کلیات سعدی/غزلیات/روز برآمد بلند ای پسر هوشمند

از ویکی‌نبشته

۲۱۶– ب

  روز برآمد بلند ای پسر هوشمند گرم ببود آفتاب خیمه برویش ببند  
  طفل گیا شیر خورد شاخ جوان گو ببال[۱] ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند  
  تا بتماشای باغ میل چرا میکند هر که بخیلش درست قامت سرو بلند؟  
  عقل روا می‌نداشت گفتن اسرار عشق قوت بازوی شوق[۲] بیخ صبوری بکند  
  دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه سر که صراحی کشید گوش ندارد بپند  
  کشتهٔ شمشیر عشق حال نگوید که چون تشنهٔ دیدار دوست راه نپرسد که چند  
  هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر[۳] بس که بخواهد شنید سرزنش ناپسند  
  در نظر دشمنان نوش نباشد هنی وز قبل دوستان نیش نباشد گزند  
  اینکه سرش در کمند جان بدهانش رسید می‌نکند التفات آنکه بدستش کمند  
  سعدی اگر عاقلی عشق طریق تو نیست با کف زورآزمای پنجه نشاید فکند  


  1. بنال.
  2. اسرار دل، قوت بازوی عشق.
  3. کنار.