کلیات سعدی/غزلیات/من از دست کمانداران ابرو

از ویکی‌نبشته

۴۷۹ – ب

  من از دست کمانداران ابرو نمی‌یارم گذر کردن بهر سو  
  دو چشمم خیره ماند از روشنائی ندانم قرص خورشیدست یا رو  
  بهشتست اینکه من دیدم نه رخسار[۱] کمندست آنکه وی دارد نه گیسو  
  لبان لعل چون خون کبوتر سواد زلف چون پَرّ پرستو  
  نه آن سرپنجه دارد شوخ عیار که با او بر توان آمد ببازو  
  همه جان خواهد از عشاق مشتاق ندارد سنگ کوچک در ترازو  
  نفس را بوی خوش چندین نباشد مگر در جیب دارد ناف آهو؟  
  لب خندان شیرین منطقش را نشاید گفت جز ضحاک جادو[۲]  
  غریبی سخت محبوب اوفتادست بترکستان رویش خال هندو  
  عجب گر در چمن برپای خیزد که پیشش سرو ننشیند بزانو  
  و گر بنشیند اندر محفل عام دو صد فریاد برخیزد ز هر سو  
  بیاد روی گلبوی گلندام همه شب خار دارم زیر پهلو  
  تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبیست معفو  


  1. دیدار.
  2. این بیت در نسخ قدیم و معتبر نیست.