیاهیی از دور می‌بیند که می‌آیند احوال از مترددین می‌گیرد که این‌ها چه کسانند حقیقت احوال این دعاگویان را از حبس اردبیل و مرخص شدن و مأموریت به توقف تویسرکان مستحضر می‌شوند به کسانی که همراهش بودند و تماشا می‌نمودند رو کرده به شادی و خرّمی تمام دست‌ها را به هم زده و به وجد و رقص افتاده می‌گوید حضرات عجب لقمۀ چرب و شیرینی برای ما آمده است بهتر از مال شیخ علی‌میرزا و نظر علی‌میرزا است که در این ایام فترت به دست آورده و خورده‌ایم و از آنجا سوار شده به قصبۀ تویسرکان می‌آید و از تقدیرات خداوندی ابراهیم بیک قراباغی که سابقاً نگاشتۀ کلک بیان شد که به سبب تحویلداری ولایت ارومیه رجوع محاسبۀ دیوانی او به این دعاگو از ارومیه فرار نمود در این ولایت نایب محال تویسرکان از جانب دیوان شده آمده بود و مادۀ دشمنی مستعدی با این دعاگوی دولت شاهی داشت میرزا رضا قلی نام تویسرکانی که از کیفیت ورود این دعاگویان او را خبر می‌دهد او نیز کلاه شادمانی را کج گذاشته از وقایعات سابقه رضا قلی را خبر می‌دهد و خیالات بد در باب این دعاگویان برای ایشان پیدا شده و منتظر ورود این دعاگویان می‌شوند.

این دعاگویان نیز به همدان رسیده یک دو روز در اینجا توقف کرده والده و عیال را که از کیفیت و گزارشات این دعاگویان مخبر نبودند فی‌الجمله اخبار نموده امیرزاده احمدمیرزا را پیشتر روانه نمودیم و خود این دعاگویان نیز دو روز بعد وارد شدیم، برای والدۀ پیر ناتوان و سایر اهل و عیال غمی تازه پیدا شده اظهار جزغ و فزع نموده چند روزی باز از این جهت اوقات تلخی کشیده شد تا انشاء اللّه اگر فرصت باشد معروض مطالعه‌کنندگان نماییم که از طمع و بدنفسی رضا قلی که منضم به دشمنی سابق ابراهیم بیک قراباغی شد از آن تاریخ تا تاریخ تحریر که هفده سال است چه زحمت‌ها کشیده و چه رنج‌ها برده‌ایم. امید که از عدالت پادشاه جهان و سایۀ یزدان و از التفات و مرحمت اتابیک اعظم مدّ ظله العالی من‌بعد از مکر و تزویر این محیل مزور آسوده و فارغ‌البال باشیم.

ذکر تفویض فرمودن منصب ولیعهدی از طرف پادشاه مرحوم به پادشاه جهان خلداللّه ملکه که مایۀ امن و امان و پشت و پناه اسلام و اسلامیان است

چون از ناصیۀ حال هرصاحب دولتی واضح است که مدار امر جهان و جهانیان منوط و مربوط به رأی و رؤیت او خواهد بود و هیچ کس را شکی و شبهه‌ای بعد از مشاهدۀ حال آن صاحب دولت نخواهد ماند که از سایۀ نهال شریف آن وجود مبارک جهانی در آسایش و خلقی در آرامش خواهند آمد پادشاه مرحوم در اول حال که جلوس بر تخت پادشاهی فرمودند برای نظام دولت و قوام ملک و ملت و آسایش رعایا و آرامش برایا فرزند ارجمند خود را که در آن وقت در سن چهار سالگی و آثار جلالت و فخامت از ناصیۀ همایونش پیدا بود، شعر:


بالاس سرش ز هوشمندی می‌تافت ستارۀ بلندی به تفویض منصب ولیعهدی ایران شایسته و شایان دیده و جمیع امنای دولت علیه تصدیق این تفویض و این تعیین را نمودند و وزرای دولت خارجه نیز این رأی صواب را محض صلاح و صواب شمردند و برطبق این فرمایش همایون فرمان مبارک صادر شده و اخبار نامجات به اطراف و اکناف ولایات ایران نوشته شد و قبای کیانی مکلل به جواهر و خنجر و بازوبند که در این دولت علیه برای ولیعهد معین و مقرر است به دارالسلطنۀ تبریز به رسم خلعت ارسال شد و جمیع رعایا و برایا از ظهور این مرحمت عظمی به شادمانی و شادکامی کوشیده و شهری و قصبه‌ای و قریه‌ای نماند که به افروختن چراغ و مشعل و آراستن انجمن‌های شادمانی نپرداختند تا جهان را قرار و زمان را مدار است خدای تعالی سایۀ بلندپایۀ این پادشاه گردون جاه را از سر عموم اهالی ایران کم نگرداند و روزبه‌روز بر عمر و دولتش بیفزاید و بعضی را که در اول اوقات ورود به دارالخلافه و جلوس همایون خود را نایب‌السلطنه یا صاحب‌السلطنه می‌نامیدند و می‌دانستند آرزو در دل ماند.

ذکر ورود محمدخان امیرنظام به دارالخلافه و مرحمت شدن منصب وزارت اعظم به جناب حاجی‌میرزا آقاسی و معاودت محمدخان امیرنظام به دارالسلطنۀ تبریز و بعضی وقایعات

چون موکب پادشاهی از عمامه و لواسان وارد دارالخلافۀ تهران شد محمدخان امیرنظام نیز که با بعضی از لشکر نظام آذربایجان احضار به دارالخلافه شده بود وارد دارالخلافه و به شرف آستان‌بوسی مشرف آمد و تا آن اوقات کارگزار و وزیر اعظم برای گذراندن امور دولتی معین و مشخص نگردیده و ظاهراً خلعت وزارت به احدی داده نشده بود. در این وقت که محمدخان امیر نظام به آستان بوسی مشرف شد اعیان و امرای درب‌خانۀ همایون را چنان به خاطر می‌رسد که این منصب عظمی به ایشان که مردی کامل و کاردیده و موصوف به اخلاق و احوال پسندیده است و از امرای بزرگ و از خدمتکاران قدیم است مرحمت خواهد شد به این خیال بنای آمد و رفت به منزل محمدخان امیرنظام گذاشته و جناب حاجی‌میرزا آقاسی فی‌الجمله تنها ماند. پادشاه مرحوم برای نظم و نظام امور دولتی دست‌خط همایون با خلعت آفتاب طلعت به افتخار حاجی‌میرزا آقاسی صادر فرموده او را به منصب وزارت اعظم شرف اختصاص ارزانی داشتند و در توقیر و احترام او کوشیده مرجع عوام و خواصش فرمودند و محمدخان امیرنظام را بعد از نوازشات بیکرانه و التفات‌های پادشاهانه رخصت انصراف به ولایت آذربایجان دادند و امیرزاده قهرمان‌میرزا را به حکومت مملکت آذربایجان منصوب فرموده نیک و بد امور او را از امیر نظام خواستند و امیرزاده فریدون‌میرزا را از دارالسلطنۀ تبریز به دارالخلافه احضار فرمودند و محمدخان امیرنظام با امیرزاده قهرمان‌میرزا به دارالسلطنۀ تبریز رسیده به نظم امورات آن سرحد پرداختند و ظل‌السلطان را که تا این زمان در دارالخلافه نگهداری می‌فرمودند مأمور به ماندن مراغه فرمودند و سیف‌الملوک‌میرزا را به قزوین فرستادند ظل‌السلطان را مستحفظین دولتی به مراغه رسانیده پس از چندی توقف روانۀ قلعۀ اردبیلش ساختند و در این زمستان پادشاه جهان در دارالخلافه به امن و امان گذرانیدند و چون طایفۀ ترکمانیۀ صحرای اترک و گرگان در این اوقات پا از دایرۀ حساب بیرون نهاده به رعایان استرآباد دست‌درازی می‌نمودند امنای دولت پادشاهی را صواب چنان نمود که در بهار آن سال لشکر به ولایت گرگان و به صحرای ترکمان کشیده تنبیه آن طایفه را پیشنهاد همت سازند لهذا در این زمستان مشغولی به تدارک سفر گرگان نموده لشکریان ولایت را به تدارک این سفر اخبار و اعلام دادند.

ذکر احوال این دعاگویان بعد از ورود به تویسرکان در این سال

چنان‌که اشاره شد ابراهیم بیک قراباغی به فکر تلافی عداوت سابق افتاد و میرزا رضا قلی نیز او را به واهمه و طمع انداخت اما واهمۀ آن‌که مبادا پادشاه با مأمورین تویسرکان بر سر التفات و مرحمت آمده اختیار محل تویسرکان را به ایشان واگذارد بهتر این‌که در این اول ورود به کلمۀ نالایق ایشان را متهم سازی و خاطر خود را از این پریشانی خلاصی دهی. اما طمع آن‌که شاید پس از این اتهام پادشاه جهان سکوتی در باب ایشان فرموده یا حکمی فرماید در آن صورت اختیار جان و مال ایشان در دست او خواهد آمد و واضح است که پس از آن لقمۀ نانی برای زندگانی ایشان خواهی داد و بود و نبود ایشان به تو خواهد رسید.

ابراهیم بیک را که مادۀ عداوت مستعد بود از گفتگوی این بی‌عاقبت بدخواه نشتر به مادۀ عداوت او خورده بنای بدخواهی گذاشته بیست روز از ورود این دعاگویان به تویسرکان نگذشته بود که فهرست مطالبی به خدمت پادشاه نوشته فرستاد به این زبان عرض نموده بود که امیرزادگان وارد تویسرکان شده‌اند، این چاکر دولتخواه برای حفظ ایشان دویست نفر تفنگچی از شهر و دهات تویسرکان نام‌نویس کرده‌ام برای هریک از تفنگچیان مواجبی در دفترخانۀ مبارکه مشخص و معین سازند تا مشغول به حفظ و حراست شوند و باز عرض نموده بود که بعد از ورود امیرزادگان سر سواره آذربایجان وا شده قریب به دویست نفر سواره حالا که یک ماه نیست امیرزادگان آمده‌اند از آذربایجان رسیده است، حکم مبارک چیست؟ و باز به نوع اجماع عرض کرده بود که امیرزادگان بعضی فرمایشات به من می‌نمایند بشنوم یا نه؟ غرض از این عرایض آن‌که پادشاه مرحوم را متغیر ساخته حکمی برای بی‌اختیاری این دعاگویان از مال و جان خود صادر کرده کیف یشاء دخل و تصرف نماید و این فهرست را به دارالخلافه فرستاده بودند.

پادشاه مرحوم که خدای تعالی او را غریق رحمت خود نماید و به پادشاهی آخرت سرافراز فرماید در جواب مواجب تفنگچیان و گرفتن ایشان خط باطله به کج‌خلقی و تغیر تمام کشیده بودند و در باب سوار آذربایجان که این بی‌حیا چنان دروغی عرض کرده و چنان افترایی به این بیچارگان بسته بود به خط مبارک مرقوم فرموده بودند که در دولت ما قرار مواجبی و گذرانی برای امیرزادگان تعیین شده ایشان از آن قرار گذران خواهند کرد و در باب عرض مجملی که کرده بود که بعضی فرمایشات می‌نمایند بشنوم یا نه به خط مبارک مرقوم فرموده بودند که اگر خیانت دولت ماست مشنو. باری این فهرست که از دارالخلافه آمد و صورت او را به این دعاگویان در تویسرکان دادند این دعاگویان را که درخانۀ خود هنوز از شیون و شین فراغتی حاصل نشده بود باز دلتنگی بر دلتنگی افزوده شد چاره به جز بیچارگی نبود، صبر و تحمل را شعار خود ساختیم و به لطف خداوند و به مرحمت پادشاه تکیه داده مکر بدگویان را به جزای مکر خداوندی واگذار نمودیم، و مکروا و مکر الله و اللّه خیر الماکرین.

ذکر حرکت موکب پادشاهی از راه کالپوش و فیروزکوه به ولایت گرگان و حکایت واقعه در آن زمان

چون عید سعید سلطانی در دارالخلافۀ تهران به عیش و شادمانی گذشت و به هریک از چاکران و خدمتگزاران خلعت درخور خدمت مرحمت شد محض عنایت و ترحم برای این دعاگویان و امیرزادگان و والده و همشیره نیز خلعت و مستعمری و شاهی اشرفی عیدی با دست‌خط مبارک به افتخار هریک جداگانه از مصدر عز و جاه صادر و مرحمت فرموده سر افتخار این دعاگویان را به اوج سموات رسانیدند و تغییر و تبدیل در حکام و عمال ولایات برحسب مصلحت دولتی داده آمد و لشکر بهار در عرصۀ چمن به هزار نقش و نگار خیمه زده انجمن آرا گردید پادشاه جهان نیز حکم به احضار لشکرهای عراق و آذربایجان و مازندران فرموده به فرّ فریدونی و حشمت جمشیدی از دارالخلافه با اجتماع و احتشام تمام بیرون آمده اردوی همایون را در بیرون دارالخلافه مجتمع ساختند و بعد از انجام دادن امورات لشکریان با توپخانۀ آتشفشان از راه ییلاقات کالپوش و فیروزکوه روانه ولایت گرگان شدند.

ترکمانیۀ دشت از شنیدن ورود موکب همایون خود را به میان دشت کشیده در مکان‌های بعیده قرار و آرام گرفتند و اردوی همایون پس از طی منازل و قطع مراحل به ولایت گرگان رسیده نصب خیام اقامت فرموده امیرزاده فریدون‌میرزا را با جمعی از لشکریان به دفع و رفع ترکمانیه که در محلی موسوم به قارن قلعه مجتمع آمده بودند نامزد فرموده امیرزاده فریدون‌میرزا با لشکریان ابواب‌جمعی خود روانۀ آن طرف شد و از کشش و کوشش و گرفتن و بستن دقیقه‌ای مهمل و مجمل نگذاشت و به لوازم خدمتگزاری و جان‌نثاری نیز قیام و اقدام نموده قارن قلعه را به تصرف درآورد و پادشاه جهان نیز از همۀ طوایف ترکمان به قاعدۀ معمول آن سامان پیشکش و گروگان گرفته نظمی لایق و کامل دادند و پس از اطمینان از امور آن سامان و گذشتن فصل تابستان طبل رحیل کوبیده عازم مراجعت شدند.

در بین راه جمعی از نابخردان گفتگو آغاز کرده برای بدگویی و تخریب حاجی‌میرزا آقاسی مجالسی منعقد ساختند و منافع و مضار این سفر را سنجیدن آغاز نهادند و از غایت بی‌خردی این نوع مهملات را نوشته به نظر پادشاه جهان رسانیدند و به اعتقاد خود هفده تقصیر برای حاجی‌میرزا آقاسی نوشتند. پادشاه جهان نیز این‌جوره خیالات را که مأخذ آن فضولی و خودسری ملتزمان رکاب است اعظم مفاسد دولتی دانسته سیاهۀ آن روسیاهان را با مهملاتی که نوشته بودند به حاجی‌میرزا آقاسی داده جناب حاجی را در تنبیه و تأدیب آن خودسران و یاوه‌سرایان مختار فرمودند و بر اعتبار و شوکت حاجی‌میرزا آقاسی روزبه‌روز افزایش و زیادتی دادند.

حاجی‌میرزا آقاسی نیز بعضی از آن هزره‌درایان را که نصیحت ایشان مفید نبود و قابلیت ماندن در اردوی همایون نداشتند از اردوی همایون دور نموده بعضی دیگر را به نصایح مشفقانه تنبیه و آگاهی دادند.

چون اردوی همایون وارد ولایت سمنان شد امیرزاده فریدون‌میرزا را جهت خدمات شایسته که در آن سفر از ایشان ناشی شده بود به عطای حکومت فارس و فرمانفرمایی آن مملکت وسیع الفضاء سرافرازی بخشیدند و فرمان و خلعت همایون مرحمت شده از همانجا روانۀ دارالملک فارسش ساختند و اردوی همایون به مقر عز و شرف وارد شده لشکریان را مرخص اوطان خود نمودند و چون پادشاه جهان مصلحت مملکت ایران را در تسخیر مملکت هرات و ضمیمه ساختن آن را به سایر ولایات محروسه می‌دیدند به فکر انجام تدارکات این سفر افتاده در آن زمستان همت به ساختن و پرداختن تدارک یورش هرات مصروف داشتند و به جمیع لشکریان اخبار و اعلام فرمودند که در بهار این سال متوجه دارالخلافه شوند و در آن زمستان در دارالخلافه به عیش و خرمی گذرانیدند.

ذکر لشکر کشیدن پادشاه جهان به مملکت هرات و حکایاتی که در آن سال به منصۀ ظهور آمد

چون بهار فرخنده‌فال رخ نمود و شهریار جهان بر اورنگ کیانی تکیه‌ور آمده به رسوم و عادت پیشدادیان دست دریا نوال را به پاشیدن سیم و زر و بخشیدن در و گوهر بر ادانی و اقاصی گشودند و بر هرکس از شاهزادگان و امرا و اعیان به قدر قابلیت و اندازه ریزش و نوازش فرمودند به عزمی متین و رأیی زرین لشکریان نظام و غیر نظام را از اطراف مملکت ایران جمع آورده اردوی کیهان‌پوی را در خارج دارالخلافه منظم و منسق ساختند والله یارخان آصف‌الدوله را از ورود لشکر همایون به مملکت خراسان به ارادۀ تسخیر مملکت هرات آگاهی دادند و به نفس همایون در ساعتی سعد و میمون از دارالخلافه بیرون آمده وارد اردوی مبارک شدند و زیاده از صد عراده توپ و هشتاد هزار لشکر از نظام و غیرنظام و امرا و اعیان در اردوی همایون مجتمع آمدند.

در این اثنا به عرض مبارک رسید که امپراطور اعظم عازم تماشای ممالکی است که از ممالک ایران ضمیمۀ ممالک خود نموده و به عزم زیارت اوچ کلیسای ایروان از دارالسلطنۀ پترزبورگ بیرون آمده است. پادشاه مرحوم نظر به رعایت قواعد دوستی و حفظ مراتب اتحاد نوشته و مکاتیب دوستانه با تحف و هدایا ارسال دارالسلطنۀ تبریز فرمودند و به محمدخان امیرنظام که در سنوات سابقه در دارالسلطنۀ پترزبورگ به خدمت امپراطور اعظم رسیده بود حکم و مقرر داشتند که تدارک شایسته دیده ولیعهد دولت علیه را که در آن زمان در دارالسلطنۀ تبریز تشریف‌فرما بودند از جانب سنی الجوانب پادشاه جهان به سرحد مملکت روس برده و در ولایت ایروان با امپراطور اعظم ملاقات واقع شده رشتۀ اتحاد و دوستی را محکم‌تر سازند و در بین حرکت اردوی همایون به طرف هرات خبر رسید که ظل‌السلطان و امام‌وردی‌میرزا و علی نقی‌میرزا از محبس اردبیل فرار کرده به ولایت طالش و لنکران رفته به دولت علیۀ روس پناه برده‌اند.

چون تفصیل این کار خالی از تجربه و اعتبار نبود مرقوم می‌آید: از قلعۀ اردبیل تا سرحد ولایت روس هشت فرسنگ است و شاهزادگان که در قلعۀ اردبیل مجتمع آمدند پادشاه مرحوم را نظر به احوال ایشان سوای مرحمت و التفات و خوش‌گذرانی امری دیگر منظور نبوده از لوازم حبس همین‌قدر بیش نداشتند که از چهار دیوار قلعۀ اردبیل مأذون به خروج نبودند و از فرزند و عیال هریک از شاهزادگان هرکس را می‌خواستند به قلعۀ اردبیل احضار می‌کردند و در آن قلعه بیرونی و اندرونی برای همه مرحمت شده بود و مخارج یومیه در کمال وسعت مرحمت می‌شد و حاجی علی عسکر خواجه به مناسبت خواجه‌سرایی که از حال اندرون و بیرون هردو مخبر باشد حاکم و کارگزار مملکت اردبیل از طرف دولت علیه بود.

شاهزاده علی نقی‌میرزا به این فکر افتاد که راه خلاصی برای خود جوید و منزل ایشان متصل به دیوار قلعه بود به نحوی که بام منازل ایشان مردرو دیوار قلعۀ اندرونی است، چون شاهزاده علی نقی‌میرزا در ایام حکومت قزوین برادرزنی داشتند مقنی و در اوقات مشق کیمیا از دارالحکومه به‌خانۀ استاد کیمیاگر با دست برادرزن خود نقبی وسیع کنده هرزمان که میل خاطر ایشان می‌کشید از راه نقب به منزل استاد کیمیایی تشریف می‌بردند. در این وقت به خاطر ایشان رسید که آن مقنی را احضار نماید کس به طلب عیال قزوین فرستاده اسباب مقنی را از قبیل بیل و کلنگ و تیشه در میان مفرش و یخدان جا داده به قلعۀ اردبیل آوردند و مقنی را بی خبر به حرمخانه برده به فکر نقابی افتادند.[۱۶] روزی از حاجی علی عسکر خواهش نمودند که مستراحی در گوشۀ منزل به حکم حاجی علی عسکر کنده شود حاجی مشارالیه خواهش ایشان را قبول نموده مقنی برای کندن مستراح فرستاد و شاهزاده علی‌نقی‌میرزا سعی در وسعت و گودی مستراح نموده بسیار گود و وسیع ساختند و خاک مستراح را مقنیان حاجی علی عسکر به بیرون منزل کشیده می‌بردند. پس از انجام این مقدمه شاهزاده علی‌نقی‌میرزا از پستوی اطاق خود که دیوار همان پستو دیوار قلعه بود با دست مقنی امین خود شب‌ها به سوراخ کردن دیوار مشغول شده به تأنی و آرام به عمل خود ادامه اقدام می‌نمودند و هرچه مقنی خاک از دیوار قلعه می‌کند علی‌نقی‌میرزا به دوش خود حمل کرده به مستراح جدید البنیان می‌ریخت.

این عمل قریب به سه ماه طول کشید و سنگ‌های عظیمی را که در بنیان بود به نوک تیشۀ خاراشکاف از هم شکافته نقب را به کنار خندق رسانید و روشنی خندق هویدا و نمایان شد. بعد از سرانجام این مهم ظل‌السلطان و امام‌وردی‌میرزا را مطلع و مخبر نموده منصوبۀ دیگری برای خلاصی خود برانگیختند. ظل‌السلطان خواهش آوردن عیال را از دارالخلافه نموده به حاجی علی عسکر تملقات بسیار کرده به تعارفات و تکلفات رضاجوی خاطر حاجی علی عسکر می‌شدند، کسان ظل‌السلطان از دارالخلافه عیال او را آورده بعد از ورود به قلعۀ اردبیل حاجی علی عسکر از کثرت عقل و احتیاط اسب و نوکر ایشان را از قلعه بیرون کرده در شهر جا و منزل داد و شاهزادگان ثلاث فرصت را از دست

نداده کسان خود را اخبار نمودند که شبانه اسب‌های سواری را به کنار خندق آورده منتظر آمدن ایشان باشند و شاهزادگان در همان روز به شاهزادگان دیگر به شوخی برای استمزاج گفته بودند که اگر مقدور باشد که ما از این قلعه بیرون برویم شما هم موافقت می‌کنید یا نه؟[۱۷] همگی جواب‌های درشت و تلخ داده شاهزادگان فراری از موافقت ایشان مأیوس شده سکوت اختیار نمودند و شبانه هرسه نفر از راه نقب خود را بیرون کشیده و نوکران و خدمتکاران نیز اسب‌های سواری را بر لب خندق رسانیده شاهزادگان به طناب و ریسمان که نوکران از لب خندق سراشیب کردند دست زده بالا رفتند سوار شده از خوف و هراس رو به فرار نهادند و همه جا خودکشان خود را به کنار رودخانۀ آستارا رسانیده به آن طرف آب گذشتند و به قراولان روس که همه در لب آب اقامت دارند احوال خود را اعلام نمودند و حاجی علی عسکر خواجه فردای آن شب در وقتی معین که همیشه داشت به منازل شاهزادگان رفته اثری و نشانی از شاهزادگان فراری ندید، به جستجو افتاده راه نقب را دیده کیفیت را معلوم نموده سوار شده از عقب ایشان شتافت و در حینی که شاهزادگان فراری به قراولان روسیه رسیده بودند او نیز رسید. چون خالی از ظرافتی نیست به خدمت خوانندگان معروض می‌دارد، حاجی مشارالیه که خود را بسیار محیل و مزوّر می‌دانست حیله‌ای به خاطرش رسید، از آب گذشت از اسب پیاده شده به آداب و قانون سابق به خدمت شاهزادگان رفته زبان به نصیحت و دلداری ایشان گشاده زلف‌های خود را به دست گرفته می‌گفته است که از این زلف سفید من حیا کنید و مرا به غضب و سطوت پادشاه گرفتار نکنید، من پنجاه سال است که به برادر و پدر شما خدمت کرده‌ام آخر چه چیز شما در قلعۀ اردبیل کم بود، نان نداشتید، رخت نداشتید، برنج و عنبربو به رسم جیره به شما نمی‌دادم، از این دیوانگی‌ها کردید که به حبس اردبیل افتادید باز هم که دست نکشیده سر به صحراها گذاشته‌اید.

شاهزادگان سکوت کرده در جواب هیچ نمی‌گفتند حاجی علی عسکر را خیال آن‌که ایشان نصیحت‌پذیر شده و از کرده پشیمان و راضی به معاودت شده‌اند زبان به مدح و ثنای ایشان گشوده و سه رأس اسب خالی را پیش کشیده شاهزادگان را تکلیف به سواری و عود نموده شاهزادگان را از حرکت حاجی خنده گرفت و حاجی دانست که حیله و تزویر به کار نیامد، معاودت به اردبیل نمود.

اما مجملی از احوالات شاهزادگان آن‌که پس از اعلام به امپراطور روس به هریک یکهزار اشرفی باجقلو مواجب مرحمت فرموده در قراباغ نشیمن برای ایشان مقرر داشت و ایشان شنیدند که امپراطور به ولایت ایروان می‌آید، خواهش اذن ملاقات امپراطور نمودند، امپراطور در جواب فرموده بود که غرض از این خواهش سه چیز خواهد بود لاغیر یا استدعای نقض عهد با دولت ایران یا استدعای افزونی مواجب و گذران یا محض تماشا و دیدن صورت یکدیگر، اما فرار ایشان از محبس به هیچ‌وجه علت نقض عهد با دولت ایران نخواهد شد و اما زیادتی مواجب و گذران زیاده از آن دادن منافی با اتحاد و یگانگی پادشاه ایران است و اما محض ملاقات من نیز خواهش دارم که ظل‌السلطان را ببینم زیرا که شنیده‌ام مردی است خوش‌اندام و خوش‌ریش.

شاهزادگان از شنیدن این جواب‌های دندان‌شکن استدعای مرخصی از دولت روس نموده بدون ملاقات به اسم زیارت مکه معظمه به ارزنة الروم رفتند و از آنجا به اسلامبول رفته شهریه از سلطان گرفتند، پس از آن به مصر رفته به اعانت محمد علی پاشای مصر به زیارت مکه معظمه مشرف و از راه جبل به کربلا و کاظمین آمده مجاور شدند[۱۸] پادشاه مرحوم گاه‌گاهی به ظل‌السلطان به سبب آن‌که برادر اعیانی نایب‌السلطنه و مردی شرّانگیز نبود اظهار التفات می‌فرمودند و این پادشاه عالم‌جاه که خداوند تبارک و تعالی بر عمر و دولتش بیفزاید و دولتش را تا ابد پاینده دارد نظر به وصول صلۀ ارحام که به مضمون حدیث صریح خیرالانام باعث طول عمر و تمادی ایام زندگانی است مبلغ دو هزار تومان همه ساله مواجب برای رفاهیت ظل‌السلطان در آن آستانۀ متبرکه مرحمت و برقرار فرموده‌اند که به دعاگویی دوام دولت پادشاهی قیام و اقدام نمایند.

القصه پس از وصول اردوی همایون پادشاه مرحوم یحیی‌خان را به دارالارشاد اردبیل فرستاده حاجی علی عسکر را پنجاه هزار تومان جریمه فرمودند و مقرر داشتند که شاهزادگان باقیمانده را به دارالسلطنۀ تبریز برده از خوف و هراس که در بودن قلعۀ اردبیل دارند ایمن و مطمئن سازد و رفتن شاهزادگان دیگر را با نرفتن ایشان که در حقیقت مساوی بود مساوی شمردند و اردوی همایون طی مسافت فرمودند وارد مشهد مقدس شده به شرف زیارت امام الجن و الانس مفتخر و سرافراز آمدند و به تدبیرات امور یورش هرات بر وفق مصلحت کارگزاران و دولت‌خواهان آن سرحد پرداختند و آصف‌الدوله را با لشکریان خراسان از ملتزمین اردوی مبارک ساخته روانۀ مملکت هرات شدند.

ذکر تشریف بردن پادشاه جهان در حالت ولیعهدی به مملکت ایروان برای ملاقات امپراطور روس

چون حکم محکم پادشاهی به آذربایجان و محمدخان امیرنظام رسید تدارکات شایسته دیده و حقیقت را به امنای دولت روس معلوم داشتند و مکان و زمان ملاقات را خواهش نمودند که تعیین نمایند. امنای دولت امپراطور از وصول این خبر کمال انبساط حاصل نموده مکان و زمان ملاقات را در مملکت ایروان تعیین نمودند و محمدخان امیرنظام به قانون و آداب لایقه و با تدارکات و تنسوقات شایسته در خدمت بوده ولیعهد از دارالسلطنۀ تبریز روانه شده به ایروان رسیده از طرف دولت روس از کنار آب ارس تا ایروان مهمانداران و استقبال‌چیان که چنین مهمانی و چنان مهمانداری را شاید و سزد تعیین فرموده به اعزاز و احترام تمام که مافوق آن متصور نیست به ایروان رسانیدند و در آنجا ولیعهد پادشاه به ملاقات امپراطور رسیده امپراطور ولیعهد را به آغوش مهربانی گرفته وعدۀ محبت و مهربانی خود را مادام الحیاة بلکه مادامی که دولت در سلسلۀ ایشان باشد به پادشاه مرحوم و ولیعهد دادند و نشان حمایل و انگشتری مکلل به الماس که لایق ولیعهد دولت ایران باشد از روی اتحاد و محبت اعطا فرمودند ولیعهد نیز بدان تحفه و هدایایی که لایق آنچنان پادشاهی باشد اقدام فرموده در کمال گرمی و خوشی یکدیگر را وداع فرموده سرکار ولیعهد به دارالسلطنۀ تبریز تشریف‌فرما شده و امپراطور اعظم بعد از زیارت اوچ کلیسا و تماشای ولایاتی که منظور بود عود به دارالسلطنۀ پترزبورگ نمودند.

ذکر تسخیر غوریان و رفتن بر سر هرات

چون پادشاه جهان با لشکرهای گران و توپ‌های اژدرفشان پس از مرخصی از آستانۀ امام الاجن و الانس علیه السلام روانۀ مملکت هرات شدند شاهزاد کامران و یار محمدخان وزیر هرات به فکر کار خود افتاده از همه راه چارۀ کار خود را منقطع دیده جمیع سواره و پیاده آن سامان را در نفس قلعۀ هرات جمع آورده و جمیع غله و آذوقه که در محال قلمرو خود موجود داشتند به شهر هرات جمع نموده به تعمیر برج و بارو پرداختند و قریب سه هزار نفر در قلعۀ غوریان که در سر راه ایران واقع است گذاشته منتظر ظهور امورات از پردۀ غیب شده نشستند و پادشاه جهان طی مسافت فرموده به قلعۀ غوریان رسیدند و غوریان و مستحفظین آنجا به خیال دفعۀ سابق که از ایشان گذشته و ایشان را به حال خود گذاشته به هرات خواهند رفت بی‌ادبانه و متهورانه حرکت کرده متعرض اردوی همایون شدند و پادشاه جهان حرکت ایشان را مایه و مادۀ تنبیه ایشان فرموده اتراق در اردوی همایون واقع شده بعضی از نظام سرباز و بعضی از توپخانۀ مبارکه را به محاصره و تسخیر قلعۀ غوریان مقرر داشتند و قلعگیان به حفظ خود و قلعه کوشیده سه روز و سه شب به خودداری پرداختند و مأمورین قلعه را محاصره نموده دست به انداختن توپ‌های قلعه‌کوب گشادند و سنگرها و سیبه‌ها را پیش برده در مدت سه روز قلعه و خندق را با خاک زمین به ضرب گلوله یکسان ساختند و صدای الأمان الأمان از قلعگیان به اوج آسمان رسیده قلعۀ به آن متانت و استحکام را در مدت سه روز از دست آن سنیان گرفته و مستحفظین آنجا را آنچه زنده بودند به نظر پادشاه جهان رسانیدند و حکم پادشاهی به هدم بنیان قلعه شده قلعه را از بیخ و بن کنده اردوی همایون به سمت هرات در حرکت آمده و خوانین افغان مثل شمس الدین‌خان و سایر خوانین جزء به خدمت پادشاه جهان رسیده سعادت رکاب‌بوس دریافته کمر خدمتگزاری و جان‌نثاری بر میان بستند و اردوی همایون وارد کنار هرات شده مهندسان تعیین فرمودند که از روی دقت ملاحظۀ اطراف قلعه را نموده جای سنگر و سیبه تعیین شود که به محاصرۀ قلعگیان از چهار طرف اقدام فرمایند و در این روز از میان قلعۀ هرات از سواره و پیادۀ کارآمدنی قریب به ده هزار نفر مجتمع بودند و علما و سادات ایشان در میان قلعه منبرها گذاشته فتوای جهاد و وجوب جنگ را با لشکر قزلباش می‌دادند.

از طرفین گردان و دلیران به ساختن و پرداختن آلات حرب و پیش بردن سنگر و حفظ برج و بارو زبان‌ها را بسته و بازوها را گشاده منتظر امر و فرمان شدند.

ذکر محاصرۀ هرات و کیفیاتی که واقع شد تا هنگام مراجعت اردوی همایون و ورود به مشهد مقدس که قریب به چهارده ماه طول کشید

چون لشکر ایران وارد کنار قلعۀ هرات شدند و مهندسان به نظر احتیاط همۀ اطراف قلعه را ملاحظه نموده جای سنگر و سیبه و حواله را معین و مشخص ساختند پادشاه مرحوم برج و بارۀ هرات را به لشکریان قسمت فرموده و هرکس به اندازۀ قوت و قدرت قسمتی افتاده مشغول به ساختن سنگرها و ترتیب دادن حواله‌ها شدند و اردوی همایون در نیم فرسخی بلکه نزدیک‌تر افتاده حکم همایون به جمع نمودن آذوقه و سیورسات یک ساله صادر شده همۀ لشکریان به دو قسم شدند، قسمتی در سنگرها نشسته مشغول قلعه‌گیری بودند و قسمتی دیگر در اردوی همایون مانده به جمع‌آوری سیورسات و آذوقۀ سالیانه قیام و اقدام می‌نمودند و هراتیان نیز دل از جان برکنده و به اغوای علما و سادات خود کشته شدن را باعث بهشت جاودان و ماندن را باعث تقرب بزرگان خود پنداشته به جد و جهد تمام مشغول خودداری و مدافعۀ بیرونیان بودند و پادشاه جهان نیز بر کشتی عزم لنگر اقامت انداخته به جز از گرفتن قلعۀ هرات و تسخیر آن ولایت به امری دیگر توجه نمی‌فرمودند و لشکریان در تضییق محصورین کوشیده از هرطرف سنگرها را پیش برده و حواله‌ها بلند کرده توپ‌های بزرگ بر سر حواله‌ها نصب کرده هرروز از کوبیدن برج و بارو قلعگیان را پریشان حال می‌کردند و کامران‌میرزا در میان قلعه جمیع امورات خود را مفوّض به یار محمدخان کرده خود در خلوتی نشسته به هیچ امر دخل و تصرف نمی‌نمود و یار محمدخان نیز به فتوای علما و مجتهدین اهل تسنن در قلوب لشکریان چنان راسخ و ثابت ساخته بود که این نزاع و جدال برای تعصب و مذهب است و عوام و خواص اهل هرات به این سبب همگی کفن‌ها به گردن انداخته و در وقت فرصت از شهر بیرون ریخته با شمشیر برهنه به تعصب هرچه تمام‌تر به جنگ و جدال اشتغال می‌نمودند و همه روزه آتش حرب از طرفین افروخته بود و روزبه‌روز شدیدتر می‌شد تا آن‌که سنگرها و حواله‌ها تا لب خندق رسید و کاربر محصورین تنگ آمد.

ذکر وقایعاتی که در عراق و سایر ولایات در حین محاصرۀ هرات روی نمود

امیرزاده بهرام‌میرزا به حکم پادشاه مرحوم لشکریان کرمانشاه را جمع‌آوری نموده و از کرمانشاهان حرکت کرده با توپخانه به چمن گندمان رفتند و در آنجا چندان اقامت نموده و به حفظ ولایت عراق و بختیاری پرداختند تا موکب پادشاهی از هرات عود فرمودند.

بعد از معاودت اردوی همایون باز به کرمانشاهان مراجعت نمودند و امیرزاده بهمن‌میرزا حاکم ملایر و بروجرد چون موکب پادشاهی را در هرات دید خواست نوعی نماید که در ولایت همدان و محال تویسرکان برهم‌خوردگی حاصل شده و به این جهت پادشاه مرحوم امر این دو ولایت را به او محول فرمایند اما در همدان به جهت بلدیتی که در ایام حکومت سابق داشت مفسده میان رعایای آنجا کرده و چنان اتفاق افتاد که قریب شش ماه آن مفسده طول کشیده قتل بسیار فیمابین واقع شد تا آن‌که جمعی کثیر ریخته‌خانۀ آخوند ملا حسین را از بیخ کنده و مفسده تا ورود موکب همایون قائم و برپا بود.

اما در تویسرکان اولا پنجاه سوار غفلة به قصبۀ تویسرکان فرستاد که حاکم تویسرکان را گرفته به بروجرد بردند و حاکم تویسرکان به همدان گریخته در آنجا نیز پاپی او شده او را گیرانیده به بروجرد برد و نایب از طرف خود به تویسرکان فرستاد و در آذربایجان امیرزاده قهرمان‌میرزا فوجی از نظام گرفته و فوج قهرمانیه نامیده و تا اوجان آمده اردو زده نشست و در ولایت فارس به سببی که نوشته خواهد شد کشتی‌های دولت انگلیس قریب به بنادر سرحد ایران آمده با استعداد تمام ایستادند.

اما احوال اردوی هرات آن‌که پادشاه مرحوم قنبر علی‌خان را به جهت استمالت کهندل‌خان حاکم مملکت قندهار از هرات روانۀ قندهار فرموده کهندل‌خان بعد از رسیدن قنبر علی‌خان اظهار خدمتگزاری و دولتخواهی نموده محمد عمرخان ولد خود را به خدمت پادشاه مرحوم فرستاده محمد عمرخان در اردوی هرات به شرف پای‌بوس مشرف شده مورد نوازشات پادشاهانه گردید و پادشاه مرحوم اللّه یارخان آصف‌الدوله را با ابواب‌جمعی او از اردو مأمور به ولایت زمین‌داور و سبزوار فرموده و به جهت ضبط آن حدود روانۀ آن سامان ساختند و در اوقات توقف جنگ‌های بسیار از طرفین شده قتل بسیار واقع شده و از همه عظیم‌تر آن‌که بعد از آن‌که پادشاه مرحوم توپ بزرگی برای کوبیدن قلعۀ هرات در اردوی مبارک ریختند با آن توپ و توپ‌های دیگر رخنه‌ای عظیم در برج و باروی قلعۀ هرات پدید آمده لشکریان را به یورش مأمور فرموده حربی بسیار صعب واقع شد.

سربازان خود را به برج و باروی قلعه رسانیده علم‌ها بر سر برج و بارو نصب کرده آثار فتح و غلبه ظاهر ساختند. از آن طرف یار محمدخان با جمیع اهل هرات از زن و مرد کفن‌ها پوشیده با شمشیر برهنه از جان گذشته فدایی‌وار خود را به سربازانی که به برج و بارو صعود نموده بودند رسانیده جنگی عظیم کردند. از قراری که مسموع شد از طرفین زیاده از چهار هزار نفر مقتول شده چون مدد به سربازانی که در برج و بارو صعود نموده بودند نرسید فتح قلعه در عهدۀ تعویق ماند و پس از این مقدمه سفیر دولت انگلیس بنای گفتگو گذاشته به شفاعت هراتیان در خدمت پادشاه مرحوم تکلم آغاز کرد و به میان هرات کس فرستاده با هراتیان نیز گفتگو بنیاد نمود و در مجالس متعدد از این جوره سخن‌ها به میان آورد. پادشاه مرحوم به هیچ وجه التفات بر سخنان او نفرمودند و به قراردادی که می‌داد رضامندی برای دولت علیه حاصل نمی‌شد و در همین اوقات لشکریان دولت انگلیس با توپخانۀ عظیم بر سر کابل و قندهار آمدند، پادشاه مرحوم دوستی دولت انگلیس را در دولتداری ترجیح به گرفتن و تسخیر مملکت هرات داده و بعد از آن‌که سفیر دولت انگلیس دلتنگ شده لذا اردوی هرات به دلتنگی روانه شده بود پادشاه مرحوم نیز از سر تسخیر هرات گذشته و لشکریانی را که در خارج اردو در میمنه و میسره بودند احضار فرموده کار هرات را به وقت دیگر حواله گذاشتند، لهذا اردو را از سر هرات کوچانیده به عزم زیارت مشهد مقدس روانۀ مملکت خراسان شدند و در قلعۀ غوریان جمعیت و استعداد شایان گذاشته قلعه را تعمیر فرمودند و پس از ورود به مشهد مقدس و فیض آستان‌بوسی امام الجن و الانس اللّه یارخان آصف‌الدوله را در مملکت خراسان والی مستقل فرموده روانۀ دارالخلافه شدند و در چمن بسطام سان نظام اردوی مبارک را دیده پنجاه و پنج فوج که در رکاب همایون بود بعد از وضع فراری و متوفی چهل و دو هزار نفر سرباز تفنگ در دست به قلم لشکرنویسان اسم به اسم قلمداد شد.

بعد از دیده شدن این‌سان بعضی از لشکریان را که قریب به اوطان بودند مرخص فرموده با سایر لشکریان وارد دارالخلافه شدند و سربازان و لشکریان هرولایت را مرخص به اوطان خود نمودند و امیرزاده فریدون‌میرزا و امیرزاده بهرام‌میرزا و امیرزاده بهمن‌میرزا را به دارالخلافه احضار داشتند و چون اهل مملکت فارس با کسان امیرزاده فریدون‌میرزا نقار کلی پیدا کرده بلکه فیمابین ایشان به حرب و قتال انجامیده بود به آن سبب امیرزاده فریدون‌میرزا معزول شد و میرزا نبی‌خان که برای آوردن امیرزاده رفته بود به نیابت آنجا ماند و امیرزاده بهرام‌میرزا نیز معزول شد.

اما احوال امیرزاده بهمن‌میرزا آن‌که همدان و تویسرکان را خواست که ضمیمۀ ملایر و بروجرد نماید، پادشاه مرحوم خواهش همدان را از او پذیرفته او را در همدان و ملایر و بروجرد مبسوط الید فرموده روانۀ همدانش ساختند و امیرزاده قهرمان‌میرزا که در اوجان بود بعد از شنیدن خبر حرکت اردوی همایون از هرات به دارالسلطنۀ تبریز عود نموده فی‌الجمله ضعف بر مزاج او مستولی شد و در همان اوقات اکراد جلالی باز بنای بی‌حیایی و هزره‌گردی گذاشتند و محمدخان امیرنظام برای تنبیه آنها به ولایت خوی رفته افواج نظام آنجا را که بی‌نظم و نظام شده بودند منتظم ساخته به دارالسلطنۀ تبریز عود نمود و پادشاه مرحوم چندی بعد از ورود در دارالخلافه سرکار ولیعهد را از تبریز احضار فرمودند، ولیعهد دولت علیه به دارالخلافه رسیده در خدمت پادشاه مرحوم مشغول خدمتگزاری بودند و چون در اوقات توقف اردوی مبارک در هرات رنود و اوباش دارالسلطنۀ اصفهان طغیان نموده و چندان به حرکات نالایق اقدام کرده و به خودسری سر برآورده بودند که عنان اختیار آن مملکت را بالکلیه از دست حاکم آن‌جا گرفته بودند و در همان اوقات عبد اللّه‌خان امین‌الدوله نیز فرصت یافته ازخانۀ مجتهد العصر و الزمانی جناب حاجی سید محمد باقر اعلی اللّه مقامه که به طریق بست در آنجا نشسته بود بیرون آمده راه کربلای معلی و نجف اشرف پیش گرفته رفت.

پس از ظهور این اسباب رأی پادشاهی بر این قرار گرفت که به آن ولایت تشریف‌فرما شده امر آن ولایت را منتظم سازند و به این جهت به احضار بعضی از لشکریان فرمان دادند و در همین اوقات حسین‌خان آجودانباشی را به سفارت دولت انگلیس مأمور ساختند و مشارالیه روانۀ مقصد شده پس از رسیدن به نزدیکی ولایت انگلیس از راه خامی و ندانستگی به ولایت انگلیس داخل نشده به ولایت پاریس رفته مشغول به تجارت شده بعضی سخنان بی‌وجه به دولت علیۀ ایران اعلام نمود و امنای دولت علیه مطالباتی که با دست او بایست به دولت علیۀ انگلیس گفتگو نمایند به طریق دیگر و به طورهای علیحده گفتگو نموده خاطر دولت انگلیس را به دست آورده دوباره وزیرمختار از طرف دولت انگلیس به خدمت پادشاه مرحوم رسید و در دارالخلافه مقیم گردید و در همین اوقات دولت علیۀ روم پا از دایرۀ حساب بیرون نهاده به دو امر نالایق اقدام نمودند.

اول آن‌که ولایت محمره را که قصبه‌ای است از مملکت ایران و در مقابل شهر بصره و در این طرف شط العرب واقع است تاخت و تاراج کردند ثانیا آن‌که در کربلای معلی نجیب پاشا والی بغداد که برای ضبط و نظم کربلا لشکر فرستاده بود و لشکریان او مستولی بر ولایت کربلا شده بودند دست‌درازی به اهالی عجم که در آن ولایت بودند نموده در قتل‌عام کربلای معلی که حکم نموده بود جمعی کثیر از رعایای دولت ایران به قتل رسیده و اموال ایشان به باد فنا رفت و امنای دولت علیۀ ایران با امنای دولت علیۀ روم در این مواد گفتگو آغاز نهادند و هم در این سال از علامات آسمانی ذوذوابه‌ای به صورت دهره در سمت الرأس ظاهر شده و زیاده از دو ماه باقی بود و منجمان حکم می‌کنند که ظهور دهره علامت خون‌ریزش است.

ذکر وقایعات ممالک کابل و قندهار و هرات بعد از مراجعت اردوی پادشاهی از ولایت هرات و آمدن کهندل‌خان و معاودت او و گرفتاری کامران به دست یار محمدخان

چنان‌که سابقاً نگاشتۀ کلک بیان گردید دولت بهیۀ انگلیس لشکر به کابل و قندهار فرستاد و کهندل‌خان حاکم قندهار و دوست محمدخان حاکم کابل خود را به دولت‌خواهی دولت علیۀ ایران منسوب ساختند و محمد عمرخان ولد کهندل‌خان در اردوی هرات به آستان‌بوسی مشرف شده از طرف کهندل‌خان عرایض مشتمل بر خدمتگزاری و جان‌سپاری به نظر پادشاه رساند و در اردوی هرات مشغول خدمتگزاری شده پس از مراجعت اردو به همراهی کیهان‌پوی به دارالخلافه آمدند و در همان اوقات لشکریان دولت انگلیس استیلا بر مملکت قندهار و کابل یافته و کهندل‌خان از قندهار فرار کرده پناه به دولت علیۀ ایران آورده و به خدمت پادشاه مرحوم مشرف شده به مرحمت پادشاهی مفتخر گردید و شهر بابک کرمان را به اقطاع او مقرر داشتند و او با کسان و اتباع خود به شهر بابک رفته اقامت نمود.

بعد از چندی افاغنۀ ولایت کابل و قندهار اتفاق نموده به اخراج لشکر دولت انگلیس از ولایت خود عازم و جازم شدند و کسان به طلب کهندل‌خان فرستادند و کهندل‌خان مراتب را به خدمت پادشاه مرحوم معروض داشته خود با کسان و اتباع از راه سیستان به ولایت قندهار رفت، افاغنۀ آن سامان بر سر او اجتماع نموده به سرداری کهندل‌خان و دوست محمدخان بر سر لشکر انگلیس رانده زیاده از بیست هزار نفر لشکر انگلیس را به قتل رسانیدند و کار قندهار به کهندل‌خان و امر کابل به دوست محمدخان که هردو برادر بودند برقرار و مستقیم گردید و عرایض اخلاص و دولتخواهی به خدمت پادشاه فرستادند.

اما وقایع هرات آن‌که بعد از مراجعت اردوی پادشاهی بالکلیه مملکت هرات از حلیۀ آبادی افتاد و جمعی از کسان دولت انگلیس به هرات آمده به اعانت هراتیان پرداخته و تنخواه بسیار به رسم قرض و انعام به هراتیان داده قری و محالات هرات را به حلیۀ آبادی درآوردند و در آن اوقات میان یار محمدخان و کامران‌میرزا حاکم هرات نقاری پیدا شد، چون کامران‌میرزا مردی پیر و عادت به کشیدن بنج نموده بود یار محمدخان او را از دخل در مملکت بی‌دخل کرده به قلعه‌ای از قلاع هرات فرستاد.

کامران‌میرزا در همان قلعه در آن اوقات وفات کرد و بعضی از اولادش به دارالخلافۀ تهران به خدمت پادشاه مرحوم آمدند و مواجب و سیورسات مرحمت شده در دارالخلافه مقیم شدند و یار محمدخان در امر هرات مستقل شده بعد از استیصال لشکر انگلیس در ولایت کابل و قندهار او نیز کسان دولت انگلیس را از هرات اخراج کرده و عریضۀ دولت‌خواهی و خدمتگزاری به پادشاه مرحوم عرضه داشت نمود و با کسان معتمد خود به خدمت پادشاه ارسال داشت و کسان او در اوقاتی که اردوی پادشاهی در دارالسلطنۀ اصفهان تشریف داشت به اصفهان رسیده عریضه و پیشکش او را از نظر پادشاه مرحوم گذرانیدند و پادشاه مرحوم کسان او را نوازش فرموده و به یار محمدخان نیز فرامین التفات آیین صادر شده و امیدواریش به مراحم بیکرانۀ پادشاهانه دادند.

ذکر حرکت پادشاه مرحوم از دارالخلافه به اصفهان و وقایعاتی که واقع شد تا ورود به دارالخلافۀ تهران

پادشاه مرحوم به عزم انتظام امور مملکت اصفهان و سایر بلاد از دارالخلافه حرکت فرموده به قصبۀ شاهزاده عبد العظیم وارد شدند و قریب به یک ماه در آنجا توقف واقع شده به لوازمات و تدارکات سفر پرداختند و در ایام توقف معروض پادشاه مرحوم شد که مجتهد العصر و الزمانی حاجی محمد ابراهیم کلباسی رحمة اللّه به جهت شفاعت‌گزاری اهالی اصفهان از دارالسلطنۀ اصفهان بیرون آمده وارد دارالایمان قم شده و منظورش آن است که بلکه سفری را که منظور امنای دولت علیه است استدعا نموده موقوف سازد.

پادشاه مرحوم چون تدارک سفر دیده شده بود و صلاح دولت علیه در موقوف شدن این سفر نبود از راه ساوه و زرند و خلجستان عبور فرموده ملاقات مجتهد العصر و الزمانی را به وقت دیگر گذاشتند و به سبب حرکات ناشایسته‌ای که از محمد حسین‌خان خلج رعایای خلجستان به عرض رسانده بودند حکم به گرفتاری او صادر شده مشارالیه خود را به آستانۀ معصومۀ قم صلوات اللّه و سلامه علیها رسانیده و پسرانش گرفتار گردیدند قلعه‌ای که در قریه نیزار و قریۀ قاضی داشت به حکم پادشاهی کوبیده شد و اردوی همایون از جهرود عبور نموده به ولایت کاشان تشریف‌فرما شدند و در عمارت فین نزول اجلال واقع شده دو هفته توقف فرموده امور آن ولایت را منتظم نموده روانۀ دارالسلطنۀ اصفهان گردیدند.

پس از ورود به دارالسلطنۀ اصفهان در عمارات پادشاهان صفویه موکب همایون نزول فرموده و به تنبیه و تأدیب اشرار حکم از مصدر جلال و جاه صادر شد، جمعی کثیر از اشرار و الواط که هریک خون‌ها کرده وخانه‌ها خراب نموده بودند گرفتار شحنۀ سیاست پادشاه جهان شده به سزا و جزای خویش رسیدند و در اوقات توقف اردوی پادشاهی در اصفهان صارم پاشا سفیر دولت علیۀ روم که برای رفع گفتگوهایی که اشاره بدان واقع شد و از طرف دولت علیۀ روم مأمور شده بود به شرف پای‌بوس مشرف شده گفتگوهای دراز و دور از کار نموده مقبول امنای دولت علیه نیفتاده بی‌نیل مرام مراجعتش دادند و هم در ایام توقف اصفهان نصر اللّه‌خان ولد امیرخان سردار مرحوم را به حکومت مملکت فارس سرافراز فرموده و او به فارس رفته به ضبط و ربط آنجا در کمال خوبی و درستی اقدام می‌نمود اما از اجل امان نیافته زیاده از یک ماه باقی نمانده مرحوم شد. پس از وفات او امیرزاده فرهادمیرزا را به ایالت آن مملکت فرستادند و موکب پادشاهی پس از انتظام امورات اصفهان از دارالسلطنۀ اصفهان حرکت فرموده از راه گلپایگان منزل به منزل تشریف‌فرما شده وارد مملکت بروجرد شده و امیرزاده بهمن‌میرزا حاکم آن ولایت به لوازم خدمتگزاری و جان‌سپاری اقدام نموده پس از انضباط ولایت بختیاری و لرستان اردوی همایون از بروجرد حرکت فرموده از راه نهاوند و کنکاور به ولایت همدان رسیدند و از بین راه اسمعیل‌خان جدیدالاسلام را با دست‌خطهای مرحمت آیین و خلاع فاخره به احوال‌پرسی این دعاگویان به تویسرکان فرستادند و این دعاگو در نهاوند با حاجی‌میرزا آقاسی ملاقات کرده همان اوقات امنای دولت علیه علی محمدخان قجر را که حاکم تویسرکان بود از حکومت معزول نموده و حکومت را به قنبر علی‌خان جلیله‌وند داده بودند چون احوالات قنبر علی‌خان معلوم این دعاگو بود از حاجی‌میرزا آقاسی التماس نمود که سفارش بلیغ به او نمایند که اخلال در امنیت و فراغت این دعاگویان ننماید و شنیدن سخنان مفسده‌جویان تویسرکان را سربار مقتضای طبیعت خود نسازد و در آن بین این دعاگوی دولت به سبب امنیت و فراغتی که از مرحمت پادشاهی داشت هجده جزو از کلام مجید را حفظ نموده به تفسیر آن عالم شده بود.

القصه حاجی‌میرزا آقاسی قنبر علی‌خان را حاکم ولایت تویسرکان نمود تا از ایام حکومت و حرکات او که باعث برهم‌خوردگی امنیت این دعاگویان شد چه معروض خوانندگان افتد. اردوی همایون وارد همدان شده قریب به یک ماه در آن بلده اقامت نمودند و امور ولایت کردستان و کرمانشاهان را منتظم فرموده و از همدان کوچ‌برکوچ روانۀ دارالخلافه شدند و در آن زمستان در دارالخلافه اقامت فرموده به گفتگوی امور قصبۀ محمره و کربلای معلی با دولت روم به دست سفرای دولت روس و انگلیس اشتغال فرموده و خسارت اموال تجار محمره و خون رعایای عجم را که ریخته شده بود مطالبه می‌فرمودند.

حکایت

ولایت تویسرکان ولایتی است کوچک مشتمل بر یک قصبه و هفتاد پارچه ده ولیکن اهالی این ولایت مردمانیند خشک‌دماغ و متکبر و وضع بقعه چنان واقع شده که دور از شوارع اتفاق افتاده تردد از ولایات دیگر به آن ولایت کمتر واقع می‌شود و خود اهل ولد نیز به سایر بلاد کمتر می‌روند و به این جهت بسیار از آداب و آداب‌دانی دورند و هریک فی‌نفسه چون کسی را ندیده‌اند خود را افلاطون و ارسطو می‌نامند و می‌دانند و اهل این قصبه و محال متفرق به دو فرقه‌اند جمعی خود را بسته و خواهان اولادمیرزا محمد سیاوشانی که در سنوات سابقه به این بلد آمده متوطن شده و صاحب قرای و مزارع گشته می‌دانند و بعضی دیگر خود را بسته و خواهان اولاد حسینعلی بیک نامی که پدرانش از اهالی سیستان و در عهد نادرشاه به تحصیل مالیات به این ولایات آمده توقف نموده صاحب عیال و اولاد و سکنه و قری و مزارع شده می‌شمارند و ایشان خود را از طایفه ملک جمشید سیستانی می‌پندارند.

این طایفه همیشه با اولادمیرزا محمد در منازعه و عداوت می‌باشند و چون از دیوان اعلی اولادمیرزا محمد به منصب وزارت این ولایت سرافرازند و پسران حسنعلی بیک منصب کلانتری دارند همیشه در مقام حسد و عداوت آن طایفه می‌باشند و در تضییع ایشان ساعی و جاهدند و این عداوت منصبی و جاهی در میان دو طایفه مستمر و برقرار است و هرمرحله و هرخانه و هرقریه که در این محال واقع است در مرور زمان دو فرقه شده هریک خود را خواهان یکی از این دو طایفه کرده‌اند و در زمان حکومت قنبر علی‌خان رئیس طایفۀ میرزا محمدمیرزا شفیع و رئیس طایفۀ حسنعلی بیک‌میرزا رضا قلی بود و این میرزا رضا قلی در مزاج قنبر علی‌خان تصرف کامل نموده و قریۀ گرزان را که از قرای معظم این ولایت است برای قنبر علی‌خان به هرحیله‌ای که بود از صاحبانش انتزاع نموده به ملکیت قنبر علی‌خان درآورد، پس از مالکیت قنبر علی‌خان بنای تعمیر قلعه برای او گذاشته عمله از ولایت گرفته و تیر از دهات انداخته به این امورات خود را مقرب حاکم ساخته به عداوت طایفۀ میرزا محمد مشغول شد و برای دهات ایشان مدعی ملکی از طایفۀ قراگوزلو تراشیده به فکر تضییع ایشان برآمد و در آن اوقاتمیرزا شفیع در آذربایجان در پیش طهماسب‌میرزا مشغول خدمت بود و برادرانش در ولایت متوجه اموراتش بودند. میرزا شفیع این جوره خرابی‌ها را که در اوضاع خود دید به دارالخلافه رفته صادق‌خان برادر خود را در توپخانۀ مبارکه به نوکری داد و متعهد سرانجام نمودن یکصد و بیست و پنج نفر توپچی داوطلب در خدمت پادشاه مرحوم شد و منصب سردستگی برای برادر خود گرفته او را به این ولایت فرستاد، و او در وقتی به ولایت تویسرکان وارد شد و حکم دولتی را آورد که میرزا رضا قلی پیشکار حاکم بود و قلعه‌ای را که در قریۀ رودآور داشت و به حکم خاقان مغفور در عهد شیخ الملوک خراب شده بود تعمیر می‌نمود و در میان ولایت مشهور نموده بود که چون دولت علیۀ ایران را با دولت علیۀ روم نقاری واقع است حکم به ساختن این قلاع شده است و چون قنبر علی‌خان حاکم را به ساختن قلعۀ گرزان مشغول ساخته بود کسی متعرض ساختن قلعۀ او نمی‌شد تا قلعه به انجام رسید و از آن طرف صادق‌خان نیز به حکم دولتی مشغول به گرفتن توپچی داوطلب شده سی چهل نفر توپچی را که انجام داد میرزا رضا قلی را آتش حقد و حسد در کانون سینه افروخته شده قنبر علی‌خان را بر آن داشت که هرکه از اهل ولایت توپچی می‌شود او را گرفته تنبیه نماید و نگذارد که این امر به اتمام رسد.

قنبر علی‌خان نیز به خواهش او سه چهار نفر از توپچیان جدید را گرفته تنبیه و مؤاخذه نمود. صادق‌خان در پیش قنبر علی‌خان به گفتگو درآمده قنبر علی‌خان اعتنایی به سخن او نکرده رفته‌رفته با صادق‌خان کمال بی‌میلی را به هم رسانیده میرزا رضا قلی مادۀ حاکم را که پخته و در عداوت آن طایفه مستعد دید نشتر خودخواهی و فساد را از جل‌بندی تزویر درآورده به آن مادۀ مستعد چنان رساند که تا صادق‌خان را گوشمالی ندهی و تنبیه معقولی نکنی حکومت تو در این ولایت مستقر و ممکن نخواهد بود.

نظر به این مقدمات قنبر علی‌خان را از تویسرکان برداشته که به قلعۀ گرزان برود و در قلعۀ گرزان به قدر هزار نفر پیاده و سواره از دهات خود و از طایفۀ جلیله‌وند و طایفۀ نانکلی و غیره جمع آورده و در نظر قنبر علی‌خان اقدام به این نوع امورات را بسیار سست و موهون نموده بنای اعتماد خود را در اقدام به این نوع امورات و گذرانیدن در نزد امنای دولت به دروغ‌گویی و اشتباه‌کاری خود که در حقیقت در آن فن ید طولایی گذاشته معتقد این بود که امنای دولت علیه غوررسی در این مواد نخواهند کرد و به قنبر علی‌خان چنان وانمود کرد که باید این جمعیت را به شهر فرستاده صادق‌خان را با غل و زنجیر گرفته به گرزان آورند تا حکومت تو مستقیم گردد.

قنبر علی‌خان به این سخن‌های واهی از جا رفته جمعیتی را که در گرزان جمع آورده بودند به او سپرده به گرفتن صادق‌خان مأمور نموده و میرزا رضا قلی نیز به اهالی محلۀ خود اخبار این مقدمه را نموده به عزم کشتن صادق‌خان از گرزان جمعیت را برداشته روانه شد خود میرزا رضا قلی قریب به شهر در مزرعه‌ای که موسوم به مزرعۀ زرگری است توقف و جمعیت را به شهر روانه نمود.

صادق‌خان بی‌خرد غافل از حوادث زمانه درخانۀ خود خوابیده بود که این جمعیت به محلۀ ایشان که موسوم به محلۀ پایین است ریخته و اهالی محلۀ میرزا رضا قلی که موسوم به محلۀ زرهان است ملحق به این جمعیت شده دست به غارت و تاراج این محله برآورده روی به‌خانۀ میرزا شفیع و صادق‌خان گذاشتند صادق‌خان دانست که منظوری به جز قتل او ندارند خود را قبل از محاصره شدن از راه آبی بیرون انداخته به قریه‌ای از قرای خود رفته از آنجا اسبی به دست آورده روانۀ دارالخلافه شد و حضرات مأمورین بعد از غارت کردن خانه‌های میرزا شفیع و صادق‌خان و زخم‌دار نمودن میرزا بابا عموزادۀ میرزا شفیع را با گلولۀ تفنگ دانستند که صادق‌خان فرار کرده و مقصود اصلی از دست رفته عود به گرزان نموده و به فکر کار خود افتادند.

این دعاگوی دولت پادشاهی چند روز پیش از این حکایات به سبب درد سینه که داشت به همدان رفته در منازل ملک‌آرا منزل نموده مشغول به معالجه بود، این اخبارات را شنیده همان روزها عود به تویسرکان نمود. در این بین کاغذی از قاصدهای قنبر علی‌خان و میرزا رضا قلی به دست افتاد که در آن نوشتجات قنبر علی‌خان بعضی مفتریات در این باب به اسم این و آن نوشته و برای تلخیص خود که خیال بی‌جا نموده بود اسم این دعاگویان را نیز در آن نوشتجات برده بود. کسان این دعاگویان از این سخنان مطلع شده این دعاگویان را از حقیقت احوال مخبر نمودند و میرزا شفیع در دارالخلافه عارض شده اسد آقا نامی را از معتبرین طایفۀ دنبلی محصل گرفته روانۀ این ولایت داشت.

قنبر علی‌خان از خواب غفلت بیدار شده دانست که کار حکومت با دخیل شدن به دشمنی و عداوت مردم منافات دارد، خواست به تدارک مافات اقدام نماید از چاه در آمد به چاله افتاد به خیال این‌که میرزا شفیع و صادق‌خان را ساکت نموده کار به هم خوردۀ این ولایت را استقامتی دهدمیرزا رضا قلی را به همدان پیش امیرزاده بهمن‌میرزا فرار داده و خود با کسان میرزا شفیع به رسم دوستی به اسم این‌که میرزا رضا قلی در قلعۀ رودآور تفنگچی جمع کرده و مستعد دعوی و یاغی‌گری است دوباره در ولایت پیاده و سواره خبر کرده با ساز و دهل طبل جهالت و نادان‌کاری خود را کوبیده و اسد آقا را همرا برداشته به سر قلعۀ میرزا رضا قلی رفت و قلعه را خراب و قریه را آتش زده و قریب به شصت نفر از رعایای آن قریه را گرفته به قصبۀ تویسرکان عود نمود.

میرزا رضا قلی بعد از ظهور این واقعه در همدان به تظلم و عرض و داد افتاده امیرزاده بهمن‌میرزا را به طمع حکومت تویسرکان انداخته و یک نفر یوزباشی از ایشان گرفته روانۀ تویسرکان شد و با دست امیرزاده بهمن‌میرزا به دیوانخانۀ مبارکۀ دارالخلافه عرض حال نمود.

این دعاگوی دولت با شیطنت‌هایی که سابقاً و لاحقا از میرزا رضا قلی و قنبر علی‌خان دیده بود خود را در این اغتشاش در تویسرکان صلاح ندیده روانۀ زیارت قم شده منتظر انجام این امورات نشست و پس از عرض و داد میرزا شفیع در دارالخلافه حکم به احضار قنبر علی‌خان و میرزا رضا قلی شده ایشان را نیز به دارالخلافه بردند و در دیوانخانۀ مبارکه هریک مبالغ کلی سیاهۀ غارت و تاراج اموال خود را داده قریب به صد هزار تومان سیاهه دادند. امنای دولت این کار را عظیم شمرده فتح اللّه‌خان مافی و میرزا فضل اللّه نوری را برای تحقیق این امور مأمور به تویسرکان ساختند و ایشان با قنبر علی‌خان و میرزا شفیع و میرزا رضا قلی از دارالخلافه بیرون آمده از راه قم روانۀ تویسرکان شدند و در حوض سلطان میرزا رضا قلی منصوبه برانگیخته میرزا شفیع را که مردی خالی از شیطنت است فریفته به او گفته بود که ما مثل میرزا فضل‌اللّه و فتح اللّه‌خانی را کجا می‌بریم و این سیاهه را که ما به دیوان اعلی داده‌ایم قریب به صد هزار تومان است اگر ده یک این را محصلین از ما مطالبه نمایند ده هزار تومان می‌شود، ما باید فکری نماییم که خود را از این مهلکه خلاصی بخشیم. میرزا شفیع پرسیده بود که چه می‌باید کرد حکایت میمون و بز ماست و صاحب‌خانه و خوردن میمون و به ریش بز کاسه ماست را مالیدن و دیدن مهمان مدقوق این اوضاع را و چوب خوردن بز بی‌تقصیر از صاحب‌خانه را به تفصیلی که در کتب مسطور است به او گفته بود میرزا شفیع پرسیده بود که بز در این میان کی باشد آن خودخواه فاسد دوست این دعاگویان دولت پادشاهی را نشان او داده و بز این معرکه قرار داده و به او گفته بود که از تو توقع دارم که در این مرحله ساکت باشی تا من خود و تو را از این مهلکه بی‌ضرر خلاصی دهم.

آن مرد خالی از شیطنت و فساد قبول سکوت را کرده میرزا رضا قلی بعد از اطمینان از سکوت او پیش قنبر علی‌خان رفته مقدماتی را که مذکور شد با او در میان گذاشت، او را نیز با خود متفق کرده به منزل فتح‌اللّه‌خان و میرزا فضل اللّه‌خان رفتند و به فتح اللّه‌خان و میرزا فضل اللّه گفت که واضح است که منظور شما بعد از آرام کردن ولایت پر کردن کیسه‌های طمع است، بر شما معلوم و یقین باشد که سیاهه‌ای را که من و میرزا شفیع در دیوان اعلی داده‌ایم و قریب به صد هزار تومان است به یکدیگر افترا و بهتان زده‌ایم، همگی دروغ و بی‌پاست و چندان نقصان به طرفین نرسیده و شما از اینجا معاودت نمایید و به من و میرزا شفیع هرچه می‌خواهید بکنید و یا آن‌که عرض مرا شنیده و ده هزار تومان به شما می‌رسانم. ایشان قدری کج‌خلق شده و سخنان درشت به او گفته میرزا رضا قلی همان جواب را اعاده نموده بود، ایشان از راه طمع ناچار شده به او گفته بودند که ده هزار تومان را به ما چگونه می‌رسانی و کدام حرف تو را باید بشنویم؟ گفته بود که جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا و برادران و منسوبانش که در تویسرکان می‌باشند ایشان را موضع اتهام دولتی می‌توان نمود پس از آن‌که مثل شما ایشان را تهمت‌زدۀ دولت کردید طوری نمایید که حکم صادر شود که ایشان را محبوس نموده به قلعۀ شاهزیده که قریه‌ای است در تویسرکان و ملک من است برده و به من از طرف دولت سپرده شوند در این صورت من که میرزا رضا قلی‌ام متعهد می‌باشم که ده هزار تومان از جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا و برادرانش و منسوبانش به داغ و شکنجه گرفته به شما رسانم.

فتح‌اللّه‌خان که خوش‌نفسی و پاک‌ذاتی او مشهور ایران است به طمع ده هزار تومان موهوم به وعده و فریب رضا قلی فریفته شده به گفتن بعضی سخنان نالایق اقدام می‌نماید و میرزا رضا قلی و فتح اللّه‌خان قنبر علی‌خان را هم با خود متفق نموده این دعاگویان بیچاره را به خیال خود آشتی‌پلو منازعین تویسرکان قرار داده به تدبیرات و خیالات خود مغرور شده غافل از فضل خداوند جهان و عدالت پادشاه زمان گردیده میرزا فضل‌اللّه را نیز به لطایف الحیل ساکت ساخته و فاتحه و خاتمۀ سفر و مأموریت خود را به خرابی و تمام کردن این دعاگویان قرار داده از حوض سلطان روانۀ قم شدند و پس از ورود به قم این دعاگو را در روضۀ مقدسه دیده به انواع سخنان فریب‌انگیز تکلیف به آمدن تویسرکان نمودند.

این دعاگوی دولت چون‌که غافل از خیال ایشان بود راضی به معاودت شده بود ولیکن فضل خدا مانع شده یک نفر توپچی از اهل تبریز که همراه حضرات مأمور به تویسرکان بود از مشاورۀ حوض سلطان آگاهی داشت حقوق نمک‌خوارگی نایب‌السلطنۀ مرحوم را به جا آورد، نصف شب به منزل این دعاگو آمده حقیقت مشورت مأمورین را در حوض سلطان به این دعاگو گفته این دعاگو فسخ عزیمت از مرافقت حضرات نموده عزم توقف را در قم جازم آمد و هرچه از آن توپچی خواست که نام خود را معلوم نماید اظهار نام و نشان خود را ننمود.

القصه چون صبح صادق طلوع شد میرزا فضل‌اللّه و فتح اللّه‌خان به روضۀ مقدسه آمده این دعاگو را تکلیف به روانه شدن نمودند. این دعاگوی دولت که هرگز در خواب و خیال چنین روزها را نمی‌دید خود را میان چنین بلاها گرفتار دیده گریه راه گلو را گرفته به سکوت پرداخت حضرات دانستند که این دعاگو مرافقت با ایشان نخواهد نمود پس از یأس به این دعاگوی دولت گفتند که سنگی برای تو به چاه بیندازیم که میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام هم نینداخته باشد و فتح اللّه‌خان خوش‌نفس برای کج خلق نمودن و تیز کردن میرزا فضل‌اللّه رو به این دعاگو کرده به طریق سرزنش و سرکوب گفت ای مرد نادان به اوجاق‌میرزا اسداللّه خیانت مکن از این حضرت شرم کن از خدا اندیشه کن و به میرزا فضل‌اللّه دروغ نگو بیا برویم و این میرزا اسداللّه پدر میرزا فضل‌اللّه بود.

میرزا فضل‌اللّه از شنیدن این کلمات کج‌خلق و دلتنگ چون اسپند بر آتش آمده از روضۀ مطهره بیرون رفت و در رواق مبارک ایستاد و به غیظ تمام گفت ای نوکرهای جهانگیرمیرزا یک نفر از شما در اینجا مانده‌ایدخانه‌تان را در تویسرکان خراب کرده پدرتان را از گور درمی‌آورم. سه چهار نفر نوکر که همراه این دعاگو بودند از ترس و خوف فرار کرده احدی در پیش این دعاگو نماند و دعاگو با همۀ عجز و ناتوانی فردا وحیدا در آن روضۀ مقدسه ماند و میرزا فضل‌الله و فتح‌الله‌خان سوار شده میرزا رضا قلی پیش افتاده همه جا چشمک زنان و غیبت‌کنان در آن ایام زمستان دو شب در عرض راه که قریب چهل فرسنگ است خوابیده حضرات را به این تعجیل به تویسرکان رسانید و به محض ورود تویسرکان در درب‌خانه این دعاگویان قراول گذاشته به منازل خود رفتند.

از قضایای حسنۀ خداوندی امیرزاده احمدمیرزا و امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا سوار شده در خارج بودند، بعد از شنیدن داستان قراول خود را به همدان رسانیده به‌خانۀ امیرزاده بهمن‌میرزا می‌روند و امیرزاده خسرومیرزا درگیر حضرات مانده او نیز متوسل به حق تعالی شده رقعه‌ای به میرزا فضل‌الله نوشته توقع ملاقات می‌نماید، میرزا فضل‌الله بعد از لیت و لعل اذن ملاقات داده امیرزاده خسرومیرزا با چهار نفر قراول به منزل فتح‌الله‌خان و میرزا فضل‌الله می‌روند میرزا فضل‌الله کج‌خلقی بسیار به او کرده بعد از کج‌خلقی‌ها به او می‌گوید که این مال دنیا برای چه خوب است؟ شنیده‌ام و یقین دارم که امپراطور روس صد و پنجاه هزار باجوقلو به شما داده است، ای امیرزادۀ نادان پنجاه هزار این را به من قرمساق بده و پنجاه هزار دیگر را باز به من زن‌قحبه بده که در درب‌خانه پادشاهی در راه تو به این و آن بدهم و پنجاه هزار دیگر را خودت پایت را دراز کن و به راحت بخور.

امیرزاده خسرومیرزا می‌یابند که این حرف‌ها و گفتگوها پاورقی ندارد به هزار ترس و وهم سؤال می‌کنند که قراولی که به درخانۀ ما گذاشته‌اید به چه سند است و به حکم کیست؟

فتح‌الله‌خان و میرزا فضل‌الله بعد از شنیدن این کلمه به امیرزاده خسرومیرزا کج‌خلقی زیاد کرده می‌گویند ما خود فرمان ناطق می‌باشیم به فرمان و رقم چه احتیاج داریم. خسرومیرزا در کار خود متحیر شده به ایشان می‌گوید که اگر منظور شما تنخواه است برادران من بعضی در قم متوقف و بعضی به همدان گریخته‌اند، این رفتار شما را که با من بدانند هرگز به این ولایت نخواهند آمد و به دارالخلافه رفته به تظلم و تشکی مشغول می‌شوند بهتر آن است که قراولان را از درب‌خانۀ ما بردارید تا من ایشان را مطمئن نموده بیاورم پس از آن هرطریق خواهش شما باشد معمول می‌داریم.

میرزا فضل اللّه این سخن را پسندیده سخنان نرم با خسرومیرزا در میان می‌گذارد و خسرومیرزا نیز با او چاپلوسی کرده به منزل عود می‌نماید و قراولان نیز از درب‌خانه دور شده خسرومیرزا خود را با میرزا باقر خالوی خود به میان باغچه‌ای که در پشت‌خانه‌های نشیمن است انداخته از باغچه دیواری شکست خورده بود در آن نصف شب در زمستان و برف خود را از آن شکست دیوار پایین انداخته و پیاده به قریۀ تیولی داشت خود را رسانیده و از آنجا بلاتأمل سه رأس یابوی پالانی پیدا کرده خود را به همدان به‌خانۀ امیرزاده بهمن‌میرزا می‌اندازد.‌میرزا رضا قلی صبح از این واقعه خبر شده خود را به میرزا فضل اللّه و فتح‌اللّه‌خان می‌رساند و به آنها می‌گوید که امیرزاده خسرومیرزا به میان طایفه خزل و لرستان گریخته و از آنجا می‌خواهد پانصد سوار برداشته بیاورد و زن و بچه خود را از دست شما گرفته به کربلا برود و من این کیفیت را عریضه از طرف شما به دولت عرض کرده‌ام و قاصد حاضر نموده‌ام عریضه را مهر کرده به زودی روانه نماییم که مبادا کار خام شود ایشان نیز بلاتأمل عریضه را مهر کرده و افتراهای بسیار در او نوشته به دارالخلافه فرستادند و نوشتند که ما صلاح چنان می‌دانیم که عیال این حضرت را به قلعه شاه زید برده در آن قلعه به معتمدین بسپاریم و از همدان نیز امیرزاده بهمن‌میرزا حقیقت احوال را به خدمت پادشاه مرحوم عرضه داشت کرده پیش میر علی نقی‌خان طالش وکیل خود فرستاد که به نظر پادشاه مرحوم برساند.

از قضا قاصد امیرزاده بهمن‌میرزا در دروازۀ دارالخلافه به میر علی نقی‌خان می‌رسد که از طرف پادشاه مرحوم مأمور به همدان بوده است نوشتجات او را از قاصد گرفته به جیب خود گذاشته روانۀ همدان می‌شود و از این طرف عریضۀ میرزا فضل‌اللّه‌خان و فتح‌اللّه‌خان به پادشاه مرحوم رسیده پادشاه مرحوم از خواندن عریضه احتمال صدق داده و فی‌الجمله متغیر شده دست‌خط صادر می‌فرماید که عیال حضرات را قراول گذاشته نگهدارید تا ببینیم حضرات در کجا می‌باشند.

بعد از رسیدن این دست‌خط حضرات که شراب نخورده مست بودند به فساد و شیطنت میرزا رضا قلی صد نفر سرباز دستۀ طالب‌سلطان برادرزادۀ میرزا رضا قلی را قراول آورده مادر پیر و عیال و اطفال این دعاگویان را به قراول انداختند و پنج طاقه شال کشمیری و یک قطعه گل یقه الماس از والده و پنجاه جلد کتاب از کتاب‌های این دعاگو با بعضی ظروف چینی و بلور به رسم مهلتانه گرفته قلعۀ شاه‌زید را خالی کرده میرزا رضا قلی به وجد و شادمانی کوشیده خیالی را که در دیگ سینۀ خود هشت سال بود به آتش طمع می‌جوشانید پخته فرض کرده دو سه قریه را که این دعاگویان زرخرید و تیول داشتیم به حواله داده و برادر خود میرزا اسکندر را به قریۀ ملکی و تیول این دعاگو فرستاده به ضبط انبار و ملک این دعاگو اقدام نمود و از همدان امیرزاده بهمن‌میرزا احمدمیرزا را به قم فرستاده به این دعاگوی دولت شاهی اعلام نمود که ماندن شما در قم صورتی ندارد به دارالخلافه بروید امر خود را صورتی بدهید و امیرزاده خسرومیرزا و مصطفی قلی‌میرزا را از همدان با خود برداشته به دارالخلافه برد و میرزا فضل‌اللّه‌خان و فتح‌اللّه‌خان از شنیدن این حکایت به فکر کار خود افتاده فی‌الجمله دست از زیاده‌روی کوتاه نموده و منتظر اخبار دارالخلافه نشستند و امیرزاده بهمن‌میرزا، خسرومیرزا و مصطفی قلی‌میرزا را تا منزل رباط کریم برده در آن منزل امیرزادگان را واهمه گرفته نصف شب بدون خبر امیرزاده بهمن‌میرزا سوار شده به شاهزاده عبد العظیم رفتند و رقعه به امیرزاده بهمن‌میرزا نوشته او را از احوال خود مخبر ساختند و امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا در شاهزاده عبد العظیم نیز طاقت نیاورده خود را به منزل حاجی‌میرزا آقاسی انداخت و این دعاگو از قم اقدام به رفتن دارالخلافه ننموده با امیرزاده احمدمیرزا در قم ماند.

پادشاه مرحوم در مجلس اول که امیرزاده بهمن‌میرزا به خدمت ایشان مشرف شده بود احوال تویسرکان را پرسیده بودند امیرزاده بهمن‌میرزا کیفیت را به تفضیل معروض داشته بود پادشاه مرحوم فرموده بود که‌میرزا فضل‌اللّه و فتح‌اللّه‌خان به ما صراحةً عرض کرده‌اند که خسرومیرزا به میان خزل و لرستانات رفته است امیرزاده بهمن‌میرزا عرض کرده بود که خسرومیرزا الان در شاهزاده عبد العظیم و مصطفی قلی‌میرزا درخانۀ جناب حاجی‌میرزا آقاسی و جهانگیرمیرزا و احمدمیرزا در قم می‌باشند پادشاه مرحوم تغیر فرموده دست‌خط به احضارمیرزا فضل‌اللّه و فتح‌اللّه‌خان صادر می‌نمایند که هرچه در تویسرکان از عیال و کسان این دعاگویان گرفته‌اند رد کرده به دارالخلافه آیند کسان میرزا فضل‌اللّه و فتح‌اللّه‌خان حقیقت احوال را از دارالخلافه به ایشان نوشته ایشان را تاب توقف در تویسرکان نمانده قبل از رسیدن دست‌خط پادشاهی فرارا بیرون آمدند و دیگ فساد میرزا رضا قلی از جوش افتاده آرزوهایش خام و نپخته ماند و پادشاه مرحوم امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا را نوازش و مرحمت فرموده اذن توقف در دارالخلافه به استدعای این دعاگویان دادند و به امیرزاده خسرومیرزا خلعت مرحمت فرموده و نوازشات مخصوص ساخته اذن و اجازۀ انصراف به تویسرکان ارزانی داشتند و این دعاگوی دولت از این جوره حرکات فسادآمیز که از میرزا رضا قلی شرانگیز به ظهور می‌رسید دلتنگ شده عزم توقف قم را جزم نمود و امیرزاده احمدمیرزا را روانۀ تویسرکان ساخت و خود مشغول به تحصیل علوم دینیه شده به خواندن مقدمات و فقه و اصول در مدرسۀ قم اشتغال ورزید و بعضی از اموال و اسباب را از میرزا فضل‌اللّه و فتح‌اللّه‌خان امیرزاده مصطفی قلی‌میرزا به حکم پادشاه پس گرفت و پس از ظهور این مفاسد و اکاذیب قنبر علی‌خان معزول و میرزا رضا قلی در تهران مأمور به توقف آمده تا سال وفات پادشاه مرحوم در آنجا ماند تا بعد چه کند و چگونه از احوالات او نوشته آید و منتقم حقیقی در مدت یک سال فتح‌اللّه‌خان را به ناخوشی وبا گرفتار کرده به مقر و مقام خود فرستاد و میرزا فضل‌اللّه به سببی از اسباب غیبی که تفصیل آن را مناسب زمان نمی‌دانم به چوب‌کاری عدالت پادشاهی تا کمر ریخته شده با برادران محبوسا به کاشان فرستاده شد تا ایام وفات شاه مرحوم در آنجا بودند و این دعاگوی دولت بعد از پنج سال توقف در قم و تحصیل مقدمات و اخذ اصول از استادی جناب مجتهد العصر و الزمانی آخوند ملا محمد صادق سلمه اللّه به ساختن کاروانسرایی که در درب دروازۀ معصومه است مشغول شده حسادان مملکت حسد برده به منازعه برخاسته و حاکم مملکت را با خود یار نموده و به مرافعات و محاکمات اقدام نمودند و این دعاگو را دلتنگ نموده و به دارالخلافه رفت و در نجف آباد حاجی‌میرزا آقاسی را دیده حاجی به این دعاگو نوازش کرده و حفظ کاروانسرا را که کسی به خلاف شرع به این دعاگو متعرض نشود تعهد نمود.

چون ولایت قم متعلق به میرزا نصر‌اللّه صدر الممالک بود و حاجی‌میرزا آقاسی را با او الفتی نبود به این دعاگو گفت که به تویسرکان رفته مشغول به دعاگویی باشد این دعاگو نیز استجابت سخن ایشان را نموده فرخ‌خان کاشی خلعت و نوازش و دستخط التفات از پادشاه مرحوم به این دعاگو رسانیده این دعاگوی دولت پادشاهی به دلخوشی تمام روانۀ قم شده عیال را برداشته به تویسرکان آمد و از تاریخ هزار و دویست و شصت و سه تا حال تحریر که ابتدای شصت و هفت است در تویسرکان می‌باشد تا بعد از این چه پیش آید و از پردۀ غیب چه ظهور نماید.

حکایت

از عجایب اتفاق آن‌که در سنۀ هزار و دویست و شصت و سه در شهر قم الاغی متولد شده که یک چشم در پیشانی داشت و جای چشم‌های معتاد که در سایر الاغ‌ها می‌باشد صاف و ممسوح بود و هیچ علامتی نداشت و لب بالا نیز به هیچ وجه خلقت نشده بود و لب پایین آن حیوان به طریقی آفریده شده بود که تا نزدیک دماغ او رسیده عوض لب بالا فک اعلای آن حیوان را مستور ساخته بود. صاحب الاغ بعد از تولد این حیوان ترسیده سر او را بریده به خدمت مجتهد العصر و الزمانی آخوند ملا محمد صادق آورده بود و همه کس در آن مجلس سر آن حیوان عجیب الخلقه را دیده بودند چون غرابت داشت تحریر شد.

ذکر وفات امیرزاده قهرمان‌میرزا و محمدخان امیرنظام در ولایت آذربایجان و حرکت اردوی همایون از دارالخلافه به آب‌گرم قزوین

امیرزاده قهرمان‌میرزا برادر اعیانی پادشاه مرحوم بود و به حکومت آذربایجان از طرف پادشاه مرحوم چنان‌که مذکور شد منصوب آمده بود در ایام توقف اردوی پادشاهی در هرات فی‌الجمله آثار مرض در او ظاهر شده نسیان و فراموشی بر او طاری گردید و قریب به دو سه سال این مرض به طول انجامیده روزبه‌روز اشتداد می‌پذیرفت و ضعف باصره نیز علاوۀ علت شده پهلو بر بستر ناتوانی نهاده اطبای حاذق از معالجه‌اش عاجر آمدند و مرض منجر به وفات و ممات گردیده در عالم جوانی به رحمت یزدانی واصل و حزن و غم بر محبان و دولت‌خواهان استیلا یافته به لوازم تعزیت‌داری و سوگواری کوشیدند و تسلی قلوب را به سلامتی پادشاه جوان و به وجود ذیجود ولیعهد دولت علیۀ ایران دادند و شاهزاده ملک قاسم‌میرزا نعش آن نوجوان را برداشته به دارالایمان قم رسانیده و در جنب مضجع خاقان مغفور مدفون ساختند و اولاد و عیال ایشان به دارالخلافه رفته در ظل رأفت و تربیت پادشاه مرحوم آسایش گزیدند و یک دو ماه از وفات امیرزاده قهرمان‌میرزا محمدخان امیرنظام که از امرای اعظم و ارکان دولت علیه ایران بود در دارالسلطنۀ تبریز وفات یافته جمیع اهل آذربایجان از وفات او متأثر شدند و چندان نیک ذاتی و نیک رفتاری از او نسبت به عجزه و رعایای آن ولایت ظاهر شده بود که جمیع کسبه و عجزۀ آن ولایت بدون حکم و فرمایش دیوان اعلی دروب اسواق وخانات را بسته فوج‌فوج و دسته‌دسته به محفۀ تابوت او حاضر شده گریه و زاری آغاز می‌نهادند و چندین سال بود که در آذربایجان کارگزار و حکمران بود و احدی از او به قدر سر مویی رنجش و نارضایی نداشت و همه کس برای او طلب مغفرت و آمرزش نموده و می‌نمایند خدای تعالی او را غریق رحمت خود گرداند.[۱۹] پس از وفات امیرزاده و قهرمان‌میرزا پادشاه مرحوم و نظر به قابلیت ذاتی و استعداد جبلی‌میرزا محمد تقی‌خان را به منصب وزارت نظام سرافراز ساختند و خدمات مرجوعۀ امیرنظام مرحوم را به عهدۀ میرزا محمد تقی‌خان مفوض و موکول داشتند و میرزا محمد تقی‌خان نیز چون سال‌ها با محمدخان امیرنظام نشست‌وبرخاست نموده بود و از رفتار و سلوک و آداب‌دانی و اخذ طریق سلوک نموده در خدمت مرجوعۀ به خود چندان کاردانی و خیرخواهی ظاهر گردانید که محل وثوق و اعتماد پادشاه مرحوم گردید.

حاجی‌میرزا آقاسی این معنی را از پادشاه مرحوم ادراک نموده هم در آن اوقات میرزا محمد تقی‌خان را به سفارت دولت علیۀ روم نامزد نموده روانۀ آن مرز و بوم ساخت و بعضی از احوالات سفر ایشان در مقام خود به رشتۀ تحریر کشیده خواهد شد انشاء اللّه و چون امر نظام و لشکریان از تفویض آن منصب به وزیر نظام منسق و منظم آمد رأی پادشاه مرحوم در آن قرار گرفت که امر حکومت آذربایجان را به امیرزاده بهمن‌میرزا مفوض فرمایند لهذا میر علینقی‌خان طالش را که وکیل امیرزاده و در درب‌خانۀ مبارکه بود به طلب او به همدان فرستادند و میر علینقی‌خان به همدان آمده امیرزاده بهمن‌میرزا را از حکم پادشاه جهان مستحضر ساخت و امیرزاده بهمن‌میرزا به دارالخلافه رفته به منصب حکومت آذربایجان سرافرازی حاصل نموده روانۀ آذربایجان شده به خدمات مرجوعۀ خود قیام و اقدام می‌نمود و در این اوقات حاجی‌خان ولد سلیم‌خان حاکم ولایت شکی که از طرف پادشاه مرحوم حاکم ولایت کرمانشاهان بود برای انضباط امور سرحدیۀ کرمانشاهان تا قصبۀ کرند رفته بود و از قراری که اشتهار یافت طمع به دختر یکی از رعایای قصبه نموده و می‌خواسته است که بدون قواعد شریعت طاهره او را به منزل خود برده باشد، اهالی آن قصبه راضی به آن حرکت ناشایسته نگردیده او را نصیحت نمودند و او نصیحت‌پذیر نشده به ایذاء و اذیت اهالی آن قصبه پرداخت. اهالی آن قصبه دست از غیرت و حمیت خود نکشیده حاجی‌خان را محاصره نموده او نیز با کسان به خودداری کوشیده و از کرمانشاهان مدد طلبید تا رسیدن مدد اهالی قصبۀ کرند از ترس جان خود که اقدام به چنین امری نموده بودند هجوم به منزل او نموده او را گرفته با جمیع توابع و لواحقش مقتول ساختند و پس از این عمل خوف و وهم بر ایشان مستولی شده بالتمام اهل و عیال خود را برداشته متفرق شدند و پادشاه مرحوم محبعلی‌خان ماکویی را به ایالت آن ولایت نامزد فرموده و در باب اهالی کرند حکمی از دولت صادر نشد. پس از اطمینان باز متفرقۀ رعایا عود به اوطان اصلی نمودند و در همین اوقات فیمابین رضا قلی‌خان والی اردلان و عبد اللّه پاشا حاکم شهر زور و سلیمانیه نقاری پیدا شده رضا قلی‌خان که از بادۀ جوانی مست و از شراب ارغوانی در دایرۀ حیرانی همیشه سرگردان بود اهالی ولایت اردلان را بی‌خردانه جمع نموده در کمال غفلت و بیهوشی جمعیت خود را برداشته به سرحد سلیمانیه قدم گذاشته آسوده نشست و به خواندن مطربان خوش آهنگ و به نواختن طنبور و چنگ مشغولی نموده غافل از این‌که عبد اللّه پاشا از ابتدای طفولیت تا آخر ایام جوانی که در دارالسلطنۀ تبریز به رسم گروگان از طرف سلیمان پاشا والدش متوقف بود دست‌آموز امرا و اعیان دولت آذربایجان شده از همۀ نکات رزمی و بزمی آگاهی یافته پختۀ همه کار گردیده است.

در مقابل چنین پخته این نوع خام نشستن و خام سرودن غایت بی‌خردی و نهایت نادانی است و عبد اللّه پاشا بعد از دانستن این احوال دو هزار نفر سوار آزموده برداشته خود را به اردوی رضا قلی‌خان رسانیده وخان والی را با اتباعش همان قدر فرصت ماند که خود را به اسب‌های جلین رسانیده راه فرار پیش گرفتند و عبد اللّه پاشا اسباب تجمل و اردوی او را غارت کرده عود به سلیمانیه نمود و پادشاه مرحوم از این حرکت رضا قلی‌خان و حرکات دیگرش که لایق تحریر نیست نسبت به او بی‌التفات شده با وجود اینکه همشیرۀ اعیانی پادشاه مرحوم را در حبالۀ نکاح داشت و خود نوادۀ دختری خاقان مغفور بود او را از حکومت مملکت اردلان معزول فرموده به دارالخلافه احضارش داشتند و در آنجا تا ایام وفات شاه مرحوم محبوس نظر بود.

پادشاه مرحوم پس از انقضای زمستان و انتظام این جوره مهام در بهار به اجتماع بعضی از لشکریان فرمان داده به جهت وجع پا که در وجود مبارک حادث شده بود و اطباء ورود به چشمه‌های حاره و غسل نمودن را تجویز نموده و نافع شمرده بودند به طرف دارالسلطنۀ قزوین تشریف‌فرما شدند و از آنجا به چشمۀ آب‌گرمی که در محال آن ولایت بود تشریف برده تابستان را در آن ولایت منقضی ساختند و در همین اوقات امیرزاده بهمن‌میرزا را با لشکریان نظام آذربایجان به جهت نقاری که فیمابین دولت علیۀ ایران و روم بود به سرحد مملکت خوی و سلماس فرستادند و لشکریان و سرحدداران دولت علیۀ روم نیز قریب به سرحد آمده نشستند و سفرای دولت روس و انگلیس به گفتگو درآمده طرفین را از مجادله و مقاتله به سخنان دوستانه مانع آمدند و تعهد نمودند که به فرستادن سفرا رفع گفتگو و نقار فیمابین را بالکلیه نمایند و به این جهات اردوی همایون از دارالسلطنۀ قزوین به دارالخلافه عود فرموده و امیرزاده بهمن‌میرزا نیز از سرحد به دارالسلطنۀ تبریز معاودت نمود.

ذکر تعیین میرزا محمد تقی‌خان وزیر نظام برای گذرانیدن امورات دولت علیۀ ایران با دولت علیۀ روم و تجدید مصالحه

حاجی‌میرزا آقاسی در خدمت پادشاه مرحوم چنان مصلحت دید که وزیر نظام دولت علیۀ ایران را برای رفع این نقار و اتمام این کار که با دولت علیۀ روم به میان آمده مأمور به سفارت آن دولت نمایند نظر به این مصلحت دید نوشتجات دولتی نوشته شده وزیر نظام به سفارت دولت علیۀ روم مأمور گردید.

وزیر نظام در اوایل سنۀ هزار و دویست و شصت از دولت علیۀ ایران به دولت علیۀ روم رفته در مملکت ارزنة الروم به حکم امنای آن دولت با سر عسکر آن ولایت گفتگو آغاز نهاده حاجی‌میرزا آقاسی که با وزیر نظام صفایی نداشت و وجود او را در ایران و در خدمت پادشاه جهان مخل آسایش خود می‌دانست اهتمام در گذشتن امور ایشان نمی‌نمود چنان‌که اکثر نوشتجات ایشان را در میان نوشتجات حاجی‌میرزا آقاسی بعد از وفات شاه مرحوم و رفتن حاجی به کربلای معلی همچنان سر به مهر نگشوده یافتند.

القصه وزیر نظام تا سنۀ هزار و دویست و شصت و سه در ارزنة الروم ماند. در آن اوقات حاجی‌میرزا آقاسی برای تضییع و تخریب وجود شریف وزیر نظام خواهش از دولت علیۀ روم نمود مضمون آن‌که دولت علیۀ روم مأذون نمایند مسجدی در دارالاسلام بغداد دولت علیۀ ایران بنا نهاده به آداب تشیع پیش‌نماز تعیین شود که شیعی مذهبان مملکت بغداد در آن مسجد بدون تقیه به آیین و آداب جعفری صلوات‌الله و سلامه علیه و علی آبائه اذان گفته نماز فریضه ادا نمایند.

وزیر نظام در اظهار این خواهش تأمل نموده و به حاجی‌میرزا آقاسی نوشته بودند که واضح است که دولت علیۀ روم این خواهش را قبول نخواهند نمود و از آن گذشته برای ملت و دولت ایران این خواهش چه فایده دارد حاجی‌میرزا آقاسی قبول این معنی را ننموده دوباره اصرار به وزیر نظام نموده بودند که باید به اظهار این خواهش اقدام نمایی، وزیر نظام ناچار استمزاج‌گونه‌ای از خواص سر عسکر ارزنة الروم که وکیل دولت علیۀ روم بود نموده بودند. به محض دریافت نمودن دولت علیۀ روم این خواهش را که سفیر دولت علیۀ ایران در نظر دارد علما و مفتیان بلد را تحریک نموده بودند که عوام الناس آن ولایت را جمع نموده به منزل سفیر دولت ایران ریخته دست به هرزه‌کاری و زبان به هرزه‌درایی گشایند.

عوام الناس ارزنة الروم به قدر سی چهل هزار نفر اجتماع نموده منازل وزیر نظام را احاطه نموده بودند و زبان به هرزه‌درایی گشودند و به انداختن سنگ و تفنگ اقدام نمودند و وزیر نظام اصلاًً از وقوع این حادثه مضطرب و متزلزل نشده و در وثاق خود نشستند، سی چهل نفر توپچی نظام دولت ایران به محافظت وجود شریفش اشتغال نمودند و کار به جایی رسید که دیوار همان منزل را که وزیر نظام نشسته بود عوام الناس ارزنة الروم بنای شکافتن گذاشتند و توپچیان با شمشیرهای برهنه به مدافعۀ آنها پرداختند و جمیع اسباب و اوضاع منزل را عوام الناس تاراج و غارت نمودند و این غوغا قریب به پنج ساعت طول کشید و از طرف سر عسکر ارزنة الروم کسان دولتی آمده دفع غوغای عوام را نموده و به خدمت وزیر نظام رسیده زبان به عذرخواهی گشودند و با وجود این‌که این حکایت نیز علاوۀ گفتگوهای فیمابین شد وزیر نظام به قوت عقل خداداد به هرنحو که مقدور بود سعی و تلاش نموده مجددا مصالحۀ دولتین را در سنۀ هزار و دویست و شصت و سه به اتمام و انجام رسانیده با کمال سرافرازی از دولت علیۀ روم با مصالحه‌نامۀ جدید معاودت نموده به خدمت پادشاه مرحوم در دارالخلافه مشرف شدند و حاجی‌میرزا آقاسی بنای بدسلوکی را با ایشان گذاشته و ایشان نیز بعد از تشریف بردن ولیعهد به ولایت آذربایجان از دارالخلافه روانۀ آذربایجان گردیدند و نه ماه نکشید که جوهر ذاتی و استعداد فطری خود را در خدمات دولت علیۀ ایران ظاهر ساختند چنان که به تفصیل مذکور خواهد شد انشاءاللّه.

ذکر جشن و سرور حضرت ولیعهد که در دارالخلافۀ تهران واقع شد

چون حضرت ولیعهد به سن رشد و تمیز رسیدند رأی جهان‌آرای پادشاهی بر آن قرار گرفت که درّی از دراری اصداف سلطنت را برای حضرت ولیعهد خطبه فرمایند لهذا صبیۀ شاهزاده احمدعلی‌میرزا را لایق و سزاوار دانسته به تدارکات عیش و سرور حکم و اشارت فرمودند. جشنی عظیم در باغ نگارستان مرتب داشتند و از اطراف و جوانب ایران اهل عیش و طرب در آن انجمن حاضر شده هفت شبانه‌روز به عیش و سرور کافۀ انام مشغولی نمودند و در ساعت سعد قرآن سعدین واقع شد خدای تعالی همه وقت عیش و سرور را به این‌خاندان برقرار و مستدام فرماید به حق محمد و آله.

ذکر حکایاتی که در دارالخلافه واقع شد در ایام مرض پادشاه مرحوم و شفا یافتن از درگاه اله

بعد از انقضای زمستان آن سال و گذشتن جشن نوروزی فی‌الجمله مرض بر وجود پادشاه مرحوم استیلا یافته و وجع پای مبارک شدید شده منجر به ضعف و ناتوانی گردید چون تا آن زمان مرض چندان اشتداد نمی‌یافت و هروقت که عارض می‌شد به زودی معالجه‌پذیر می‌گردید در این وقت که مرض را شدتی پیدا شد هرسری را سودایی پدید آمد و هرخامی به خیالی افتاد، اللّه‌قلی‌میرزا که ربیب حاجی‌میرزا آقاسی و نوادۀ دختری خاقان و نوادۀ پسری حسین قلی‌خان برادر خاقان بود و به سبب وزارت حاجی‌میرزا آقاسی منصب ایلخانی‌گری طایفۀ علیۀ قاجار به او مفوض شده بود و در اوقات ترقی پا از دایرۀ منصب خود بیرون گذاشته به اکثر امورات دولتی دخل و تصرف می‌نمود و امرا و اعیان نیز از ترس حاجی‌میرزا آقاسی با او به طریق دیگر سلوک می‌کردند و در اوقات مرض پادشاه مرحوم به باغ خود که در خارج دارالخلافه است رفته به فکرهای باطل افتاده جمعیت جمع نموده به طریق‌های نالایق حرکت می‌نمود و بی‌اذن و اجازۀ دولت علیه از قورخانۀ مبارکه سرب و باروت بسیار گرفته به باغ خود برده بود و به حرکات مجنونانه اقدام نموده و به گفتن سخنان ناشایست تکلم آغاز نهاد و همچنین از قراری که از کسان معتمدمیرزا نصراللّه اردبیلی مسموع این دعاگوی دولت در ولایت قم شد میرزا نظر علی حکیم باشی قزوینی با یکی از اهالی نظام قزوین سابقاً آشنا و واسطۀ امورات او در خدمت پادشاه مرحوم شده بود و آن شخص را به منصب سرتیپی دو فوج قزوین رسانیده و ضمنا با او قرار داده بود که در ازای این همه محبت از تو خواهش دارم که هر وقت نوشتۀ من به تو برسد افواج نظام قزوین را بی‌تأمل برداشته به دارالخلافه روانه شوی و این معاهده فیمابین حکیم باشی و سرتیپ قزوینی برقرار بوده است.

در اوقات اشتداد مرض پادشاه مرحوم حکیم باشی که خود را از ارکان دولت علیه می‌دانست چنان مصلحت می‌بیند که افواج قزوین را به دارالخلافه احضار نماید و قراول و کشیکچی ارگ همایون و دولتخانۀ مبارکه را تغییر داده و این خدمات را به افواج قزوین تفویض کند و اگر العیاذ باللّه امری واقع شود کسان به تبریز فرستاده امیرزاده بهمن‌میرزا را به دارالخلافه آورده و بر مسند خلافت برقرار و متمکن سازد و به این خیال محال جمعی را با خود متفق ساخته و به نزد میرزا نصراللّه صدر الممالک نیز رفته این گفتگو را با او به میان می‌گذارد و میرزا نصراللّه بعضی سخنان که همه وقت به کارش بیاید به او گفته او را روانه می‌سازد و به حاجی‌میرزا آقاسی این گفتگوی حکیم باشی را اعلام می‌نماید.

چون مرض پادشاه در کمال شدت بود همۀ دولتخواهان دست توسل به دامن الهی زده از لطایف غیبی چشم داشت سدّ این جوره امور را داشتند و از قراری که مسموع شد در آن اوقات شاهزاده ملک قاسم‌میرزا به دولت‌خواهی سرکار ولیعهد دامن همت بر کمر زده به قدر مقدر و سعی و تلاش می‌نمود و به منازل وزرای دول خارجه آمد و رفت می‌کرد و این سخنان در دارالخلافه بروز و شیوع پیدا کرده بود و همۀ خلایق منتظر بودند که از پردۀ غیب چه ظاهر شود و پادشاه مرحوم یک روز و یک شب بی‌هوش افتاده بودند که در این وقت از شفاخانۀ غیبی و از فضل خدا آثار صحت در وجود پادشاه مرحوم پیدا شده چشم مبارک را گشوده تکلم فرمودند.

از قراری که مسموع شد علت و سبب شفا بعد از فضل خدا آن بود که فصدی به موقع در حالت بی‌هوشی واقع شده آن فصد مفید افتاد و سبب صحت و تندرستی پادشاه مرحوم آمد ولیکن آنچه واضح و لایق است سبب شفا آن‌که اگر العیاذ باللّه در آن اوقات این امر ناگزیر پیش می‌آمد اغتشاش کلی در میان عباد اللّه پیدا شده استقامتی که در پردۀ غیب به وجود ذیجود پادشاه جهان برای سرپرستی ضعفا و عجزۀ اهالی مملکت ایران منوط و مربوط بود یمکن به ظهور نمی‌رسید، چون کارکنان عالم قضا اسباب جهانداری و پادشاهی این سایۀ اله و این پادشاه گردون‌جاه را در عالم غیب مرتب می‌نمودند به آن سبب پادشاه مرحوم را از آن مرض شدید صحت پیدا شده خار و خاشاک چند را که بایست از سر این راه برداشته شود برداشتند.

القصه بعد از حصول صحت کامل عموم اهالی ایران به شادمانی و چراغانی پرداخته نذورات و تصدقات به ارباب استحقاق دادند و دولت‌خواهان حکایات واقعۀ ایام مرض را به سمع پادشاه جهان رسانیدند اولا حکیم نظر علی را که از جهانگردی و درویشی به این مرتبۀ علیا رسانیده بودند در این هنگام با وجود حضرت ولیعهد این نوع خیالات ناپسندیده از او ظهور نموده بود از نظر التفات دور ساختند و حکیم نظر علی به قزوین رفته در آنجا تاب توقف نیاورده پناه به آستانۀ حضرت معصومه آورده در آنجا مقیم آمد و اما شاهزاده ملک قاسم‌میرزا را جناب حاجی‌میرزا آقاسی بدگویی کرده پادشاه مرحوم به شاهزاده پیغام داده بودند که شما چرا در ایام مرض من به منازل سفرای دول خارجه تردد داشتید و به همین کلمه ایشان را نیز عذر خواسته از دارالخلافه روانۀ آذربایجانش ساختند و اما ایلخانی را پادشاه مرحوم به حکومت گلپایگان و بروجرد مأمور فرموده در دارالخلافه اذن و اجازۀ توقفش ندادند.

حکایت

حکیم نظر علی مردی سودا مزاج بود بعد از ورود به قم خیالات سوداویه در او ظاهر شده خواب و خوراک بالکلیه از او منقطع آمده در خوردن قهوه که مزید سوداست افراط نمود و در کشیدن غلیان که ممد خیالات است اکثار آغاز نهاد لهذا خیالش بر آن کشید که غفلة سوار شده به اردوی همایون رفته به خدمت حاجی‌میرزا آقاسی رسیده عذر تقصیرات خود را خواهد و در عالم درویشی مضی ما مضی گوید و راه صدق و صفا پوید. بر توسن این خیال سوار شده تندتر از وهم تیزتک خود را در شمیران به اردوی پادشاه جهان رسانیده غفلة وارد منزل حاجی شد حاجی که حکیم را دید خیال کرد که به اشارۀ پادشاه مرحوم از قم بیرون آمده است اندکی اعتنایی به او نموده بعد از تفحص و احوال‌پرسی از او معلوم حاجی می‌شود که حرکت او بی‌مأخذ بوده است فی‌الحال به زبان ترکی سربازان قراول و توپچیان مستحفظ را فریاد زده بنای فحاشی می‌گذارد و می‌گوید که بکشید این کیدی قزوینی را که به خیال کشتن من آمده و از این‌جور سخنان گفته او را به قراولان فوج خاصۀ شریفه می‌سپارد و احوال او را به خدمت پادشاه معلوم می‌نماید. پادشاه مرحوم حکم می‌فرماید که او را به محبس انباب برند، باز حاجی شفاعت او را نموده از بردن محبس انبار دارالخلافه مانع می‌شود و به دست ده نفر غلام سپرده حکم به آوردن او دوباره به بست قم می‌نمایند، غلامان اوضاع روزگار را ملاحظه کرده او را در منزل حوض سلطان برهنه و عور نموده حکیم به این صورت لابد و ناچار خود را به قم رسانیده از نو مشغول به خیالات قهوه و قلیان گردید تا باز آثار خیالات کی بروز و ظهور نماید.

اما احوال ایلخانی آن‌که بعد از ورود به ولایت بروجرد باز بنای خودسری و خودرأیی را گذاشته دست به بذل و بخشش گشاده به گرفتن نوکر و خیال گذاشتن افسر مشغول شده هنگامه‌ای برپا نموده مردمان رذل و اوباش بروجرد رفته‌رفته و کم‌کم از اعیان ولایت و وجوه مملکت نیز مایل به رفتن بروجرد شدند و این سخنان منتشر شده محمودخان کاشی که نوکر دولتی و وزیر و کارگزار ایلخانی بود حقیقت احوال را به پایۀ سریر اعلی عرضه داشت نموه دوستان ایلخانی از دارالخلافه به او نوشتند که تو را یاغی و سرکش قلم داده‌اند باید خود را به دارالخلافه رسانی تا در امر تو از پردۀ غیبت چه ظاهر شود، او نیز بدون اذن و اجازۀ سلطانی با هزار سوار از بروجرد از راه جهالت و نادانی روانۀ دارالخلافه شده این دعاگوی دولت در شهر قم در بالاخانۀ عمارات شاهی که مشرف به رودخانه و راه ولایت بروجرد است نشسته بود که کوکبۀ ایلخانی از راه ظاهر شده به طریق سلاطین یساولان از اطراف و جوانب دورباش و گچین‌گچین به آواز بلند می‌گفتند و او با ازدحام و جلال تمام وارد کاروانسرای خارج دروازۀ قم شده از تعجیلی که به رفتن دارالخلافه داشتن در شهر منزل ننمود و یک بار به زیارت آستانۀ حضرت آمده با حکیم نظر علی ملاقات دوستانه نموده دو سه ساعت در منزل او نشست به او گفته بودند که کجا می‌روی در همین بست بنشین این مصراع را در جواب خوانده بود: مرا با بست معصومه چه کار است.

القصه از قم یکسر به حوض سلطان رفته در آن منزل دست‌خط پادشاهی به محصلی فرامرز بیک فراش خلوت به او رسید، حکم به منع آمدن او به دارالخلافه و رفتن عتبات عالیاتش صادر شده بود و او از حوض سلطان معاودت نمود در بست معصومۀ قم نشست و سواران و هرزدرایان از سرش پاشیده فی‌الجمله به هوش آمده خواست که اذن توقف در بلدۀ قم حاصل نماید، پادشاه مرحوم راضی نشده شاهزاده ابو الملوک را تعیین نمودند که آمده او را حکما از قم روانۀ عتبات عالیات نماید بعد از ورود شاهزاده ناچار جمعی از خدمتکاران غیر ملتحی خود را برداشته راه عتبات عالیات را پیش گرفته و تا حال تحریر در آن مملکت می‌باشد.

ذکر احوال مملکت خراسان و وقایعاتی که در آن سامان واقع شد

چون از ابتدای سلطنت پادشاه مرحوم‌الله یارخان آصف‌الدوله به حکومت خراسان اشتغال می‌نمود و بنابرخانیت و ایلیت که با پادشاه مرحوم داشت خود را اعظم ارکان دولت علیه می‌دانست نظر به تمادی ایام حکومت در مملکت خراسان و وسعت آن ولایت به علاوۀ آن‌که مالیات آن مملکت را بالکلیه به مخارج خود صرف نموده چیزی به دیوان اعلی نمی‌رساند استقلال تمام یافته به خیال خودخواهی افتاده و بعضی مواصلات و ارتباطات با اهل آن ولایت آغاز نهاده با جعفر قلی‌خان بجنوردی کمال خصوصیت به هم رسانیده دختر خواهر او را برای پسر خود حسن‌خان تزویج کرد و دختر حسن‌خان را به جعفر قلی‌خان داد و اعتنایی چندان به رقمیجات امنای دولت علیه نمی‌نمود.

حاجی‌میرزا آقاسی این نوع اقتدار و شوکت او را در مملکت خراسان خلاف صلاح دولت دانسته در کسر اقتدار و اعتبار او می‌کوشید. او نیز وزارت حاجی‌میرزا آقاسی را در خدمت پادشاه مرحوم سبب خلاف و عناد خود قلم داده سر از احکام دولتی باز می‌پیچید، رفته‌رفته کار به جایی رسید که حاجی‌میرزا آقاسی خواست که به این جهت موکب همایون پادشاهی را به طرف مملکت خراسان حرکت دهد محمد قلی‌خان پسر آصف‌الدوله که در خدمت پادشاه مرحوم راه سخن داشت از اینگونه حکایات مطلع شده به پدر خود اعلام داد، چون دید نزدیک است پرده از روی کار برخیزد و طبل یاغیگری آصف‌الدوله بلندآوازه شود حقیقت احوال و گفتگوی امنای دولت را به پدر خود اعلام نموده صلاح را در آن دید که آصف‌الدوله به دارالخلافه آمده در خدمت پادشاه مرحوم رفع اتهام از خود نماید. آصف‌الدوله نیز امر مملکت خراسان را به سلیقۀ خود منتظم ساخته و به پسر خود حسن‌خان مشهور به سالار سپرده و خود با جمعی از مشهد مقدس بیرون آمده عازم دارالخلافه گردید.

حاجی‌میرزا آقاسی از ارادۀ آمدن او به دارالخلافه واقف شده حکم از پادشاه صادر نموده روانه داشته بود که ترک ارادۀ آمدن نماید و آصف‌الدوله اظهار شوق شرفیابی حضور پادشاه را نموده هفت روزه از خراسان وارد به دارالخلافه شده در دارالخلافه مدتی مانده احترامی که متوقع بود معمول ندیده عزم زیارت بیت‌الله الحرام را نمود و همشیرۀ خود را که والدۀ پادشاه مرحوم بود با خود در این عزم متفق ساخته اجازت زیارت بیت‌الله الحرام را خواستند و پادشاه مرحوم رخصت و اجازه مرحمت و حکم به انجام تدارکات آن سفر فرمودند و پادشاه مرحوم به سبب بی‌اعتمادی به حسن‌خان و ظهور پاره‌ای از حرکات ناشایسته از او میرزا محمدخان ولد آصف‌الدوله را به ایالت خراسان منصوب فرموده روانۀ خراسان ساختند و میرزا محمدخان به مشهد مقدس رفته ارگ و توپخانه را که در تصرف توپچیان آذربایجانی بود به اسم این‌که حاکم و معتمد دولت علیه می‌باشم از تصرف ایشان درآورده به تصرف برادر خود حسن‌خان داد خود در آستانۀ متبرکه امام ثامن ضامن به عنوان بست نشست و آصف‌الدوله در خدمت والدۀ پادشاه مرحوم قبل از وقوع و ظهور این حکایات از دارالخلافه روانه شده از سرحد ایران گذشته وارد مملکت روم شده بودند.

ذکر شمه‌ای از احوالات سید علی محمد مشهور به باب

سید علی محمد از سادات دارالعلم شیراز و احوالات او از قراری که از علمای ذوی الاحترام مسموع شده تحریر می‌شود. سید مشارالیه در اوایل حال چند سال به تحصیل علوم دینیه پرداخته و در بین تحصیل مشغول به ریاضات و مجاهدات نفسانی می‌شد.

از جناب علامی فهامی مجتهد العصر و الزمانی حاجی آقا حسین امام جمعۀ خوی مسموع شد که او را در وقت گرفتاری در منزل میانج آذربایجان ملاقات کردم و از اندازۀ تحصیل و حاصل آن استعلام نمودم می‌فرمود که چندان پایه در فضل و علوم ظاهری نداشت بلکه در اخلاق نیز چندان کسبی ننموده چنان‌که در مجلس ملاقات برادرزادۀ حاجی‌میرزا آقاسی همراه من بود، قبل از معرفت به حال او با من اظهار الفت و وداد می‌نمود پس از آن‌که دانست برادرزادۀ حاجی‌میرزا در مجلس است با او تکلم آغاز کرده سخنان ملایم گفته خفض جناح بسیار نسبت به او نمود و باز حاجی آقا حسین می‌فرمودند که چون مشغول به ریاضت شده است و در عالم ریاضت به مقامی که بایست و شایست نرسیده و نیز چندان ظرفیت نداشته از احوالاتی که در عالم ریاضت به او عارض شده در شناخت وجود خود خبط و خطا نموده است و ادعاهایی را که مناسب مقام و احوال او نیست می‌نماید.

همچنین از جناب علاّمه فهامه مجتهد العصر و الزمانی میرزا محمد جعفر تویسرکانی رحمة اللّه مسموع شد که در حین زیارت عتبات عالیات جمعی از مریدان او را دیدم که نقش نگین انگشتری ایشان بود که: «لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه علی محمد باب اللّه» و مجتهد مرحوم می‌فرمود که در کلماتی که به زبان عربی گفته و اسم او را قرآن نامیده غلطهای نحوی بسیار دارد و مریدان او عذر این غلطها را چنان می‌خواستند که حق تعالی به سبب گناهانی که از حروف عوامل در ابتدای خلقت واقع شده ایشان را به سزا و جزای آن گناهان مقید و محبوس به یک عمل فرموده بودند و چون سید علی محمد پا به دایرۀ وجود گذاشت شفیع گناهان حروف عوامل شده حق تعالی شفاعت او را در باب حروف عوامل قبول فرموده ایشان را از قید و حبس به یک عمل اطلاق داده حال به سبب این شفاعت حروف مطلق العنان شده‌اند و مقید به عملی نمی‌باشند و این چند کلمه را از کلمات او می‌فرمودند که آیه‌ای از آیات قرآن ایشان می‌باشد که در شأن دختر قزوینی که قرة العین می‌نامند گفته است: «ایتها الفتاة القزوینیة لا تمشطی شعرک فان الملائکة یفتنون بک»: ترجمۀ به فارسی آن‌که ای دختر قزوینی مکن شانه مویت را به درستی که فرشتگان عاشق تو می‌شوند.

القصه مجتهد مذکور انکار بلیغی از طریقۀ ایشان می‌نمودند و همچنین از جانب حاجی سید صادق که مذاق اخباریین دارند احوال سید علی محمد پرسیده شد بسیار دلتنگی از او فرمودند و بعضی نوشتجات او را که مریدانش قرآن می‌گویند می‌خواندند و اسناد الحاد و زندقه به او می‌دادند و همچنین از جناب مجتهد العصر و الزمانی ملا صادق قمی سلمه اللّه انکار بلیغ از طریقۀ او استماع نموده و طریقۀ او را به طریقۀ الحاد و ضلال مستند می‌فرمود، و همچنین از ملاذ الانام حجة الاسلام جناب حاجی ملا اسد اللّه بروجردی استماع نمود که طریقۀ ایشان را به جز ضلال و الحاد به طریقۀ دیگر اصلاًً منسوب نمی‌فرمودند.

القصه سید علی محمد مذکور به مقامات بسیار عالی مدعی شده چندی در عراق عرب به این دعوی مشغول بود و ضعیفه‌ای از مریدان او که ملقبه به قرة العین شده بود در عراق عرب محبوس آمده پس از چندی به دست مصلحت‌گزار دولت ایران از قید خلاصی یافته به قزوین رفت.

سید مشارالیه از آنجا به دارالعلم شیراز رفته حاکم مملکت فارس از کثرت مریدان و افساد در مملکت فارس اندیشید و محبوسش ساخته پس از چندی او را مطلق العنان نمود، سید از آنجا به اصفهان رفته باز به سبب کثرت و غلو مریدان منوچهرخان حاکم آن ولایت او را گرفته به دارالخلافه فرستاد و پادشاه مرحوم او را به قلعۀ چهریق که یکی از قلاع سرحدیۀ آذربایجان است فرستاده در آنجا ماند و در عهد پادشاه مرحوم فسادی از مریدان او ظاهر نشده به جز این‌که به فتوای قرةالعین که برادرزادۀ جناب مجتهد العصر و الزمانی ملا محمد تقی قزوینی رحمة اللّه بود شخص مجهول الحالی جناب مجتهد العصر و الزمان را در هنگام تشریف بردن به مسجدی برای نماز صبح شهید و مقتول ساخت و پادشاه مرحوم قاتل او را گرفته قصاص فرمودند و اما آنچه بر این دعاگوی دولت شاهی که برحسب اتفاق سه چهار ساعتی از مطالعۀ دو کتاب او واضح و محقق گردید آن است که جمیع مدعیات و مطالبات او در خدمت علمای اعلام امامیه واضح و معین نشده و مریدانش در کتمان مدعیات و تحریرات او یا به اذن و یا بدون اذن او کوشیده‌اند و اظهار تمام عقاید باطلۀ خود را به زبان تغلب و تسلط خود منوط و مربوط ساخته‌اند،‌ اللهم اخذلهم جمیعاً.

تفصیل اجمال آن‌که دو کتاب از او به نظر رسید که زیاده از سه چهار ساعت صاحب کتاب نگذاشت به سبب تشنیعاتی که از این دعاگو بر مطالب او ظهور یافت مطالعه شود، از جمله یک کتاب را جمعا به سرخی مکتوب نموده بودند و نام او را بیان می‌نامیدند زیاده از چهارصد سوره به طرز سور قرآنی نوشته شده و همۀ سوره‌ها مصدر به بسم‌اللّه الرحمن الرحیم بود پس از تسمیۀ اکثر سور مبدو به حروف مقطعه بود مثل مقطعات قرآنیه بی‌تفاوت و بعضی بالتفاوت مثل المص ج و بعضی از سور مبدو کلمه الحمد للّه یا سبحان الذی یا انا اعطیناک و هکذا و اکثر کلمات آن کتاب از کلمات قرآنی بود بعضی کلمات دیگر را که از خود منضم کرده بود چون خرف در میان لآلی واضح و پیدا بود.

این دعاگوی دولت شاهی سوره‌ای از سور آن کتاب به کسی که همراه بود و کتاب را برای این دعاگو می‌خواهند اعلام داده که نسخۀ آن سوره را به عین‌ها تحریر نمود و در این تاریخ صورت آن سورۀ مزخرف را با بعضی از عقاید او که در کتاب دیگر در آن قلیل زمان مطالعه نموده مستحضر گردید به رشتۀ تحریر کشید تا برادران دینی را اشتباهی در کفر و ضلال صاحب این طریق باقی نماند انشاء‌الله‌تعالی و سوره این است:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه الذی قد نزل الایات بالحق الی عبده لعل الناس بآیات ربک یؤمنون ان اتبع ما اوحینا الیک من عند اللّه لیعلم الناس حکم ربک من قریب ذلک من انباء الغیب نوحیک لیؤمن الناس بآیات ربک و لتکونن فی دین اللّه لمن المهتدین و ان هذا الکتاب قد نزلت من عند ربک فی بدع الرضوان لما توعدون و ان هذا صراط ربک فی السموات و الارض یتلو علیکم آیات اللوح لتکونن بلقاء اللّه لمن الموقنین و ان اللّه ربک قداعد للمتقین منکم جنات لا یحیط بعلمها نفس ذلک من فضل اللّه علیک لیکون الناس فی دین اللّه لمن الساجدین قل اذا وردوا بابها قد وجدوا کل الالواح فیها و قد رقت باذن ربک ارضها کوجه الماء فی المرآة و اذا دخلوا بیت ربک قد وجدوا اسمائها من کل وجه من نور اللّه قد استقرت علیها شمس من جلال ذکر اسم ربک حیوان لم ترعین بمثلها تنادی من شجرة الطور اللّه لا اله الا هو و اذا حضروا عرشها قد لحظن علیها حوریات من نور ربک قد رقت وجوههن کوجه الزجاجة فی الزجاجة البیضاء کانهن کواکب دری توقد من شجرة الصفر اللّه لا اله الا هو تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا نظروا کف الساق من احدیهن قد وجدوا لحظات العین و شعرهن کانهن حیوان من ماء واحد تحرک فیها خیط الحمراء باذن ربک تلقی الوجه فی شعراتهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا لحظت باذن ربک عین قد لحظت الابدان فیهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا شربوهن قد ولهت الفؤاد بالشعرات کانها حیوان بمثل انفسهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا طلعت احدی شعرة من طرف اعینهن قد اشرقت الارض و السموات منها کان نور ربک قد لحظ الخلق بوجهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا طلعت احدی شعرة من طرف اعینهن قد اشرقت الارض و السموات منها کان نور ربک قد لحظ الخلق بوجهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا ارادوا شرب الماء الخمر منهن قد وجدوا ماء الخمر فی کأس کصدرهن کانهن بکل وجهة قد اشرین الخمر من ایدیهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا تتلون آیات اللوح قد سمعوا نداء و رقاء السینأ من کل شعراتهن اللّه لا اله الا هو قد انجذ بوامن لحنهن کان جمال ربک قد جلی بشعرهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا حضروا المؤمنین قربهن قد قسمت الانفس فی السر باذن اللّه بان اللّه ربک ما اراد لنا فی اللقاء بغیرهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا راوا قمیصهن و راء سبعین الف وجه قد شهدوا بان الخمر فی کأس الزجاجة تلاحظهن تبارک اسم ربک اسم لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا سألوا عن حکم ربک منهن قد اجبن من ربک فی الورقاء الحمراء عن الشجرة البیضاء اللّه لا اله الا هو تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا خرجوا باذن ربک من عرشهن قد وجدوا مائها تجری علی الارض الیاقوت من حیوان من ماء بیضاء یذکر نشأة الشجرة فی السیناء اللّه لا اله الا هو ثم من لبن ثمن من عسل ثمن من خمر کان کل واحده منهن تسقی بماء اجمعهن تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا ارادوا خمر الحمراء قد وجد و اماء البیضا فی الکأس الحمراء و علی ایدیهن کانهن قد حضرن من قبل ذالک لامر اللّه اکبر تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا شربوا کأسا من ایدیهن قد وجدوا کل اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن و اذا شربوا کأسا من ایدیهن قد وجدوا کل الانهار تجری فی الکأس باذن‌الله تبارک اسم ربک لا اله الا هو لم ترعین بمثلهن هنالک قد ولهت الافئده بذکر اللّه اکبر طبتم فیها ما قد وعد اللّه لکم فی القرآن من قبل فاذکر و اللّه ربکم فان ذالک لهو الفوز العظیم.

و اما اعتقادات او آن‌که سید مذکور خودش را پیغمبر مرسل دانسته و نزول وحی و کتاب از جانب جانب اقدس الهیی به خود دعوی نموده است و چنان‌که دین اسلام ناسخ ادیان سابقه و قرآن ناسخ توراة و انجیل است این سید نیز دین خود را ناسخ دین اسلام و بیان خود را ناسخ قرآن می‌داند و چنان‌که در کتابی که به سیاهی و زبان فارسی نوشته بودند و مشتمل بود بر فصول و ابواب به طرزی خاص مثل این‌که به جای فصل و باب نوشته بودند: «الواحد الرابع من خامس العاشر» مطالعه شد تصریح نموده بود به این‌که در هرزمانی که من یظهره اللّه ظاهر شود لا محاله هرلا حق افضل از سابق است و هرچه در عالم است تا تسلیم به حکم من یظهرالله نشود از حکم اسلام و لوازم آن خارج است و اشخاصی را که حق تعالی برای اقامۀ دین ظاهر می‌فرماید برای این است که جمیع ما علی الارض به تصرف ایشان درآید و تا این امر در عالم به انجام نرسد همیشه از طرف حق تعالی شخصی ظاهر خواهد شد و حکم آن شخص مطاع است تا زمانی که دیگری ظاهر شود و لا محاله ثانی افضل از اول است و هکذا و باز در آن کتاب تصریح کرده بود که جایز نیست تدریس به هیچ علمی مثل فقه و اصول و منطق و غیر این‌ها مگر بیان و از نحو به قدری که فاعل از مفعول تمیز داده شود و باز تصریح کرده بود که مقایر انبیاء و اولیاء باید بعد از ظهور من یظهره‌اللّه مرتفع شود چنان‌که قبر موسی و ابراهیم و سایر انبیاء بعد از ظهور محمد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم مرتفع شده است و آثاری از آنها باقی نیست و همچنین باید بیت‌اللّه نیز مرتفع شود چنان‌که بیت المقدس در ظهور من یظهره‌اللّه مرتفع شد.

القصه سید مزبور در دارالسلطنۀ تبریز در اواخر سنۀ هزار و دویست و شصت و شش با یکنفر از متابعینش به قتل رسیده. این نوع مزخرفات از ایشان باقی ماند و صدق حدیث معروف که از احد ائمه صلوات اللّه علیهم اجمعین صادر شده و مرحوم شیخ احمد در شرح زیارت آن حدیث را نقل کرده است ظاهر گردید و مضمون حدیث آن است که قائم آل محمد عجل‌اللّه فرجه ظهور نخواهند فرمود تا این‌که هفتاد نفر قبل از ظهور قائم علیه السلام ادعای نبوت و رسالت به باطل و کذب کنند برای مطالعه‌کنندگان از همین سوره که از بیان او نقل شده واضح و مبرهن می‌شود که سید مرقوم هم مدعی وحی و نبوت است و هم دین خود را ناسخ دین اسلام می‌داند و نیز واضح می‌شود که سید ربطی در کلام عرب ندارد کلام او موافق لغت و قواعد کلام عرب غلط است مگر به قاعده‌ای که میرزا جعفر مرحوم از اعتذار مریدان او در باب حروف عوامل مذکور می‌نمود درست باشد.

ذکر ظهور طغیان و عصیان حسن‌خان پسر اللّه‌یارخان آصف‌الدوله و چگونگی احوال او

حسن‌خان نوادۀ دختری خاقان مغفور و داماد ظل‌السلطان است بعد از آن‌که اللّه‌یارخان از منصب ایشیک آقاسی باشی‌گری ترقی نموده به منصب آصف الدولگی رسید خاقان خلد آشیان حسن‌خان را به جای پدرش منصوب فرموده سالارش نامیده اشتهار به سالار یافت چندی در ولایت همدان چاکر و خدمتگزار شاهزاده فرخ‌سیرمیرزا بود.

مشارالیه جوانی پرغرور و سرشار بود، نوبتی شیخ الملوک حاکم ملایر و تویسرکان به دیدن شاهزاده فرخ‌سیرمیرزا می‌رود به همدان و در همدان چنان‌که عادت ابنای ملوک است در عالم عیش و سرور به باختن قمار و آشامیدن خمور مشغول می‌شوند و از اسباب قمار به آس باختن اشتغال می‌نمایند، از جملۀ حریفان مجلس شیخ الملوک و فرخ‌سیرمیرزا و نظرعلی‌میرزا پسر شیخ‌الملوک حسن‌خان بوده گویا ورق حسن‌خان سه شاه و ورق شیخ الملوک سه‌آس بوده حسن‌خان مدعی بردن ما فی‌المجلس شده شیخ الملوک نیز همین ادعا را می‌نماید بعد از ابراز و اظهار ورق‌های بازی شیخ الملوک مسلماً تنخواه مجلس را از خود دانسته و حسن‌خان به او کج‌خلقی کرده می‌گوید شاهزاده دغل بازی را موقوف کن دست من بالای دست تو است و من چهار شاهم شیخ الملوک تکذیب او را کرده او سه شاه ورق را سراغ داده و از جهالت و غرور یک شاه دیگر خود را نامیده شیخ الملوک با او به منازعه و پرخاش برمی‌خیزد، آن جاهل نادان از مجلس برخاسته به تغیر تمام بیرون می‌رود و جمعی از غلامات خود را فرستاده شیخ الملوک و نظرعلی‌میرزا را در همان مجلس لخت و برهنه کرده محبوسشان می‌نماید، علاوه بر این یک فوج از نظام همدان را به ضبط ولایت تویسرکان و ملایر می‌فرستد و فوج نظام تا قصبۀ تویسرکان آمده یک دو روز نیز توقف می‌نمایند.

القصه جوانی به این نادانی در مملکت وسیع الفضای خراسان مستولی و مستقل شده بعد از گذشتن آصف‌الدوله از سرحد مملکت ایران لشکرهای خراسان را جمع نموده و جعفر قلی‌خان از سبزوار گذشته قریب به شاهرود و بسطام نشست و به استرآباد و سمنان نوشتجات نوشتند مضمون آن‌که خدایگانی سالار عازم عراق و بنا دارند که مملکت ایران را از بدرفتاری ماکوییان و وزارت حاجی‌میرزا آقاسی استخلاص دهند. نوشتجات از استرآباد و سایر بلاد به خدمت پادشاه مرحوم فرستاده شده حقیقت احوال ایشان در آیینۀ خاطر پادشاهی ظاهر و هویدا آمد. پس از ظهور این‌جوره جسارت و حماقت پادشاه مرحوم محمد قلی‌خان پسر آصف‌الدوله را که از مقربان حضور بود از نظر التفات محروم فرمودند و به ولایت مراغه‌اش فرستادند و ابراهیم خلیل‌خان سرتیپ خویی را با فوجی از لشکر نظام مأمور فرمودند که رفته در مقابل جعفر قلی‌خان نشسته منتظر رسیدن لشکر از طرف دارالخلافه باشد. او نیز به تعجیل تمام رفته در شاهرود مقابل جعفر قلی‌خان در مکانی مناسب نشست. پادشاه مرحوم امیرزاده حمزه‌میرزا را منظور اشفاق و التفات پادشاهانه فرموده به والیگری ولایت خراسانش سرافرازی دادند و قریب به ده هزار از لشکریان نظام با او ابواب‌جمع نموده و صمصام‌خان که از نوکرهای قدیم و تجربه‌آموز و روسیة الاصل بود با محمد علی‌خان ماکویی ملقب به نصرة‌الدوله به همراهی امیرزاده حمزه‌میرزا مأمور به آن سفر فرمودند و مقرر داشتند که امیرزاده در امور رزم از صلاح صمصام‌خان تجاوز ننمایند و امیرزاده حمزه‌میرزا با توپخانه و سرباز از دارالخلافه روانۀ مقصد شده به اردوی ابراهیم خلیل‌خان رسیده و از آن طرف نیز حسن‌خان از مشهد بیرون آمده به جعفر قلی‌خان ملحق شد از قراری که مسموع افتاده از هجده هزار سوار و جمعیت در نزد حسن‌خان و جعفر قلی‌خان بوده است.

پس از حرکت اردوی حمزه‌میرزا از شاهرود و وصول به سرحد خراسان اختلاف در میان اهالی خراسان پیدا شده فوج‌فوج اظهار دولتخواهی نموده از اردوی حسن‌خان سوار شده به خدمت امیرزاده حمزه‌میرزا می‌رسند و امیرزاده حمزه‌میرزا به جهت تفرقه ساختن اردوی حسن‌خان و قلع مادۀ ایشان به اشارۀ صمصام‌خان که مقدمة الجیش بود توپخانه و سرباز را حرکت داده به صمصام‌خان ملحق و به اتفاق بر سر اردوی حسن‌خان می‌روند و حسن‌خان و جعفر قلی‌خان نیز با هم فی‌الجمله نقار نموده و هردو از صولت لشکر پادشاهی تاب توقف نیاورده روی به وادی فرار و ادبار می‌گذراند و اهالی مشهد مقدس اظهار دولتخواهی کرده تمکین به نگهداری حسن‌خان نمی‌نمایند و حسن‌خان روی به صحرای ترکمان گذاشته مملکت خراسان بالکلیه حتی قلعۀ کلات به تصرف والی والاشأن درآمده در کمال استقلال و استبداد وارد مشهد مقدس گردید و بعد از آستان‌بوسی حضرت رضا علیه الف التحیة و الثناء به ضبط مملکت خراسان پرداخته اخبار این امورات را عرضه داشت پایۀ سریر پادشاهی نمود، پادشاه مرحوم نیز به هر شهری و به هرولایتی به اصدار فرامین مطاعه اخبار و اعلام این وقایعات فرمود و اهل ایران به دعای سلامتی وجود پادشاه مشغول شدند.

ذکر واقعۀ بجنورد و کشته شدن محمد علی‌خان ماکویی ملقب به نصرة‌الدوله

بعد از ضبط مملکت خراسان و تسخیر آن ولایت محمد علی‌خان ماکویی که در منصب نظام امیر تومان بود به تعیین والی والاشأن امیرزاده حمزه‌میرزا با چهار هزار سرباز به مملکت بجنورد رفته آن مملکت را که در دست کسان جعفر قلی‌خان بود به حیطۀ تصرف درآورده مشغول به انتظام امور آن سامان شده حسن‌خان و جعفر قلی‌خان که دربه‌در وادی ادبار بودند با هزار سوار در آن صحرا بی‌سر و سامان می‌گشتند با طایفۀ ترکمانان دشت سازش نموده چهار پنج ماهی در آن طرف‌ها خودداری نمودند و از قراری که مسموع شد با رعایای شهر بجنورد در خفیه آمیزش نموده چون رعایای آن شهر به سبب ورود سربازان فی‌الجمله نقار از محمد علی‌خان به هم رسانیده بودند به جعفر قلی‌خان و حسن‌خان مایل شده و معاهده با ایشان کردند که عند الفرصة ایشان را مخبر نموده وارد شهر نمایند. در این بین دو فوج از لشکریان محمد علی‌خان نصرة‌الدوله به خدمتی مأمور شده از بجنورد بیرون می‌روند و یک فوج دیگر نیز در شهر و محال به خدمات دیوانی متفرق شده محمد علی‌خان با یک فوج در شهر و ارگ بجنورد مانده اهل بجنورد فرصت از دست نداده جعفر قلی‌خان و حسن‌خان را از این کیفیت مستحضر می‌سازند و ایشان نیز طایفۀ ترکمانیه را به طمع غارت و تاراج با خود متفق ساخته سه هزار سوار مجتمع نموده به اعتماد رعایای بجنورد جعفر قلی‌خان غفلة داخل شهر بجنورد می‌شود و رعایای بجنورد با او اتفاق نموده سربازی را که در شهر و محال بود کشته و اسیر نموده و محمد علی‌خان را با سربازی که در ارگ بود محاصره می‌کنند و در بین محاصره گلوله به محمد علی‌خان خورده مقتول می‌شود.

سربازان ارگ با وجود این احوال دل از دست نداده منتظر مدد از طرف والی والا شأن و مشهد مقدس می‌شوند و والی والاشأن بعد از شنیدن این خبر جمعیت برداشته به مدد سربازان بجنورد از مشهد مقدس بیرون می‌آیند، جعفر قلی‌خان بعد از شنیدن تشریف آوردن والی تاب نیاورده دست از محاصرۀ ارگ بجنورد کشیده و ساکنین بجنورد را همراه برداشته فرار می‌نماید و والی والاشأن عود به مشهد مقدس فرموده احوالات واقعه را معروض دارالخلافه می‌سازد.

ذکر مجملی از احوالات امیرزاده بهمن‌میرزا و رفتن ایشان به‌خانۀ وزیرمختار روس و چگونگی آن

امیرزاده بهمن‌میرزا در ایام حکومت آذربایجان با مصلحت‌گزاران دولت علیۀ روس که در دارالسلطنۀ تبریز اقامت داشتند راه خلطه و آشنایی پیش گرفت و با سرحدداران قراباغ و ایروان و طالش در کمال خضوع و خشوع بنای سلوک گذاشته خود را در معنی خدمتگزار دولت علیۀ روس نامیده با وجود مراحم و التفات پادشاهی نسبت به او که از بدو ایام طفولیت تا آن زمان فرموده بودند مقدم این حرکات ناپسندیده شده بدون استحضار امنای دولت پادشاهی خواهش نشان و حمایل از دولت روس کرد و گرفت و در راه و رسم چاکری بنای دوبینی یا خودبینی گذاشته این‌جوره امورات را که در عالم سلطنت و پادشاهی از زیردستان پسندیده و لایق نیست مقدم آمده و پادشاه مرحوم این حرکات را از ایشان به عفو پادشاهانه و اغماض ملوکانه می‌گذرانیدند تا این‌که رأی پادشاهی بر آن قرار گرفت که خسروخان را به حکومت مملکت اردلان سرافراز فرمایند و خسروخان منصوب به حکومت اردلان شده روانۀ آن مملکت گردید. معتمدین امیرزاده بهمن‌میرزا از دارالخلافه به او اظهار نمودند که خسروخان از دارالخلافه بیرون رفته احتمال کلی دارد که برای گرفتن شما مأمور به آذربایجان شده باشد.

امیرزاده بهمن‌میرزا به مضمون الخائن خائف از خواندن این نوشتجات هراسان شده با جمعی از معتمدین خود سوار شده از طریق غیرمتعارف حرکت کرده خود را به دارالخلافه رسانید و به خدمت پادشاه مرحوم رسیده مورد انواع التفات و مرحمت گردید. با وجود این بعد از چند ماهی که در دارالخلافه ماند باز وهم و هراس بر خود راه داد و روزی ازخانۀ خود سوار شده از شهر بیرون رفته همه جا از کنار خندق آمده از در دروازۀ دولت وارد ارگ مبارک شده راه‌خانۀ وزیرمختار را گرفته در درب‌خانۀ وزیرمختار خود را بی‌خودانه از اسب دولت انداخته به حقارت تمام واردخانۀ وزیرمختار شده در گوشه‌ای قرار گرفت.

پس از وقوع این عمل پادشاه مرحوم به هیچ‌وجه اعتنایی به حرکت او نفرموده و هیچ مؤاخذه را در دنیا و آخرت برای او بالاتر از این ندیدند که بقیۀ عمر به حقارت و فروتنی در میان کفر و ضلال زندگانی نماید. امیرزاده بعد از چند هفته توقف درخانۀ وزیرمختار از دارالخلافه روانه شده از راه دار المرز رشت به بندر انزلی رسیده و از آنجا به کشتی نشسته به ولایت روس رفت و اهل و عیالش نیز از تبریز به خاک روس رفتند و تا حال تحریر که قریب به چهار سال می‌باشد در تفلیس و ایروان زندگانی می‌نماید و از قراری که مشهور از چند بار خواهش ملاقات امپراطور را نموده و اذن ملاقات نیافته است.

ذکر مأمور شدن حضرت ولیعهد به آذربایجان و تشریف بردن ایشان به آن مملکت بهشت نشان

چون امیرزاده بهمن‌میرزا به نحوی که مذکور شد از مملکت آذربایجان بیرون آمد و در همان اوان وزیر نظام نیز از ارزنة الروم معاودت نموده به دارالخلافه آمده بودند به این جهات امور لشگری و کشوری آن مملکت که از معظم امور دولت علیۀ ایران است معطل و معوق مانده بالکلیه از انتظام افتاده بود رأی بیضاضیای پادشاه جمجاه بر آن قرار گرفت که حضرت ولیعهد را از دارخلافه مرخص فرمایند که به دارالسلطنۀ تبریز رفته امورات آن مملکت را به هرطریق که صلاح و صواب دولت دانند مضبوط و منتظم فرمایند. چون از کارخانۀ تقدیر سررشتۀ تدبیر دولت هردولتمندی را به طریقی کارکنان عالم غیب نگهداری می‌نمایند که آن سررشته در همۀ زمان و همۀ مکان در موقع خود به کار می‌آید لهذا چون زمانه اسباب دولت حضرت شهریار جهان دامت ایام دولته الی یوم القیامة را بر صفحۀ روزگار می‌چید این نصب و تعیین در اول طلوع نیز اقبال شوکت و اجلال ولیعهد جهان بود مبارک و میمون آمده در ساعتی خوب و زمانی مرغوب پای بر رکاب سعادت گذاشته و از خدمت پادشاه جهان مرخصی حاصل نموده به هم‌عنانی بخت و دولت و اقبال و شوکت در عین زمستان و شدت برف و باران روانۀ دارالملک آذربایجان شدند و ساکنان مملکت تبریز را از عالم غیب گویا هردم این بشارت و ندا می‌رسید که:

  خطۀ تبریز خرّم زی که سلطان می‌رسد جسم بی‌جان تو را از تازگی جان می‌رسد  

حضرت ولیعهد در ساعتی سعد وارد دارالسلطنۀ تبریز شده اهالی آذربایجان خاک پای توتیاآسای آن حضرت را کحل الجواهر دیدۀ امیدواری خود ساخته پروانه‌وار خود را در راه خدمت و اطاعت فدای شمع وجود آن حضرت می‌ساختند. حضرت ولیعهد نیز عموم اهالی آن مملکت را به الطاف و مراحم بیکرانۀ خود چنان امیدوار فرمودند که مافوقی بر آن متصور نبود و در همان اوقات وزیر نظام نیز از دارالخلافه مرخص و در دارالسلطنۀ تبریز به شرف آستان‌بوسی حضرت ولیعهد مشرف شده به صدق و ارادت تمام قدم در راه دولتخواهی حضرت ولیعهد گذاشته روزبه‌روز و ساعت‌به‌ساعت خاطر مبارک حضرت ولیعهد را به خدمتی لایق از طرف خود رضامندی می‌داد به خصوص در مقدمه‌ای که فیمابین ارامنه و مسلمانان در تبریز واقع شد و کار به نهب و غارت محلۀ ارامنه کشید فتنه‌ای به آن عظمت را به اصابت رأی و حسن‌تدبیر فرونشانید و در همین اوقات زوار بیت اللّه الحرام معاودت نموده اللّه یارخان آصف‌الدوله به جهت ظهور خیانت حسن‌خان چون روی آمدن به مملکت ایران نداشت از راه دیگر به عراق عرب رفته راه زهد و صلاح پیش گرفت و والدۀ پادشاه مرحوم از او جدا شده به دارالسلطنۀ تبریز رسیده از آنجا به دارالخلافه عازم گردیدند و حضرت ولیعهد در کمال اقتدار و اختیار مشغول به نظام مهام مملکت آذربایجان گشتند.

ذکر فرستادن حاجی‌میرزا آقاسی حاجی‌میرزا عبد اللّه خویی را به نیابت تولیت مشهد مقدس از جانب خود و وقوع قتل او در آستانۀ متبرکه

حاجی‌میرزا آقاسی در ایام استقلال و وزارت خود هرصاحب‌منصبی که در درب خانۀ پادشاه از منصب خود معزول می‌شد یا به اجل طبیعی درمی‌گذشت منصب آن صاحب‌منصب را به اسم خود فرمان گذرانیده خلعت از دولت علیه می‌گرفت و از قراری که از معتمدین آگاه مسموع شد هجده منصب از مناصب درب‌خانۀ همایون را به اسم خود فرمان گذرانیده و خلعت گرفته بود.

در این وقت که خبر وفات حاجی‌میرزا موسی‌خان متولی مشهد مقدس رضویه صلوات اللّه و سلام علیه به عرض امنای دولت علیه رسید حاجی‌میرزا آقاسی منصب تولیت مشهد مقدس را به اسم خود از دولت علیه فرمان صادر نمود و حاجی‌میرزا عبداللّه خویی را که مردی صوفی مسلک و عارف پیشه بود به اسم نیابت خود به آستانۀ متبرکه حضرت رضا صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه فرستاد و از قراری که مسموع شد حاجی‌میرزا عبداللّه بعد از رسیدن به آستانۀ متبرکه می‌گفته است که حضرت امام الجن و الانس صلوات اللّه و سلامه علیه را دو دفعه در خواب دیده‌ام که فرموده‌اند از اینجا برو که کشته می‌شوی. آن صوفی عارف دست از آن نیابت نکشیده خواب خود را اگرچه صادق بود از باب اضغاث احلام شمرده مشغول به نیابت خود بود و از قراری که مسموع شد با خدام روضۀ رضویه بدسلوکی آغاز نهاد و یکی از معتبران خدام را چوب‌کاری بسیار کرد. چون امور بسیار در پردۀ تقدیر بود و قتل او سبب ظهور آن مفسده‌ها می‌شد اینک اسباب قتلش را کارگزاران عالم غیب چیده در حینی که والی والا شأن امیرزاده حمزه‌میرزا چنان‌که مذکور خواهد شد از مشهد مقدس به طرف سرخس بیرون رفته بود خدام و عمال و کدخدایان و ریش‌سفیدان مشهد مقدس او را در شب بیست و هفتم رمضان المبارک سنۀ هزار و دویست و شصت و چهار در آستانۀ مبارکه مقتول ساختند و علم مخالفت و خودسری برافراختند.

ذکر رفتن والی والا شأن امیرزاده حمزه‌میرزا به طرف سرخس و حکایاتی که واقع شد

چون حسن‌خان در صحرای ترکمان بی‌سر و سامان می‌گشت در آن اوقات خود را به ولایت سرخس انداخته با ترکمانیۀ آن بلد بنای خلطه و آمیزش گذاشت و ترکمانیۀ سرخس نیز به سبب چشم‌زخمی که در عهد نایب‌السلطنۀ مرحوم به ایشان رسیده بود به این دولت علیه در مقام بی‌اخلاصی بودند با حسن‌خان در ساخته او را به میان آورده بودند.

از بودن او در سرخس امیرزاده حمزه‌میرزا مستحضر شده با جمعی از لشکریان نظام و سوار از مشهد مقدس بیرون آمده به عزم گرفتن حسن‌خان و تنبیه ترکمانان سرخس روانۀ آن طرف شده بود، دو منزل از مشهد مقدس دور شده بود که قضیۀ حاجی‌میرزا عبد اللّه چنان‌که مذکور شد اتفاق افتاد و جمیع اهالی مشهد مقدس از این عمل متوهم شده به فکر حفظ جان و مال خود افتاده مصلحت خود را در آن دیدند که حسن‌خان را از سرخس آورده به بزرگی بردارند و خدمت او را نمایند و امیرزاده حمزه‌میرزا و لشکریان ولایت آذربایجان را از مملکت خراسان بیرون نموده تا جان و قوت و قدرت دارند در سر این خیال باشند. پس از این تمهیدات هرکه را از لشکریان ترک در شهر و بازار دیدند گرفتند و راه تردد را به کسان والی که در ارگ منزل داشتند بستند و کس به طلب حسن‌خان به سرخس فرستادند و کسان امیرزاده حمزه‌میرزا اخبارات واقعه در شهر را به امیرزاده نوشته اعلامش دادند.

امیرزاده حمزه‌میرزا فسخ عزیمت از رفتن به سرخس نموده و عود به مشهد مقدس کرده اردو را در کنار ارگ زده و خود در میان ارگ منزل کردند و از آن طرف حسن‌خان که از بی‌سر و سامانی به جان آمده بود اجابت فرستادگان اهالی مشهد مقدس را نموده روانۀ مشهد مقدس شد و اهالی مشهد مقدس تفنگ و یراق بسته صغیرا و کبیرا به استقبالش مبادرت نمودند و حسن‌خان را وارد شهر کرده کمر خدمتش را به میان بستند و امیرزاده حمزه‌میرزا با اهل شهر بنای نزاع و جدال گذاشته از انداختن توپ و تفنگ دقیقه‌ای مهمل و نامرعی نمی‌گذاشت و اهل شهر نیز از بیم جان به مدافعه کوشیده خودداری می‌نمودند.

ذکر وفات پادشاه مرحوم و شمه‌ای از اوصاف و اخلاق پسندیدۀ ایشان

چون بی‌وفایی و بی‌بقایی جزئی از اجزای ترکیب طبیعت زمان و عادت دوران و از ابتدای جهان به همین روش و سیاق گردان است.

  دو در دارد این باغ آراسته در او بند ازین هردو برخاسته  
  درآ از در باغ و بنگر تمام ز دیگر در باغ بیرون خرام  

زمانه با کدام یک از پیغمبران یا پادشاهان عهد بقا را به سر آورد واضح و مبین است که هر ذیحیاتی را از چشیدن شربت ممات چاره نیست حق تعالی به اشرف انبیا و سید اولیاء در کلام مجید خود خطاب می‌فرماید: انک میت و انهم میتون، قلب پاک پادشاه مرحوم و طینت صافش ابدا مقید به این علایق نبوده و هرگز خاطر مبارک را به تعلقات دنیوی متعلق نمی‌فرمود و مصداق این مقال آن‌که اگر در وجود شریف آن پادشاه اموراتی که برای سیاست دولتی لازم دولت‌داری است از قطع صلۀ رحم خواه به استیصال وجود دو خواه به گرفتن مال مذکور بود پس چرا بعد از رفع خیانت میرزا ابوالقاسم و ستردن لوث وجودش از لوح بقا مویی از سر احدی از ذوی الارحام کم نفرمودند یا به دیناری از صاحبان قنطار که در میان اولاد خاقان مشهور به تمالک بودند طمع ننمودند قریب به دو کرور از جواهرات خاقان مغفور که در تحویل تاج‌الدوله بود در واقعۀ وفات خاقان در اصفهان مفقود شد، کدام نفس بشر را سوای انبیای مرسلین و ائمه معصومین (ع) این حلم و حوصله مقدور و میسور است که اصلاًً اظهار این مطلب را به تاج‌الدوله نفرمایند و شمه‌ای از این مقوله گفتگو به آن ضعیفه بی‌دست و پا به میان نیارند تا آن‌که بعد از سه سال حق تعالی آن گمشده را به پادشاه جهان رسانید و تاج‌الدوله را که زنی ضعیف و بی‌دست و پا بود از این خجالت و شرم‌ساری‌ها رهانید و نام نیک بر صفحۀ روزگار برای پادشاه یادگار ماند،

  نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت.  

در میان جمیع پادشاهان اسلام پادشاهی به این همت و سخا و جود و عطا نبوده و نخواهد بود.

کم‌خانه‌ای در ایران است که از زینت مرحمت پادشاه جهان چراغی در آن افروخته نشده و هیچ زبانی در ولایت ایران نیست که برای طلب مغفرت آن حضرت گشوده نگشته و خدای تعالی او را و اسلاف او را محفوف و مشمول به شفاعت خیرالمرسلین و اولاد طاهرین او گرداند به منه و فضله و کرمه و جوده.

القصه پادشاه مرحوم را مدتی بود که مرض بر مزاج همایونش عارض و طاری شده بود و اکثر اوقات وجع در پای مبارکش ظاهر می‌شد و به این جهت که مزاج همایون علیل و ناتوان بود بعد از مراجعت از هرات دیگر مقدور نشد که به نفس همایون لشکرکشی و دشمن‌کشی فرمایند و همیشه اطبای حاذق از فرنگی و ایرانی به معالجۀ مزاج همایون مشغولی می‌نمودند. در پانزدهم رمضان هزار و دویست و شصت و چهار مرض در مزاج همایون اشتداد پذیرفته اطباء مشغول به معالجه شدند و در بیست و پنجم و بیست و ششم همین ماه مرض منجر به اسهال شده اطباء از معالجه عاجز آمدند. چون پادشاه مرحوم نظر به عادت همه سال به ییلاق شمیران تشریف‌فرما شده بودند و در همین سال دو قصر عالی در قریۀ تجریش بنا فرموده استادان چابک‌دست مشغول به انجام و اتمام آن قصر بودند در ایام مرض در آن قصر تشریف داشتند و حاجی‌میرزا آقاسی در عمارات قریۀ عباس آباد که از بناهای خودش بود منزل داشت.

شبی از شب‌های رمضان پادشاه مرحوم چنان در خواب می‌بینند که اشخاصی چند وارد منزل مبارک ایشان می‌شوند، بسیار خوش‌رو و خوش‌سیما که به کسان این عالم مشابهتی نداشتند و به خوش‌رویی تمام به پادشاه مرحوم بشارت می‌دهند که در همین مکان فتوحات و بشارات بزرگ به شما خواهد رسید و مکررا اشاره به مکانی که پادشاه مرحوم خوابیده بود می‌نمایند. پادشاه مرحوم بعد از بیداری این خواب را به خواص و ندما تقریر می‌فرمایند، هرکس به طوری و طریقی تعبیر می‌نمایند تا آن‌که روز یکشنبه پنجم و ششم شهر شوال المکرم هزار و دویست و شصت و چهار مرض اشتداد یافته پادشاه مرحوم به طلب حاجی‌میرزا آقاسی به تعجیل کسان می‌فرستد. حاجی با آن همه خلوص و ارادت که اظهار می‌نمود در چنین وقتی و حالتی که پادشاه به حضور او اظهار اشتیاق می‌فرمودند تأخیر و تعلل در آمدن نموده پادشاه بعد از مأیوسی از آمدن او دانستند که زمان وصول به قرب حق تعالی نزدیک رسیده زبان به تکرار کلمۀ توحید و شهادتین گشوده در شب دوشنبه چهار ساعت از شب گذشته جان پاک تسلیم آفریدگار نمودند و در همان موضع که آن خواب را دیده بودند این واقعه واقع شده تعبیر خواب به وضوح پیوسته رحمة‌الله علیه و قریب به حالت احتضار حاجی‌میرزا آقاسی وارد قصر شده و خدمتکاران او را از کیفیت مستحضر می‌نمایند و حاجی بدون شرفیابی حضور سوار شده عود به عباس آباد می‌نماید.

بعد از وقوع این واقعه آه و افغان از حرمخانۀ مبارکه و از خدمتکاران به اوج آسمان رسیده اندوه و غم و حسرت و الم بر هم‌گنان عارض شده هرکه این واقعه می‌شنید متحیر و مبهوت شده از روش و طریقۀ عقل و شعور باز می‌ماند و اشک حسرت و عبرت بی‌اختیار بر دیده‌ها جاری شده به جز صبر و سکوت بر قضای خداوندی چاره نبود، انا لله و انا الیه راجعون، کیست که در این ماتم‌سرا لباس بقا پوشیده یا شربت فنا ننوشد. آیۀ کریمۀ کل شیء هالک الا وجهه تسلی‌بخش همۀ ماتم‌زدگان و آرامش‌دهندۀ خاطر همۀ غمدیدگان است به جز خدای پاک کسی را این صفت میسر نیست هو الحی الذی لا یموت ولیکن

  زنده است کسی که در دیارش مانده خلفی به یادگارش  

الحمدللّه سلامتی وجود ذیجود پادشاه جهان جابر هرکسر و نقصان است خلاق جهان سایۀ این عدالت‌گستر را از فرق عموم اهالی ایران کم نگرداند و دولت او را به دولت قائم آل محمد (ص) برساند و از پادشاه مرحوم غیر از پادشاه جهان چهار پسر و سه دختر باقی ماند و از سن شریف پادشاه مرحوم در ایام وفات چهل و دو سال منقضی شده بود.

چهار پسر پادشاه مرحوم: عباس‌میرزا ملک‌آرا و عبدالصمدمیرزا عزالدوله و محمدتقی‌میرزا رکن‌الدوله و ابوالقاسم‌میرزا بودند.

ذکر وقایعاتی که در دار الخلافه روی نمود و نقل نمودن امنای دولت علیه نعش مطهر پادشاه مرحوم را به باغ لاله‌زار و به رسم امانت گذاشتن

بعد از وقوع قضیۀ پادشاه مرحوم حاجی‌میرزا آقاسی از تجریش به عباس‌آباد آمده وزرای دولت علیۀ روس و انگلیس را خواسته به اتفاق ایشان اخبارنامه‌ای به دارالسلطنۀ تبریز نوشتند و کیفیت واقعۀ عظمی را به عرض حضرت ولیعهد رسانیدند و حاجی‌میرزا آقاسی را خوف و هراس مستولی شده خواست که عباس‌میرزا پسر پادشاه مرحوم را از تجریش به عباس آباد آورده باشد تا چه در نظر داشت. بنابر آن محمود پاشای ماکویی را به تجریش فرستاده آوردن عباس‌میرزا برای او ممکن نشده بی‌نیل به مقصود مراجعت نموده خبر به حاجی‌میرزا آقاسی رسانید و حاجی‌میرزا آقاسی آن شب در عباس آباد مانده و قریب به هزار و پانصد نفر از ماکویی و ایروانی بر سر خود جمع آورده روانۀ ارگ همایون شد و ارگ را تصرف نموده نشست و در تجریش‌میرزا نصر اللّه صدر الممالک خوانین و امرایی را که در آنجا بودند بر سر خود جمع نموده رأی‌ها بر آن قرار گرفت که شاهزادگان و امیرزادگان و امرای دار الخلافه را خبر کرده نعش مطهر شاه مرحوم را با دست علما و مجتهدین تغسیل و تکفین نموده به اجتماع تمام محفۀ مبارکه را برداشته با ستر کبری و مهد علیا والدۀ حضرت ولیعهد و سایر خادمان حرم روانۀ دار الخلافه شوند و نعش مطهر را در باغ لاله‌زار گذاشته داخل ارگ مبارک گردند و به آنچه مصلحت بینند اقدام نمایند، لذا جناب مجتهد العصر و الزمانی آقا محمود و آقا محمد صالح کرمانشاهانی را احضار نموده و امیرزاده فریدون‌میرزا و بهرام‌میرزا و سایر شاهزادگان و امیرزادگان نیز حاضر شده بعد از تغسیل و تکفین پادشاه مرحوم به جهت آن‌که مبادا مفسده‌ای در ارگ مبارکه واقع شود حرکت دادن نعش مطهر را به تأخیر انداختند و شاهزادگان و امیرزادگان مرخص شده به دار الخلافه رفتند.

مهد علیا و ستر کبری به سرپرستی اهل دار الخلافه و امنای دولت اقدام نموده به وزرای دول خارجه اعلام نمودند که حاجی‌میرزا آقاسی را از توقف در ارگ همایون با آن اجتماع و جمعیت منع نمایند و عدم رضامندی خود را به آن عمل معلوم حاجی سازند و به فزان آقا که از صاحب‌منصبان بزرگ توپخانۀ مبارکه و مستحفظ ارگ پادشاهی بود حکم صادر نمودند که حاجی‌میرزا آقاسی را تکلیف به بیرون رفتن از ارگ نمایند و امیرزاده بهرام‌میرزا نیز به ارگ رفته در مقام نصیحت حاجی برآمده او را از توقف در ارگ مبارکه تحذیر و تخویف نمود. حاجی را وهم و هراس غالب شد، اجتماع امرا و اعیان را نیز در تجریش شنیده و فزان آقا چند عراده توپ به بروج ارگ مبارکه کشیده که مشرف برخانۀ جناب حاجی بود و دهان توپ را به طرف‌خانۀ حاجی کرده حکم مهد علیا و ستر کبری را به حاجی رسانیده و وزرای دول خارجه نیز حاجی را بیرون رفتن از ارگ مبارکه تکلیف نمودند.

حاجی لا بد و ناچار چهار تکبیر وداع را بر مسند وزارت ایران خوانده و سه طلاق را بر گوشۀ چادر آن عروس خوش‌سیما بسته سوار اسب بی‌دولتی شده با ایروانی و ماکویی که جمع بودند بعد از توقف یک روز و یک شب در ارگ مبارک از ارگ بیرون آمده متحیر و سرگردان کار خود مانده اکثر ایروانی و ماکویی به باغ‌خان باباخان سردار رفته در پیش سردار ماندند و حاجی متحیرانه به چپ و راست و پس و پیش اسب دوانده به هردهی که می‌رفت راهش نمی‌دادند، به راه کرج افتاده تا رودخانۀ کرج با پنجاه شصت سوار رفته و در آنجا نور اللّه‌خان شاهیسون به حاجی رسیده حاجی را تعاقب کرد.

از قراری که مسموع شد حاجی تفنگ دو لوله و دو جفت طپانچۀ دو لوله در کمر و قاش زین داشته و قداره و زوبین و شمشیر نیز بسته بود. یک طپانچه از آن همه اسباب خالی کرده از کرج رو به راه شاهزاده عبد العظیم گذاشته اسب‌دوان و قمچی‌زنان از پیش نور اللّه‌خان گریزان شده نور اللّه‌خان نیز حاجی را تا دم روضۀ شاهزاده عبد العظیم تعاقب نموده حاجی خود را به روضۀ مطهره رسانیده از غم غمخواری جهانیان آسوده و فارغ البال شد و نور اللّه‌خان اسب و اسباب حاجی را گرفته کسان حاجی را که همراه بودند برهنه نموده عود می‌نماید و میرزا نصراللّه صدر الممالک و سایر امرا و اعیان بعد از انجام این عمل حقیقت را به مهد علیا و ستر کبری معروض داشته و نعش مطهر را به اعزاز و احترام تمام با شاهزادگان و امرا و اعیان و وزرای دول خارجه با توپخانه و نظام برداشته به باغ لاله‌زار آورده در آنجا به رسم امانت گذاشته وارد ارگ مبارکه می‌شوند و کیفیت فرار حاجی‌میرزا آقاسی را به بست شاهزاده عبد العظیم عریضه‌نگار شده به دار السلطنۀ تبریز اعلام می‌نمایند. امرا و اهالی ایران که بالطبع به خودسری مایل و به دول خارج نرفته و از آداب دولتداری غافلند و اکثر اوقات در هنگام فرصت ظهور این‌جوره خودسری‌ها را می‌نمایند در آن وقت جمعی از خودخواهان بر سر میرزا نصراللّه صدرالممالک اجتماع کرده کنکاش می‌نمایند که باید دولت ایران را جمهور نموده و امورات دولتی را منوط به مصلحت دید جمعی باید ساخت و از این جمع مراد وجود خود آن خودخواهان بوده ساز این ترانه را ساز می‌نمایند.

مهدعلیا و ستر کبری که از این احوالات مستحضر می‌شوند برای حفظ ارگ مبارکۀ دارالخلافه و دولتخانۀ همایون و ضبط خزاین و دفاین که در آن روز در قدرت و تسخیر آن خودخواهان بود به قوت عقل دوراندیش خود را به لباس موافقت ایشان ملبس ساخته به تصدیق رأی آن خودخواهان زبان گشوده منتظر ورود پادشاه شده به ضبط و ربط و تسکین غوغای عوام الناس که در چنان اوقات به اندک کاری ظاهر می‌شود کوشیده از فضل خدا و از بخت مساعد پادشاه دار الخلافه را که مجمع طوایف و گروه مختلف بود به قوت عقل و دانایی تا ورود پادشاه جهان در لباس امن و امان نگهداری فرمودند و رضا قلی‌خان والی کردستان که محبوس نظر و در توپخانۀ مبارکه بود در این هنگام فرصت جسته از طریق نادانی و جوانی از تجریش با فوج گروسی در ساخته راه کردستان و اردلان پیش گرفته و به محال غسلان و اسفند آباد آمده جمعیت کردستان بر سر او جمع شده خسروخان حاکم دولتی را به خودسر از آن مملکت اخراج نموده تکیه بر چهار بالش حکومت زده به خوش‌خیالی خود را حاکم آن ولایت دانسته نشست و چون اخباری که مذکور خواهد شد از خراسان و عراق عرب به دار الخلافه رسید مهد علیا و ستر کبری آقا محمد صالح مجتهد کرمانشاهانی را نوازش و مرحمت نموده و هزار تومان به رسم انعام به او و همراهان التفات فرموده به کرمانشاهان روانه ساختند که اهل آن مملکت را در جادۀ خلوص و ارادات نگهداری نماید و همچنین عالیجناب میرزا عسکری امام جمعۀ مشهد مقدس را مورد التفات و نوازش ساخته مبلغ دو هزار تومان به رسم انعام مرحمت نموده روانۀ مشهد مقدس نمودند و هم در این اوقات محمد حسین‌خان خلج به ولایت خلجستان آمده جمعی را به دار الخلافه فرستاد.

امرای دار الخلافه از آمدن این جمعیت مستحضر شده چون کار بی‌استحضار ایشان واقع شده بود جمعی را بر سر راه آن طایفه فرستاده در قریۀ کهریزک دو فرسخی دارالخلافه ایشان را متفرق ساخته یراق‌چین نمودند و هم در این اوقات سیف‌الملوک‌میرزا از حبس قزوین بیرون آمده سوار اسب حماقت شده به محال قزوین رفته قریب به صد و هشتاد نفر سوار بر سر او جمع شده و فرامین و ارقام به خط خود از جهت نبودن میرزا و نویسنده برای دعوت مردم صادر نموده حتی به سلیمان‌خان افشار نیز که در خارج تهران از طرف امرای دار الخلافه مشغول به حفظ و حراست بوده رقمی نوشته و در همین بین چهار هزار تومان اشرفی چاپاران دولت روس برای وزیرمختار به دار الخلافه می‌بردند، سیف‌الملوک‌میرزا به این تنخواه رسیده این رسیدن را مایۀ اقبال و دولت دانسته تنخواه را گرفته قبضی سفیهانه به این مضمون که این چاکر دولتخواه امپراطور این تنخواه را از کسان ایشان به عنوان قرض گرفته عند الورود به دار الخلافه از خزینۀ عامره رد خواهم ساخت و به قریۀ موسوم به چندر رفته و در قریۀ چندر به خیال سلطنت و تصرف دار الخلافه نشست. الوار قزوین که بر سرش جمع آمده بودند به مطالبۀ تنخواه برخاسته کار به غوغا و دعوا می‌کشد، در این بین سلیمان‌خان رسیده سیف‌الملوک‌میرزا از دور که سیاهی او را می‌بیند قبض خود را از آدم وزیرمختار گرفته خورجین تنخواه را پیش او انداخته و قبض را بلع می‌نماید و این رد و بلع مفید نیفتاده سلیمان‌خان رسیده سیف‌الملوک‌میرزا را دوباره دست بسته و به الاغ نشانده با زنجیر و کنده به دار الخلافه می‌فرستد و در دارالخلافه در ارگ مبارکه محبوسش می‌نماید و لکل اعجوبة، سبحان‌اللّه مقتضیات نفس انسانی تا چه پایه است و غرور و جهل و نادانی لا حول و لا قوة الا باللّه تا چه اندازه است، از مرحمت پادشاه مرحوم همین سیف‌الملوک‌میرزا مدت چهارده سال در قزوین با وجودی که محبوس نظر بود به عیش و تنعمات ملوکانه زندگانی نمود و از صفات ملکی پادشاه مرحوم با وجود حرکاتی که در دار الخلافه قبل از وفات خاقان و بعد از وفات خاقان مغفور از او سر زده بود باز او را صحیح و سالم نگهداری فرموده بودند. خدای تعالی پادشاه مرحوم را غریق رحمت خود گرداند.

همچنین پادشاه جهان بعد از صدور این حرکت ناپسندیده از او باز عفو ملوکانه را شامل حال او نموده بدون اذیت جانی در دار الخلافه زندگانی می‌کند:

  بأبه اقتدای ممدی فی الکرم و من یشابه ابه فما ظلم  

ذکر احوال عراق عرب و حکایاتی که بعد از وقوع این واقعه به ظهور رسیده و احوالات محب علی‌خان حاکم کرمانشاهان

چون بعد از قتل حاجی‌خان در قصبۀ کرند حاکم کرمانشاهان محب علی‌خان ماکویی شد قریب به شش سال در آن مملکت حکم‌روا و صاحب‌اختیار بود و به جهت حرکتی که در باب حاجی‌خان از اهل آن مملکت صادر شده بود هرگونه ظلم و تعدی که از محب علی به ایشان می‌رسید در صورت تاب و توان تحمل نموده و الا متفرق می‌شدند و به هیچ‌وجه اعتمادی نمی‌نمودند که امنای دولت علیه رفع ستم محب علی‌خان را از ایشان نمایند و حاجی‌میرزا آقاسی نیز از این حرکات محب علی‌خان علم و اطلاع داشت در این وقت که قضیۀ هایلۀ پادشاه مرحوم در قصبۀ تجریش واقع شد حاجی‌میرزا آقاسی چاپاری از عباس آباد به تعجیل تمام به کرمانشاهان فرستاده در چنین وقت که حفظ سرحد کرمانشاهان از حفظ همۀ سرحدات برای مصلحت دولت علیۀ ایران اهم و الزم بود چشم از مراعات این مصلحت دولتی پوشیده ایلیت را با او منظور نموده به او نوشته بود که واقعه‌ای چنین اتفاق افتاده خود را قبل از شیوع این خبر چاپار به بهانه‌ای از کرمانشاهان بیرون آوری.

محب علی‌خان بعد از رسیدن این چاپار به بهانه‌ای از کرمانشاهان با توپخانه و سرباز نظام بیرون آمده تا به قریه‌ای که موسوم به سهنه است آمده و از آنجا توپخانه را به طرف سنقر فرستاده و از میان نظام سرباز بیرون آمده با سوارهای معتمد خود به طرف خمسه رفته و در خمسه به اردوی همایون ملحق شده و از احوال حاجی‌میرزا آقاسی و احوال علی‌خان برادرش مستحضر گردید، خواست که خود را از اردوی همایون بیرون اندازد گرفتار سطوت پادشاهانه شده در خمسه محبوس آمد و به این سبب مملکت کرمانشاهان به هم برآمد و اللّه‌یارخان آصف‌الدوله که در عراق عرب به انتظار چنین ایام نشسته بود از شنیدن قضیۀ هایلۀ پادشاه مرحوم و خالی کردن محب علی کرمانشاهان را خیالات فاسده درخانۀ دماغش قوّت گرفته از نجف اشرف به کربلای معلی آمده و به اغوای ظل‌السلطان مشغول شده خواستند که عازم مملکت عراق عجم شوند و به آشوب و فتنه قیام و اقدام نمایند. اللّه یارخان آصف‌الدوله تا بغداد آمده استعداد آمدن عراق را آماده نموده بود، پاشای مملکت بغداد و مصلحت‌گزار دولت علیۀ انگلیس فرصت اللّه یارخان نداده از او پرسیدند که سبب حرکت از نجف اشرف و آمدن به بغداد در این موقع اگر رفتن به سمت عراق است از طرف دولت علیۀ روم مأذون به این حرکت نخواهی بود و اگر امری دیگر است اظهار نماید.

اللّه یارخان در جواب گفته بود که به عزم زیارت سامره آمده‌ام، از قراری که مذکور بلکه محقق شد وزیر بغداد سیصد نفر سوار از لشکریان دولت علیۀ روم همراه اللّه یارخان آصف‌الدوله نمود که او را به زیارت سامره رسانند و از آنجا مراجعت به بغداد دهند و نگذارند قدمی از خاک دولت روم بیرون گذارد به این جهت دیگ سودای خیالاتشان که با هیمۀ تر بی‌دولتی می‌افروختند خاموش شده درخانه‌های خویش قرین آه و تشویق نشستند و آقا محمد صالح نیز به کرمانشاهان رسیده فی الجمله در آن مملکت آرامش حاصل شد و امیرزاده فیروزمیرزا در مملکت خمسه به حکومت کرمانشاهان نامزد شده از اردوی همایون مرخص شده به کرمانشاهان رفت و آن مملکت را امنیت و آسایش تمام حاصل آمد.

ذکر حکایت مازندران

دو ماه به وفات پادشاه مرحوم مانده اهالی مازندران با امیرزاده اردشیرمیرزا حاکم آن مملکت که در آن زمان به استر آباد رفته برای نظم آن سامان اردو زده نشسته بود بی‌اندامی‌ها کرده او را بی‌استقلال نموده بودند به این جهت امیرزاده خانلرمیرزا در اواخر رمضان به مازندران رسیده بعد از چند روز توقف و عدم استقلال قضیۀ پادشاه مرحوم واقع شده مراجعت به دار الخلافه نمود و در آن اوقات ملا حسین نامی از مریدان سید علی محمد به سبب گرفتاری سید مشارالیه مریدان او را که در ولایت بودند خبر کرده از مشهد مقدس عازم و روانۀ ولایت آذربایجان شدند و با هشتصد نفر قریب شهر ساری رسیده بود و می‌خواست که به طرف قلعۀ چهریق رود که این قضیه هایله واقع شده و مملکت مازندران نیز بی‌حاکم و صاحب‌اختیار مانده علما و مجتهدین ولایت ساری با ملا حسین گفتگو آغاز کرده او را و مرده‌اش را به کفر و الحاد منسوب ساختند و به قتل ایشان فتوی دادند و مازندرانیان متعرض ایشان شدند.

ایشان چون مملکت مازندران را بی‌حاکم دیدند و پادشاه را مرحوم دانستند خیال نمودند که فرصتی برای ایشان به دست آمده در مزار شیخ طبرسی اجتماع نموده در کنار چهار دیواری که محیط آن مزار بود به کندن خندق و ریختن خاک‌ریز اشتغال نمودند و قرای دسترس را تصرف نموده بلکه به کسبۀ شهر ساری نیز سرب و باروت و بعضی مایحتاج حواله کرده به تغلب و تسلط از ایشان گرفتند و مریدان از اطراف رسیده کار ایشان فی‌الجمله رونقی پیدا نمود و آذوقۀ چند ماهه جمع نمودند، در محالات نزدیک علم استعلا برافراختند و نشستند و آتش این فتنه بالا گرفت تا زمانی که پادشاه جهان و صاحب مملکت ایران زیب‌بخش افسر کیان وارد دارالخلافه شده چنان‌که مذکور خواهد شد انشاءاللّه قلع و قمع ایشان را از آن ولایت فرمودند.

ذکر وقایع کرمان که در حین وفات پادشاه مرحوم واقع شده

چون فضل علی‌خان قراباغی از طرف پادشاه مرحوم بیگلر بیگی مملکت کرمان بود و ده سال بود که در آن ولایت حکومت بالاستقلال می‌نمود چون اهالی ولایت آن طرف آب ارس و کر چندان خبری از راه و رسم مردمی ندارند به خصوص در وقتی که به مناصب جلیله سرفرازی یابند لهذاخان بیگلر بیگی که در این هنگام که خبر این قضیۀ هایله به آن ولایت می‌رسد جمیع اهالی آن مملکت در دفع و رفع او و لشکریان اتفاق می‌نمایند.‌ خان‌بیگلربیگی در حین وصول این خبر در خارج شهر چهاردیواری داشت رفته و نشست و محمد علی‌خان پسر خود را که سرتیپ فوج قراجه داغ بود به شهر فرستاد و اهالی کرمان جهت دفع تسلط او اجتماع نموده برای بیرون کردن او که در ارگ نشسته بود رفتند.

محمد علی‌خان در چنین وقتی با عبداللّه‌خان سرتیپ فوج قراگوزلو و ملایر که در ارگ مستحفظ دولتی بودند خیالی اظهار کرده کار فیمابین منجر به نزاع شد و عصبیت عراقیت و ترکیت در میان افواج نظام ظاهر شد و در آن صورت منع سرتیپان و صاحب‌منصبان مفید نیفتاده سربازان طرفین دست به گریبان شده بنای انداختن تفنگ گذاشتند.

محمد علی‌خان توپی را به برج ارگ کشیده به انداختن توپ به سربازان ملایر و قراگوزلو اقدام نموده و نایرۀ جنگ بالا گرفته سربازان ملایری بر محمد علی‌خان استیلا یافته می‌خواستند او را حبس نمایند، عبد اللّه‌خان سربازان را از این اراده مانع آمده او را مطلق العنان و روانه ساخت و تا ورود مؤیدالدوله طهماسب‌میرزا امر کرمان بی‌انتظام بود، بعد از ورود ایشان که از طرف پادشاه جهان به حکومت آنجا سرافرازی یافته بودند امر آن سامان انتظام پذیرفته امن و امان حاصل آمد.

ذکر احوال خراسان بعد از رسیدن خبر قضیۀ هایلۀ پادشاه مرحوم تا زمان رفتن امیرزاده سلطان مرادمیرزا با لشکر بر سر ایشان

چنان‌که مذکور شد در اواخر رمضان المبارک این سال مملکت خراسان به هم برآمد و اهالی مشهد مقدس سر از اطاعت والی والا شأن حمزه‌میرزا باز زدند و به حسن‌خان مطیع و منقاد شدند. امیرزاده حمزه‌میرزا از ارگ مشهد مقدس با شهریان بنای نزاع و جدال گذاشته این هنگامه گرم بود که خبر وفات پادشاه مرحوم رسید. حسن‌خان و اهالی مشهد از این خبر فوت قوت تمام پیدا کرده حمزه‌میرزا و لشکریان آذربایجان به فکر کار خود افتادند و محال و بلوک و سایر شهرهای خراسان نیز سر از اطاعت والی والا شأن پیچیده در اوایل حال برای آوردن آذوقه و سیورسات چند روزی سرباز و سوار می‌فرستادند و پس از چند روز ضعف تمام به حال لشکریان آذربایجان مستولی شده به هیچ جا حرکت نمی‌توانستند نمود.

امیرزاده حمزه‌میرزا احوال را که چنان دید استمداد از یار محمدخان وزیر هرات نمود، یار محمدخان نیز جعفر قلی‌خان بجنوردی را که قبل از فوت پادشاه مرحوم حسن‌خان در وقت سرگردانی خود به هرات فرستاده و یار محمدخان نظر به دولت‌خواهی دولت علیه ایران او را گرفته و محبوس داشت. بعد از رسیدن این اخبار و استمداد حمزه‌میرزا او را محبوسا برداشته با جمعیت هرات که مقدار هشت هزار نفر می‌شد به مدد امیرزاده حمزه‌میرزا روانه شده به مشهد مقدس رسید و با حسن‌خان و اهالی مشهد مقدس نزاع و جدال آغاز کرد. چون لشکریان آذربایجان از کمی آذوقه بسیار عسرت می‌کشیدند و توقف در ارگ به سبب بی‌آذوقگی متعسر شده بود یار محمدخان و امیرزاده حمزه‌میرزا مصلحت در توقف مشهد مقدس ندیده با سرباز و توپخانه روانۀ سمت هرات شدند و برای جعفر قلی‌خان صورتی اتفاق افتاد که از حبس خلاصی یافته پیش حسن‌خان به مشهد مقدس آمد و امیرزاده حمزه‌میرزا با لشکریان آذربایجان به همراهی یار محمدخان تا غوریان رفتند و یار محمدخان در خدمتگزاری دولت علیه ایران کوشیده سیورسات و سایر مایحتاج اردوی آذربایجان را داده کوتاهی در انجام این‌گونه خدمات نمی‌نمود و حسن‌خان ولایت خراسان را ضبط نموده ضباط و نواب به اطراف فرستاد و حاجی‌میرزا محمدخان برادر خود را با پسر خود اصلان‌خان با جمعیت به ولایت سبزوار فرستاد ومیرزا محمدخان نیز به سبزوار آمده ارگ و شهر سبزوار را مضبوط نموده نشست.

ذکر رسیدن خبر قضیۀ پادشاه مرحوم به دارالسلطنۀ تبریز و جلوس فرمودن حضرت شهریاری به حول و قوت باری و حرکت فرمودن با لشکریان نظام و توپخانۀ آتش‌فشان و جلوس در دارالخلافۀ تهران

چنان‌که مذکور شد حاجی‌میرزا آقاسی خبر واقعۀ پادشاه مرحوم را در روز یکشنبه پنجم شوال به اتفاق وزرای دول خارجه به دارالسلطنۀ تبریز به خدمت حضرت ولیعهد معروض داشت و در شب یازدهم ماه شوال این قضیۀ عبرت‌آمیز و واقعۀ حیرت‌انگیز در دارالسلطنۀ تبریز به سمع حضرت ولیعهد رسیده با وجود این‌که از سن شریف زیاده از هجده سال نگذشته بود از شنیدن چنین خبری موحش چون پیران سالخورده و حکیمان تجربه آزموده اصلاً دل از جای نبرده و آنچه لوازم طبیعت بشر است و چنین اوقات از تأسف و اندوه در خاطر مبارک راه یافته بعد از انجام لوازم تعزیت به فکر غمخواری اهالی مملکت ایران افتاده خلعت سرپرستی رعایا و برایای اهل ایران را که در عالم غیب خیاط قضا به اندازۀ قامت آن حضرت بریده بود و به جز تلبس این لباس و تکفل این مهام چاره نبود به اشارۀ کارکنان عالم غیب ملبس شده طبل جهانداری را در روی زمین بلند آوازه ساختند و به تزیین تاج جهانداری و به ترتیب تخت زرنگاری برای جلوس همایون حکم و اشاره فرمودند و در ساعتی سعد که به همۀ سعادات مشتمل و از همۀ نحوسات عاری و مبرا بود در دارالسلطنۀ تبریز به سعادت و کامرانی به ارث و استحقاق بر مسند سلطانی جلوس فرموده توپ‌های آتش‌فشان به غرش و شورش درآمده سلام مبارک‌باد را به آواز بلند به گوش مستمعان رسانیدند و کرنا و نقاره‌های شادی از هرطرف بلند آوازه گشته غم‌های گذشته را از خاطرهای پریشان نیک‌خواهان دولت علیه زدودند.

اهالی آذربایجان را عموما و ساکنین دارالسلطنۀ تبریز را خصوصاً از این جلوس میمنت مأنوس شادی بر شادی و عشرت بر عشرت افزود و نوای ساز عیش و خرمی را به افلاک می‌رسانیدند. بعد از انجام جشن جلوس میمنت مأنوس خاتم پادشاهی را به این بیت منقش فرموده:

  تا که دست ناصرالدین خاتم شاهی گرفت صیت داد و معدلت از ماه تا ماهی گرفت  

عالمانی را از مژدۀ داد و معدلت آرامش و آسایش دادند. خدای تعالی وجود این پادشاه جمجاه را پاینده دارد و سایۀ معدلتش را از مفارق اهالی ایران کم نگرداند به محمد و آله.

پس از تهیت جلوس مبارک که مردم آذربایجان دسته‌دسته و فوج‌فوج و جوق‌جوق آمده به تشرف تقبیل تراب آستانۀ مبارک سرافرازی یافتند. رأی پادشاه مقتضی آن شد که لشکریان آذربایجان را احضار فرموده با جمعیت و ازدحام نظام و توپخانه از دارالسلطنۀ تبریز حرکت همایون به طرف دارالخلافه واقع شود لهذا از دولت‌خواهان و جان‌نثاران که لایق و شایستۀ این خدمت عمده توانند بود پادشاه جهان به نظر دوراندیش ملاحظه فرموده وزیر نظام را اعقل و اکمل از همۀ جان‌نثاران و جان‌سپاران مشاهده فرموده پرتو التفات پادشاهانه و مرحمت ملوکانه را شامل حال آن وزیر خجسته خصال فرموده و ایشان را به نوازش و مرحمت قلبی پادشاهانه امیدواری تمام داده انجام این خبر خیر اثر را به کف کفایت ایشان گذاشته ایشان را به این خدمت بزرگ مأمور داشتند و آن وزیر بی‌همال متکفل خدمات مرجوعه شده در مدت یک هفته چهارده هزار نفر لشکر نظام و سوار با توپخانۀ مبارکه سرانجام داده و به این نیکو خدمتی از همۀ امثال و اقران پیش افتاده اردوی همایون را در بیست و دوم شوال از دارالسلطنۀ تبریز حرکت داده و علی‌خان ماکوئی که در آن اوقات به جهت وزارت حاجی‌میرزا آقاسی در دارالسلطنۀ تبریز برای خود نظیری و مانندی نمی‌دید و به خیالات دور و دراز حاجی‌میرزا آقاسی او را از کوه ماکو آورده در دارالسلطنۀ تبریز نشانده بود در این اوقات که خبرهای دارالخلافه را شنید و حاجی را در شاهزاده عبد العظیم دید خوف و هراس نموده از دارالسلطنۀ تبریز باز به زاغۀ ماکو رفت و پادشاه گردون جاه شاهزاده ملک قاسم‌میرزا را به ایالت مملکت آذربایجان نامزد فرموده با اردوی کیهان‌پوی به سعادت و کامرانی روی به مملکت عراق در حرکت آمده از منزل اوجان و صومعه استقبال‌چیان از دارالخلافه و مملکت ایران فوج فوج و دسته‌دسته به شرف خاک‌بوسی عتبۀ علیه مشرف شده روزبه‌روز و ساعت‌به ساعت در اردوی معلی جمعیت بر جمعیت و ازدحام‌برازدحام می‌افزود.

حکایت

میرزا نظر علی حکیم که در آستانۀ معصومۀ قم به پختن خیالات خام در دیگ سودا اشتغال می‌نمود از شنیدن قضیۀ هایلۀ پادشاه مرحوم آتش سودایش شعله‌ور آمده باز بنای جوشانیدن دیگ سودا را گذاشت و از قم سوار شده و به دوستان و آشنایانی که در چنان احوال برای انسان پیدا می‌شوند وعده‌های خوب و مرغوب داده خود را همه کارۀ این دولت ابد بنیاد انگاشته دو شب در قم خوابیده خود را به قزوین که هفت منزل راه است رسانید و در آن ولایت جمعی از عوام کل انعام را به وعده و امید با خود همعنان ساخته مثل یکی از سرداران ذوی الاقتدار جمعی از سواران را برداشته به عزم استقبال موکب پادشاهی و دخل در امورات دولتی روانه شده در منازل سرچم و نیک‌پی به موکب همایون رسید و به قانون مستقبلین سواران پیشبازچی را دسته‌دسته در عقب سر خود گذاشته و خود مثل یکی از امرای ذوی الاحترام پیاده شده خود در پیش‌روی سواران ایستاده منتظر عبور موکب همایون شد.

شهریار گردون‌جاه بعد از اطلاع از حکایت حکیم و آوردن مستقبلین پیش از رسیدن به محاذات حکیم ده نفر سوار مأمور می‌فرمایند که حکیم نظر علی را از این خیالات و خودسری رهانیده دوباره او را برداشته بر چارپایی سوار نموده به آستانۀ مبارکه معصومه بردند و قبض رسیدگی از متولی‌باشی آن آستانه گرفته به نظر شاه جهان برسانند.

حکیم به خیالات فاسد ایستاده بود منتظر آن‌که پادشاه جهان به محض این‌که نظر مبارک را به آن طرف اندازد و حکیم را به آن هیأت و هیبت ببیند امورات به مقتضای خواهش خواهد بود که سواران مأمور رسیده بدون تکلم از لا و نعم از اسب‌ها پیاده شده حکیم به خیال این‌که جمعی از دوستانند که به شوق ملاقات آمده‌اند تبسم‌کنان چند قدمی به مقتضای خیالات خود پیش می‌گذارد که مأمورین رسیده بدون تکلم فارسی و ترکی دست به کمربند حکیم دراز کرده شمشیر از کمر و چکمه از پا و کلاه از سر او ربوده مرکبی که والد استر باشد پیش کشیده حکیم در حیرت و تحیر افتاده بی‌اختیار سوار آن حیوانش ساختند و منزل به منزل او را به قم رسانیده قبض وجودش را به حکم مأموریت از متولی‌باشی گرفتند. سبحان اللّه اوضاع روزگار که دایم در تغییر و تبدیل است چرا باید انسان حالتی را که از اختیار وقتی پیش آید فراموش ننماید و تا عمر دارد به سودای این خیال روزگار شیرین خود را تلخ سازد.

القصه موکب همایون از خاک آذربایجان گذشته وارد خمسه و چمن سلطانیه شدند و سه روز در آن چمن توقف فرموده به سان لشکریانی که از آذربایجان آورده بودند رسیدند.

چهارده هزار نفر لشکر نظام چنان‌که مذکور شد در آن مدت قلیل به سعی و دولت‌خواهی وزیر بی‌نظیر سرانجام یافته بود، نظر به این خدمت شایسته در آن چمن دستخط همایون صادر شده به منصب امیر نظامی دولت علیۀ ایران مفتخر و سرافرازش فرمودند و اردوی همایون از آنجا حرکت نموده جمیع اولاد خاقان مغفور و نایب‌السلطنۀ مرحوم در دارالسلطنۀ قزوین به شرف پای‌بوس رسیده گرد سم سمند مبارک را توتیای دیدۀ امیدواری خود ساختند و اردوی همایون از دارالسلطنۀ قزوین حرکت کرده در آن منازل جمعیت اردوی همایون زیاده از چهل هزار نفر شده بود.

موکب همایون با جاه و جلال و شوکت و اقبال به دارالخلافه رسیده سه روز در قریۀ یافت آباد توقف واقع شده در ساعت سعد وارد دارالخلافه شدند و جلوس ثانی به تعیین منجمان و اخترشناسان در دارالخلافه واقع شد. خبر بهجت‌اثر این جلوس همایون را به اطراف و اکناف ولایات نوشته ارسال داشتند و همۀ اهالی مملکت ایران قبای تعزیت پادشاه مرحوم را از تن کنده لباس شادی و تهنیت پوشیده به عیش و نشاط کوشیدند.

ذکر وقایعاتی که در دارالخلافۀ تهران قبل از مأمور شدن امیرزاده سلطان مرادمیرزا به مملکت خراسان واقع شد

چون در آن ایام میرزا نصراللّه صدر الممالک جمعی را با خود هم‌داستان کرده و منصب وزارت و صدارت دولت علیۀ ایران را به استحقاق از خود دانسته تا آن مقام که منازل حاجی‌میرزا آقاسی را که از دولت علیۀ ایران برای صدراعظم و کارگزار دولت علیه مشخص و معین شده است برای خود بدون اذن پادشاهی فراش فرستاده فرش انداخته مستعد تفویض این منصب ایستاده بودند حضرت شهریاری از ملاحظۀ این خودخواهی‌ها و خودسری‌ها که در دولت‌داری مفاسد عظیمه را منتج است نقار خاطر از میرزا نصراللّه صدرالممالک پیدا نموده روزبه‌روز از نظر التفات مهجورش ساختند و نظر به ظهور استعداد و وفور اخلاص و قابلیت خداداد که از ناصیۀ امیرنظام با احتشام مشهود پادشاه جهان می‌شد او را به منصب صدارت اعظم و وزارت کافۀ امم منصوب فرموده دستخط همایون صادر شده به خلاع آفتاب مثالش در میان جمیع اهالی ایران معزز فرمودند و به خطاب اتابیک اعظم مفتخر ساختند و حکم همایون به شرف نفاد پیوست که در ورود اردوی همایون از یافت آباد به دارالخلافه در منازل حاجی‌میرزا آقاسی منزل نمایند و ایشان نیز به حکم مأموریت متکفل این خدمت بزرگ شده به لوازم امورات منصب عظیم خود قیام و اقدام نمودند و چون در بین راه که اردوی همایون رو به دارالخلافه می‌آمد بعضی مکاتیب از خودخواهان دارالخلافه که غافل از حقیقت کار بودند و خود را همه کاره می‌پنداشتند به نظر همایون پادشاهی رسیده بود از آن جمله میرزا ابراهیم لشکرنویس وزوائی عریضه عرض کرده بود به این مضمون که موکب همایون به تعجیل تشریف‌فرما شده مخدومی میرزا محمد تقی‌خان را به آذربایجان مراجعت دهند پادشاه جمجاه این فضولی را از آن فضولان خودپسند نپسندیده بودند در ورود دارالخلافه میرزا ابراهیم را به چوبکاری سیاست عبرة للسایرین تنبیه فرموده محبوسا به قلعۀ اردبیل فرستادند لهذا خیالات آن جمع بالکلیه از خاطرشان محو شده به فکر رفع تقصیرات خود افتادند و جناب اتابیک اعظیم و صدر مکرم به قوت التفات پادشاهی به استقلال تمام در چار بالش منصب وزارت ایران تکیه زده به فکر انتظام مملکت خراسان افتاده اولا سلیمان‌خان افشار را برای استحضار از حقیقت امر خراسان با نوشتجات پیش حسن‌خان فرستادند و نور محمدخان برادر اللّه یارخان را نیز از عقب او روانه ساختند، باوجود این‌که به زمستان چندان نمانده بود به تدارک تهیۀ سفر لشکریان به سمت خراسان مشغول شدند و حاجی‌میرزا آقاسی را که در حضرت شاهزاده عبدالعظیم به بست نشسته بود چون مردی پیر و ملا بود او را اطمینان خاطر داده از شاهزاده عبدالعظیم به کربلای معلایش روانه کردند، او نیز سلامتی را غنیمت شمرده روانۀ عتبات عالیات شد و بعد از نه ماه توقف در کربلای معلی وفات یافت.

ذکر حرکت لشکر منصور با امیرزاده سلطان مرادمیرزا به ریش‌سفیدی اسکندرخان قاچار به مملکت خراسان و فتح ولایت ترشیز و بعضی از احوالات حمزه‌میرزا تا آخر ایام زمستان

چون جلوس همایون در دارالخلافه واقع شد قریب پنجاه روز بود که از امیرزاده حمزه‌میرزا و لشکر خراسان اصلاًً خبری نمی‌رسید و کیفیت آن سامان معلوم نبود رأی پادشاه جهان بر آن قرار گرفت که لشکری آراسته مأمور ولایت خراسان فرمایند، به جناب اتابک اعظم و صدر مکرم اشاره به انجام این رأی فرمودند و در مدت چهارده روز توقف دارالخلافه جناب اتابیک اعظم تدارک هشت هزار نفر لشکر نظام را دیده و هجده عراده توپ با همۀ اسباب و قورخانه مهیا ساخته پادشاه جهان در روز چهارم ماه ذی الحجه که پانزده روز از ورود همایون گذشته بود به خارج شهر تشریف برده سان لشکر قیامت اثر را از نظر پادشاه جهان گذرانیده و امیرزاده سلطان مرادمیرزا را به صاحب‌اختیاری لشکر نامزد فرمودند و ریش‌سفیدی و کارگزاری آن لشکر را به اسکندرخان قاجار داده در خدمت امیرزاده سلطان مرادمیرزا به مملکت خراسان روان ساختند. بعد از ورود امیرزاده سلطان مرادمیرزا به آن مملکت متعرض شدن به سبزوار را صلاح دولت ندانسته راه ترشیز و جوین را پیش گرفت چرا که سبزوار قصبه‌ای کوچک و خراب بود و زمستان یحتمل که توقف لشکریان در آن ولا به طول می‌انجامید و به سبب کمی آذوقه تنگی برای لشکریان حاصل می‌شد به این جهات از آنجا گذشته لشکر را به طرف ولایت ترشیز برد و با ترشیزیان که دم از مخالفت و عصیان می‌زدند حرب و قتال نموده ترشیز را مسخر ساخته و به آن حوالی استیلا یافته اخبارات این وقایع را با سایر وقایعات خراسان معروض دارالخلافه نمود.

احوال خراسان در آن زمستان آن‌که امیرزاده حمزه‌میرزا بعد از ورود امیرزاده سلطان مرادمیرزا با لشکر و شنیدن جلوس حضرت شهریاری قوی دل و مستظهر گشته آن زمستان را در آن صفحات به سر برده و اردوی امیرزاده سلطان مرادمیرزا در ولایت ترشیز و آن صفحات زمستان را گذرانید و حسن‌خان در مشهد نشسته همه روزه عند الفرصة متعرض احوال یکدیگر می‌شدند و به این احوال زمستان را به انجام رسانیدند.

ذکر حکایات متفرقه که در دارالخلافه واقع شد و تعیین لشکر به مازندران و قلع و قمع ملا حسین و مردۀ باب

پادشاه جهان بعد از روانه ساختن سلطان مرادمیرزا و لشکریان خراسان به انتظام سایر مهام ایران پرداختند و حضرت شهریاری بعد از چندی به باغ لاله‌زار تشریف‌فرما شده نعش مطهر پادشاه مرحوم را به اعزاز و احترام تمام به محفه محفوف به رحمت حضرت رب غفور گذاشته با امیرزاده مهدیقلی‌میرزا و شجاع‌السلطنه فتح‌اللّه‌میرزا و فخرالدوله صبیۀ خاقان مغفور و سرباز و زنبورک‌خانه با آدابی لایق و شایسته روانۀ آستانۀ متبرکۀ معصومۀ قم صلوات اللّه علیها و علی آبائها فرمودند، مأمورین نعش مطهر را به آن آستانه رسانیده در صحن مقدس در مکانی مناسب مدفون ساخته حفاظ و قراء و خدام تعیین و برقرار نموده مراجعت کردند.

پس از انجام این کار از روی کمال مرحمت و التفات که به جناب اتابیک اعظم و صدر مکرم داشتند جناب معظم الیه را به شرف مصاهرت دولت ابد مدت سرافرازی بخشیده همشیرۀ اعیانی خود را به جناب اتابیک اعظم مرحمت و حکم به عیش و سرور تا هفت شبانه‌روز فرمودند.

جناب اتابیک اعظم از ظهور این التفات تاج تبارک افتخار بر اوج سموات سوده به مقتضای چنین مرحمتی چنین جشنی عظیم آراسته به لوازم سور و سرور پرداختند و امیرزاده مهدیقلی‌میرزا را حاکم مازندران بهشت نشان ساخته با لشکریان مازندران به دفع و رفع با بیان مأمور فرمودند و امیرزاده مهدیقلی‌میرزا به مملکت مازندران رفته بعد از تسلط و اقتدار لشکر به محاصرۀ ملا حسین برده همه روزه به جنگ و مدافعه مشغول بودند. شبی از شب‌ها چند نفر از مردۀ باب خود را به منزل امیرزاده مهدیقلی‌میرزا رسانیده منزل را که از چوب و کلش ترتیب یافته بود آتش زدند.

امیرزاده مهدیقلی‌میرزا به جلادت هرچه تمام‌تر خود را بیرون انداخته شاهزاده سلطان حسین‌میرزا ولد خاقان مغفور و داودمیرزا ولد ظل‌السلطان که در آن منزل در خدمت امیرزاده مهدیقلی‌میرزا بودند فرصت رفتن نیافته هردو سوخته هلاک شدند و همه روزه جمعی از طرفین کشته می‌شدند تا آن‌که سلیمان‌خان افشار از مشهد مقدس جعفر قلی‌خان بجنوردی را اطمینان داده به دارالخلافه آورده از طرف دولت علیه به معاونت امیرزاده مهدیقلی‌میرزا مأمور گردید و به سعی و اهتمام سلیمان‌خان افشار و عباس قلی‌خان لاریجانی کار بر ملا حسین و اتباعش تنگ شده قوت و قوت از ایشان زایل شده آنچه باقیمانده بودند اسیر و گرفتار آمدند و به حکم شرع و عرف اکثر آن مخاذیل مقتول شده کمتر کسی از ایشان به سلامت ماند و آتش آن فتنه که چهار ماه در مازندران بالا گرفته بود فرونشست و سلیمان‌خان در ازای این خدمت به عطای شمشیر مرصع از دولت سرافرازی یافت و امیرزاده بهرام‌میرزا را به حکومت مملکت فارس سرافرازی بخشیده به جهت رفع اغتشاشی که در وفات پادشاه مرحوم در دارالعلم شیراز واقع شده بود و به قدر یک کرور مال تجار و کسبه در نفس شهر به تاراج رفته بود روانه فرمودند.

بعد از ورود به آن ولایت و انتظام آنجا چون در اصطخر فارس برزگری در هنگام زراعت خشتی غریب در صحرای آن ولایت پیدا نموده بود و صفت خشت آن است که از هفت جوش به صورت خشت ریخته شده و به وزن چهل من چیزی بالا یا کم می‌باشد و صورت دو پیکر در بالای خشت مطبوع شده معلوم نیست که برای چه آن خشت را ساخته‌اند امیرزاده بهرام‌میرزا بعد از ورود به فارس همان خشت را به دارالخلافه فرستادند و پادشاه جهان همان را بعد از تماشا و ملاحظه به آستانۀ شاهزاده عبد العظیم فرستاده متولی باشی آن را به آستان مبارک سپردند و سلیمان‌خان ملقب به‌خان‌خانان که نسبت خالیت به پادشاه جهان داشت به حکومت اصفهان سر بلند شده عازم آن ملک شد.

قضیۀ دیگر آن‌که صدر الممالک از دارالخلافۀ تهران مأمور به خروج شده به حکومت قم روانه شد و در آن اوقات که قریب بعید سلطانی بود سه فوج از لشکریان آذربایجان در میدان ارگ مبارکۀ دارالخلافه بنای غوغا و خودسری گذاشته به بهانۀ خواستن ملبوس و مواجب به داد و فریاد برخاستند و به تحریک جمعی سخنان بیهوده گفتن آغاز نهادند و اظهار بی‌اخلاصی به جناب اتابیک اعظم و صدر مکرم نمودند و جناب اتابیک اعظم به رأیی درست و تدبیری صائب از ارگ مبارکه بیرون رفته در خانهٔ میرزا آقاخان که از امرای معتبر بود منزل کردند.

پادشاه جهان سربازان آذربایجان را از این حرکت بی‌نظامانه منع فرموده و جمیع لشکریان آذربایجان و عراق و رعایا و کسبۀ دارالخلافه و محالات اجماع نموده به اشارۀ حضرت شهریاری در خدمت جناب اتابیک اعظم مجتمع آمدند و قریب پنجاه هزار نفر جمعیت حاضر شده سه فوج آذربایجان که مصدر این غوغا شده بودند بعد از دیدن این احوال به انابه و استغفار کوشیده و عذرخواهی زلات خود را از جناب اتابیک اعظم نموده و جناب اتابیک اعظم این فتنۀ عظیم را به طریقی ساکت فرمودند که به یک نفر آسیبی نرسید و از خانۀ میرزا آقاخان به حکم و اشارۀ پادشاه جهان با عزت و احترام تمام به ارگ مبارکه عود نموده کمال استقلال بیشتر از پیشتر یافته صارم تارک بدخواهان دولت علیه شدند. پس از ظهور این دولتخواهی و اخلاص‌کشی میرزا آقاخان ملقب به اعتمادالدوله شده مورد نوازش و مرحمت شاهانه آمد و میرزا نصراللّه صدر الممالک را در قم گیرانیده و آغا بهرام خواجه را در دارالخلافه بی‌اختیار ساخته هردو را محبوسا به کرمانشاهان فرستادند و به هیچ کس از امرا و اعیان که احتمال‌انگیز این فتنه از ایشان می‌رفت از غایت عقل دوراندیش متعرض نشده صلاح دولتی را در فراموش نمودن این مسئله دانستند. الحمد للّه رب العالمین که پادشاهی عدالت‌گستر سایه بر فرق اهالی ایران انداخته و وزیری چنین برای نظم ممالک و رفاه حال جهانیان تعیین فرموده خداوند به فضل و رحمت خود این پادشاه را برقرار و مستدام دارد و جهانیان را از فیض وجودش برخوردار فرماید به محمد و آله الامجاد.

حکایت

در این ایام فترت که تغییر در امور و رجال دولت به هم رسید و سررشتۀ دولت گذشته از دست رفته اساس دیگر به پای کار آمد شاهزاده سیف‌اللّه‌میرزا از طرف دولت علیه حاکم ملایر و تویسرکان گشته میرزا رضا قلی‌خان تویسرکانی که در کوچه‌های سرگردانی و حیرانی در دارالخلافۀ تهران هشت سال بود که بی‌سر و سامان می‌گشت به انداختن دام تزویر و حیله فرصت یافته به خدمت شاهزاده سیف‌اللّه میرزا خود را رسانده به رنگ دولتخواهان خود را جلوه دادن آغاز نمود، شاهزاده بی‌خبر از خصایص میرزای مشارالیه به او اعتماد نموده از دارالخلافه او را برداشته روانۀ ملایر و تویسرکان شدند.

در بین راه اول زمزمه‌ای که در خدمت شاهزاده ساز نمود و اول دولتخواهی که در کار ایشان بنیاد و آغاز نهاد آن بود که شما باید با جهانگیرمیرزا و برادرانش که تمکین شما را نخواهند کرد بدسلوکی آغاز نمایید و میرزا رضا قلی می‌دانست که در ولایت دشمن بسیار دارد و مردم از شرارت او ترسانند و تمکین تسلط او را نخواهند کرد.

این مقدمات را در خدمت شاهزاده حاکم می‌چید که اگر از اهل ولایت صدایی بیرون آید به گردن این دعاگو اندازد تا آن‌که به ملایر رسیده چون مردی چاپلوس و فریبنده است و در اول مرحلۀ نوکری در نظر صاحب‌کار خود را چنان می‌نماید که در راه صاحب‌کار خود از گذشتن مال و جان و اولاد و عیال خود مضایقه ندارد و فنای صرف و صرف فناست شاهزاده را فریفته و خلعت وزارت گرفته شاهزاده را که مختار بود مجبور محض نموده در کنج اطاقش نشانیده و خود به میان افتاده اولا بنای انتقام کشیدن از مردم ولایت گذاشته بعضی از سادات را با سگ در میدان بسته چوبکاری نمود و زن بعضی از فقرا را جریمه نموده به بهانه‌ای به دست فراش و داروغه داد، ثانیا چون از قواعد کلیۀ او این است که عند الفرصة کار خود را می‌کند از مال دیوانی ریخته و پاشیده و آن سال قریب به سه هزار تومان به کیسه‌های طمع خود ریخته هزار تومان قرض خود را داده و قریۀ پیلانگرک را به دو هزار تومان خریده آن عیار مکار به شادی و نشاط برخاسته به شاهزاده سیف‌اللّه‌میرزا چنان نمود که مملکت ملایر و تویسرکان چون انگشتری گردان من است و اهل تویسرکان و ملایر چون ابتدای دولت بود متحمل ظلم‌های او می‌شدند تا این‌که در دارالخلافه به خدمت جناب اتابیک اعظم جمعی از دست او عارض شدند و جناب اتابیک اعظم مکررا چاپار فرستاده او را احضار به دارالخلافه نمود و دشمنان ولایتی او در این وقت فرصت جسته عریضه نگار شده به خدمت جناب اتابیک اعظم عرض شرارت و فساد او را نمودند. از قضا وقتی میرزا رضا قلی به دارالخلافه رسید که جناب اتابیک اعظم درخانۀ میرزا آقاخان تشریف داشتند و میرزا آقاخان نظر به آشنایی میرزا رضا قلی با میرزا فضل‌اللّه برادرش که هشت سال پیش از این چنان‌که مذکور شد در تویسرکان پیدا کرده بود شفاعت او را نموده و او عارضین را از خود رضامندی داده در خدمت جناب اتابیک اعظم فی‌الجمله راه یافته در نوشتجات سیف‌اللّه‌میرزا و در رقعجات خود که به خدمت اتابیک اعظم می‌فرستاد ساز بدگویی این دعاگو را راست نمود. در این بین دشمنان ولایتی او را به دارالخلافه رفتند که از حقیقت دشمنی او که با اهل ولایت دارد امنای دولت علیه را مستحضر سازند. او نیز به سیف‌اللّه‌میرزا عریضه نوشته سیف‌اللّه‌میرزا را واداشت که به قوۀ حکومت بعضی را در مقابل بعضی که در دارالخلافه برای شکایت رفته‌اند روانه نماید.

القصه اتابیک اعظم اعتنا به عارضین نکرده او را که بسیار خوش ظاهر می‌نماید به ملایر و تویسرکان رخصت معاودت دادند، سیف‌اللّه‌میرزا در این سه چهار ماه بلدیت از احوال ولایت به هم رسانید و دانست که کارگزاری او در این دو ولایت از پیش نمی‌رود او را دخیل کار ننمود، او نیز چون آرام نشستن درخانۀ خود را کفر و زندقه می‌داند باز به دارالخلافه رفت و مشغول به سیاهه دادن و ابواب نمودن ولایت شده چند روزی برای خود راهی در پیش سررشته‌داران دفتر پیدا نمود و از آنجایی که بایست خبث طینتش ظاهر شود و چراغ کذبش بی‌فروغ گردد چنان مسموع می‌شود که در خدمت جناب اتابیک اعظم خیانت و کذب او ظاهر شد و حال تحریر در تویسرکان به دست میرزا زکی و بابا سلطان توپچی گرفتار است. خداوندا این چه وجود است که از گفتن هیچ دروغ پروا ندارد و از بستن هیچ بهتان اندیشه نمی‌نماید چه اعتمادی به تصرف خود در عقول مردم دارد و همۀ مردم را در نظر شیطنت خود پشه می‌شمارد خدای تعالی به فضل خود و سیاست پادشاه جهان و اتابیک اعظم شر او را از سر مسلمانان کوتاه نماید به محمد و آله.

ذکر احوالات سنۀ هزار و دویست و شصت و پنج و شصت و شش و حکایات خراسان و عراق

چون بهار سال فرخنده فال سنۀ هزار و دویست و شصت و پنج قدم به عرصۀ روزگار گذاشت و لشکر دی را که در هرطرفی از اطراف جهان سر به شوریدگی و فساد برآورده و برودت‌های دور از کار در این عرصه و دیار به ظهور می‌آوردند به وزیدن بادهای بهاری و باریدن ابرهای آزاری از هروهاد و نجاد مرتفع و مندفع ساخت و در بساط چمن و دمن به عدالت هوای بهار گل‌های رنگارنگ و بلبلان خوش‌آهنگ شکفتن و گفتن آغاز نهادند غارتگر باد خزان که از ضعف آفتاب فصل میزان در هرطرف جولان می‌نمود و اوراق اشجار را چون اقمشه و امتعۀ تجار که راهزنان به ملاحظۀ سود و زیان ربایند می‌ربود چون نیز اعظم را در دارالشرف خویش مانند پادشاهان قوی‌دست که بر مسند و سریر سلطانی به سعادت و کامرانی قعود و جلوس فرمایند لایح و ظاهر دید دست از تطاول و غارت بازداشته و پای ظلم و ستم را به جادۀ عدل و داد گذاشته خموش آمد و پادشاه جهان را که جهان را از فر وجودش سرافرازی و خاقان زمان را که زمان را از مهابت سیاستش خموشی از هر دست‌درازی است به رسم پادشاهان و به قانون کیان در دارالخلافۀ تهران مسند آرای مملکت ایران گشته و به بسط بساط جشن نوروزی ایما و اشاره فرمودند شاهزادگان و امرا و خوانین که از اطراف و اکناف ممالک در دارالخلافه جمع آمده بودند هریک را به التفات پادشاهانه و مراحم خدیوانه نواختند و در خور هر یک خلعت‌های فاخره و قباهای زردوز و زرنگار مرحمت فرموده زینت‌بخش بر و دوش افتخار چاکران و جان‌نثاران دولت علیۀ روزافزون شدند. پس از انقضای جشن نوروزی التفات پادشاهانه به تنظیم امورات ملک و ملت و به تنسیق مهام شوکت و دولت انداخته حکم جهان مطاع در باب لشکریانی که در خراسان در آن زمستان اقامت نموده بودند صادر شد.

امیرزاده حمزه‌میرزا را با لشکرهای ابواب‌جمعی خود به دارالخلافه احضار و امیرزاده سلطان مرادمیرزا را به تسخیر تمامی مملکت خراسان و به قلع و قمع مادۀ فتنۀ حسن‌خان حکم و اشارت فرمودند. اما امیرزاده حمزه‌میرزا بعد از رسیدن حکم همایون با یار محمدخان تعارفات لایق و شایسته نموده و دو عراده توپ نیز به او داده با اردوی ابواب‌جمعی خود متوجه دارالخلافه شد و یار محمدخان معتمد خود امیر محمدخان را با عریضۀ اخلاص و عبودیت و خدمتگزاری به آستانۀ پادشاه جهان ارسال نمود. امیرزاده حمزه‌میرزا در ولایت نیشابور با امیرزاده سلطان مرادمیرزا ملاقات کرده روانۀ دارالخلافه شد و در اواخر بهار به شرف بساط بوس شهریاری مشرف شده مورد تحسین و آفرین گشتند و پادشاه گردون جاه امیرزاده حمزه‌میرزا را ملقب به حشمت‌الدوله با کمال دلخوشی و سرافرازی روانۀ مملکت آذربایجان شده به دارالسلطنۀ تبریز رسیده مشغول به خدمات مرجوعۀ خود آمد و تا حال تحریر که اوایل سنۀ هزار و دویست و شصت و هفت است در آن ولایت به حکمرانی اشتغال دارند.

امیرزاده سلطان مرادمیرزا بعد از گذراندن زمستان و رسیدن حکم پادشاه جهان صلاح تسخیر خراسان را در آن دید که اول بر سر سبزوار آمده ولایت سبزوار را که در سر راه عراق و خراسان واقع است از تصرف طغاة و بغاة بیرون آورده راه مترددین عراق را امن و امان نماید، به این عزم صائب و رأی درست در اوایل بهار با توپخانه و لشکر بر سر سبزوار آمده و سبزوار را احاطه نموده با توپ و تفنگ آتش سورت و غضب پادشاهی بر سر اهالی آن دیار ریخته و حاجی‌میرزا محمدخان و اصلاًًن‌خان تاب صدمات لشکر پادشاهی را نیاورده و اهالی سبزوار از در عجز و امان درآمده حاج‌میرزا محمدخان از شهر گریخته خود را به خرابه رسانیده گرفتار آمد و اصلاًًن‌خان چنان فرار نمود که عنان در مشهد مقدس کشیده در این وقت جان از دست سربازان جان شکار به در برد و ولایت سبزوار به تصرف لشکر دولت علیه آمد و امیرزاده سلطان مرادمیرزا حاجی‌میرزا محمدخان را با کنده و زنجیر روانۀ دربار شهریاری نموده عازم مشهد مقدس گردید و حاجی‌میرزا محمدخان به دارالخلافه رسیده در ارگ محبوس و مغلول ماند و امیرزاده سلطان مرادمیرزا بر ولایت نیشابور نیز مستولی شده به ولایت مشهد مقدس رسیده در خواجه ربیع منزل گزیده نصب خیام اقامت نموده به فکر تسخیر قلعۀ مشهد افتاد و مملکت خراسان سوای چاردیوار مشهد مقدس به تصرف امنای اولیای دولت علیه آمد و حسن‌خان به فکر کار خود افتاده برای حفظ جان خود دست و پایی می‌زد و در آستانۀ مبارکۀ متبرکه از قندیل طلا و نقره و سایر اسباب و سایر اوضاع هرچه می‌دید و می‌شنید تصرف نموده به اوباش و رنود که به گرد خود جمع آورده بود مسکوک نموده می‌داد و از سربازان آنچه در آن مدت جمع آورده بود در جاهای بد و حمام‌ها محبوس نموده به ترکمانان می‌فروخت و به این نوع در مشهد مقدس خودداری می‌نمود و عند الفرصة جمعی را بیرون فرستاده از محالات آذوقه تدارک به شهر می‌آورد و گاه‌گاهی به اهل و اردوی امیرزاده سلطان مرادمیرزا متعرض شده و جنگ و جدال می‌نمود.

چون بر رأی امنای دولت علیه واضح شد که برای محاصرۀ مشهد مقدس جمعیتی که در خدمت امیرزاده سلطان مرادمیرزاست کفایت نمی‌کند به تدارک و تهیۀ لشکر پرداخته توپخانه و لشکر به دفعات به مدد فرستادند و امیرزاده سلطان مرادمیرزا در خواجه ربیع بنای گل‌کاری گذاشته‌خانه و حمام و طویله برای لشکریان ساختند و به کشیدن و جمع آوردن آذوقه برای لشکریان قیام و اقدام نموده به عزمی درست و رأیی ثابت متوجه تسخیر مشهد مقدس شدند و همه روز بین الجانبین کشش و کوشش و جنگ و جدال برپا و قائم بود و کوتاهی از طرفین در این مواد واقع نمی‌شد.

ذکر احوال رضا قلی‌خان که در ولایت اردلان خودسری می‌نمود

بر خاطر امنای دولت علیه حرکت ناهنجار رضا قلی‌خان که در هنگام وفات پادشاه مرحوم از او صادر شده بود بسیار گران و ناهموار آمده به فکر دفع و رفع او افتادند و جمعی از نظام و توپخانه را برای گرفتن او به اردلان فرستادند و غلام شاه‌خان برادر او را به حکومت ولایت اردلان نامزد فرمودند.


رضا قلی‌خان از بادۀ غفلت و مستی که هرگز هشیار نمی‌شد فی‌الجمله به هوش آمده چارۀ کار خود را به جز فرار ندیده با جمعی از اهل آن ولایت فرار نموده به کرمانشاهان رفت و امیرزاده فیروزمیرزا حاکم کرمانشاهان را برای عفو تقصیرات خود شفیع ساخته امنای دولت پادشاهی او را از کرمانشاهان خواسته محبوسا به آذربایجان فرستادند و مملکت اردلان بر میرزا غلام شاه‌خان برقرار و مستقیم آمد.

ذکر واقعه‌ای که در دارالسلطنۀ اصفهان واقع شد

سلیمان‌خان چنان‌که سابقاً مذکور شد به ایالت اصفهان نامزد شده در مملکت اصفهان در مال دیوان و وصول و ایصال آن کفایت به جای نیاورده بلکه قریب به صد هزار تومان در مدت قلیل از مال دیوان اعلی تلف شده به این جهت از حکومت آن ولایت معزول و به دارالخلافه رفت و غلام حسین‌خان سپهدار به حکومت آن ولایت سرافراز شده و محمد حسن‌خان خلج را به نیابت خود به اصفهان فرستاده و خود نیز متعاقب رسیده مشغول به انجام خدمات دیوانی گردید.


در آن اوقات مابین سربازان نظام و یک دو نفر از اهالی اصفهان گفتگویی واقع شده اصفهانی به مسجد جامع به خدمت امام جمعه اصفهان رفته عارض شد و امام جمعۀ اصفهان حمایت از او نموده و سربازان قریب به مسجد جامع آمده در وقت بیرون آمدن امام جمعه فی‌الجمله غوغایی نموده به سنگ‌پرانی دست گشودند و سنگی بر سر امام جمعه رسیده فی الجمله مجروح گردید و امام جمعه به منزل تشریف برده اهل غوغا و شورش که همیشه آشوب‌طلب و فتنه دوستند اجتماع عظیم درخانۀ امام جمعه نموده سر از اطاعت مباشرین دیوان باز زدند و غوغا آغاز نهادند.

غلام حسین‌خان سپهدار که در عمارت هفت دست که خارج شهر است نشسته بود از این آشوب مستحضر شده محمد حسین‌خان خلج را به خدمت امام جمعه می‌فرستند که در تسکین این فتنه و آشوب سعی نموده و عذر سربازان را از امام جمعه بخواهند، محمد حسین‌خان که به خدمت امام جمعه می‌رسد جمعی از نوابان اصفهان در مجلس امام جمعه حاضر بودند و میرزا عبدالحسین نامی نیز که از عمال اصفهان و اصل و مصدر این فساد گشته بود حضور داشت. یکی از نوابان با محمد حسین‌خان خلج بنای خشونت و درشت‌گویی گذاشته محمد حسین‌خان نیز با او درشتی می‌نماید که در این بین یکی از اهل مجلس حربه کشیده به محمد حسین‌خان می‌اندازد و محمد حسین‌خان را زخمدار می‌نماید و محمد حسین‌خان از هول جان خود را به میان حوض آبی که در مقابل اطاق بود می‌اندازد و یک نفر غلام سیاه از عقب خود را به حوض انداخته دو سه زخم دیگر به محمد حسین‌خان می‌زند و محمد حسین‌خان را از حوض بیرون می‌آورد.

امام جمعه جراح آورده مشغول به علاج می‌شوند، زخم‌ها علاج‌پذیر نشده بعد از دو روز او را نیم‌جان به میان تابوت گذاشته نزدیک کسان غلام حسین‌خان سپهدار می‌آورند و تابوت را گذاشته می‌روند. کسان سپهدار محمدخان را نیم‌جان به خدمت سپهدار می‌آورند و محمد حسین‌خان بعد از دو ساعت وفات می‌نماید و اهل اصفهان به هم بر آمده بالکلیه سر از اطاعت باز می‌زنند.

چون این خبر به دارالخلافه رسید پادشاه جهان جمعی از لشکریان را به مدد سپهدار نامزد فرموده حکم مطاع صادر شد که سپهدار به عنف اصفهان را مطیع و منقاد نماید و سپهدار به مقتضای مصلحت دولتی یک دو محله را تنبیه و گوشمال تمام داده و امام جمعه در خدمت سپهدار متعذر شده نوابان و میرزا عبدالحسین بنای فرار را گذاشتند و به اسم این‌که به دارالخلافه به عرض می‌رویم جمعیت نمودند و جناب میرزا سید اسداللّه مجتهد پسر مجتهدالعصر و الزمانی حاجی سید محمد باقر اعلی اللّه مقامه از این نوع حرکات اصفهانیان تبری نموده با جمعی تا گلپایگان و خوانسار آمدند. امنای دولت علیه او را نوازش نموده اشاره فرمودند که به اصفهان مراجعت نماید.

میرزا عبدالحسین و نوابان به اجتماع تمام از شهر بیرون آمده ظاهراً به عزم دارالخلافه و باطناً به نیت فرار حرکت نمودند و سپهدار جمعی را بر سر راه ایشان فرستاده در منزل اول بر سر آن بی‌دولتان ریختند و بعضی مقتول و بعضی اسیر و نوابان که ریش‌سفید ایشان حیدرمیرزا نامی بود با میرزا عبدالحسین در یکی از قرای کاشان متواری و مخفی شد و مملکت اصفهان از وجود رنود پاک و صاف شده سپهدار به اقتدار تمام در اصفهان نشست.

در این فتنه قریب به پانصد نفر از طرفین مقتول شدند، مآل میرزا عبدالحسین آن‌که حاکم قم از مکان او که در کاشان مخفی بود مستحضر گشته غفلة بر سر او رانده و میرزا عبدالحسین مخبر از آمدن حاکم قم شده فرار نموده به اصفهان رفت و در قریه‌ای درخانۀ یکی از آشنایان خود مخفی شده همان شخص صاحب‌خانه احوال او را به خدمت سپهدار معلوم می‌نماید و سپهدار جمعی را فرستاده او را گرفته به اصفهان می‌برند و حقیقت حال او را به عرض پادشاه جهان می‌رسانند حکم همایون از مصدر جاه و جلال به سیاست او صادر شده سپهدار او را به طناب غضب پادشاهی انداخته هلاک می‌نماید تا عبرت دیگران و نصیحت سایر خودسران باشد. و در همین اوقات به عرض امنای دولت علیه رسانیدند که امیرزاده بهرام‌میرزا را در مملکت فارس چندان تسلط و استقلال حاصل نشده از قوت و قدرت ایشان نمی‌آید که به ضبط و تسلط آن مملکت اقدام توانند نمود و به این جهات امور دیوانی آن مملکت معوق مانده و اهالی فارس از امیرزاده مشارالیه چندان وهم و هراسی ندارند.

امنای دولت علیه امیرزاده فیروزمیرزا را که کاردان و در خدمت دیوانی مهارت و حذاقت تام و تمام داشت از کرمانشاهان احضار فرموده به حکومت مملکت فارس روانه‌اش ساختند و امیرزاده بهرام‌میرزا را احضار به دارالخلافه نمودند و اسکندرخان قاجار را که سردار خراسان بود و به جهتی که مذکور خواهد شد احضار از خراسان شده بود به حکومت کرمانشاهان نامزد فرمودند.

و هم در این اوقات محمد نامی دالان‌دار کاروان‌سرا در خطۀ یزد سر به خودسری برآورده تمکین از حکام دولتی نمی‌نمود و هر حاکم که به آن ولایت می‌رفت به سبب وجود او بی‌تسلط شده خدمات دیوانی در عهدۀ تعویق می‌ماند، شیخ علی‌خان ماکوئی از طرف‌خان باباخان سردار به نیابت یزد رفته بعد از ورود به یزد محمد دالان‌دار را نوازش بسیار کرده از خود اطمینانش داده او نیز مطمئن شده به اطمینان تمام آمد و شد پیش شیخ علی‌خان می‌نمود.

روزی شیخ علی‌خان فرصت نموده در ارگ او را گرفته مقتولش ساخت و فتنۀ یزد فرو نشست.

و هم در این اوقات سید یحیی دارابی در خطۀ یزد خود را بابی نامیده مصدر فساد شده بعد از قتل محمد دالان‌دار در آنجا تاب نیاورده به مملکت فارس گریخت و از قراری که مسموع می‌شود در مملکت فارس در محالی از محالات آنجا مصدر فساد شده جمعیتی از طرف حاکم ولایت رفته او را با سیصد نفر به قتل رسانیدند و هم در اواسط سنۀ هزار و دویست و شصت و شش عبد اللّه‌خان قراگوزلو به استصواب مؤیدالدوله طهماسب‌میرزا لشکر به ولایت بنفور برده آن محال و آن قصبه را گرفته و چند عراده توپ در آن محالات به دست آورده قریب به ولایت سیستان رفته بعد از انتظام آن ولایت به دارالامان کرمان عود نموده و مؤیدالدوله عرض این اخبارات را به دربار پادشاهی نوشته عبد اللّه‌خان مورد نوازش پادشاهانه گردیده و ملقب به صارم‌الدوله شد.

و هم در این ایام ملا محمد علی زنجانی با اکثر اهل زنجان متفق شده خود را بابی نامیده و فتنۀ عظیم در خمسه حادث نمودند و سر از اطاعت حاکم دولتی باز زده با کارگزاران و حکام و عمال دیوانی مشغول به جنگ و جدال شدند و از طرف دولت علیه نیز جمعی به دفع و رفع ایشان مأمور شده برای استقامت امر آن ولایت تا حین تحریر که اواخر سنۀ هزار و دویست و شصت و شش می‌باشد در آن ولایت نشسته‌اند.

و هم در این اوقات از مصدر جاه و جلال کمر خنجر مرصع و شمشیر و زین و یراق مکلل به الماس و یواقیت برای یار محمدخان وزیر هرات التفات شده به اولاد و سایر متعلقانش نیز خلاع فاخره فرستادند و چون‌که در ایام وفات پادشاه مرحوم به خدمت شایسته چنان‌که مذکور شد قیام و اقدام نموده بود از طرف شهریار جهان ملقب به ظهیرالدوله شده و امیرخان فرستادۀ او در کمال سرافرازی مرخص شده به هرات رفت.

و هم در این ایام ایلچی از دولت روم برای تهنیت جلوس همایون وارد دارالخلافه گردید و هم در این اوقات اردوی پادشاهی از ییلاقات شمیران معاودت نموده در ماه ذی الحجه وارد قم گردیده حضرت شهریاری به زیارت آستانۀ مبارکه مشرف شده به خیرات و مبرات امر و اشاره فرمودند، فقرا و ضعفای آن آستانۀ مبارکه را به عاجزنوازی خوشدل ساخته و سه هزار تومان زر نقد برای تذهیب رواق مبارک که تا آن زمان مذهب نشده بود به رسم نیاز عطا نموده به استادان چابک دست حکم به تذهیب فرمودند و پس از دوازده روز توقف قم به عزم شکار به محال خلجستان و قریۀ نیزار تشریف‌فرما شدند و پس از نشاط شکار از راه ساوه به دارالخلافه معاودت فرمودند و چون دعاگوی دولت ابد مدت شاهی را منظور از تحریر این نسخه ذکر وقایع اواخر ایام خاقان خلد آشیان زمان پادشاهی پادشاه مرحوم بود که به رسم پیشکش در خدمت پادشاه جهان گذرانیده به تذکار وجود نابود خود در انجمن حضور مبارک بپردازد در حال تحریر که اوایل سنۀ هزار و دویست و شصت و هفت است و دو سال و چیزی بالا است که از ایام سلطنت این پادشاه گردون جاه که تا ابد سلطنتش پاینده و برقرار باد منقضی شده بود به جهت تیمن و تبرک خاتمۀ کتاب را به ذکر بعضی از وقایع این دو سال فرخنده فال که امتداد آن تا هزار سال باد بپرداخت و آخر این نسخه را به فتح مشهد مقدس و گرفتاری و قتل حسن‌خان و باعث شدن این فتح مبین و به امن و امان جهانبان از تصدق فرق فرقدان‌سای پادشاه جهان موشح و مزین گردانید، امید این دعاگوی دولت از مرحمت پادشاهی آن‌که ذره‌ای از پرتو التفات را شامل حال این دعاگوی دولت ساخته تا این عمر چند روزه را به فراغت و امنیت در ظل مرحمت پادشاه جهان به دعاگویی به سر برد و گذران نماید و جان ناقابل را در راه دعاگویی دولت ابد مدت صرف نماید و این محقر پیشکش که یاد اسلاف این سلسلۀ علیه است آنگاه پسندیده شود که در نظر همایون پسندیده آید،

  مالک رد و قبول هرچه کند پادشاست گر بکشد حاکم است ور بنوازد رواست  

مثنوی

  خدایا تو این شاه درویش دوست که آسایش خلق در ظل اوست  
  بسی بر سر خلق پاینده‌دار به توفیق طاعت دلش زنده‌دار  
  خدایا در آفاق نامی کنش به توفیق طاعت گرامی کنش  
  غم از دشمن ناپسندش مباد ز دوران گیتی گزندش مباد  
  برومند دارش درخت امید سرش سبز و رویش به رحمت سفید  
  بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار  
  از آن‌خاندان خیر بیگانه دان که باشند بدخواه این‌خاندان  

ذکر فتح مشهد مقدس و قتل حسن‌خان به فضل و تأیید داور منان و اقبال پادشاه جهان

چون مدت مدید محاصرۀ مشهد مقدس طول کشید و معوق ماندن این کار در غیرت پادشاهانه و حمیت ملوکانه شهریاری نمی‌گنجید اسکندرخان سردار را که با سلطان مراد میرزای والی والا شأن فی‌الجمله نقاری داشتند احضار به دارالخلافه فرموده و محمد ناصرخان قاجار را با لشکری نصرت‌نشان و توپخانۀ آتش‌فشان به تسخیر مشهد مقدس و به امداد امیرزاده سلطان مرادمیرزا مأمور و روانه فرمودند و پس از رسیدن محمد ناصرخان به اردوی مشهد مقدس در تضییق حصار سعی بی‌شمار نموده راه آمد و شد را بالکلیه به حسن‌خان و کسان او بسته کار را بر محصورین تنگ گرفت و حسن‌خان دست‌درازی به سقف و بام صحن مقدس نموده سرب و روی که در مرور زمان سقوف و سطوح آن عمارات مقدسه را به آن فلزات اندود نموده بودند کنده و گلوله ریخته به لشکریان اسلام می‌انداخت و اسرای شیعۀ جعفری را به ترکمانان حنفی و حنبلی فروخته وجه آن را قوت و قوّت جان می‌ساخت و با این بدخصالی‌ها چشم یاری از باطن حضرت امام الجن و الانس منظور می‌نمود و از ابتدای فتنۀ او تا ایام گرفتاری و هلاکش تحقیقا زیاده از ده هزار نفر از نفوس اسلام در آن ولایت تضییع شده به قتل واسر او گرفتار شده بودند،

  لطف حق با تو مداراها کند چون‌که از حد بگذری رسوا کند  

تا آن‌که هنگام رسوایی آن مخذول مجهول رسیده بعد از یک سال محاصره آذوقه کمیاب شده و خوف و هراس بر اهالی مشهد مقدس استیلا یافته در خفیه امان از والی والا شأن امیرزاده سلطان مرادمیرزا طلب داشتند و والی والا شأن اهل آن مملکت را به مراحم بیکرانۀ پادشاهانه امیدواری داده و اهالی مشهد مقدس بعد از اطمینان و امیدواری در شبی از شب‌ها دروازه‌ای را که قریب به سنگرهای اردو بود گشوده چند فوج از لشکریان نظام را با صمصام‌خان داخل شهر ساختند و کسان حسن‌خان مخبر شده سراسیمه حسن‌خان را آگاهی دادند.

حسن‌خان خود را در اول حال به روضۀ مقدسه انداخت چون بایست به سزا و جزای اعمال بد خود گرفتار آید از روضۀ مقدسه بیرون آمده به اردوی والی والا شأن خراسان رفته او و پسرش اصلاًًن‌خان و برادرش محمد علی‌خان گرفتار آمده محبوس شدند و لشکریان پادشاه اسلام وارد مشهد شده غلغلۀ فتح و شادمانی به اوج سموات رسانیدند و به زیارت امام الجن و الانس مشرف شده اشک شادمانی می‌ریختند.

امیرزاده سلطان مرادمیرزا بعد از تیسیر این فتح نمایان و این خدمت شایان عرض وقایع را به خدمت پادشاه جهان نموده و خود نیز با لشکریان دیگر وارد مشهد مقدس شده قلم عفو بر جرایم اهل آن ملک کشیده به سبب حرمت آستانۀ امام الجن و الانس آن همه فتنه و آشوب را که اهل آن مملکت باعث شده بودند پادشاه جهان به عفو ملوکانه و اغماض پادشاهانه گذرانیدند و به شکرانۀ این فتح مبین فتحنامه‌ها به اطراف مملکت فرستادند و هفت شبانه‌روز در دارالخلافۀ تهران روزها به عیش و طرب و شب‌ها به چراغان سور و سرور برپا کرده مشغول شادمانی شدند و حسن‌خان و پسر برادرش از صفحۀ جهان گمنام و نایاب گردیدند، مملکت خراسان خلعت امن و امان پوشید و ساکنین آن مملکت فارغ‌البال و آسوده حال نشسته و تا حال تحریر که اواخر شهر ذی الحجة الحرام هزار و دویست و شصت و شش است امیرزاده سلطان مرادمیرزا به حکمرانی آن ولایت منصوب و به نظم و نظام آن سرحد به حکم پادشاه جهان مشغول به خرمی و شادکامی است للّه الحمد که آخر این نسخۀ شریفه به خرمی و شادکامی به انجام رسید اما آنگاه خرمی و شادکامی فزاید که پسندیدۀ پادشاه جهان خلد اللّه ملکه آید.

  بضاعت نیاوردم الا امید خدایا ز عفوم مکن ناامید  

  1. یعنی ۱۲۶۷ چنان‌که در آخر کتاب بیاید.
  2. در حاشیۀ یکی از نسخ چنین مرقوم است: «این مطلب دخلی به اصل کتاب ندارد» و همین هم صحیح است زیراکه نه صاحب‌اختیار پدر مؤلف کتاب بوده نه ملک‌آرا جد او، بنابراین باید یقین کرد که این قسمت الحاقی که ما آن را بین دو قلاب گذاشته‌ایم از طرف یکی از نوادگان محمد قلی‌میرزا ملک‌آرا یعنی پسر سلطان بدیع‌الزمان‌میرزا که صاحب‌اختیار لقب داشته به اصل کتاب افزوده شده است. چون در زیر بعضی از حواشی لحاقی این کتاب کلمۀ «نادر» دیده می‌شود باید یقین کرد که این حواشی از نادرمیرزا مؤلف تاریخ تبریز است که پسر صاحب‌اختیار و نوادۀ ملک‌آرا بوده است.
  3. در اصل نسخه: فریضه.
  4. در حاشیۀ یک نسخه چنین نوشته شده است که: «از حضرت والدم علیه الرحمة و الرضوان شنیدم که علل اربعۀ جنگ روس و خسارت ایران حسین‌خان سردار بود».
  5. Amburger
  6. Mentschikoff
  7. باجقلو یعنی اشرفی یا تومانی. طلا که در عهد فتحعلی‌شاه رایج بوده و در آذربایجان و قفقازیه به آن باجقلو می‌گفتند.
  8. در حاشیۀ نسخه‌ها چنین مرقوم است:
    «در مجازات این خیانت بزرگ فضلعلی‌خان و نجفقلی‌خان در وزارت حاجی‌میرزا آقاسی بسیار معتبر شدند، فضلعلی‌خان به حکومت مازندران و اصفهان و کرمان و منصب امیر تومانی و برادرش اسما یوزباشی و رسما سرکردۀ معتبری شدند، پسر حاجی آقاسی لر بیک قاسم‌خان سرتیپ بود تا در این اواخر وفات کرد».
  9. در حاشیۀ نسخه‌ها در این مورد چنین نوشته شده: «پناه‌خان از جملۀ جارچیان پادشاه قهار نادر شاه افشار بود، در فترت دولت ایران به قراباغ و اران مستولی شد، چون در آن آشوب در ایران دار الضرب معینی نبود در قلعۀ پناه آباد سکه‌ای از نقرۀ تمام عیار اختراع نمود که اکنون پناه آباد گویند و او از طایفۀ مشهور به جوانشیر است نادر».
  10. واضح است که از اینجا چیزی افتاده اما چقدر معلوم نشد، هر دو نسخه به همین شکل است.
  11. مؤلف مرحوم در این ایراد انصاف نفرموده یا از قرار مملکت و رعیت اطلاع درستی نداشته‌اند. در ایران رسم است که حاکم و بزرگ هر شهر چون به سفری رود یا از سفری معاودت نماید از ملل و ادیان رعایای آن شهر با ذریعه و وسیلۀ خود برای دعا گفتن در معبر عام ایستاده به هیئت اجتماع دعا می‌گویند، اسلامیان قرآن مجید و مسیحیان انجیل و خاج و یهود تورات به دست برداشته دعاگویی به جا می‌آورند این نشان قبول عامۀ حاکم آن ملک است. چون در بروجرد از طایفۀ یهود بسیارند برای تشریف و دعاگویی جمعیتی کرده بودند. (نادر)
  12. عیسی‌خان غلط ناسخ است، اسحق‌خان قرایی تربتی را شاهزاده محمدولی‌میرزا در مشهد مقدس به قتل رسانید اسحق‌خان خود اول سلسله بود، آباء و اجداد او رعیت و بسیار تنگدست بودند مشارالیه با جوهر ذاتی ترقی کرد و در خراسان مقتدر شد، از حکومت شاهزاده اسمی داشت - جمیع خوانین خراسان تابع امر و نهی اسحق‌خان بودند - پس از قتل او خراسان پرآشوب شد (نادر).
  13. «محمدخان تا سنۀ... با یک هزار تومان مقرری در تبریز با قراول احترام ساکن بود، به خیال باطل به ممالک روم فرار کرد، رجال دولت عثمانی موافق مهرنامه او را به شهر برسه فرستادند و مخارج مناسبی قرار دادند چون سن او نزدیک به هشتاد بود به زودی به جهان دیگر سفر کرد، بندۀ درگاه مکرر او را ملاقات کردم. نادر»
  14. در حاشیۀ نسخه‌ها چنین نوشته شده: «از میرزا عبد الوهاب طبیب اردبیلی استماع شد که از قول والد خود نقل نمود، در زمانی که مرحوم امیرزاده جهانگیرمیرزا و خسرومیرزا در قلعۀ اردبیل متوقف بودند والدم حاجی صالح طبیب اردبیلی از جانب حکومت اردبیل مأذون بود به خدمت امیرزادگان تردد و هنگام لزوم به معالجه اقدام نماید. چند روز قبل از قضیۀ عاجز شدن این دو نفر امیرزاده در قلعه در خدمت امیرزادگان بودم. مرحوم جهانگیرمیرزا تفننا از دیوان خواجه حافظ شیرازی به جهت استخلاص خودشان از قلعۀ اردبیل تفأل نمودند این غزل آمد:
      خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد  
      زمان خوشدلی دریاب دریاب که دایم در صدف گوهر نباشد  
    مرحوم جهانگیرمیرزا را از فال خوش آمد به خلاف آن مرحوم خسرومیرزا عرض کردخان‌داداش از بیت دوم چنان معلوم می‌شود که ما را عاجز و کور خواهند کرد، مرحوم جهانگیرمیرزا تغیر نموده فرمودند خسرومیرزا چرا تطیر می‌زنی فال به این خوبی که صریح است به استخلاص ما و خسرومیرزا به گفته خود اصرار داشت، کمتر از یک هفته از این صحبت نگذشته واقعۀ هائله عاجز شدن آن دو امیرزاده اتفاق افتاد العهد علی الراوی حرر فی ۲۶ محرم ۱۲۹۹ - هدایة‌اللّه قاجار»
  15. Lindsay
  16. در حاشیۀ نسخۀ نادرمیرزا چنین نوشته شده: «مقنی مردی بود واحد العین دولت نام، در اردبیل بنایی پیر استاد محسن نام مرمت جزئی قلعه را دیوانیان به اوستاد مزبور و دو پسر او رجوع می‌کردند، ظل‌السلطان بالاخانۀ بسیار کوچکی در ضلع مغربی آن عمارت که ساکن بود به جهت تفرج به شهر احداث کرد. استاد مشارالیه سررشتۀ نقبی را که در اول احداث قلعه به قانون قدیم برای راه فرار یا خبرگیری ساخته بودند به شاهزاده رکن‌الدوله نمود و خاطرنشان کرد که این سوراخ تا جایی از شهر ممتد است. دولت نقاب به آن نقب که از یک گوشۀ اطاق حرمخانه ابتدا شده بود سرکشی کرد، معلوم شد که عیبی زیاد نکرده است، اندک تنقیه‌ای در بعضی جاها لازم دارد و به مرمت آن پرداخت تا خندق را که دو ذرع بود تنقیه کرد. عقلا می‌دانند که اگر ده ذرع چاهی در زمین بکر کنده شود که عرضا و قطرا دو ذرع و عمق آن ده ذرع باشد خاک آن تلی خواهد شد. بندۀ درگاه جای آن نقب را به رأی العین دیدم، سنگ‌های عظیم که در بنیان با آهک به کار برده‌اند و در میان آب است کلنگ و متین از عهدۀ شکستن آن بر نمی‌آید محتاج به استعمال باروت است. زمین اردبیل به آب نزدیک است، بدون استعمال آهک زیاد سالی ممکن نمی‌شد که پایدار شود خاصه قلعه که خندق او پر آب و عمیق است این نقب را حاجی آقا باطل و پر کرد.»
  17. در حاشیۀ نسخۀ نادرمیرزا چنین نوشته شده:
    «علیمردان‌خان ارونقی که مردی معروف به بذله‌گویی بود از جانب دولت با صد نفر سوار کرمانی و پنجاه نفر توپچی کوتوال قلعه بود، به حاکم و حاجی علی عسکر تمکینی نداشت، تکلیف رکن‌الدوله به شاهزادگان از بابت دلسوزی نبود بلکه برای این بود که خیال آنها را از تدبیر خود منصرف نماید که مبادا آلات دولت نقاب را از قزوین به کندن نقبی حمل نمایند، همواره تدبیر او در خلاصی از تنگنای این قلعه بود که گاه می‌گفت می‌توانم آن مردم را به زور بازو از قلعه اخراج کنم و محصور شویم. گاه می‌گفت ممکن است این مردم را به زر فریفته کرد و همدست نمود کوتوال را گرفت و بفریفت و به معاونت همین مردم خود را به خاک روس کشید، گاه می‌فرمود ما قریب دویست نفر فدوی از ملازم و غیره داریم متدرجا آلات حرب به قلعه باید آورد و به زور اسلحه از قلعه بیرون رفت اگر مانعی باشد جنگ کرد و به سرحد روسیه شتافت.
    اما داستان اسب این بود که ظل‌السلطان و رکن‌الدوله چند رأس اسب که عیال آنها را مرکوب بود در قلعه نگه داشته بودند به این اسم که ملازمان همراه عیال به عراق رجعت خواهند کرد. چون خواست خدا این بود که فرار آنها به سهولت دست دهد از یک طرف نقب آماده به دست آمد از طرف دیگر توپچیان قلعه آب خندق را که همیشه پر بود برای درویدن نی زیاد که در خندق می‌روید از ممر معلومی خشکانیده بودند. از آن سوی علی مردان‌خان حکم کرده بود که اسب‌ها را از قلعه بیرون برند و در شهر نگاه دارند، بلد و بدرقه هم به زور پول از طایفۀ شاهسون چند نفری را سوگند داده یار کرده بودند بعد معین شد که استاد محسن و پسران او در این کار شرکت کلی و دخل کامل داشتند. خود حاجی آقا به نفسه از عقب شاهزادگان نرفت لیکن به همین مضامین بلکه به مراتب مضحک‌تر مراسله و پیغامی فرستاد، سوار کرمانی و پسران کوتوال رفتند و خائب و خاسر مراجعت نمودند. این سلطان کرمانی سردستۀ سوار مزبور چون مأیوس شد خود را به خدمت شاهزادگان انداخت و مراجعت نکرد».
  18. در حاشیۀ نسخۀ نادرمیرزا چنین آمده:
    «نمی‌توان گفت که مؤلف از رموز دولتی آگاه نبوده است، اولا دولت روس از دول معظمۀ دنیاست اینگونه مخارج در آن دولت عظمی ندارد، مسلماً خبر صحیح این است که امپراطور کمال مهربانی به شاهزادگان نموده بودند و برای توقف ایشان در لهستان شهر وارشاو را معین کردند و برای مخارج ایشان بیشتر از پنجاه هزار تومان وجه نقد مقرر شد. چون شاهزادگان برخلاف قواعد دولتی استدعای معاونت نمودند که قشون دولتی گرفته به ایران حمله نمایند امپراطور قبول نکرد تا شاهزادگان در این مطلب بی‌معنی اصرار نمودند، چون امپراطور مکنون خاطر آنان را دانست به توسط وزیر خارجۀ روس پیغام فرستاد که شما مهمانان عزیز دولت هستید، همۀ اسباب آسودگی شما موجود است و جمیع خواهش‌های شماها پذیرفته است مگر معاونت به اغتشاش ایران، پادشاه ایران به حکم ولایت عهد پادشاه است، پدر شما او را اختیار کرده است. چگونه می‌شود دولت روس خلاف عهدنامه نماید؟ چون مقصود آنها از پیش نرفت اذن ملاقات نیافته دلتنگ شدند و به دولت عثمانی پناه بردند. نادر».
  19. در حاشیۀ نسخۀ خود نادرمیرزا چنین نوشته: «حقیر در سن هجده سالگی به نماز جنازۀ محمدخان مرحوم حاضر بود، وفات امیرنظام در خارج دارالسلطنۀ تبریز در مزرعۀ موسومه به خطیب اتفاق افتاد و بدن او را با کمال احتشام به سفح جبل سرخاب به مصلای معروف به صفۀ صفا برای نماز نقل کردند. آن روز در تبریز فزعی عظیم بود، اسواق وخانات بسته شد، مرد و زن زاری‌کنان به صفه حاضر شدند. عصر آن شب میرزا احمد مجتهد مشهور امامت کرد، تمام علمای بلد و امرا حاضر بودند. از خداشناسی او واقعه‌ای که خود در تبریز بودم و مشاهده کردم نقل می‌کنم: «یک سال پیش از وفات آن مرحوم از ارومیه مراجعت نمود، هنگام عبور از پل آجی چند نفر از زنان تبریز از فقدان نان و زیادی شعر آن شاکی شدند، آن مرحوم در جواب گفت مرا تا فردا مهلت بدهید. صبح روز دیگر به حکم آن بزرگوار صاحب‌منصبان نظامی به گرفتن خبازان مأمور شدند، به یک دم تمامی آن طایفه گرفتار تنبیه و سیاست شدند، بعضی را که ریش بلند داشتند پس از چوب زدن ریش بریدند، بعضی را گوش قطع شد، از همۀ خبازان به اندازه‌ای حکم به گرفتن ترجمان شد از یک صد تومان تا سی تومان گرفته شد، نان وفور به هم رسانید. پس از فوت آن مرحوم وصیت‌نامه‌ای از او ظاهر شد به جناب‌میرزا فضل علی امام جمعه که وصی بود، امر برد آن وجوه به صاحبانش شده بود از صندوق‌خانه‌ای کیسه‌ها ممهور به مهر همان خبازان ظاهر شد، همۀ آن وجوه به عینها در رؤس الأشهاد به صاحبانش رد شد. این سیاست در حالتی بود که مرحوم قهرمان‌میرزا حکمران آذربایجان بود و قدرت نفس کشیدن نداشت. نادر