کلیات سعدی/غزلیات/مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۳۶ – ط
مکن سرگشته آن دلرا که دست آموز غم کردی | بزیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی | |||||
قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی | جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی | |||||
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی | سگم خواندی و خشنودم جزاک الله کرم کردی[۱] | |||||
چه لطفست اینکه فرمودی مگر سبق اللسان بودت؟ | چه حرفست اینکه آوردی مگر سهوالقلم کردی؟ | |||||
عنایت با من اولیتر که تأدیب[۲] جفا دیدم | گل افشان بر سر من کن که خارم[۳] در قدم کردی | |||||
غنیمت دان اگر روزی بشادی دررسی ایدل | پس از چندین تحملها که زیر بار غم کردی | |||||
شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد | که تاریک[۴] و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی |