کلیات سعدی/غزلیات/ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۱۵– ب
ساعتی[۱] کز درم آن سرو روان بازآمد | راست گوئی بتن مرده روان بازآمد | |||||
بخت پیروز که با ما بخصومت میبود | بامداد از در من[۲] صلح کنان بازآمد | |||||
پیر بودم ز جفای فلک و جور[۳] زمان | باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد | |||||
دوست بازآمد و دشمن بمصیبت بنشست | باد نوروز علی رغم خزان بازآمد | |||||
مژدگانی بده ای نفس[۴] که سختی بگذشت | دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد | |||||
باور از بخت ندارم که بصلح[۵] از در من | آن بت سنگدل سخت کمان بازآمد | |||||
تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب | هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد | |||||
عشق روی تو حرامست مگر سعدی را | که بسودای تو از هر که جهان بازآمد | |||||
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید | کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد |