کلیات سعدی/مواعظ/گرین خیال محقق شود به بیداری

از ویکی‌نبشته

در ستایش

  گرین خیال محقق شود ببیداری که روی عزم همایون ازین طرف داری  
  خدایرا که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که بمدحش[۱] کنم شکرباری  
  ندید دشمن بی‌طالع آنچه از حق خواست[۲] که یار با سر لطف آمدست و دلداری  
  تو یاد هرکه کنی در جهان بزرگ شود مگر که دیگرش از یاد خویش بگذاری  
  وگر مرا هنری نیست یا خطائی هست تو آن مکارم[۳] اخلاق خویش یاد آری  
  جماعتی شعرای[۴] دروغ شیرین را اگر بروز قیامت بود گرفتاری  
  مرا که شکر و ثنای تو گفته‌ام همه عمر مگر خدای نگیرد براست گفتاری  
  تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که خانگیش برآورده‌ام نه بازاری  
  چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه‌زاده تحمل چرا کند خواری؟  
  بهر درم سَرِ همت فرو نمی‌آید ببسته‌ام دَرِ دکان ز بی‌خریداری  
  من آبروی نخواهم ز بهر نان دادن که پیش طایفهٔ مرگ به که بیماری  
  خدای در دو جهانت جزای خیر دهاد که هرچه داد باضعاف آن سزاواری  
  ترا که همت و اقبال و فر و بخت اینست بهرچه سعی کنی دولتت[۵] دهد یاری  


  1. شکرش.
  2. ندید دشمن بی‌طالعم هرآنچه بخواست.
  3. از مکارم.
  4. جماعت شعرا این.
  5. ایزدت.