کلیات سعدی/مواعظ/خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
در تهنیت اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
ابن سلغر
خدایرا چه توان گفت شکر فضل و کرم | بدین نظر که دگرباره کرد بر عالم | |||||
بدور دولت سلجوقشاه سلغرشاه | خدایگان معظم اتابک اعظم | |||||
سر ملوک زمان[۱] پادشاه روی زمین | خلیفهٔ پدر و عم باتفاق اعم | |||||
زمین پارس دگر فرّ آسمان دارد | بماه طلعت شاه و ستارگان حشم | |||||
یکی بحضرت او داغ خادمی بر روی | یکی بخدمت او دست بندگی بر هم | |||||
بقبلهٔ کرمش روی نیکخواهان راست | بخدمت حرمش[۲] پشت پادشاهان خم | |||||
هنوز کوس بشارت تمام نازده بود | که تهنیت بدیار عرب رسید و عجم | |||||
ز سر نهادن گردنکشان و سالاران | بر آستان جلالش نماند جای قدم | |||||
سپاس بار خدائی که شکر نعمت او | هزار سال[۳] کم از حق او بود یک دم | |||||
خوشست بر دل آزادگان جراحت دوست | بحکم آنکه همش دوست مینهد مرهم | |||||
شب فراق بروز وصال حامله بود | الم خوشست باندیشهٔ شفای الم | |||||
دگر خلاف نباشد میان آتش و آب | دگر نزاع نیفتد میان گرگ و غنم | |||||
ز سایهٔ علم شیر پیکرش نه عجب | که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم | |||||
اگر دو دیدهٔ دشمن نمیتواند دید | که دوستان همه شادند، گو بمیر از غم | |||||
وجود هر که نخواهد دوام دولت او | اسیر باد بزندان ساکنان عدم | |||||
شها بخون عدو ریختن شتاب مکن | که خود هلاک شوند از حسد بخون شکم | |||||
هر آنکه چون قلمت سر بحکم بر ننهد | دو نیمه باد سرش تا بسینه همچو قلم | |||||
چنان بعهد تو مشتاق بود نوبت ملک | که تشنگان بفرات و پیادگان بحرم | |||||
بحلق خلق فرو ریخت شربتی شیرین | زدند بر دل بدگوی ضربتی محکم | |||||
جهان نماند و آثار معدلت ماند | بخیر کوش و صلاح و سداد و عفو و کرم | |||||
که ملک و دولت ضحاک بیگناه[۴] آزار | نماند و تا بقیامت برو بماند رقم | |||||
خطای بنده نگیری که مهتران ملوک | شنیدهاند نصیحت ز کهتران خدم | |||||
خنک تنی که پس از وی حدیث خیر کنند | که جز حدیث نمیماند از بنیآدم | |||||
بدولتت همه افتادگان بلند شدند | چو آفتاب که بر آسمان برد شبنم | |||||
مگر کمینهٔ آحاد بندگان سعدی | که سعیش از همه بیشست و حظش از همه کم | |||||
همیشه خرمیت باد و خیر باد که خلق | نبودهاند بایام کس چُنین خرم | |||||
سری مباد که بر خط بندگی تو نیست | وگر بود بسرنیزه باد چون پرچم |