کلیات سعدی/غزلیات/نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۹۸– ط
نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم | تا نگویند که من با تو نظر میبازم | |||||
آرزو میکندم در همه عالم صیدی | که نباشند رفیقان حسود انبازم | |||||
درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت | ور نه از دل نرسیدی بزبان آوازم | |||||
چون کبوتر بگرفتیم بدام سر زلف | دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم | |||||
بسرانگشت بخواهی دل مسکینان برد | دست واپوش که من پنجه نمیاندازم | |||||
مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند | که ازین پرده که گفتی بدر افتد رازم | |||||
کس ننالید درین عهد چو من در غم دوست | که بآفاق نفس میرود از شیرازم | |||||
چند گفتند که سعدی نفسی باز خود آی | گفتم از دوست نشاید که بخود پردازم |