کلیات سعدی/غزلیات/سرمست درآمد از درم دوست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۹۰– خ
سرمست درآمد از درم دوست | لب خنده[۱] زنان چو غنچه در پوست | |||||
چون دیدمش آن رخ نگارین | در خود بغلط شدم که این اوست | |||||
رضوان در خلد باز کردند[۲] | کز عطر مشام روح خوشبوست | |||||
پیش قدمش بسر دویدم | در پای فتادمش که ایدوست | |||||
یکباره بترک ما بگفتی | زنهار نگوئی[۳] این نه نیکوست | |||||
بر من که دلم چو شمع یکتاست | پیراهن غم چو شمع ده توست | |||||
چشمش بکرشمه گفت با من | در نرگس مست من چه آهوست؟ | |||||
گفتم همه نیکوئیست لیکن | اینست که بیوفا و بدخوست | |||||
بشنو نفسی دعایِ سعدی | گرچه همه عالمت دعاگوست |