کلیات سعدی/غزلیات/ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۸۳– ط
ز من مپرس که در[۱] دست او دلت چونست | ازو بپرس که انگشتهاش در خونست | |||||
و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر | که اندرون جراحت رسیدگان چونست؟ | |||||
بحسن[۲] طلعت لیلی نگاه می نکند | فتاده در پی بیچارهٔ که مجنونست | |||||
خیال روی کسی در سرست هر کسرا | مرا خیال کسی کز خیال بیرونست | |||||
خجسته روز کسی کز درش تو بازآئی | که بامداد بروی تو فال میمونست | |||||
چنین شمایل موزون و قدّ خوش که تراست | بترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست | |||||
اگر کسی بملامت ز عشق[۳] برگردد | مرا بهرچه تو گوئی ارادت افزونست | |||||
نه پادشاه منادی زدست می[۴] مخورید | بیا که چشم و دهان[۵] تو مست و میگونست | |||||
کنار سعدی ازانروز کز تو دور افتاد | از آب دیده تو گوئی کنار جیحونست |