کلیات سعدی/مواعظ/جهان بگشتم و آفاق سر به سر دیدم
ظاهر
< کلیات سعدی | مواعظ
جهان بگشتم و آفاق سربسر دیدم | بمردمی که گر از مردمی اثر دیدم | |||||
مگر که مرد وفادار از جهان گم شد | وفا ز مردم این عهد اگر دیدم | |||||
ز من مپرس که آخر چه دیدی از دوران | هر آنچه دیدم این نکته مختصر دیدم | |||||
بدین صحیفهٔ مینا بخامهٔ خورشید | نبشته یک سخن خوش بآب زر دیدم | |||||
که ای بدولت ده روز گشته مستظهر | مباش غره که از تو بزرگتر دیدم | |||||
کسی که تاج زرش بود در صباح بسر[۱] | نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم | |||||
چو روزگار همی بگذرد رَو ای سعدی | که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم[۲] |
***