پرش به محتوا

کلیات سعدی/مواعظ/روزی که زیر خاک تن ما نهان شود

از ویکی‌نبشته

تنبیه و موعظت

  روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وانها که کرده‌ایم یکایک عیان شود  
  یارب بفضل خویش ببخشای بنده را آن دم که عازم سفر آن جهان شود  
  بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال مهلت بیابد از اجل و کامران شود  
  هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد با صدهزار حسرت از اینجا روان شود  
  فریاد از آنزمان که تن نازنین ما بر بستر هوان فتد و ناتوان شود  
  اصحاب را ز واقعهٔ ما خبر کنند هر دم کسی برسم عیادت روان شود  
  و آنکس که مشفقست و دلش مهربان ماست در جُستن دوا ببر این و آن شود  
  وآنگه که چشم بر رخ ما افکند طبیب در حال ما چه فکر کند بدگمان شود  
  گوید فلان شراب طلب کن که سود تست ما را بدان امید بسی در زیان شود  
  شاید که یک دو روز دگر مانده عمر ما وآن یکدو روز بر سر سود و زیان شود  
  یاران و دوستان همه در فکر عاقبت کاحوال بر چگونه و حال از چسان شود؟  
  تا آن زمان که چهره بگردد ز حال خویش و آن رنگ ارغوانی ما زعفران شود  
  و آن رنج در وجود بنوعی اثر کند کز لاغری بسان یکی ریسمان شود  
  در ورطهٔ هلاک فتد کشتی وجود نیز از عمل بماند و بی‌بادبان شود  
  آمد شد ملائکه در وقت قبض روح چون بنگریم دیدهٔ ما خونفشان شود  
  باید که در چشیدن آن جام زهرناک شیرینی شهادت ما در زبان شود  
  یا رب مدد ببخش که ما را در آنزمان قول زبان موافق صدق جنان شود  
  ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار تا از عذاب خشم تو جان در امان شود  
  فی‌الجمله روح و جسم ز هم متفرق شوند مرغ از قفس برآید و در آشیان شود  
  جان ار بود پلید شود در زمین فرو ور پاک باشد او ز بر آسمان شود  
  آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد وز بم و زیر خانه پر آه و فغان شود  
  از یکطرف غلام بگرید بهای های وز یکطرف کنیز بزاری کنان شود  
  دُر یتیم گوهر یکدانه را ز اشک جزع دو دیده پُر ز عقیق یمان شود  
  تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی اوراد ذاکران ز کران تا کران شود  
  آرند نعش تا بلب گور و هرکه هست بعد از نماز باز سَرِ خانمان شود  
  هر کس رود بمصلحت خویش و جسم ما محبوس و مستمند در آن خاکدان شود  
  پس منکر و نکیر بپرسند حال ما وین جمله حکمها ز پی امتحان شود  
  گر کرده‌ایم خیر و نماز و خلاف نفس آن خاکدان تیره بما گلستان شود  
  ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما آتش در اوفتد بلحد هم دخان شود  
  یکهفته یا دو هفته کم و بیش صبح و شام با گریه دوست همدم و همداستان شود  
  حلوا سه چار سخن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانهٔ هر گورخوان شود  
  وان همسر عزیز که از عدّه[۱] دست داشت خواهد که باز بستهٔ عقد فلان شود  
  میراث گیر کم خرد آید بجستجوی پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود  
  نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود  
  و آنگه که چند سال برین حال بگذرد آن نام نیز گم شود و بی‌نشان شود  
  و آن صورت لطیف شود جمله زیر خاک و آن جسم زورمند کفی استخوان شود  
  از خاک گورخانهٔ ما خشتها پزند و آن خاک و خشت دستکش گل گران شود  
  دوران روزگار بما بگذرد بسی گاهی شود بهار و دگر گه خزان شود  
  تا روز رستخیز که اصناف خلق را تن‌ها ز بهر عرض قرین روان شود  
  حکم خدای عزوجل کائنات را در فصل هر فصیله بکلی روان شود  
  از گفتن و شنیدن و از کرده‌های بد در موقف محاسبه یکیک عیان شود  
  میزان عدل نصب کنند از برای خلق یکسر سبک برآید و یک سر گران شود  
  هرکس نگه کند ببد و نیک خویشتن آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود  
  بندند باز بر سر دوزخ پل صراط هرکس ازو گذشت مقیم جنان شود  
  وانکس که از صراط بلرزید پای او در خواری و عذاب ابد جاودان شود  
  اشرار را حرارت دوزخ کند قبول و احرار را عنایت حق سایبان شود  
  بس روی همچو ماه ز خجلت شود سیاه بس قد همچو تیر ز هیبت کمان شود  
  بس شخص بینوا که ورا از علو قدر عشرت سرای جنت اعلی مکان شود  
  بس پیر مستمند که در گلشن مراد بوی بهشت بشنود و نوجوان شود  
  مسکین اسیر نفس و هوا کاندران مقام با صد هزار غصه قرین هوان شود  
  برگی که از برای مطیعان کشد خدای عاصی چگونه در خور[۲] آن برگ خوان شود  
  خرم دلی که در حرم آباد امن و عیش حق را بخوان لطف و کرم میهمان شود  
  این کار دولتست نداند کسی یقین سعدی یقین بجنت و خلدت چسان شود؟[۳]  


  1. وعده.
  2. بر سر.
  3. این قصیده در بعضی از نسخه‌های چاپی است.