کلیات سعدی/مواعظ/بزن که قوت بازوی سلطنت داری
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
در پند و ستایش
بزن که[۱] قوت بازوی سلطنت داری | که دست همت مردانت میدهد یاری | |||||
جهانگشای و عدو بند و ملکبخش و ستان | که در حمایت صاحبدلان بسیاری | |||||
گرت بشب نبدی[۲] سر بر آستانهٔ حق | کیت بروز میسر شدی جهانداری؟ | |||||
بدولت تو چنان ایمنست پشت زمین | که خلق در شکم مادرند پنداری | |||||
بزیر سایهٔ عدل تو آسمانرا نیست | مجال آنکه کند بر کسی ستمکاری | |||||
کف عطای تو گر نیست ابر رحمت حق | چه نعمت است که بر برّ و بحر میباری[۳] | |||||
مدیح، شیوهٔ درویش نیست تا گویم | مثال بحر محیطی و ابر آزاری | |||||
نگویمت که بفضل از کرام ممتازی | نگویمت که بعدل از ملوک مختاری | |||||
وگرچه این همه هستی نصیحت اولیتر | که پند راه خلاص است و دوستی باری | |||||
بسعی کوش که ناگه فراغتت نبود | که سر بخاری اگر روی شیر نر خاری | |||||
خدای یوسف صدیق را عزیز نکرد | بخوب روئی لیکن بخوب کرداری | |||||
شکوه و لشکر و جاه و جمال و مالت هست | ولی بکار نیاید بجز نکوکاری | |||||
چه روزها بشب آوردهٔ براحت نفس | چه باشد ار بعبادت شبی بروز آری | |||||
که پیش اهل دل آب حیات در ظلمات | دعای زندهدلانست در شب تاری | |||||
خدای سلطنتت بر زمین دنیا داد | ز بهر آنکه درو تخم آخرت کاری | |||||
بنیک و بد چو بباید گذاشت این بهتر | که نام نیک بدست آوری و بگذاری | |||||
پس از گرفتن عالم چو کوچ خواهد بود | رواست گر همه عالم گرفته انگاری | |||||
صراط راست که داند در آن جهان رفتن؟ | کسی که خو کند اینجا براست رفتاری | |||||
جهان ستانی و لشکرکشی چه مانندست | بکامرانیِ درویش در سبکباری؟ | |||||
ببندگی سر طاعت بنه که بربائی | برفعت از سر گردون کلاه جباری | |||||
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند | بزرگتر ملک و کمترینه بازاری | |||||
ورین گدا بمثل نیکبخت برخیزد | بدان امیر اجلّش دهند سالاری | |||||
ترا که رحمت و دادست و دین بشارت باد | که جور و ظلم و تعدی ز خلق برداری | |||||
بقای مملکت اندر وجود یک شرطست | که دست هیچ قوی بر ضعیف نگماری | |||||
بدولتت علم دین حق فراشته باد | بصولتت علم کفر در نگونساری | |||||
چنانکه تا بقیامت کسی نشان ندهد | بجز دهانه فرنگی و مشک تاتاری | |||||
هزار سال نگویم بقای عمر تو باد | که این مبالغه دانم ز عقل نشماری | |||||
همین سعادت و توفیق بر مزیدت باد | که حقگزاری و بیحق کسی نیازاری |