کلیات سعدی/غزلیات/نشان بخت بلندست و طالع میمون
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۷۴ – خ
نشان بخت بلندست و طالع میمون | علیالصباح نظر بر جمال روزافزون | |||||
علیالخصوص کسیرا که طبع موزونست | چگونه دوست ندارد شمایل موزون؟ | |||||
گر آبروی بریزد میان انجمنت | بدست دوست حلالست اگر بریزد خون | |||||
مثال عاشق و معشوق شمع و پروانهست | سر هلاک نداری مگرد پیرامون | |||||
بسوخت مجنون در عشق صورت لیلی | عجب که لیلی را دل نسوخت بر مجنون | |||||
چگونه وصف جمالش کنم؟ که حیرانرا | مجال نطق نباشد که باز گوید چون | |||||
همین تغیر بیرون دلیل عشق بسست | که در حدیث نمیگنجد اشتیاق درون | |||||
اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست | بملک روی زمین میدهد زهی مغبون | |||||
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست | حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون | |||||
جفای عشق تو چندان که میبرد[۱] سعدی | خیال وصل تو از سر نمیکند بیرون |
- ↑ میکشد.