پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من

از ویکی‌نبشته

۴۷۳ – ب

  دی بچمن برگذشت سرو سخنگوی من تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من  
  برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار آب گلستان ببرد شاهد گلروی من  
  شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب تیغ جفا برکشید ترک زره موی من  
  ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر دست غمش درشکست پنجهٔ نیروی من  
  عشق بتاراج داد رخت صبوری دل می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من  
  کرده‌ام از راه عشق چند گذر سوی او او بتفضل نکرد هیچ نگه[۱] سوی من  
  جور کشم بنده‌وار ور کشدم حاکمست خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من  
  ایگل خوشبوی من یاد کنی بعد ازین سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من  


  1. نظر.