کلیات سعدی/غزلیات/بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۸۹– ط، ب
بِتا هلاک شود دوست در محبت دوست | که زندگانی او در هلاک بودن اوست | |||||
مرا جفا و وفای تو پیش یکسانست | که هر چه دوست پسندد بجای دوست نکوست | |||||
مرا و عشق تو گیتی بیک شکم زادست | دو روح در بدنی چون دو مغز در یکپوست | |||||
هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست | علیالخصوص که از دست یار زیباخوست | |||||
دلم ز دست بدر برد سرو بالائی | خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست | |||||
بخواب دوش چنان دیدمی که زلفینش | گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست | |||||
چو گوی در همه عالم بجان[۱] بگردیدم | ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست | |||||
جماعتی بهمین آب چشم بیرونی | نظر کنند و ندانند کآتشم در توست | |||||
ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد | مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست |
- ↑ بسر.